عثمان نجیب

 

الماسِ‌کوهِ نور: هدیه‌ی سپاس‌گزاری

یا

میراثِ تاراج شده برای افغانستانِ امروز؟

Sssssssssssssssssssssss

نوشته‌ی نیمه پژوهشی از محمدعثمان نجیب

الماسِ کوهِ‌‌ نور یکی از گران‌بها‌ترین و جنجالی‌ترین سنگ های قیمتی جهان است. این الماس قربانی های زیادی گرفته، خوشبختی های زیادی بار آورده، نگون‌ساری‌های زیادی را برپا کرده، دشمنانِ زیادی داشته و گاهی تاج‌بخش بوده و زمانی هم جان‌بخش و مادامی هم وسیله‌ی شکنجه و فشارِ حتا شاهان.

وجه تسمیه‌ی نامِ کوهِ‌نور از آن بابت بر این الماس نیست که از کدام کوهی به نامِ نپر پیدا شده باشد. تاریخ روایت ‌می‌کند که در عهدِ امپراطوری ۱۷۳۹ نادرِ افشار بر ایران و قلم‌روِ افغانستانِ امروز تا لاهور و دهلی بود که او متوجه موجودیتِ این الماسدر تاج‌ محمد شاه سردارِ حکم‌روای هند می‌شود. درخششِ بیش از حدِ این الماس چنان بر نادر افشار اثر می‌گذارد که مات و مبهوت شده و می‌گوید این الماس کوهی از نور است. از آن‌جا بوده الماسِ مذکور به نامِ کوهِ نور مشهور شده و از دیدِ من غالباً وجهه‌ی بسیار بزرگی که آن نام‌گذاری تصادفی توصیفی فی‌البدیهه برای آن الماس داده و تمایزِ جدا از نوعی ساختار و ارزشِ طبیعی با توجه بر دست به دست شدن در دربارِ سلاطین و شهنشاهانِ کشور ها و علاقه‌مندی های فراوانِ شاهان در به دست آوردنِ آن بوده و در اثرِ سَیْرْ و عبور از مَد و جذر ها بوده که آن را منحصر به فرد ساخته است. یکی از شاخصه های دیگری که من فکر می‌‌کنم تا هنوز در جهان کسی به آن دست نیافته یا متوجه نشده نه پرداختن به ارزش‌یابی الماس های به دست آمده و استخراج شده در جهان در مقایسه با این الماس است. ورنه احتمالاً حدِ اقل پسا شهرهای شهر شدنِ این عروسِ هزار شوهر عروس‌های شاید به مراتب بهتر از او پدید آمده باشند. در یک مقایسه‌ی دیگر وقتی نام از بانو های اولِ یا ملکه‌های پادشاهی های کشور ها می‌شود همه به این فکر می‌روند که تمامِ بانوانِ اولِ جهان، کلئوپاترا ملکه‌ی زیبای مصر اند ، ملکه مشهوری که برای جذابت و جوان ماندن همیشگی اش روش هایی پنهان داشت تا از تمام زنان کشورش برتر باشد و در این مورد شهرت داشت یا الیزابتی یا دیانایی و یا هم اعجوبه‌هایی از خیال‌پرداری های ذهنی خودِ انسان باشند. اما می‌بینیم که بانو فرانسوا میتران بانوی اولِ فرانسه هم است اما به اجازه‌ی تان فوق‌العاده بد‌شکل. به هر تریب حالا الماسِ کوهِ نور تنها عروسِ بی‌رقیبِ شهر های زیبایی هاست که از حادثه های زیادی در امان ماند و نزدیک به بیش از ۱۵۰ سال بخشی از جواهرِ سلطنتی انگلیس و حدودِ هفتاد سال ساکن و سکونِ تاجِ سَرِ ملکه‌‌ی انگلیس بود. قَدرِ مُسَلَم این است هیچ تاریخیْ دقیق ثابت نساخته که این الماس از کدام کشور است و اولین مالکِ آن کدام مردم اند؟ در میانِ مدعیانِ مالکیت بر الماسِ کوهِ نور افغانستان و پاکستان و انگلستان جای‌گاه های متفاوتی از ایران و هند دارند. من بر خلافِ مسیرِ تاریخ سرنوشتِ الماسِ سرنوشت ساز را از کشورِ خود آغاز می‌کنم.

انوشه یاد میرغلام محمدِ غبار در وسطِ صفحه‌ی ۳۵۱ تاریخِ شان موسوم به افغانستان در مسیرِ تاریخ از موجودیتِ الماسِ کوهِ نور در دارایی های تاراج کرده شده و قتلِ عامِ مردمِ هند توسطِ نادر افشار از هند به طرف افغانستان حرکت کرد. گفته اند که این تهاجم برابر بوده به سالِ ۱۷۳۹ در حالی که چندین ملیون ﴿﴿، طلا و نُقُود و جواهر و اشیای قیمتی بشمولِ الماسِ کوهِ نور و تختِ طاوس از پایتختِ غنی و تاراج شده‌ی هندوستان با خود داشت. نادرشاه در مراجعتِ خود به افغانستان آنقدر توانگر بود که در عبور از تنگهٔ خیبر یک ملیون روپیه نقره به افغانانِ دو طرفه‌ی خیبر پرداخت و خود به کابل آمد…]]]

استاد غبار در صفحه‌ی۳۵۲ کتابِ معروفِ افغانستان در مسیرِ تاریخ الماسِ‌ کوهِ‌ نور را مُلکیتِ حَرَمِ نادر افشار دانسته و‌ توضیح می‌دهند که:

[[ …در ۱۷۴۷ اعیانِ ایران با هفتاد نفر داوطلب نادرِ افشار را در فتح‌ آبادِ خپوشان ( قوچان ) کشتند و بنه‌ی او را تاراج کردند، قشونِ افغانی و ازبکی﴾ ‌حَرَمِ او را از دستبرد شبانهٔ افسران ایرانی محافظت کردند. حَرَمِ نادرشاه در برابرِ این حمایت الماسِ کوهِ نور را به قوماندان قطعات ابدالی و ازبک احمدخانِ ابدالی بعدها احمدشاه) اهدا کرد. ]]

انوشه یاد استاد میر محمدصدیق فرهنگ که بیست سال پس از استاد غبار کتابِ تاریخِ ماندگارِ افغانستان در پنج قرنِ اخیر را نوشتند راجع به قتلِ نادر افشار در ۱۷۴۷ میلادی وضاحت داده و پیرامونِ الماسِ کوهِ نور به نقل از کتابِ انسابِ رؤسای دیرهٔ اسماعیل خان چنین می‌نگارند:

[[… نادرشاه یک زَنِ افغان داشت به نامِ بی‌بی صاحبه که توسطِ خادمه‌اش به احمدخان از کُشته شدنِ او اطلاع داد. علی‌الصباح احمدخان با قوایش به طرفِ خیمهٔ نادرشاه حرکت کرده او را کُشته یافت. وی مُهرِ نادرشاه را با الماسِ کوهِ نور که در بازوی او بسته بود به دست آورد و با افرادِ خود از بینِ قوای ایرانی که به چپاول مشغول بودند خارج شده سر راست به طرفِ قندهار حرکت کرد…]]

تفاوتِ این دو‌ دیدگاه و دو روایتِ‌ منضاد نمی‌تواند ما را به قضاوتِ دقیق در موردِ چه‌‌گونه‌گی سرنوشتِ الماس برساند. کما‌ این که هر دو روایت از آوردنِ آن توسطِ احمدخانِ ابدالی به افغانستان ِ امروز تصدیق دارند. از دیدِ بنده اتکای استاد جاوید به کتابِ انسابِ رؤسای دیره‌ی اسماعیل خان اندکی قابلِ تأمل است و می‌توانستند منابع بیش‌تری را جست‌وجو کنند. انشاءالله که حقیر بتوانم چنین کاری را انجام دهم. والله العلم.

استاد فرهنگِ مرحوم در صفحاتِ ۲۵۶ و ۲۵۷ کتابِ شان موضوعیْ جالبی را در موردِ الماس و سرنوشتِ شاه‌شجاع چنین می‌نویسند:

[… هنگامی که وی « شاه شجاع » در سالِ ۱۸۱۴ در پشاور به اَمرِ عطامحمدخان از طرفِ والی مذکور اختطاف و‌در قلعه‌ی ماران حبس نمود …رنجیت‌سِنگ مانندِ عطامحمد خان والی کشمیر، بر الماسِ‌کوهِ‌نور که در این وقت در تصرفِ شاه شجاع بود چشم دوخته بود. چون شاه از دادنِ آن اِبا ورزید زمامدارِ سیک او را تحتِ فشار قرار داده قسماً به زور و‌ قسماً با وعدهٔ جاگیر درپنجاب و‌ کمک در استردادِ تخت و تاجِ کابل، الماسِ مذکور را از او‌ گرفت. با وصفِ آن شاهدی لاهور به حالتِ نیمه اسیر به سر می‌برد و رنجیت سنگ سعی داشت سایر جواهرات و‌ پولهایی را که شاه در نزدِ تجار داشت هم از او بگیرد…]] ادامه‌‌ی روایت میرساند که اما شاه شجاع مؤفق می‌شود خانه‌واده اش را پنهانی از لاهور به لودیانه بفرستد ‌‌و خودش بدونِ الماس کوهِ نور در لباسِ یک ‌نفر روحانی هندو از لاهور خارج شود

الماسِ کوهِ نور چیست؟ قاتل، شکنجه آفرین،‌ آدم رُبا،‌ بخشنده، امپراطور ساز ‌و شاه برانداز …

دانش‌نامه‌ی آزاد در نشراتِ مجازی خود قصه‌ی دردناکی از شاه شجاع را روایت می‌کند. آخرین شاه از افغانستان که صاحبِ الماسِ کوهِ نور بود. شرح را از دانش‌‌نامه وام گرفتم:

[[…الماس کوه نور پس از تصرف ایران توسط احمدشاه درانی به افغانستان انتقال یافت و در حدود 70 سال در افغانستان نگهداری گردید تا آنکه در دوره سلطنت شاه شجاع رنجیت سینگ (که در خدمت انگلیس ها قرار داشت) خیلی تلاش کرد تا الماس کوه نور را از شاه شجاع بگیرد, اما شاه شجاع قبول نکرد رنجیت سینگ در همدستی با بریتانیا خانواده شاه شجاع را تبعید کردند و خود شاه شجاع را خیلی شکنجه کردند اما بازهم شاه شجاع نخواست الماس کوه نور را به رنجیت سینگ و دولت بریتانیا تسلیم کند, اما رنجیت سینگ فرزند 10 ساله شاه شجاع را آورده نزد چشمان وی ظالمانه شکنجه نمودند(پا هایش را روی زمین داغ سوختاندند) بلاخره شاه شجاع این حالت را تحمل نتوانست و الماس را به رنجیت سینگ تسلیم نمود…]]

شایانِ تذکرا است که ما در تاریخ های ساخته‌‌گی مکاتبِ خویش هم جسته و گریخته اما عام و بدونِ شرحِ علمی مواردی را پیرامونِ الماسِ کوهِ نور خواندیم. عزیزانی که تاریخ را در صنوف پنجم و ششم تا هشتم و نهم خوانده اند که یکی از روایات در کتاب های تاریخ منتشره‌ی دهه‌ی پنجاه آن بود که الماسِ کوهِ‌ نور مدتی در اختیارِ زمان‌شاه ( شاهِ نیمه عاقل ‌) قرار داشت ‌و از بیمِ هجومِ برادران آن را در سوراخِ دیواری پنهان کرده بود که حتا با کور ساختنش هم حاضر به تحویلِ آن نه شد، ارچند تاریخ های مؤثق کور شدن یا کور ساختنِ او را پرداختنِ تقاص برای کور کردنِ همایون شاه یکی از برادرانش دانسته اند که توسطِ زمان‌شاه به میل کشیده شده بود.‌والله العلم.

تاریخِ گذشته هر چه بوده باشد اما ثابت شده که آخرین مالکِ افغانستانی الماسِ کوهِ نور همان شاه شجاع بوده است. این روایات تا زمانی مدارِ اعتبار اند که اسنادِ باطل کننده‌ی دیگری در مقابلِ آن ها ظهور کنند. پرداختن های متفاوت در دو دیدگاهِ استادانِ بزرگِ کهن‌نگارانِ‌ ما ( شادروان ها غبار و جاوید ) در این مورد و برخی مواردِ دیگر از جمله معرفی متضادِ شخصی به نامِ سیدجمال‌الدین قابلِ تأمل اند.

گر چه شخصِ خودم سال های پیش اندر این باب به نتیجه رسیده بودم که هر یک از این دو بزرگ‌وار مناسب به مدارکِ دست یافته و دست داشته‌ی شان در فاصله های مختلفِ‌ تاریخی، کهن‌شکافی و کهن نویسی کرده اند و فاصله میانِ نشرِ کتابِ متقدم یعنی افغانستان در مسیرِ تاریخ و کتابِ متأخر یعنی افغانستان در پنج قرنِ اخیر بیست سال و اندی است. اما شکافِ عمیقی میان برخی روایات ایجابِ‌موشکافی های بیش‌تری را دارد.‌ یکی از دلایل می‌تواند دستیابی نویسنده‌ی متأخر ( مرحوم استاد فرهنگ ) به مدارک و اسنادِ بیش‌تر بوده باشد. چون ایشان این کتاب را در آمریکا نوشته اند.

آقای محترم محمدرحیمِ ابراهیم کنش‌گرِ افغانستانی مقاله‌ی تحقیقی مفصلی را اندربابِ الماسِ کوهِ‌نور نوشته و گزارش‌نامه‌ی افغانستان آن را در تاریخِ ۱۳۹۹ اسفند ۱, جمعه زیرِ عنوانِ :

«الماسِ کوهِ نور، سرمایه گذاری برای یک امپراتوری» نشر کرده است.

با وجودِ تحریرِ مقاله‌‌ی بلند پژوهشی که از مالکیتِ قرن های راجه های هند بر الماسِ جنجالی تا افتادنِ به دستِ بایر سخن رانده اند، اما از موجودیتِ آن در افغانستان چیزی نگفته اند. ایشان در آغاز می‌نویسند:

[[…

[[…یکی از الماس هایی که در تاریخ بشریت، هیاهوی زیادی داشته، الماس کوهِ نور است که اکنون جز جواهرات سلطنتی انگلستان، می باشد. می گویند خاستگاه اصلی این الماس هند است و قرنها در دست راجه های آنجا بوده است.

و اما این سنگ قیمتی، زمانی که بابر دهلی و آگره را فتح می کند؛ در دست پسرش نصیر الدین محمد همایون می افتد…]] پژ‌وهش‌گر اتکا به تاریخِ ظهیرالدین محمد بابر در بارۀ این واقعه- افتادن الماس به دست همایون- اتکا کرده ‌و روایت را چنین ادامه می‌دهد:

[[…بیکر ماجیت هندو، راجای گوالیار بود. اجدادش بیشتر از صد سال در گوالیار حکومت کرده بودند. اسکندر در آرزوی گرفتن گوالیار چند سال در آگره مقام کرد. در زمان ابراهیم، اعظم همایون سروانی چند بار به جِد جنگید. در آخر، به صلح گرفت و شمش آباد را به او داد. بیکرماجیت، هنگام مقهور کردنم سلطان ابراهیم لوی را، به دوزخ رفت.

فرزندان و خیلخانه اش در آگره بودند. وقتی که همایون به آگره آمده است؛ خیلخانۀ بیکر ماجیت قصد فرار داشته اند. افرادِ همایون که در مقام احتیاط بوده اند؛ آنان را دستگیر می کنند. همایون اجازۀ غارت کردنِ شان را نمی دهد. به رضا و رغبت خود، جواهر بسیار به او پیشکش می کنند. از جمله، الماس مشهوری بود که گویا علاءالدین آورده بوده است. آن گونه که مشهور است، یک جوهری، قیمت آن را برابر به خرج دو و نیم روزۀ عالم تخمین کرده است. شاید هشت مثقال بوده باشد.

وقتی که من آمدم؛ همایون آن را به من پیشکش کرد. من، در حال بَهَش بخشیدم.» (در بارۀ بابر-بابرحقیده، 1396، 152)

در اکبر نامه روایت دیگری از انتقال الماس کوهِ نور به خانوادۀ بابر هست: «والدۀ سلطان،[سلطان ابراهیم لودی] ممنون عنایت بی غایت گردیده یک قطعۀ الماس که هشت مثقال وزن داشت و به تخمین مبصران جواهر شناس قیمت آن نصف خرج روزمرۀ ربع مسکون بود و گفتند که آن الماس از خزانۀ سلطان علاء الدین است که او را، از اولاد راجه بکر ماجت به دست آمده بود؛ پیشکش حضرت پادشاه نمود.» (اکبرنامه، 1373، 565) این روایت، بعد از روایت بابر نوشته شده است. احتمال التباس در آن هست..]]

شایانِ تذکرا است که ما در تاریخ های ساخته‌‌گی مکاتبِ خویش هم جسته و گریخته اما عام و بدونِ شرحِ علمی مواردی را پیرامونِ الماسِ کوهِ نور خواندیم. عزیزانی که تاریخ را در صنوف پنجم و ششم تا هشتم و نهم خوانده اند که یکی از روایات در کتاب های تاریخ منتشره‌ی دهه‌ی پنجاه آن بود که الماسِ کوهِ‌ نور مدتی در اختیارِ زمان‌شاه ( شاهِ نیمه عاقل ‌) قرار داشت ‌و از بیمِ هجومِ برادران آن را در سوراخِ دیواری پنهان کرده بود که حتا با کور ساختنش هم حاضر به تحویلِ آن نه شد، ارچند تاریخ های مؤثق کور شدن یا کور ساختنِ او را پرداختنِ تقاص برای کور کردنِ همایون شاه یکی از برادرانش دانسته اند که توسطِ زمان‌شاه به میل کشیده شده بود.‌والله العلم.

تاریخِ گذشته هر چه بوده باشد اما ثابت شده که آخرین مالکِ افغانستانی الماسِ کوهِ نور همان شاه شجاع بوده است. این روایات تا زمانی مدارِ اعتبار اند که اسنادِ باطل کننده‌ی دیگری در مقابلِ آن ها ظهور کنند. پرداختن های متفاوت در دو دیدگاهِ استادانِ بزرگِ کهن‌نگارانِ‌ ما ( شادروان ها غبار و جاوید ) در این مورد و برخی مواردِ دیگر از جمله معرفی متضادِ شخصی به نامِ سیدجمال‌الدین قابلِ تأمل اند.

گر چه شخصِ خودم سال های پیش اندر این باب به نتیجه رسیده بودم که هر یک از این دو بزرگ‌وار مناسب به مدارکِ دست یافته و دست داشته‌ی شان در فاصله های مختلفِ‌ تاریخی، کهن‌شکافی و کهن نویسی کرده اند و فاصله میانِ نشرِ کتابِ متقدم یعنی افغانستان در مسیرِ تاریخ و کتابِ متأخر یعنی افغانستان در پنج قرنِ اخیر بیست سال و اندی است. اما شکافِ عمیقی میان برخی روایات ایجابِ‌موشکافی های بیش‌تری را دارد.‌ یکی از دلایل می‌تواند دستیابی نویسنده‌ی متأخر ( مرحوم استاد فرهنگ ) به مدارک و اسنادِ بیش‌تر بوده باشد. چون ایشان این کتاب را در آمریکا نوشته اند.

آقای محترم محمدرحیمِ ابراهیم کنش‌گرِ افغانستانی مقاله‌ی تحقیقی مفصلی را اندربابِ الماسِ کوهِ‌نور نوشته و گزارش‌نامه‌ی افغانستان آن را در تاریخِ ۱۳۹۹ اسفند ۱, جمعه زیرِ عنوانِ :

«الماسِ کوهِ نور، سرمایه گذاری برای یک امپراتوری» نشر کرده است.

با وجودِ تحریرِ مقاله‌‌ی بلند پژوهشی که از مالکیتِ قرن های راجه های هند بر الماسِ جنجالی تا افتادنِ به دستِ بایر سخن رانده اند، اما از موجودیتِ آن در افغانستان چیزی نگفته اند. ایشان در آغاز می‌نویسند:

[[…

[[…یکی از الماس هایی که در تاریخ بشریت، هیاهوی زیادی داشته، الماس کوهِ نور است که اکنون جز جواهرات سلطنتی انگلستان، می باشد. می گویند خاستگاه اصلی این الماس هند است و قرنها در دست راجه های آنجا بوده است.

و اما این سنگ قیمتی، زمانی که بابر دهلی و آگره را فتح می کند؛ در دست پسرش نصیر الدین محمد همایون می افتد…]] پژ‌وهش‌گر اتکا به تاریخِ ظهیرالدین محمد بابر در بارۀ این واقعه- افتادن الماس به دست همایون- اتکا کرده ‌و روایت را چنین ادامه می‌دهد:

[[…بیکر ماجیت هندو، راجای گوالیار بود. اجدادش بیشتر از صد سال در گوالیار حکومت کرده بودند. اسکندر در آرزوی گرفتن گوالیار چند سال در آگره مقام کرد. در زمان ابراهیم، اعظم همایون سروانی چند بار به جِد جنگید. در آخر، به صلح گرفت و شمش آباد را به او داد. بیکرماجیت، هنگام مقهور کردنم سلطان ابراهیم لوی را، به دوزخ رفت.

فرزندان و خیلخانه اش در آگره بودند. وقتی که همایون به آگره آمده است؛ خیلخانۀ بیکر ماجیت قصد فرار داشته اند. افرادِ همایون که در مقام احتیاط بوده اند؛ آنان را دستگیر می کنند. همایون اجازۀ غارت کردنِ شان را نمی دهد. به رضا و رغبت خود، جواهر بسیار به او پیشکش می کنند. از جمله، الماس مشهوری بود که گویا علاءالدین آورده بوده است. آن گونه که مشهور است، یک جوهری، قیمت آن را برابر به خرج دو و نیم روزۀ عالم تخمین کرده است. شاید هشت مثقال بوده باشد.

وقتی که من آمدم؛ همایون آن را به من پیشکش کرد. من، در حال بَهَش بخشیدم.» (در بارۀ بابر-بابرحقیده، 1396، 152)

در اکبر نامه روایت دیگری از انتقال الماس کوهِ نور به خانوادۀ بابر هست: «والدۀ سلطان،[سلطان ابراهیم لودی] ممنون عنایت بی غایت گردیده یک قطعۀ الماس که هشت مثقال وزن داشت و به تخمین مبصران جواهر شناس قیمت آن نصف خرج روزمرۀ ربع مسکون بود و گفتند که آن الماس از خزانۀ سلطان علاء الدین است که او را، از اولاد راجه بکر ماجت به دست آمده بود؛ پیشکش حضرت پادشاه نمود.» (اکبرنامه، 1373، 565) این روایت، بعد از روایت بابر نوشته شده است. احتمال التباس در آن هست..]]

الماسِ کوهِ نور مُلکیتِ حقیقی مردمِ هند بود. چون هیچ تاریخی ثابت نساخته که این الماس در جایی دیگری یا در کشورِ دیگری به دست آمده باشد. مگر مهم این است که ملکیتِ هندی ها بالای این الماس به صورتِ قطع مختومه است. به روایاتِ گوناگون و به طورِ مکررِ تاریخ هندی ها در هیچ مقطعی تاریخ از آن محافظت کرده نتوانستند. و آخرین مورد هم سپردنِ آن به عنوانِ بخشی از غرامت!؟ جنگی به بریتانیا بوده است.‌ مادامی که رنجیت سینگ الماس به فشار و شکنجه از شاه شجاع می‌دُزدَدْ باز هم نمی‌‌تواند آن را محافظت کند. رنجیت سینگ الماس را نخست به هند برد و از آنجا با پلان از قبل ساخته شده بریتانیا, تحت یک معاهده بین هند و دولت بریتانیا این الماس به بریتانیا تسلیم داده شد.

در جایی هم آمده است که الماس کوه نور از طرف دولت هند بریتانوی به ملکه انگلیس هدیه داده شده است..[۳]

در پی شکستِ هندی ها توسط انگلیس که منتج به غالب شدنِ انگلیس در جنگِ دوم علیه سیک ها شد. دولیپ سینگ مجبور به قبول «سندِ پنج ماده‌ای ۱۸۴۹ لاهور» شد که بر اساس بند سوم، الماس کوه نور را به کمپانی هندِ شرقی بریتانیا «تسلیم» کند. هنگامی که ملکه ویکتوریا در سال ۱۸۷۷ امپراطوریس هند شد، کمپانی هند شرقی آن را به ملکه هدیه کرد[۵] هنگامی که کوه نور به بریتانیا برده شد، وزن آن ۱۹۰/۳ قیراط بود.

محل نگهداری

پس از آنکه این الماس سال‌ها بین حاکمان هندی، ایرانی، افغان، مغول و بریتانیایی دست به دست شد از ۱۵۰ سال پیش تاکنون جزئی از جواهرات سلطنتی بریتانیا بوده‌ است. این الماس ۱۰۵ قیراطی آخرین بار بر تاجِ‌ الیزابت هم‌سرِ جُرجِ ششم شهبانوی مادر قرار داشت. اکنون الماس کوه نور، همراه با دیگر جواهرات سلطنتی بریتانیا در محل خاصی در برج لندن، قصری تاریخی در ساحل شمالی رودِ تیمز گهداری می‌شود.

گزارش‌نامه‌ی افغانستان در سالِ ۱۳۹۴ برگردانی را از آقای رزاقِ مأمون پیرامون این الماس چنین منتشر کرد:

۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

[[الماس «کوه نور» از تاج ملکه بیرون می شود.

اشاره: پاکستان، طالبان، وایران نیز گاه گاه مدعی مالکیت الماس کوه نور بوده اند.

شبکه SBS آسترالیا گزارش داد که شماری از ستاره های بالیوود و بازرگانان هندی شکایتی را علیه ملکه الیزابت دوم به خاطر برگرداندن الماس مشهور «کوه نور» مطرح کرده اند.

الماس کوه نور- 105 قیراط- در مراسم تاجگذاری ملکه مادر درسال1953 درتاج ملکه گذاشته شد.

رسانه های بریتانیا گزارش کردند که یک گروه از هنر پیشه ها و بازرگانان به وکلای بریتانیایی رهنمایی کرده اند که در دیوان عالی لندن جهت وادار کردن خانواده سلطنتی به استرداد الماس کوه نور تلاش های خود را شروع کنند.

دولیپ سینگه آخرین صاحب الماس کوه نور، در جولای سال 1850 آن را به ملکه ویکتوریا تقدیم کرده بود.

ساتیش جکهو حقوق دان مستقل در مرکز حقوقی برمینگهام، می گوید که آن های برای بازپس گیری الماس کوه نور، نسبت به ماجرای به سرقت رفتن الماس به وسیله حکومت بریتانیا، در دیوان عدالت بین المللی استدلال خواهند کرد.

اندری روبرتس تاریخ نگار به دیلی میل به روز یکشنبه گفت: آن هایی که سرگرم این پرونده مضحک شده اند باید به این موضوع رسمیت بدهند که الماس کوه نور به عنوان جزء جواهرات تاج ملکه بریتانیا دقیقاً درجای مناسبی قرار دارد؛ و این امر از حضور سه قرنه بریتانیا در هند، و توسعه، مدرنیزه سازی، حفاظت، پیشرفت کشاورزی، زبان مشترک ودرنهایت دموکراتیزه کردن شبه قاره یک سپاسگزاری رسمی به شمار می رود.

بومیکا سینگه هنر ورز بالیووود که حامی این حرکت است گفته است که ارزش فرهنگی الماس کوه نور ایجاب می کند که باید به هند برگردانده شود. خانم بومیکا اظهار داشت که الماس کوه نور تنها یک پاره سنگ 105 قیراطی نیست. ضمایم تاریخی و فرهنگی بسیاری درآن نهفته است و بی هیچ تردیدی باید به هند برگردانده شود. ]]

این که محتوای این خواستِ چقدر عملی شده و آیا انگلیس آن را از تاجِ ملکه بیرون خواهد آورد تا هنوز به درستی معلوم نیست.

اما این ادعا ها یک حقیقتِ مسلم در موردِ دزد بودن و‌ غاصب بودن انگلیس را آشکار ساخت و آن اقرارِ صریح و سریع دیوید کامرون صدراعظمِ اسبقِ انگلیس بود.

[[ ادعاهای مالکیت الماس کوه نور در حال حاضر

افزون بر بریتانیا که الماس کوه نور را در اختیار دارد، کشورهای هند،‌ پاکستان، افغانستان و ایران نیز مدعی مالکیت آن هستند.[۱۰]

کشور هند در مورد مالکیت الماس کوه نور ادعا کرده و گفته‌ است که کوه نور به‌طور غیرقانونی تصاحب شده و باید به این کشور پس داده شود.[۱۱] در سال ۱۹۹۷ هنگامی که ملکه الیزابت در سفری رسمی به هند به مناسبت پنجاهمین سالگرد استقلال این کشور بود بسیاری از هندی‌ها در هند خواستار بازگشت الماس کوه نور به هند شدند. با این وجود و با اینکه شماری از نهادهای فرهنگی هند می‌کوشند دولت را وادار کنند که از بریتانیا بخواهد که الماس کوه نور را پس بدهد اما بنابر گزارش خبرگزاری هند (پی‌تی‌آی)، وی نارایاناسامی، وزیر مشاور در امور برنامه‌ریزی هند در پاسخ به سؤال مجلس عوام (لوک‌سابا) گفت که دولت هند تصمیمی برای بازپس گرفتن الماس کوه نور و تختِ طاووس (نادری) ندارد.

دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، در سال ۲۰۱۰ با اشاره به معاهده‌ی سالِ ۱۹۷۰ یونسکو که به اعاده‌ی میراث‌ های فرهنگی مربوط است گفت: «اگر به یکی [از این درخواست‌ها] بله بگویید ناگهان می‌بینید که موزه‌ی بریتانیا خالی شده است. متأسفانه باید بگویم که کوه نور همان‌جا که هست می‌ماند.» او همچنین در ۲۱ فوریه ۲۰۱۳ در حالی که از هند بازدید می‌کرد، درباره‌ی کسانی که خواهانِ بازپس گرفتنِ الماس هستند به سادهگی گفت «کسی پشتیبان آنها نیست»

در دسامبر ۲۰۱۵، یک وکیل پاکستانی به نام جاوید اقبال جعفری با ثبت دادخواستی در دادگاه، خطاب به ملکه الیزابتِ دوم به‌ عنوان خوانده و پاسخ‌گو برای بازپس گرفتنِ الماسِ کوهِ نور اقدام کرد. جعفری مدعی شد که الماس کوه نور متعلق به ایالتِ پنجاب بود اما انگلیسی‌ها در میانه سده ۱۹ میلادی که هند مستعمره‌ی آن‌ها بود این الماس را به زور گرفتند. اما پاکستان نمی‌تواند به‌ساده‌گی این الماس را برگرداند چون مقامات هند نیز بارها یادآور شده‌اند که این الماس متعلق به آنهاست. ایران و افغانستان نیز از دلایلی برای مطرح کردنِ ادعای مالکیتِ این الماس گرانبها برخوردارند.

در آوریل ۲۰۱۶ دولتِ هند اعلام کرد این کشور دیگر ادعایی بر الماس کوه نور ندارد. مشاور عالی حقوقی دولتِ هند به دیوانِ عالی این کشور گفت که این الماس «نه دزدیده شده و نه به زور برده شده است.» رانجیت کومار گفت: این الماس توسط زمامدارانِ سابقِ پنجاب، به کمپانی هندِ شرقی بریتانیا «هدیه داده شده بود.» ]]

با توجه به این اسناد هند در هر سه حالتِ غرامت دادن، هدیه دادن و یا غصب کردن، دیگر مالکِ الماسِ کوهِ نور نیست. به خصوص که حکومت های هند بار ها گفته اند در پی بازگرداندنِ آن به هند نیستند. هر چند گفتار های شان بینِ غرامت و هدیه و غصب تفاوت هایی دارد که چند‌گانه‌گی دیدگاه در هند را پیرامونِ این الماسِ جنگ انداز ابراز کرده اند. دعوای پاکستان که یک کل بخشی از دوران استعمار در هند بود یک ادعای احمقانه‌یی است که می‌گویند اگر چسپید خوب، اگر نه چیزی برای از دست دادن ندارند. دعوا های حقوقی بنیاد مدعی بها را اساس قرار می‌دهند. ایران فقط در حالی می‌تواند دعوا باز کند تا ماجرای به دست آوردن و از دست دادنِ آن را مستند ثابت بسازد. اما در این میان دعوای حقوقی افغانستان می‌تواند برچسپی با فیصدی بلند داشته باشد. به خصوص اگر روایتِ استاد غبار منابع دیگری برای اثبات به دست بدهند که الماس به افغانستان هدیه داده شده بود. و اگر احمدشاهِ ابدالی آن را در میانه‌ی جنگ به دست آورده باشد، باز هم دلیلی برای آن می‌توان مطرح کرد. چون تاریخ گواه است که نیروی نادر افشار خود مصروفِ چپاول و غارت بودند. گمانِ غالب آن که این الماس واقعاً به احمدشاه بابا هدیه داده شده باشد. اما بحثِ گرفتنِ مُهرِ سلطنتی هم مطرح است که ایجابِ پزوهشِ زیادی برای تقویت دعوای احتمالی را می‌کند. من در افغانستان زمام‌دارِ مَردی نه می بینم که چنین کاری کند. آن ده ها دهه که گذشتند چیزی نه شد حالا را خدا می‌داند. بدرود.

 

منابع:

افغانستان در مسیرِ تاریخ.

افغانستان در پنچ قرنِ اخیر.

دانش‌نامه‌ی آزاد.

گزارش‌نامه‌ی افغانستان.

مطالعاتِ جانبی نگارنده.

توضیحِ‌مختصری از استاد دکتر سید مخدوم رهین.

ویکی‌پدیا

 

 

 


بالا
 
بازگشت