اسدالله کشمند

  

گورباچف یکبار دیگر و این بار برای همیشه مُرد


گورباچف برای بار دوم و برای همیشه مرد. مرگ اول او در حوادث ماه اوت سال 1991 اتفاق افتاد که رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی از وی سلب اعتماد کرد؛ حوادثی که به بزرگترین فاجعه قرن بیست یعنی فروپاشی اتحاد شوروی منتج گردید.
در مرگ گرباچف غرب مکار اشک تمساح می ریزد ولی مردم اتحاد شوروی سابق عمدتاً روسها به آن به مثابه یک حادثه کم اهمیت می نگرند. چرا چنین است؟ مسلماً همه میدانند که گرباچف خواسته و یا ناخواسته به غرب خدمت کرد و به خلقهای شوروی صدمه زد. آیا مسئله به همین سادگی است؟
برای کسانی که ساده انگاری میکنند صحبت درباره گرباچف ساده است؛ او یک خائن ازلی و ابدی بود. ولی عده ای معتقدند که پدیده گرباچف را باید در مقیاس تاریخ معاصر جهان و در نقش رهبر حزبی که بیست ملیون عضو داشت و قلب نیمی از بشریت همزمان با آن می طپید در نظر گرفت و روند تحول آن را از رهبری که نماد امید به بهروزی بود، به یک رهبر نفرین شده و مطرود مورد ارزیابی قرارداد. اینکه نتیجه تحرکات شخصی او به خیانت منتج شد شکی نیست ولی آیا روند عظیم و پر تاثیری چون سیستم سوسیالیستی را به اراده و عمل یک شخص (به طریق اولی میخائیل گرباچف) وابسته کردن مگر کار عاقلانه ای است؟ آیا آغاز و انجام نقش گرباچف در جامعه شوروی را باید یکسان دید؟ مگر این سیستم پر شاخ و برگ و عظیم و تاثیرگذار تاریخی “سوسیالیزم واقعاً موجود” صرفاً با اراده و تمایل یک شخص عمل میکرد که به اراده او درهم شکست؟ بهتر نیست بگوئیم که در جریان روندی اصلاح طلبانه و با نیت خیر کمک به بهتر سازی رشد و توسعه سوسیالیزم گرباچف، که در محاصره گروه کوچکی از افراد ضعیف و بدنیت چون یاکوولف، رئیسا (همسر خودش)، شوارنادزه و عده ای دیگر قرار گرفته بود، نهایتاً وسیله ای شد (به خواست خودش) برای رقم خوردن این حادثه شوم وعظیم تاریخی؟ مگرنه اینست که راهی را که گرباچوف در پیش گرفته بود از آغاز نیت خیانت در آن جائی نداشت؟ اینجا هدف توجیه گرباچف که در نهایت منفی ترین و کثیف ترین نقش را جهت فروپاشی شوروی ایفاء نمود، نیست ولی ساده لوحانه هم خواهد بود اگر گفته شود که گرباچف از آغازبه نیت صدمه زدن به سوسیالیزم و دشمنی با آن وارد عمل شد و بعدها اندیشه های گلاسنوست و پرسترویکا را مطرح ساخت. خیلی ها بر حق معتقدند که سیستم فرسوده شده سیاسی اتحاد شوروی بایستی نوسازی میشد و در خدمت به بشریت صیقل می یافت و بهتر عمل میکرد. در این عرصه یعنی نوسازی و متحول ساختن سیستم رهبری جامعه سوسیالیستی برمبنای مقتضیات دوران ما، یوری آندروپوف به مثابه رهبر آهنین اراده و روشن نگر شوروی گام اول را به پیش گذاشت. نقش رهبر در چنین شرایطی بسیار با اهمیت است؛ دریغا که زمان برایش مجال نداد تا این کار عظیم را همراه و همگام با کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بسر رساند. گفته می شد که گرباچف راه آندروپوف را ادامه میدهد و بر پایه همین امید، در آغاز پشتیبانی وسیعی از گرباچف در عمل دیده شد. باز هم دریغا که گرباچف نتوانست به شیوه آندروپوف و با همان وفاداری او به سویالیزم این راه را ادامه بدهد و نتیجه عمل او حزب را واداشت تا از او خلع ید نماید و حوادث ناگوارماه اوت سال 1991 اتفاق افتاد.
در واقع گرباچف یکی از بغرنج ترین و پر شاخ و برگ ترین شخصیت های قرن بیست است که در مدتی کوتاه در اثر تراکم حوادث و مهمل های تاریخی و اجتماعی چنان تغییر و تحولی را پشت سر گذاشت که کمتر میتوان نمونه آنرا سراغ گرفت. او از یک رهبر نواندیش و معتقد به سوسیالیزم به یک فرد وازده و دنباله روغرب تجاوزگر مبدل شد. امر مهم اینست که بخش قابل ملاحظه ای از سرنوشت سیاسی گرباچف را باید در سیر تحول تاریخی سیستم سوسیالیستی و حزب کمونیست اتحادشوروی مورد ارزیابی قرار داد. وقتی درباره سرنوشت سیاسی گرباچف صحبت به میان می آید نباید از یاد برد که مراحل مختلف مسیر طی شده به وسیله او همراه با بغرنجی های آن باید مورد ارزیابی قرار گیرد.

3.6K viewsedited  16:18

September 2

پیک نت - Pyknet

انقلاب کبیرسوسیالیستی اکتبر و ساختمان سوسیالیزم در شوروی یکی از عظیم ترین گام های بشریت در جهت عدالت و پیشرفت جامعه در طول تاریخ است. حادثه ای به این بزرگی و با چنین ابعادی نمیتوانست بی خلل، روراست و مستقیم بسوی اعتلا و پالایش و پیروزی گام بگذارد. در مسیر پیشرفت های اجتماعی در چنین مقیاسی، چنان شبکه های وسیعی از عوامل و بغرنجی ها نقش داشتند که خیال پردازی محض خواهد بود اگر گفته شود که سوسیالیزم بی خطا باید پیش می رفت. در چنین زمینه و کانتکستی است که گرباچف در مقام رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی قرار گرفت و مسلما ًکمبودی ها و نواقصی را که در طول سالها تراکم کرده بود، برایش به میراث رسید. با درنظر داشت این وضع و با اعلام آمادگی برای تغییر مثبت سوسیالیزم در اوضاع بغرنج جهانی، گرباچف در مقام مسئولیت قرارگرفت. او یک فرد تصادفی نبود؛ او زاده همین سیستم بود و در جریان یک عمر فعالیت وفادارانه به سوسیالیزم در این مقام قرار گرفته بود. بیاد دارم که در پنجمین کنگره حزب کمونیست ویتنام در ماه مارس سال 1982 گرباچف که عضو دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود، به نمایندگی از آن حزب در این کنگره شرکت کرد. به چشم سر دیدم او که هنوز شهرت جهانی نداشت، از احترام فوق العاده ای در بین رهبران احزاب کمونیست جهان برخوردار بود. باید پذیرفت که کمونیستهای شوروی در آن زمان او را شایسته رهبری خود میدیدند و این مقام را به او دادند. تاریخ به یاد خواهد داشت که گرباچف برای پالایش و بهترساختن سوسیالیزم کمر بست ولی او در این راه ناکام بود و حتی تا سطح خطای نابخشودنی پیش رفت. همه این حرف ها به جایش که باید گفت تا حق مطلب ادا شود اما بدبختی شخصیت نامداری چون گرباچف در این است که در راس یک روند جهانشمول و پر تحرک اجتماعی نتوانست مسیری را که در پیش است به خوبی تشخیص بدهد و فرآیند آن را پیش بینی کند. همان حزبی که او را با محبت و افتخار به بالاترین مدارج ارتقاء داده بود، با مشاهده انحراف او، در سربزنگاه حوادث او را باخشم به زیرکشید و حوادث اوت سال1991 رخ داد.
گرباچف و یاران بدنامش در راهی گام گذاشته بودند که نمیتوانست فرجامی جز بدنامی و شکست را برای آنها به ارمغان آورد. آنها خواسته یا ناخواسته در عمل بدترین خیانت ها را نسبت به سوسیالیزم انجام دادند. تاریخ آنها را نمی بخشد چنانچه همین اکنون مردم روسیه با بی تفاوتی کامل خود مزد عمر بر باد رفته گرباچف را کف دست راه و روشش می گذارند. اما غرب متفرعن و دغل باز از این فرزند بد نام ملت روس با چه ذوق زدگی ای یادمی کند!

 

 


بالا
 
بازگشت