تثبیت نفوذ در آسیای مرکزی؛ محوریتِ تمرکز روسیه بر افغانستان از دیرباز تا کنون

کلکین : در قرن نوزدهم، بریتانیا جهت ممانعت از پیشروی روسیه به آسیای مرکزی و نزدیکی به هند، از افغانستان به عنوان گروگانی ژئوپولیتیک بهره جست و بدین ترتیب سه جنگ براین کشور تحمیل نمود. نه انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و نه پایان حکومت استعماری بریتانیا در هند، مسبب تغییر و تحولاتی در اهمیت ژئوپلیتیکی افغانستان نگردید. اما دور از اهمیت افغانستان برای بریتانیا، در مقابل شاید بتوان گفت، مسکو و کابل نیز آنقدرها که در نگاه نخست به نظر می رسد از یکدیگر جدا و دور نبوده و نیستند.

در تایید این جمله، ذکر همین نکته بس که در سال ۱۹۱۹، سالی که افغان ها برای اداره سیاست خارجی شان استقلال خود را به دست آوردند، اتحاد جماهیر شوروی نخستین کشوری بود که روابطی دیپلماتیک با افغانستان برقرار ساخت و متقابلا افغانستان نیز به نوبه خود یکی از نخستین کشورهایی بود که دولت بلشویک شوروی را به رسمیت شناخت. متعاقبا در سال ۱۹۲۱ پیمان عدم تجاوز مابین افغانستان و شوروی امضا گردید، که ذیلِ آن حقوق ترانزیتی برای افغانستان و به واسطۀ اتحاد جماهیر شوروی فراهم شد. همچنین در طول دهه ‌های آتی، اتحاد جماهیر شوروی کمک ‌هایی اقتصادی و نظامی متعددی به افغانستانی بی ‌طرف ارائه کرد.

بدین ترتیب باید گفت اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۱۹ با افغانستان روابط دیپلماتیک و از دهه ۱۹۳۰ روابط تجاری دوجانبه گسترده ای برقرار کرد. همچنین؛ مشاوران اقتصادی و نظامی شوروی از سال ۱۹۵۰ در افغانستان مشخصه ای برجسته و ثابت بودند. کمک های اولیه شوروی شامل کمک های مالی، پرسنل فنی هوایی، خدمه و اپراتورهای تلگراف می شد. شوروی بخش عمده ای از شبکه راه های افغانستان (شامل تونل سالنگ) و میدان های هوایی را ساخت.

بدین ترتیب شایان ذکر است خاک افغانستان هموار ه و به لحاظ تاریخی در حوزه منافع روسیه بوده است؛ چراکه این مسئله به عوامل بسیاری چون فاکتورهای جغرافیایی، تاریخی، تقابل ژئوپلیتیکی، اقتصادی و مسیرهای تجاری از جنوب به شمال بستگی داشته است. با این حال، ورود اشتباه و تراژیک نیروهای شوروی به افغانستان (۱۹۷۹) و جنگ متعاقب آن، در سلسله «بارزترین» حوادثی ناخوشایند برای هر دو طرف بود.

متعاقبا با گذشت زمان، از حدود سال های ۲۰۱۴-۲۰۱۶، مسکو اقدام به فعالیت و تعاملات بیشتری نموده و از آن دوران نیز هیچ گاه تماس خود با طالبان را انکار نکرد؛ چراکه به باور آنها این جنبش رادیکال واقعیتی از افغانستان امروز بوده و نهایتا نتیجۀ امر آن می شود که امروز روسیه با سیاستِ تداوم حفظ منافع منطقه ای و بسط قدرتی جاه طلبانه، در پی مماشات و حتی تعامل با طالبان برآمده اند. (ASATRYAN, 2021)

جرقۀ تمرکز بر افغانستان از سوی روسیه در جریان رقابتی به نام بازی بزرگ

از سال ۱۸۷۹ تا ۱۹۱۹، هند بریتانیا روابط خارجی افغانستان را تحت کنترل داشته و در همین راستا اقدام به ارائۀ یارانه نقدی و تسلیحاتی به صورت سالانه نمود تا امیر افغانستان را به منظور کنترل قلمرو قادر سازد. امیر برای تضمین امنیت دولتی متمرکز و برقراری عدالت، دادگاه های شرعی ایجاد نمود، درحالی که حکومت محلی و حل و فصل اختلافات را به قبایل و جوامع واگذار کرد. اما در قرن نوزدهم، افغانستان کانون جریانی از «بازی بزرگ» گردید؛ مبارزه بین نفوذ روسیه و بریتانیا در منطقه‌ ای که اهمیت استراتژیک روبه رشدی داشت.

مرزهای افغانستان نه تنها حاکی از ظرفیت قدرت های بزرگ -روسیه، بریتانیای کبیر و ایران- جهت تسلط بر سرزمین های مجاور بود، بلکه درک ضمنی آنها را از کسب مزایای “دولتی حائل” نشان می داد که از این طریق آنها از رویارویی مستقیم مرزی دور می شدند. مرزهای تعیین شده به این شکل و شمول، لزوماً توجه چندانی به منافع جمعیت محلی نداشته و تجلی کلاسیک آن تقسیم قوم پشتون با ترسیم خط دیورند بین افغانستان و هند بریتانیا در سال ۱۸۹۳ بود.

به هرروی، پیمانِ فی مابینِ انگلیس و روسیه در پی انقلاب روسیه و جنگ سوم انگلیس و افغانستان (۱۹۱۹) منقضی شد که طی آن نیز افغانستان استقلال کامل را به دست آورد. با این وجود، توافق غیررسمی عدم مداخله به نحوی تا سال ۱۹۷۸ ادامه یافت. شایان ذکر است بریتانیا تا پایان امپراتوری بریتانیا در هند به حمایت از ارتش ادامه داد؛ اما هنگامی که ایالات متحده، قدرت متحد با پاکستان از ورود کشوری که بریتانیایی ها ترک کرده بودند خودداری نمود، کابل نیز به مسکو روی آورد.

نهایتا کودتاهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۸ و سپس تهاجم شوروی در سال ۱۹۷۹ آنچه از توافق بین المللی بر سر افغانستان باقی مانده بود را به کل ویران نموده، و این کشور را به صحنه جنگ سرد تبدیل ساخت؛ چنانکه درگیری های منطقه ای و فرقه ای را تحت الشعاع خود قرار داد. (Their, 2009: 14-15)

تغییر و تحولاتی سیاسی از چرخش حاکمان افغان و سیاست های مداخله جویانه روسیه

به باور برخی ناظران سیاسی، تجربه استالین نشان می‌ دهد که افغانستان همواره به دلایلی از جمله قرار گرفتن در حوزه منافع قدرت‌ ها و رژیم‌ های مختلف؛ مشکلی غامض و پردردسر محسوب شده است. او سه بار برای فتح این کشور آماده شد، اما قادر نبود نقشه های خود را عملی سازد. در مدارس شوروی به دانش آموزان گفته می شد که افغانستان اولین کشوری بوده است که شوروی را به رسمیت شناخت، اما آنها ترجیح دادند که به کلیت امر بسنده کرده، وارد جزئیات این ماجرا نشوند.

اما واقعیت ماجرا به دورانی باز می گردد که در ۲۷ مارس ۱۹۱۹ روابطی دیپلماتیک از سوی کشور افغانستان با دولت لنین و توسط امان الله خان برقرار شد؛ زیرا خود بلشویک ها نخستین کسانی بودند که امان الله خان را به عنوان حکمران کابل به رسمیت شناختند. بلشویک های شوروی افغانستان را مسیری احتمالی می دیدند که انقلاب جهانی از طریق این کشور به هند سرایت خواهد کرد.

با نگاهی به گذشته، می توان اشاره کرد امیر پیشین افغانستان، حبیب الله خان، ۱۸ سال بر کشور حکومت کرد، اما در ۲۰ فوریه ۱۹۱۹ کشته شد، سپس برادرش نصرالله تنها یک هفته بر تخت سلطنت نشست و به اتهام برادرکشی توسط برادرزاده اش، امان الله خان، روانه زندان شد. بدین ترتیب بلشویک ها از امیر جدید، (امان الله) نه به خاطر خروج از انزوای بین المللی، بلکه علیه امپراتوری بریتانیا؛ حمایت کردند.

همان طور که اشاره شد، تا سال ۱۹۱۹، افغانستان در واقع تحت الحمایه بریتانیا بود که بر اساس این معاهده، نوعی یارانه به بودجه افغانستان برای کنار گذاشتن کابل از سیاست خارجی خود پرداخت می کرد. اما امان الله استقلال کامل کشورش را اعلام و حتی با حامیان دیروز جنگی را آغاز کرد و در اوت ۱۹۱۹ از سوی بریتانیایی ها عملا به رسمیت شناخته شد. در سال ۱۹۲۱، درست پیش از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پیمان عدم تجاوز بین افغانستان و روسیه امضا شد که بر اساس آن مسکو سالانه یک میلیون روبل به کابل پرداخت می کرد.

همان طور که اشاره شد، بلشویک ها به این کشور کوهستانی به عنوان گذرگاه و مسیری احتمالی می نگریستند که انقلاب جهانی از طریق آن به هند خواهد رفت؛ بدین ترتیب بلافاصله پس از فشردن دست دوستی و آغاز روابط دیپلماتیک، سرویس های ویژه شروع به کار کردند. امان الله برای پایان دادن به انزوای کشورش، با برقراری روابط دیپلماتیک با جامعه بین ‌الملل و پس از یک تور اروپا و ترکیه در سال‌ های ۱۹۲۷-۱۹۲۸، اصلاحات متعددی را با هدف مدرن سازی افغانستان انجام داد.

او برای ماده ۶۸ قانون اساسی ۱۹۲۳ افغانستان که تحصیلات ابتدایی را اجباری می کرد؛ تلاش نمود. همچنین برده داری در سال ۱۹۲۳ لغو شد. برخی از اصلاحاتی که عملا انجام شد، مانند لغو برقع برای زنان و افتتاح تعدادی از مدارس مختلط، به سرعت بسیاری از رهبران قبیله ای و مذهبی را مخالف، و دور ساخت. همچنین وضع عوارض بر کالاهای وارداتی از هند بریتانیا، به دهقانان خصوصا در مناطق مرزی ضربه زد. همچنین، امان الله مالیات ها را افزایش داده و تمرکز برای جمع آوری آنها را آغاز کرد که باعث نارضایتی اشراف محلی شد. کشاورزان نیز به خاطر ارائه خدمت سربازی آزرده خاطر بودند. بدین ترتیب، در اوایل بهار ۱۹۲۴، قیامی در جنوب افغانستان آغاز شد.

شاه برای دریافت کمک در مقابل نارضایتی مردم به همسایه شمالی بزرگ خود متوسل شد و در پاییز هواپیماها و ۱۱ هوانورد ارتش سرخ شوروی وارد کابل شدند. سپس نه تنها بازرسی هوایی، بلکه بمباران مواضع شورشیان پشتون افغانستان نیز آغاز شد. متخصصان شوروی نیز در پی ایجاد و تقویت نیروی هوایی افغان خود برآمدند. در سال ۱۹۲۵، اتحاد جماهیر شوروی عرضه سلاح و مهمات را افزایش داد. علاوه بر قراردادها، ۴٫۵ هزار قبضه تفنگ، ۵۰ مسلسل، فشنگ برای آنها و همچنین یک ایستگاه رادیویی به صورت رایگان منتقل شد. بدین ترتیب قیام شکست خورد.

سپس ۲۰ افغان برای تحصیل در مدارس پرواز شوروی اعزام و متخصصان شوروی -۳۶ نفر- ستون فقرات نیروی هوایی افغانستان شدند. اما طرف شوروی در حال کسب تجربه ای از مبارزه با مقاومت مسلمانان بود؛ زیرا در تمام دهه ۱۹۲۰ در قلمرو آسیای مرکزی مبارزه با مجاهدینی که بلشویک ها آنها را باسمچی (مهاجمان) می نامیدند نیز، وجود داشت. در همین حال، در افغانستان نیز، اختلاس درباریان، افسران و مقامات به ابعاد بی ‌سابقه ‌ای رسید و در پاییز ۱۹۲۸، رعایای مستاصل مجددا دست به اسلحه بردند. این خیزش هم در شرق در میان پشتون ها و هم در شمال در محل سکونت تاجیک ها فوران کرد.

در مرزهای اتحاد جماهیر شوروی، قیام علیه امان ‌الله توسط شخصی اسلام گرا به نام حبیب الله کالاکانی رهبری می ‌شد. در ماه نوامبر هوانوردان شوروی که در خدمت افغانستان بودند، بار دیگر بر روی روستاییان پارتیزان های پشتون بمب گشودند، اما این بار نتیجه معکوس داد و قیام بزرگ تر شد. موقعیت امان ‌الله بیش از پیش بحرانی گردید و او که با هوشیاری حال و هوای کشورش را ارزیابی می نمود، در شب ۱۳ تا ۱۴ ژانویه ۱۹۲۹ به نفع برادرش از تاج و تخت کناره‌ گیری کرد و عازم قندهار شد. اما این امر تاج و تخت خانواده سلطنتی را نجات نداد.

یک روز بعد، کابل توسط گروه های تاجیک بچه سقاو که خود را امیر حبیب الله معرفی کرد، اشغال شد. بدین ترتیب برای اولین بار، استالین قاطعانه تصمیم گرفت افغانستان را با نیروی نظامی فتح کرده و شاه را به سلطنت بازگرداند. نیروهای مداخله گر متشکل از یک گروه سواره نظام، بیش از هزار سرباز ارتش سرخ و مهاجران افغان با لباس های محلی افغانی یا محلی بودند. با درگیری ها، دسته ای به فرماندهیِ پریماکوف در عرض یک هفته به شهر اصلی شمال کشور، مزار شریف رسید. (europeantimes, 2021)

به هرروی پس از آن، شاهزاده محمد نادر، پسر عموی امان الله خان، حبیب الله کلکانی را در نوامبر ۱۹۲۹ شکست داده و به عنوان شاه جدید، نادرشاه اعلام شد. او اصلاحات امان الله خان را به نفع یک رویکرد تدریجی تر از مدرنیزاسیون و نوسازی رها کرد، اما در سال ۱۹۳۳ توسط عبدالخالق، دانش آموز مکتب هزاره ترور شد. بدین ترتیب پس از نادرشاه، محمد ظاهر شاه، پسر ۱۹ ساله اش، به سلطنت رسید و از ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ سلطنت کرد. ظاهرشاه تا سال ۱۹۴۶ با کمک عمویش که پست نخست وزیری را بر عهده داشت و سیاست های نادرشاه را ادامه داد، حکومت کرد.

یکی دیگر از عموهای ظاهرشاه، شاه محمود خان، در سال ۱۹۴۶ به صدارت رسید و آزمون و خطایی را آغاز کرد که آزادی سیاسی بیشتری را فراهم می کرد، اما وقتی فراتر از حد انتظارش رفت، سیاست خود را معکوس ساخته، تغییر داد. در سال ۱۹۵۳ محمد داوود خان، پسر عموی شاه، به قدرت رسید. داوود خان به دنبال رابطه ای نزدیکتر با اتحاد جماهیر شوروی و رابطه ای دورتر با پاکستان بود. افغانستان بی طرف ماند و نه در جنگ جهانی دوم شرکت داشت و نه با هیچ یک از بلوک های قدرت در جنگ سرد همسو شد.

با این حال، این کشور از جنگ دوم سود برد؛ زیرا هم اتحاد جماهیر شوروی و هم ایالات متحده به واسطۀ ساختن شاهراه‌ های اصلی، فرودگاه‌ ها و دیگر زیرساخت ‌های حیاتی افغانستان با یکدیگر رقابت می‌کردند. بر اساس سرانه، افغانستان بیش از هر کشور دیگری کمک های انکشافی شوروی را دریافت کرد. اما دوران جنگ سرد از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ و مملو از درگیری مابین آمریکا و روسیه بود.

حمایت از افغانستان و دخالت در امور سیاسی آن در دوران جنگ سرد

در میان رقابت ایدئولوژیک بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی که پس از سال ۱۹۴۵ تشدید و منجر به میلیتاریزه شدن اقتصاد جهانی شد، فضای پیرامونی شوروی به میدان جنگ تبدیل شد. جغرافیای استراتژیک و پراکندگی قومی-سیاسی افغانستان، در میان منتخبی از عوامل دیگر، این کشور را به مکانی کلیدی برای رقابت جنگ سرد و عنصری از روابط پیچیده روسیه با ایالات متحده آمریکا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) تبدیل کرد.

دولت افغانستان در ابتدا از رقابت ایالات متحده و روسیه برای نفوذ سود می برد. چنانچه این کشور در دهه ۱۹۴۰-۱۹۵۰ تلاش کرد تا استقلالش را تقویت و تأسیس احزابی سیاسی را آزمایش کند؛ که برخی از آنها با ایدئولوژی های قدرت های خارجی همسو بودند. از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۳، بالغ بر ۸۰ درصد از هزینه های سرمایه گذاری و توسعه کشور را وام ها و کمک های مالی خارجی تشکیل می داد و اکثریت آن از اتحاد جماهیر شوروی بود. در حالی که این امر منجر به بهبود قابل توجه زیرساخت ها در افغانستان شد، بر فرهنگ وابستگی نیز تمرکز داشت. همچنین مشوق های دولت افغانستان جهت ایجاد ساختارهای دولتی شایسته و پایدار برای تامین کالاهای عمومی را محدود می ساخت.

در آغاز جنگ سرد (۱۹۴۷)، روابط افغانستان و ایالات متحده برجسته شد و تماس بین ایالات متحده و افغانستان در طول دهه ۱۹۵۰ افزایش یافت. در حالی که اتحاد جماهیر شوروی از فیدل کاسترو کوبا حمایت می کرد، ایالات متحده برای اهداف استراتژیک بر افغانستان به ویژه جهت مقابله با گسترش کمونیسم و ​​قدرت اتحاد جماهیر شوروی در جنوب آسیا، خصوصا خلیج فارس متمرکز بود.

تا پیش از مداخله شوروی در دهه ۱۹۷۰، سیاست افغانستان عدم تعهد بود، به این معنی که آنها متحدی ابرقدرت نمی خواستند. با این حال، آنها همچنان با آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی روابط خوبی داشتند. اما در سال ۱۹۵۸، داوود خان به دلیل ترس از تهاجم احتمالی شوروی و نیاز به سلاح های مدرن، سعی کرد با آمریکا معاهده ای علیه اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کند. پس از اینکه آمریکایی ها دست رد به سینۀ دولت افغانستان زدند، افغانستان از اتحاد جماهیر شوروی درخواست کمک کرد. با این قرارداد، اتحاد جماهیر شوروی کمک های مالی، آموزش شخصی نظامی و تسلیحات مدرن به افغانستان ارائه کرد. هرچند نهایتا داوود خان در سال ۱۹۶۳ به دلیل وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی مجبور به استعفا شد. (Ghiasy, 2017)

در سال ۱۹۷۳، آخرین پادشاه افغانستان در کودتایی توسط پسر عموی خود، محمد داوود خان، برکنار شد. اتحاد جماهیر شوروی از این تغییر برای جریان چپ استقبال کرد، اما خوشحالی آنها به زودی به سردی گرایید؛ زیرا داوود خان حاضر نشد دست نشانده شوروی باشد. او در جلسه ای خصوصی در سال ۱۹۷۷ به لئونید برژنف، رهبر شوروی گفت که به استخدام کارشناسان خارجی از کشورهای فراتر از اتحاد جماهیر شوروی ادامه خواهد داد. اما در اعمال و تصمیمات خود آزاد خواهد بود. جای تعجب ندارد که رهبران اتحاد جماهیر شوروی آن را تایید نکردند.

در سال ۱۹۷۸، حزب کمونیست دموکراتیک خلق افغانستان داوود خان را در جریانی که به “انقلاب ثور” معروف شد، سرنگون کرد. داوود خان و ۱۸ عضو خانواده او کشته شدند. علیرغم رهبری اسمی کمونیستی افغانستان، رهبران شوروی هنوز نمی توانستند آرامش داشته باشند. چراکه رژیم جدید از حزب دموکراتیک خلق، بی ثبات و از هم گسسته بوده، و همچنین با مقاومت فرهنگی شدید رهبران محافظه کار و مذهبی و مخالفت در بسیاری از مناطق روستایی افغانستان با اصلاحات رادیکال ارضی کمونیست ها مواجه شد.

در پاییز ۱۹۷۹، حفیظ الله امین، کودتای داخلی حزب دموکراتیک خلق را ترتیب داد که اولین رهبر حزب را کشت و سلطنت کوتاه اما بی ‌رحمانه ‌اش را آغاز کرد. ناآرامی ملی اوج گرفت و نگرانی مسکو تشدید شد. هرج و مرج افغانستان رهبری شوروی را در درجه اول نگران کرد؛ زیرا این احتمال را افزایش می داد که رهبران افغانستان ممکن است برای کمک به سمت ایالات متحده پیش روند. اعضای ارشد دفتر سیاسی در اواخر اکتبر ۱۹۷۹ به برژنف هشدار دادند که امین به دنبال «سیاستی متعادل ‌تر» است و ایالات متحده «احتمال تغییر در خط مشی سیاسی افغانستان» را مشخص ساخته است.

تنها چند هفته بعد، یوری آندروپوف، رئیس ک.گ.ب به آندری گرومیکو، وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی و دیمیتری اوستینوف، وزیر دفاع اتحاد جماهیر شوروی پیوست و زنگ خطری از هشدار به صدا درآوردند. آنها برژنف را متقاعد کردند که حتی اگر آمریکایی‌ ها فعالانه در تلاش برای تضعیف نفوذ شوروی در افغانستان نبودند، رژیم بی ‌رحم اما متزلزل و ناپایدار امین ضعف ‌هایی ایجاد کرده که بعدا ایالات متحده می ‌توانست از آن بهره‌ برداری کند و مسکو بایستی فورا اقدامی صورت دهد.

یک دهه پیش از آن، در سال ۱۹۶۸، برژنف اصول اساسی اندیشۀ جدید خود را معرفی کرد: همه رژیم های سوسیالیستی مسئولیت حمایت از دیگران و در صورت لزوم استفاده از نیروی نظامی را داشتند. «دکترین برژنف» پاسخی به «بهار پراگ»؛ دوره کوتاهی از آزادسازی تحت رهبری رهبر جدید چکسلواکی، الکساندر دوبچک بود. حتی فاصله گرفتن متعادل و میانۀ دوبچک از کمونیسم تندرو، دلیلی کافی برای حمله شوروی به چکسلواکی بود.

بدین ترتیب در سال ۱۹۷۹، رژیمی متزلزل و زمانی دوست در افغانستان، فرصت دیگری را برای اتحاد جماهیر شوروی فراهم کرد تا دکترین برژنف را به صورت نظامی اجرا کند. رهبران شوروی دریافتند که اگر اقدامی صورت ندهند، ممکن است اهداف شوروی برای حمایت از رژیم ‌های دیگر در کنار به اصطلاح «پرده آهنین»، (مرز فیزیکی و ایدئولوژیکی که اتحاد جماهیر شوروی را از بقیه اروپا پس از جنگ جهانی دوم جدا می‌کرد)، زیر سوال ببرد.

به هرروی، شاید بتوان گفت با نگاهی به گذشته، به راحتی می توان نتیجه گرفت که تهاجم به افغانستان برای حمایت از یک رژیم غیرمردمی، اقدامی نابخردانه و محکوم به فنا بود. با این حال، برای رهبران شوروی در مسکو در روزهای کوتاه زمستان دسامبر ۱۹۷۹، تصمیم برای انجام این کار منطقی و اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. (MCGEE, 2022)

تجاوز ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان؛ نمودی عریان از مداخلاتِ خارجی

در روز کریسمس ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی در حمایت از دولت افغانستان به این کشور حمله کرد؛ اما محرک اصلی تصمیم برای آغاز عملیات طوفان-۳۳۳، حفاظت از ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی بود. دولت حامی به طور فزاینده ای غیرمحبوب و بدنام شده بود و مسکو از فروپاشی دولت و ارتش بیم داشت. چنانکه نورمحمد تره کی در سپتامبر ۱۹۷۹ و توسط حفیظ الله امین، شاگرد و حامی سابقش، در کودتایی سرنگون و در ماه اکتبر به قتل رسید. بدین ترتیب امین رئیس جمهور گردید. ترس و نگرانی مسکو از فروپاشی دولت حزب کمونیست افغانستان به شدت با یکی دیگر از عوامل مداخله همسو بود.

مطابق با تفکر سنتی سیاست خارجی روسیه، که برپایۀ امنیت از طریق ایجاد کشورهای حائل و پیشروی بود، افغانستان به عنوان اهمیتی استراتژیک برای حفظ و تامین امنیت مرزهای اتحاد جماهیر شوروی تلقی می شد. بدین ترتیب در مقابل، کرملین به دنبال ایجاد اختلال در اقدامات ایالات متحده برای به دست آوردن نفوذ بیشتر در افغانستان بود. عوامل اقتصادی نیز ممکن است نقش داشته باشند؛ زیرا اتحاد جماهیر شوروی درپی دسترسی به مواد خام و کالاهای ارزان قیمت بود.

در روز نخست تهاجم، نیروهای شوروی امین را که به طور رسمی متحد محسوب میشد، کشته و کابل را تحت کنترل گرفتند. اما پس از تهاجم، اتحاد جماهیر شوروی کمک های خود به افغانستان را جهت حمایت از اقتصاد و بازسازی ارتش افزایش داد. در ابتدا، جریان اشغال برای نیروهای شوروی به خوبی پیش رفت. آنها شهرهای بزرگ، شهر های کوچک حومه و پایگاه های هوایی را تصرف کردند. دولت جدید در کابل تابع و تحت نفوذ شوروی بود. علاوه بر این، همچون ایالات متحده، شوروی به قدرت نرم اعتقاد داشت و تلاش می کرد تا “قلوب و اذهان” مردم محلی را به دست آورد.

ده ها هزار جوان افغان برای تحصیل و آموزش ایدئولوژیک به اتحاد جماهیر شوروی فرستاده شدند وانتظار می رفت که آنها هسته اصلی دولت آینده افغانستان را تشکیل داده، مشاغل کلیدی را در بخش اقتصادی اشغال کنند. با این حال، مسکو به زودی خود را گرفتار جنگی دید که نتوانست در آن پیروز بیرون آید. مقاومت در برابر نیروهای شوروی، که متشکل از گروه‌ های مختلف مجاهدین بودند به سرعت قوی‌ تر شد و جنگ در سراسر کشور تسری یافت.

با تنها ۱۱۵۰۰۰ سرباز -که غالب آنها سربازان وظیفه جوان، اما همچنین سربازان نیروی هوابرد و واحدهای اسپتسناز نیز بودند- ردپای نظامی شوروی نسبتاً سبک بود. ارتش افغانستان از حدود ۸۰۰۰۰ نیرو به طور مکتوب و ثبت شده تشکیل شده بود، اما در واقعیت ممکن است تنها ۳۰۰۰۰ نفر بوده باشند و فرارهای مکرر از ارتش نیز به معنی روحیه پایین در بین آنها بود. اتحاد جماهیر شوروی مانند ایالات متحده و ورود آن در سال های آتی، در زمین و هوا برتری داشت، اما این برتری کمک عمده ای برای آنها نبود. شورشیان اغلب قادر بودند از دشمن خود گریخته و به کوه ها پناه برند. با گذشت زمان، تسلیحات مجاهدین نیز با آزاد بودن گردش تسلیحات از طریق پاکستان، بهبود و تجهیز یافت. بدین ترتیب در فوریه ۱۹۸۹، اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان خارج شد.

برآوردها متفاوت است، اما بین ۵۰۰۰۰۰ تا ۲ میلیون افغان و حدود ۱۵۰۰۰ سرباز شوروی در دهه اول جنگ کشته شدند. دولت افغانستان تحت حمایت شوروی در سال ۱۹۹۲ فروپاشید، اما جنگ از آن زمان خاتمه نیافت. پس از پایان اشغال شوروی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روابط روسیه و افغانستان به پایین ترین سطح خود یا به عبارتی به بن بست رسید. با این حال، مسکو به طور مداوم بر روی بهبود اوضاع کار کرد.

در دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین، روسیه حمایت خود از رژیم کمونیستی به رهبری رئیس جمهور نجیب الله را در سال ۱۹۹۲ رها ساخته و به ایجاد روابط با مجاهدین اقدام کرد. پس از سقوط نجیب الله، و با ادامه جنگ داخلی افغانستان، روسیه از اتحاد شمال -جنبش مجاهدین تحت سلطه تاجیک های قومی- حمایت نظامی کرد. این رابطه بدون عواقب هم نبود. برای مثال، در سال ۱۹۹۳، در جریان جنگ داخلی در تاجیکستان، شورشیان تاجیک به یک پاسگاه مرزی روسیه از افغانستان حمله کرده و ۲۵ نظامی روسی را کشتند. در پاسخ نیز، روسیه حملات تلافی جویانه ای را در شمال افغانستان انجام داد. (Janse, 2021)

در قرن نوزدهم، بریتانیا جهت ممانعت از پیشروی روسیه به آسیای مرکزی و نزدیکی به هند، از افغانستان به عنوان گروگانی ژئوپولیتیک بهره جست و بدین ترتیب سه جنگ براین کشور تحمیل نمود. نه انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و نه پایان حکومت استعماری بریتانیا در هند، مسبب تغییر و تحولاتی در اهمیت ژئوپلیتیکی افغانستان نگردید. اما دور از اهمیت افغانستان برای بریتانیا، در مقابل شاید بتوان گفت، مسکو و کابل نیز آنقدرها که در نگاه نخست به نظر می رسد از یکدیگر جدا و دور نبوده و نیستند.

 در تایید این جمله، ذکر همین نکته بس که در سال ۱۹۱۹، سالی که افغان ها برای اداره سیاست خارجی شان استقلال خود را به دست آوردند، اتحاد جماهیر شوروی نخستین کشوری بود که روابطی دیپلماتیک با افغانستان برقرار ساخت و متقابلا افغانستان نیز به نوبه خود یکی از نخستین کشورهایی بود که دولت بلشویک شوروی را به رسمیت شناخت. متعاقبا در سال ۱۹۲۱ پیمان عدم تجاوز مابین افغانستان و شوروی امضا گردید، که ذیلِ آن حقوق ترانزیتی برای افغانستان و به واسطۀ اتحاد جماهیر شوروی فراهم شد. همچنین در طول دهه ‌های آتی، اتحاد جماهیر شوروی کمک ‌هایی اقتصادی و نظامی متعددی به افغانستانی بی ‌طرف ارائه کرد.

 بدین ترتیب باید گفت اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۱۹ با افغانستان روابط دیپلماتیک و از دهه ۱۹۳۰ روابط تجاری دوجانبه گسترده ای برقرار کرد. همچنین؛ مشاوران اقتصادی و نظامی شوروی از سال ۱۹۵۰ در افغانستان مشخصه ای برجسته و ثابت بودند. کمک های اولیه شوروی شامل کمک های مالی، پرسنل فنی هوایی، خدمه و اپراتورهای تلگراف می شد. شوروی بخش عمده ای از شبکه راه های افغانستان (شامل تونل سالنگ) و میدان های هوایی را ساخت.

بدین ترتیب شایان ذکر است خاک افغانستان هموار ه و به لحاظ تاریخی در حوزه منافع روسیه بوده است؛ چراکه این مسئله به عوامل بسیاری چون فاکتورهای جغرافیایی، تاریخی، تقابل ژئوپلیتیکی، اقتصادی و مسیرهای تجاری از جنوب به شمال بستگی داشته است. با این حال، ورود اشتباه و تراژیک نیروهای شوروی به افغانستان (۱۹۷۹) و جنگ متعاقب آن، در سلسله «بارزترین» حوادثی ناخوشایند برای هر دو طرف بود.

 متعاقبا با گذشت زمان، از حدود سال های ۲۰۱۴-۲۰۱۶، مسکو اقدام به فعالیت و تعاملات بیشتری نموده و از آن دوران نیز هیچ گاه تماس خود با طالبان را انکار نکرد؛ چراکه به باور آنها این جنبش رادیکال واقعیتی از افغانستان امروز بوده و نهایتا نتیجۀ امر آن می شود که امروز روسیه با سیاستِ تداوم حفظ منافع منطقه ای و بسط قدرتی جاه طلبانه، در پی مماشات و حتی تعامل با طالبان برآمده اند. (ASATRYAN, 2021)

در قسمت نخست از این تحلیل، به بررسی مناسبات روسیه و افغانستان تا پایان تجاوز شوروی اشاره شد و اکنون به بررسی ادامۀ مطلب خواهیم پرداخت:

سیاست روسیه در قبال افغانستان از سال ۱۹۹۱

پس از پایان جنگ شوروی-افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۹)، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱)، و سقوط دولت نجیب الله تحت حمایت روسیه در افغانستان (۱۹۹۲)، روسیه از هرگونه دخالت مستقیم در افغانستان نگران بود. با این حال، جنگ داخلی تاجیکستان (۱۹۹۲-۱۹۹۶) روسیه را به جنگ با مجاهدین افغان در امتداد مرز تاجیکستان و افغانستان گرفتار کرد و ظهور طالبان (۱۹۹۴-۱۹۹۵) شرایط امنیتی در حاشیه منازق جنوبی روسیه را رو به وخامت کشاند.

پس از تسلط طالبان بر کابل در سال ۱۹۹۶، روسیه به حمایت از ائتلاف شمال ادامه داد. روسیه به شدت نگران گزارش ‌های مربوط به حمایت طالبان از شورشیان چچنی بود و بیم داشت که طالبان پناهگاه‌ های امنی برای گروه‌ های تروریستی مانند جنبش اسلامی ازبکستان که در روسیه و آسیای مرکزی فعال بودند فراهم آورد. بدین ترتیب مسکو نسبت به روابط طالبان با گروه ‌های اسلام ‌گرای بین ‌المللی و نیروهای شورشی چچن بدگمان شد و کرملین را برای حمایت از ائتلاف شمال در مقاومت علیه طالبان سوق داد. باید گفت روسیه به دلیل تجربه ضعیف خود در مبارزه با جنگجویان اسلام گرا در آسیای مرکزی و افغانستان و نیروهای جدایی طلب در چچن، “قدرت اسلام ستیزه جو” را بازشناخته و تروریسم را از دهه ۱۹۹۰ به عنوان یکی از تهدیدهای خارجی اصلی خود معرفی کرد.

بدین ترتیب پوتین از جمله اولین کسانی بود که با جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، پس از حملات ۱۱ سپتامبر همدردی و اظهار تاسف کرده و به او کمک کرد. این نخستین برهه برای پوتین و هدف او جهت توسعه روابط با غرب در مسیر بهبود جایگاه جهانی روسیه بود. در واقع، واشنگتن و مسکو در اوایل سال ۲۰۰۰ یک گروه کاری مشترک در مورد افغانستان تشکیل دادند. بدین ترتیب هدفی مشترک از مبارزه با تروریسم و یک دشمن مشترک در بنیادگرایی اسلامی، فرصتی برای همکاری دو کشور فراهم کرد. در نتیجه، علیرغم ملاحظات مقامات روسی، پوتین با ایجاد پایگاه های ایالات متحده در قرقیزستان و ازبکستان موافقت کرد و اطلاعات ارزشمندی را با واشنگتن در میان گذاشت.

 پس از سقوط طالبان در دسامبر ۲۰۰۱، مسکو یک نمایندگی دیپلماتیک در کابل افتتاج و با دولت موقت افغانستان در زمان حامد کرزی روابط برقرار کرد. بین سال‌ های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۹، مسکو در مجموع ۴۰ میلیون دلار کمک بشردوستانه به کابل و ۱۰۹ میلیون دلار به بخش ‌های امنیتی این کشور کمک کرد. همچنین دادگاه عالی روسیه در سال ۲۰۰۳ طالبان را به عنوان یک سازمان تروریستی غیرقانونی اعلام کرد؛ گرچه این گروه هرگز حملاتی را در خاک روسیه انجام نداده است.

به هرروی می توان گفت عملیات تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان با مهار جنگ در داخل مرزهای افغانستان، یک ضربه گیر امنیتی برای کشورهای همسایه ایجاد کرد. با این وجود؛ با عواملی چون گسترش سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به کشورهای بالتیک، خروج ایالات متحده از معاهده موشک های ضد بالستیک، اختلاف نظر در مورد تهاجم به رهبری ایالات متحده به عراق و مشکوک بودن تبعیت واشنگتن از “انقلاب های رنگی” در گرجستان و اوکراین؛ همکاری ایالات متحده و روسیه به آرامی کاهش یافت. روسیه نگران بود که حضور طولانی ‌مدت غرب در منطقه نفوذ این کشور را از بین ببرد. بدین ترتیب، از سال ۲۰۰۹ به بعد، کرملین از سیاست جدید آمریکا برای آغاز مذاکرات با طالبان انتقاد کرد. مسکو تصمیم گرفت که سیاست خود در افغانستان را مجددا بازبینی، تنطیم و توجه بیشتری را به تعامل با کابل بر اساس شرایط خود اختصاص دهد.

متعاقبا، آغاز خروج نیروهای تحت رهبری ایالات متحده از افغانستان در سال ۲۰۱۴ اهمیت کابل را در محاسبات استراتژیک مسکو افزایش داد، زیرا این خلاء امنیتی، امنیت منطقه را تضعیف می کرد. علاوه بر این، روابط آمریکا و روسیه در همان سال به دلیل الحاق کریمه به روسیه تنزل یافت. مسکو از G8 اخراج و با انزوای فزاینده ای از جانب غرب مواجه شد. متعاقباً، مداخله روسیه در سوریه با یک حمله هوایی در سال ۲۰۱۵ تحول و تغییر مسیری بود که نیروهای داعش را شکست داد. بدین ترتیب، مداخلات نظامی در کریمه و سوریه از یک سو با موفقیت نظم جهانی تحت سلطه ایالات متحده را به چالش کشید و در عین حال توانایی های نظامی روسیه را نیز به نمایش گذاشت.

 بنابراین مسکو باور کرد که می تواند خود را به عنوان یک قدرت ژئوپلیتیکی که قادر به چالش کشیدن غرب است، تثبیت کند. در نتیجه؛ روسیه موضع خود مبنی بر عدم تعامل با طالبان را کنار گذاشت و ارتباط مستقیم را آغاز کرد. در دسامبر ۲۰۱۵، دو ماه پس از مداخله روسیه در سوریه، کابلوف اظهار داشت: “منافع طالبان به طور عینی با منافع ما در مبارزه با داعش منطبق است و روسیه و طالبان “کانال هایی برای تبادل اطلاعات” دارند. اما در ۱ دسامبر ۲۰۱۶، روسیه افغانستان را به عنوان یکی از اولویت های سیاست خارجی منطقه ای خود در مفهوم سیاست خارجی خود معرفی کرد.

متعاقبا در ۲۶ دسامبر ۲۰۱۶، مسکو اولین ابتکارعمل برای میانجیگری خود را در مورد افغانستان برگزار کرد -رایزنی سه جانبه با چین و پاکستان-؛ این نشست به عنوان منادی و طلایه داری برای پیکربندیِ مسکو در فالب رایزنی های منطقه ای عمل کرد و تاکید روسیه بر دستیابی به یک راه حل سیاسی مبتنی بر منطقه گرایی را برجسته ساخت. علاوه بر این، روسیه «مذاکرات بین ‌الافغانی» را دنبال کرد که مذاکرات افتتاحیه در فوریه ۲۰۱۹ در مسکو برگزار شد. در این نشست شخصیت های دولت سابق افغانستان، رهبران سابق ائتلاف شمال، طالبان و مهاجران افغان حضور داشتند. هیچ مقام دولتی از کشورهای منطقه، روسیه و افغانستان در این مراسم حضور نداشت. دو دور بعدی گفتگوها در ماه مه و سپتامبر ۲۰۱۹ برگزار شد.

 مسکو از توافق صلح آمریکا و طالبان که در فوریه ۲۰۲۰ میانجی گری شد استقبال کرد و فعالانه در چارچوب «تریکا پلاس» با حضور پکن، واشنگتن و اسلام آباد شرکت کرد. از اوت ۲۰۲۱، مسکو با بازیگران منطقه‌ ای و بین ‌المللی چون چین، پاکستان، آسیای مرکزی و گروه ۷ در پلتفرم‌ های دوجانبه و چندجانبه ای (SCO، سازمان ملل، C5+1) برای گفتگو در مورد افغانستان ملاقات و دیدار کرد.

تشخیص احساسات واقعی کرملین نسبت به طالبان دشوار است، اما لحن رسمی مسکو در سال ‌های اخیر نسبت به این گروه ملایم ‌تر شده است. چنانچه در ژوئیه ۲۰۲۱، سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه، طالبان را «گروهی با عقل سلیم»، «منطقی» و «نیروی قدرتمند» معرفی کرد. هر چند از سوی دیگر می توان گفت روسیه با پذیرش “واقعیتی جدید” از قدرت داشتن طالبان، همچنان خطرات امنیتی نگران بوده و در مورد تعهد طالبان برای مبارزه با تروریسم تردید دارد. (Chia and Haiqi, 2021)

نیم نگاهی بر تغییر روابط امنیتی روسیه- افغانستان از دهه ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۱

به طور کلی روابط امنیتی روسیه (و اتحاد جماهیر شوروی) با افغانستان از دهه ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۱ را می توان بر اساس ماهیت تعاملی به دو دوره زمانی تقسیم کرد. اتحاد جماهیر شوروی از رویکرد “عصر تهاجمی” (دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰) برای گسترش حوزه نفوذ خود در افغانستان پیروی کرد؛ زمانی که امپراتوری های بریتانیا و روسیه در قرن نوزدهم در آنچه به عنوان “بازی بزرگ” نامیده می شد درگیر شده بودند.

در این دوره مدرن تر، (شوروی کمک زیادی به ایجاد ارتش افغانستان و تامین تجهیزات نظامی کرد. نتیجه این درگیری بی ‌ثباتی بود، زیرا شعلۀ یک جنگ چهار دهه‌ ای و خشونت ‌های دیگر را در افغانستان به وجود آورد. اما “عصر دفاعی” پس از فروپاشی دولت مستقر در کابل (۱۹۹۰-۲۰۰۱) آغاز شد. در این دهه، روسیه به واسطۀ همکاری با تأمین ‌کنندگان امنیتی غیردولتی که عمدتاً در شمال افغانستان مستقر بودند، به دنبال جلوگیری از سرریز بی ‌ثباتی به آسیای مرکزی بود.

 اگرچه امپراتوری روسیه و سپس اتحاد جماهیر شوروی، به دلیل رقابت ژئوپلیتیکی با امپراتوری بریتانیا، قرن ‌ها به افغانستان چشم دوخته بودند، اما دوره قابل توجهی از تعامل در دهه ۱۹۵۰ آغاز شد. شوروی با حمایت از تشکیل ارتش افغانستان در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به ارتش افغانستان نفوذ کرد. در دهه ۱۹۷۰، شوروی کادری ایدئولوژیک در بخش امنیتی افغانستان داشت که باعث ایجاد اولین حکومت کمونیستی در افغانستان در سال ۱۹۷۸ شد.

از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۲، شوروی ۹۵ درصد از کمک های نظامی افغانستان را ارائه کرد و تا سال ۱۹۷۹، ۱۰ درصد از پرسنل نظامی افغانستان را آموزش داده بود که از هر کشور کمک کننده دیگری در آن زمان پیشی گرفت. دهه تهاجم و مداخلۀ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان(۱۹۷۹-۱۹۸۹) ، تجهیزات نظامی و پشتیبانی فنی قابل توجهی را به همراه داشت. روابط امنیتی و نظامی در این دوره بیشتر گسترش یافت، زیرا شوروی به پرسنل ارتش افغانستان آموزش، حمایت و مشاوره داد. نزدیکی افغانستان به کشورهای آسیای مرکزی شوروی، ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان، ترکمنستان و قرقیزستان، شوروی را تشویق کرد تا روابط امنیتی خود را با بازیگران رسمی و غیررسمی امنیتی افغانستان پس از خروج از افغانستان در سال ۱۹۸۹ حفظ کند.

 اگر چه فدراسیون تازه متولد شده روسیه می خواست دولت کمونیستی در کابل را در قدرت نگه دارد، اما این دولت در سال ۱۹۹۲ و به دلیل کمبود بودجه روسیه سقوط کرد. این فروپاشی، تعاملات امنیتی روسیه در افغانستان را به شدت کاهش داد. در طول دهه ۱۹۹۰، روسیه به مشکلات اقتصادی و سیاسی داخلی خود مشغول بود و در نتیجه تعامل چندانی با افغانستان نداشت. در همان زمان، درگیری ها در تاجیکستان، قفقاز و چچن منابع نظامی آن را مصرف کرد. به نظر می رسید مسکو بیشتر از خود افغانستان نگران اثرات بی ثبات کننده ناشی از سرریز شدن افغانستان به آسیای مرکزی است.

پس از فروپاشی رژیم کمونیستی در کابل و آغاز جنگ داخلی در این کشور، روسیه مشارکت خود را از همکاری با دولت مرکزی به همکاری با ائتلاف شمال علیه دولت طالبان تغییر داد. با وجود اینکه اتحاد شمال، متشکل از فرماندهان تاجیک و ازبک، زمانی که از دولت افغانستان حمایت می کرد با اتحاد جماهیر شوروی جنگیده بود؛ روسیه طالبان را به عنوان یک تهدید بزرگ تلقی کرد و در نتیجه با دشمن قبلی خود همکاری کرد. همچنین شایان ذکر است که طالبان روابط نزدیکی با چچن ها و گروه های شبه نظامی آسیای مرکزی برقرار کردند، بدین ترتیب روسیه نسبت به تعاملات بین طالبان و شبکه های اسلامی روسیه و همچنین با گروه های رادیکال در جمهوری های آسیای مرکزی نگران است.

تهدید دیگر حتی بزرگتر از افراط گرایی مذهبی برای جامعه روسیه، تریاک قاچاق شده از افغانستان (از طریق آسیای مرکزی) بود. از این رو، در اوایل دهه ۲۰۰۰، روسیه از جنگ جهانی ایالات متحده و ناتو علیه تروریسم در افغانستان استقبال کرد. امیدوار بود که ائتلاف صلح و ثبات را در منطقه به ارمغان بیاورد و تولید تریاک را ریشه کن کند. (Taieb et al, 2021, 2)

نقش آفرینیِ روسیه در افغانستان پس از ۲۰۰۱

هنگامی که ائتلاف به رهبری ایالات متحده در اکتبر ۲۰۰۱ وارد افغانستان شد، روسیه منتفد و اندکی نگران بود؛ اما به طور کامل با این ماموریت مخالفت نکرد. روسیه مدت کوتاهی پس از برکناری طالبان از قدرت در نوامبر ۲۰۰۱، یک نمایندگی دیپلماتیک در کابل افتتاح کرد. دولت انتقالی در کابل طرفدار آمریکا بود، اما روابطی صمیمانه ای نیز با روسیه داشت. مسکو در ماه مارس و ژوئن ۲۰۰۲ حامد کرزی، رئیس دولت انتقالی را به نزد خود پذیرفته و از او استقبال کرد. بدین ترتیب حمایت نظامی روسیه از افغانستان ادامه یافت.

بین سال‌ های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵، روسیه به ارتش افغانستان خدمات سخت ‌افزاری، آموزشی و لجستیکی به ارزش ۳۰ میلیون دلار در سال و همچنین کمک ‌های بشردوستانه ارائه کرد. روسیه هجدهمین کمک کننده بزرگ به افغانستان در آن دوره بود. روابط افغانستان و روسیه در سال ۲۰۰۴ و به دلیل وخامت روابط بین روسیه و غرب از جمله بابت انقلاب نارنجی اوکراین، رو به سردی گذاشت. بدین ترتیب در سال ۲۰۰۶، روسیه تمام کمک های نظامی به دولت کرزی را که در آن زمان به شدت طرفدار غرب بود، متوقف کرد.

زمانی که روابط افغانستان و آمریکا به وخامت گرایید، همکاری افغانستان و روسیه از سر گرفته، تجدید شد. در سال ۲۰۰۸، در طول رقابت باراک اوباما برای ریاست جمهوری، خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان به موضوعی کلیدی در مبارزات انتخاباتی تبدیل شد و تیم اوباما آشکارا از کرزی به دلیل شکست در مقابله با فساد داخلی افغانستان انتقاد کرد. در نتیجه، کرزی به دنبال تنوع بخشیدن به روابط خارجی کشورش به دور از تمرکز بر روابط با ایالات متحده، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و غرب برآمد.

 این تحولات با وخامت بیشتر روابط روسیه و غرب در پی مداخله نظامی مسکو در گرجستان همزمان شد. در نتیجه، تماس های افغانستان و روسیه در سطح دولتی از سر گرفته شد. درست چند روز پیش از مراسم تحلیف اوباما در ژانویه ۲۰۰۹، دولت افغانستان نامه ‌هایی را بین رؤسای جمهور افغانستان و روسیه رد و بدل کرد که در آن، رئیس‌جمهور وقت روسیه، دیمیتری مدودف، متعهد شد که در آموزش و تجهیز ارتش افغانستان به افغانستان کمک کند. ارسال این سیگنال ها به اوباما و غرب واضح بود: افغانستان دوستان دیگری نیز دارد. بدین ترتیب، با افزایش انتقادات غرب از رئیس جمهور کرزی، و بدتر شدن روابط غرب و روسیه، روابط افغانستان و روسیه بهبود یافت.

به عنوان یک ژست و حرکتی سیاسی، حامد کرزی در افتتاحیه بازی های المپیک زمستانی در سوچی در فوریه ۲۰۱۴ شرکت کرد -رویدادی که توسط چندین سران کشورهای غربی تحریم شده بود. (در حالی که هیچ تیمی از افغانستان در بازی های المپیک زمستانی شرکت نداشت.) کرزی همچنین علناً از الحاق غیرقانونی کریمه به روسیه در مارس ۲۰۱۴ حمایت نموده و با ادعای افغانستان در مورد سرزمین های آن سوی خط دیورند، مرز مورد مناقشه افغانستان و پاکستان، مشابهت هایی در این راستا مطرح کرد. (Janse, 2021)

تحولات رابطه روسیه با طالبان: پذیرش بازیگری اجتناب ناپذیر در قدرت

اما نگرش مسکو نسبت به طالبان حوالی سال ۲۰۱۰ به طرز قابل توجهی تغییر کرد. به طور قانونی و عملی، روسیه همچنان این گروه را به عنوان یک سازمان تروریستی ممنوعه/تحریم شده، طبقه بندی کرده است؛ اما با گذشت زمان، عملاً طالبان به عنوان یکی از مهم ‌ترین طرفین در حل ‌و فصل صلح افغانستان به رسمیت شناخته شد. احتمالاً در دهه ۱۹۹۰ تماس ها و تعاملاتی محدودی وجود داشت، اما این تماس ها توسط پوتین در سال ۲۰۱۵ تایید و بسط یافت.

سه عامل این تغییر را به سمت تعامل بیشتر با طالبان سوق داد: اول، تمایل روسیه برای افزایش نفوذ خود در افغانستان، زیرا طالبان به نیروی مهمتری تبدیل شد. دوم، جنگ قدرت ژئوپلیتیکی فزاینده بین روسیه و ایالات متحده. و سوم، ظهور داعش، که برتری طالبان را به چالش کشیده و مسکو و طالبان را متحدان احتمالی در مبارزه با داعش ولایت خراسان کرد. بدین ترتیب از اوایل دهه ۲۰۱۰، مسکو مترصد راه هایی دیپلماتیک برای تأثیرگذاری بر تحولات افغانستان بود.

با کاهش حضور ایالات متحده و ناتو و تقویت پیوسته طالبان در سراسر کشور، روسیه نیز طبعا تلاش ‌های خود را افزایش داد. در نتیجه، مسکو برخی ابتکارعمل های دیپلماتیک را پیش گرفت که فالباا نیز به عنوان پلتفرم های گفتگوی موازی با ابتکارعمل هایی تحت رهبری غرب سازماندهی می شدند. در همین راستا، روسیه طرح و الگوی مسکو از رایزنی های صلح منطقه ای در مورد افغانستان با مشارکت طالبان در سال ۲۰۱۷، و همچنین گفتگوی غیررسمی بین الافغانی در مسکو در سال ۲۰۱۹ را برقرار ساخت.

 این گفتگو رهبران چندین جنبش و جناح اصلی ائتلاف شمال سابق افغانستان، گروه های مجاهدین و طالبان را گرد هم آورد تا در مورد چشم انداز صلح گفتگو کنند. این ابتکارعمل ها علی رغم حضو طالبان در فهرست رسمی روسیه از سازمان ‌های تروریستی، صورت گرفت. تلاش مشابهی در این زمینه، گفتگوی چین، روسیه و ایالات متحده بود، ابتکارعمل مشترکی که از گفت و گوی آمریکا و روسیه در مورد افغانستان نشأت گرفت. این قالب در اواسط سال ۲۰۱۹ به پاکستان گسترش یافت. روسیه همچنین برای برقراری گفت ‌و گو با واشنگتن بر سر افغانستان فعالیت کرد و فرستادگان ویژه ایالات متحده و روسیه برای افغانستان در سال ۲۰۱۹ به طور منظم ملاقات کردند. همچنین از اواخر سال ۲۰۱۶ تلاش های زیادی برای استفاده از سازمان همکاری شانگهای به عنوان بستری برای رایزنی در مورد افغانستان صورت گرفت.

هنگامی که مذاکرات بین ایالات متحده و طالبان در اواخر سال ۲۰۱۸ آغاز شد، مسکو رسما از آنها حمایت کرد و در عین حال هرگونه ابتکارعملی برای صلح که روسیه را دخیل نمی ساخت، زیر سوال برد. در فوریه ۲۰۱۹، با ادامه مذاکرات دوحه بین طالبان و ایالات متحده، چرخش جدیدی در روابط روسیه و طالبان ایجاد شد. روسیه از رویکرد مشارکت محدود خود به سمت تعامل مستقیم فاصله گرفت. در ماه می ۲۰۱۹، زمانی که هیئتی متشکل از سیاستمداران افغان و نمایندگان طالبان برای جشن ۱۰۰ سال روابط دیپلماتیک روسیه و افغانستان در مسکو ملاقات کردند، سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، خواستار خروج سریع نیروهای خارجی از افغانستان شد. روسیه به وضعیت پیشین بازگشته و برنامه ای مشترک با طالبان در مورد حل مناقشه داشت.

اما افزایش تماس روسیه با طالبان در کابل با بی توجهی مقامات مواجه نبود. رئیس‌جمهور پیشین افغانستان، اشرف غنی، به ‌طور فزاینده ‌ای از آنچه که به‌عنوان دور زدن دولت افغانستان توسط مسکو در مذاکرات صلح آغاز شده توسط روسیه دیده میشد، ناامید گردید. از آنجایی که روابط با طالبان آشکارتر و آشکارتر شد و روسیه همچنان در مذاکرات صلح با چهره‌ های اپوزیسیون افغانستان آنهم بدون حضور نمایندگان دولت افغانستان با طالبان تعامل داشت، روابط روسیه با دولت غنی روبه وخامت گذاشت.

در دسامبر ۲۰۱۶، زمانی که روسیه میزبان اولین نشست بزرگ دیپلماتیک خود در مورد افغانستان بود، مقامات دولت افغانستان نگرانی خود را نسبت به عدم دعوت و به حاشیه راندنِ آنها ابراز کردند. در پاسخ، روسیه تلاش کرد تا تعامل و مناسبات خود را با دولت غنی و طالبان متعادل کند. چنانچه مقامات روسی نمایندگان دولت افغانستان را برای گفتگوهای شش جانبه که در فوریه ۲۰۱۷ در مسکو برگزار شد، دعوت و موافقت کردند که “هر روند صلح بین الافغانی باید نقش رهبری کابل را بپذیرد”. با این حال، دولت غنی از اقدامات مختلف روسیه ناراضی بود و به انتقاد از مراودات کرملین با طالبان ادامه داد.

 مسکو نیز به نوبه خود مدعی شد که تلاش هایش در راستای تسهیل صلح در افغانستان بوده و نه مشارکت با طالبان. با این حال، مسکو نتوانست به دولت افغانستان اطمینان دهد و نگرانی کابل پس از ادعاهای ایالات متحده مبنی بر انتقال سلاح های سبک روسیه به طالبان افزایش یافت. هنگامی که خروج نهایی ایالات متحده در سال ۲۰۲۱ آغاز شد، روسیه به عنوان بخشی از مبارزه ژئوپلیتیکی بزرگتر با ایالات متحده، و در تلاش برای پر کردن خلاء و توقف موج بی ثباتی در حیاط خلوت خود، تعاملات خود را در افغانستان بیشتر کرد.

یک هیئت طالبان در اوایل ژوئیه ۲۰۲۱ در مسکو مورد استقبال قرار گرفته و روسیه تضمین های مهمی دریافت کرد. به مسکو تضمین های امنیتی برای ماموریت دیپلماتیک روسیه در افغانستان داده شد و به روسیه اطمینان داده شد که طالبان مرزهای شمالی افغانستان را نقض نخواهد کرد. لحن روسیه در مقابل طالبان دوستانه تر شد. در اواخر ژوئیه، لاوروف، وزیر امور خارجه، طالبان را به دلیل داشتن “عقل سلیم” ستایش کرد، در حالی که از تلاش ‌های دولت افغانستان برای دستیابی به توافق بر سر تقسیم قدرت انتقاد کرد. نماینده روسیه در افغانستان نیز پا را فراتر نهاد و تسلط سریع طالبان بر مناطق مرزی را برای امنیت منطقه “مثبت” خواند.

از آنجایی که طالبان در اوایل جولای ۲۰۲۱ کنترل پست های مرزی بیشتری از جمله پست های شمال را به دست گرفتند، پوتین به تاجیکستان کمک نظامی کرد. در اواسط ماه ژوئیه، زمانی که طالبان بخش ‌های زیادی از افغانستان را تحت کنترل خود درآوردند -از جمله شیرخان بندر، گذرگاه اصلی مرزی با تاجیکستان- روسیه رزمایشی را در تاجیکستان آغاز کرد که در آن حدود ۱۰۰۰ سرباز از پایگاه نظامی ۲۰۱ روسیه در خارج از دوشنبه شرکت کردند.

زمانی که افغانستان در اواسط اوت ۲۰۲۱ به دست طالبان افتاد، دیمیتری ژیرنوف، سفیر روسیه در کابل، نقل کرد که طالبان با تحکیم کنترل بر کابل “به شیوه ای مسئولانه و متمدنانه” رفتار کرده است. مسکو مدعی شد که هیچ برنامه ای برای تخلیه سفارت خود ندارد؛ با این حال تنها چند روز بعد، پوتین به چهار هواپیمای نظامی دستور داد تا اتباع روسیه و دیگر شهروندان خارجی را تخلیه کنند. چراکه نگرانی ها در مورد تهدیدات تروریستی افزایش یافته بود، و این امر به دلیل ترس روسیه از نفوذ داعش در منطقه تهییج شده بود.

 حال شاهد لحنی متفاوت تر از روسیه هستیم. دیمیتری پسکوف، دبیر مطبوعاتی رئیس جمهور روسیه گفت که هیچکس در جهان از به قدرت رسیدن طالبان سودی نبرده است. چنین اظهاراتی صرفاً ناشی از ترس از تروریسم نبود. پاسخ خاموش روسیه به پیروزی طالبان احتمالاً بدان خاطر بود که مسکو قصد نداشت متحدان آسیای مرکزی اش را از خود دور کند؛ زیرا کشورهایی که در امتداد مرز شمالی افغانستان قرار دارند در رویکرد خود نسبت به طالبان متحد نبوده و روسیه باید تمام جوانب را در نظر گیرد. (Janse, 2021)

جمع بندی

به هرروی، آنچه از طیف متغییر رویکردهای روسیه بر می آید شاید آنگونه که ناظران نیز باین کرده اند بتوان گفت، روس ها تلاش کرده اند با ایجاد و تقویت ائتلاف های منطقه ای از گسترش تهدیدات افغانستان به این عمق استراتژی و سرریز آن به مرزهای آن و همچنین محدود کردن نفوذ آمریکا در آسیای مرکزی جلوگیری کنند. روسیه پیشتر نیز خواستار خروج آمریکا از منطقه بود و همزمان از عواقب آن بیم داشت. این اسکیزوفرنی استراتژیک را بسیاری براین اساس تحلیل کردند؛ درحالی که روسیه حضور ایالات متحده در منطقه را از دریچه رقابت ژئوپلیتیکی جنگ سرد می دید، همچنین به نقش آمریکا در ایجاد ثبات در منطقه نیز اذعان داشت.

اکنون نیز روسیه دررابطه با طالبان به قطعیتی نهایی دست نیافته و گرچه برای گشایش باب تعاملاتی علنی و رسمیت بخشی به طالبان مشکل چندانی ندارد، لیکن هنوز از عواقب حکومتداریِ ضعیف و فروماندۀ این گروه افراطی و تبدیل شدن افغانستان به کشوری چند پاره و متزلزل برای رشد بی ثباتی و تررویسم در منطقه وحشت دارد. روسیه امروز افغانستان را عمدتاً از منظر تهدیدات امنیتی برای خود و همسایگی آسیای مرکزی خود می نگرد، جایی که مسکو آرزوی سلطه نرم را دارد؛ بدین ترتیب در پیِ به دست گرفتن کلیت امنیتیست.

در ذهنیت سیاسی روسیه، محاسبات منطقی از منافع و تجزیه و تحلیل تهدیدات، نوعی همپوشانی دارند؛ به عبارتی در مورد تجربه آسیب زای اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان و تجربه روسیه پس از شوروی در چچن، داغستان، اینگوشتیا و تاجیکستان. اما نگرانی اصلی روسیه در رابطه با افغانستان، حفظ امنیت در این کشور و به تبع آن آسیای مرکزی است. مسکو به دنبال جلوگیری از بی ثباتی در کشورهای آسیای مرکزی است که برخی از آنها -تاجیکستان، قرقیزستان و قزاقستان- متحدانش در سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) (اتحاد نظامی کشورهای پس از فروپاشی شوروی) هستند.

علاوه بر این، روسیه در جلوگیری از جریان مواد مخدر که از افغانستان می آید، منافع دارد. یک افغانستانی صلح ‌آمیز، باثبات و در حال توسعه به نفع روسیه است خروج نیروهای ائتلاف از افغانستان، روسیه را مجبور خواهد کرد که مسئولیت بیشتری در قبال امنیت منطقه به عهده بگیرد. این مسئولیت تشدید شده به این معنا نیست که روسیه باید مستقیماً در حوادث افغانستان دخالت داشته باشد. هدف آن باید حفاظت از منافع روسیه با استفاده از ابزارهای دیپلماتیک و سایر ابزارهای غیرخشونت آمیز در افغانستان و منطقه باشد.

مسکو همچنین باید یک سیاست فعال و جامع را در آسیای مرکزی -سرزمینی که اولین خط دفاعی روسیه در برابر تهدیدهای امنیتی ناشی از افغانستان در آن قرار دارد- دنبال کند. بدین ترتیب نهایتا می توان گفت روسیه خواهان نفوذ در افغانستان برای تقویت منافع امنیتی خود در آسیای مرکزی است، اما این کشور خواهان مالکیت/قیمومیت و افتادن در باتلاق سیاست های قومی و یا آنچه به عنوان “سندرم افغانستان” خوانده می شود، نیست.

به هرروی، موسکو در راستای سیاست های منفعت طلبانه و جاه طلبانۀ خود برای بسط قدرت در منطقه، حتی به انعقاد قرارداد و برقراری مناسبات با بازیگرانی غیردولتی، و یا بازیگرانی غیرمشروع چون طالبان که هنوز در هیئت دولتی مشروع و مدنی پذیرفته و رسمیت نیافته اند نیز مبادرت کرده و یا جهت پیشبرد ماشین جنگی خود در جنگی نامشروع علیه اوکراین، از نیروهای نظامیِ سابق افغان و یا جذب و استخدام نیروهای مستعد نیز بهره می برد. در نتیجه توسل روسیه به ریسمانی از دولتمردانِ طالبان اقدامی بعید و غریب نبوده و نیست.

به طور کلی باید گفت روسیه همواره دررابطه با امنیت ملی خود دچار نوعی پارانوئید یا اختلال دشمن پنداری همگانی دارد تا هژمونی خود را توجیه کند. چنانچه یکی از تزهای مفروض برای تهاجم شوروی به افغانستان، نظریه “پیشروی خرس” (Bear On The Move) بود. بر این اساس روسیه همواره قدرتی متجاوز و توسعه طلب بوده و افغانستان به‌ عنوان پله ‌ای به سوی تسلط شوروی بر منطقه، حتی به سوی هژمونی جهانی معرفی می ‌شود. این ایده همچنین به عنوان گسترش دکترین برژنف به خارج از اروپای شرقی در نظر گرفته می شد.

منابع:

– ASATRYAN, GEORGI, (2021), “The Russian perspective on the Afghanistan situation post US withdrawal”, https://www.orfonline.org/expert-speak/the-russian-perspective-on-the-afghanistan-situation-post-us-withdrawal/

– Chia, Claudia and Haiqi, Zheng, (2021), “Russia’s Policy Overtures in Afghanistan”, https://www.isas.nus.edu.sg/papers/russias-policy-overtures-in-afghanistan/

– europeantimes, (2021), “How Stalin’s USSR conquered Afghanistan three times (1)”, https://www.europeantimes.news/2021/09/how-stalins-ussr-conquered-afghanistan-three-times-1/

– Ghiasy, Richard, (2017), “The Evolution of Russian Geopolitical Interests in Afghanistan: From Opportunity to Liability”, https://eurasianet.org/the-evolution-of-russian-geopolitical-interests-in-afghanistan-from-opportunity-to-liability

– Janse, Diana, (2021), “Russian Interests in Afghanistan”, SCEEUS Report No. 1, https://www.ui.se/forskning/centrum-for-osteuropastudier/sceeus-report/russian-interests-in-afghanistan-sceeus-report-no12021/

– MCGEE, SUZANNE, (2022), “Why the Soviet Union Invaded Afghanistan”, https://www.history.com/news/1979-soviet-invasion-afghanistan

– Taieb, Rajab, Alamuddin Rizwan, Maryam Jami, (2021), “Reluctant Reentrance? Russia and Afghanistan post 2021”, Friedrich Ebert-Stiftung (FES) Afghanistan and Institute of War and Peace Studies

– Thier, J Alexander, (2009), “The Future of Afghanistan”, UNITED STATES INSTITUTE OF PEACE

 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت