عبدالواحد فيضی

 

سخنی چند بر چرند گويی ها و دروغ پراگنی های توهين آميز فقيرمحمد ودان!

(پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسايی)

 (بخش هشتم)

در قسمت دوم و پايان نتيجه گيری درمورد سقوط دولت نجيب الله و برنامه ی بينان سيوان نماينده ی سازمان ملل متحد آگاهان سياسی راعقيده براين است:

"تحليل وضع اين حقيقت را روشن می سازد که هدف بينان سيوان صرفاً اخذ استعفاء رئيس جمهور بود، نه تطبيق کدام راه حل سياسی که ظاهراً از آن سخن زده می شد.

بر شهر کابل راکت های بی شماری فرود آمده و منفجر شده اند؛ ولی راکتی که اين بار آقای بينان سيوان بر شهر کابل فيرکرد، تأثيرتخريبی آن طوری بزرگ بود که نه تنها شهر کابل؛ بلکه سراسر افغانستان و آينده صلح آميز آن را احتوا کرد."

بلی، خوانندگان گرامی!

طوری که شما در جريان قرار داريد؛ آقای فقيرمحمد ودان مدعی شده بود، که حکومت دکتر نجيب الله سقوط نکرده بود؛ بلکه بعد از سفر برهان الدين ربانی به مسکو و توافق با بوريس يلسون رئيس جمهور روسيه،راه اندازی بغاوت شمال توسط جنرال دوستم و

احمد شاه مسعود،آغاز و کودتاصورت گرفتوبرنامه ملل متحد مبنی بر تسليمی قدرت به کميته15 نفری، سبوتاژ شد.

سپس دکتر خدايداد بشرمل، اين رويداد را کودتای محمود بريالی وعبدالوکيل و ديگران، نام گذاری کرد.

اما، نگارنده برخلاف اين اتهام های بی بنياد هردو تن ازپيروان مشی تسليم طلبانه دکتر نجيب الله، در قسمت اول اين بخش با ذکر30 موردروشن نمود که کوتا برضد دکتر

نجيب الله و برنامه زندگی برانداز نماينده ی امريکايی پرست ملل متحد صورت نگرفته؛ بلکه اين رخداد غم انگيز، يک برنامه تنظيم شده غرب در جهت سقوط حاکميت ح.د.خ.ا بود، که از کودتای 14 ثور 1365 آغاز شد و درتاريخ 8 ثور 1371 انجام پذيرفت.

مزيد برآن در نگارش فرجامين کنونی می خوانيد، که برخلاف نظريات آقايان ودان و بشرمل، پيش از رفتن برهان الدلين ربانی به تاريخ 20 عقرب 1370 به مسکو، به تعداد10 ولايت ـ 52 ولسوالی ـ 3 فرقه عسکری ـ 20 لوا ـ غند و قرارگاه نظامی حکومت نحيب الله بعد از تخت نيشينی اش در 14 ثور 1365 الی رفتن ربانی به مسکو به شرح زير سقوط کردند:

الف ـ سقوط ويا تسليم دهی 10 ولايت قبل از سفر برهان الدين ربانی به مسکو، بدست تنظيم ها که درکتاب"کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان از تأسيس جمهوريت تا بميان آمدن اداره مؤقت افغانستان" بدين شرح ثبت برگه تاريخ شده است:

1 ـ به تاريخ 5 سرطان 1367 سقوط ميدان شهر مرکز ولايت وردک بدست حزب اسلامی حکمتيار؛

2 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط مرکز ولايت کندزـ ولسوالی امام صاحب و علی آباد؛

3 ـ به تاريخ 24 اسد 1367 سقوط ولايت تخار؛ همزمان با مصاحبه صديق الله راهی برادر

داکتر نجيب الله در اسلام آبادعليه برادرش که طی آن حکومت نجيب را رژيم مزدور خواند؛

4 ـ به تاريخ 30 اسد 1367 سقوط ولايت باميان بدست تنظيم های جهادی آن ولايت؛

5 ـ به تاريخ 18 ميزان 1367 سقوط ولايت کنرها توسط تنظيم های جهادی آن ولايت؛

6 ـ به تاريخ 29 ميزان 1367 مرکز ولايت کاپيسا به حزب اسلام حکمتيار رسماً تسليم داده شد؛

7 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 مرکز ولايت تخار، ولسوالی ينگی قلعه و علاقه داری درقد سقوط نمودند؛

8 ـ به تاريخ 15 ميزان 1369 ترينکوت مرکز ولايت ارزگان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

9 ـ به تاريخ 11حمل 1370 ولايت خوست سقوط کرد؛ دوهزارعسکر و صاحب منصب اسيرشدند.

10 ـ به تاريخ 23 حوت 1370 ولايت سمنگان بدست مجاهدين سقوط نمود.(10)

ب ـ سقوط ويا تسليم دهی ولسوالی ها، قبل ازسفر ربانی، که تعدادی ازآنها درکتاب

ذکر شده ی مؤخذ اين نگارش، بدين شرح ثبت شده است:

1 ـ به تاريخ 26 سنبله 1365 سقوط گارنيزيون ولسوالی فرخار ولايت تخار بدست مجاهدين؛

2 ـ به تاريخ 4 سنبله 1366 سقوط ولسوالی قلعه زال ولايت کندز توسط مجاهدين؛

3 ـ به تاريخ 7 عقرب 1366 سقوط گارنيزيون ولسوالی کران و منجان ولايت بدخشان؛

4 ـ به تاريخ 22 عقرب 1366 سقوط ولسوالی نهرين ولايت بغلان بدست مجاهدين؛

5 ـ به تاريخ 19 ثور 1367 سقوط ولسوالی سيد آباد ولايت وردک بدست مجاهدين

6 ـ به تاريخ 25 ثور 1367 سقوط ولسوالی جاجی ولايت پکتيا بدست مجاهدين؛

7 ـ به تاريخ اول جوزای 1367 سقوط ولسوالی جنده ولايت زابل بدست مجاهدين

8 ـ به تاريخ 9 جوزای 1367 سقوط ولسوالی بگرام ولايت پروان توسط مجاهدين؛

9 ـ به تاريخ 10 سرطان 1367 سقوط ولسوالی محمد آغه ولايت لوگر بدست مجاهدين؛

10 ـ به تاريخ 19 سرطان 1367 سقوط ولسوالی مقرُ ولايت غزنی توسط مجاهدين؛

11 ـ به تاريخ 25 سرطان 1367 سقوط ولسوالی شاه جوی ولايت زابل بدست مجاهدين؛

12 ـ به تاريخ 12 اسد 1367 سقوط ولسوالی شکردره ولايت کابل توسط مجاهدين؛

13 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط ولسوالی امام صاحب ولايت کندز بدست مجاهدين؛

14 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط علاقه داری علی آباد ولايت کندز بدست مجاهدين؛

15 ـ به تاريخ 25 اسد 1367 سقوط ولسوالی ينگی قلعه ولايت تخار توسط مجاهدين؛

16 ـ به تاريخ 9 سنبله 1367 سقوط ولسوالی کشم ولايت بدخشان بدست مجاهدين؛

17 ـ به تاريخ 18 سنبله 1367 سقوط ولسوالی سپين بولدک ولايت قندهار توسط مجاهدين؛

18 ـ به تاريخ 9 ميزان 1367 سقوط ولسوالی اسمار ولايت کنرها بدست مجاهدين؛

19 ـ به تاريخ 15 ميزان 1367 سقوط ولسوالی زرمت ولايت پکتيا توسط مجاهدين؛

20 ـ به تاريخ 16 ميزان 1367 سقوط ولسوالی ارگون ولايت پکتيکا بدست مجاهدين؛

21 ـ به تاريخ 18 ميزان 1367 سقوط علاقه داری ورسج ولايت تخار بدست مجاهدين؛

22 ـ به تاريخ 22 ميزان 1367 سقوط ولسوالی غورماچ ولايت بادغيس توسط مجاهدين؛

23 ـ به تاريخ 27 ميزان 1367 سقوط ولسوالی اندراب ولايت بغلان بدست مجاهدين؛

24 ـ به تاريخ 30 ميزان 1367 سقوط ولسوالی رودات ولايت ننگرهار توسط مجاهدين؛

25 ـ به تاريخ اول عقرب 1367 سقوط علاقه داری فرسی ولايت فراه توسط مجاهدين؛

26 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط ولسوالی نجراب کاپيسا با گارنيزيون آن درتپه احمد بيگ؛

27 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط ولسوالی علينگار ولايت لغمان بدست مجاهدين آنولا؛

28 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط علاقه داری منگو ولايت لغمان توسط مجاهدين؛

29 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط علاقه داری مندال ولايت لغمان بدست مجاهدين؛

30 ـ به تاريخ 8 عقرب 1367 سقوط ولسوالی فرخار ولايت تخار بدست مجاهدين؛

31 ـ به تاريخ 25 عقرب 1367 سقوط علاقه داری دشت قلعه ولايت تخار؛

32 ـ به تاريخ 4 قوس 1367 سقوط ولسوالی گوشته ولايت ننگرهار؛

33 ـ به تاريخ 7 قوس 1367 سقوط علاقه داری دره نور ولايت ننگرهار؛

34 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 سقوط ولسوالی ينگی قلعه ولايت تخار، برای باردوم؛

35 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 سقوط علاقه داری درقد ولايت تخار؛

36 ـ به تاريخ 10 جدی 1367 سقوط ولسوالی چاه آب ولايت تخار؛

37 ـ به تاريخ 15 جدی 1367 سقوط ولسوالی خيوه ولايت ننگرهار؛

38 ـ به تاريخ 21 جدی 1367 سقوط علاقه داری ده يک ولايت غزنی؛

39 ـ  به تاريخ 25 جدی 1367 سقوط علاقه داری رامک ولايت غزنی؛

40 ـ به تاريخ 6 دلو 1367 سقوط ولسوالی قره باغ ولايت کابل؛

41 ـ به تاريخ 9 جوزای 1368 سقوط ولسوالی بگرام ولايت پروان برای باردوم؛

42 ـ به تاريخ16 اسد 1368 سقوط علاقه داری زيباک ولايت بدخشان بدست مجاهدين؛

43 ـ به تاريخ 7 سنبله 1368 سقوط ولسوالی دره گی ولايت پکتيا توسط مجاهدين؛

44 ـ به تاريخ 2 جدی 1368 سقوط ولسوالی چاه آب ولايت تخار، برای باردوم؛

45 ـ به تاريخ 9 قوس 1369 سقوط ولسوالی محمد آغه ولايت لوگر؛

46 ـ به تاريخ 24 ثور 1370 تمام ولسوالی ها و مناطق ولايت تخار بدست مجاهدين افتاد؛

47 ـ به تاريخ 31 جوزای 1370 سقوط ولسوالی خواجه غار ولايت تخار؛

48 ـ به تاريخ 21 سرطان 1370 سقوط ولسوالی خان آباد ولايت کندز بدست مجاهدين؛

49 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی اشکاشم ولايت بدخشان؛

50 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی خواجه غار ولايت بدخشان، برای باردوم؛

51 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی زيباک ولايت بدخشان، برای بار دوم؛

52 ـ به تاريخ 18 عقرب 1370 سقوط ولسوالی دولت آباد ولايت بلخ بدست مجاهدين.(11)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ج ـ سقوط قطعات فرقه ها ـ لواها ـ غند ها و گارنيزيون های ارتش قبل از سفر برهان الدين ربانی به مسکو بدين شرح در کتاب کرونوژی حوادث تاريخی افغانستان ثبت شده است:

1 ـ به تاريخ 20 عقرب 1365 فرقه 20 نهرين با اسلحه و مهمات زيادی بدست مجاهدين افتاد؛

2 ـ به تاريخ 4 جوزای 1366 غند محافظ ولايت بغلان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

3 ـ به تاريخ 28 حمل 1367 کندک 79 ولسوالی خواجه غار ولايت تخار بدست مجاهدين سقوط کرد؛

4 ـ به تاريخ 2 ثور 1367 غند بريکوت ولايت کنرها بدست مجاهدين سقوط نمود؛

5 ـ به تاريخ 18 ثور 1367 غند 18 چمکنی ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

6 ـ به تايخ 25 ثور 1367 غند 36 ولسوالی جاجی ولايت پکتيا مشهور به غند چونی سقوط کرد؛

7ـ به تاريخ 28 ثور 1367 کندک 28 و 29 گلشاه کوت ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

8 ـ به تاريخ 26 جوزای 1367 غند کوهی ولسوالی چغچران ولايت غوربدست مجاهدين سقوط نمود؛

8 ـ به تاريخ 27  اسد 1367 غند محافظ شيرخان بندر ولايت کندز بدست مجاهدين سقوط کرد؛

9ـ به تاريخ 29 اسد 1367 معادن ذغال سنگ با يک تهانه سرحدیدرهرات بدست مجاهدين افتاد؛

10 ـ به تاريخ 18 سنبله 1367 لوای کتواز ولايت پکتيکا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

11 ـ به تاريخ 15 ميزان 1367 غند خواجه بور ولايت غزنی بدست مجاهدين سقوط نمود؛

12 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 پايگاه نظامی احمد بيگ ولايت کابل بدست مجاهدين سقوط کرد؛

13 ـ به تاريخ 11 عقرب 1367 تهانه ی سرحدی تورخم ولايت ننگرهار بدست مجاهدين سقوط نمود؛

14 ـ به تاريخ 30 قوس 1367 کندک دهکده ی رباط ولايت پروان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

15 ـ به تاريخ 12 جدی 1367 پايگاه نظامی شوروی ها درمنطقه قمچه ولسوالی قره باغ سقوط کرد؛

16 ـ به تاريخ 12 جدی 1367 شرکت نساجی گلبهار با محافظين آن به حزب اسلامی حکمتيار تسليم داده شد؛

17 ـ به تاريخ 21 جدی 1367 کندک علاقه داری کلکان ولايت کابل بدست مجاهدين سقوط کرد؛

18 ـ به تاريخ 24 جدی 1367 لوای نمبر10 سرحدی ولايت ننگرهاربدست مجاهدين سقوط نمود؛

19 ـ به تاريخ 28 جدی 1367 ميدان هوايی ولايت کندز توسط مجاهدين سقوط کرد؛

20 ـ به تاريخ22 سرطان 1368 غند نادرشاه کوت ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

21 ـ به تاريخ 26 دلو 1368 قرارگاه سرحدی توره غاره بدست مجاهدين سقوط کرد؛

22 ـ به تاريخ 11حمل 1370 فرقه خوست سقوط کرد؛ دوهزارعسکروصاحب منصب اسيرشدند؛

23 ـ به تاريخ 22 ميزان 1370 فرقه ثمرخيل ولايت ننگرهار بدست مجاهدين سقوط کرد.(12)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

د ـ فعاليت های دپلوماتيک رهبران تنظيم ها؛ توأم با واکنش کشورها و سازمانهای جهانی درحمايت وبالا کشيدن آنها درمجامع بين المللی، که منجر به سقوط حکومت نجيب الله گرديد:

1 ـ به تاريخ 26 جوزای 1365، يعنی 42 روز پس ازکوتای دکترنجيب، برهان الدين ربانی سخنگوی ائتلاف مجاهدين در دوران سفررسمی خود به ايالات متحده امريکا با رونالد ريگنرئيس جمهور آن کشور ملاقات نمود؛ مولوی خالص، مجددی و گيلانی نيز دراين سفر با وی حضور داشتند.(13)

2 ـ به تاريخ 19 قوس 1365 استاد ربانی، مولوی خالص، حضرت مجددی و پير گيلانی بخاطر اشتراک در جلسات مؤسسه ملل متحد عازم نيويارک شدند.... (14)

3 ـ به تاريخ 26 سنبله 1366 محمد ظاهر شاه سابق افغانستان اظهار داشت: راه حل مسأله افغانستان در مذاکرات مستقيم بين مسکو و مجاهدين افغان نهفته است؛ وی هرنوع اشتراک با رژيم حزب دموکراتيک خلق را رد کرد.(15)

4 ـ به تاريخ 16 ميزان 1366 مجلس سنای امريکا از رئيس جمهور ريگن خواست تا سفيری را جهت هماهنگی کامل پاليسی امريکا در رابطه به افغانستان تعيين نموده و در پاليسی خارجی امريکا حق تقدم به قضيه افغانستان داده شود.(16)

5 ـ  به تاريخ 5 قوس 1366 برهان الدين ربانی خبر پيوستن صديق الله راهی برادر داکتر نجيب الله را به مجاهدين پخش نمود. ربانی افزود، صديق الله پيغام رسوايی داکتر نجيب الله را با خود آورده است.(17)

6 ـ به تاريخ 23 حمل 1367 رهبران اتحاد اسلامی مجاهدين افغانستان در اجتماع بزرگی... در پشاور موافقت نامه ژنيو را رد نموده گفتند: آنها به مبارزه خود تا خروج آخرين عسکر شوروی از افغانستان و سرنگونی رژيم داکتر نجيب الله ادامه خواهند داد.(18)

7 ـ به تاريخ 24 اسد 1367 صديق الله راهی برادر داکتر نجيب الله که يازده ماه قبل، در پنجشير به صفوف مجاهدين پيوسته بود، چند روز قبل وارد پاکستان شد. وی طی مصاحبه مطبوعاتی گفت:

دولت اسلامی که نياز مردم است،جای رژيم مزدور را می گيرد و بقای رژيم فعلی ناممکن است.(19)

8 به تاريخ 3 عقرب 1367 رابرت اوکلی سفير ايالات متحده امريکا در پاکستان با برهان الدين ربانی رئيس اتحاد مجاهدين ملاقات نموده گفت: کشورش درقبال موضوع افغانستان چهار هدف دارد که عبارتند از: اخراج قوای شوروی از افغانستان، ازبين رفتن حکومت کمونيستی، اعاده حق تعيين سرنوشت مردم و بازگشت آبرومندانه مهاجرين به کشور شان. (20)

9 ـ به تاريخ 13 قوس 1367 هيأت پنج عضوی اتحاد اسلامی مجاهدين افغان وارد سعودی گرديدند. آنها با معين وزارت خارجه شوروی، يولی ورانسوف مذاکره می نمايند. اين مذاکرات تا 15 قوس دوام خواهد کرد.(21)

10 ـ به تاريخ 6 دلو 1367 صبغت الله مجددی رهبر اتحاد اسلامی مجاهدين اعلام داشت که بعد از خروج قوای شوروی برای تمامی رهبران ح. د. خ. ا، عفو عمومی داده خواهد شد بشرطی که آنها داخل صفوف مجاهدين گردند.

11 ـ به تاريخ 7 دلو 1367 اکثر کشورهای غربی و کشور جاپان سفارت خانه های خود را در کابل بستند.

12 ـ به تاريخ 4 حوت 1367 پروفيسور صبغت الله مجددی رهبر جبهه نجات ملی به حيث رئيس دولت و عبدالرب رسول سياف رهبر اتحاد اسلامی به حيث صدراعظم حکومت موقت مجاهدين انتخاب شدند. روز پنجم حوت کابينه حکومت مؤقت طی کنفرانس مطبوعاتی از طرف مجددی اعلان شد.

13 به تاريخ 6 حوت 67 صبغت الله مجددی رئيس دولت مؤقت از جامعه بين المللی تقاضا کرد تا حکومت مجاهدين را نماينده واقعی مردم دانسته وآن را به رسميت بشناسند. همچنان تقاضای نمايندگی اين حکومت را در موسسه ملل و کنفرانس اسلامی نمود.

14 ـ به تاريخ 19 حوت حکومت سعودی و به 21 حوت حکومت بحرين و به تاريخ به تاريخ 24 حوت 1367 وزرای خارجه کشورهای اسلامی در اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی، حکومت مؤقت مجاهدين را به رسميت شناختند؛ حکمتيار وزيرخارجه حکومت عبوری چوکی افغانستان را درحالی که همه ابراز شادمانی می کردند، اشغال کرد.

همچنان به تاريخ 24 حمل 1368 دولت ماليزيا حکومت مجاهدين را به رسميت شناخت.(22)

15 ـ به تاريخ 12 سرطان 1368 پروفيسور صبغت الله مجددی پيشنهاد ياسرعرفات مبنی بر ميانجيگری ميان رژيم کابل و مجاهدين را رد نمود. وی افزود: مجاهدين هرگز با رژيم کابل به مذاکره ميل نشان نخواهد داد.(23)

16 ـ به تاريخ 4 ميزان 1368 يک هيأت مجاهدين به رياست داکتر فاروق اعظم وزير معارف حکومت مؤقت عازم نيويارک گرديد. هيأت دريک کنفرانس مطبوعاتی گفت: تقسيم قدرت با داکتر نجيب و حزب دموکراتيک يک مسأله خارج بحث نزد مجاهدين می باشد که هرافغان وطن دوست مخالف آن است.

17 ـ به تاريخ 6 ميزان پيتر تامسن نماينده امريکا برای مجاهدين طی مصاحبه ای گفت: هرگاه درنظر باشد صلح درافغانستان اعاده شود بايد نجيب الله صحنه را ترک بگويد. زيرا او مسؤول قتل عام مليونها انسان می باشد.

18 ـ به تاريخ 8 ميزان 1368 استاد سياف صدراعظم حکومت عبوری طی مصاحبه ای با بی. بی. سی گفت: هرگز و تحت هيچ گونه شرايط با نجيب الله مذاکره نخواهيم کرد. وی افزود، نجيب نه يک افغان است ونه يک مسلمان؛ بلکه يک دست نشانده ی شوروی است.

19 ـ به تاريخ 13 ميزان 1368 کنفرانس وزرای خارجه کشورهای اسلامی درنيوياک به پايان رسيد. آنها طی اصدار موافقتنامه ای خواهان ديالوگ بين الافغانی گرديدند تا يک حکومت وسيع البنياد در افغانستان تشکيل گردد.(24)

20 ـ به تاريخ 19 سنبله 1369 پنج رهبر جهادی هريک استاد ربانی ـ استاد سياف ـ حکمتيارـ مولوی خالص و مولوی محمدی روانه عربستان سعودی گرديدند. گفته شده که آنان درمورد چگونگی سقوط رژيم کابل با هم به توافق رسيده اند.(25)

21 ـ به تاريخ 4 ميزان 1369 حکمتيار طی مصاحبه ای اظهارداشت: قبل از آنکه مجاهدين افغان بر مرکز افغانستان مسلط شوند بايد عساکر کابل رژيم نجيب الله را ازپا درآورند تا جلو خونريزی گرفته شود.او به اردوی افغانستان دو راه را نشاهندهی نمود:

1 دروقت حمله ی مجاهدين به کابل با ايشان همکاری نمايند.

2ـ يا خود رژيم را سقوط دهند.

[چنانکه گروه داکتر نجيب الله دروجود سترجنرال محمد رفيع رئيس ارکان سرقوماندنی اعلی قوای مسلح افغانستان ـ سترجنرالمحمد اسلم وطنجار وزير دفاع افغانستان ـرازمحمد پاکتين وزير داخله افغانستان ـ دگرجنرال منوکی منگل رئيس امور سياسی وزارت دفاع و مشاور ارشد دکتر نجيب الله  و ديگران چنين خدمت را به تاريخ 5 ـ 6 ـ 7 ثور 1371 به مجاهد کبير(!) حکمتيار انجام داده، ارگ رياست جمهوری را با قطعات نظامی ارتش و پوليس در 11 ناحيه شهر کابل و اطراف آن، به پاس خدماتی که در پرتاب راکت های سکر 60 به کابل انجام داده و افتخار کسب نام و نشان "راکتيار" را از آن خود نموده بود؛ برايش تسليم کردند و جريده شهادت به تاريخ 6 ثور 1371 سقوط رژيم کابل و پيروزی حکمتيار را اعلام و به حزبش تبريک هم گفت؛ اما همين که به تاريخ 7 و 8 ثور تهاجم خونبار حکمتيار و شرکای داخلی آن سرکوب وبه شکست قطعی مواجه شدند. آنان بعوض اين که شکست را پذيرفته ناکامی خويش را قبول نمايند؛ اتهام کودتای خيالی را برمحمود بريالی،وکيل وديگران برچسب زدند وآقايان ودان و بشرمل، اين دروغ شاخدار را در تلويزيون ها ريکلام نمودند. نگارنده]. (26)

22 ـ به تاريخ اول جوزای 1370 پريزديکوليار سرمنشی ملل متحد يک طرح پنج فقره ای را برای حل قضيه افغانستان پيشنهاد نمود،که درماده سوم آن آمده است:

ضرورت برای يک دوره انتقالی، که ذريعه مذاکرات بين الافغانی طرح گردد. البته قبل از تشکيل يک دولت وسيع البنياد....

اما، به تاريخ 2 جوزا اکثر رهبران مجاهدين اين طرح را رد نموده گفتند تا وقتی نجيب در رأس حکومت باشد چنين طرح ها دردی را دوا نخواهد کرد.

از آن جمله سياف و حکمتيار، به تاريخ 3 جوزای 1370 طی اعلاميه ای طرح اخير ملل متحد برای پايان جنگ 13 ساله افغانستان را توهين به مجاهدين خواندند....

به تاريخ 5 جوزای 1370 کابينه حکومت مؤقت برياست استاد سياف دايرشد و چنين فيصله نمود:

بجز دولت مجاهدين، هيچ دولت ديگری درافغانستان قابل قبول نيست. قبول کردن نجيب و همراهانش نه تنها منحيث رئيس دولت مؤقت؛ بلکه بحيث اعضای آن حتی برای يک روز هم مورد قبول قرار گرفته نمی تواند. آنها به هيچ صورت حق ندارند که درحيات سياسی آينده ملت افغان شريک شوند.

اما تنظيم جبهه نجات ملی مجددی به تاريخ 6 جوزای 1370 طرح پنج فقره ای موسسه ملل متحد را يگانه راه حل قضيه افغانستان خواند. جبهه نظردارد که در شرايط کنونی يگانه راه برای حل قضيه افغانستان همانا نشستن روی ميز مذاکره است و بس.(27)

23 ـ به تاريخ 15 سرطان 1370 کميسيون 38 عضوی مجاهدين که برای توحيد و اتخاذ موقف مشترک مجاهدين تشکيل گرديده بود، طرحی را برای تشکيل يک دولت اسلامی در دوره انتقالی تسويد نمود که عبارت است از:

1 ـ داکتر نجيب و حزب وی در دولت اسلامی انتقالی جائی ندارد!

2 ـ مجاهدين داکتر نجيب و حزب وطن را بخاطری که آنها قاتلين ملت می باشند، منحيث شريک اين معضله نمی شناسد و مجاهدين هرگز در جلسه ای که داکتر نجيب ويا اعضای حزب وطن شامل باشند اشتراک نخواهد کرد.

3 ـ تا زمانی که داکتر نجيب در رأس قدرت باشد به آتش بس موافقه نکرده و در عوض جهاد را در سراسر کشور گسترش خواهد داد.

24 ـ همچنان به تاريخ 19 سرطان احمد شاه مسعود دريک مصاحبه با روزنامه لوموند چاپ فرانسه گفت: تا وقتی نجيب و حزب کمونيست برسر اقتدار باشند تلاشهای مؤسسه ملل متحد نتيجه نخواهد داد. او افزود سقوط رژيم کابل حتمی بوده و تسخير دو ويا سه شهر تغيير کلی را درکشور بوجود خواهد آورد.

25 ـ همين گونه، به تاريخ 30 سرطان کميسيون مشترک 20 عضوی جمعيت اسلامی و حزب اسلامی بمنظور هماهنگ ساختن فعاليتهای نظامی اين دو حزب تشکيل گرديد که درآن از هر حزب 10 تن عضو می باشند. وظيفه ی اين کميسيون طرح عملی نمودن عمليات مشترک بر مراکز رژيم در کابل می باشد.

26 ـ به همين منوال به تاريخ 8 اسد 1370 بعد از اجلاس دوروزه ی رهبران مجاهدين در اسلام آباد به اين نقطه توافق صورت گرفت که نجيب الله يک عنصر مزدور بوده و رژيم وی دست نشانده و غير قانونی می باشد بايد عوض آن يک حکومت منتخب اسلامی درافغانستان قايم گردد.

27 ـ به تاريخ 11 اسد 1370 يک هيأت پنج عضوی مجاهدين به رياست برهان الدين ربانی جهت اشتراک در بيستمين کنفرانس وزرای خارجه ی کشورهای اسلامی عازم ترکيه شد. اعضای هيأت مذکور عبارت اند از: داکتر نجيب الله لفرايی، اسماعيل صديقی، صديق سلجوقی و حامد کرزی.

28 ـ به تاريخ 13 اسد 1370 استاد سياف صدراعظم حکومت عبوری مجاهدين طی نامه ی سرگشاده از وزرای خارجه کشورهای اسلامی خواست تا از طرح ملل متحد حمايت نکنند. زيرا اين پلان به شکل حيله برای از بين بردن جهاد ترتيب شده است.(28)

28 ـ به تاريخ 27 سنبله 1370 داکتر نجيب الله از محمد ظاهر شاه سابق افغانستان خواست تا در برقراری صلح با رژيم همکاری نمايد. ولی سخنگوی شاه سابق پيشنهاد مذکور را رد کرده گفت: نه نجيب رئيس رژيم فعلی و نه رؤسای جمهور قبلی حاکمان قانونی افغانستان بودند.

29 ـ به تاريخ 7 ميزان 1370 يک هيأت مجاهدين به رياست پروفيسور مجددی عازم نيويارک گرديد. اين هيأت در مجمع عمومی مؤسسه ملل متحد اشتراک نموده و با رهبران جهان درمورد اوضاع افغانستان مذاکره می نمايد.

به تاريخ 18 ميزان 1370 پروفيسور مجددی دريک مصاحبه با صدای امريکا گفت: حل سياسی قضيه افغانستان و طرح اخير روسيه را 99 فيصد مردم افغانستان قبول دارند. کسانی که ان را رد می نمايند آنان اصلاٌ حل سياسی را نمی پذيرند؛ البته آنها چند تن محدود هستند.(29)

30 ـ به تاريخ 16 عقرب 1370 در دفتر مرکزی حکومت عبوری مجاهدين واقع پشاوراضافه از 300 عالم جمع گرديده و رفتن هيأت مجاهدين را به مسکو باعث سربلندی جهاد افغانستان خواندند. آنها گفتند اين سفرمطابق هدايات اسلامی بوده نظر به آيات قرآنی و احاديث نبوی هيچ گونه مخالفتی دراين باره موجود نيست. آنها در زمينه فتوای شرعی صادر نمودند.

31 ـ به تاريخ 17 عقرب 1370 وفد[هيأت اعزامی] مجاهدين به رياست استاد ربانی وارد سعودی شد تا از آن طريق وارد مسکو گردند. اعضای ديگر اين هيأت عبارتند ازمولوی محمدی ـ آيت الله محسنی ـ محمد امين وقاد ـ مسعود خليلی ـ حشمت الله مجددی ـ سيد احمد گيلانی و منهاج.

استاد ربانی در يک کنفرانس مطبوعاتی در اسلام آباد گفت: جنگ افغانستان از مسکو آغاز گرديده و در همان جا ممکن است خاتمه يابد.

32 ـ به تاريخ 20 عقرب 1370 اولين دور مذاکرات هيأت مجاهدين با مقامات روسيه در مسکوآغاز گرديد. رياست هيأت روسی را الکساندر روتسکوی معاون رئيس جمهور روسيه که زمانی نزد مجاهدين اسير بود به عهده داشت. وفد [هيأت اعزامی] مجاهدين يک روز قبل وارد مسکوگرديده بود.

به تاريخ 23 عقرب 1370 درجريان مذاکرات بين مجاهدين و رهبران روسيه، بوريس پانکين وزير خارجه روسيه اين تقاضای مجاهدين را رد کرد که مسکو نجيب الله را مجبور سازد تا از قدرت کنار رود. پانکين گفت: اتحاد شوروی يکبار درامور داخلی افغانستان مداخله کرد، که ذريعه آن انگشتان خويش را بسوخت. ما نمی خواهيم دوباره درامور اين کشور مداخله کنيم.

33 ـ به تاريخ 25 عقرب 1370 مذاکرات پنج روزه وفد[ هيأت اعزامی] مجاهدين و رهبران فدراسيون روسيه با صدور بيانيه ی مشترک پايان يافت.

فشرده ی موافقتنامه ی مسکو و مجاهدين چنين است:

1 ـ دستور ارسال سپاه شوروی به افغانستان تقبيح گرديد.

2 ـ طرفين بخاطر انتقال قدرت به يک دولت انتقالی توافق نمودند.

3 ـ در ظرف دوسال انتخابات سراسری زيرنگرانی مؤسسه ملل متحد وکنفرانس اسلامی صورت گيرد.

4 ـ سرنوشت پيمانها و موافقتنامه های از سال 1357 به بعد توسط رژيم های کابل و مسکو به امضاء رسيده نيز به وسيله دولت آينده تعيين خواهد شد.

5 ـ در آزادی اسرای جنگی شوروی کوشش صورت گيرد.

6 ـ طرف روسيه تاکيد کرد که قبل از 11 جدی ارسال تسليحات، تجهيزات جنگی و سوخت جهت مصارف نظامی به کابل را متوقف سازد و همه پرسونل خود را از افغانستان خارج سازد.

7 ـ روسها در اعمار مجدد افغانستان سهم فعال خواهند گرفت.

8 ـ جهت پيگيری مذاکرات بعدی در ظرف يک ماه هيأتی از هردو جانب تشکيل گردد.

استاد سياف و حکمتيار اين مذاکرات و توافقات را يک توطئه جديد عليه جهاد خواندند و حکمتيار گفت: اين مذاکرات هيچ تأثيری بر روند جهاد ندارد.

اما دکتر عبدالستار سيرت وزير عدليه سابق افغانستان درمورد مذاکرات هيأت مجاهدين و مقامات روسيه گفت : اين يک تحرک مثبت است.

داکتر نجيب الله گفت: ما خواهان جنگ نيستيم و پنج سال قبل بدين منظور آشتی ملی را اعلان نموده بوديم، که اين ديالوگ نيز جزء آن می باشد.(30)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با آنچه در قسمت اول اين بخش و نگارش بالا پيرامون سرنوشت حکومت پنج ساله دکتر نجيب الله از آغاز تا پايان آن توضيحات داده شد؛ همه موارد اعم از 20 مورد برخوردهای درونی حاکميت و 10 مورد عوامل خارجی؛ جمع سقوط 10 ولايت ـ 52 ولسوالی ـ 23 قطعه ارتش( فرقه ها ـ لواها ـ غند ها ـ کندک ها) و بيرون کشيدن تمام قطعات قوای سرحدی از سرحدات کشور؛ تشکيل حکومت مؤقت مجاهدين و برسميت شناختن آن توسط شماری از کشورها، اشتراک رئيس حکومت مؤقت در جلسات مجمع عمومی ملل متحد و اشغال چوکی افغانستان در کنفرانس کشور های اسلامی؛ رد برنامه ملل متحد از جانب اکثريت نزديک به اتفاق تنظيم ها و تشکيل دولت اسلامی؛ بی مايه گی برنامه نماينده ملل متحد درمورد انتقال قدرت به کميته 15 نفری که هيچ کدام آنها حاضر به آمدن به افغانستان نشدند؛ مزيدبرآن اين کميته هيچ گونه پايگاه مردمی؛ سياسی ـ اقتصادی و نظامی در افغانستان نداشت؛ دراين صورت امنيت کشور را کدام نيروی نظامی تأمين می کرد؟هرگاه نظاميان حکومت قبلی عهده دار می شدند؛ برای تنظيم ها به هيچ وجه قابل قبول نبود؛ واگر اين مسؤوليت را بدوش مجاهدين می سپردند؛ آنها امتحان خود را، در زمينه ويرانی کشور، خوبتر(!) داده بودند.

بدين ترتيب برنامه ذکر شده ی نماينده ملل متحد آن گونه که در بخش (بيست وسوم) مروری به رخداد های خونبار سه سده ی اخير گفته شده ؛ بجز فريب دادن مردم افغانستان، چيزديگری نبود.

چنانچه دراين مورد، مير عنايت الله سادات، ديپلمات پيشين افغانستان که در متن رويدادهای سياسی آن زمان قرار داشت، در زمينه ی علت سقوط دولت نجيب الله، برخلاف گفته های آقايان ودان و بشرمل، موارد آتی را موجه دانسته و برمی شمارد:

"سليک هريسن پژوهشگر موسسه تحقيقات بين المللی صلح و افغانستان شناس امريکايی، درمارچ 1990 برای مجله لوموند فرانسوی نوشت: " دست اندرکاران دولت امريکا مواضع يگانه يی پيرامون مشکل افغانستان ندارند. سی. آی. ای. دست دردست آی. اس. آی. با همراهی موافقان اش در کنگره آرزو دارد که بتواند هر نوع راه حل سياسی را قبل از آزمايش حملۀ نظامی بر کابل به تعويق اندازد و علاوه برآن مايل نيست که به سردی روابط بين پاکستان وامريکا برسر مسأله افغانستان بی افزايد."

اظهارات هريسن ميرساند که تشکيل يک دولتی با پايه های وسيع صرف در حرف بود و در عمل برای صدور دولت مؤقت مجاهدين تلاش می شد.

مقامات امريکايی حتی از ابتکارات حزب سوسيال دموکرات آلمان که منظور آن براه انداختن يک ديالوگ مستقيم ميان دولت و اپوزيسيون بود، جلوگيری کرده و چنين ابتکارات را به مساعی ملل متحد محول ساختند.

انگيزه ی اصلی جلوگيری از راه حل سياسی و پيش کش نکردن يک طرح روشن راه حل مخصوصاً بعد از خروج قوای شوروی دراين نهفته است که امريکايی ها و تعدادی از کشورهای غربی ترس داشتند که ح. د. خ. ا، در پرتو يک راه حل سياسی بازهم دست بالا پيدا خواهد کرد. اين هراس موجب تقويت مواضع حلقات طرفدار راه حل نظامی ميگرديد.

درچنين حالت" دولت شوروی به سرمنشی ملل متحد اطمينان داد که بعد از اين آنها طرفدار بودن نجيب الله در پروسه نيستند"(125)

بادادن چنين اطمينان فورمول " تناظر مثبت" هم خود بخود ازميان رفت و ايالات متحدۀ امريکا يگانه نيروی تعيين کننده در حل معضلۀ افغانستان باقی ماند. شوروی ها بادرنظرداشت اهميت مرزهای جنوبی شان مبتنی بر تماسهای قبلی قوای شان با قوماندان جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود، هيأت دولت موقت مجاهدين را به رهبری برهان الدين ربانی از 11 الی 15 نوامبر 1991 در ماسکو استقبال کردند.

هيأت با الف روتسکوی معاون رئيس جمهور فدراتيف روسيه و کوزيروف وزير درامور خارجی ملاقات کرد. درپايان مذاکرات " اعلاميۀ مشترک دربارۀ نتايج اقامت هيأت اپوزيسيون افغانی به مطبوعات ارئه شد، که بند ششم آن از اين قرار بود: جانب شوروی موافقه می کند که قبل از جنوری 1992 همه اکمالات تسليحاتی، تخنيک نظامی و مواد سوخت برای وسايط جنگی را بر رژيم کابل قطع می کند و تدابير درباره کاهش اساسی و سپس احضار کامل پرسونل نظامی شوروی از افغانستان را اتخاذ می کند". (126)

سياست مصالحه ملی ازطريق يک تفاهم بين الافغانی وتوسط خود افغانها قبلاً نتيجه نداده بود و مذاکرات با جانب مقابل درخارج کشور هم نتوانسته بود، که از چينل های اطلاعاتی و از دائرۀ سوء استفادۀ گماشتگان معتمد وی بيرون گرديده و دريک سطح قابل اعتبار و از جانب انسانهای وفادار به وطن و مردم پيش برده شود. تا راه خود را در جهت مفاهمه بگشايد.

مذاکرات از جانب چند فرد مشخص، پيش برده می شد. آنها عوض مفاهمه با نيروها و افراد علاقه مند به صلح ملی، مصروف رفت و آمد با کسانی بودند که غير از اهداف پولی، کدام گام عملی از آنها متصور نبود. از همين جهت هردو طرف به مخفی نگهداشتن مذاکرات اصرار می ورزيدند....

شوروی ها مخصوصاً بعد از 1986 ميکوشيدند که تفاوتها را ميان رهبری ح. د. خ. ا، برجسته ساخته و آنها را عليه همديگر شان استعمال نمايند. آنها تعلقات قومی، لسانی و محلی يی برخی از اعضای رهبری حزب را به گروپهای معين نژادی اساس قرارداده و به خاطر نزديک ساختن آنها با تنظيمهای مشخص، دست بکارشدند.

روابط حزب اسلامی، حزب وحدت و شورای نظار با تعدادی از اعضای بوروی سياسی درخفا بوجود آمد.

اما طوريکه حوادث بعدی نشان داد، اين روابط نه تنها زمينۀ تفاهم ح. د. خ. ا، را با تنظيم های فوق الذکر ممکن ساخته نتوانست؛ بلکه برعکس سوء تفاهم را در داخل حزب بوجود آورده و تأثير زيان آوری را بر وحدت حزب و جامعه به بار آورد. علاوه بر افراد و حلقات معين درداخل ح. د. خ. ا، سازمانهای کوچک و گروپهای منشعب از حزب نيز وجود داشتند که بخاطر تحقق اين تدابير فعالانه مصروف بودند.

به اين ترتيب، بازار گرايش های قومی، لسانی و محلی دربرابر مفکوره ملی وافغانی[ يعنی برضد انديشه های انتر ناسيوناليسم انسان سالاری]، گرم گرديد. چنين گرايشات برای پاکستان تحفۀ آسمانی بود.

حکومت پاکستان هم به نوبۀ خود اين گرايشات را درميان مجاهدين دامن می زد.

به اين ترتيب اختلافات نژادی از جانب هردو همسايه افغانستان در داخل جامعه افغانی نقب گذاری شد.

همين تحريکات عامل ديگری بود که سياست مصالحۀ ملی را به ناکامی مواجه ساخته و مانع آن شد که تفاهم ملی برپايه مفکورۀ افغانی[يعنی ملی و انسان سالاری ـ نگارنده] و وسيع، استوارگردد.

دليل ديگر ناکامی سياست مصالحه ملی دراين نهفته است که رئيس جمهور نجيب الله جداً نکوشيد تا اختلاف درون حزبی را بوسيله پرنسيپ های ديموکراتيک حل کند. اختلافات ميان او وبه اصطلاح مخالفين پلينوم 18 تا سپردن قدرت به مجاهدين ادامه يافت.

دکتور نجيب الله قدم به قدم برنامۀ حزب را در جهت پلاتفورم يک حزب بورژوازی ملی تغييرداد. اما همزمان با آن هيچ اقدامی بخاطرانتخاب ديموکراتيک مقامات در حزب و ارکان دولت نکرد.

هرسه عامل فوقاً تذکريافته داخلی، راه را برای تحقق موافقات مخفی کشورهای ذيدخل خارجی که علاقه مند به قدرت رسيدن مجاهدين بودند، هموار ساخت.

"درماه مارچ پاکستان وامريکا به بينان سيوان اطلاع دادند که آنها بصورت مشخص به اعلان علنی استعفای نجيب الله ضرورت دارند، تا گارد کهنۀ مقاومت را تحت فشار قرارداده بتوانند. بعد از چند نشست طولانی سيوان در کابل، نجيب الله ليستی از کانديدهارا ارائه و موافقه کرد که تصميم استعفای خود را علنی سازد.

دريک بيانيۀ خطابيه عنوانی ملت که از طريق راديو تلويزيون پخش شد؛ بتاريخ 18 مارچ 1992 بيانيه ای را که سيوان تهيه کرده بود، قرائت کرد. او دراين بيانيه وعده داد که به مجرد تشکيل حکومت عبوری از مقام خود استعفاء خواهد کرد.(127) اما به تصميم اش مبنی بر خروج از کشور اشاره نکرد.

اين فشار در هنگامی بر دولت افغانستان وارد می شد که کمک خارجی قطع شده و در سمت شمال بنابر رفتار نا شايسته مسئولين امور، قدرتهای مليشايی ناراضی گرديده بودند. دکتور نجيب الله از اشخاص نفرين شده يی که مقامات ايالتی را در دست داشتند، پشتيبانی نمود. برخورد بدون انعطاف مرکز و مداخلات پوشيدۀ خارجی موجب شد که ائتلاف جبل السراج در وجود قوتهای تحت قوماندۀ دوستم، شورای نظار و حزب وحدت بوجود آيد.

"ائتلاف شمال" سراسيمگی داکتر نجيب الله را به هراس مبدل ساخت. او حاضرشد، هرآنچه که بينان سيوان نمايندۀ خاص سرمنشی ملل متحد در امور افغانستان بگويد، عملی نمايد.

اعلام آمادگی رئيس جمهور بخاطر انصراف از قدرت، حالت عدم اطمينان را در قوای مسلح بوجود آورده، ناراضی ها و مخالفان جهت اشغال مواضع مهم نظامی دست بکارشدند.

احمد شاه مسعود کنترول ميدان هوايی بگرام را به همکاری ناراضيان قطعه مستقر درآنجا بدست آورد و قطعات نظامی شمال همکاری شان را با جنرال دوستم آغاز کردند.

داکتر نجيب الله در تفاهم با سازمان ملل متحد استعفاء خود را به تاريخ 15 اپريل به فرستادۀ خاص سرمنشی سپرده و می خواست که به تاريخ 16 اپريل با برادر و دونفر همکار دفترش از کشور بصوب دهلی خارج گردد؛ ميدان هوايی کابل بعد از دهم اپريل بدستور بوروی سياسی حزب از جانب قوای دوستم و افسران خوشبين به شورای نظار اشغال شده بود. در مدخل ميدان هوايی از پرواز داکتر نجيب الله ممانعت صورت گرفت. او به شهر برگشته و در همان شب به دفتر نمايندگی ملل متحد در کابل پناه برد. پس ازاين حادثه درمورد تشکيل دولت عبوری هيچ حرفی زده نشد.

تحليل وضع اين حقيقت را روشن می سازد که هدف بينان سيوان صرفاً اخذ استعفاء رئيس جمهور بود، نه تطبيق کدام راه حل سياسی که ظاهراً از آن سخن زده می شد.

بر شهر کابل راکت های بی شماری فرود آمده و منفجر شده اند؛ ولی راکتی که اين بار آقای بينان سيوان بر شهر کابل فيرکرد، تأثيرتخريبی آن طوری بزرگ بود که نه تنها شهر کابل؛ بلکه سراسر افغانستان و آينده صلح آميز آن را احتوا کرد.

در جريان کجراهۀ صلح بينان سيوان، مصادف با استعفاء داکتر نجيب الله، بتاريخ پانزدهم اپريل رهبران تنظيمها به منزل نواز شريف صدراعظم پاکستان احضارشدند. آنها بعد از هشت ساعت مباحثه(128)  موفق به معرفی روسای دولت مؤقت مجاهدين به فاصله های دوماهه، چهار ماهه و هجده ماه شدند.

به اين ترتيب بدون تبارز يک الترناتيف معقول و قابل قبول همگانی، نتيجه " مساعی" بين المللی به آن منجرشد که گروههای مسلح بی سر وپا وارد پايتخت شوند."(31)

بنابرآن می توان گفت که سقوط ولايات ـ ولسوالی ها فرقه ها و قطعات ارتش وبيرون کشيدن تمام قطعات نظامی و پوليس از سرحدات شرقی؛ غربی و جنوبی کشور، راه را برای تشريف آوری برادران آزرده خاطر(!) داکتر صاحب و محاصره شهرهای بزرگ بشمول کابل، مساعد وهموار نمود، از يکسو؛مزيد برآن برنامه ی زندگی برانداز ملل متحد که در نقل قول بالا روی ماهيت آن توضيحات داده شد؛ از سوی ديگر؛بشمول وعده های چرب و فريبنده؛ توأم با مشوره های سازنده (!) ای که برای وی داده بودند؛ داکتر صاحب برخلاف تعهدش ( که در جنگ جلال آباد، گفته بود: سر می دهم؛ ولی سنگر را نمی دهم)، نی تنها سنگر؛ بلکه ميهن مألوف خود را با تمام ساکنين آن رها کرد و راهفرار را درپيش گرفت و افغانستان را با تمام سنگرها و مردم درخون نشسته ی آن، مطابق توافق تيم کاری اش به گلدين حکمتيار تسليم و روانه ی فرودگاه کابل شده تصميم رحل اقامت را در کشورهندوستان گرفت.

در فرجام سخن آنچه که گفته آمد، می توان اين گونه استنتاج محکم و منطقی نمود،که ادعای آقايان فقيرمحمد ودان و دکتر خدايداد بشرمل، پيرامون راه اندازی کودتا از جانب محمود بريالی وعبدالوکيل،عليه حکومت نجيب الله و برنامه بينان سيوان و پوتسيالی نمايندهای سازمان ملل متحد،کهمحتوای آن در سطور بالا (راکت های پرتاب شده برشهرکابل وزندگی سياسی مردم مان تعريف و تشبيه گرديده است)، به استناد گفته های بالا و چشم ديد خودمان که حاضر و ناظر جريان بوديم؛ يک اتهام بی بنياد، مضحک، عقده مندانه و دور از واقعيت بوده هيچ گونه راه بردیدر دل های نسل جوان و مردم دردمند و عذاب کشيده ی افغانستان ندارد.

نگارنده علی رغم اين که از سال 1368 بدينسو با زنده ياد محمود بريالی رابطی حزبی و سياسی مشترک نداشت؛ بلکه با شماری از سنگرداران حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛ با نشر نخستين فراخوان عنوانی فرزندان راستين اين حزب، کميته فعالين حزب دموکراتيک خلق افغانستان را تشکيل و مصروف التيام زخم های تير خورده ی حزب مان از طريق تدوين برنامه و اساسنامه نوين آن مطابق شرايط کشور و اوضاع جهان شديم.

با جرأت و صداقت تمام اذعان می دارم که زنده ياد محمود بريالی و عبدالوکيل انسانهای وطن پرست؛ مردم دوست وهمواره ضد استبداد ـ ارتجاع ـ استعمارـ استثمار و امپرياليسم و طرفدار ترقی ـ پيشرفت و رهايی انسان از قيد هرگونه اسارت بودند ودراين راه مشقات بيشماری را  در دفاع از حقوق و آزادی های دموکراتيک مردم خويش درجريان مبارزات سياسی تا سرحد سپری نمودن بهترين دوران زندگی در زندانهای خانواده ی حکمران و ديگران، بويژه محمود بريالی ششماه در زمان حکومت دکتر نجيب الله را، سپری کرده اند.

زنده ياد بريالی آن طوری که در بخش (هفتم) گفته شد، با تصميم حرکت نظامی دو جنرال نامدار، با امکان و با نفوذ در ارتش، بمنظور جلوگيری از کوتای 14 ثور 1365، موافقت نکرد؛ چگونه وی در پايان حاکميت دکتر نجيب الله که خودش حاضر به استعفا و تسليمی قدرت بود؛ مزيد برآن وی در حالی که سرقوماندان اعلی قوای مسلح بود؛ سترجنرال محمد رفيع معاون سرقوماندانی اعلی قوای مسلح با وزير دفاع ـ وزير داخله ـ وزير امنيت دولتی، رئيس عمومی امور سياسی اردو، صدراعظم، وزرا و وکلای شورای ملی، همه در کنارش بودند؛ هيچ يک از قطعات مرکزی ارتش برای تصرف ارگ به شهر کابل حرکت نکردند؛ يک تانک درپيشروی ارگ استاد نشد و يک فير سلاح ثقيل و خفيف هم بطرف ارگ صورتنگرفت؛ ولی شوربختانه داکتر صاحب، عوض فراخواندن و اتخاذ تصميم دسته جمعی اعضای کميته مرکزی حزبی که اورا بالاکشيد؛ با سراسيمه گی و توهم از کارکردهای پنج سال دوران حاکميت اش، راه فرار را درپيش گرفت؛ در چنين اوضاع و احوال چرا بريالی و وکيل دست به کودتا بزند.

آيا بالای شخصی که همه چيز را از دست داده بود و جز به فرار، به چيز ديگری نمی انديشيد و برنامه فرار خود را مخفيانه (درحلقه ی محدود) تطبيق می کرد، ازديد علم منطق می توان گفت که کسی عليه وی، درچنين حالت،اقدام به کودتا می کرد؟

تا جايی که نگارنده هردو شخصيت را می شناسد؛ آنان با داشتن درجه عالی تربيت خانوادگی وآموخته های علمی ـ سياسی و اخلاقی، در طول زندگی خويش، به حرکت های نظامی ماجرا جويانه دست نزده اند و چنين حرکت ها را مردود دانسته اند.

 ازاين رو، من اين گونه اتهام بی بنياد و دروغ شاخدار را برخاسته از يک تفکر عقده مندانه ی قبيله گرايی تماميت خواهان دانسته و آن را با قاطعيت تمام رد می کنم و صادقانه اذعان می دارم، که درطول 82 سال حياتم چنين اتهام و ديده درايی را، نشنيدهو نخوانده ام.

با آنهم داوری را به روشنفکران رسالتمند؛ آگاهان اهل بصيرت و ژرف نگرعاری ازتفکرات نفرت انگيز قوم پرستی و قبيله گرايی؛ يعنی متفکرين انسان سالار می گذارم.

باعرض حرمت

(پايان بخش هشتم)

 مآخذ:

1ـ نوشته های فلسفی و اجتماعی، مؤلف داکتر احسان طبری ـ صص ـ 274ـ 273

2ـ ظهور و زوال ...، مؤلف، اکادميسين دستگير پنجشيری، ص 168 ج 1

3 ـ همان کتاب، جلد دوم ص 68

4 ـ همان کتاب، صص ـ 72 ـ 71

5 ـ اردو و سياست، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظيمی، ص ـ 116 ـ 115

6 ـ ظهور و زوال ... اکادميسين دستگير پنجشيری، ص ـ 103 ج 2

7 ـ همان کتاب، ص ـ 56

8 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل ج. د.خ، مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری درسايت آريايی، سال 2008.

9 ـ ادامۀ همان مقاله درسايت آريايی ، سال 2008.

10 ـ کتاب کرونولوژی حوادث تايخی افغانستان، از تأسيس جمهوريت تا بميان آمدن اداره مؤقت؛

مؤلف دکتور جميل الرحمان کامگار؛ از صفحه 104 الی صفحه 187.

11 ـ همان کتاب و اثر از صفحه 76 الی صفحه 170.

12 ـ همان منبع و اثر، از صفحه 77 الی صفحه 167.

13 ـ همان کتاب، ص 74

14 ـ همان کتاب، ص 78

15 ـ همان کتاب، ص 85

16 ـ همان کتاب، ص 86

17 ـ همان کتاب، ص 88

18 ـ همان کتاب، ص 96

19 ـ همان کتاب، ص 107

20 ـ همان کتاب، ص 110

21 ـ همان کتاب، ص 111

22 ـ همان کتاب، صص 113 ـ 116

23 ـ همان کتاب، ص 118

24 ـ همان کتاب، صص 120 ـ 121

25 ـ همان کتاب،  ص 133

26 ـ همان کتاب، ص 134

27 ـ همان کتاب، صص 149 ـ 151

28 ـ همان کتاب، صص156 ـ 160

29 ـ همان کتاب، صص 164 ـ 167

30 ـ همان کتاب، صص 169 ـ 174

31 ـ افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه؛ مؤلف ميرعنايت الله سادات، صص 210 ـ 214

 

 

++++++++++++++++

قسمت اول

نتيجه گيری از هفت بخش گذشته وعوامل عمده ی سقوط دولت جمهوری افغانستان!

دربخش نخست مروری نقاد گونه بر 28 سال دوران اپوزيسيون و حاکميت ح. د. خ. ا:

هرگاه تاريخ فراز و فرود ح. د.خ.ا را ازبدو تأسيس تا ايندم درپيوند با رخدادهای تاريخی کشور مان مطالعه نماييم؛ نتيجه ی آن به باورنگارنده،اين گونه رقم می خورد:

1ـ علی رغم تلاشهای دلسوزانه، ترقيخواهانه و وطنپرستانۀ موسسين ح.د.خ.ا. درزمينۀ جلب و جذب نيروهای ملی ووطنپرست و جوانان آزاديخواه، تحول طلب و ترقی پسند کشور، بمنظور رشد و ارتقاء سطح آگاهی سياسی و اجتماعی شهروندان، جهت پيشبرد مبارزۀ انقلابی بخاطر دستيابی به مطالبات برحق مردم، ازحد و مرز" استقرارنظام مشروطيت و دموکراسی"به سمت و سوی" رسيدن به مرحلۀ تحقق تحولات اساسی و بنيادی درهمه عرصه های زند گی سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی ونجات جامعۀ افغانستان ازپنجه های خونين فقر مادی ومعنوی؛ پايان بخشيدن به عقب ماندگی قرون وسطايی؛ تأمين رفاه ـ ترقی وعدالت اجتماعی دراين کشورعقب نگهداشته شده" بود، که دراين راستا کار، تلاش ومبارزۀ خستگی ناپذيری، درمراحل مختلف انجام پذيرفت؛ که هرکدام آن دردل تاريخ و خاطرات هريک ازهم ميهنان پاک نهاد و صادق کشور مان نقش بسته، تاريخ و نسل های امروز و فردای ميهن، هرگزاين خدمات ماندگار پيش کسوتان حزب وجنبش دموکراتيک وعدالتخواه اين مرزو بوم را فراموش نخواهد کرد.

اما، درمسير اين تلاشها و کار و پيکار بزرگان ما، نواقص و کمبودیهایی زيرين، وجود داشت که نتايج ناگواری را با خود بهمراه آورد:

1ـ نبود دوسند مهم حزبی، (برنامه و اساسنامۀ حزب).

روشن است که بدون تدوين يک برنامۀ زند گی ساز که رابطۀ باهمی حزب را با جامعه تأمين و قانونمند می سازد؛ تنظيم اساسنامۀ، که بمثابۀ قانون اساسی حزب، نحوۀ روابط و زندگی درونی اعضای حزب را مسجل و مشخص مينمايد؛ کارتدويرکنگره در نبود آن دو سند حياتی حزب آغاز يافت وتلاشی درراه ارائه آنها به کنگره صورت نگرفت. برعکس کميتۀ تدارک کنگرۀ اول (کنگرۀ موسس) با دستان خالی (بدون دراختيارقراردادن مسودۀ هردوسند به پيشگاه اعضای سازمان و انجام نظرخواهی انفرادی ويا گروپی روی آن) با نگارش يک اجندای جلسه و ترتيب چند بيانيه وخوانش اهداف عام تحت عنوان " خطوط کلی،فشرده و مختصری پيرامون برنامه و اساسنامۀ حزب" و گزينش اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی، منشی اول و دوم حزب؛ وظيفۀ نگارش برنامه و اساسنامه حزب را درآينده به کميته ای مرکب از: کارمل، بدخشی، پنجشيری و شاه ولی، موکول و کار کنگره را آغاز و پايان بخشيدند.

درحالی که مسأله عمده و اساسی درسرنوشت يک حزب سياسی همان گونه که گفته شد، داشتن برنامه ويا مرامنامۀ آن ميباشد که رابطۀ بيرونی سازمان را با توده های مردم پيوند ميدهد و مردم دروجود آن منافع امروز و فردای خويش را محاسبه ميکنند؛ همين گونه قانونمندی روابط درونی آن را اساسنامۀ حزب تشکيل ميدهد که درپرتو احکام آن وظآيف، وجايب، مسؤوليتها و مکلفيتهای اعضای حزب ازبالا تا پايين و از پايين تا بالا تعيين و مشخص ميگردد.

درپرتو متن و محتوای همين دو اصل مهم و زندگی سازدرونی و بيرونی حزب است، که ديدگاههای اعضای آن پيرامون شناخت جهان، جامعه، انسان و تفکر آن؛ تشکيل نظام سياسی ـ اقتصادی، نحوۀ شکل مالکيت بروسايل توليد؛موقعيت گروههای اجتماعی درروند توليد، توزيع ومصرف نعمات مادی و ارزشهای معنوی در جامعه،به عنوان ايده ئو لوژی حزب متبارزميگردد.

زنده ياد دکتر احسان طبری مختصات يک حزب سياسی را اين گونه برمی شمارد:

«هرسازمان انقلابی ضرورتاً بايد دارای مختصات زيرين باشد:

الف. داشتن برنامه علماً تنظيم شده درباره هدف های اجتماعی، سياسی واقتصادی سازمان؛

ب . داشتن آئين نامه مقررات زندگی سازمانی؛

ج . داشتن خط مشی  روشن استراتژيک و تاکتيکی؛

د .  مجهز بودن به شعار های مصرح و روشن؛

ه . داشتن سترکتور سازمانی مشخص و متناسب با شرايط زمان و مکان مبارزه؛

و . داشتن پيوند وسيع با مردم ازطريق سازمانهای توده ای و تسمه های ارتباطی ديگر؛

ز . شرکت مبتکرانه و فعال درمبارزه روزمره و اجراء نقش مؤثر درتکامل جامعه.

هريک ازاين حلقات اگر مفقود باشد آن سازمان دچار لنگش می شود و شخصيت خود را به عنوان سازمان انقلابی از دست ميدهد». (1)

طوری که ديده می شود، عمده ترين ارکان " جمعيت دموکراتيک خلق " که تدوين " برنامه علماً تنظيم شده ای درباره هدفهای اجتماعی، سياسی و اقتصادی سازمان" و آيين نامه (اساسنامه) بمثابه ی مقررات زنده گی سازمانی"... بود، پيش ازتدوير کنگره روی آن کارصورت نگرفت ودرنشست کنگره اين امر مهم و تعيين کننده زندگی حزب وپيوند آن با جامعه به فردا موکول گرديد. بعد ازتنظيم هردوسند بوسيلۀ کميتۀ منتخب کنگره، هريک از اعضای کميته مرکزی، بويژه منشی اول و دوم حزب، روی محتوای هردو سند و چگونگی مطابقت آن درجامعه، تعبيرهای مختلف و برداشتهای متفاوت ازخود متبارزنمودند، که در بخش (پانزدهم) رخدادهای خونبار...، روی آن توضيحات مکمل داده شده است.

ازآن جايی که شخصيتهای«اين کميسيون از ببرک کارمل، طاهر بدخشی، دستگير پنجشيری و داکترشاه ولی ترکيب يافته بودوپيش نويس اصول مرامی ازمجموع مآخذ واسناد مرامی سازماهای انقلابیمنطقه تدوين وتوسط منشی کميته مرکزیح.د.خ.ا رئيس کميسيون[ببرک کارمل] مهيآ شده بود»؛(2)

بنابران با آمدن حفيظ الله امين از ايالات متحده ی امريکا و پذيرش وی درحزب و قرار گرفتنش درکنار تره کی، اين تفسيرها و تعريف ها ازقالب اصلی آن بجانب چپ افراطی و دکتاتوری فردی انحراف وسرانجام منجر به انشعاب ماه جوزای 1346 گرديد.

هم اکنون نيز شماری از اعضای پيشين ح. د.خ. ا شعار وحدت جناحهای جداشده ازبدنۀ اين حزب را بصورت مجرد؛ بدون تشخيص، توضيح و پيشکش نمودن اهداف بنيادی مسجل شده درطرحهای برناموی و ساختارهای تشکيلاتی؛ مثل سالهای قبل ازتأسيس کنگره حزب، تبليغ کرده، اظهار ميدارند، که وقتی وحدت حزب صورت گرفت، آنگاه اعضای رهبری حزب برنامه واساسنامۀ آن را تدوين وتصويب ميدارند. اين دوستان ازدرسهای تاريخ ح. د. خ. ا که پيشروی چشمان بازما صورت گرفت، هم نمی آموزند که تا هم اکنون درد و رنج همان اشتباهات کنگرۀ موسس را درگوشت و پوست خود حس ميکنيم و از مصيبتهای عواقب بعدی آن رهايی نيافته ايم.

کنار رفتن ميرغلام محمد غبار ويا بهتر است بگوييم " کنارزدن!" و دورشدن وی ازرهبری کميتۀ تدارک و حزب، عدم استفاده ازدانش و تجارب گرانبهايش؛ گزينش شادروان نورمحمد تره کی بجای وی به بهانۀ شخص بزرک سال... اگر بدون تعصب، " سمپتی " به اين و" انتی پتی" به آن يک از رهبران و بزرگان پيشين؛ برای يک لحظه عاقلانه و بيطرفانه بينديشيم؛ اشتباه دوم کميتۀ تدارک و اعضای کنگرۀ موسس حزب در برخورد با غبار و دور کردن وی از رهبری اين جمعيت بود.

درمورد شناخت حفيظ الله امين، سابقۀ کاری و تحصيلی وی درداخل و خارج کشور؛ باستثنای

زندهياد ببرک کارمل که اورا خوبترتشخيص کرده ودرتمام دوران زندگی هيچ گاه با وی راه سازش را درپيش نگرفت؛ ازجانب ديگران برخورد آگاهانه، قاطع ومسؤولانه و ثمربخش حزبی نه تنها صورت نگرفت؛ بلکه حمايت بيدريغ وعام وتام نورمحمد تره کی ازتاريخ ورود ودرخواست شموليت وی درحزب، تا پايان عمر؛ همچنان جانبداری روانشاد محمد طاهربدخشی درسال 1345 وهمراهی اش را درانشعاب سال 1346؛ که اين موضع گيری های آنان ازاين عنصر"سيا" منجر به دوپارچه شدن حزب؛ ايجاد شگاف درجنبش نوپای کشور؛ وارد نمودن تأثيرات ناگوار درسياستها، عملکردها و خود خواهی های انحصار طلبانۀ سردارمحمد داوود؛ شهادت سه عضو کميتۀ تدارک کنگرۀ موسس(خيبرـ بدخشی ـ تره کی)، قتل دو رئيس جمهور، دو صدراعظم، شماری از وزراء،هزاران عضو حزب، دهها هزارروشنفکر، صدها هزاراز ازهم ميهنان و پياده شدن عساکر شوروی درافغانستان گرديد.

4 ـ درمورد شناخت دقيق ازمحمد داوود و شيوۀ کار، سوابق، خوی وخصلت و چگونگی برخورد با وی؛ هردو جناح ح. د.خ. ا. دارای نظريات ناهمگون، متناقض،غير رياليستيک وتا حدودی سؤال برانگيز  بوده اند.

کودتای 26 سرطان که با شرکت فعال و تعيين کنندۀ افسران جوان ترقيخواه ووطنپرست، تحت رهبری

محمد داوود صورت گرفت، به نظام پوسيده و درحال زوال سلطنت چهل سالۀ محمد ظاهر، شاه پيشين پايان بخشيده، نظام جمهوريت را اعلام و مشی سياسی ـ اقتصادی مترقی تری را زير عنوان " خطاب به مردم افغانستان" متعهد و درپيش گرفت؛ با برخوردهای متفاوت و ناهمگون هردو جناح حزب قرارگرفت:

گروهی با حفظ استقلال سازمانی وعقيدتی، درتاييد، حمايت وتطبيق هدفهای مطروحۀ رژيم قرارگرفتند؛ بخش ديگری راه سرنگونی آن را پيشه کردند؛ حلقۀ سومی انديشۀ انحلال حزب و ادغام آن را با حزب" غوزنگ ملی " محمد داوود خان، برگزيدند، که دراين مورد دربخش دوم اين مبحث توضيحات لازم ارائه گرديده است.

هرگاه وحدت درحزب تأمين می بود؛ ازبرنامۀ "خطاب به مردم " هردو جناح حزب بصورت اصولیو متداوم حمايت و جهت تطبيق آن کارمشترک را انجام ميدادند؛ محمدداوود را بگونۀ دقيق می شناختند و احساسات شئونيستی، ناسيوناليستی وخود خواهی های سردارمنشانۀ او را درست درک کرده؛ زمينه های تحريک وی،(بويژه صحبت نورمحمد تره کی در رابطه با چگونگی داشتن اعتقادات دينی و مذهبی وی) نسبت به تمام اعضای حزب؛بوجود آورده نمی شد؛ درآنصورت از فعاليتهای تخريبی و تطبيق پلانهایشوم امين ـ قدير و حيدررسولی با اتخاذ تدابير خردمندانه، بوسيلۀ دوستان و نزديکان روزهای عزلتش جلو گيری ومخربين به وقت وزمانش افشاء و به شخص محمد داوود معرفی و مجازات می شدند؛ به باور نگارنده باحمايت مقطعی و جلوگيری ازتحريکات وی؛ همان داوود خان خود خواه، با برنامه های اقتصادی ـ اجتماعی ترقيخواهانه اش تا آماده گرديدن شرايط مساعد و هموار شدن بسترهای مناسب برای پياده نمودن تحولات عميق و بنيادی درکشور و نهادينه شدن جنبش دموکراتيک، برای استقرار حاکميت واقعاً مردمی و نظام دموکراتيک و سرانجام تحقق و تأمين عدالت اجتماعی درکشور؛ بحال وطن و جامعۀ درحال رشد و تکامل ما مفيد و بهتر بود. اما با دريغ و درد که مداخلات

بی حد و حصر کشورهای غربی و تحريکات داخلی اين زمينه را هم از مردم ما گرفتند.

5 ـ وحدت مجدد دوجناح حزب درسال 1356 نيز زير فشارهای پيهم و سرکوبگرانۀ رژيم محمدداوود و بازی های خطرناک وی درمقياس منطقه و بين المللی؛ بصورت خيلی ها شتاب زده، خام و بدون سپری نمودن مراحل قانونمند ( اتحاد ـ وحدت عمل ـ سپس وحدت عام وتام)، صورت گرفت، که بعداً تره کی و امين هردو، آن را يک اقدام تاکتيکی و مقطعی تعريف و سپس به سادگی اين وحدت کوتاه مدت را نقض و وحدت خواهان را مجازات سنگين نمودند.

6 ـ بعد از وحدت مجدد هردو جناح حزب دربخشهای ملکی، کارسريع و اقدامات ثمربخش درمورد تأمين وحدت دربخشهای نظامی وادغام هردو سازمان نظامی دريک پيکر واحد و تعيين مسؤولان جديد، متناسب با شرايط نوين، بويژه بعد ازترورعلی احمد خرُم وزيرپلان بدستور امين و تکميل پرونده جرمی اش بوسيلۀ پنجشيری و اعلان حزب جديدش درپغمان که روی هرکدام آنها درنبشته های پيشين توضيحات داده شده است؛ انجام نگرديد و سازمان نظامی جناح خلق بصورت يکسره دراختيار شخصی که برويت شواهد درمورد ترور علی احمد خرم وزيرپلان وانعام الحق گران پيلوت آريانا، بحيث رهبرتروريست ها متهم است ،گذاشته شد تا هرجنايتی را که دلش بخواهد ويا به او وظيفه سپرده شود، انجام دهد.

7ـ  بعد ازشهادت استاد خيبر، متناسب با نمايش قدرت درمراسم تشييع جنازه و به خاک سپاری وی، بويژه در مطابقت با صحبتهای رهبران حزبی، (تره کی وکارمل)، آمادگی لازم و پلان تدابير مشترک دربرابر حوادث احتمالی  بعدی که بوقوع پيوست، اتخاذ نگرديد.

توجه نماييد به برخی از صحبتهای اين دومنشی حزب:

نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، که اعلاميۀ حزب را به زبان پشتو قرائت نمود، در بخشی ازآن چنين آمده است:

« شهادت رفيق ما دلالت گر تشديد مبارزۀ آشتی ناپذيرميان نيروهای وطنپرست انقلابی و نيروهای ارتجاع و پشتيبانان آنها امپرياليسم جهانيست که تا پيروزی قطعی زحمتکشان افغانستان ادامه خواهد يافت. ما به مناسبت مرگ رفيق شهيد خويش نه تنها گريه و زاری نخواهيم کرد، بلکه بازهم خواهيم آموخت که چگونه نيروی خود را برای پيکار انقلابی عليه دشمنان وطن و خلق افغانستان بيش ازپيش به کار بريم و هرگز دربرابر وحشت و ترور، ازراهی که درپيش گرفته ايم عقب نه نشينيم.

ما درحاليکه دراين محفل با شکوه که به خاطر بزرگداشت مرگ رفيق شهيد ميراکبر خيبر برپا گرديده است به اداره و دستگاه به اصطلاح امنيتی آن اعتراض می نماييم، با صراحت اعلام ميداريم که: هرگاه هيأت حاکمۀ کشورسياست دروغ و تهديد را که دربرابر نيروهای ارتجاع داخلی وابسته به ارتجاع منطقه و بين المللی درپيش گرفته است تغيير ندهد، دستگاه اداره را ازوجود عناصرشناخته شده و نفوذ داده شده ارتجاع وابسته به امپرياليسم تصفيه نکند، مسؤوليت زنده گی مبارزان وطنپرست را تأمين نه نمايد و عليه تروريزم و تروريستها قاطعانه اقدام ننمايد، مسؤول عواقب ناشی ازآن خواهد بود.» (3)

همينگونه ببرک کامل منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بيانيۀ سياسی حزب را با شور و احساسات هيجان برانگيزی که خاصۀ صحبتهای او می باشد ايراد کرد و شکست سکوت مرگبار پنجساله را اين گونه اعلام نمود:

« رفيق شهيد و قهرمان ما اکبرخيبر با پيگيری به رفقا خاطرنشان می ساخت که سکوت مرگبار موجود سياسی را بايد شکست " هورا " بايد شکست " هورا " خيبر با شهادت خود سخت ترين سکوت را شکست....

رفقا و دوستان! دراين آخرين مراسم و ادای احترام به خيبرشهيد اعلام ميداريم که:

قاتلين اين رفيق عزيز ما، اين فرزند اصيل خلق کشورعبارتند ازقوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع سياه و افراطی و محافل راستگرای حاکم، ارتجاع منطقه و امپرياليسم، دررأس شبکه های جاسوسی امريکا، پاکستان و ايران وغيره وغيره همه و همه عملاً در يک جبهۀ نا مقدس سياه به مثابۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان.

بدين جهت مادرپيشگاه آرامگاه رفيق شهيد خويش يک بار ديگرسوگند خود را درمبارزه عليه ارتجاع و امپرياليسم تجديد می نماييم و به بانگ رسا اعلام می داريم:

رفيق شهيد خيبر!خلق افغانستان انتقام تو و ديگرهمرزمان شهيد تو عبدالرحمان ها، عبدالقادرها و نيازمحمد ها را خواهد گرفت. " هورا " ، " هورا" ، " هورا"....

[ کاملاً بخاطر دارم که زنده ياد کارمل خطاب به حاضرين کرده اين جمله را (که درکتاب مؤخذ من نيامده است)، گفتند:" رفقا بپا خيزيد و به يک صدا بگوييد": نگارنده]

سوگند به تو رفيق خيبر که ما درراه آرمانهای والای تو، آرمانهای نجيبانۀ طبقۀ کارگر، درراه به پيروزی رساندن انقلاب دموکراتيک و ملی و انقلاب سوسياليستی با شرافت و بی هراس به پيش ميرويم و پرچم ظفرنمون مبارزۀ طبقاتی خلق افغانستان را که با خون پاک تو و شهيدان ديگر ما گلگون شده است سربلند [ نگه] می داريم. اين شعارسه بار يکجا با مشايعت کننده گان برگور ميراکبرخيبر، تکرارگرديد.»(4)  

اين بيانيه  خيلی ها هيجان انگيز و تأثير گذار درذهن وروان سرکوب شدۀ پنج سالۀ اعضای حزب، نيروهای چپ و جنبش دموکراتيک و عدالتخواه کشور ومردم ما بود؛ اما درمورد مجموع اين بيانيه ها و شعارهای تُند و آتشين ؛ تدابير کُند و برخورد های خيلی سطحی نگرانه و دور ازشرايط مسلط و حاکم برجامعه، بعمل آمد؛ بويژه تصور نادرست و دورازواقعيت درمورد شناخت دقيق از رژيم خودکامۀ محمد داوود؛ لغزش و تسليمی وی به شاه ايران و جنرال های پاکستانی، رژيم های ارتجاعی عرب و ايالات متحدۀ امريکا و شرکايش؛ سوابق دوران صدارت او که دهها آزاديخواه وطنپرست و مشروطه طلب در زندانهايش پوسيدند؛ عبدالرحمان محمودی درآخرين نفسهای زندگی ازبند رها و يک هفته پس ازرهايی جان سپرد؛ سرورجويا درزندان وی درحال مقاومت، بصورت مرموز ازميان مبارزين آزاديخواه برداشته شد؛ غلام محمد غبار و ديگران سال های درازی رنجهای بيکران زندان همين سردار مستبد راکشيدند؛ عمده ترين ضعفهای رهبری حزب را دربرابر اوضاع و احوال آن وقت کشور، تشکيل ميدهد.

به باورنگارنده، بعد ازانجام مراسم تشييع جنازۀ خيبر و صحبتهای تنش آور ذکرشده،(نمايش قدرت) بطوری حتمی بايست پلنوم کميته مرکزی ويا کم از کم جلسۀ بيروی سياسی، بصورت سری  درجای امن داير و تصاميم لازم اتخاذميگرديد:

ـ دراين جلسه بايست پيرامون قتل خيبر و تمام جريانات سپری شده، توأم با واکنش های رژيم، مورد ارزيابی دقيق قرارميگرفت؛

ـ بايد بصورت حتمی خطوط کلی تدابير وقايوی و دفاعی دربرابر هرگونه حوادث بعدی، توسط آگاهان مجرب سياسی و نظامی تنظيم و رويدست گرفته ميشد؛

ـ مسؤولين نظامی هردو جناح حزب مکلف می شدند تا نخست کميتۀ نظامی واحد را از آگاه ترين و

ورزيده ترين افسران نظامی تشکيل و سپس پلان تدابير منظم دفاعی مشترک را درصورت حملۀ رژيم حاکم، که موضوع انتخاب دو راهی مرگ دسته جمعی ويا دفاع مشروع بود، تدوين و حد اقل به تصويب بيروی سياسی می رسانيدند؛

ـ بايست برای اعضای بيروی سياسی و حتا اعضای کميته مرکزی حزب مخفی گاههای مصون، بمنظور جلوگيری از يورش پوليس رژيم ويا شبيخون عناصر افراطی وابسته به هيأت حاکمه ويا ارتجاع سياه؛ تدارک ديده می شد؛

ـ کميتۀ نظامی مشترک هردو جناح حزب بايد محل مناسب را بمنظور تدويرجلسات کاری مشخص و آماده گی های لازم را جهت تطبيق پلان و دفع و طرد توطئه ها و تهاجم دولت عليه حزب ميگرفتند.

اما باکمال تأسف که نه تنها تدابيرجمعی و مشترک نظامی هردو جناح حزب گرفته نشد؛ بلکه هرچهار مسؤول نظامی جناحهای حزب (علی رغم اين که عبدالوکيل در سفر خارج کشور بود؛ وليک نوراحمد نور، دکتر شاه ولی و حفيظ الله امين) روی حوادث خونبار موجود و عواقب بعدی آن که سرنوشت حزب، نهضت و جامعه با آن وابسته بود نيز نشست مشترک و تدابير باهمی را اتخاذ نکردند.

امين همين که دستور ويا فشاری را ازجانب رهبری حزب، پيرامون انجام تدابير مشترک، احساس نکرد؛ بنابران وی برای تطبيق برنامه های نظامی خود، بطور يکه تاز وارد ميدان يک قمار سياسی و نظامی گرديد ودستوری را ازنام رهبرحزب، مبنی برآغازقيام به عضو رابط بخش نظامی جناح خلق (سيد محمد گلاب زوی) ارسال نمود، که هرگاه افسران جناح پرچم ( رفيع ـ عمرشهيد ـ يوسف ـ مولاداد از قوای چهار و پانزده زرهدار و ديگران ) وارد ميدان نبرد نمی شدند؛ همچنان عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی ومدافعۀ هوايی بصفت يک کادر حزبی غيروابسته( به نور وامين ) رهبری و سوق و ادارۀ قوای هوايی را دردست نمی گرفت؛ با شکست قيام يک جانبۀ جناح خلق، فاجعۀ خونين بدتر ازاندونيزياـ سودان ـ ايران و چلی، تکرار می گرديد و جوی های خون از روشنفکران رسالتمند و متعهد کشور جاری می شد.

اما شوربختانه مسؤول نظامی جناح پرچم حزب (نوراحمد نور) دربخش خود و درجمع رفقای نظامی اين جناح که افسران ورزيده، کار آگاه و دلير بودند و يکبار امتحان لياقت، ايثار و ازخود گذری شان را درکودتای 26 سرطان 1352، درحالیکه اکثريت نزديک به اتفاق آنان درآن برۀ زمان عضويت ح. د. خ. ا را نداشتند؛ موفقانه ثابت کرده بودند، نيز درمدت ده (10) روزمعينه، هيچ گونه تدابيری رادربرابرحوادث احتمالی بعدی اتخاذ نکرد.

علی رغم اين که وی مسؤول امور تشکيلات و اطلاعات حزب بود؛ مگر در مورد پيشبينی حوادث و اتخاذ تدابير دربرابررخدادهای سرنوشت ساز کشور، آنقدر ازخود بی کفايتی و ضعفهای کمرشکن و  زندگی برانداز را به نمايش گذاشت، که هيچ يک از اعضای حزب تصور آن را هم نمی نمود.

بگونۀ مثال، شام 25 اپريل 1978 همين که ازطريق راديو افغانستان اعلان گرفتاری رهبری حزب پخش گرديد؛ امين صبح روز26 اپريل دستور قيام نظامی را دربخش خود به عضو رابط خويش (سيد محمد گلابزوی) ارسال نمود؛ اما قرار اطلاع درآن شب نوراحمد نور برغم اين که درچندين منزل رفقای حزب خود را مخفی نموده بود، به عوض اين که دستور قيام وعمليات نظامی را به رفقای مربوطۀ خويش صادر و آن را ازمخفیگاه رهبری نمايد؛ برعکس مخفيگاه دومی منزل حميد الله کارگر را نيز با کريم ميثاق يک جا ترک کرده رهسپار مخفيگاه سوم درمنزل داوود رزميار واقع شش درک کابل گرديده، انتظار ظهور يک معجزه را می کشيد.

رفقای نظامی جناح پرچم حزب دريک تاريکی، ابهام و دو راهی قرارداشتند. ازيک طرف دستور قبلی حزب مبنی براين که: " هرگاه عليه رژيم محمدداوود کودتای ارتجاعی صورت گيرد بايد کودتا خنثی گردد؛ درصورت سقوط رژيم بايد خود قدرت را دردست گيرند"، نزد شان با قوتش باقی بود؛ ازجانب ديگرزندانی شدن رهبران و صدورحکم دستگيری اعضای حزب و نرسيدن دستور قيام نظامی عليه رژيم سرکوبگر محمدداوود.

هرگاه محمد رفيع سرپرست قوماندانی قوای چهار زرهدار با غلام عمر شهيد و محمد يوسف قوماندان قوای پانزده زرهدار با مولاداد و ديگر رفقای قوای چهار و پانزده زرهدار ـ رفقای فرقۀ هشتم پياده و به تعقيب آنان خليل الله رئيس ارکان لوی 88 توپچی و ديگران درداخل ارگ به تصميم و تحليل و تفکر خود ابتکار عمل را دردست نمی گرفتند و اقدامات مشترک را با رفقای نظامی جناح خلق عليه تهاجم رژيم داوود انجام نمی دادند؛ همان گونه که دربالا تذکر رفت، نسلی ازدگرانديشان ترقيخواه و تحول طلب در افغانستان باقی نمی ماند و داوود خان مانند نادرخان و هاشم خان عموهايش همه را سر

 می بريد.

بلی! همين بی برنامه گی و مخفی شدن نوراحمد نور طی 30 ساعت درسه مخفيگاه به انتظار ظهور مهدی موعود و پيشدستی حفيظ الله امين در رويداد هفتم ثور1357 بود که زمينه های وسيعی را برای فعاليتهای تخريبی، ماجراجويانه ضد حزبی، غصب قدرت، يکه تازی ها و سرکوبگری های خونين درداخل حزب و در مقياس جامعه، به امين و شرکاء مساعد نمود و وی را درجايگاه فرمانده انقلاب ثور(!) و پرچمی ها رادرموضع " فرمانبردار" امر و نهی امينی های خونخوار، قرارداد.

موضوع ديگری که درزمينۀ سهمگيری نظاميان جناح پرچم ح. د. خ. ا دراين رويداد، ازنظر کمی و کيفی تأثير ناگوار برجاگذاشت وامين ازآن سود بيشتر برد، اين بود که تعداد بيشتری از کادرهای نظامی وامنيتی اين جناح حزب طی سه سال اخيرازجانب رژيم محمد داوود ازبخشهای مهم و سرنوشت ساز اردو و پوليس تصفيه شدند و تغييرات درهمه ارگانهای قدرت مطابق ميل جناح راست افراطی رژيم صورت گرفت.

بگونۀ مثال:« قطعۀ انضباط شهری لغو می گردد... تمام افسران غند 717 انضباط شهری به قطعات اطراف فرستاده می شوند. افسران پرچمی درقطعات 444 کوماندو، لوای 4 و 15 زرهدار، قطعۀ پراشوت فرقه های 7 و 8 ، به تشخيص دستگاه های استخباراتی،تبديل و به اطراف کشور در وظايف غيرموثر فرستاده می شوند. درگارد رياست جمهوری جگرن صاحب جان به حيث قوماندان تعيين و ضياء مجيد بنا بر خواهش خودش بحيث آتشۀ نظامی درهند فرستاده می شود. قوماندانهای قطعات مرکز نيز تبديل می گردند. وزارت داخله و زراعت ازوجود پرچمی ها پاکسازی می شود و اين نتيجه بميان ميآيد که داوود ميخواهد به شيوۀ گذشته مطلق العنانی و خودکامگی را دوباره احياء کند. بالآخره ازاثر تحريکات وحيد عبدالله معاون وزارت خارجه انشعاب درکميته مرکزی داؤد خان بوقوغ می پيوندد.

 درگروه اول، رئيس دولت، حيدر رسولی، عبدالقدير، سرورنورستانی وغوث الدين فايق شامل بودند که ازقدرت و صلاحيتهای اجرائيوی زيادی برخورداربودند. [ درحالی که بجز سرورنورستانی ، ديگران در کودتای 26 سرطان 1352 هيچ کدام نقشی را درقومانده ورهبری قطعات نظامی درجهت سرنگونی رژيم شاهی نداشتند. برعکس گروه دوم بجز دوکتور محمد حسن شرق، ديگران همه فرماندهان درجزوتام های ارتش بودند که نقش تعيين کننده رادرکودتای ذکرشده ايفاء نمودند و داوود دربرابرآنان جفا نمود که درحقيقت امر تيشه را بر ريشۀ خود زد].

گروه دوم را که دررأس آن دوکتور محمد حسن شرق بود، جگرن مولاداد، دگرمن محمد يوسف، جگرن خليل الله، جگرن ضياء مجيد و فيض محمد خان تا هنگاميکه درکابل بود، تشکيل ميدادند. تا اينکه محمد حسن شرق بصفت سفيرکبير درجاپان و فيض محمد دراندونيزيا تعيين و ازکشور خارج شدند. کميتۀ مرکزی جمهوری نيز ازبين رفت و همان گروه اول قدرت مطلقه را دردست گرفت. (5)

8ـ بعد ازپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 نيز علی رغم اين که هردو جناح حزب درآن شرکت داشتند و بدون شرکت جناح پرچم دراين رخداد آن طوری که دربالا ذکر شد، پيروزی يک جناح غيرممکن بود؛ مگرامين موضوع دستورقيام را که او به نظاميان جناح خلق داده بود؛ وليک ازجانب نوراحمد نور چنين دستوری به نظاميان جناح پرچم صادر نگرديد؛ پيش کشيد و اصرار ميداشت که آنان حق شرکت مساوی را در سرنوشت نظام، رهبری جامعه و ارگانهای دولت ندارند.

امين روی همين نکته پافشاری کرده ميگفت:« به استثنای جگرن رفيع و جگرن داوود ديگرپرچمداران درحال ترصد، انتظار و بعضاً درحال دفاع و پشتيبانی ازدولت داوود قرار داشته اند و همچنين نوراحمد نور، مسؤول سازمان نظامی پرچم با آن که هنوز بازداشت نشده بود و آگاهانه خود را ازپوليس پنهان ساخته بود، چرا هيچگونه تشبث و ابتکاری به نفع پشتيبانی قيام به عمل نياورد؟ چرا نوراحمد نور نخواست ويا نتوانست تا دستور مشخص شرکت فعال سازمان نظامی پرچم را درقيام مسلحانه به جناح پرچم صادر کند؟». (6)

درست بربنياد همين ضعف و بی برنامگی و عدم جسارت نوراحمد نور و تسليمی بدون قيد و شرط جبونانۀ لايق ـ بارق ـ غوربندی و سروريورش و انعطاف وعقب نشينی بيش ازحد و پيهم رهبری جناح پرچم بود که امين با اعمال نفوذ بر تره کی و سايرين عملاً نه تنها وحدت سال 1356 حزب را نقض و راه انحصار قدرت را درپيش گرفت؛ بلکه از تطبيق اصول مرامی حزب و خطوط اساسی اهداف انقلابی درمورد ساختار دولت، تشکيل جبهۀ متحد ملی و شرکت دادن ساير روشنفکران و متحدينسياسی نيزانصراف ورزيده، ازطريق سازماندهی توطئه ها و دسايس و انجام کودتاهای خونين درون حزبی، قدرت سياسی را کاملاً غصب و درافغانستان جوی های خون را جاری نمود.

آن گونه که دراين مبحث مطالعه نموديم، حفيظ الله امين را درزمان تأسيس حزب و پيش ازآن درميان نهضت مشروطيت کسی نمی شناخت؛ اين شادروان نورمحمد تره کی " پدرمعنوی" اش بود که وی را به بهای اعلان يک جانبۀ انشعاب سال 1346 برحزب و جنبش تحميل نمود.

درماه عقرب 1356 علی رغم اين که بقول اکادميسين دستگير پنجشيری، موافقه نمود که امين از کميته مرکزی حزب و مسؤوليت امورنظامی جناح خلق اخراج و سبکدوش گردد: «هنگامی که ح. د. خ. ا. اين توطئه تحريک آميز حفيظ الله امين [قتل علی احمد خرم وزير پلان ] را توسط کميسيون کنترول کشف کرد، بيدرنگ موضوع اخراج امين از کميته مرکزی و دردرجۀ اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از رهبری سازمان مخفی نظامی مطرح بحث قرارگرفت. طرح مصوبۀ سبکدوشی امين از رهبری سازمان مخفی نظامی و اخراج او از کميته مرکزی، حتی دريکی ازجلسه های دفترسياسی توسط کريم ميثاق نوشته شد.

اما تره کی و کارمل مانع صدور مصوبه گرديدند. نورمحمد تره کی مصوبۀ اخراج امين را به اين علت به تعويق انداخت تا طی يکماه افسران بلندپايۀ اردو و عناصر رهبری کنندۀ سازمانهای نظامی را از تحت نفوذ امين بيرون کشد. اين دليل و منطق به هيچ وجه نزد اکثريت قريب به اتفاق بيروی سياسی قانع کننده نبود، واقعيت امر هنوز روشن نشده، قضاوت برآن دشواراست.» (7)

اما طوری که ديده شد اين تصميم برخلاف ارادۀ « اکثريت قريب به اتفاق اعضای بيروی سياسی » ازجانب نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی حزب نه تنها درمعرض تطبيق قرار نمی گيرد؛ بلکه ششماه بعد آن باپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 وتحميل حاکميت دولتی بر ح. د.خ.ا؛ صرف با عنوان کردن اين مطلب که امين" اطلاع قيام را برای نظاميان جناح خلق ارسال داشته "، درحالی که رهبری و تطبيق کنندۀ آن خود نظاميان (محمد رفيع،محمد اسلم وطنجار وعبدالقادر حزبی غيروابسته به امين و ديگران)، بودند و امين خود را به پوليس تسليم کرده دررهبری، تطبيق و پيروزی قيام دخالتی نداشت؛ شاد روان تره کی به زوايۀ 180 درجه درجهت ارتقای مقام، تحکيم مواضع وتطبيق هدفها و برنامه های جنايتبار امين تاسرحد نقض صريح اسناد وحدت 1356، تحميل انشعاب مجدد برحزب؛ تغييرموضع داد.

اين موضعگيری ضد حزبی تره کی و حمايت عام و تام ازحفيظ الله امين منجر به سکوت و حتا تسليمی ساير رهبران و کادرهای مخالف وی در جناح خلق؛ قتل عام هزاران عضو هردو جناح حزب؛ دهها هزار روشنفکر و صدها هزارشهروند افغانستان؛ بشول خودش گرديد.

10ـ ازآن جايی که بيشتر رخداد های خونبارسه دهۀ اخير بنام حفيظ الله امين (به عنوان عامل ويا مسبب آن) رقم خورده است؛ بهترخواهد بود تا اين بخش را به معرفی وی فرجام بخشيم:

ازمطالعۀ آثار تاريخی مورخين و نويسند گان برمی آيد که حفيظ الله امين پسر حبيب الله منسوب به قوم خروتی، درقريۀ قاضی خيل پغمان متولد و پس از آموزش دورۀ ابتدايی و دبيرستان، تحصيلات عالی را در دانشکدۀ سيانس بسر رسانيده، درجريان کار بحيث مدير ليسۀ ابن سينا، دوبار درسال های(1957ـ 1958 و 1963ـ 1965) برای آموزش آموزه های عالی به امريکا فرستاده شد. بار اول سند تحصيلی "ام.ای" را در رشتۀ تعليم و تربيه بدست آورد؛ مگر در مرحلۀ دوم به اخذ هيچ سندی کامگار نگرديد.

امين درجريان تحصيل بين سال های ذکرشده درامريکا، رئيس اتحاديۀ محصلان افغانستان درآن کشور بود و دو تن از ياران نزديک و رفقای دوران اقتدارش( محمود سوما و منصورهاشمی)، معاون و صندوقدار اتحاديه بودند. پس ازبازگشت وی به ميهن، درمحافل روشنفکری سر وصداهايی تا آنجايی که بخاطر دارم، از آدرس شخصی به اسم عبدالطيف هوتکی، پخش گرديد که: رئيس اتحاديۀ محصلان افغانستان در امريکا، بنابراظهارات خودش، عضو سازمان " سيا " می باشد.

اين آوازه ها و تبصره های گرم، جنبش روشنفکری نوپای افغانستان، بويژه " جمعيت دموکراتيک خلق" نو تأسيس را که حفيظ الله امين بنابرپيشنهاد و پافشاری نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی، کانديد عضويت اصلی آن بود، تکان شديد داد.

ازآن جايی که درهمين سال ها محمد هاشم ميوند وال بحيث سفيرکبيرافغانستان در امريکا ايفای وظيفه مينمود؛ افشای موضوع مذکور درمجله رامپارتس امريکايی مبنی بروابستگی اتحاديۀ محصلان افغانی در ايالات متحده امريکا با دستگاه " سی. آی. ای " درد سری را در مورد پذيرش امين به عضويت حزب و مقامات بالايی آن و سپس نشر خبر مذکور درجريدۀ افغان ملت، منجر به استعفای ميوند وال ازپست صدارت گرديد.

امين بنابر پيشنهاد و تضمين نورمحمد تره کی بحيث عضو اصلی حزب (بدون سپری نمودن دورۀ آزمايشی) پذيرفته شد؛ اما درجريان بحثهای جنجال برانگير، پيرامون پذيرش وی به عضويت کميته مرکزی؛ بويژه با حضور وی درکميته مرکزی، بحيث عضو" مشاور" ، اختلافات جدی روی مسائل تيوريک و فعاليتهای تشکيلاتی درحزب که دربخشهای پيشين تذکرداده شده است، اوج گرفت.

سرانجام حفيظ الله امين بمنظور جلوگيری ازشناخت چهرۀ اصلی اش، بنا بر گفتۀ اکادميسين دستگير پنجشيری:« درهمان روزیکه در پارلمان  جلسۀ استیضاخ و در دانشگاه کابل گرد همایی بزرگی علیه مداخلۀ سازمان " سی . آی . ای " جریان داشت، گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها، سازمانها و شعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق براساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور1346 ش اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک ـ سیاسی و سازمانی نقد و اعتراف به  اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی وتعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.» (8)

حفيظ الله امين مدتی بعد زنده ياد محمد طاهر بدخشی را نيز با برخوردهای تحريک آميز طراز فاشيستی که جزء اخلاق و کرکتر اوشده بود، مجبورنمود تا ازجناح تره کی کنار رود؛ سپس بعد از هفتم ثور1357، اورا به شهادت رسانيد. دستگيرپنجشيری جريان را اينگونه بيان ميدارد:

« م. ط بدخشی  بارها به نور محمد تره کی منشی عمومی کمیتهء مرکزی هوشدار داده بود که حفیظ الله امین  درنژاد پرستی نسل کشی ونظامیگری کمتر از محمد گل مهمند نیست؛ نباید نقش او در رهبری جمعیت دموکراتیک خلق برجسته شود؛ ولی به انتقادها،اعتراضها و پیشنها دهای سازنده وسالم م.ط. بدخشی هرگز تمکینی نشد . ناگزیر راه خودرا ازفرکسیون خلق جدا و " محفل انتظار" را در سال 1347 خورشید ی تشکیل کرد.» (9)

امين به تعقيب آن با استفاده ابزاری از ضعف و بی کفايتی شادروان تره کی وبويژه برجسته کردن شکست وی درانتخابات دورۀ 12 و پيروزی خودش درانتخابات دورۀ 13 سيزدهم شورای ملی، جايگاهش را بعد ازتره کی بمثابۀ شخصيت دوم درجناح خلق توجيه و متبارزنمود و در مورد تشديد تنشها، عمدتاً تبليغاتی ميان جناح خلق و پرچم و همچنان ميان هردو جناح حزب با رژيم داوود، نقش يک مخرب فعال، سازمانده و اجيرشده را تا تطبيق کامل برنامۀ سازمان "سيا" موفقانه انجام داد و تا واپسين نفسهای زنده گی اش، از وحدت طبيعی وعام وتام هردو جناح حزب، اتحاد ساير نيروهای ملی و دموکراتيک و سرانجام از تشکيل دولت وسيع البنياد، برپايۀ جبهۀ متحد ملی و تطبيق برنامۀ حزب و دولت دموکراتيک؛ جلوگيری بعمل آورد.

مزيد براعمال ذکرشده، امين بصورت موجز ، مرتکب جنايات ضد بشری زيرين گرديده است:

ـ قتل علی احمد خرم وزير پلان حکومت داوود، برويت اسناد و اظهارات شاهدان عينی ، باستناد نوشتۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری که دربخش " دوم " اين مبحث روی آن توضيحات داده شد؛

ـ ترور انعام الحق گران پيلوت آريانا، به جای ببرک کارمل، که باهم ازنظر چهره شباهت داشتند؛

ـ ترور استاد ميراکبرخيبر، باستناد دلايلی که در بخش سوم ارائه گرديد و بار ديگر بالای نظريات و دلايل ذکر شده، بربنياد اسلوب ديالکتيک و اعتقاد راسخ به قانون پيوندها و موجوديت ارتباط ماهيوی ميان قتل های زنجيره وی (خرم ـ گران پيلوت ـ خيبر و سپس داوود خان ـ قدير ـ حيدر رسولی)، تاکيد می گردد.

ـ قتل محمد داوود، محمد نعيم برادر و مجموع اعضای خانوادۀ آنان؛

ـ قتل عبدالقدير وزيرداخله، غلام حيدررسولی وزير دفاع و ديگر وزرای حکومت داوود؛ قبل ازاين که ازآنان بازجويی بعمل آيد و رازهای روابط باهمی و برنامه هايش با آنها افشاء گردد؛

ـ ايجاد توطئه وقتل جنرال شاهپور احمدزی، رئيس ستاد ارتش(لوی درستيز) قوای مسلح کشور؛

ـ قتل نوراحمد اعتمادی ومحمد موسی شفيق، نخست وزيران حکومتهای دهۀ دموکراسی؛

ـ قتل شادروان محمد طاهربدخشی وبحرالدين باعث، رهبران سازمانهای" سازا و سفزا"؛

ـ قتل عام شماری از وزراء ، اعضای هردودورۀ (12 و 13) شورای ملی، جنرال های اردو و مامورين عالی رتبۀ حکومت های قبلی، استادان دانشگاه، فرهنگيان، تاجران وسرمايه داران ملی، که اسمای برخی ازآنان درجلد دوم، صفحات (1013الی 1017) افغانستان درپنج قرن اخير، تأليف، ميرمحمد صديق فرهنگ، که خودش نيز از جملۀ محبوسين همين دوره بود؛ درج ميباشد.

ـ طرح و تطبيق دسيسه عليه جنرال عبدالقادر وزير دفاع، سلطان علی کشتمند وزير پلان و جنرال محمد رفيع وزير فوايد عامه و بازداشت و اِعمال انواع شکنجه های وحشيانه و ضد انسانی برآنان؛

ـ اخراج تمام کادرهای ملکی و نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا ازکار و تحصيل و بازداشت، شکنجه و به شهادت رسانيدن حدود 3000 تن آنان بشمول کادرهای سازمان جوانان افغانستان؛

 ـ سازماندهی و تطبيق دسيسه داير بر قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا به شمول شماری از بهترين کادرهای ملکی ونظامی وحدت خواه واصولی گرای جناح خلق ح. د. خ. ا؛

 ـ تعرض وحشيانه برسازمان دموکراتيک زنان وسازمان دموکراتيک جوانان افغانستان، بازداشت و اِعمال وحشيانه ترين شکنجه ها بر کادرهای هردو سازمان؛

ـ قتل عام صد ها دانشمند، هزارها روشنفکر اعم ازملکی و نظامی؛ حزبی وغير حزبی، چپ و راست و شخصيتهای مستقل ملی ـ فرهنگی ـ سياسی و مذهبی و صدها هزارتن اززحمتکشان کشورمان، که ليست شهرت تعدادی از اين شهداء را در مرکز وزارت داخله و قوماندانی های امنيۀ ولايات نشر نموده؛ انجام تمام اين جنايات وحشت آور ضد بشری خود را به دوران تره کی، حواله نمود.

ـ همين گونه، قتل های دسته جمعی ديگر مردم درمناطق: کرالله ولايت کنرها؛ ولسوالی نجراب ولايت کاپيسا به تعداد 1700 تن؛ (تعداد حدود 100 تن آنان، بشمول رفقای شهيد حزبی را می شناسم)؛ درولايت بدخشان حدود 1400 تن تنها اعضای دو سازمان ( سازا و سفزا) ؛همچنان در ولايت باميان، در ولسوالی درۀ صوف ولايت سمنگان ، چنداول شهر کابل و....

ـ امين دستور تهاجم، يورش و تجاوز به جان، مال و ناموس يک منطقه را بوسيلۀ منطقۀ ديگر و يک قوم را توسط قوم ديگر، تحت شعار مشهور« سرشان از من و مال و ناموس شان ازشما» ، صادر وبدين شيوه، جنايات محمد گل خان مهمند را تکرار کرده ، روان او را درقبر شاد نمود.

ـ تأمين ارتباط با گلب الدين حکمتيار و اتخاذ تصميم قتل عام تمام زندانيان سياسی کشور، بشمول رهبری و کادرهای فعال هردو جناح حزب ( پرچمی ها و خلقیهای وحدت خواه ضد امين، در درون و بيرون اززندان،) به پيشواز ائتلاف با حزب اسلامی و تشکيل حکومت مشترک (سرخ و سياه) (!).

به استناد گفتار، رفتار و کردار، يعنی اعمال ذکرشدۀ حفيظ الله امين؛ مورخان، نويسنده گان و دانش پژوهان عرصۀ سياست، وی را اين گونه تعريف می کنند:

امين ازنظر دانش سياسی شخص ميان خالی ديده می شد؛ وی با استعمال چند واژۀ مارکسستی مانند: طبقات و مبارزۀ طبقاتی؛ انقلاب پرولتری، دکتاتوری پرولتاريا، سوسياليزم، کپيتاليزم، ايده ئولوژی طبقۀ کارگر و انترناسيوناليزم پرولتری، می خواست تا خود را درجايگاه يک دانشمند بزرگ جهان تبارزدهد؛ وليک اگر درمورد هرکدام اين واژه ها توضيحات بيشتری از وی خواسته می شد، چيزی برای معلومات لازم و طرف قناعت نداشت.

او علی رغم ادعای مارکسيست بودن، درزمينۀ مناسبات ملی، يک متعصب قوم گرا و قبيله پرست بود. با اين که 16سال تحصيلاتش را به زبان فارسی به پايان رسانيده بود؛ ولی حدود 80 درصد صحبتهای تلويزيونی اش به زبان پشتو صورت ميگرفت.

امين درهنگام قدرت، وقتی دربرابر تلويزيون قرار می گرفت؛ درلحظات نخستين بالای بيننده ها تأثير مثبت وارد می کرد؛ ولی زمانی که صحبت را آغاز می نمود، بيننده ها بخوبی درک میکردند، که گفته هايش تقليدی و حرکاتش کاملاً ساختگی است.

تاجايی که معلومات دردست است و آنچه که از صحبت هايش معلوم می شد، بيانيه هاي وی را عموماً ديگران می نوشتند، او صرف گويندۀ آنها بود.

حفيظ الله امين، ازنظر کرکترمردمی، انسانی زيرک و خوش برخورد جلوه می کرد و انسانهای خوش قلب و ساده نگر را زودتر در گفتار و حرکاتش جلب مينمود؛ اما درعمق و نهادش کينه و تعصب سخت جاه گرفته بود؛ آنانی که دعوتش را درپذيرش به حزب رد کرده و يا با او رقابت سالم سياسی نموده بودند؛ همه را اززيرتيغ کشيد.

امين درساختن توطئه و ايجاد دسيسه دربرابرحريفان و بخاطررسيدن بهدف و مقاصد سياسی و دست يافتن به قدرت، ازمجموع امکانات و اساليب نامشروع و کثيف، تا سرحد اِعمال انواع شکنجه، قتل و کشتارهزاران انسان هم استفاده می کرد.

امين ازنظر اخلاق اجتماعی و کرکترسياسی، انسانی نهايت خود خواه، جاه طلب، مقام خواه وقدرت پرست و يک ناسيوناليست افراطی بود. گرچه خود را يک مارکسيست، لنينيست پيرو انديشه های استالين وانمود ميکرد؛ ولی درايجاد وحشت و دهشت وکشتارمخالفين و روشنفکران، دستهای حکمرانان خانواده های سدوزايی و محمد زايی را ازپشت بسته، جايگاهش را درکنار ادولف هيتلر و موسيلينی، تثبيت واحراز نموده بود.

وی همان گونه که بازی تصاحب قدرت را باکاربُرد توطئه و تزوير و ريختن خون صدها هزار انسان ميهنش آغازکرد؛ با همان شيوه فرجام آن را با ريختن خون خود، اولاد، نزديکان و فرزندان بی خبر و ساده دل بخشی ازحزب، دردفاع از اهداف و مقاصد پليد خويش، پايان بخشيد.

ولی درهرحالت او وظيفۀ محوله اش را درجهت تطبيق برنامۀ سازمان " سيا " در قتل و کشتار اعضای حزب، سازمان جوانان افغانستان و ساير احزاب تحول طلب، روشنفکران ترقيخواه، فرهنگيان رسالتمند، علماء و روحانيون پاکنهاد و شخصيتهای ملی و با اعتبار در کشور؛ بدنام کردن انديشه های عالی انسانی، چون: آزادی، دموکراسی، ترقی، پيشرفت، برادری، برابری و عدالت اجتماعی و کشيدن پای نيروهای نظامی اتحاد شوروی وقت را به افغانستان و گرفتن انتقام شکست امريکايی ها را درويتنام؛ موفقانه انجام داد؛ در عين حال زمينه تهاجم مزدوران امريکا و کشورهای درکمين نشسته ی غربی، عربی و منطقه يی، بشمول عربستان سعودی، پاکستان و ايران و سرانجام هموار نمودن راه را برای تجاوز نظامی غرب و اشغال افغانستان،توسط امريکا وپيمان تجاوزگر ناتو و پاکستان، درافغانستان غير منسلک، بمنظور تهاجم دومی و دسترسی به منابع سرشار آسيای ميانه و کوبيدن دروازه های مسکو و پيکن، نيز مساعد و هموار نمود.

بدين ترتيب ميتوان اورا بحيث يک کارمند ورزيده و مسلکی سازمان "سيا" درانجام و تطبيق وظيفۀ محوله اش پيروزمند محسوب و نمرۀ 100(!) را برايش قايل شد.

ازآنچه که تا کنون گفنه آمد، اين نتيجه بدست مي آيد، که عوامل درونی و بيرونی زيرين، زمينه های مساعدی را برای فروپاشی و سقوط حاکميت ح. د. خ ا، بوجود آورد:

1ـ برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی از کشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدارهمه سنگرداران ملکی ونظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی، کار وفعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل وسخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح (پرچم و خلق) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.

2ـ نصب نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی: ازنظر سن، دانش سياسی، کرکترحزبی ، برخوردهای اخلاقی، آداب ومعاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛

زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب وکم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل، شخصيتی، که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار ومحبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطرشکست حاکميت ح.د.خ. ا را به صدا در آورده، همه دوستان داخلی وبين المللی را مأيوس و متأثر نموده، دشمنان حزب، وطن و مردم افغانستان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛  

3ـ تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار ووظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين ومجرب ترين کادرهای حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيونهای ضد حزب، بشمول باند خون آشام حفيظ الله امين را که ازجانب دادگاه، به حبس های طويل و دوام محکوم و مجازات شده بودند؛

4ـ درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی، بدون در نظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خدمت به ميهن و مردم...؛

5ـ عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدونتعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلنوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ (اصول کلی مصالحۀ ملی درپلنوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه، از موضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ بازدرون حزبی با منتقدين آن؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛

6ـ راه اندازی  تبليغات دروغين تحت عنوان " تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب (بشمول17 تن اعضای کميته مرکزی ودوتن ازاعضای بيروی سياسی)، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن ومحتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب، که منجر به يأس، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛

7ـ عدم توجه به پذيرش نظريات وانتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی (مصالحۀ ملی بی حد ومرز)؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين وکارفهم ترين اعضای حزب ازوظايف و مقامات حزبی ودولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح به حبس های طويل و دوام" محکوم ومجازات شده بودند؛

8ـ اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و در مغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح وثبات (دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و درحملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابرافزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛

9ـ تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات (ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا...) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛

 (پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی ومورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند)؛

10ـ تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان، بالای شهرها، ميدانهایهوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛

11ـ انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی (مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی؛

12ـ تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دکتر صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو (درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، ازنجيب الله حمايت نموده بودند)؛  به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را ازدست داد؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای شورايملی، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به " آی .اس. آی" و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی واثرات سياسی خيلیها منفی آن برپرستيژ واعتبار داخلی و بين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛

13ـ شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ " آی. اس. آی " بر ولايات: خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها (پس از ناکامی کودتای تنی وعدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق ازحکومت يکه تاز نجيب الله) ، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی در جنگ جلال آباد؛

14ـ تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راستگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی وعلماً تنظيم شدۀ آن (رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، به گونۀ مشابه، مجدداً صورت گرفت) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن  تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود وتا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛

15ـ بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه در برابر کادرهای ملی و محلی (حزبی و دولتی)؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيله يی و لسانی، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛

16ـ سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی (قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت...) وتلفات مالی وجانی جبران ناپذيرناشئ ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات: تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها ... با حدود 100 ولسوالی و سپردن آن محلات به " برادران آزرده خاطر" تحت عنوان منطقۀ سبز؛

17ـ تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور1365، روی تقسيم پست های حزبی ودولتی، بمنظورکسب سهم  و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد؛

18ـ آغاز دسايس وتوطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکترنجيب الله؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمار ديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت؛

19ـ تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع؛ عدم کفايت، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلنوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی وگزينش شخصيت ديگری از ميان نخبگان هردوبخش، که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد؛

20ـ سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی ناشئ از غرور کاذب رهبران حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث....

عوامل بيرونی:

21ـ تشکيل دولت عبوری تنظيم های جنگی درشهرپشاور و تعيين رئيس دولت مؤقت برطبق استراتژی"آی.اس.آی" پاکستان؛ رد برنامۀ مصالحۀ ملی و شرکت دردولت ائتلافی (ازجمله رد پست وزارت دفاع که شش ماه کسی دررأس آن قرارنداشت) و حمايت جهان غرب ازاين فعل وانفعالات؛

22ـ شکست مذاکرات يولی ورانتسوف سفير و نمايندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی در افغانستان، در ديدار بانمايندگان گروههای جنگی، در اسلام آباد، طايف، تهران و روم، به دليل رد اين مذاکرات ازسوی سران تنظيم های بنياد گرای اسلامی مستقر درپاکستان؛

23ـ عدم عقب نشينی پاکستان ازموضع قبلی و تشويق گروههای مسلح مخالف به ادامۀ جنگ برضد مردم افغانستان، از قلمرو آن کشور؛

24ـ ناديده گرفتن مواد موافقتنامه های ژنيو از طرف پاکستان و ايالات متحدۀ امريکا، به استثناء خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان؛

25ـ عدم تمايل امريکا مبنی برقطع جنگ و خونريزی درافغانستان و ادامۀ تحويلدهی سلاح و مهمات جنگی به گروههای جنگ افروز وشرارت پيشه جهادی در پاکستان؛

26ـ موضعگيری های ناروشن، ضد و نقيض، سوال برانگيز و مضمحل کنندۀ سازمان ملل متحد، امريکا و اتحادشوروی، دايربرحل سياسی مسألۀ افغانستان؛

27ـ موضعگيری بسيار خصمانه و ناسالم سران تنظيم های افراطی، در قبال بيانيۀ (5) فقره يی سرمنشی سازمان ملل متحد و اعلاميۀ مشترک ايالات متحدۀ امريکا و اتحاد شوروی، پيرامون حل و فصل سياسی مشکل افغانستان (عدم پذيرش طرح های مندرج دربيانيه و ضديت با اعلاميۀ مشترک )؛

28ـ فروپاشی اتحادشوروی و پيامدهای منفی ناشئ ازآن به دولت افغانستان (قطع کمکهای اقتصادی ونظامی و پايان مشوره های سياسی آن کشور)؛

29ـ تأمين ارتباط رهبران فدراتيف روسيه با سران شماری ازتنظيم های جنگی مستقر درپاکستان و اعلام حمايت و پشتيبانی فرماندهان کاخ کرملن ازتنظيمهای پشاوری، بخاطر تکميل و تطبيق کامل برنامۀ مشترک قبلی (گرباچف ـ ريگن)، مبنی برسقوط حاکميت ح. د.خ .ا و آغاز برنامه های بعدی که هم اکنون شاهد و ناظر جريان آن هستيم؛

30ـ عدم کسب موفقيت پلان صلح سازمان ملل متحد، مطابق به خواست ايالات متحدۀ امريکا، عربستان سعودی...، براساس دسايس آشکار و پنهان دولت پاکستان، بويژه سازمان " آی. اس . آی " با سازماندهی و تحريک نمودن گروههای بنيادگرای جهادی برضد آن و سقوط ده ولايت ـ يک صد ولسوالی ـ غند ها و کندک های نظامی ـ کشيدن قوای سرحدی از سرحدات شرق ـ غرب و جنوب کشور که زمينه مسلط شدن تنظيمهای جنگ افروز بداخل شهرستانها و محاصره ساير ولايات گرديد؛ پروسه سقوط دولت دکتر نجيب الله را بدين شرح مساعد و سرعت بيشتر بخشيد:

سقوط ولايات ـ ولسوالی ها و قطعات ارتش که بموجب آن نجيب الله راه فرار را درپيش گرفت با ذکر تاريخ هريک، درپايان اين نتيجه گيری درهفته آينده بازتاب خواهد يافت!

(ادامه دارد)

 مآخذ:

1ـ نوشته های فلسفی و اجتماعی، مؤلف داکتر احسان طبری ـ صص ـ 274ـ 273

2ـ ظهور و زوال ... ، مؤلف ، اکادميسين دستگير پنجشيری، ص 168 ج 1

3 ـ همان کتاب، جلد دوم ص 68

4 ـ همان کتاب ، صص ـ 72 ـ 71

5 ـ اردو و سياست ، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظيمی، ص ـ 116 ـ 115

6 ـ ظهور و زوال ... اکادميسين دستگير پنجشيری، ص ـ 103 ج 2

7 ـ همان کتاب ، ص ـ 56

8 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل ج. د. خ، مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری درسايت آريايی، سال 2008.

9 ـ ادامۀ همان مقاله درسايت آريايی ، سال 2008.

 

 

++++++++++++++++++++++++++

بخش هفتم

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن:

Tsapkov Valery : afghanistankabul 1986

کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال ارشد نظام، درسرکوب آن عملی نشد؟

طوری که درقسمت اول اين بخش تحت عنوان "عوامل خارجی" تذکاررفت: گرباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين"ريکجاويک ايسلند" وسپردن تعهد به زمامدار قصرسفيد وسران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان،  درتوافق با پلانهای اسارتبار"سی.آی. ای "، انتلجنس سرويس و " آی.اس. آی"،  بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوزمستقردرپاکستان وايران؛ مبنی برتسليمی قدرت دولتی ودرهمشکستن  حاکميت ح.د.خ.ا؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور1365 را به خوش خدمتان داخلی دردرون ح.د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، صادرکرد. دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد وضعيف النفس روسی، بويژه عده ای ازجنرالان قاچاقبر، بارهبری دستگاه خدمات مخفی وفرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا وحاکميت سياسی را تشکيل می دادند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی درداخل و امپرياليسم بين المللی درخارج، زد و بندهای پشت پرده، داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گرباچف درباره ی افغانستان، هموارساخت.

اين خوش خدمتان داخلی و خارجی برای تطبيق اين برنامه، درگام نخست پروگرام تبليغاتی ای را که بصورت مشخص موارد عمدۀ زيرين را دربرمی گرفت، به راه انداختند:

1ـ اين جنگ بی مفهوم است(!)؛ سربازان اتحاد شوروی بايد از افغانستان به ميهن شان برگردند؛

 (بلی ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼﺩﺭﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ،ﺑﻪ ﺍﺛﺮﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻣﻜﺮﺭﺭﻫﺍﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ (نورمحمد

تره کی وحفيظ الله امين)، ﺻﻮﺭﺕﮔﺮﻓﺖ؛ اما چی وقت؛ چگونه و روی کدام ميکانيزم ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﻃﯽ ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ 14/05/1980 و 24/08/ 1981 ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ، ﺑﻪ رهبری ببرﻙ ﻛﺎﺭﻣﻞ، ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ، ﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ).

2ـ جنگ يگانه راه حل نيست؛ ما بايد با تنظيم های جهادی پاکستان و ايران مصالحه و آشتی ملی را مطرح و قدرت دولتی را با طرف مقابل تقسيم کنيم؛

 (خطوط کلی  و بنيادی برنامۀ برقراری صلح در افغانستان برای نخستين بار از آغاز سال 1980 دربيانيه های رهبری حزب و دولت و در مصوبات، فيصله ها و تصاميم رسمی حزبی و دولتی بازتاب داده شد و درگام بعدی جوهر کليه تصاميم و فيصله ها در تزسهای دهگانه زنده ياد ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و دولت ج.د.ا،  بصورت روشن مطرح و جهت تطبيق آن گام های اصولی برداشته شد؛ وليک بمنظور تحقق امر صلح، آمادگی و نيت صادقانۀ دوطرف درگير جنگ نياز بود؛ پرسش اين است که آيا طرف مقابل برای نشستن در ميز مذاکره بخاطر تأمين صلح از خود آمادگی نشان می داد؟ آيا طرح برنامۀ استقرار صلح از موضع نيرومند ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ مؤثر پنداشته می شد ويا اين که با اسلوب تگدی و پيش کشيدن عذر و زاری آن گونه که داکتر نجيب الله آن را مطابق سناريوی مشترک گرباچف ـ ريگن ـ ضياء الحق، دنبال نمود؟).

3ـ برگشت محمد ظاهر، شاه سابق با اعضای خاندان جليل سلطنتی به افغانستان و تشکيل دولت بيطرف عبوری تحت زعامت ايشان يگانه راه تأمين صلح و قطع جنگ است؛

 (شاهی که خود و خانواده اش مسبب تمامی بدبختی های جامعۀ افغانستان بوده اند و نتوانست دوام عمر سياسی خود و بقای سلطنش را حفظ کند؛ همچنان طرفداران مشهور شاه سابق،(سيد بهاء الدين مجروح، عزيزالرحمان الفت و جنرال عبدالحکيم کتوازی...) نيز توسط گلبدين حکمتيار ترور شدند؛ چگونه می توانست پرچمدارصلح وآشتی ملی و ناجی مردم افغانستان، ازجنگ تحميلی امپرياليسم جهانخوار ومتحدين آن که بوسيلۀ تنظيم های جنگ افروز و شرات پيشه به پيش برده می شد، محسوب گردد؟).

4 ـ تغيير زعامت موجود، بويژه برکناری ببرک کارمل از رهبری حزبی و دولتی، بنابرخواست رهبران ايالات متحدۀ امريکا، انگليس و پاکستان و ايران که او را بنابرداشتن تفکر وانديشه های چپ  ضد غربی و ضد پاکستانی، دررأس حزب و دولت ج.د. ا در پروسۀ مصالحه قابل تحمل و پذيرش نمی دانند، يک ضرورت مبرم است؛

 (اما وقتی که چشم ها کور و وجدانها خوابيده باشد، درک اين حقيقت، که ببرک کارمل از تاريخ آغاز فعاليت سياسی بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلان در جنبش مشروطيت سوم تا تشکيل ح. د. خ. ا وهشت سال کارآگاهی دهنده بحيث نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان و مخالفتش عليه اعمالو روش های نظاميگری در سياست و گرفتن قدرت از طريق راه اندازی کودتا؛ با داوود خان و حفيظ الله امين و سرانجام، پيشنهاد لغو مجازات اعدام و تعديل آن به حبس، درمورد مجرمين؛ همواره طرفدار داعيۀ صلح، همزيستی مسالمت آميز، عدم تشدد و آشتی ملی بود. بنابران در راستای پياده نمودن اين هدف ها وارزشهای انسانی هيچ کدام از رهبران افغانستان درگذشته وحال در جايگاه کارمل وهم سطح وهم طراز با او قرارگرفته نمی توانند؛ پس چرا موضوع صلح وآشتی ملی با وی که هميشه انسان صلجو بوده مطرح نمی گرديد. کارمل بارها اظهار می داشت که صلح نه به هر قيمت؛ بلکه صلحی که درآن امنيت و سلامت مردم، ترقی و تعالی کشور وسعادت وخوشبختی شهروندان افغانستان، تأمين وتضمين شده بتواند، به آن لبيک میگوييم).

5ـ گزينش شخص ديگری بعوض ببرک کارمل در مقامهای ذکرشده، که مورد تاييد رهبران اتحاد شوروی؛ کشورهای غربی، پاکستان و ايران باشد و در ميان اقوام و قبايل دوطرف مرز افغانستان و پاکستان از لحاظ رابطۀ اتنيکی، ظرفيت و قابليت نفوذ و امکانات بيشتری را از خود تبارز دهد.

 (بلی، چنين اوصافی را دروجود شخص نجيب الله يافتند (!) که از قبيلۀ احمدزی ولايت پکتيا برخاسته ودرميان پشتونهای دوطرف سرحد با پاکستان از نفوذ بيشتری برخوردار بود (!) و می توانست مرز را توسط آنان بسته کند(!)؛ به پندار آنان وی قبل از رويداد هفتم ثور 1357 تجارب کاری و وظيفه يی را در دواير دولتی افغانستان نسبت به کارمل در مقياس بيشترداشت(!)؛ پس از ششم جدی 1358 بحيث رئيس خدمات اطلاعات دولتی باوجود درگيری های مسلحانه، روابط گرم، تنگاتنگ ودوستانه با تنظيمهای بنيادگرای اسلامی داشت(!) و چنان معلوم می شد که آنان خاطرات بسيار خوب و خوشی از عملکرد های (!) وی داشتند و تنظيم ها او را در روند صلح نسبت به کارمل ترجيح می دادند(!).

ازاين که نجيب الله دربين اعضای اصلی بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. ا جوانتر از همه بود؛ بنابران از تجارب و اندوخته های علمی ـ حقوقی ـ سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی بيشتری نسبت به کارمل و ديگران برخوردار بوده است(!)؛ روابط و امکانهای بيشتری در ميان ارگانهای دولت پاکستان و بويژه " آی.اس.آی "بربنياد مناسبات قومی دارد(!)؛ با ايالات متحدۀ امريکا ازطريق تماسهای کاری سليمان لايق ورفتن وی به واشينگتن و برقراری روابط دوستانه با شاه سابق درنتيجۀ مسافرتهای دکترضمير(!)،رضائيت خاطر امريکا ومتحدين ان راحاصل کرده است (!).

ازاين رو گرباچف مطابق معاهدۀ ريکجاويک،اين شخصيت "جامع الکمالات" (!) را بحيث رهبر حزب و دولت افغانستان به خوش خدمتان داخلی و مشاورين حلقه بگوش خود معرفی نمود).

بمنظورتطبيق اين دساتير، گماشتگان گُرباچف وفرکسيونهای ضد حزبی، درکنار انجام سايرفعاليتهای تخريبکارانه؛ تبليغات گرمی را مبنی بر اين که " ببرک کارمل به بيماری شديد و صعب العلاجی مصاب بوده که بايست دراتحاد شوروی برای يک مدت طولانی تحت تداوی و معالجه قرار گيرد. او ديگر قدرت کار را در رهبری حزبی و دولتی کشور را ندارد...؛ با شدت هرچه تمام تر آغاز نمودند.

اين تبليغات و فعاليتهای ضد حزبی فرکسيونهای بدنامی که از آنها در بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده اخير... يادآوری بعمل آمده است، تمام اعضای صادق، باوجدان و اصولی حزب را تکان شديد داد.

با انتشارو پخش اين تبليغات و انتقال آن ازطريق شماری از اعضای پاکنهاد حزب در شهرکابل به کميته های حزبی؛ نگارنده که درآن زمان عضويت اصلی کميتۀ حزبی شهرکابل را دارا بود، نيز اطلاع حاصل و سوال های بيشتری در ذهن و روانم تداعی گرديد.

درگام نخست خواستم تا هرچه زودتر زمينۀ ملاقات را با رهبر حزب و دولت (زنده ياد ببرک کارمل) حاصل وهمه شنيدگی ها را حضورشان گزارش دهم؛ وليک با کمال تأسف مقامهای مسؤولی که کليد انجام يافتن چنين ملاقاتها را دردست داشتند اين کمترين را تحويل نگرفتند و تماسهای تلفونی نيز بجايی نرسيد.

سپس تلاش ورزيده شد تا با رفيق محمود بريالی تماس حاصل گردد؛ بازهم سوگمندانه مسؤول دفترش از مصروفيت بی حد وی اطلاع داده معذرت خواست.

سرانجام از رفيق ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، بدون اين که موضوع را با وی بازگو نمايم، کمک خواستم تا زمينۀ ملاقاتم را با يکی از مقامهای ذکرشده مساعد سازد. ظهور که دردوران مبارزات سياسی درسازمان مخفی ح. د. خ. ا رفيق هم اتاق و دوست صميمی ام بود، وقت ملاقات را با رفيق بريالی گرفت. وليک با مراجعه و تماس مجدد، باری همان حرف اول تکرارگرديده و گفته شد که اگر کدام گزارش ويا گفتنی داشته باشيد آن را به سکرتريت ارسال نماييد.

اما آن گفتنی ها چيزی ساده ای نبود که به سکرتر يت تسليم داده می شد.

درماه حمل 1365 زمانی که ما هيأت اعزامی داعيۀ صلح شهرستان نجراب غرض ارائه گزارش کاری يک ماهه مان به کابل برگشتيم. با رسيدن به پايتخت تقريباً وضع را در اداره و رهبری کشور، در رابطه به استماع گزارش و وظايف کاری در زمينۀ کاهش جنگ وبهتر شدن اوضاع برای تأمين امر صلح و بهبود عمومی وضعيت آن منطقه، خيلی ها سرد ودگرگون يافتيم.

سرانجام پس از دوهفته اطلاع حاصل شد که ببرک کارمل رهبرحزب و دولت ج. د. ا، غرض انجام

کار رسمی به مسکو دعوت شده است. ليکن اين سفر وملاقات(!) دو هفته را در برگرفت و در کابل از آغاز پروگرام مخفی، جهت انجام يک کودتای درون حزبی سخن ها گفته و شايعات پخش می گرديد.

نگارنده، باری کوشيد تا با رفيق بريالی ببيند و جريان شنيدگی ها را در زمينۀ کودتا با ايشان درميان گذارد؛ وليک مطلع شدم که او پيش از من از موضوع خبردارد و بعد ها دانستم که تلاش هايم بيهوده بود. زيراتلاشهای دو جنرال با اعتبار و ارشد ارتش مقامات عالی دولت افغانستان در جلوگيری از کوتای 14 ثور 1365 بی نتيجه ماند؛ يکی از آنان جريان را روزی دريک صحبت در منزلش، که درنتيجه ی گردش روزگار، درکنار منزلم در بلاک 128 مکروريون سوم قرار داشت، اين گونه اظهار داشت:

«شب هنگام در منزل قبلی ام بودم، يکتن از بانوهای مورد احترام حزب و مردم برايم تلفون کرده گفت که تو چگونه جنرال نامداری هستی که کودتا عليه نظام و رهبری حزبی و دولتی افغانستان جريان دارد و تو بی خبر هستی وبه خانه ات خاموش نشسته يی!

اين صحبت هشدارباش نه؛ بلکه سلی محکمی بود که بر رويم و خنجری بود که بر قلبم حواله گرديد. فردای آن موضوع را با يک جنرال با امکان و طرف اعتماد کاملم که در ميان افسران ارتش نيز ازمحبوبيت واعتبار والای برخوردار بود، درميان گذاشتم. اوهم جريان کودتا را تاييد کرده گفت،چی کنيم. پس از مفاهمه و سنجش همه جانبه، تصميم گرفتيم، که اين کودتا را خنثی و کودتاچيان را بازداشت و در صورت مقاومت سرکوب می نماييم.

اما هردو به اين نتيجه رسيديم که بايد رفيق بريالی را که منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا است، بايد درجريان قرار دهيم و از وی نيز درحدودی که امکان دارد درزمينۀ خنثی کردن کودتا کمک بخواهيم.

وليک همين که جريان را به وی بازگونموديم؛ خيلی سراسيمه شده و گفت که شما دست به حرکت نظامی می زنيد و اين اقدام از طرف مخالفين و اعضای حزب يک کودتا تلقی می شود.

ما هردو به جوابش گفتيم که نه خير اين کودتا نيست؛ بلکه خنثی کردن کودتای که قبلاًآغاز شده است، می باشد؛ مگر شما ديروز(هفتم ثور1365) نديديد، که فوتوهای رهبر حزب، رئيس دولت وسرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان ببرک کارمل را درمراسم تجليل و بزرگداشت از اين روز، درپيش روی چشمان باز هزاران عضو حزب، مامورين لشکری و کشوری، اعضای کوردپلماتيک مقيم کابل و همشهريان مان، در مغايرت با تمام سنن و موازين زندگی حزبی و مقررات دولتی وخلاف ارادۀ اعضای حزب، جمع کردند وتنها يک تن از زنان قهرمان حزب (محبوبه ذهين) که فوتو را تسليم نکرده بود و صرف با گفتن" زنده باد ببرک کارمل رهبر محبوب ح.د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا"؛ او را درهمان جا بازداشت کردند و مانند يک متهم خطرناک مورد تهديد و بازجويی پوليسی قرار دادند؟ مگرشما آن صحنه را نديديد؟ حرکتهای ديگری که با ابعاد گسترده تر درميان افسران وجنرالهایارتش، پوليس وامنيت؛ جمع جلسات گروپی که در حلقات حزبی آغاز شده است، آن را چی تعريف می کنيد؟

رفيق بريالی در جواب گفت که من تاييد میدارم که کودتا آغاز شده است؛ من با عده ای از اعضای کميته مرکزی موضوع توقف طولانی رفيق کارمل را درمسکو و آغاز جلسات نيمه مخفی گروپی را با حرکتهای نظامی ضد حزبی و ضد دولتی که توسط نجيب الله و گروپش با رهبری و شرکت حضوری شماری از مشاورين نظامی شوروی در کابل جريان دارد، طی نامۀ به امضای 22 تن اعضای کميته مرکزی ح.د.خ.ا به سفارت شوروی در کابل تسليم کرده تقاضای جدی نموده ايم، که به ادامۀ توقف بيمورد رفيق کارمل و حرکتهای ضد حزبی و ضد دولتی که بيشتر رهبری آن را مشاورين شوروی دارند، پايان داده شود. ما بايد تا آمدن رفيق کارمل و جواب نامۀ مان انتظار بکشيم.

ما درجواب گفتيم که حرکتهای نظامی و استخباراتی را که ما ارزيابی کرده ايم همه بيانگر آن است که افغانستان يکبار ديگر به سمت رخدادهای خونبارسال 1358 که منجر به قتل تره کی و بقدرت رسيدن امين گرديد، روان است. سرعت  حوادث که درحال شکل گرفتن است، نشان می دهد که نامۀ ارسالی شما حفظ و کودتا پيروز خواهد شد و رفيق کارمل اگر مقاومت کند به سرنوشت تره کی گرفتار و درکابل جوی خون جاری خواهد گرديد.

رفيق بريالی گفت، با اين کار شما، اتحاد شوروی واکنش شديد نشان می دهد ومسؤوليت عواقب وخيم آن را، فردا بدوش ما می اندازد.

ما درپاسخ گفتيم، که اتحاد شوروی را در وجود گرباچف و چند مرتد دور و پيشش خلاصه نکنيد. آنها حمايت اکثريت اعضای حزب و مردم آن، بويژه جنرال های نظامی و امنيتی آن کشور را با خود ندارند؛ مزيد برآن تا جايی که ما درجريان تحصيل اتحاد شوروی را می شناسيم و درمجموع برداشتی که از سياست جهانی داريم، دولتمردان از نيروهای ضعيف و شکست خورده حمايت نمی کنند. وقتی رهبران شوروی بشمول گرباچف در برابر يک عمل انجام شدۀ قوی، آنهم خنثی کردن يک کودتا عليه يک دولت و زعامت با نام و نشان، چون ببرک کارمل مؤسس ح. د.خ. ا، قرار گيرند، با درنظرداشت اوضاع جهانی جز تاييد و حمايت ازاين تصميم، راه ديگری ندارند. زيرا آن کشور در برخوردهای نادرست اش در اوايل رخداد های بعد از هفتم ثور 1357 نزد احزاب و کشورهای دوست مورد انتقاد شديد قرار گرفته بود.

اما بريالی خيلی ها سراسيمه شد و گفت، من بهيچ وجه اين عمل را که شايد منجر به قتل يکی دو تن اعضای رهبری حزب يا دولت شود، تاييد و موافقه نمی کنم. ما جواب مردم افغانستان را چه بدهيم.

ما دراخير گفتيم که امروز شما از احتمال قتل يک يا دو نفر حرف می زنيد؛ ولی با پيروزی اين کودتا که سقوط حاکميت و تسليمی قدرت را به مخالفين و آنانی که شش سال با آنها روياروی جنگيده ايم، درقبال دارد؛ در افغانستان جوی خون ازميان مردم ملکی، اعضای حزب متحدين ما و ساير روشنفکران جاری خواهد شد. اکنون اين دو مسؤوليت را خوب تشخيص و مقايسه کنيد. اما جواب مثبت از رفيق بريالی بدست آورده نتوانستيم و وی سرهمان حرفهايش تا آخر پافشاری نمود.

سپس رفيق همرزم و عزيزم گفت: من برايت نگفته بودم که بريالی يک ايدولوگ خوب و همواره مسؤول بخشهای فرهنگی بوده است؛ مگراو قدرت وتوانمندی کارهای تشکيلاتی وارادۀ نيرومند تصميم گيری نظامی را درهمچو موارد ندارد. ايکاش او را هيچ خبرنمی کرديم واکنون تشويش آن وجود دارد که اين تصميم ما، به گوش نجيب الله ورفقايش نرسد وآنان دست به اقدام پيشگيرانه ی خونين عليه ما نزنند.

سرانجام ما نيز از تصميم خويش صرف نظر کرديم؛ پنج روز بعد، زمانی رفيق کارمل به کابل برگشت، که نجيب و دار ودسته اش به حمايت مشاورين شوروی تمام هرم های قدرت را اشغال کرده بودند؛ رهبرحزب ودولت درفرودگاه کابل از طرف باند نجيب ـ گرباچف محاصره شده به ارگ انتقال و تحت نظارت قرار گرفته شد. تمام ارتباطش با بيرون قطع گرديد؛ مظاهرات اعضای حزب سرکوب وفردا شب آن استعفايش بزوربرچه و تفنگ، توسط باند موظف گرفته شد وروزبعد، کودتا بشکل عريان آن به نمايش گذاشته و پيروزگرديد؛رفيق بريالی هم نتايج آن راديد ومزه ی شيرين (!) آن را چشيد».

وليک ساير اعضای حزب، (کادرها و صفوف)، زجر و شکنجۀ کودتای نجيب ـ گرباچف را  چه در زمان زمامداری وی و چه با سقوط حاکميت يک جا با سايرهم ميهنان مان، بويژه شهريان کابل کشيدند و تا کنون نيز درد آن را تحمل می نمايند.

واما، چشم ديد های خود نگارنده از جريان کودتای 14 ثور 1365:

 روز 12 ثور 1365 شايع شد که ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا بعد از بيست و اندی روز اقامت سوال برانگيز دراتحاد شوروی دوباره به کشور برمی گردد. تصميم براين شد تا بنابرسنت پذيرفته شده وهميشگی ميهن مان، شماری از رفقای حزبی درترکيب مأمورين عالی رتبۀ لشکری و کشوری به استقبال وی به فرودگاه کابل بروند. وليک بزودی از جانب تيم کودتاگران که درغياب رهبر حزب و دولت همه مواضع قدرت را غصب کرده بودند؛ به تمام ارگانهای حزبی و دولتی دستورصادر گرديد که بجز شاه محمد دوست وزيرخارجه، ديگر هيچ کسی به مشايعت زعيم حزبی ودولتی رفته نمی تواند. آنگاه اطلاعاتی که درمورد کودتا داشتيم موثق تر گرديد.

شام همان روز اطلاع حاصل نمودم که رفيق کارمل حينی که درفرودگاه کابل از هواپيما پياده شد، نيروهای مختلط نظامی و امنيتی اورا مثل يک زندانی خطرناک محاصره کرده بدورازچشم مردم به ارگ انتقال دادند. همچنان برای تعداد کثيری از اعضای حزب و مامورين عالی رتبه که راه رفتن آنان به فرودگاه کابل و ديداربا رهبر شان مسدود شده بود و پس از آن درپيشروی ارگ اجتماع بزرگی را تشکيل داده خواهان ديداروملاقات با رهبر خويش بودند؛ ازسوی تيم کودتاگران، به بهانۀ اين که " رفيق کارمل خيلی خسته است وکسی را پذيرفته نمی تواند"ممانعت ايجاد گرديد.

اما اعضای حزب بهانۀ تيم کودتاگررا دروغ محض خوانده، تقاضای جدی نمودند تا از اين گونه اعمال نظاميگری که مشابهت کامل با فتنه گری های حفيظ الله امين دارد، خود داری ورزند وبرای جمعيت حاضر اجازه داده شود تا با رهبرخود ديداربعمل آورند ويا اين که شخص رهبربرای مدت کوتاهی حضوريابند تا ازصحت و سلامت وی اطمينان حاصل نماييم. وليک دسته ی کودتاگردرحالی که چهاراطراف ارگ را با سلاح های ثقيل، راکت اندازها و ماشيندارهای ارتش و نظاميان شوروی محاصره نموده بودند، اخطاردادند که هرگاه جمعيت حاضر از اين تصميم خويش منصرف نگردند و پيشروی ارگ را ترک نگويند، توسط نيروهای امنيتی سرکوب خونين خواهند شد.

بدين ترتيب تلاشهای اعضای حزب دربرابر اقدام های پيشگيرانۀ کودتاچيان که بيشتر از مدت بيست روز ايام غيابت رهبرحزبی و دولتی، برای انجام آن زمينه سازی نموده بودند، بی نتيجه پايان يافت.

فردای آن روزکه تمام ارتباطات رهبرحزبی و دولتی با بيرون قطع شده بود،فشارهای طاقت فرسای سياسی ـ نظامی و امنيتی بر وی وارد گرديد تا استعفا نامه ی خويش را از سمت منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا تسليم نمايد.

روز 14 ثورساعت 45 . 7 صبح از منزل خارج و به صوب دفتر کارم که مقابل دروازۀ شرقی ولايت کابل واقع بود، روان شدم.

در چهار راهی صحت عامه، افراد نظامی و امنيتی مجهز با سلاح ها و وسايل ثقيل و خفيف موترها را توقف داده گفتند که از همين نقطه به بعد به موترها اجازۀ رفتن به شهرداده نمی شود. با وجود اين که همه کارمندان دولت ازجمله نگارنده ی اين سطور کارت های هويت خويش را نشان داده اظهار داشتيم، که ما مسؤولين بخشهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی هستيم، کارها راکد مانده؛ مردم سرگردان و ازدولت متنفر می شوند؛ اما سلاح بدستان گفتند که ما تابع امرمی باشيم. از مقامات بالايی نظامی و امنيتی به ما امر و وظيفه داده شده است تا هيچ موتر و وسايط ملکی و نظامی را اجازۀ رفتن بجانب شهر ندهيم. شما حالا توقف بی جا وبير و بار نکرده  به خانه های تان برويد و منتظر باز شدن راه باشيد.

من ديدم که تمامی موترهای دولتی و شخصی را توقف داده اند؛ از موتر پياده شده برای دريور گفتم که موتر را در جای مناسب پارک کرده منتظر بازشدن راه باشيد. سپس يک جا با تعداد ديگری ازکارمندان دولتی با پای پياده از کنار بيمارستان اندراگاندی، (شفاخانه ی اطفال) از جاده ی وزيراکبرخان بسوی شهر روان شديم. ازاين که سرک چهار راهی زنبق و چهارراهی شيرپور و سرک متصل سفارت ايران مسدود بودند وبه عابرين پياده رونيزاجازۀ رفتن داده نمی شد. بنابران ناچاراز مسيرچهارراهی حاجی يعقوب ـ چهارراهی انصاری و قوای مرکز گذشته از راه جاده ی آسمايی به چهار راهی ده افغانان و جادۀ ولايت کابل آمده خود را به دفتر کارم رسانيدم.

ساعت، حدود 30. 9 قبل از ظهر بود، به دفتر ناحيۀ دوم حزبی شهر کابل تلفون کشيده از رفيق کبير خوژمن منشی ناحيه معلومات خواستم رفيق خوژمن درجواب گفت که گپ از خيريت وجريان ازحوصلۀ تلفون بدور است. اگر زحمت نمی شود يکبار بدفتر ناحيۀ حزبی بياييد تا از نزديک باهم صحبت نماييم.

درجريان صحبتهای که با رفيق خوژمن بعمل آمد، اطلاعات وبرداشتهای مان ازسازماندهی وآغاز کودتای ضد حزبی و دولتی که بوسيلۀ گرباچف و عمال روسی وافغانی (!) آن راه اندازی شده و سقوط حاکميت ح. د خ. ا و دولت ج. د. ا، را در قبال خواهد داشت؛ تا حدودی بيشتر يکسان بود وهردو در ارزيابی مان پيامدهای بعدی اين حادثه را، برای حزب، مردم، جامعه، جنبش و افغانستان زيانبار، تلخ، خونين و زندگی برانداز دريافتيم.

دردآورترازهمه اين بود که ما جريان يک جنايت مشهود عليه منافع حزب، دولت، متحدين سياسی و مردم ستمديدۀ افغانستان را به چشم خود می ديديم؛ وليک هيچ چاره، امکان و توانمندی را در زمينۀ خنثی کردن ويا سرکوب نمودن آن دراختيارنداشتيم. فقط می سوختيم و رنج جانکاه آن را با ناگزيری تحمل می نموديم.

پس از صحبت با رفيق خوژمن، بمنظور مشاهدۀ اوضاع و کسب اطلاعات بيشتربه پارک زرنگار و چهار راهی پشتونستان رفتم. درشهرمقررات نظامی حاکم بود و تانک ها و وسايط نظامی با افسران و سربازان درچهار راهی ها موضع گرفته و درتمام نقاط مهم شهر، بويژه در چهار اطراف ارگ و مقرکميته مرکزی حزب جابجا شده بودند.

ساعت 11 قبل از ظهر به دفتر برگشتم؛ حوالی ساعت يک بعد از ظهر سکرتر منشی کميتۀ حزبی شهرکابل تلفون نموده  گفت که ساعت 2 بعد از ظهر جلسه مسؤولين ارگانهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی شهر کابل تدوير می يابد؛ شما بوقت معين آن درجلسه اشتراک نماييد.

طبق معمول دقايقی قبل از وقت معينه به مقر کميتۀ حزبی شهر کابل رفتم. پيش ازتدوير جلسه تعدادی از اعضای شرکت کننده حضور بهم رسانيده بودند.

همگی ازجريان کودتا مطلع، سوگوار، ولی خاموش بودند. تنها رفيق نظرسرمند مسؤول تشکيلات کميتۀ حزبی شهرکابل، فقط با يک جملۀ کوتاه، درد جانکاه قلبش را بازگو کرده گفت:«... به ما که همه زندگی خود را وقف حزبی نموديم که سرنوشت رهبرآن اين گونه رقم زده می شود.»  

شايد رفيق سرمند کنون گفته ی همان روز خود را فراموش کرده باشد ويا حالا طورديگری فکرکند؛ وليک آن حالت روحی و حزبی همان لحظۀ وی درخاطره ام ثبت و از اهميت زيادی برخوردار است!

لحظاتی بعد با امدن منشی کميتۀ حزبی شهرکابل جلسه دايرشد و رفيق رزمجو جريان تدويرپلنوم 18(!) کميته مرکزی حزب را مبنی براين که اجندای آن تشکيلاتی و بحث روی استعفای رفيق ببرک کارمل از پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و گزينش دکتر نجيب الله بعوض وی در اين مقام بود وبخير(!) پايان يافت؛ به اطلاع همه اعضای حاضردرجلسه رسانيد؛ وليک شرکت کنندگان که اکثريت آنان اعضای کميتۀ حزبی شهرکابل، شامل معاونان منشی کميتۀ حزبی شهر، شهردار کابل، قوماندان امنيۀ شهر، منشی های نواحی 11 گانۀ شهر، مسؤولين سازمانهای اجتماعی (جبهه ملی پدر وطن ـ سازمان جوانان ـ سازمان زنان ـ اتحاديه های صنفی ـ کوپراتيف های استهلاکی) شهر کابل بودند؛ جمع روسای نواحی 11 گانه شهرداری کابل، همگی در يک سکوت محض فرو رفتند وهيچ کس درتاييد ازاين حادثه حرفی برزبان نياورد و کدام خوشنودی و لبخندی نيزوجود نداشت.

جريان جلسه، سردی فضای تالار، توأم با سکوت معنی دار بخوبی نشان می داد که اين تغييرزعامت، خلاف اراده و انتظار اکثريت نزديک به اتفاق اعضای حزب صورت گرفته؛ به استثنای منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، ديگران همه ناراضی و سوگوارديده می شدند.

جلسه ی 14 ثور1365 مانند همان جلسۀ ماه سنبلۀ 1358 حفيظ الله امين بخاطر کسب يکه تازانه ی قدرت بود که صورت پذيرفت و بمثابۀ کودتای نظامی نيروهای مشترک شوروی و باند نجيب الله که سرآغار سقوط حاکميت ح.د.خ. ا، سرکوب فرزندان صديق اين حزب و انتقال قدرت به تنظيم های جهادی ساخت پاکستان و ايران و ساير فجايع دور از انتظار، درمقياس ملی و بين المللی پنداشته

می شود؛ ثبت برگه های خونبار تاريخ افغانستان غيرمنسلک گرديد.

درمورد کودتای 14 ثور 1365 مؤرخين، فرهنگيان ونويسندگان داخلی و خارجی، بشمول اعضای ح. د. خ. ا، نظريات گوناگون ارائه داشته اند:  

ـ سلطانعلی کشتمند، از آن جايی که خود ايشان در کنار نجيب و نور درزمينۀ پياده نمودن اين حادثۀ زندگی برانداز، نقش برجسته داشتند؛ بدان منظور واقعيت های مشهود را تحريف و حقايق را در کتاب " يادداشتهای تاريخی..." بصورت کامل کتمان نموده است.

ـ جنرال محمد نبی عظيمی در کتاب " اردو و سياست" می نويسد:

« اما درماسکو ديگر فيصله شده بود که ببرک کارمل از صحنه سياسی برکنارگردد. آنها ميخواستند در افغانستان کسی به قدرت برسد که اوامر ماسکو را بدون چون و چرا انجام دهد [کارمل چنين امر ونهی را نمی پذيرفت ـ نگارنده] و به هرشکلی که باشد، زمينۀ خروج نيروهای شوروی را از افغانستان فراهم نمايد. برای ماسکو ديگر اهميتی نداشت که بعد ازعودت قطعاتش از افغانستان چگونه وضعی بوجود خواهد آمد. ماسکو فکر می کرد که اگر يکی از رهبرانی را که پشتون باشد و گوش بفرمان در رأس قدرت قراردهد....

يگانه شخص مطلوب از نظر کا. جی. بی. [ بادرنظرداشت دو صفت مهم و کليدی ذکرشده ـ نگارنده ] دوکتور نجيب الله بود....کودتای دوکتور نجيب الله و ميخائيل گرباچف عليه ببرک کارمل به سادگی و بدون خونريزی در14 ثور1365 به پيروزی رسيد و دوکتور نجيب الله چهرۀ نوين کشور شد و بر کرسی زرين و آبنوس قدرت تکيه زد.»(1)

ـ اکادميسن دستگير پنجشيری در رابطه به اين رويداد چنين می نگارد:

« ببرک کارمل به مقصد معالجه وتداوی به مسکو نگهداشته شد وداکتر نجیب درعمل امورحزبی ودولتی، بویژه قوای مسلح را رهبری میکرد. مراسم رسم وگذشت جشن هفتم ثور نیز زیرنظر وحضور فعال نجیب الله  برای نخستین بارانجام یافت واین بار داکترنجیب الله یونیفورم جنرالی را به تن کرده بود؛ شعارهای نیز بسود برگشت ببرک کارمل به وطن، از صفوف و فعالان مظاهره به گوش میرسید؛ فقط در چنین فضاء وهوایی به تاریخ  اول می (11ثور1987م) کارمل به اهنگ پرشتابی به ارگ جمهوری بازگشت، ازسوی سازمان زنان، رفیقان ودوستان وهوادارن نزدیک خویش به صورت غیر رسمی استقبال پرشور و گرم شد؛ در12ثور شماری از فعالان حزبی مظاهره کنان داخل ارگ جمهوری شدند؛ مکتب دختران علیه گرباچوف ودکتر نجیب الله شعارهای سیاسی خود را به با نگ رسا بلند کردند واز موضع ببرک کارمل باغریوانقلابی پشتیبانی صورت گرفت واین تظاهرات دربی.بی. سی ودیگر رسانه های گروهی بین المللی انتشار گسترده یافت.

درشب 13/14 ثور1365 خورشیدی برضد کارمل فرایند کودتای سپید آغاز گردید؛  نزدیک به بیست تن فعالان سیاسی واعضای  کمیته مرکزی هوادار ببرک کارمل گرفتار وبه قصر گلخانه ی ارگ جمهوری انتقال یافت وزیر نظارت قرارگرفت وسرانجام وزیران قوای مسلح  یکجا با داکترصالح محمد زیری منشی کمیته مرکزی نزد ببرک کارمل رفته وبه اوابلاغ کردند که بیدرنگ استعفای خود را از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی، ریاست شورای انقلابی ج .د.خ و" رهبری حزب د.خ.ا بنویسند.

سرانجام هرسه فرکسیون طرفدارببرک کارمل وطرفداران نوراحمد نور وکشتمند و داکترزیریدرقصر دلکشا جلسهء پلنوم کمیته مرکزی را دایر وپیشنهاد استعفای ببرک کارمل وتعیین داکتر نجیب الله را به این شیوه ضد دموکراتیک منظور و تصویب کردند. دراين جلسه تنها رفیق سربلند گرفتاری اعضای رهبری وفاداربه ببرک کارمل وبرخورد نابه هنجارعلیه آنان را " بازی کودکانه و یک خیمه شب بازی" ارزیابی کرد(!).

این واکنش جانانهء رفیق سربلندرا علیه شیوهء برخورد داکتر نجیب الله درهمان روزجلسه پلنوم 18 کمیته مرکزی درقصر دلکشا، بدون آراستن وپیراستن وبیش وکم یادداشت کرده بوده ام.         

درفرجام این بازیهای سیاسی فصل دیگری ازتاریخ پرفسوس وفسون سازمانی سیاسی و زنده گی ومبارزه ملی واجتماعی، حزبی ودو لتی ما،غالبا درنتیجه کار سیاسی پشت پرده سرمشاورحزبی و رهبران شوروی آغاز شد وبسود داکتر نجیب الله به " ظاهر" پیروزمندانه انجام یافت؛ ولی بزرگترین افتخار بازیهای سیاسی کهنکاران حزب ما با دریغ ودرد، بزرگترین درد و رنج، مرگ ومیر، خصومت واستخوان شکنی، خجلت وشرمساری تاریخی بوده است، آرزومندم که بازیهای سیاسی عاری از افتخار دیگرازسوی نسلهای امروز وفردای ما هرگز تکرار نشود.» (2)

ـ همين گونه اکادميسين پنجشيری درمقال ديگری از زد وبندهای اين جنايت بدين شرح پرده برمی دارد:

« درهمين قصر، فرايند انتقال قدرت از ببرک کارمل به دکتر نجيب، درنتيجۀ زد وبند با رهبران قوای مسلح بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدی بدون خونريزی و برخورد مسلحانه انجام يافت و ببرک کارمل قهراً مجبور به استعفا شد. ولی جناح خلق ازاين تجارت سياسی با دکتر نجيب الله نه تنها سودی نکرد؛ بل به علت پاليسی دنباله روی خود زيانهای فراوانی هم ديد. درجلسه ای که اين تصميم اتخاذ شد، سربلند يگانه عضو کميته مرکزی طرفدار کارمل بود که گرفتاری شبانه و گروگانگيری اوپراتيفی طرفداران کارمل را " خيمه شب بازی " مسخره آميز خواند.»(3)

ـ محمد اکرام انديشمند دراين رابطه ازقول ميرصاحب کاروال، می نگارد:

«ميرصاحب کاروال از جناح خلق و عضو بيروی سياسی حزب دموکراتيک خلق درحاليکه تعويض رهبری حزب را فيصله ی شوروی ها وانمود می کند، استعفای ببرک کارمل را نتيجۀ فشاری می داند که از سوی مخالفان وی دردرون حزب و دولت با توسل به احضارات نيروهای نظامی و امنيتی اتخاذ شد. ببرک کارمل که ظاهراً جهت تداوی درحدود سه ماه را تا اول می 1986 (11 ثور 1365) درشوروی به سربرده بود، پس از بازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.

به نوشته ی کاروال قبل از آنکه يک هيأت حزبی و دولتی برياست صالح محمد زيری به شمول گلابزوی وزير داخله، نظرمحمد وزيردفاع و يعقوبی وزير امنيت دولتی ازببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند، درپايتخت بگونۀ اعلان ناشده وضعيت فوق العاده حاکم شد. نيروهای مختلف نظامی و امنيتی درنقاط مختلف شهرتوظيف يافتند. تيلفونهای طرفداران ببرک کارمل قطع گرديد. پروازهای هوايی لغوشد وسپس ببرک کارمل تنها با اين درخواست که متن استعفارا خودش بنويسد و طرفدارانش مصئون باقی بمانند، حاضر به استعفا گرديد.

به نوشتۀ ميرصاحب کاروال، متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به "گريچکوف" نمايدۀ شوروی سپرده شد و سپس پلنوم 18 کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق برای پذيرش استعفا و تعيين جانشين او درحزب تدوير يافت.»(4)

ـ ميرصاحب کاروال دراين رابطه توضيحات بيشتر را اينگونه ارائه می دارد:

«برای اين منظور کار توضيحاتی درميان اعضای کميته مرکزی ازطرف دارالانشاء کميته مرکزی

(کميسيون) آغاز می گردد. بناءً اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی را به سه گروپ: طرفداران نجيب الله، گروپ مخالف (طرفدار کارمل) و گروپ متزلزل، تقسيم می نمايند.

درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقی ها، جمعاً ازجمله ی پرچمی ها سليمان لايق، وزيری، غلام فاروق يعقوبی، کاويانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور، سلطان علی کشتمند وغيره شامل بودند. درگروپ طرفداران ببرک کارمل، اناهيتا راتبزاد، سربلند، سرور منگل، امتيازحسن، واسع کارگر، پردلی، دوست محمد دوست[ شاه محمد دوست ـ نگارنده ] ، گل آقا، محمود بريالی، نورالحق علومی

[نظام الدين تهذيب، شيرآقا سرشک، محمد ياسين صادقی، فدا محمد دهنشين، عبد الله سپنگر، سيد اکرام پيگير، صديق کاوون، شفيق الله توده يی، خليل کارگر، انجنير نعمت ـ نگارنده] وغيره شامل بودند. متباقی اعضای کميته مرکزی در گروپ متزلزل قرارداشتند که بعداً به نفع نجيب الله موضعگيری می نمايند: البته بعد از کار توضيحی توسط سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور نظربه دلايل ذيل موضعگيری اکثراعضای کميته مرکزی پرچمی ها تغييرمی نمايد:

1ـ چون تصميم توسط شوروی ها گرفته شده است بناءً مقاومت دربرابر آنها بيفايده است.

2 ـ اگرما مقاومت نماييم مکتب پرچم متلاشی می گردد.

3 ـ ببرک کارمل خودش استعفا داده است.

4 ـ درنتيجه ی اختلافات پرچمی ها، خلقیها مسلط می گردد وسايردلايل ديگرارائه می نمايند.»(5)

 ـ در کتاب " افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک " آمده است:

«درگزينش نجيب الله به عنوان جانشين کارمل شورویها نيز نقش سازنده يی را بازی کردند. نجيب را اندروپوف، اوستينوف و پونوماريوف که ارزشيابی بالايی از توانايی او می دادند، بسيار خوب می شناختند. دراين زمينه رايزنی ها اين بود که در صورت تعويض کارمل تنها نجيب می تواند بجای او بنشيند. رقبای او دراين عرصه عبارت بودند از: بريالی، نور و لايق (وبه پندار نمايندگان استخباراتی نظامی شوروی، سروری و زيری). مگر تمايلات فرکسيونی بريالی ونوروطبع اکادميک لايق راه ديگری باقی نمی گذاشت.

مامورين " ک. گ . ب " در سال های 1985 ـ 1986 برای تعيين مناسب ترين نامزد برای کرسی رئيس جمهور کشور(باردگر تکرارمی نماييم که تصميم برکناری کارمل در کرملن گرفته شده بود) تلاشهای را براه انداختند.»(6)

ـ همچنان والری تسکاپوف يکی از قوماندانان نظامی ارتش سرخ چنين می گويد:

« در 12 ثور 1365 جمعيت خشمگين به قصر رياست جمھوری ھجوم می برند مردم بر آشفته و خشمگين ھستند که گرباچف نجيب را جانشين ببرک کارمل نمود. گارد ملی دروازه ھای قصررياست جمھوری را با وسايط باربری ونقليه زرھدار توانست مسدود نمايد، محافظين گارد در چھار صف ايستاده بودند وکسانی را که به داخل رخنه ميکردند دوباره به خارج پرت ميکردند. بما گفتند که در برجھا قرار داشته باشيم و اجازه نيست سرھای خودرا ازپنجرهبيرون بکشيم. کندک ما تقريبأ (150) نفرمسلح بود،20 چين ماشين محاربوی، بلوک راکت انداز و پرسونل دافع ھوا که تمام وقت روی پشت بام ھمراه با راکت ھا آماده بوديم.»

بلی، به مصداق گفتۀ دانشمند بزرگ اروپا در کتاب " هجدهم برومرولويی بناپارت"، حوادث و رويدادهای تاريخ درافغانستان نيز دوبارتکرارگرديد:

رويداد اول، با راه اندازی کودتای اول حفيظ الله امين عليه رهبران وکادرهای جناح پرچم و سپس عليه نورمحمد تره کی و رهبران وحدتخواه جناح خلق ح. د. خ. ا که منجر به شهادت حدود سه هزار تن بهترين کادرهای جناح پرچم حزب و سازمان جوانان؛ دهها هزار روشنفکر وصدهاهزارهموطن مان گرديد وسرانجام پای ارتش سرخ را به افغانستان کشانيد؛ همين گونه در رويداد دوم، کودتای 14 ثور1365

(گرباچف ـ نجيب)، علاوه برگسترش قتل و کشتار اعضای حزب و متحدين سياسی آن، زمينه های عينی و ذهنی را برای سقوط حاکميت ح. د. خ. ا و انتقال قدرت به تنظيمهای جهادی و طالبان وسپس قتل عام شهروندان کابل ـ مزار شريف و ساير مناطق کشور را  نيز مساعد نمود.

پيروزی کودتای 14 ثور1365 وفرجام خونبار ان در سراسر افغانستان!

فعاليتهای سازمان داده شده ای که زمينه ساز سقوط حاکميت ح. د. خ. ا گرديد:

پس از پايان کودتا واعلام نتايج نهايی آن، گردانندگان داخلی وخارجی اين جنايت سازمان يافته، بمنظور فرونشاندن خشم خروشندۀ کادرها و صفوف پاکنهاد ح. د. خ. ا و پيشگيری از واکنش نظامی افسران جوان ارتش، که با سرنوشت زندگی حزبی و سياسی آنان معاملۀ خائنانه بعمل آمده بود؛ درگام نخست به غصب پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د. خ. ا و نصب نجيب الله دراين مقام بسنده شده به اعضای حزب افاده کردند، که رفيق ببرک کارمل عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د.خ.ا و رئيس شورای انقلابی ج. د.ا،  پابرجاست يعنی در رأس دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان قراردارد؛ صرف رهبری امورحزبی به نجيب الله که وی هم از پيروان راه رفيق کارمل است و درتمام امور حزبی از اوشان هدايت می گيرد، تفويض شده است؛ اما اين تقسيم و دوگانگی قدرت (حزبی ـ دولتی) برای تطبيق برنامه های زندگی برانداز گرباچف وشرکاء و ارضای خاطر وحرص سيری ناپذير نجيب الله وانتظارهای قدرت طلبانۀ فرکسيونهای درکمين نشستۀ ضد حزبی، قابل تحمل نبود؛ بويژه زمانی که نجيب الله در جلسات و محافل رسمی با رفيق کارمل مواجه می گرديد وخود را از نظر دانش علمی؛ استدلال فلسفی، تحليل سياسی و تجربۀ کاری ... خيلی ها کوچک و کمرنگ احساس می نمود؛ اين وضع با اخلاق قبيله و تفکر شئونيستی او سازگاری نداشت.

بنابران پس از مدت (شش ماه)  باری مسأله ی مريضی صعب العلاج رفيق کارمل، توأم با سبکدوشی شان از رهبری دولت، در مرکز تبليغات مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های گوش به فرمان ضد حزبی تيم حاکم قرار گرفت.

سرانجام بتاريخ اول قوس 1365(20 نومبر1986) رفيق ببرک کارمل از پست رياست شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان نيز سبکدوش گرديد. وليک از اين که نجيب الله سن 40 سالگی را تکميل نکرده بود؛ بدان ملحوظ نظر به حکم اصول اساسی دولت ج. د. ا که سن واجد شرايط اين پست را تکميل چهل سالگی تعيين کرده بود، خودش اين مقام را دربدوامر اشغال کرده نمی نتوانست؛ پس بايست جنرال عبدالقادر معاون اول ويا جنرال گل آقا معاون دوم صدر هيأت رئيسۀ شورای انقلابی دراين مقام برگزيده می شدند و رهبری امور دولت را بدست می گرفتند.

اما از آن جايی که هردو شخصيت ارشد نظام ازجملۀ مخالفين کودتای 14 ثور1365 بودند؛ ازآن رو آنان با برنامه های ننگين گرباچف ـ نجيب، هيچ گاه ابراز موافقت نکردند. بدان ملحوظ حاجی محمد چمکنی، يکی ازهم تباران و همشهری نجيب الله تا زمان غصب اين مقام توسط خودش، بحيث سرپرست شورای انقلابی ج.د.ا، نصب گرديد؛ درحالی که نوراحمد نور، شخص فعال مايشاء کودتا 14 ثور، منشیتشکيلات و فرد شماره دوم درحزب، به فرمايش گرباچف درهفته های اول کودتا، تطبيق برنامه تفويض شده را موبه مو عهده دار بود وانجام خدمت می نمود؛ انتظارداشت تا پاداش خدمتش را دريابد!

طوری که در قسمت اول، اين بخش تحت عنوان " عوامل خارجی " تذکار رفت: گرباچف پس ازامضای معاهدۀ ننگين "ريکجاويک ايسلند" وسپردن تعهد به زمامدارقصر سفيد و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار"سی.آی. ای"، انتلجنس سرويس و" آی . اس . آی "، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيم های بنيادگرای جنگ افزوز مستقر در پاکستان وايران؛ تسليمی قدرت دولتی ودرهم شکستن حاکميت ح.د.خ. ا را از طريق راه اندازی کودتای درون حزبی؛ متعهد شده بود واين جنايت زندگی برانداز رادر 14 ثور1365 بدست خوش خدمتان داخلی دردرون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، انجام داد و با سبکدوشی زنده ياد ببرک کارمل ازمقامهای رهبری حزب و دولت و اخراج و تبعيد وی از کشورفرجام بخشيد؛ تطبيق برنامه بزرگی که روی دست داشتند، تنها با سبکدوشی کارمل تحقق نمی پذيرفت. زيرا کارمل شخصيتی مجرد، تنها و يک فرد عادی اين سرزمين نبود؛ بلکه ايشان رهبر يک حزب سياسی آزموده، مجرب و دارای جهانبينی علمی وکارآزمودۀ سياسی بود، که دهها کادر رهبری، صدها کادر  ملی اداره کننده، هزاران کادر آموزش ديده در بخشهای مختلف زندگی جامعه و دهها هزارعضو با ايمان، رسالتمند وميهن دوست را تربيه، تجهيز و به جامعه تقديم نموده بود.

بنابران گرباچف و شرکاء پس از انجام کودتا و تبعيد کارمل، درصدد آن شدند تا بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگ (!) شان، نخست پروگرام فريبنده و ظاهراً دلگرم کننده ای را تحت عنوان "مصالحۀ ملی (!) " به جامعه ارائه کنند و سپس برای پياده کردن آن، همه اعضای رهبری با رسالت و سالم انديش حزب؛ کادرهای حزبی بادانش و متعهد به ميهن و مردم و صفوف با ايمان و سنگرنشين ح. د. خ. ا را از مقام های حزبی، دولتی وسازمانهای اجتماعی برکنار و سبکدوش نموده، عوض آنان اعضای فرکسيونهای بدنام هردو جناح قبلی حزب را استخدام و به کار گمارند.

آنان با عنوان کردن و استفادۀ سوء از تزسهای دهگانه ببرک کارمل (مورخ 13 نومبر 1985، که محتوای فشردۀ آن را وارد آوردن تغييرات معينی درسياستهای حزب و دولت، در رابطه به مسأله ی جنگ و صلح درکشور؛ پيشنهاد مصالحه با مخالفين مسلح در چهارچوب اصول و نورم های قابل قبول برای همه طرفهای درگير، بمنظور قطع جنگ و تأمين صلح و امنيت درميهن از موضع قوت، نه ضعف و کرنش و معامله گری؛ جلب نيروهای بالقوۀ مردم دردفاع از روند صلح، تحکيم حاکميت سياسی، استقلال ملی و ارزشهای نظام مردمسالار وابراز نرمش و انعطاف پذيری صلحجويانه در برابر مخالفين مسلح و حاميان آنان، تشکيل می داد)؛ تزس ديگری را تحت عنوان ، "مشی مصالحۀ ملی" بتاريخ 16 جنوری 1987 بوسيله نجيب الله اعلام نمودند، که اساس و محتوای آن را آشتی با برادران آزرده خاطر(!)؛ تقسيم قدرت دولتی ميان تيم حاکم و تنظيمهای بنيادگرای اسلامی؛ آتش بس يک جانبه و عقبگرد از خط سياسی و تشکيلاتی حزب بجانب راست تا وصل شدن به راست افراطی ...، تشکيل می داد وحاصل آن جز تهی نمودن مضمون مبارزه از راه ترقی وعدالت اجتماعی؛ سلب نمودن فعاليتهای جانبازانۀ همه رزمندگان ح. د. خ. ا، قوای مسلح کشور و متحدين حاکميت از امر بزرگ دفاع ازميهن و مردم و خوشنودی مخالفين مسلح و حاميان آن؛ چيز ديگری را درقبال نداشت.

ازآن جايی که همه اعضای بادانش، آگاه، ژرف نگر و مسؤوليت پذير ح. د.خ. ا (درسطح رهبری ـ کادرها و صفوف) طرفدار طرح صلح مندرج در تزسهای دهگانه ذکر شده بودند؛ مشی مصالحه ملی(!) گرباچف را که از موضع نهايت ضعف، عذر و زاری، آنهم به گونه تگدی مطرح شده بود وهيچ گونه ضمانت اجرايی تطبيق آن درجامعه و پذيرش آن ازسوی مخالفين مسلح که بادولت درجنگ بودند، ديده نمی شد؛ يک پلان مشترک خطرناک دشمنان ميهن و مردم، که منجر به سقوط حاکميت خواهد شد، ارزيابی نموده با آن مخالفت صريح حزبی و قانونی خويش را ابراز و تقاضا نمودند تا اين موضوع سرنوشت ساز حزب، دولت و جامعه، دريک جلسۀ بزرگ و نشست با اعتبار حزبی (کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا) مطرح و روی هردو مشی صلح خواهی (تزسهای دهگانه ببرک کارمل، مصوب مورخ 13 نومبر 1985 شورای انقلابی ج.د.ا و"مشی مصالحۀ ملی مطرح شده از جانب گورباچف") درفضای آزاد و دموکراتيک، غور وبررسی بعمل آيد و در جهت عملی نمودن ان صحبتهای سالم و همه جانبه، صورت گيرد.

ازآن جايی که نجيب الله و فرکسيونهای تازه بدوران رسيده، از نظر کميت دراقليت محض قرارداشتند و از نظر کيفيت نيز طراحان چيزفهم و کادرهای بادانش، مجرب و آموزش ديدۀ سياسی وپژوهشگر علمی را نيز با خود نداشتند؛ بنابران ايشان بمنظور تطبيق اين برنامۀ زندگی برانداز، بدترين شيوه های ضد حزبی ازقبيل تهديد، تخويف، تطميع و کاربرد اسلوب خدمات مخفی؛ برکناری ازکار و اخراج اعضای حزب ازمقام های رهبری حزبی و دولتی را بصورت گسترده درپيش گرفتند و درعوض آنان عناصر اپورتونيست، معامله گر، استفاده جو و تشنگان مقام و منصب را نصب نمودند. همزمان با آن راه معامله گری را با عده ای از رهبران و کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا که آنان در رهبری بخشهای مختلف حزبی و دولتی سهم خود را کمتر ازجناح پرچم و غيرحزبی ها می پنداشتند، نيز آغازکرده، خواستند تا جای کادرهای پيرو تفکرحزبی ببرک کارمل را از وجود اين مجموعه تکميل نمايند، که ميتوان از سبکدوشی رفقای ذيل، به گونۀ نمونه ،ياد آورشد:

1ـ برکناری دکتر اناهيتا راتبزاد ـ از مقام های: عضويت بيروی سياسی و کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ عضويت هيأت رئيسه ی شورای انقلابی ج. د. ا؛ رهبری سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و رياست سازمان صلح و همبستگی و دوستی خلقها؛

2 ـ سبکدوشی جنرال عبدالقادر فرمانده قيام پيروزمندانۀ هفتم ثور1357، ازعضويت علی البدل بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ومعاونيت اول صدر هيأت رئيسه شورای انقلابی ج. د. ا وحذف اين مقام رهبری دسته جمعی از تشکيلات دولت؛

3 ـ برکناری جنرال گل آقا از معاونيت دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی، اخراج وی ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و واداشتن آن دانشمند بزرگ ارتش افغانستان به استعفاء و مطالبۀ تقاعد پيش از وقت؛

4 ـ برکناری محمود بريالی ازعضويت دارالانشاء، بيروی سياسی و رهبری شعبات روابط بين المللی و تبليغ، ترويج و آموزش کميته مرکزی ح. د. خ. ا و سپردن اين مقام ها به سليمان لايق ونجم الدين کاويانی بعوض وی؛

5 ـ سبکدوشی عبدالمجيد سربلند از پست معاون صدراعظم و فرستادن وی بحيث سفير درکشور کوبا؛

6 ـ سبکدوشی محمد سرورمنگل از پست معاون صدراعظم و روان کردن وی بحيث سفير درمجارستان؛

7ـ برکناری شاه محمد دوست از پست وزارت خارجه وتقررعبدالوکيل سفيرافغانستان در ويتنام، بعوض وی؛

8 ـ سبکدوشی جنرال نظر محمد از پست وزارت دفاع وتعيين وی بحيث معاون صدراعظم و تقرر جنرال

محمد رفيع بعوض وی در اين مقام؛

9 ـ سبکدوشی محمد ياسين صادقی ازعضويت دارالانشاء و کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رياست امور سياسی وزارت دفاع و تعيين ذبيح الله زيارمل بجای وی دراين پست؛

10 ـ برکناری محمد نبی شوريده از پست رياست امور سياسی وزارت امنيت دولتی و تقررمحمد عارف صخره، بعوض وی؛

11 ـ برکناری دکتر فاروق از پست رياست امور سياسی وزارت داخله و تعيين اسدالله پيام بعوض وی؛

12 ـ سبکدوشی زنده ياد امتيازحسن ازپست معاونيت سازمان صلح همبستگی ودوستی ج. د. ا و سپس اخراج وی از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛

13 ـ برکناری شاد روان فدامحمد دهنشين از پست معاونيت اول شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان و ازعضويت کميته مرکزی ح. د.خ.ا وتعيين داکترحبيب منگل بجای وی؛

14ـ برکناری محمد نسيم جويا از پست معاون اول کميتۀ حزبی شهر کابل و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بنابر برجانبداری وی از تأمين وحدت درحزب، درماه ميزان1366؛

15 ـ برکناری عبدالله سپنگر از پست رياست شعبه تبليغ، ترويج و آموزش و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و جابجايی حيدر مسعود و سپس فقير محمد ودان دراين مقام؛

16 ـ سبکدوشی صديق کاوون طوفانی از رياست روزنامه حقيقت انقلاب ثور و نصب محمد حسن بارق شفيعی بجای وی؛

17ـ برکناری انجنير نعمت ازامريت زون مرکز وعضويت کميته مرکزی ح د.خ.ادرميزان1366؛

18ـ برکناری عبدالخليل کارگر ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و اخراج  وی از کار در فابريکۀ جنگلک درماه ميزان 1366؛

19 ـ برکناری جنرال محمد قاسم آسمايی از پست رياست سارنوالی اختصاصی و زندانی نمودن وی بنابر حمايتش از تطبيق يکسان احکام قانون و مخالفتش با فرمايشهای ضد حزبی ونقض قوانين نافذۀ کشور؛

20 ـ وسرانجام سيد محمد گلابزوی نيزدرسال 1367 از پست وزارت داخله برکنار و بحيث سفير درمسکو فرستاده شد و عوض وی محمد اسلم وطنجار در اين مقام تعيين گرديد.

درهمين دوره شماری ازمنشی های کميته های حزبی ولايات ـ والی ها و کادرهای رهبری کنندۀ در ارگانهای عالی مرکزی دولت (ملکی و نظامی) نيز بنابر موضعگيری سالم حزبی شان بدفاع از اصول زرين و تسجيل شدۀ ح.د.خ.ا مبنی برصلح عادلانه و پايدار، از وظايف برکنار و به حاشيه رانده شدند.

گرباچف و نجيب الله، با اين سبکدوشی ها و به حاشيه راندن اعضای رهبری سالم انديش و کادرهای مجرب و رهبری کننده ی پستهای مهم حزبی و دولتی می پنداشتند، که وقت آن فرارسيده است تا تطبيق تعهدات ريکجاويک ايسلند را تحت عنوان "مصالحه ملی" و آشتی با برادران آزرده خاطر(!)  رویدست گيرند و با تدوير کنفرانس سراسری ح. د.خ. ا، اين برنامه ازجانب اعضای کنفرانس تصويب وبرآن مهر تاييد گذاشته شود، تا آن بخشی از اعضای حزب و روشنفکرانی که از محتوای اصلی و نتايج بعدی آن که همانا سقوط و تسليمی حاکميت ح. د. خ. ا به مخالفين بود؛ آگاه نبودند و درمورد صحت و سقم آن، درحالت تردد و تشويش قرار داشتند؛ گويا به درست بودن آن معتقد ساخته و آنان را درجهت تطبيق آن موظف گردانند.

درجو چنين هوا و فضا، آقای گرباچف، دستور انجام ماموريت تفويض شده را به تيم اقتدارگرای حاکم برحزب صادر ومطابق آن تاريخ تدوير کنفراس سراسری ح.د.خ. ا، درماه ميزان 1366 اعلام و انتخابات نمايندگان اعضای حزب در تمامی سازمانهای حزبی نواحی، شهرها، شهرستان ها و ولايات آغاز گرديد.

    آنان درگام نخست انتخابات را در سازمان حزبی شهرکابل، در پايتخت کشور آغاز و با پيش کشيدن کادرهای مورد نظر خويش نتيجۀ آن را به آزمايش گرفتند.

وليک همين که ظهور رزمجو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و منشی کميتۀ حزبی شهر کابل، درناحيۀ چهارم؛ آدينه سنگين شهردار کابل در ناحيۀ دوم؛ فريد لعلی معاون کميتۀ حزبی شهرکابل درناحيۀ ششم و محمد ابراهيم منشی سازمان جوانان شهرکابل درناحيۀ اول، ازطرف نمايندگان منتخب حزب درنواحی ذکر شده ، رد شدند و به کنفرانس سراسری راه نيافتند؛ آنگاه تيم حاکم را تب لرزه فراگرفت و ديگر جرأت آن را کرده نتوانست تا نجيب الله منشی عمومی، نور احمد نور منشی دوم حزب، کشتمند نخست وزير، محمد رفيع، محمد اسلم وطنجار، سليمان لايق، اعضای بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و ديگران را در نواحی حزبی شهرکابل معرفی کند؛ ايشان مجبور شده راه کميته های حزبی ولايات دور دست کشور را درپيش گرفتند.

واما، همين که محمد اسلم وطنجار عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و فرد طرف اعتماد نجيب الله در جناح خلق، در کنفرانس حزبی ولايت هرات رد گرديد و همزمان با آن ببرک کارمل که در مسکو تبعيد و از شرکت در کنفرانس سراسری محروم شده بود؛ درغيابش ازجانب نمايندگان انتخابی کنفرانس حزبی ولايت جوزجان، باتفاق آراء بحيث نماينده ازآن ولايت به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد. همين گونه محمود بريالی از سوی نمايندگان حزب درکنفرانس حزبی ولايت غزنی برگزيده شد. بهمين منوال دکتر اناهيتا راتبزاد، عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ. ا، را که مخالف مادۀ ششم اساسنامه حزب، از شرکت درپروسۀ انتخابات و اشتراک در کنفراس سراسری بگونۀ قلدر منشانه محروم کرده بودند؛ برخلاف ارادۀ ضد حزبی تيم حاکم ، ازطرف اعضای انتخابی کنفرانس ناحيۀ هفتم شهر کابل، درغياب خودش باتفاق آراء بحيث نماينده به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد؛ همچنان ساير اعضای معتقد به آرمانهای حزب و انديشه های پيشرو عصرمان (پيروان خط زنده ياد ببرک کارمل) در11 ناحيۀ حزبی شهرکابل وساير کنفرانسهای حزبی ولايات، توسط اعضای حزب انتخاب و رأی موافق گرفته به کنفرانس سراسری راه يافتند. برعکس اعضای فرکسيون های ضد حزبی، آن گونه که از قبل برنامه ريزی شده بود، غرض اشتراک درکنفرانس سراسری رأی آورده نتوانستند. درهمين جا بود که  حق بر باطل پيروزگرديد.

درچنين جو سياسی آقای گرباچف و تيم اقتدارگرای ضد حزبی آن راه قانونی تطبيق برنامه را از دست داده، راه توسل به کودتای درون حزبی ديگر را درپيش گرفتند. ايشان آنعده اعضای معتقد و متعهد حزب را که ازجانب اعضای کنفرانسها با کسب رأی موافق به کنفرانس سراسری راه يافته بودند؛ نخست کارتهای آنان را که سند رهيابی شان به  کنفرانس سراسری بود قيد کرده، درعوض، به رد شدگان کارتهای اشتراک در کفرانس توضيع گرديد. پس از پايان اين پروژه، پروگرام پيگرد، تعقيب، سرکوب و سبکدوشی ساير اعضای باايمان و متعهد حزب را درسال 1366 آغاز نمودند.

ازآن جايی که اين کمترين همه ، ازجملۀ آن عده اعضای انتخابی حزب برای شرکت در کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، از ناحيۀ يازدهم شهر کابل بود؛ وليک اين که چگونه از شرکت در کنفرانس محروم؛ از وظايف حزبی و سازمانی سبکدوش؛ سه سال خانه نشين و بيکار و بی سرنوشت گرديدم ؛ جريان بعنوان " مشت نمونۀ خروار " بشرح زير توضيح می گردد:

طوری که در بالا ذکر شد؛ تيم تازه بدوران رسيده در حزب و دولت، تصميم گرفت تا طرح تسليمی قدرت دولتی را از طريق تهی نمودن محتوی و درونمايۀ ح. د. خ. ا، از اهداف برنامه يی و اصول زرين و قبول شده ی سياست جاری آن؛ با پيش کشيدن عنوان فريبنده ای " مشی مصالحه ی ملی وآشتی با برادران آزرده خاطر"؛ با راه اندازی کنفرانس سراسری" دلخواه (!) " ح. د. خ. ا و کسب رأی اعضای کنفرانس، تصويب وبه تعميل اوامر وهدايات داده شدۀ گورباچف موفق گردد. اما درمقابل خويش و انجام اين خدمت گذاری ها، اعضای متفکر و رسالتمند را در سطح رهبری و همينگونه درميان کادرهای معتقد به اهداف حزب، چون خار چشم درجلو کار خويش می ديد.

بنابران، درگام نخست تصميم گرفته شد تا ببرک کارمل و دکتر اناهيتا راتبزاد دوتن از رهبران ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان افغانستان که تا آن زمان عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا را دارا بودند، مخالف هدايت مادۀ ششم اساسنامه، يعنی قانون اساسی زندگی درون حزبی، که درآن تصريح شده است: " هرعضو حزب حق دارد تا بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده، درانتخابات شرکت نمايد"، از شرکت در انتخابات و کانديداتوری آنان، بحيث نماينده درکنفرانس سراسری، مثل ساير اعضای بيروی سياسی و اعضای کميته مرکزی ح. د. خ. ا، محروم سازند.

بربنياد همين پندار واهی ضد حزبی، اربابان برسر اقتدار، هردو شخصيت محبوب القلوب و رهبری کنندۀ حزب را درهيچ يک از ولايات و شهرکابل مانند ساير اعضای کميته مرکزی غرض ابراز نظر اعضای حزب، معرفی نکردند. گويا باصطلاح و پندار خام خويش، آنان را در منازل شان (يکی را در حالت تبعيد درخارج کشور و ديگری را درکابل درمنزلش) ميخکوب و تحت نظارت قرارداده، از شرکت درکنفرانس محروم ساختند.

اين تخطی صريح تيم حاکم، از قانون اساسی حزب و برخورد نظاميگری آنان، وجدان اعضای معتقد به اهداف و اصول زرين حزب و قانونگرا را در سراسرکشور جريحه دار ساخته و وادار به دفاع از تطبيق يکسان اساسنامۀ حزب و رعايت قانون مداری نمود.

سرانجام ان طوری که در بالا ذکرشد، اعضای شرکت کنندۀ کنفرانس حزبی ولايت جوزجان، به اتفاق آراء رفيق ببرک کارمل را و اعضای منتخب شرکت کننده در کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم حزبی شهرکابل نيز به اتفاق آراء دکتر اناهيتا راتبزاد را، بحيث نماينده های خويش غرض شرکت در کنفراس سراسری، انتخاب نمودند.

اين گزينش دسته جمعی اعضای انتخابی هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) خودخواهی جنون آميز و غرور کاذب شؤونيستی تيم برسر اقتدار را به شور آورده ، تصميم گرفتند تا اين شکست خويش را که به بهای زيرپاکردن اساسنامه ی حزب، انجام داده بودند و جز آبروريزی چيزديگری ببار نياورد؛ با مجازات شديد تمام شرکت کنند گان هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) ترميم و عقده گشايی کنند.

نخست در شهرکابل به ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل دستور صادرشد تا 24 تن اعضای منتخب شرکت کننده درکنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم را به اشد مجازات، يعنی اخراج ازحزب که اعدام سياسی در زندگی حزبی محسوب می گرديد، محکوم و از انجام وظايف حزبی بعدی آنان، که درهراس بودند، خود را بی هراس و آسوده خاطر سازند.

رزمجو دستور تدوير جلسۀ بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهر کابل را صادر کرد و سپس همه اعضاء ازجمله نگارنده ی اين سطور، که افتخارعضويت اين جايگاه حزبی را داشتم، در جلسه حضور يافتند.

منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، جريان کنفرانس ناحيۀ هفتم و انتخاب دکترراتبزاد را به گونۀ " خود سرانه (!)" ازجانب 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم درمغايرت با تصميم (شفاهی نه تحريری!) بيروی سياسی حزب خوانده، اخراج تمامی آنان را از حزب، مطابق هدايت رهبری (!) حزب، تقاضا نمود.

از جمع 13 تن اعضای بيروی اجرائيه ی کميته حزبی شهر کابل، بجز دوتن که (رفيق واسع کارگر رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان و اين کمترين همه، معاون اول شورای شهر کابل جبهه ی ملی پدروطن افغانستان)، که دست مخالفت را بلند کردند؛ ديگران همه سکوت اختيار نموده خموشی درجلسه را نسبت رنجش خاطر مقامات بالايی حزب ، ترجيح دادند.

رزمجو پرسيد: شما درمورد دستور رهبری حزب ، مبنی بر اخراج 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم، چی گفتنی داريد؟

نخست نگارنده ی اين سطور، اساسنامۀ حزب را که با خود داشتم، باز کرده مادۀ ششم آن را که درمورد حقوق اعضای حزب اين گونه صراحت داشت: «هر عضو حزب حق دارد تا در انتخابات بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده شرکت نمايد...» خوانده و توضيح دادم که رفيق داکتر راتبزاد بحيث عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا حق دارد تا مطابق حکم اين مادۀ 6 اساسنامۀ حزب که بمثابۀ قانون درزندگی حزبی ما مدار اعتبار و واجب التعميل است؛ در انتخابات ودر کنفرانس سراسری، بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده حق اشتراک را دارد. ايشان بايست مطابق بحکم اساسنامه و مقررات جاری بر سرنوشت حزب، مانند ساير اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب به يکی از ولايات ويا شهرکابل معرفی می شد. هرگاه اعضای حزب اورا انتخاب نمی کردند، حرفی درميان نبود؛ ولي چرا مقام رهبری حزب اورا به هيچ يک از ولايات و شهر کابل معرفی نکرد و از شرکت در انتخابات محروم نمود.

رزمجو گفت: دراين مورد بيروی سياسی تصميم گرفت تا رفيق داکتر راتبزاد در انتخابات و درکنفرانس سراسری شرکت نه نمايد؛ ما نيز مطابق هدايت رهبری حزب بايد کسانی را که خودسرانه اورا بحيث نماينده غرض شرکت در کنفرانس سراسری حزب انتخاب کرده اند، مجازات نماييم.

درمقابل، من دو سند معتبر داخلی و بين المللی (اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميۀ جهانی حقوق بشر را که با خود برده بودم، روی ميزگذاشته اظهارداشتم، که درهردو سند مذکورپيرامون حقوق و وجايب شهروندان، اين گونه صراحت داده شده است:

الف: درماده سی ام  اصول اساسی ج. د. ا آمده است:

« ـ هيچ کس را نمی توان متهم به ارتکاب جرم نمود مگر مطابق به احکام قانون ....

ـ هيچ کس را نمی توان مجازات نمود مگر به حکم محکمه و مطابق باحکام قانون که هنگام ارتکاب فعل مورد اتهام نافذ باشد.

ـ متهم تازمانی که به حکم قطعی محکمه محکوم نشده است بی گناه شناخته ميشود.»

ب: درماده ی بيست ويکم (21) اعلاميه جهانی حقوق بشرچنين صراحت داده شده است:

«1ـ هر شخصی حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، مستقيماً يا به وساطت نمايندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند ، شرکت جويد.

2 هر شخصی حق دارد با شرايط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست يابد.

3 ـ اراده ی مردم، اساس قدرت حکومت است: اين اراده بايد در انتخاباتی سالم ابراز شود که به طور ادواری صورت می پذيرد. انتخابات بايد عمومی، با رعايت مساوات و با رأی مخفی يا به طريقه ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمين کند.»

بنابران بيروی سياسی حق ندارد که هيچ يک از اعضای حزب را تا وقتی که مرتکب جرمی نشده و از جانب محکمۀ باصلاحيت و مطابق به احکام قانون ازحقوق سياسی محروم و محکوم نگرديده باشد؛ به زعم خود مجازات نمايد و ازحق انتخاب شدن و انتخاب نمودن محروم سازد.

درحالی که ساير اعضای بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهرکابل ساکت بودند، هيچ يکی حرف رد درمورد صحبت من برزبان نياورده و واکنش منفی را از خود متبارز نه نمودند؛ تنها رفيق واسع کارگر عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان، گفت: " من دلايل معقول و منطقی رفيق فيضی را که متکی بر احکام اساسنامه ی ح. د.خ. ا ، اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر است، کاملاً تاييد می نمايم وعمل رفقای ناحيه ی هفتم حزبی شهر کابل را درمورد انتخاب دکتر اناهيتا راتبزاد، غرض شرکت در کنفراس، پيرامون بحث روی مشی مصالحه ی ملی، نادرست و مخالف اصول قبول شده و مرعی الاجراء حزب نمی دانم و هيچ دليل و منطق اصولی و قانونی را در مورد اخراج دسته جمعی آنان نمی بينم."

متباقی اعضای بيروی اجرائيه در يک سکوتی که مخالف اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای منتخب حزبی ناحيه ی هفتم بودند؛ ولی دربرابر دستور تيم حاکم جرأت ايستادگی را از خود تبارز نمی دادند.

سرانجام، رزمجو موضوع را به رأی گيری گذاشت؛ علی رغم اين که ما دوتن مخالفت کرده گفتيم که بايد 10 تن اعضای بيروی اجرائيه که درميان آنان اعضای کميته مرکزی حزب نيز حضور دارند، بايد ابراز نظر نمايند؛ مگر ظهور رزمجو همين که در يک طرف منطق حزبی، حقوقی و قانونی را می ديد و در مقابل آن دستور تيم بدوران رسيده و زورگوی وابسته به گرباچف را؛ با مهارت و سرعت، رأی گيری را آغاز کرد؛ 11 تن بشمول خود وی، معاونانش و شهردار کابل؛ رأی به اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای نمايندگان منتخب حزبی ناحيه ی هفتم دادند؛ رفيق واسع کارگر و نگارنده ی اين رويداد، دست ها را بلند کرده گفتيم:

ما به تطبيق احکام صريح اساسنامه ی حزب، اصول اساسی ج. د. ا و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر رأی می دهيم که با کمال تأسف شما هرسه سند متذکره را زيرپا کرديد.

جلسه ی آن روز در فضای کاملاً متشنج پايان يافت. تعدادی از اعضای بيروی اجرائيه، بعنوان همدردی با اخراج شدگان ازحزب، زمزمه کنان گفتند، چی کنيم دستور بالايی حزب همين بود وما تابع دستورهستيم.

فردای آن روز در دفتر کارم، شورای شهرکابل جبهۀ ملی پدر وطن نشسته بودم که مکتوب خاص و راساً ازشورای مرکزی جبهه ی ملی پدر وطن توسط يک کارمند آن مواصلت ورزيد. پاکت را گشودم، درمتن نامه، فرمان (!) سبکدوشی ام از وظيفه، مزين (!) به امضای آقای نوراکبر پايش، منشی شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن، به اين شرح صادر شده بود:

« شما نظر به هدايت مقامات رهبری حزب و تصميم (!) شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن از وظيفه معاون اول شورای شهر کابل جبهه ملی پدر وطن، سبکدوش شديد».

از آن جايی که گزينش من دراين پست به اساس پيشنهاد کميتۀ حزبی شهرکابل، تصويب جلسه هيآت اجرائيه (شامل11 تن رئيس، معاونان و اعضای) شورای شهر کابل جبهه ملی پدروطن و منظوری رياست هيأت اجرائيه (رئيس ويا معاون اول) شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان، مطابق مقررات و موازين حقوقی و تشکيلاتی جبهه ملی پدروطن، صورت گرفته بود و درکنفرانس سراسری شش ماه قبل جبهه ملی پدروطن نيز درهمين پست از جانب اعضای کنفرانس انتخاب شده بودم؛ درمورد عزل و سبکدوشی ام نيز مطابق همين قاعده ی حقوقی و تشکيلاتی، عين مراحل قانونی بايست رعايت و مورد اجراء قرار می گرفت.

اما برعکس، درحالی که کدام پيشنهاد رسمی از جانب کميتۀ حزبی شهر کابل به شورای شهر کابل جبهه نيز ارسال نشده و کانديدی به عوض من معرفی نگرديده بود؛ رئيس و اعضای هيأت اجرائيه شورای شهر کابل جبهه هيچ گونه اطلاعی نداشتند؛ همينگونه زنده ياد عبدالرحيم هاتف رئيس شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن در افغانستان ودروظيفه حضور نداشتند؛ شادروان فدامحمد دهنشين معاون اول شورای مرکزی جبهه نيز از جانب مقامات حزبی، بمنظور تدوير کنفرانس سراسری حزب به ولايت جوزجان توظيف شده بود؛ بنابران همان گونه که مرجع قانونی تصويب کننده ی تقرر و عزل من درحاشيه رانده شده و تصميمی درمورد برکناری ام نگرفته بودند؛ مقام منظوری دهنده هم درجريان قرار نگرفته، بدون اطلاع آنان؛ فقط نجيب الله قوماندان کودتای 14 ثور 1365 دستوری سبکدوشی ام را به گونه ی شفاهی به کميتۀ حزبی شهرکابل دادند و کميته حزبی شهرکابل نيز دستور شفاهی تطبيق آن را به آقای نوراکبرپايش صادر کردند و بيچاره پايش هم که وظيفۀ اصلی اش ترتيب و تنظيم آجندای جلسات شورای مرکزی و يادداشت تصاميم آن مقام بود، از ترس سرقوماندان (!) خود مکتوب نوشت و خود آن را امضاء و صادر و ارسال نموده، سپس در برابر پرسشم گفت:

گناهش امر و نهی رهبران است  ـ   فقط امضای من در زير آن است

بهرحال من نماينده ی انتخابی اعضای کنفرانس ناحيه 11 حزبی شهرکابل بودم و مکلفيت حزبی، سياسی، ملی و ميهنی داشتم تا در کنفرانس حزبی شهر کابل و کنفرانس سراسری حزب شرکت نمايم و انديشه های سياسی، حزبی و مردمی ام را به نمايندگی از اعضای حوزۀ انتخابی و شورای شهرکابل جبهه ملی پدروطن، روی دو طرح برنامه صلح ( تزسهای ده گانه ی ببرک کارمل و مشی مصاله ی ملی نجيب الله) و تعيين سرنوشت آتی وطن و مردمم ، به پيشگاه شرکت کنندگان کنفراس ابراز بدارم و مسؤوليت تاريخی ام را دربرابر چگونگی " زندگی جانکاه و پراضطراب " وطن وهم ميهنانم ، ايفاء نمايم؛ مگر باز هم با کمال تأسف کارت عضويتم بحيث شرکت کننده در کنفرانس شهر کابل ، مانند ساير اعضای منتخب حزبی برايم داده نشد. پس ازدوروز انتظار ازکميته حزبی شهرکابل تقاضا نمودم تا کارت عضويت شرکتم درکنفرانس برايم تاديه گردد. درجواب گفتند، کارت شما در روزکنفرانس داده

می شود. روز تدويرکنفرانس نخست به کميته حزبی شهر رفتم؛ مسؤولين تشريف نداشتند، يک کارمند گفت که همه درمقر کنفرانس به پل تخنيک رفته اند. من هم روانه آن جا شدم .حينی که پيشروی دروازه پل تخنيک رسيدم؛ تعداد بيش از100 تن اعضای انتخابی حزب که مانند من مورد قهر وغضب نجيب الله قرار گرفته بودند، درآن محل جمع شده تقاضای اخذ کارت عضويت شرکت در کنفرانس را می نمودند؛ وليک هيچ کسی حاضر به پاسخ گفتن نمی شد. تا اين که بعد از 15 دقيقه موتر حامل نوراحمد نور رسيد وما همگی خواهان کارت های عضويت قانونی مان، که از طرف کنفرانس های نواحی حزبی شهرکابل انتخاب شده بوديم، از وی شديم. اودرجواب  گفت: شما همگی مخالف مشی مصالحه ی ملی طرح شده ی رهبری حزب هستيد و ما برای موافقين اين مشی کارت و اجازه ی شرکت در کنفرانس را می دهيم نه مخالفين و طرفداران طرح ببرک کارمل را.

ما اصرار نموديم که اجازه دهيد تا ما من حيث اعضای انتخاب شده ی نواحی حزبی نظريات مان را به کنفرانس ارائه بداريم، آنگاه کنفرانس تصميم نهايی را اتخاذ خواهد نمود. وی درجواب گفت که طی پنج دقيقه اين محل را ترک کرده بخانه های تان برگرديد، درغيرآن سرنوشت تان زندان خواهد بود.

ازاين که تعداد ما زياد بود در بدو امرمقاومت نموديم؛ اما از جانب مقامات امنيتی برای ما به گونه ی اخطاريه گفته شد، که شما به هيچ وجه به داخل کنفرانس رفته نمی توانيد؛ اگر الی پنج دقيقه اين جا را ترک نکنيد مطابق دستور داده شده، با شما برخورد شديد امنيتی صورت خواهد گرفت.

بدين ترتيب شماری بوسيله ی نيروهای امنيت ملی جبراً به شهر انتقال و عده ای رهسپار زندان گرديدند وکنفرانس شهر کابل درغياب اعضای انتخابی آن بوسيلۀ تعداد محدودی از اعضای انتخابی و شمار بيشتری از اعضای انتصادبی(!) درشرايط اختناق سياسی مبنی براين که هيچ کس حق مخالفت را در برابر" طرح حکومتی (!) " نداشت داير و پايان يافت.

تنها يک تن از اعضای انتخابی حزب به اسم رفيق سهاک که تقاضا نمود تا برای رفقای انتخاب شده ی کنفرانس اجازه داده شود تا در کنفرانس حضور يافته نظريات شان را ابراز دارند؛ بصورت عاجل در صحن تالار دستگير و به زندان فرستاده شد و کنفرانس با يک بيانيۀ اساسی (!) و چند بيانيه ی تاييدی (!) درتاييد از مشی مصالحه ملی نجيب الله و انتخاب تعداد تعيين شده ی قبلی از اعضای منتخب و منتصب به کنفرانس سراسری؛ پايان يافت.

من چند روز در منزلم تحت نظارت کارمندان امنيت قرارداشتم. سپس دراولين جلسه ی  پلنوم کميته حزبی شهر کابل، از عضويت اين کميتۀ حزبی و عضويت بيروی اجرائيه ی آن اخراج و برای مدت سه سالخانه نشين شدم.

واما متن و محتوای " مشی مصالحه ی ملی " تزس گرباچف که نجيب الله آن را به قيمت از دست دادن حزب، متحدين سياسی، وطن ، مردم و ميهن ، در معرض امتحان (!) قرارداد؛ چگونه بوده وچی نتايج ثمربخش (!) را ببار آورد؛ آيا مخالفين مسلح داخلی (برادران آزرده خاطر(!) ) و حاميان بين المللی آنان به اين طرح کوچکترين ارزشی قايل شدند؟ توجه نماييد به فشردۀ اين دوکتورين بی بديل (!) و نتايج آن، از قلم سلطان علی کشتمند نخست وزير وقت و يکی از دوستان نزديک آن زمان نجيب الله و متحد وی درکودتای 14 ثور 1365، که به شرح زيربيان شده است:

«در برنامه مصالحه ملی، مسايل مربوط به قطعيکجانبه آتش بس از سوی دولت، اعلام روزهای باز برای بازديد مخالفين از شهرها و بويژه از شهرکابل با حفظ امنيت ايشان، تأمين تماس با فرماندهان گروههای مسلح  و ايجاد  تسهيلات برای تشکيل نمايندگی های تنظيم های جهادی در شهر کابل و احزاب سياسی ، گنجانيده شده بود....

برطبق برنامه مصالحه ملی، از سطح ولايات تا قريه ها، ميتوانست ارگانهای ائتلافی تشکيل گردد و از فرماندهان گروههای مسلح برای پيوستن به آنها دعوت بعمل آيد. همچنان راه برای گزينش نماندگان گروههای مسلح بحيث اعضا در شوراهای محلی، بحيث اعضا ويا رئيس کميته های اجرائيه از قريه ها تا ولايات و بحيث اعضای کميسيونهای مصالحه ملی ، باز گذاشته شده بود....

از اعلام مشی مصالحه ملی مدتها سپری گرديد. پيشنهادات جديدی هرچند زمان بعد، از سوی نجيب الله ارائه ميگرديد. وی ، وزرا و کارمندان بالا رتبه رژيم های سابق را برای کار در پُستهای رهبری کننده دولتی دعوت ميکرد و مقامات بلند و حساس دولت چون: صدارت، مقام زعامت معنوی، وزارت دفاع و برخی وزارتخانه های ديگر را برای مخالفين ظاهراً پيشکش مينمود، درحاليکه برای تحقق آن درعمل آمادگی نداشت. او بدينطريق سمتهای بلند دولتی و ازجمله مقام شورای وزيران را به حراج گذاشت و بدينطريق اهميت و صلاحيت آن ارگان اجرايی هميشه فعال را در اذهان مردم و درعمل پائين آورد و توان کارايی آن را بشدت لطمه زد....

ولی گويا اينکه درجانب مقابل گوش شنوا وجود نداشت. دربرابر مجموعه پيشنهادات هيچگونه واکنش مثبت از سوی تنظيمها و هواداران ايشان داده نشد. آنان چيزی کمتر از واگذاری مقام رياست دولت از سوی نجيب الله، مطالبه نميکردند. آنان در وضع مساعدی قرار داشتند. ايشان مانند گذشته از يکسو هنوز سلاح و پول فراوان دريافت ميداشتند و مورد پشتيبانی بيچون و چرا قرار ميگرفتند و از جانب ديگر دولت نجيب الله با بی اعتنايی روز افزون مقامات شوروی روبرو ميگرديد. اينکه نجيب الله بکرات ميگفت که مصالحه ملی جاده يکطرفه نيست، متأسفانه يکطرفه باقی ماند.

اقدامات ديگری از قبيل برگزاری کنگره دوم حزب، تعديل نام و برنامه عمل حزب با سمتگيری راست گرايانه، اعلام اقتصاد بازار آزاد بشيوه غربی، غير حزبی اعلام کردن شخصيتهای مهم حزبی در برخی مقامات عالی دولتی، انجام مذاکرات بی نتيجه با برخی از اعضای رهبری تنظيمها برای روزگذرانی، هيچيک گره از مشکل مصالحه ملی نگشود. نه تنظيمها و نه پاکستان و متحدان آن به چنين چيزهای اعتنا نمی نمودند و هدف آنان را صرف ساقط کردن و برانداختن رژيم، به هر شکل، شيوه و قيمت ممکن، تشکيل ميکرد....

ولی باوجود تمام اين چنين پيشنهادات و تعهدات، تنظيمها و حاميان خارجی آنها از جا نجنبيدند و کوچکترين اعتنايی نکردند. يکبار ديگر ثابت گرديد که حرف درباره برنامه ها و سياستها نه، بلکه برسر برانداختن رژيم بود، به هر قيمتی وهرگونه عواقبی! »(7)

پس از برگزاری پر تشنج دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، اوضاع سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و نظامی کشور به گونه ی زيرين شکل گرفت:

به اعتقاد آگاهان سياسی وباور اکثريت اعضای ح. د. خ. ا پيش کشيدن سياست مصالحۀ ملی بعد از کودتای 14 ثور1365 به شکل انحرافی وسازماندهی هياهوی تبليغاتی پردامنه درمورد آن با صرف هزينه های هنگفت مالی وسفرهای پرخرج به دنيای غرب، بيشتر يک ترفند سياسی بود تا يک حقيقت مسلم و بدترازآن اين که درتحقق عملی طرح ها هيچگونه معيارهای قابل قبول برای طرفين درگير، درنظر گرفته نشده بود.

درسياست مصالحۀ ملی دراين دوره، جوهرتصاميم پلينوم شانزدهم کميته مرکزی ح.د.خ.ا، تيزسهای دهگانه واعلاميۀ معروف شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، ازنظرانداخته شد و اين سياست زيادتر بمثابۀ آلۀ فشار و وسيلۀ زورگويی دردست يک اقليت تازه به دوران رسيده دردرون حزب و دولت، خدمت کرد تا با عنوان کردن آن مقاصد پروژۀ بيرون راندن، ازصحنه حذف نمودن، انتقام گرفتن،  بدنام ساختن ، به زندان انداختن، پيگرد وتعقيب وحتی قلع وقمع فزيکی رقبا ومخالفين شخصی بابرخوردهای ذهنيگرانه وديدگاههای فردی، عملی گردد.

به تعقيب امضای موافقتنامۀ ژنيو بتاريخ 15/ 4/1988 (26/ 1/ 1367) که مذاکرات پيرامون آن ازسال 1982 آغازگرديده بود ومفاد قرارداد درچند دور گفتگوها تکميل وبه توافق رسيد وسرانجام امضاء شد؛ سربازان قشون سرخ مطابق پروگرام تنظيم شده تا تاريخ 15/ 2/ 1989 خاک افغانستان را ترک گفتند. بعد ازاين رويداد قوای مسلح افغانستان ابتکار عمل را دردست گرفت.

وليک، متأسفانه موافقتنامۀ ژنيوحربۀ کشندۀ شد دردست جهان غرب برهبری ايالات متحدۀ امريکا، پاکستان، ايران و مخالفين مسلح به مقصد سرکوب خونين ح. د. خ. ا و نيروهای دفاعی کشور، که تنها مردم افغانستان به رعايت مواد آن پابند باقی ماندند وبس. دولت پاکستان بحيث امضاء کننده ازمداخله در امورداخلی افغانستان دست نکشيد وايالات متحدۀ امريکا منحيث تضمين کننده، پروگرام صدور،تسليمدهی وانتقال سلاح ومهمات جنگی ازجمله راکتهای استينگررا ازطريق پاکستان به مخالفين مسلح پايان نبخشيد.

 دولت موقت تنظيم های هفتگانه درپشاور پاکستان ايجاد شد وهمزمان با آن تبليغات وسيع برضدح.د.خ.ا ودولت جمهوری افغانستان درقالب جنگ روانی، آغاز يافت. بدين شکل رؤوس عقدنامۀ ژنيو بطور دوامدار و بطرز خشن ازطرف آنها نقض گرديد.

هرچند بعد از14 ثور1365، برعلاوۀ تدويرپلينوم های کميته مرکزی ، دومين کنفرانس سراسری حزب درسال 1366دايرو مصالحۀ ملی را بحيث مشی استراتژيک حزب اعلام نمود، که درمورد آن در شکل تدوير و محتوای و نتايج آن در بالا توضيحات بعمل آمد؛ نشستی را نيز تحت عنوان کنگرۀ دوم (ازتاريخ- 7/4/1369 - 6) با شرکت اعضای فرکسيون های ضد حزب و درغياب رهبران با اعتبار و صاحب نفوذ حزب درميان مردم و اعضای حزب، مانند کنفرانس دوم ، برپا نمودند؛ ولی هيچ کدام آن قادر به رفع مشکل درون حزبی مبنی بر تأمين وحدت و يکپارچگی حزبی وجلب اعتماد متقابل نگرديد.

دردومين کنگره با نام ح.د.خ. ا وانديشه های مبارزۀ طبقاتی ودفاع از منافع زحمتکشان وداع گفته شدوبرآن نام "حزب وطن" با تفکرجديد(!) انحرافی گذاشته شد که البته اين نامگذاری هيچگونه وجاهتقانونی نداشت وچيزی جز استفاده از زور وقدرت بمنظورغصب افتخار تاريخی ديگران، نبود.

زيرا حزب وطن قبلآ بتاريخ 16/10 /1329 با ساختار تشکيلاتی وداشتن مرامنامه واساسنامه متفاوت، به رهبری شادروان ميرغلام محمد غبار تأسيس گرديده بود. مراجعه گردد به "افغانستان درمسير تاريخ،ج 2 ص 244- 245".

همه اعضای شرافتمند حزب خوب به ياد دارند، همان طوری که درانتخاب نمايندگان در مرکز وولايات جهت اشتراک دردومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، کوچکترين معيارهای دموکراتيک حزبی رعايت نشده بود، در تدوير کنگره ی دوم  عين تخطی های عريان ضد اصول تشکيلاتی حزب، بار ديگر تکرار گرديد. ازهمين رو تعداد زياد عناصر مردود، ازجمله عده ای از اعضای بيروی سياسی وکميته مرکزی با ساخته کاری ها به هردونشست حزبی راه يافتند و درعوض نماينده گان انتخابی حزب از روند انتخابات محروم شدند.

خوانندگان گرامی، به قانون شکنی مشهود دکترنجيب وتيم افغان ملتی های وی در درون و بيرون (ح.د. خ. ا)، بشمول آقای ودان توجه فرماييد!

دکتر نجيب الله خلاف موازين حقوقی و اصول حزبی جنايتکاران مشهود و قاتلين هزاران عضو حزب و دهها هزار مردم بی دفاع افغانستان در زمان حاکميت خونتای حفيظ الله امين جلاد را، که بحکم دادگاه افغانستان به اشد مجازات و حبس طويل بيست سال محکوم شده بودند؛ نه تنها قبل ازتکميل ميعاد حبس از زندان رها نمود؛ بلکه مخالف مواد (112 ـ 113 ، فصل دوم جزاهای تبعی قانون جزای افغانستان بوظايف حزبی و دولتی، بقرار آتی مقرر نمود:

1ـ دکتر شاولی سابق وزيرخارجه حکومت خون آشام حفيظ الله امين و انتقال دهندۀ راز پنهان ملاقات

 تره کی با برژنيف، برای امين، که منجر به قتل تره کی گرديد بحيث وزير مشاور کارآگاه(!)؛

2 ـ عبدالحکيم شرعی جوزجانی، سابق وزير عدليه، داد ستان کل کشور و در جايگاه قاضی القضات حکومت خون آشام حفيظ الله امين، که در همه جنايات امين جايگاه ويژه را داشت؛ بحيث معاون قاضی القضات حکومت طراز فاشيستی اين دوره مقرر نمود تا کارهای باقی مانده(!) را انجام و تکميل نمايد؛

3 ـ عبدالقدوس غوربندی وزيرتجارت حکومت امين و يکی ازاعضای باند تروريستی مير اکبر خيبر را، بحيث رئيس شورای مرکزی جبهه ملی... مقرر نمود تا ارتباط نجيب را با سازمان"سيا" و حکمتيار تأمين نمايد؛ 

4ـ عبدالرشيد جليلی وزير زراعت حکومت امين خونخوار و متهم در قتل عام مردم بيگناه درکنرها؛  

5ـ محمود سوما وزير تحصيلات عالی و وعضو بيروی سياسی باند امين بحيث استاد در دانشگاه کابل؛

6 منصور هاشمی وزير آب و برق،که متهم به قتل عام در بدخشان بود بحيث استاد در دانشگاه کابل؛

7ـ خيال محمد کتوازی وزير راديو تلويزيون حکومت خونخوارامين؛ بحيث معاون وزارت خارجه....

يک تذکار ضروری درمورد رهايی  و تقررذوات ذکر شده در کارهای دولتی و احيای عضويت و مناصب آنان در رهبری حزب حاکم:

قانون جزای افغانستان که به تاريخ 15 / 7 / 1355 در دوران حاکميت محمد داوود خان تصويب و تا هم اکنون متن آن در کود جزای کشور نافذ و مرعی الاجراء است؛ در فصل دوم آن تحت عنون جزاهای تبعی چنين حکم و صراحت داشته است:

« ماده يکصد و دوازدهم: جزاهای تبعی عبارت از مجازاتی است که بالای محکوم عليه به حکم قانون بدون اين که درحکم محکمه تصريح گردد تطبيق می شود.

ماده يکصد و سيزدهم:

1 ـ شخصی که به حبس دوام يا حبس طويل بيش از ده سال محکوم گردد از حقوق و امتيازات آتی نيز محروم می شود:

1 ـ ماموريت دولت.

2 ـ خدمت در اردو.

3 ـ عضويت پارلمان ، شاروالی ها ، جرگه های ولايتی و محلی.

4 ـ سهمگيری درانتخابات به حيث رأی دهنده.

5 ـ استعمال عناوين و تعليق نشانهای دولتی اعم از داخلی و خارجی.

6 ـ عضويت در هيأت مديره شرکت ها و بانک ها.

7 ـ وصايت ، قيموميت و وکالت در معاملات و دعاوی.

8 ـ شهادت در عقود و معاملات در مدت محکوميت.

9 ـ عقد قرارداد با دواير دولتی ويا کسب امتياز از طرف دولت.

10 ـ صاحب امتياز، مدير مسئول، رياست هيأت تحرير مجلات و روزنامه ها.

11 ـ ادارۀ اموال و املاک در مدت محکوميت با استثنای وقف و وصيت.

2 ـ هرگاه محکوم عليه وقت صدور حکم از يکی از حقوق و امتيازات فوق مستفيد باشد بمجرد صدور حکم از آن محروم می گردد.( ص 73 ـ 74 فصل دوم ـ جراهای تلعی ، قانون جزای افغانستان.»

اکنون ضرورت آن ديده می شود تا متن و محتوای" مرامنامه جديد حزب وطن (!) را که به بهای خيلی گران و با پاماندن بالای تمام موازين يک حزب ترقيخواه و عدالت پسند، طرح و تصويب شده بود، مرور نماييم و ببينيم که چی چيزی را به مردم و ميهن مان ارائه می داشت وکدام نيازهای ضروریزحمتکشان سرزمين مان را مرفوع و چی نوع دولت و استقرارکدام شکلی ازحکومت ملی و دموکراتيک را پيشکش جامعه ی ستم ديده ی مان می نمود:

« از آنجايی که در مرحلۀ کنونی، اهداف و وظائف عمدۀ حزب را استقرار صلح، اعمار مجدد و تحکيم وحدت ملی کشور تشکيل ميدهد، ح.د.خ.ا، که بعد از اين حزب وطن ناميده ميشود، مرامنامۀ ذيل را که با احکام دين مقدس اسلام، قانون اساسی، ارزشها و مفاخر ملی و اصالت افغانی مطابقت دارد، اعلام مينمايد و تمام اعضای خود و همه مردم افغانستان را برای تحقق اين اهداف و وظايف فرامی خواند:

در عرصۀ سياسی:

مصالحۀ ملی مشی ستراتيژيک و معرف طرز تفکر حزب وطن است. حزب اهداف مصالحۀ ملی را در همه عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در نظر داشته، محتوای آن را بر مبنای معتقدات اسلامی، وطندوستی وسنن پسنديدۀ مردم و تجارب سياست عملی انکشاف و تعميم می بخشد.

- دفاع از استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان واحد وغير قابل تجزيه از وظايف اساسی حزب به شمار ميرود.

- حزب به منظور قطع جنگ، استقرار صلح، ايجاد توافق ملی ميان افغانها و تحقق تجمع همه نيروهای سياسی افغانی و تأمين اتحاد طرفداران صلح ، فعالانه عمل ميکند.

حزب معتقد است که هيچ حزب ياسازمان سياسی به تنهايی قادر نيست که وظايف اساسی مصالحۀ ملی، يعنی تأمين صلح، عمران مجدد و انکشاف در کشور را نجام دهد.

- حزب از تمام اشکال اتحاد های احزاب ونيروهای سياسی صلحد وست پشتيبانی مينمايد.

- حزب می کوشد از طريق مبارزه بخاطر صلح سراسری ملی و اعمار مجدد کشور، موقعيت شايسته خود را در جريانات سياسی آيندۀ افغانستان بر اساس موازين دمو کراسی حفظ کند و تحکيم بخشد.

- حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی و شخصيتهای اجتماعی کشور، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.

- حزب در راه استحکام نظام دموکراسی مبتنی برسيستم چند حزبی، که درآن اشتراک آزادانه و بدون تبعيض تمام مردم تامين گردد. مبارزه ميکند.

- لويه جرگه ها و جرگه ها از اشکال سنتی دمو کراسی در افغانستان هستند، حزب از تحکيم و تنظيم اين شيوه در کشور پشتيبانی ميکند.

- حزب از انتخابات پارلمانی بر اساس رای دهی همه گانی مساوی، آزاد، سری و مستقيم حمايت ميکند....

- حزب معتقد است که برادران پشتون و بلوچ ما در آن طرف خط ديورند، بنأ برعلايق و روابط تاريخی، عنعنه يی، دينی، ملی، زبانی و ساير پيوند های شان باافغانها، همواره از پشتيبانی و همبستگی مردم ما برخوردار بوده، حزب ازداعيۀ برحق برادران پشتون و بلوچ پشتيبانی مينمايد.»

طوری که ديده شد، در بخش سياسی برنامه ی" حزب وطن (!)" داکترنجيب الله ؛ بجز رديف کردن مطالبی بشکل عام گويی، چيزی نو و مشخصی را درمورد شکل، محتوی، ساختار وتشکيل يک دولت فراگير ملی، با اجزاء و عناصر متشکلۀ آن (نوعی از اتحاد احزاب ، تشکيل جبهه مرکب از سازمانهای، چپ ـ متوسط ـ راست ميانه يا راست افراطی؛ در وجود جبهه ی متحد ملی ويا شکل ديگری...) که حلال مشکل موجود و دربرگيرنده ی منافع، خواستها و نيازهای اساسی آنی و آتی مردم افغانستان باشد، ارائه نگرديده است.

دراين برنامه گفته شده:« حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی ...، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.» ؛ درحالی که احزاب سياسی بزرگی که ده سال در نبرد مسلحانه با حزب و دولت جمهوری افغانستان قرارداشتند و " مصالحه ی ملی و تقسيم قدرت را با امتياز وزارت دفاع ملی که ستون فقرات دولت را تشکيل می دهد هم تا آخر قبول نکردند؛ چگونه "همکاری متقابل" را جناب داکتر نجيب الله از ايشان انتظار داشتند؛ مگر همان همکاری متقابل که ميان حفيظ الله امين و گلبدين حکمتيار درسال 1358 مطرح گرديده بود، تجويز و حلال مشکل دانسته شده بود؟

در بخش اقتصادی و خدمات اجتماعی هم مانند بخش سياسی عام گويی ها برچسب زده شده ، چيزی نوی بجز گزينش اقتصاد بازار آزاد " آزاد کشمير(!) "، ديده نمی شود. خواست اساسی دهقانان که زمين و آب و نياز کارگران تضمين کار و جای کار است؛ وليک از برکت مشی مصالحه ملی يک جانبه ی گرباچف ـ نجيب ، تخليۀ مناطق تحت کنترول دولت از نيروهای امنيتی و تسلمي آنها به نام منطقه ی سبز(!)، برای برادران آزرده خاطر(!) واشغال آن مناطق توسط تنظيمهای بنيادگرای جهادی، ساحه ی زندگی بالای دهقانانی که در ساحه ی حاکميت دولت زندگی داشتند و با دولت همکار بودند، روزتاروز تنگ تر و امکان ناپذير گرديد؛ اقتصاد بازار آزاد هم زمينه ی فعاليت وسيع را برای محتکرين، قاچاقبران و ساير جنايتکاران بخشهای اقتصادی، مساعد نموده ، زندگی را درشهرها نيز برای کارگران دولتی و ديگر زحمتکشان شهرها دشوار ساخته، زمينه ی جلب و جذب را برای احزاب مخالف دولت و فرارمردم را از کشور بجانب پاکستان و ايران موجب گرديد؛

نتيجه اين برنامه ارتجاعی وتسليم طلبانه دکترنجيب، مسبب آن شد، که منسوبين قوای مسلح افغانستان که بنابرداشتن اعتقاد خارايين وطنپرستی و بربنياد انديشه های سياسی و وظيفه يی و بخاطر اعمار يک جامعه ی مرفه، مسعود و فارغ ازهر نوع ستم و بهره کشی، درسنگرهای نبرد با دشمنان بين المللی ـ منطقه يی وکاسه ليسان داخلی آنان، می رزميدند، باتصويب مرامنامه بی محتوی وفاقد اصالت و رسالت ذکر شده، در حالت يأس و نااميدی قرار گرفته، همين که ضربه مدهش و کشنده ای برعقايد سياسی شان وارد گرديد، ناگزير راه قوم و قبيله گراييِ و سمت و محل پرستی را درپيش گرفتند.

در همين جا بود که زمينه های مساعدی برای سربازگيری دشمنان سوگند خورده ی وطن و مردم مان، مهيا گرديد و طغيان سرکشی از امر و نهی حکومت رنگ باخته ی مرکزی آغاز شد.

اين بغاوت با کودتای نافرجام شهنواز تنی وزيردفاع ملی افغانستان که نجيب الله در معاملۀ کودتای 14 ثور 1365 وعده های تقسيم قدرت را با جناح خلق ح. د. خ. ا داده بود و به آن نی تنها وفا نکرد؛ بل رهبر مفهوم شده ی آن بخش صالح محمد زيری را از عضويت بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی حزب نيز اخراج نمود؛ آغاز گرديد، که مسؤوليت عواقب اين حادثه ی زندگی برانداز حزب و دولت، که درحقيقت امر  ستون فقرات حاکميت را از نظر نظامی و سياسی شکستاند، بدوش دکتر نجيب الله بعنوان يک ديکتاتور و شخص مطلق العنان و يکه تاز ميدان قدرت؛ وشهنواز تنی بحيث آغازگر کوتای نظامی و تمکين نکردن به ايجاد تغيير زعامت از طريق تأمين وحدت و تفاهم باهمی با ساير مخالفين درون حزبی نجيب الله، که جمعاً حدود 80 درصد حزب را تشکيل می دادند؛ با توسل به نظاميگری و بمبارد های هوايی و ريختن بم بالای شهريان کابل که منجر به تلفات صدها شهروند کشور مان گرديد و سرانجام با پناه بردن به دامن دو دشمن تاريخی و شرير مردم افغانستان، " آی . اس. آی " و حزب اسلامی حکمتيار؛ هردو درپيشگاه تاريخ و مردم ما مقصر و مسؤول پنداشته می شوند.

بقول معروف: اگر از هردو جانب جاهلانند  ـ وگر زنجير باشد بگسلانند.

به تعقيب آن يکه تازی های سيطره جويانه و سياستهای انحرافی انحصار گرايانه و تماميت خواهی جنون اميز نجيب الله در سمت درهم کوبيدن نيروهای سالم انديش درون  حزبی توأم با امتياز دهی مخالفين درون و بيرون حزب و حاکميت شدت گرفت که بحران سراسری را درکشور، از جمله در زون شمال فراهم آورد و در فرجام به بهای برچيدن بساط حاکميت فردی و گروهی وی تمام شد. 

خوانندگان گرامی!

مزيد بر آنچه که درمورد علل وعوامل سقوط حاکميت ح. د. خ. ا توسط تيم جنايت کار(ميخائل گرباچف و دکتر نجيب) در نگارش بالا توضيحات داده شد؛  دربخش هشتم و نتيجه گيری اين نگارش، مطالب بيشتری روی علت های سقوط حاکميت کودتايی نجيب الله با ارائه اسناد غير قابل انکار، مبنی براين که 100 ولسوالی ـ غند ها و کندک های نظامی بشمول ولايات ميدان وردک ـ تخار ـ باميان ـ کاپيسا ـ ارزگان ـ خوست و تسليمی سوال برانگيز ولايت کندز به برادران آزرده خاطر(!) ویقبل ازسفر(مورخ 20 عقرب 1370 خورشيدی ـ مطابق 11نوامبر1991ترسايی) برهان الدين ربانی به مسکو؛ مطابق مشی مصالحه ملی(!) تيم حاکمبه دشمنان حزب و مردم تسليم داده شده و مراکز متباقی ولايت درحالت محاصره قرارداشتند؛ صحبت بعمل خواهد آمد. واما برعکس آنچه که دکتر خدايداد بشرمل در برابر پرسش های طراز فاشيستی حبيب هوتکی افغان ملتی در تلويزيون بهار، که از کودتای 14 ثور 1365 چشم پوشی کردند و برخلاف حقيقت مشهود؛ سقوط حکومت تمايت خواه( ادامه دهنده ی خط خونين محمد گل خان مهمند) نجيب الله را با عقده های شئونيستی و تکرار دروغ های پيشين، کودتای محمود بريالی، وکيل و ديگران توصيف و زنده ياد ببرک کارمل رهبرپيشين ح.د. خ. ا؛ انتر ناسيوناليست انسان سالار را در دو پله ی ترازو با حفيظ الله امين جلاد؛ عضو تثبيت شده ی سازمان " سيا" و قاتل يک مليون انسان جامعه افغانستان و مسبب تمام بدبختی های 50 سال اخير؛ بگونه ی مساوی وزن کردند؛ جنايتی است غير قابل عفو، که بشرمل و حبيب هوتکی دربرابر تاريخ و نسل جوان امروز و فردای کشور پاسخگو بوده منتظر واکنش سنگرداران ح. د. خ. ا باشند.

زيرا، آنان در ميز گرد تلويزيون بهاردر جريان صحبتهای شان مزيد براين که چهره ی حقيقی خود را بحيث پيروان خط خونين آدولف هيتلر برملا کردند؛تاريخ گذشته سياسی خويش را نيز به چوبه های دارکشيد.

(پايان بخش هفتم)

ادامه دارد

مأخذ:

1 ـ کتاب اردو و سياست، مؤلف، جنرال محمد نبی عظيمی، صص 311 ـ 313؛

2 ـمقاله اکادميسين دستگير پنجشيری تحت عنوان:"فرایند خزنده ء مرحوم دکتر نجیب الله به قدرت سیاسی، منتشرۀ سايت " سپيده دم؛

3 ـ مقال ديگر اکادميسين پنجشيری تحت عنوان" دوروزخونين تاريخ" منتشرۀ سايت آريايی؛

4 ـ کتاب"حزب دموکراتيک خلق افغانستان:کودتا،حاکميت و فروپاشی، مؤلف محمد اکرام انديشمند (1357ـ 1371 خورشيدی) ، صفحه 434)؛

5 ـ کتاب " درسهای تلخ وعبرت انگيز افغانستان، مؤلف، ميرصاحب کاروال صفحه 150؛

6 ـ کتاب "افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک، صفحه 59؛

7 ـ  ياداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ـ س. کشتمند ـ ج 3 ـ صص 993 ـ 988؛

 

 

---------------------------------------

 

 

(بخش ششم)

 

خوانندگان گران ارج، رفقاء دوستان و هم ميهنان گران عزيز!

دراين بخش می خواهم تا به اين پرسش ها، پاسخ های مطلوبی را دريابيم تا مانند آقای فقير محمد ودان از علل و عوامل رخداد ها چشم نبسته و دچار گمراهی در روند پژوهش تاريخ کشورمان، نشده باشيم.

رويداد ششم جدی 1358 چی پيامد های مثبت و نتايج مطلوبی را درزندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان به بارآورد وچی عواقب ناگواری را درقبال داشت؟

علی رغم دستاوردهای مشهود مرحله ی اول آن دهه، چرا اتحاد شوروی درصدد کودتا و تغيير زعامت حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان از اداره و رهبری ببرک کارمل نامدار و مطرح درسطح ملی و بين المللی، به دکتر نجيب الله بی نام و بی نشان گرديد؟

کودتای 14 ثور 1365 که نام آن را " پلنوم 18 " گذاشتند، چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ علل وعوامل داخلی و خارجی اين حادثه ی زندگی برانداز، که در فرجام منجر به سقوط حاکميت حزب و دولت و غصب قدرت توسط تنظيم های جهادی بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران گرديد، کدام هاست؟

الف ـ آغاززند گی نوين برای ح.د.خ. ا و مردم داغدارافغانستان پس ازششم جدی 1358

همزمان با سقوط رژيم حفيظ الله امين، ببرک کارمل به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان وشورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، خطوط عمده و اساسی دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، درهمان تاريخ (27 دسمبر1979)، توأم با ابرازهمدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده؛ عنوانی مردم عذاب کشيده ی افغانستان، اين گونه اعلام نمودند:

« اجازه بدهيد تا عميقترين تأثرات و همدردی ها، عظيمترين احترامات و درودهای آتشين را بمناسبت رنجهای بيکران و اشکهای خونين شما، بمناسبت حبس و زندان، تبعيد و مهاجرتهای جبری، زجر و شکنجه های وحشيانه و غيرانسانی، شهادت و کشتارجمعی دهها هزار مادران و پدران ما، برادران و خواهران ما، دختران، پسران و کودکان ما که ازطرف حفيظ الله امين ميرغضب و بدستور مستقيم اين جلاد آدمکُش، بعمل آمده به پيشگاه شما تقديم بدارم.» (1)

دراين بيانيه مبرم ترين وظايف رژيم نوين چنين مشخص گرديده بود:

«1ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.

2ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.

3ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.

4 ـ احيای امنيت و مصئونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.

5 ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصونيت منزل.

6 ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض »(2)

مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:

« دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال وهمزيستی مسالمت آميز، ازسياست دفاع ازصلح وديتانت (تشنج زدايی )، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ يک عضو وفادارسازمان ملل متحد وکشورهای غيرمتعهد ـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قراردادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد. اين نظام با نيروهای صلحدوست در يک جبهۀ وسيع جهانی عليه جنگ و جنگ طلبان، استعمارکهن و نو، امپرياليزم و صهيونيزم، فاشيزم و راسيزم، اپارتايد و نژاد پرستی می رزمد و همبستگی بين المللی  خود را با سيستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضتهای آزاديبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين بسط و توسعه ميدهد ». (3)

برمبنای اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979 و جلسۀ مشترک هيأت رهبری متعهد به وحدت هردو جناح حزب که دربرابراعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط رژيم وی نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ترکيب هيآت رهبری جديد حزب (اعضای کميته مرکزی، بيروی سياسی و دارالانشاء آن ) و دولت (هيآت رئيسۀ شورای انقلابی) و حکومت ج. د. ا (ازتاريخ 27 الی 31 دسمبر 1979)، از ميان اعضای رهبری هردو جناح حزب و کادرهای ملی و مسلکی غير حزبی برگزيده وبه کار آغازنمودند.

ببرک کارمل منشی عمومی کميته مرکزی ح. د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، به تاريخ 6 جنوری 1980 برمبنای مشی اعلام شده ی حزب و دولت جديد؛ فرمان عفو و آزادی تمامی زندانيان سياسی را، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب ، زبان، قوم، مليت، ايده ئولوژی و اختلافات سياسی و سازمانی، صادرنمودند، که بموجب آن به تاريخ 7 جنوری دروازه های زندان مخوف و مرگبار پلچرخی در کابل و سپس درولايات بر روی زندانيان سياسی باز گرديد و هزاران زندانی از حبس و پنجه های خونين جلادان امين رها شده به آغوش فاميل های شان برگشتند.

طوری که مشاهده گرديد:«درمجموع درطی هجده روز ازتاريخ 27 دسمبر1979 تا 15 جنوری 1980 درحدود(16) شانزده هزارتن زندانی سياسی درکابل و ولايات آزاد شدند. درميان آزادشده ها ازتمام سازمانها و گروههای سياسی و کليه اقشاراجتماعی و شخصيتهای سياسی و فرهنگی و نمايندگان مليتهای گوناگون کشور، اعم از روحانيون، دانشمندان، استادان، معلمان، محصلان، هنرمندان، کارگران، پيشه وران، دهقانان موجود بود.» (4) ازجمله تعداد کثيری ازبنياد گرايان اسلامی وابسته به احزاب اخوانی بشمول برخی از رهبران ايشان ازآن جمله عبدالرب رسول سياف نيز درجمله آزاد شدگان بود.

همچنان رهبری حزبی ودولتی بخاطر ادای احترام به تمام قربانيان وشهدای که بعد از 7 ثور1357، جانهای خود را درزيرشکنجه و اعدام های دسته جمعی ازدست داده بودند، بتاريخ 20 جدی 1357، مراسم فاتحه و دعا خوانی را در تمام مساجد شهرها ازجمله شهر کابل، انجام دادند. درکابل تمام اعضای رهبری حزبی و دولتی به شمول ببرک کارمل دراين مراسم که درمسجد پل خشتی برگزار گرديده بود، اشتراک ورزيدند و به بازماندگان آنها، همدردی و غم شريکی خود را ابرازداشتند و بروح شهداء و قربانيان اتحاف دعا نمودند واز خداوند(ج) برای شان طلب مغفرت نمودند.(5)

دولت جديد به استناد اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979، حکومت ج. د. ا را موظف نمود تا ازطريق مراجع تقنينی طرح اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان را، بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور تنظيم و بعد ازطی مراحل غرض تصويب به شورای انقلابی ارائه نمايد. طرح اين سند معتبرملی ازجانب کميسيون مربوط تدوين و بعد از تاييد شورای وزيران به تاريخ 14 اپريل 1980 ازجانب شورای انقلابی مورد تصويب نهايی قرارگرفت و جامعه ی افغانستان را از خلای بزرگ نبود قانون اساسی درمملکت نجات بخشيد.

درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهادهای سياسی و اجتماعی ترقيخواه ميهن، در زمينۀ تأمين صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوين و سهيم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ مزيد بر سازمان دموکراتيک زنان و سازمان جوانان افغانستان، که سال ها قبل به ابتکار وحمايت پرچمداران ح. د. خ. ا، پا به عرصه ی هستی و فعاليت اجتماعی گذاشته بودند؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، نيز يکی پی ديگر ايجاد و فعال گرديدند:

-  کوپراتيف های دهقانی؛ در26 فبروری 1980؛

- اتحاديۀ معلمان؛ به تاريخ 24 می 1980؛

- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛ در 16 جون 1980؛

- شورای عالی علماء و روحانيون؛ در 30 جون 1980؛

- شورای مشورتی اقتصادی؛ به تاريخ 20 اگست 1980

- اتحاديۀ ژورناليستان؛ بتاريخ 15 سپتمبر 1980؛

- اتحاديۀ هنرمندان؛ در 22 سپتمبر 1980؛

- اتحاديۀ نويسندگان و شاعران؛ به تاريخ 14 اکتوبر 1980؛

ـ برگزاری کنگره ی کوپراتيف های زراعتی؛ بتاريخ 11 دسمبر 1980؛

-  برگزاری کنگره ی اتحاديه های صنفی؛(کارگران ـ پيشه وران ، ماموران دولتی ـ مستخدمين ادارات دولتی و خصوی افغانستان) در 7 مارچ 1981؛

- سازمان صلح، همبستگی و دوستی، ج. د. ا با خلقهای جهان؛ در20 مارچ 1981؛

 و سرانجام با تدوير کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاريخ 15 جون 1981  با شرکت بيش از(1000) تن اعم ازشخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دينی و پيروان مذاهب اهل تسنن، تشيُع ، اسماعيليه و اهل هنود افغانستان؛ نماينده گان انتخابی و ذيصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده؛ بشمول ح. د. خ. ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان؛ درشهرکابل و انتخاب (95) تن به عضويت شورای مرکزی و (23) تن بحيث اعضای هيأت اجرائيه، بشمول رئيس، معاونين و سکرتر مسؤرل جبهه، زمينه ی مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصيتهای مستقل علمی، سياسی، ملی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی، درزمينۀ انجام اهداف ذکرشده ی بالا، درزير يک سقف" جبهۀ ملی پدروطن افغانستان"  مساعد گرديد.

همچنان درماه اپريل 1980 بيرق ملی ـ دولتی دارای سه رنگ (سياه، سرخ و سبز) با نشان محراب و منبر که پس از حصول استقلال افغانستان بوجود آمده و بعد از قيام هفتم ثور 1357 به رنگ سرخ تعديل شده بود، مطابق مشی نوين حزب و دولت و خواست مردم، دوباره به همان اصل قبلی آن، با اندک تغييرات درطرح آن، مورد قبول قرارگرفت و درتمام دواير دولتی افغانستان درداخل و خارج کشور برافراشته شد.

موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی وتحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطرقطع جنگ و خونريزی وپايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها درامورداخلی کشور، برداشتند؛ ازجمله برای بار نخست موضوع مصالحۀ ملی بصورت اصولی آن ازجانب زعامت جديد، مطرح گرديد وبا صدور اعلاميه های مورخ 14/ 5 /1980وـ 24 ـ 8ـ 1981کوشش بعمل آمد تا مسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، بشمول بازگشت هرچه زودتر قطعات نظامی شوروی به کشورشان، از طرق سياسی حل وفصل گردند.

 ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی واعضای پيمان ناتو،چين ، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان و ايران، جنگ اعلام  ناشده را عليه مردم افغانستان عمدتآ ازقلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و افغانستان به ميدان کشمکش های سياسی و زورآزمايی های نظامی ابرقدرتها، بدل شد. 

طوری که تذکار بعمل آمد، رژيم خون آشام حفيظ الله امين درنتيجۀ مقاومت شجاعانۀ مردم آزاديخواه افغانستان، بويژه قيامهای رويارويی ضد ديکتاتوری طرازفاشيستی، بوسيلۀ هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان (پرچم و خلق) و حمايت نظامی اتحادشوروی، سرنگون گرديد و درعوض، يک دولت تقريباً وسيع البنياد با شرکت هردو جناح حزب و شمار قابل ملاحظه ای از روشنفکران تحول طلب، شخصيتهای ملی و دانشمندان مسلکی حکومتهای پيشين وغيرحزبی، تحت زعامت ببرک کارمل تشکيل گرديد.

حزب و دولت جديد با وجود مواجه شدن با مشکلات ناشئ از حضورقوای نظامی خارجی درکشور وبرُوز امراض خُرد و کوچک جناحی؛ شکل گيری فرکسيونهای جديد به هدف خرابکاری و تضعيف روند مبارزۀ حزبی وايجاد عمدی دشواری ها وکارشکنی ها درفعاليتهای سياسی و سر زدن بعضی حرکات و گرايشهای مغايروحدت ويکپارچگی حزبی؛ تا نيمه های دهۀ شصت خورشيدی با صفوف فشرده ومنظم و ثبات نسبی، با جلب همکاری بخشهای وسيع از مردم در مرکز و محلات، با انرژی و توانايی بيشتر به حيات خود ادامه داد. دراين مدت کارهای چشمگير و قابل لمس درراستای ارتقاء سطح زندگی توده ها صورت پذيرفت و درعرصه های سياسی- اقتصادی وفرهنگی وتحکيم پايه های حاکميت، تشکيل يک قوای مسلح نيرومند ورزمی، موفقيتهای غيرقابل انکاربدست آمد.

واما، حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، طی شش سال اول اين برهه خدمات ارزشمندی را، جهات بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان انجام داده اند، که ازمجموع دستاوردهای اين دوره، صرف می توان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:

«1ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در68 ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميزبه جهانيان معرفی نمود.

بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم، برداشته شد.

2- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:

- تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛

- رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛

ـ اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛

- اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛

ـ بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛

ـ سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛

ـ اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛

ـ انجام خدمات اجتماعی:

. تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛

. تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛

. تأسيس پرورشگاه وطن؛

.گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛

. ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛

. اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛

.  ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....

3 - درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی [ که در نگارش بالا به معرفی گرفته شدند نيز]، يکی پی ديگرايجاد و فعال گرديدند؛

4- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده و شموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....» (6)

ب ـ پيامد های ناگوار و زندگی برانداز اين دهه هشتاد ترسايی:

واما با تأسف، همگام با کار وپيکاروطنپرستانه وتلاشهای صادقانۀ اعضای شرافتمند حزب که هدفی جز خدمت به وطن و مردم نداشتند، درمرحلۀ دوم حاکميت نيزشماری ازعناصرناسالم درمقام های کليدی حزبی و دولتی، با استفاده ازمشاورين (ملکی ونظامی) فساد پيشۀ روسی، به هدف رسيدن به اميال شوم خويش، ح. د. خ. ا را دامنگيربيماری های مزمن ساختند و در کارزارويران گرانۀ خود، از تداوم جنگ اعلام  ناشدۀ ارتجاع جهانی وامپرياليسم برضد کشورمان، دست درازی ومداخلۀ مستقيم دول همسايه درامورسرنوشت ساز مردم افغانستان، حضور قوای بيگانه وشدت رقابت ابرقدرتها درپروسۀ جنگ سود، جستند که تفصيل آن در بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... ذکر شده می توان به آن مراجعه نمود.

 بتأسی از حرف های بالا، ديده می شود که تبارزگرايشهای ناسالم بر معيار امتيازطلبی های فردی و گروهی؛ شوق رهبر شدن با توسل به حرکت های فرکسيونی وتجزيه طلبانه؛ عطش سيرناپذير بخاطر اختصاص قدرت و صلاحيت بيشتر به حلقه های معين درمقام های رهبری و رده های کادری، در وجود فرکسيونهای خرابکار، نيل به يکه تازی های قهرمان گونه با کاربرد روشهای ساختگی وميکانيکی؛ مهم جلوه دادن تفاوت نظرهای سليقه يی و بی بنياد؛ درک نادرست وناکافی ازروابط اجتماعی وديالکتيک تکامل پديده ها؛ ناپختگی و نااستواری درتطبيق درست انديشه های انقلابی درپراتيک اجتماعی؛ زد وبندهای پشت پردۀ عده ای از اعضای رهبری حزبی ودولتی با مقام های روسی تازه بدوران رسيده وبا محافل وحلقه های ارتجاع داخلی وبين المللی برپايۀ سازماندهی برقراری تماسها توسط دفاتر خدمات مخفی ... زمينه ساز آن گرديد تا به دستورگرباچف کودتای درون حزبی مورخ

14 ثور 1365 عملی گردد و ح. د. خ. ا بار ديگر دچار انشعاب شود.

درنيمۀ دوم سال 1364، هنگامی که فعاليتهای فرکسيونی برضد رهبر اصول گرای حزب تشديد شده

می رفت؛ دکتر نجيب الله با استفادۀ وسيع ازامکانات پولی و قدرت نامحدود " شبکۀ اختاپوتی" درادارۀ خدمات اطلاعات دولتی و حمايت رهبری فاسد غرب زده مسکو و يک تعداد از مشاورين رشوه خوار روسی، اقدامات همه جانبه را برضد رهبری حزب و دولت آغاز و تعداد بيشتری ازاعضای بيروی سياسی و شماری از اعضای کميته مرکزی حزب، بويژه رهبران و اعضای فرکسيونهای درون حزبی

را تطميع و وارد پلان ضد حزبی خويش نمود؛ اما خوشبختانه درميان کادرها وفعالين رسالتمند وبا ايمان حزب، نفوذ و رسوخی کمايی کرده نتوانست و دراقليت محض که درفيصدی نمی آمدند، قرارگرفت.

ازآن جايی که برنامۀ تخريب کامل و نابودی بنيادی ح. د. خ.ا قبلاً از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معاملۀ خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های"سی. آی.ای." ، انتلجنس سرويس انگليس و " آی. اس. آی."، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- اسلام آباد- واشنگتن، به مقصد خاطر خواهی وراضی نگهداشتن دولت پاکستان، به تصويب رسيده بود؛ بنابران دستور کودتا به گونۀ مستقيم و علنی ازجانب گرباچف درماه حمل 1365، همزمان با دعوت ببرک کارمل به مسکو، به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم درافغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقامات قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد، که سقوط حاکميت و بدبختی اعضای حزب و مردم افغانستان، از همين جا آغاز گرديد.

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی و خارجی در راه اندازی آن:

الف ـ عوامل خارجی:

طوری که در نگارش بالا ذکر شد: برنامۀ تخريب و نابودی بنيادی ح. د.خ.ا از قدرت سياسی و رهبری جامعه، از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معامله ی خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های " سی. آی. ای."، انتلجنس سرويس انگليس و" آی. اس. آی. "، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- واشنگتن، اسلام آباد ...، طرح و به تصويب رسيد و به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم در افغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقام های قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد.

 اکنون برای درک بهتر از ميزان مؤثريت عوامل خارجی بر عوامل داخلی، ضرورت ديده می شود تا دراين بخش، روی چگونگی تأثير اين عوامل درمتن رويدادهای سرنوشت ساز چند کشور جهان، مروری صورت گيرد تا متناسب با آن پيرامون خيانتی که توسط گرباچف و شرکاء بر کشور و مردم افغانستان روا دانسته شد، ديد روشنی را برای خواننده تحويل دهد و برويت آن، برداشت سالم و واقعی بدور ازخوشبينی و بدبينی روشنفکرانه(!) بدست آيد.

علی رغم اين که جامعه شناسی علمی نقش توده های مردم را در مسيرحرکت وتکامل اجتماعی تعيين کننده می داند و بدين اصل تاکيد می ورزد که « بررسی مارکسيستی ـ لنينيستی نقش توده های مردم و جنبه های مختلف آن نشان می دهد که اين کار و کوشش توده های وسيع مردم است که جامعه و تمدن آن را حفظ می کند، تداوم آن را تأمين می کند، زمينۀ تکامل پيشروندۀ تاريخ را فراهم می آورد ؛ اين قطرات نامشهود تلاش توده ها است که طی نسل ها اقيانوس پرتلاطم تاريخ را بوجود آورده است.[ بنابران] توده های مردم آفرينندۀ واقعی تاريخ و نيروی تعيين کنندۀ تکامل اجتماعی هستند.» (7)

اما از نظر جهان بينی علمی تاييد نقش قاطع توده های مردم در آفريدن تاريخ، به معنی نفی نقش شخصيت ها و رهبران نبوده و هرگز بمفهوم انکار از تأثيرگذاری شخصيت ها، بر روی حوادث تاريخی نمی باشد. زيرا " سير جبری و ضرور تاريخ می تواند تند تر يا کند تر انجام گيرد؛ از اين يا آن راه ، به اين يا آن صورت عملی شود. اگر جريان گذار و روند معين تاريخ وعمل قوانين عينی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوۀ عمل قوانين، شکل و نوع حوادث به هيچ وجه مقدرنيست و می تواند بی نهايت متنوع باشد. دراين موارد است که حضور و شرکت شخصيت نقش بازی می کند.... نقش رهبران و شخصيتها درست درهمين جا نمايان می گردد. زيرا که آنها با استعدادِ سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود می توانند در چگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سيمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی موثر واقع شوند و دراين رابطه می توانند سير حوادث را کنُدتر ويا تنُد تر کنند؛ نهضت را زودتر به شاهراه برسانند يا به کوره راه بغلطانند، نيل بهدف را آسانتر کنند يا مشکل تر سازند.... روشن است که خواص و استعداد و حتی سيمای اخلاقی و خصوصيات فردی اين يا آن شخصيت بر روی صحنۀ حوادث مهر و اثر خويش را باقی می گذارد. شخصيتها که دارای مختصات مشخص خويش هستند، عنصر تصادف را درتاريخ وارد می سازند و به رويدادها رنگ ويژۀ آن را می دهند. نسبت به اين که شخصيتهای تاريخی و رهبران در جهت تسريع عمل قوانين عينی قرارگيرند يا مخالف آن اقدام کنند؛ درجهت تکامل جامعه فعاليت کنند ياهدف شان مخالفت با اين تکامل باشد؛ درتاريخ نقش مترقی يا ارتجاعی را ايفا خواهند کرد.»(8) 

درکنار نقش توده های مردم و شخصيتها و رهبران که در سير حوادث و نحوۀ (تندی يا کُندی) تغييرات و تحولات اجتماعی درهريک از کشورهای جهان، تأثيرات مثبت و يا منفی را بجا می گذارند؛ نقش عوامل داخلی بمثابۀ نيروی تعيين کننده وعوامل خارجی، بصفت نيروی دوم واثرگذار؛مانند نقش توده ها و شخصيتها؛ هريک تأثيرات معين خود را درشکل گيری رخدادها، تغييرات اجتماعی، پيروزی نهضتهای رهايی بخش ويا سرکوب آنها؛ جايگاه ويژه و معين خود را درهريک ازاين کشورها،متناسب

با موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک و ساختار درونی اتنيکی و پختگی سياسی آنان، داراهستند.

دراين رابطه مثال های زيادی از چگونگی همچو رخدادها درکشورهای جهان وجود دارد؛ از آن ميان روی تأثير اين عوامل در سه کشور امريکا و آسيا نمونه وار بسنده می گردد:

1ـ  کشور کوبا ـ تاثير عوامل داخلی و خارجی در تعيين سرنوشت آن:

در اول جنوری سال 1959 فيدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، پيروزی نظام نوين وسرنگونی رژيم ديکتاتوری باتيستا را اعلام و برای مردم خود گفت که علاقه مند حکومت کردن برکسی نيست؛ تنها به نام مردم کوبا، تازمانی که احساس کند انقلاب ديگر تهديد نمی شود، زمام امور را بدست خواهد داشت.

وی اهداف انقلاب را تأمين رفاه و برابری برای مردم و اجرای برنامه های آموزش و پرورش، دارو و درمان رايگان و زدودن رنجهای بيکران مردم از ناحيۀ فقر، بيکاری و بيسوادی وبرچيدن بساط نظام طبقاتی از کوبا اعلام نمود.

کاسترو درمورد پاليسی کاری خود گفت، کوبا برای تنظيم امور سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی خويش خط مشی مستقل خود را دارد. بنابران به کسی اجاز نخواهد داد تا سياستی را از بيرون کشور برآن تحميل ويا ديکته نمايد. هرملت حق آن را دارد تا خط مشی زندگی خويش را خودش تعيين و دراين امر استقلال کامل خود را داشته باشد.

اما ايالات متحدۀ امريکا پيروزی چنين نظام انقلابی را با  يک چنين خط مشی و استقلال رأی و عقيده در همسايگی خود برای سيستم اقتصادی ـ اجتماعی مونوپوليسم غارتگر، قابل پذيرش و تحمل نه پنداشته فعاليتهای تخريبکارانه را تا گسيل تروريستها و محاصرۀ نظامی و اقتصادی و يورش ديوانه وار برآن کشور آغاز نمود:

در17 اپريل 1961، به تعداد 1700 تن، نظاميان امریکا طبق نقشه‌ای از قبل برنامه ریزی شده با نام «خلیج خوک‌ها» وارد خاک کوبا شدند تا فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را از قدرت خلع و انقلاب را سرکوب کنند. این نقشه هرگز به موفقیت نه انجاميد. زیرا که نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی آن وقت، وقوع این دسيسه را از یک هفته پیش به دولت کوبا خبر داده بودند و انقلابیون کوبا توانستند درمدت کمتر از دوروز، تمامی عوامل کودتا را دستگیر و سرکوب نمايند. 

درمقابل جان اف کندی رئيس جمهور امريکا که دستور حمله به کوبا را صادرکرده بود، زیر سيلی از انتقادات مردم جهان قرار گرفت و همه ی مسئولیتهای دستور حمله به کوبا را به گردن گرفت و به شکست خود اعتراف نمود.

بدين ترتيب تهاجم نظامی غافلگيرانه ی امريکا برضد دولت جوان سوسياليستی کوبا به کمک اتحاد شوروی وقت، توسط فرزندان خود ان کشور سرکوب خونين گرديد و اين انقلاب به رهبری فرزند کبير و برومند کوبا " فيدل کاسترو " و حمايت نظامی ـ اقتصادی و فرهنگی کشورشوراها، الی 1990؛ نی تنها مسيرسالم قانونمند خويش را درجهت اعمار يک جامعۀ مرفه و فاقد استثمار، با برچيدن بساط هرنوع ستم و وحشی گری، سپری نموده و تا هم اکنون نيز می پيمايد؛ بلکه حامی، رهنما و الگوی خوبی برای انقلابهای آزاديبخش برای ساير دول در امريکای لاتين شده است.   

2 ـ سرزمين ويتنام:

در سال 1954، دولت فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دین‌بین‌فو درفکر آن شد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو 1954، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلح‌آمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد تا آتش‌بسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام (شمالی وجنوبی) اعلام شود. سپس ، تصمیم گرفته شد تا یک انتخابات دموکراتیک سراسری در1956 برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده امريکا ازترس پیروزی نيروهای ملی و دموکراتيک چپ دراين روند، با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد و در ویتنام جنوبی يک انتخاباتی فرمايشی را به جای کل کشور برگزار کرد وشخصی را به نام "نگودین دیم" با کنار زدن بیش‌تر رقیبانش در این انتخابات به ریاست‌جمهوری پيروز اعلام نمود.

چون اين انتخابات به باور بسیاری ازشهروندان آن کشورتقلبی صورت گرفته بود؛علی رغم سیاست‌های سرکوبگرانه ‌اش نتوانست ثبات وارامش را بوجود آورد. سرانجام با افزایش مخالفان داخلی وگسترش نهضت آزاديخواهی، ايالات متحدۀ آمریکا بخاطر جلوگيری از پيروزی نيروهای ملی و دموکراتيک،

با انجام کودتای نظامی، رژيم دست نشاندۀ ديگری را جانشين اين حکومت باصطلاح انتخابی نمود.

درهمین زمان بود که هواداران وحدت و يک پارچگی هردو ویتنام ، جبهه آزادی ‌سازی ملی معروف به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند.

امريکا چگونه وبا کدام بهانه وارد جنگ ويتنام شد:

با آغاز مبارزات آزاديخواهانه ی وطنپرستان و يتنام واحد، عليه ویتنام جنوبی، آمریکا تعداد بيشتری از مشاورينش را به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی بتاریخ 2 و 4 آگوست 1964 دو کشتی آمریکایی را در آبهای (معروف به خلیج تنکین) بمباران کرد، کنگره امريکا باصدور قطعنامه ی واکنش خويش را متبارز نمود. این قطعنامه به رئیس‌جمهور این اختیار می‌داد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد.  لیندن جانسون نیز از این اختیارات خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارچ 1965 استفاده کرد.

از سال 1965 تا 1969 آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد ونیروهای آمریکایی اقدام به بمباران‌های هوایی ویتنام شمالی کردند. درحقیقت امريکايی ها وارد یک جنگ اشغالگرانه علیه مردم ويتنام شده بودند.   

يورش غافلگیرکننده:

درتاریخ 30 جنوری 1968، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمان‌یافته غافلگیر کردند. جبهۀ آزاديبخش ويتنام، به دست کم صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش برد. علی رغم این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی دردفاع از این حمله قرار گرفتند؛ اما این حمله به آمریکایی‌ها ثابت کرد که دشمن به مراتب قوی‌ تر و سازمان‌یافته ‌ترازآن ا ست که تصورش را می نمود. يورش عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود. زيرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی امریکا و دريافت اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام رو‌به ‌رو بود، معتقد گرديد که جنگ را درويتنام باخته است.

تلاشهای تب آلود نیکسون برای خروج ازويتنام:

درسال 1969، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او برنامه ‌هایی به نام "ویتنامی‌ سازی" برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام وتحویل جنگ به ویتنام جنوبی را طرح‌ ریزی کرد. اخراج سربازان آمریکایی درجولای 1969 آغازشد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترش داد؛ حرکتی که به اعتراض ‌های داخلی بسیاری انجامید، بويژه در دانشگاه‌ها. در یکی ازهمین اعتراض‌های دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعه‌ای را رقم زدند که امروز به "قتل عام دانشگاه کنت" معروف است.

زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ 30 مارچ 1972، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار 17 درجه و از ناحیه‌ای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند و سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی را زير ضربات مرگبار قراردادند.

سرانجام پس از آن که آمریکا مجبور به اخراج تمام سربازانش از ویتنام گرديد، در اوایل سال 1975ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد و دولت دست نشاندۀ امريکا به تاریخ 30 اپريل 1975، رسماً دربرابر ویتنام شمالی تسلیم شد. تا این که به تاریخ 2 جولای 1976 ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور يک پارچه با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.

اما نبايد فراموش کرد که اين پيروزی دولت و مردم ويتنام دراين نبرد عليه بزرگترين غول انحصارات جهانی (ايالات متحدۀ امريکا) و رژيم دست نشاندۀ آن، مانند راه اندازی صدها توطئه ان کشورعليه دولت جوان کوبا، به کمک و حمايت همه جانبۀ سياسی ـ اقتصادی و تسليحاتی اتحاد شوروی صورت گرفت؛ حتا بعد از شکست افتضاح آميز امريکا و اخراج قشون جنگ باختۀ آن کشور؛ زمانی که دولت شئونيستی چين تهاجم نظامی را عليه دولت سوسياليستی جوان ويتنام آغاز ودست به پيشروی بداخل خاک اين کشور زد؛ فقط با يک اخطار ودادن اُلتوماتيوم 24 ساعتۀ حکومت اتحاد شوروی، نيروهای نظامی تجاوزگر چين شئونيست، خاک ويتنام را ترک کردند و مردم ويتنام از گيرماندن دراشتعال جنگ ديگری فراغت حاصل و مصروف التيام زخم های ناشیئ ازجنگ بيست ساله و اعمارمجدد کشورخويش گرديدند.

از آن جايی که ايالات متحدۀ امريکا مطابق سرشت ذاتی نظام ستم گستر سرمايه داری انحصاری، که زندگی اين نظام ضد انسانی بدون جنگ، شرارت و غارت اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده و دارای منابع و ذخاير طبيعی، چون قاره های آسيا و افريقا و امريکای لاتين، امکان پذير نيست؛اما در تهاجم نظامی 17 اپريل 1961 در کشور کوبا و جنگ تبهکارانه سال های 1965 الی 1969 در کشور ويتنام، که هردوکشور از حمايت همه جانبه ی اتحاد شوروی برخورداربودند؛ به شکست ننگين و شرمساری مواجه گرديد؛ از آنرو اتازونی اين دو شکست وساير تحقق اهدافش را در راه رسيدن به سودهای کلان، ناشئ از موجوديت سيستم جهانی سوسياليسم و در رأس اتحاد شوروی را می دانست؛ بنابرآن درصدد آن شد تا برای دستيابی به اين هدف های بزرگ حياتی و گرفتن انتقام شکستش را در کوبا و ويتنام از اتحاد شوروی وقت، آغاز يک جنگ فرسايشی دوامداری را در کشوری آسيايی ودر همسايه گی با شوروی که از نظر موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک وويژه گی های اتنيکی ـ زبانی و تعصبات مذهبی جنگ افروزانه، آن گونه که دانشمند بزرگ اروپا جنگ را برای ساکنين آن " مثل" سپورت" دانسته است، ، راه اندازی کند و پای اتحاد شوروی را نيز درآن بکشاند واين همانا افغانستان استبدادکوفته بود که تازه می خواست، آرام ـ آرام  بپای خود بيستد و راه رشد مستقل را درپيش گيرد؛ ولی دريغا که به گونه ی زيرين مورد تهاجم بزرگترين اژدهای خونخوار بين المللی قرار گرفت.

اما،اين تجاوز وبسترسازی(تختۀ خيز) چگونه آغاز شد؛ برمی گرديم به رخدادهای نيمۀ اول سدۀبيستم:

بعد از پايان جنگ جهانی دوم و تفوق نظامی اتحاد شوروی در زمينۀ شکست فاشيسم برساير متحدين که منتج به نجات سرزمين های: بلغارياـ رومانی ـ هنگری ـ چکوسلواکيا ـ پولند، يوگوسلاويا و نيمی از پيکر خود آلمان، بشمول پايتخت آن برلين، از سلطۀ اشغالگران و جنگ افروزان خون آشام هيتلری گرديد؛ زمينه را برای تشکيل دولت های جوان ترقيخواه و عدالت پسند، بوسيلۀ احزاب کمونيست و متحدين آنان دراين سرزمين ها، درکنار يک دولت سوسياليستی (اتحاد شوروی) و ايجاد سيستم جهانی سوسياليسم در اروپای شرقی و بخشهای از اسيای ميانه و پيروزی انقلاب سوسياليستی در چين، سرنگونی رژيم ارتجاعی در آن کشور، بشمول درهم شکستن زنجير استعمار انگليس در نيم قارۀ هند و استقلال اين کشور، مساعد ساخت؛ شرايط  را برای برچيدن تومار مجموعۀ سيستم مستعمراتی و آزادی همه خلقهای جهان مهيا نمود. 

اين پيروزی بزرگ مردمان اين کشورها درنيمۀ قارۀ اروپا که بخش بزرگی از مناطق آسيا را نيز دربر   می گرفت، دولت انگليس را که درجريان جنگ تا ختم آن درخشش چندانی درشکست فاشيسم ازخود بجا نگذاشته بود وايالات متحدۀ امريکا را که در پايان جنگ، ناتوانی اش را درنبرد با جاپان وهمچنين کمرنگ شدنش را درمقايسه با اتحاد شوروی احساس می کرد، به آن حدی تحريک نمود تا دست به عمل جنون آميز ضد انسانی بزند و در دوجزيرۀ " هروشيما " و " ناگاساکی " بم ذروی را بر سر مردمان ملکی فروريزد و بزرگترين جنايت عليه بشريت را مرتکب گردد و بدين ترتيب در ذهنيت عامۀ بشريت محکوم شود.

اين سردمداران استعمار کهن و نوين، بخاطر جلوگيری از اوج جنبشهای ازادی خواهی ـ سرکوب نظامی انقلاب های توده يی درسراسر کشور ها و قاره ها و مقابله با گسترش اعتبار و حيثيت و نفوذ کشورهای سوسياليستی؛ دست به تشکيل پيمانهای نظامی درقاره های اروپا و آسيا زدند تا به سيطرۀ سياسی و غارت منابع اقتصادی کشورهای درحال رشد، برای سالهای متوالی واپسين نيز ادامه دهند و زمان افول حيات ننگين اين نظام چپاولگر را تمديد نمايند:

1ـ آنان نخست پيمان نظامی آتلانتيک شمالی (ناتو) را که اتحادی از 26 کشور امريکای شمالی واروپا است، در4 اپريل 1949 بين 10 کشور اروپايی، کانادا وايالات متحدۀ امريکا در واشينگتن تاسيس نمودند. هدف از تأسيس اين پيمان، جلوگيری از نفوذ و توسعۀ ايد ئولوژی دورانساز طبقۀ کارگر وانقلاب های دموکراتيک و سوسياليستی در اروپای غربی و قارۀ امريکا و سرکوب قيام های آزادی بخش ملی و سرنگون کردن دولتهای جوان ترقيخواه و آزادی دوست در اين مناطق وسايرکشورهای جهان بوده است که جنايات اين پيمان تجاوزگر اظهرمن الشمس است.

2 ـ در مرحلۀ دوم ، سازمان پيمان آسيای جنوب شرقی ، معروف به پيمان سيتو را در سال 1333 خورشيدی مطابق 1954 ميلادی، درمانيلا پايتخت فيلپين، با شرکت دولتهای آستراليا، زلاند نو، فلپين، تايلند، پاکستان، فرانسه، انگلستان، به گردانندگی ايالات متحدۀ امريکا تشکيل نمودند.

منظور از تشکيل پيمان سيتو، ظاهراً قرارداد همکاری نظامی و اقتصادی بين کشورهای عضو راعنوان می کرد؛ اما هدف اصلی آن بيش ازهمه روی اتحاد نظامی دربرابر گسترش جنبشهای آزاديبخش ملی، قيامهای توده يی و انقلابهای ملی و دموکراتيک و سوسياليستی درجنوب شرق آسيا و جلوگيری از نفوذ سياسی ـ اقتصادی و ايدئولوژيک اتحاد شوروی سوسياليستی وتأمين سلطۀ سياسی ـ اقتصادی و استثماری خويش دراين مناطق بود.

اما با شکست امريکا در جنگ با دولت سوسياليستی ويتنام و همينگونه شکست پاکستان در جنگ سال 1351 ـ 1972 دربرابر هند در بنگال شرقی و تشکيل دولت مستقلی به نام "بنگله ديش " نخست پاکستان از اين پيمان خارج شد و به دنبال آن خود پيمان درسال 1354 نيز متلاشی ومنحل گرديد.

3 ـ پيمان سنتو يا پيمان بغداد ، معاهده ای بود که درسال 1333 ميان دوکشور عراق و ترکيه دربغداد به امضاء رسيد. اين پيمان حلقۀ ديگری از يک رشته پيمانهای بود که امريکايی ها، در کشورهای آسيايی بصورت منطقه يی ايجاد کردند تا متضمن منافع شان باشد.

دولتهای انگليس ـ پاکستان و ايران درسال 1334، يکی پی ديگر وارد اين پيمان شدند.

در اساس تشکيل اين پيمان از ابتکارات دولت امريکابود که می خواست يک سازمان دفاعی قوی درخاور ميانه بوجود آورد تا از گسترش نفوذ و اعتبار اتحاد شوروی دراين منطقه جلوگيری بعمل آورد و سنگرهای دفاعی غرب را تکميل نمايد. اما امريکا ظاهراً وانمود می کرد که خود عضويت اين پيمان را ندارد تا موجبات تحريک دولت شوروی را فراهم نکند و دوستی اعراب خاور ميانه را نيز ازدست ندهد؛ ولی با معاهدات نظامی دوجانبه باهرسه کشور ايران، ترکيه و پاکستان عملاً نفوذ خود را دراين سازمان حفظ کرد.پيمان بغداد پس ازکودتای عبدالکريم قاسم درعراق درسال 1337ضربۀ محکم ديد و مرکزيت آن نيز به انقره انتقال يافت واز اين پس اين پيمان به نام «سنتو » مسمی گرديد.

پاکستان درسال 1350 ش نسبت عدم حمايت سنتو در تعرضات هند، از آن جداشد و ايران نيز با پيروزی انقلاب اسلامی در ماه حوت 1357 با اين سازمان وداع گفت.

ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی اش زمانی که از تشکيل پيمانهای نظامی در اروپا و آسيا دستاورد قابل لمس را نصيب نگرديده و در تهاجم غارتگرانه درکشورهای کوبا و ويتنام نيز با شکست مفتضحانه مواجه و بحيث يک ابرقدرت جهانی دربرابر اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی سرافگنده و درپيشگاه جهانيان بدنام گرديده از اعتبار نظامی پيشرفته اش نيز کاسته شد؛ آنگاه درصدد آن برآمد تا بمنظور مقابله با اعتبار، حيثيت ونفوذ روزافزون کشورهای سوساليستی و سرکوب جنبشهای آزاديخواهی   و دولت های جوان در قاره های آسيا و افريقا، با استفاده از تجارب طولانی کشورانگليس درميان ممالک اسلامی؛ از معتقدات دينی و مذهبی اين سرزمينها، ازجمله درافغانستان که از نظر موقعيت جيوپوليتيک جايگاه ويژه ای داشت؛ استفادۀ ابزای کند.

 امريکا علی رغم اين که پس از سرکوب نهضت امانی بوسيلۀ انگليسها و نصب نمايندۀ مشهور آنان، (جنرال محمد نادر)، پيشنهاد دولت وقت را درسال (1954) بمنظوردادن کمک به افغانستان، نسبت رابطۀ محکم اش با پاکستان و تيرگی مناسبات افغانستان با اسلام آباد، روی مسأله پشتونستان، رد نموده بود؛ وليک در دهۀ شصت ميلادی بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگی که روی دست داشت، وارد بازی نوين سياسی گرديد و کارمندان سازمان "سيا " تحت عنوان کادرهای مسلکی بخشهای اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی کمک کننده به اين کشور بوظايف گمارده شدند:

«هرچند"سیا" در افغانستان، حضور پررنگی در دهه های آغازین جنگ سرد نداشت، این سازمان ازکانال دفاتر" بنیاد آسیا" ـ سازمان وابسته به سیا ـ تیمی به این کشورفرستاد. در میانه ی دهه های 1950 و 1960، "بنیاد آسیا" حمایت بی شائبه ای از دانشگاه کابل کرد و پروژه های بسیاری دربارۀ سازماندهی جامعه ی مسلمان افغانستان داشت.

بگفته ی "جان بنیگان" و"رز بنیگان"، افراد" بنیاد آسیا " درخلال دهه ی 1960 درپاکستان وافغانستان که سالیان دراز در خدمت این بنیاد بودند، "بنیاد آسیا" به "موسسه ی پژوهش اسلامی لاهور" در پاکستان برای انتشار فرهنگ جامع اسلامی بزبان اردو یاری رساند. جان بنیگان می گوید:

"ما همچنین، با دانشکده های الهیات دانشگاههای بزرگ تماس داشتیم." بنیگان ها درپاکستان و نیز در افغانستان با گروههای دانشجویی ضد سازمانهای دانشجویی هوادار شوروی همکاری می کردند.

 او می گوید: "دانشجویان هدف نخست ما بودند." رز بنیگان می افزاید که " بنیاد آسیا" در افغانستان با خانواده ی مجددی، روحانی سرشناس اسلامی و نیز وزارت عدلیه که چندی در اداره ی مجددی بود، روابطی استوار ساخت.

"بنیاد آسیا"، همچنین، شفیق کماوی، قائم مقام وزیر عدلیه [محمد موسی شفيق کاموی آخرين نخست وزير افغانستان در دورۀ سلطنت محمد ظاهر ـ شاه سابق که دراوايل معين وزارت عدليه بود] را به سمینار هنری کیسینجر درباره ی امور بین المللی در دانشگاه هاروارد فرستاد.

یکی از شخصیت های ارشد " سیا " می گوید:

" در1957، هنگامی که در افغانستان بودم، هواداری از شوروی آشکار بود. از من خواستند میزان حضور شوروی را در افغانستان دریابم زیرا آیزنهاور در پی دانستن اهمیت استراتژیک افغانستان برای واشنگتن بود. " نتیجه حاکی از اهمیت کم افغانستان بود.

در دهه ی 1960، جنبش اسلامی افغانستان آرام آرام روند سیاسی شدن پیش گرفت. هرچند محافظه کاری، شیوه ی زندگی سنتی ونقش برجسته ی اسلام، همواره مختصات جامعۀ افغان بوده، تا پیش ازدهه 1960 اسلام در افغانستان بیشتر چهره ای پارسامنش و کمتر سیاسی داشته است؛ اسلام بگونه ای ایمان محور و نه باوری سیاسی- اجتماعی در اذهان بود. اما بر اثر نفوذ مذهب و نیروهای روشنفکری خارجی ـ بویژه اخوان المسلمین مصر وجماعت اسلامی پاکستان وسازمانهای بین المللی اخوان المسلمین به رهبری سعید رمضان در ژنو ـ اسلام در افغانستان دگرگونی بنیادین با ماهیت سیاسی و ستیزگرانه ضد کمونیستی یافت.

[ بقول مؤلف کتاب " بازی شيطانی " بخش دوم ـ  سازمان اخوان المسلمين در آغاز به حمايت انگليس ها بخاطر پياده کردن اهداف شان دربين کشورهای اسلامی تأسيس گرديد ـ نگارنده] (9)

رفته رفته، روحانیون و سازماندهندگان برجسته ی اسلامی افغان از مصر، جایی که با میراث داران جنبش حسن البناء در تماس بودند، به افغانستان بازگشتند. بگفته ی "اولیور روی"، شرق شناس برجسته ی فرانسوی و کارشناس اسلام در افغانستان، آغاز اسلام سیاسی در افغانستان با محفلی نیمه مخفی به نام "اساتید"، گره خورده است.

 تا میانه ی دهه ی 1960، جماعت اسلامی و شاخه های آن پیرو سازمانهای اسلامی مصر، پاکستان، عراق و دیگر نقاط بودند، بویژه در تاختن به دانشجویان چپگرا و کمونیست و تهدید خشونت آمیز رقبای سیاسی شان همان رویه را داشتند. آنها با هدایت کسانی که در 1979 در زمره ی ذینفعان بخشش های" سیا " قرار گرفتند، آشکارا عامل تحریکات سیاسی و ایجاد آشفتگی بودند. وی می نویسد:

"سیمای آشکار فعالیت جنبش سیاف در قالب سازمان "جوانان مسلمان"و وجه پنهان آن درمیان" محفل اساتید بود." رهبر اساتید و کسی که سازمان نیمه مخفی "جوانان مسلمان" را هدایت می کرد، پروفسور "غلام محمد نیازی"، هیات علمی دانشکده ی الهیات دانشگاه کابل بود. دانشگاه کابل از کانال "بنیاد آسیا"، تحت حمایت مادی سیا [ C.I.A ] بود.

 در1972، ربانی، سیاف و در آینده حکمتیار شورای رهبری جنبش را ایجاد کردند و حکمتیار نظارت بر شاخه ی نظامی آن را عهده دار شد.

 برپایه ی اسناد خارج شده از طبقه بندی محرمانه ی ایالات متحده، در سال 1972 یکی از اعضای "جوانان مسلمان" بارها با یک آمریکایی برای درخواست کمک دیدار کرده است و در این دیدارها "مشروحاً فعالیت های ضد کمونیستی گروهش را بر شمرده (از آن میان قتل چند تن از"چپگرایان") وخواستار کمک پنهان ایالات متحده برای خرید ماشین چاپ شده است. 

ازاین پس "سیا" نقش فعالتری در پیوند با اسلامگرایان افغان نشان داد. پیشتر، مساعدت"سیا" نسبتاً کم بود و بیشتر از کانال بنیاد آسیا، متوجه دانشگاه کابل و نیروهای اسلامی با سابقه میشد. 

اما در 1973، محمد داوود خان ] كه گفته میشد  [به یاری کمونیستها ظاهرشاه را سرنگون وجمهوری افغانستان را پایه نهاد. جنبش اسلامی افغانستان، آشکارا چهرۀ اپوزیسیون داوود خان را بخود نگرفت. آنها بزودی دوستان زیادی در خارج یافتند.» (10)

واما چشم ديد خود نگارنده: درماه ميزان سال 1343 پس ازسپری نمودن دورۀ سربازی ، حين درخواست شمول درکادر مأموريت دولت، با آقای محمد موسی شفيق که درآن زمان با مشغوليت درچهار بخش مهم (رئيس تقنين ـ معيين وزارت عدليه ـ منشی مجلس وزراء و استاد در دانشگاه کابل)، از اعتبار زيادی نزد اوليای امور برخوردار بود، ازنزديک دردفتر کارش ملاقات نموم، سپس با انجام کاردولتی در آن وزارت، معلوماتم درمورد وی بيشتر گرديد.

درآن زمان غلام محمد نيازی دررياست تقنين بحيث مديرتأليف وترجمه، زيردست شفيق انجام خدمت مینمود.

 شفيق که از تحصيل کرده های جامع الازهر مصربود، زمينۀ رشد تعداد زيادی از فارغان مدرسۀ شرعيات و دارالعلوم عربی، ابو حنيفه و مدارس دينی ديگری را از طريق دادن بورس های تحصيلی به کشورمصر مساعد نمود، که ازآن جمله غلام محمد نيازی، برهان الدين ربانی، عبدالرسول سياف، وفی الله سميعی،عبد الهادی هدايت، غلام نبی صافی، حبيب الله غالب، محمد يعقوب زرين خيل، قاضی... بودند.

به باور نگارنده، تهداب اصلی کار و فعاليت سازمان اخوان المسلمين را در افغانستان معاصر، مولانا شفيق کاموال گذاشت و غلام محمد نيازی سال های بعد به هدايت شفيق موظف به رهبری وسازماندهی اين تنظيم سياسی گرديد.

محمد موسی شفيق پسر مولوی محمد ابراهيم کاموال، بعد از فراغت از دارالعلوم عربی کابل تحصيلات عالی را تادرجۀ مافوق لسانس از جامع الازهر مصر و سپس ايالات متحدۀ امريکا به پايان رسانيد و به باوربيشتری از آگاهان سياسی، ميخواست با هسته گذاری اسلام سياسی و ايجاد سازمان اخوان المسلمين، دستور امريکايی هارا در مبارزه با نيروهای چپ و ترقيخواه افغانستان، جلوگيری از اعتبار و نفوذ سياسی ـ اقتصادی و فرهنگی اتحاد شوروی و ايجاد تحريکات درزمينه پخش افکار شئونيستی  و برتری جويی قومی را، در جادۀ عمل پياده نمايد.

وی در راستای ايفای اين وظيفه، از نخستين روز شرکتش درتدوين و تصويب قانون اساسی 1343؛ انجام کارش دررياست تقنين وزارت عدليه الی اخرين روز ايفای وظيفه بحيث نخست وزير افغانستان؛ با استفاده بموقع از صلاحيت دولتی، روابط کاری و زبانی با مصری ها، امريکايی ها و تشکيل اداره ی

" دافغانستان پشتو تولنه ": درتاسيس سازمان اخوان المسلمين درافغانستان، جذب جوانان از مدارس دينی دراين تنظيم و استقامت دادن کار و فعاليتهای آنان درتحت رهبری سازمان" سيا " درضديت با نيروهای ترقيخواه و تحول طلب داخلی و کشورهای سوسياليستی، در رأس اتحاد شوروی؛ جلوگيری از جذب کمکهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی شوروی که تقريباً بيش از هفتاد درصد پروژه ها را احتوا می کرد؛ تعويض آن (از طريق تأمين مناسبات با امريکا و ايران و پاکستان، که انعقاد معاهدۀ ننگين آب دريای هلمند، نخستين تحفۀ حسن نيت(!) مولانا شفيق به شهنشاه ايران بود) به کمک ها و قرضه های کمرشکن ايالات متحدۀ امريکا و ايران که از نظر محاسبۀ اقتصادی، هيچ گاه به نفع کشور و مردم ما نبود؛ تغيير نام های مقام های علمی و دولتی عام پسند (درقانون اساسی سال 1343 ذکر بود که " تحقيق جرايم از وظيفۀ مدعی العموم است؛ اما بجای آن نام " سارنوال "، بجای دارالفنون، يعنی دانشگاه؛ واژۀ " پوهنتون "، بعوض رياست بلديه، يا شهرداری " شاروالی" بجای، حلال احمر" سره مياشت و همينگونه بعوض زايشگاه " زيژنتون "، بجای کتابخانه، "کتاب تون "، ـ دواخانه " درملتون "، ـ شفا خانه ـ روغتون و...)، همه ی اين تغييرات به يک زبان (پشتو)، نقش تعيين کننده داشت، که اين ميراث شوم آقای شفيق و شرکاء(!) جنگ پنجاه سالۀ گرم و سرد را درسرزمين افغانستان ببار آورد و تا هنوز هم ادامه دارد وپايانش معلوم نيست.

علی رغم اين که برنامه های سازمان " سيا " و ختم فعاليتهای جسورانۀ شفيق و پيروانش در بيست و ششم سرطان 1352 با پيروزی کوتای نظامی توسط افسران جوان اردو، تحت رهبری محمد داوود صدراعظم پيشين و پسر عم شاه، برای کوتامدت متوقف گرديد؛ وليک سازمان "سيا " با استفاده ازدست پروردگان شفيق وساير امکان هايی درميان مشران قبايل، تحصيل کردگان کشورش، جنرال های وابسته به غرب که دراختيار داشت، فعاليتهای تخريبی، کودتاهای نظامی و فشارهای خرُد کننده را عليه داوود خان راه اندازی نمود؛ تا اين که محمد داوود را به تسليمی بدون قيد وشرط، جهت سرکوب نيروهای چپ و تحول طلب وادار نمود؛ استاد ميراکبرخيبررا توسط اجنت های معلوم الحالش (امين ـ قدير ـ رسولی ـ غوربندی و حکمتيار) ترور کرد؛ قيام هفتم ثور 1357 نظاميان جوان را که منجر به سقوط رژيم فرسوده و درحال زوال محمد داوود گرديد، برح.د.خ.ا، بگونۀ اجتناب ناپذير تحميل وسپس اين قيام را که سرآغاز خوبی برای گذاربه يک انقلاب ملی ودموکراتيک می شد، بوسيلۀ حفيظ الله امين و دار ودسته اش ازمسير اصلی و قانونمند آن به بيراهه سوق داد؛ سرانجام با راه اندازی کودتا های ضد حزبی ـ نظامی درون حاکميت ح. د. خ.ا و بقدرت رساندن امين، اين جاسوس پرتاب شده اش دردرون نهضت چپ، هزاران تن اعضای ح. د. خ. ا ـ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروندان افغانستان را ازدم تيغ اين جلاد گذشتاند.

اين قتل عام ها، بويژه ترور دورئيس جمهور و دو صدراعظم (محمد داوود ـ نورمحمد تره کی ـ نوراحمد اعتمادی و محمد موسی شفيق وعده ای از وزيران ووکيلان پيشين واستادان دانشگاهها...)، دولت اتحاد شوروی وقت را براساس مناسبات دوستانه و عقد قراردادهای دوجانبه ای که سنگ بنای آن درسال 1919 ازجانب زعمای دو کشور( ولاديميرايليچ لنين و شاه امان الله) گذاشته شده بود و در دوران چهل سال سلطنت محمد ظاهر، شاه سابق و زمامداری سردار محمد داوود، تحکيم و توسعۀ گسترده تر يافت که مجموع کمک های اتحادشوروی در عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بيش از هفتاد درصد کل مساعدتهای خارجی را تشکيل می داد و همچنان مطابق معاهدۀ دوستی، حسن همجواری و همکاری بين جمهوری دموکراتيک افغانستان و اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی مورخ 5 دسمبر 1978 و تقاضا های مکرر رهبران وقت ج. د. ا، دولت شوراها را به آن واداشت تا بمنظور جلوگيری از تطبيق برنامۀ خونين و زندگی برانداز ايالات متحدۀ امريکا، که قراربود با تأمين اتحاد و تشکيل دولت مشترک" امين ـ حکمتيار " متباقی روشنفکران و همه ی مخالفين دوباند جنايت پيشه را ازدم تيغ بکشد؛ بحيث کشور دوست و همسايۀ نزديک افغانستان، قطعات نظامی را به اين کشور بفرستد و با برچيدن بساط حاکميت ترور و اختناق امين، زمينۀ نجات " دوثلث " شهروندان افغانستان را که امين دراظهارات رسمی خود تلفات الی ده مليون را متقبل و بازگو نموده بود و تشکيل حکومت قانون ويک نظام دموکراتيک، ترقيخواه و تحول طلب را بجای آن، مساعد نمايد.

اين اقدام دولت اتحادشوروی درششم جدی 1358 مانند ساير مساعدتهايش به کشورهای اروپای شرقی ـ کوبا و ويتنام که از آن در بالا تذکر رفت، نزد دول سوسياليستی، ممالک جوان تازه ازبند رستۀ استعمار و امپرياليسم، جنبشهای آزاديبخش ملی، احزاب و سازمانهای مترقی جهان و نيروهای ترقيخواه و تحول طلب افغانستان، يک عمل مشروع، قانونی و در مطابقت کامل با مادۀ 51 منشور ملل متحد محسوب و پذيرفته شد؛ وليک برای ايالات متحدۀ امريکا وسيلۀ تبليغاتی مطلوبی برای گرفتن انتقام شکستش درکوبا و ويتنام از طريق کشانيدن جنگ زندگی برانداز بداخل خاک افغانستان وعليه حاکميت ح. د. خ. ا گرديد. واما، با سقوط حاکميت فردی حفيظ الله امين، وحدت مجدد حزب تأمين و با تشکيل دولت وحدت ملی تحت زعامت ببرک کارمل، منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس، هشت سال وکيل و نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان، بحيث رهبر قابل قبول برای اکثريت مردم و همه اعضای ح. د. خ. ا، زندگی عادی و آرام شان را دوباره از سرگرفتند؛ 13 سازمان سياسی و اجتماعی به فعاليت آغاز و دروجود جبهۀ ملی پدروطن متشکل و متحد شدند.

طی شش سال اول، تحولات اجتماعی در همه عرصه های زندگی مردم بوجود آمد؛ دراثر کمک های دولت اتحاد شوروی درحدود ( 250) پروژۀ جديد بميزان متوسط و بزرگ در رشته های گوناگون و عرصه های مختلف زندگی مردم تکميل و به بهره برداری سپرده شد؛ امنيت روزتاروز خوبتر شده می رفت؛ حاکميت دولتی توسعه می يافت و مخالفين وابسته به امريکا و غرب و کشورهای ارتجاعی عربی و منطقه اعتبار و مواضع خود را از دست داده می رفتند و روحيۀ جنگی خود را پيوسته از دست می دادند؛ در مقابل مورال نيروهای دولت درحال تقويت و اميدهای مردم برای تأمين صلح ، امنيت و فردای بهتر درحال تبديل شدن به حقيقت بود.

زندگی اقتصادی مردم بهبود حاصل کرده بود؛ ازفقر جانکاهی که امروز مردم بيداد می کنند ، اثری و خبری وجود نداشت؛ سالانه هزاران جوان اعم از دختر و پسر بمنظورکسب آموزشهای عالی، شامل دانشگاههای کشور می شدند و هزاران ديگری غرض تحصيلات عالی و مسلکی به اتحاد شوروی و ديگر کشورهای سوسياليستی فرستاده می شدند....

درتمام اين دستاوردها و موفقيتهای چشمگير، نقش اتحاد شوروی بحيث کمک کننده و تلاش و جانبازی های آگاهانۀ همه کادرها و فعالين ح. د. خ.ا ، حکومت و درمجموع دولت ج. د. ا ، بويژه جايگاه منحصر به فرد ببرک کارمل بمثابۀ رهبر نستوه، فعال، مبتکر، جسور و با اعتبار ملی و بين المللی در ميان مردم افغانستان و خلقهای جهان تثبيت شده می رفت و شهرتش جهانشمول می گرديد.

درست درچنين حالت بود، که ايالات متحدۀ امريکا و متحدين آن نی تنها از جنگ رويارويی گرم در برابر ح. د. خ. ا وحاکميت دولتی آن دستاوردی را نصيب شده نتوانستند؛ بلکه از توسعۀ روزافزون حاکميت دولتی در روستاها ـ تجريد جنگ افروزان شرارت پيشه از ميان مردم و کسب اعتبار و پرستيژ بيشتر حزب، دولت و رهبر محبوب القلوب آن درميان مردم، دچار هراس و سراسيمه شده، درصدد آن برآمدند تا با توسل به آخرين امکانهای دست داشتۀ قبلی شان در حزب کمونيست اتحاد شوروی و استفاده ابزاری از ميخائيل گورباچف، اين کادر فعال پرتاب شده در درون آن حزب؛ و استفاده از موجوديت قوای نظامی آن کشور و مشاورين خائن بوطن و خادم به گورباچف در افغانستان؛ کودتای ننگين 14 ثور1365 راعليه حزب ومردم ما که سرانجام منجر به سقوط حاکميت دولتی، تسليمی قدرت به تنظيمهای بنيادگرای جهادی گرديد، توأم با جنگ های خانمانسوز بيش از دونيم دهۀ اخير برضد  آسايش و حيات تمام مردم افغانستان، تحميل نمايند:

« بعد ازفروپاشی اتحادشوروی و انتشار اسناد محرم حزبی و دولتی آن کشور درکتب و رسانه ها، آگاهان سياسی را عقيده براين است، که مفکورۀ برگشت نظاميان شوروی به ميهن شان و انتقال قدرت از ح. د. خ. ا به يک دولت فراگيرملی مورد قبول هردوجانب منازعه، از سال 1983 بابقدرت رسيدن اندروپوف، ميان مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد طرح ريزی و روی آن به توافق رسيده بودند. وليک نظربه عوامل مشخص، ازجمله تغيير پی در پی رهبری حزبی و دولتی دراتحاد شوروی ناشیئ ازمرگ رهبران؛ زمينه برای تحقق پلان مطروحه مساعد نشد، تا اينکه گورباچف براريکۀ قدرت تکيه زد.

با بقدرت رسيدن گورباچف برنامۀ انحلال ح. د. خ. ا  و فروپاشی رژيم سياسی در افغانستان، مطابق ميل و ارضای خاطر رهبران ايالات متحده و پاکستان، رويدست گرفته شد و ادوارد شوارد نادزی ماموريت يافت تا درهمدستی با افراد جاه طلب، خودخواه و سياست باز که عضويت دفترسياسی ح. د. خ. ا را داشتند ويا مسؤوليت رهبری شعبات کميته مرکزی حزب و چوکی های ردۀ اول (ملکی و نظامی) درحکومت بالای شان اعتمادشده بود؛ به اين پروسه سرعت بخشند.

دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد و ضعيف النفس روسی، بويژه عده ای از جنرالان قاچاقبر آن کشور، بارهبری دستگاه خدمات مخفی و فرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا و حاکميت سياسی بودند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی و امپرياليستی درداخل و خارج، درپشت پرده، زد و بند داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گورباچف دربارۀ افغانستان، هموارساخت، تا اين که در نشست و ملاقات رهبران اتحادشوروی و امريکا در ريکجاويک مرکزکشور ايسلند، سند رسمی درهم شکستن و پارچه پارچه کردن ح.د.خ.ا و سقوط حاکميت سياسی آن، بين گورباچف و رونالد ريگن به امضاء رسيد.

گورباچف پس از مشوره و سپردن تعهد به زمامدارقصرسفيد و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار " سی. آی . ای " ، انتلجنس سرويس و " آی . اس . آی " ، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوزمستقردر پاکستان و ايران؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور1365 را به خوش خدمتان داخلی در درون ح.د.خ.ا ومشاورينش درافغانستان، صادرکرد.

بدين ترتيب با انجام کودتای 14 ثور 1365 برضد ح. د.خ.ا و رژيم جمهوری دموکراتيک افغانستان، سنگ تهداب يک جنايت سازمان يافته مبنی بر انحلال اين حزب، سرکوب خونين دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، متحدين سياسی حاکميت و قتل عام مردم افغانستان گذاشته شد.» (11)

 در رابطه به اين جنگ تحميلی غارتگرانه و خيانت گورباچف به نهضتهای آزاديبخش ملی، به جهان سوسياليسم وميهنش اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی صدها جلد کتاب ازجانب نيروهای چپ وراست، تدوين گرديده  است.

هرگاه خوانندگان عزيز علاقه مند  معلومات بيشتری باشند با مراجعه به مطالعۀ  پژوهش های دو دانشمند بزرگ: روجرکيران ـ توماس کنی ، تحت عنوان «خيانت به سوسياليسم ـ پس پردۀ فروپاشی اتحاد شوروی» ، بداخل 25 بخش منتشرۀ سايت سپيده دم ، می توانند معلومات بيشتری بدست آورند.

واما اين که کودتای 14 ثور1365؛ چگونه راه اندازی شد، کدام راه را پيمود وچگونه جاده را برای تسليمی قدرت دولتی به تنظيمهای بنيادگرای جهادی هموار و" برنامۀ  تصويب شدۀ گرباچف ـ ريگن در ريگجاويک ايسلند" را درجادۀ عمل پياده نمود،همه را دربخش هفتم مطالعه خواهيد نمود. 

( پايان ششم)

مآخذ :

1 ـ يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند ، جلد 3 ، صفحه 638

2 ـ همان کتاب و اثر ص 638

3 ـ همان کتاب و اثر صص 639 ـ 638

4 ـ همان کتاب و اثر صص 641 ـ 640

5 ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا، مؤلف عبدالوکيل،ج1،صص373 ـ 371

6ـ برداشت شده از بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده اخيرخراسان ديروزمنتشرۀ سايت سپيده دم؛

7ـ بنياد آموزش انقلابی، بخش ماترياليسم تاريخی، مؤلف دکتر احسان طبری ـ ص 254 ؛

8ـ همين اثر فلسفی ـ صص 259 ـ 258 ، نقش شخصيت درتاريخ ؛

9ـ کتاب بازی شيطانی مؤلف روبرت دريفورس، قسمت دوم ازسيد جمال ، منتشره ی سايت سپيده دم؛

10 ـ همين اثر قسمت 25 ، بخش اول ـ افغانستان از هرسو... منتشرۀ سايت سپيده دم؛

11 ـ برداشت شده از بيست و يکم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... منتشره ی سايت سپيده دم.

(ادامه دارد)

 

 

 

  

قبلی


بالا
 
بازگشت