سیداعظم سید

·

حکایتی از دهخدا!!


مرحوم علامه علی اکبر دهخدا، نویسنده ،شاعر ،طنز پرداز ومولف بزرگترین گنجینه ی لغت نامه فارسی «دهخدا» از مشاهیر ادب و فرهنگ ایران، طنز بسیار زیبایی دارد که حیفم آمد آنرا با شما در میان نگذارم.
گرچه شاید صد سال پیش نوشته شده اما در شرایط امروز وطن ما وآنچه بنام اسلام وشریعت انجام می گیرد هم خوانی دارد. امید است بعد از شنیدن وخواندن این همه اخبار غم انگیز از وضعیت فعلی وطن کمی لبخند بزنید.
پیاز وشب زفاف!!!
داستانی زیبا از علامه دهخدا!!
پیاز فروش هی می زنه پشت دستش ومیگه :
«چی خاکی تو سرم کنم حالا، بدبخت شدم رفت»
گفتم :چی شده داداش من»
سرش را بلند کرد و گفت :
پیازام داره خراب میشه!... کلی شتر بار کردم، از ولایت کربلا، پیاز آوردم مشهد.... اما دریغ و درد که یک خریدار پیدا نمی شود!!!
هنوز حرفش تمام نشده بود که دیدم پیش نماز مسجد محل میره برای نماز، صداش زدم گفتم :
«ای شیخ، دست این پیاز فروش به دامن عبایت»
پیاز هاش داره خراب میشه!... کلی پیاز آورده از کربلا به امید استفاده، ولی اهالی مشهد پیاز نمی خورند!
شیخ نگاهی به پیاز فروش کرد وگفت :
کیلوی چنده این ها؟
پیاز فروش گفت : «هر کیلو نیم سکه»
شیخ گفت :
اگر می خواهی پیازات بفروش بره
۵۰ سکه بریز توی جیب این عبا»
پیاز فروش نگاهی به من کرد که یعنی چی کار کنم؟. گفتم بریز وپیاز فروش هم
۵۰ سکه ریخت توی عبای شیخ!
شیخ گفت همین الان هم یک کیسه پیاز می فرستی منزل من، پیاز فروش گفت «چشم»
شیخ گفت حالا یک کاغذ می نویسی، «پیاز کربلا هر کیلو
۳ سکه وبه هر نفر از یک کیلو بیشتر داده نمی شود»
مرد پیاز فروش گفت :
ای شیخ دیوانه شدی،؟.... مردم نيم سکه هم نمی خرند، تو میگی
۳ سکه؟
شیخ یک نگاه عاقل اندر سفیهی به پیاز فروش انداخت وگفت :
ای ملعون، اگر چیز هایی را که گفتم گوش نکنی پیازات بفروش نمی ره.
تو فقط همین کاری را که گفتم میکنی وخود روانه مسجد شد ومن هم دنبالش...!
نماز که تمام شد شیخ رفت بالای منبر وگفت :
نقل است :از امام محمد باقر که روزی مردی به خدمت ایشان رسید و گفت :
یا ابوالحسن، بنده غلطی کردم، سه تا زن گرفتم اما دیگه کشش ندارم، نمی کشه یا ابوالحسن.!
چی خاکی تو سرم کنم؟
ابوالحسن گفت :
پیاز کربلا را در مشهد بخور، اون وقت حسابی می کشه..!
غریزه جنسی زیاد میشه..،،،
روایت است کسی که پیاز کربلا را در مشهد بخورد تا صبح با
۷۰ هزار حور بهشتي می تواند هم بستر شود وتازه صبح سرحال وبا انرزی می گوید «دیگه نبود»
خلاصه شیخ با صدای بلند فریاد کشید،،،
ای کسانی که از مردی افتادین یا کمر تون شله، پیاز کربلا بخورین که : «آب روی اتشه»
هنوز حرف شیخ تمام نشده بود که دیدم کسی پای منبر نیست.....
از مسجد که آمدم بیرون دیدم جلوی پیاز فروشی یک صف طویل مردوزن ایستاده که آن سرش نا پیدا،،، پیاز می خرند کیلویی
۳ سکه وتازه التماس هم می کنند، بیشتر از یک کیلو بده.....،،،، رفتم جلو وبه پیاز فروش که سر از پا نمی شناخت کمک کردم.
تا نوبت به یک پیر زن رسید.
پیر زن مشهدی التماس می کرد ومی گفت :
الهی خیر ببینی، ننه جان، به ما دو کیلو بده، دعات میکنم... من شوهرم چند ساله که بخار مخار، نداره دیگه... انشالله ای پیاز کربلا را بخوره وحاجت ما رو بده»..... خشک رفته ای زمین لا مصب..... از بس که آب نخورده،،،
خلاصه آنروز پیاز فروش همه پیاز هاش را فروخت وبه من هم یک دانه پیاز مقبول داد.
فرداش رفتم در بساط پیاز فروش دیدم سکه هایش را حساب می کند... که پیر زن دیروزی آمد وگفت :
خیر ببینی الاهی...
پیاز کربلا نیاوردی هنوز؟
پیاز فروش گفت،،
مگر یک کیلوی دیروز کفایت نکرد بی بی؟
پیر زن خنده ریزی کرد وگفت :
وا... خاک عالم،،،،،، چی چیز ها می پرسی...
پیاز فروش گفت :
نقل است از امام صادق علیه السلام که هر کس پیاز کربلا را در مشهد بفروشد مثل دکتر محرم است،،، ننه جان،،
پیرزن گفت... محرمه...؟
خوب حالا که محرم است میگم،،،
دیشب به زور لنگه کفش.. یک کیلو پیاز به حاجی دادم که خالی خالی خورد.... بعد جا انداختم روی ایوان، وخودمو آرایش کردم» تا حاجی آمد...
چي شبی بود دیشب.... ياد شب زفافم افتادم» آخی تا سحر داشت بیل میزد.....همچی دلم وارفت که نگو،،،،
خلاصه همه چیزش خوب بود... ولی دهنش بوی پیاز میداد........!
غروب بايد برم مسجد ببینم ای «امام باقر» که الهی قربانش برم برای بوی پیاز،، چیزی نگفته؟
خلاصه پیاز آوردی دو سه کیسه بفرست خانه ی ما،،،، پیر بری الهی ننه،،،،،،،....

 

 

 


بالا
 
بازگشت