عابد

 

آزمون

نه یک روز، بلکه چندین سالی پیهم

به سر منزل نمودن، تا شناختن

به ذره ذره عنصری عمل را

زجهتِ آزمون با دید شکافتن

به جان مدغم، چو روح در کالبُدِ خویش

زمردمِ دو چشم نزدیک گذاشتن

اگر بر کف تو را حسرت نصیب شد!

کزان فاعیل بکس چیزی نگفتن

به تعویض رنگ، کمالی محتوا نیست

چو کیمیا گربدست، جوهر نداشتن

به خود غبطه، نه بر طباخ ایام!

چنان طعمی که می خواستی نیافتن

ندامت کسری شانِ آدمی نیست

به اوراقِ زمان درسی نگاشتن

چو (عابد) تو ندیده اعتکاف را

به سوی کعبهِ دل ها شتافتن

ندارد سود، ندارد سود، ندارد

کزین دعوا، بجز خاموش گذشتن

 

ج (عابد) ۱۳ اپریل سال ۲۰۲۲ – هالند

 

 

قاتل

اغفال شده یی قاتل، ای مایهِ شر

با قتل کنی حاصل، میدان ظفر؟

نه نه نشود هرگز، با ریختن خون

تو تاجِ سعادت را، بگذاری به سر

می دانم که می دانند، تشویش تو را

چون وحشت تو دایم، از علم و هنر

انوار خداوند را، در ظلمت شب

از فیضِ علوم بینی، هستی تو خبر؟

تحصیلِ علوم فرض است، بر قولِ قران

گویا که نگفت (اقرأ)، ای لال شده کر

هنوز نشده ناوقت، ای ره گمِ قرن!

در فتح قلوب کوشا، زین دعوی گذر

آویزه بگوش باید، قانونِ فیزیک

زیراکه فشار برعکس، بر منبع اثر

(عابد) به شما گوید، در عصر اتم

زین خرقه بیا بیرون، حال قاعده دیگر

 

ج (عابد) ۲۶ اپریل ۱۹۲۲- هالند

 

ما، نمی شویم

آبی صد پاره رسند روزی به هم

حیف که این نکته به ما فاقدِ فهم

من و تو، این و اونها، هم دیگران

شریکیم ما همه در شادی و غـــم

همگی رهگذریم در خم و پیچ

طی کنیم صعبی زمان را به قدم

هر کدام تبعه به ادوارِ زمان

می زند نقشی بد و خوبی رقم

در سرشت احمد و محمود یکی اند

در عمل هر که زخود دارد عَلَم

طیفی دید بسته به درکِ من و توست

گر زیاد نورِ ضمیر، وسوسه کم

(عابد) از تأثیر این مخمصه ها

عطری شعری تو دهد بوی الم

 

ج (عابد) ۲۵ جون سال ۲۰۲۲ – هالند

 

 

کاروان

کاروان صلح و آشتی حال سفر کرده سفر

تا افقِ مرزِ فردا، رنجِ ره در انتظار

می رود منزل به منزل، تا به انجام، گرچه نیست

باورِ بی چاره باریک، عرض آرزو است فراخ

بر خلافِ جهتِ جریان، راهی است بگذار رود

ترسی از سارق ندارد، چون متاع اش بی متاع ست

در تموج اش اشک و اندوه ست، همچنان انبارِ غم

نه خریدار، نه نگهدار، او مجانی میدهد

بابا، بابا نگردید، آقا تعویض شده

حال درین پس گوچه یی قرن، تاریک ست ره گم شدیم

.................................................

آنکه می کوبید به سینه، فخرِ میهن را فروخت

تاج سر بر دیگران شد، نزد مردم بی وقار

کج نشست معوج عمل کرد، ما چه خوش باور بودیم

از عقیم مرغِ بیرون گشت، تخمِ تازه خواستیم

حال به ما نوشادری عقل، جهت تداوی نفاق

نوشدارو کار نیست، مرده ایم، باز میمیریم

 

ج (عابد) ۷ جونِ سال ۲۰۲۲- هالند

 

 

فضای ویران

اگر مهدوم شود راستی ز نیستی

مپندارش گنه گر صادق هستی

قضاوت بدون منطق محال است

ترازو گر نبود، تخمین جدال است

محک نقشی دقت را می زند پی

به کوشش می شود هر بادیه طی

محیط پرورده یی دستِ تظلم

چه باید انتظار از همچو مردم؟

در آن شهریکه ناهنجار، هنجار

فجایع می گیرد بر دست افسار

مرض عام است، ولی تآثیرِ آن خاص

مصاب گر دل شود، سر کنید پاس

تو گویی این سرشتِ آدمی زاد

زخشتِ نارسایی گشته بنیاد

همیشه او ضرر بر نفع خویشتن

روا دارد به دوست یا آنکه دشمن

شناخت باید تمایز بین افراد

همه یک سان نیآموخت نزد استاد

زمانه معلم است در مکتب جان

محیط چون مادر عاقل به انسان

به هر گام در زمانه پند و تمثال

بتو تشریح کند آینده و حال

فقط آموخت و اندوخت ثروتِ علم

جهان است استوار با قدرت علم

لذا نظم جهان است یک تسلسل

کشا دربی یکی بر مفهوم کل

ج (عابد) ۲۲ می سال ۲۰۲۲- هالند

 

همین ها

می کنند به سر منزل، تا که طی طریق گردد

وضع را به ما ناقل، درد شان فریق گردد

نه موافقِ امر اند، نه توافقِ صبر اند

گر نشد به حرف مایل، ساده با سریق گردد

این طائفه جنون باور، تیغی دین بدست دارند

***

در کلام شیرین گفتار، در پیام نیکو پندار

در قیام اند بی آزار، در سلام صلابت دار

تکوینِ خیال است پوچ، استحاله درکار نیست

در مرام چون دنیا دار، در عصام ندارند چار

ظاهراَ چو شیخی شهر، با ظنین نشت دارند

***

همچو لکه ای ننگ اند، در جهانِ هستی ما

همچو تخته ای سنگ اند، در فراز و پستی ما

چون به غیر ما دوست اند، دشمن تعالی مُلک

چون فریفته در جنگ اند، تا زمان نیستی ما

آتش اند، تمدن سوز! فطرتی الست دارند

***

از غبار اندیشه، آئینه ها مکدر شد

زین طریق و زین پیشه، ماه و روز هم ابتر شد

نه قبولی عصرِ خویش، نه زمان به ذوق شان

چون بُریدند از ریشه، نانِ خلق به خون تر شد

حال به پای عقلِ خام، تارِ بی گسست دارند

***

باید هم این ها باید، زین قفس رها گردند

همچوآب به تشنه لب، در سینه هوا گردند

هرکجا که ظلمت بود، مشعل و ضیأ گردند

بر تکالیف مردم، همچو قرص دوا گردند

همچنان به حرف اثبات، قولی ناشکست دارند

فریق – دسته دسته

سریق – تازیانه

استحاله – تغییر

عصام – بند

ظنین – کج اندیش

الست – زندگی آغازین

ج (عابد) ۲۱ اگست سال ۲۰۲۰ – هالند

 

امر، امر است

امرشده

بزنید نخلی را که در انبوهِ برگ ها پنهان اند.

چون با مخالفین طرح دوستی می ریزند

همچنان در لذت گاهِ گناه موجبِ بی حرمتی می شوند

ایشان پیش از موعدِ پائیز بی حجابی را، بین درختان مروج می سازند

امرشده

درختان نر را عقیم سازید!

زیرا با افهام نمی توان تفهیم کرد

اقلا القای سر کشان را محدود سازیم

حال ما به حمدالله پاسدارِ خرابستان ایم

آری! باید توجه کرد.

شاخه های که طرف راست می روند، عاری از عیب اند.

اما شاخه های که بطرف چپ میلان دارند، باعث ارتکابِ گناه می شوند

گوش زد کنید که روزی به کفاره ملزم نشوند.

امرشده

درختان را میتوان پیوند زد. اما با رعایت شروطِ ذیل:

۱پیوند گر گواهی نامه از مدارس دینی داخل کشور داشته باشد.

۲پیوند زدن فقط در روز های جمعه بعد از ختم نماز مجویز است.

۳در هنگام پیوند زدن هفت مرتبه با صدای بلند الله اکبر گفته شود.

با تطبق شروطِ فوق بدون تردید ثمره اسلامی ناب را انتظار خواهیم داشت.

امرشده

پیش از آنکه فصل خزان نزدیک شود، برگ های نر و ماده را شناسایی کنید!

برگ های نر را در گودالی که ما انتخاب می کنیم تحویل دهید.

اما برگ های با حجاب را جهت توصیه نزد ما بیآورید.

امرشده

هر درختی که قامت بلند داشت، قطع کنید!

زیرا در کتوبِ متقدمین سریعا تذکر رفته است.

هرآنکه با ما نیست، نیست شوند.

 

ج (عابد) ۱۵ جولای سال – ۲۰۲۲ هالند

 

(.......)

گفتند که کوچ کرده

او رفته، رفته، رفته

از این خطه، از این خاک

از مامنِ من و تو

از خانه شرارت

از مهدِ مرگِ حتمی

پا بر فرار نهاد رفت

او دید که خانه خانه

آگنده از شرار است

فهمید که، (ما) نمی شیم

او رفت دیگر نیآمد

***

گفتند کیست؟ او کیست؟

آهی عمیق کشیدم

گفتم که ای، ای، ای

تاب و توان به من نیست

کزماجرا بگویم

هرکه ز دستِ دشنه

باید چنین نماید

او ناگزیر بدین امر

رختی سفر ببست رفت

او پیر نبود جوان بود

لیکن علیل و بیمار

عمرش زنیمهِ قرن

شاید کمی اضافه

با ما ندیمِ حال بود

تفهیم نمود مرادش

حیفا که ما کزین فیض

بسیار بسیار بعیدیم

زآنرو سفر نمود رفت

هرگز دیگر نیآمد

***

گفتند نشانه داری؟

گفتم بلی، بلی، آ

او رنگ و بو ندارد

تعبض نمی شناسد

هر جا که گام گذارد

از مقدمِ نیکو اش

چون باغ شود کویر ها

او معنی یی حیات است

والله چه می توان گفت؟

ما پنجه ای قصاوت

در حلقومِ زمانیم

تیریم به زهر آخته

صیادِ بی کمانیم

خوب دید که (ما) نمی شیم

او رفت دیگر نیآمد

***

باش، باش، بیادم آمد

نامِ مبارکش (صلح)

گوین اعجاز هستی

در مقدمش نهفته ست

گل می شود شگوفه

در عمیقِ سنگِ خارا

حیفا که او دیگر نیست!

در یادِ او همیشه، از دیده آب حسرت

فرشی ره اش نمایم

فهمید که (ما) نمی شیم

او رفت دیگر نیآمد

***

ای هموطن بیآید

از خود دمی برآید

بازش دو چشمِ احساس

بینید که در کجاید؟

گر جمع قطره قطره

پرُموج دریا گردیم

آنگاه به دیدن ما

عرضِ حضور نماید

آن پای گریزِ رفته!!!

ج (عابد) ۲ اگست سال ۲۰۲۲ - هالند

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت