عثمان نجیب

 

سید جمال ‌الدین افغانستانی نیست

مقبره‌ی او را از دانش‌‌گاهِ کابل بیرون کنیم ولو‌ صدسال بعد.

 

سید‌جمال افغانستانی نبودایرانی نبود، استانبولی نبود،‌ ترکی نبود خلاصه بی‌ هویت و‌ گماشته شده‌یانگلیس علیه روس بود…              

برخی ها کرزی مانند اند و ناخوانده امضا می‌کنند، تاریخ را نه می‌خوانند و معنای مقاله‌ی تحقیقی را نه می‌دانند یک بار برنامه‌یی را نمی ببینند تا بعد قضاوت کنند آب را نادیده موزه از پا کشیدن چه سود؟

مرا بیمار روانی می‌خوانند، آن دیگری را لڼده‌غر می‌گویند. اما من یک پرسش دارم. بزرگان ما و آنانی که تاریخ های حقیقی را نوشتند و حالا حیات ندارند تکلیف شان نزد شما چیست؟ بلی من از هر چمن سمنی دارم به دلیلی که غریب بچه بودم و درس خواندم و زحمت کشیدم مثل هزاران جوان این سرزمین.‌ بلی تاریخ در دست من است از گاهی که خودم را می‌شناسم و تاریخ خوانده ام، بلی من وطندوست استم اما وطن‌فروش نیستم کما این که میلیون ها وطن‌دوست را شاگردم. نوشته های من حقایقی را برملا می‌کنند که در طول سده ها یا سال ها و دهه ها زیر تل خاکستر بودند. و اما غصه ام بر این است که این نوشته ها بدبختی بزرگِ برخی ها را در قرن ۲۱ و در عصر مدرنیته و درگذرگاه های خِرد و‌ اندیشه حتا یک صفحه از تاریخ را مطالعه نکرده اند و به خود‌آموزی‌ و خود آگاهی نرسیده اند، من مشتاق اشتهار خود نیستم،‌ من سال ها به نام‌های مستعار نوشته داشته داشته ام.‌ تراژدی بی‌خبری برخی ها از نسل دی‌‌روز و نسل مروز افغانستان در نبود عقل‌گرایی و خرد ورزی است. مطالعه کنید، آگاه شوید.‌ حالا که تنها من را خاموش کنید چه سود؟ هزاران مقاله و‌ تبصره و تحلیل و‌ تاریخ حقیقی را که نوشته ام چی می‌کنید؟ برهانی برای رَد کردن آن ها دارید یا الله. و دیگر این که من آخرین و لنگان ‌رَو ترین عضو قافله‌ی بی انتهای استادان خرد و اندیشه ام که چون میلاد ِنوری می‌‌تابند و چون عزیزِ ماندگاری در خروش اند.

افغانستان را در پرت‌گاهیْ سقوط ‌پرتاب کرده اند و برای نجاتِ از مرگ در آن چاله‌ی نابودی دست به کار شد ورنه در لجن‌زار های بلعنده نابود خواهد شد.

این روزها بحث های بلند و بدنمایی از طراز‌ِِ گفتار های سخیفانه‌ی طالبانی و تروریستی و تروریست پروری توسطِ نماینده‌های ترور و ایادی انگلیس و آمریکا و غرب برای نابودی مردمِ افغانستان از تریبون های سپرده‌شده به تروریستان توسط آمریکا بلند است. و ما هم در نوبتِ رسیدن برای نابودی صف بسته ایم. اکر فریادی بلند نکنیم ‌‌اکر شُوری جهتِ نابودی تروریسم در قافله‌ی مرگ‌‌آفرینِ تروریسم برای نابودی تروریسم نیاندازیم دیری نخواهد گذشت که کاری از دستِ مان بر نیاید. راه اندازی این شورْ همانا مقاومت های گونه گون از مبارزاتِ مسلحانه گرفته تا مبارزات روشن‌گرانه و اطلاع‌رسانی و حمایت های بزرگ معنوی مقاومت مردم افغانستان است. و در روشن‌گری های فکری پرداختن به تحلیل از تاریخ های تحمیل شده‌ی جعل و جهل در افغانستان است. وقتی ما برای تحققِ چنان مأمول گام برمی‌داریم به تیرهای نقدِ محافظه کاران و ریا‌کارانه‌ی برخی ها قرار میگیریم که در حیرت می‌ رویم اینان در چه عصری به سر می‌برند؟ ما دلِ تاریخ را به دلیلی می‌شکافیم تا مردم بیش‌تر در روشنی های مظالمِ حکام و سلاطینِ مستبد و‌ خود رأی قرارگیرند و سهمِ شان را در دفاع از سرزمین مشترکِ مان ایفا کنیم. در این سفر ما از تاریخ های جعلی و اشخاص و شخصیت های جعلی پرده بر می‌داریم که تاریخ سُچه‌یی به نسلِ های امروزِ و فردای جوانِ‌ کشور هدیه بدهیم. از آن جمله کسی به نامِ سیدجمال است که تمام افتخارات مادی وِ معنوی کشور را به نام او رقم زده اند.

من در ادامه‌ی مطالعاتِ تحقیقی خویش یافته ام که از چندین دهه پیش بحثِ شک ‌و تردید در مورد شخصی به اسم سیدجمال الدینِ افغانی!؟ راه افتاده و منابع مختلف او را یک آدم مرموز و بی سرزمین و بی‌ هویتِ سرزمینی و تباری می‌دانند. وکیل انگلیسی هندِ برتانوی او را استانبولی می‌خواند، ایرانی ها همدانی می‌گویندش، پشتونِ افغانستان او را اسعدابادی و افغانی خودِ شان می‌‌‌خوانند. در کشور های مختلف می‌رود و با هویت غلط خودش را معرفی می‌کند. راپور های سا‌ل های ۱۸۶۸ وکیل هند در افغانستان به هندِ برتانوی از زبان خودِ سیدجمال او را استانبولی و بازرگان معرفی می‌کند که به افغانستان آمده است تا سیر و سیاحت کند و همین وکیل راپور می‌دهد که سید استانبولی با محمداعظم خان بسیار نزدیک است و ساعت ها خصوصی با هم صحبت دارند و کسی را یارای مقابله با او در دبارِ محمداعظم خان نیست تا آن جا که امیر ذر بالاحصارِ کابل برای سید امکاناتِ بودوباش و معیشت برابر و مهیا می‌سازد ولی زود بر او بی اعتماد شده بر خروج سیدجمال از افغانستان حکم می‌دهد و شانس با جمال یاری کرده محمداعظم خان زمامِ امورِ سلطنت کابل را از دست می‌دهد ‌و امیرشیرعلی خان برای بارِ دوم در سلطنت جلوس کرده و سید جمال هم از مقربانِ دربارِ شیرعلی خان می‌شود تا سرحدی که سید روز هایی به هر دو پادشاه یا امیر نامه های اعتراض آمیز می‌نویسد در حالی که چنین صلاحیت از اتباع داخلی در آن زمان های استبدادِ مطلقه نبوده چه رسد به تحکم و وعده خلاف خواندنِ شاه یا سلطان جابر. به همین جهت هم بوده که به شمول نماینده‌ی هند برتانوی در کابل درراپور هایش می‌گوید: بیش‌تر کسانی سید را یک آدم خارجی یا نماینده‌ی (سفیر) کدام کشور و احتمالاً سفیرِ روس می‌خوانند و سرانجام شیرعلی خان هم بر سید مشکوک شده با اعطای ۱۲ تومان خرچ راه امر اخراجِ آو را از افغانستان می‌دهند. موردی که اگر اتباع داخل کشور چنان کاری را می‌کردند بدونِ شک اعدام ‌و چنواری و‌ شکنجه می‌شدند. ایرانی ها او را زاده‌ی همدان و ایرانی می‌دانند.‌ آقای سید احمدِ بانی در تارنگاشتِ وزینِ. بازتاب حقیقت سید را زاده‌ی انگلستان معرفی کرده و چنین می‌نویسد:

« سیدجمال الدین متولد انگلیستان مشهور به سید جمال الدین افغان، ایرانی، ترکی و مصری، اسدآبادی، همدانی و غیره. مردی که در کلب انگیسها در قاهره رفت‌ و آمد داشت و در خیابان نوشاتل پاریس آدرس. مردیکه دوست صمیمی حاکم وهابی مکه بوده و مسئول زهر دادن به خلیفه ی مسلمانان در ترکیه و انتقال خلافت از ترکیه به مکه بنفع وهابی‌های انگلیس بوده است. مردی که در دربار شاهان ممالک آزادانه رفت‌وآمد میکرد و در هر کشور جریده های می‌ساخت که محتوای شان تبلیغ بنفع انگلیس و بر علیه روس بود. مردی که در افغانستان خویشرا ترکی و در ترکیه خویشرا افغان و در ایران خویشرا عرب معرفی می‌کرد. مردی که دارای قدرت و نفوذ سیاسیی زیادی بود. همچو اعجوبه ی آخوند بی‌سر و وضعی از افغانستان و یا ایران و یا هم از شرق میانه بهیچوجه بوده نمی‌توانست. از نتیجه شاهکار های همچو مردانی حال و روز مملکت و مردم ستمدیده ی ما به اینروز رسیده، و هنوز که نا هنوز است اکثریت مردم در لجن خرافات دست و پا می‌زنند بدون اینکه بتوانند خویشر ازین ورطه ی جهالت بیرون بکشند. با تاریخ های جعلی که بخورد شان داده اند، و آنها را شجاع معرفی کرده اند، دل شان خوش است که، نمی‌دانم انگلیس را شکست دادند، روس را شکست دادند و آمریکا را شکست دادند. فردا چین را هم شکست می‌دهند! و پس فردا جهان را هم با تفنگ های دهن پشم شان بزور اسلام فتح می‌کنند.

مردم ما نا آگاهانه داد و فریاد سر می‌دهند که دشمن طالبان اند. ولی در عمل مطابق اندیشه های طالبانی رفتار می‌کنند. از همین سبب است که پنج یا ده و یا هم بیست هزار طالب سی ملیون مردم را بزور شلاق اسیر نگهمیدارند.

سیداحمد بانی»

آقای مصباح‌زاده مدیر مسئول تارنگاشتِ پیامِ آفتاب در مقاله‌ی چند بخشِ شان سید را کاملا‌ً‌ ایرانی معرفی کرده و‌ مقاله‌ی شان را تحت عنوانِ ( چرا سید جمال الدین خود را افغانی معرفی کرد؟ مصباح‌زاده | پیام آفتاب ) آغاز می‌کنند.

ماریا دارو مهربانوی خردورزِ‌ کشور در کتابی که نوشته اند سید را خورشید شرق می‌خو‌انند. البته که لقب های خدادادِ الماس شرق و نابغه‌ی شرق هم به نامِ سید ثبت شده، ایرانی های او را شیعه می‌دانند و استدلال دارند که به دلایلی در ممالک سنی مذهب خودش را سنی معرفی می‌کرد. و آموزشگاهی به نامِ او ساخته اند که او را از اسد آبادِ استان همدان و ایرانی می‌خوانند.

در دو‌ جای مسبب قتل هم شناخته شده است. یکی را در نوشته‌ی آقای بانی خواندید و دیگری شاملِ تاریخ رسمی ایران هم است که عاملِ قتلِ ناصر‌الدین شاهِ قاجار هم یکی از مریدانِ سیدجمال اسد‌آبادی یعنی همین کسی که حالا در دانشگاهِ کابلِ افغانستان طور غاصبانه و غیر مستحق دفن شده، بوده است. انوشه یاد استاد فرهنگ در جلد اولِ کتابِ افغانستان در پنج قرن اخیرِ شان در توضیح مواردِ مربوط به سید او را ( معمای سیدجمال‌الدین ) خوانده اند و دانش‌نامه‌ی بزرگِ اسلامی ایران هم سید را به گونه‌ی مطلق ایرانی خوانده است.

من مجموعه‌ی این پژوهش ها را مرور کرده و دیدگاه خودم را مستند نوشتم که موج عظیمی از پشتون تباران بر من تاختند و یک تعداد بی مطالعه های دیگر هم چنان.

من این خطاب را که پیش از این هم برای منتقدینِ خودم در زمانِ غنی نوشته بودم حالا تکرار به این دوستان هم عرض می‌کنم:

هرچند به دیدگاه های همه انسان ها احترام فراوان دارم. اما لطفاً در دیگر ما را درس عاطفی نه دهید، ما دوستیْ نداریم که آب را در آسیاب او بریزانیم، اقتدار گرایان انخصار گرایان سه صد سال است با همین گونه گفتار ها‌ی دروغ و شخصیت سازی های کاذب خون ما را مکیدند، وقتی ضعیف شدند علیه ما متحد شدند وقتی اقتدار یافتند بین خود جنگیدند و باز هم ما را زیر پا کردند. این جنگْ جنگِ قدرت تباری است. اگر فردا طالب بیاید باز هم گروه شکست خورده از تبار خودش علیه او می‌جنگد و همین جهان لعنتی آن ها را هم کمک می‌کند من از مبارزان آرمانی و ملی افغانستانی ها بودم و استم حالا دیگر نخواهید ما همیشه کاسه‌ی اریکین باشیم و فقط تیل بیاندازدِمان و بر پیکر خمیر شده‌ی مان نور بیافروزند تا راه حکم روایی و جفا بر ما را ببینند. تاریخ بخوانید. من می‌دانستم که چنین نوشته هابی می‌آیند، به همان لحاظ پیشاپیش گفتم. نخبه های قبیله برای به قدرت رسیدنْ، بیچاره های تبار خود را هم قربانی می‌کنند. منازعات تاریخی درانی ها و غلجایی و سخن عبدالرحمن خان را در مورد غلجایی ها فراموش کرده آید یا نخوانده اید؟ برای اطمینان خاطر تان بگویم که ۹۰ فیصد تلفات و‌ مهاجرت انسانی از تبار نخبه های قبیله نه بوده بلکه باشنده های آن سوی مرز و از جمع خان های دو سره بوده اند، شما تصاویر بیشماری از مردار شده های آنان را در شبکه های اجتماعی دیده اید. بلی و سوگ‌مندانه ده فیصد تلفات مردمی در جنوب و شرق و مرز های منتهی به خاک پاکستان هم‌وطن های افغان ما اند، اما ۱۰۰ فیصد تلفات از کابل تا شمال و شمال الشرق و جنوب غرب و مناطق مرکزی اهالی بومی و اصیل خود مناطق بوده اند. البته این اولین و آخرین جواب من خدمت شما و هم نگاه های تان است، بهتر است دیدگاه های تان را مستدل و مستند و مستقل بنویسید. تا بدانید که چرا دانش‌گاهِ کابل و یک مکانِ بزرگ در کابل را به جمال مینه تعدیل کنند و چیزی به نام مولانا نباشد و حتا نامِ دهکده‌‌ی تولدِ مولانا در بلخ را هم پشتو بسازند. پسلامت بمانید.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت