مهرالدین مشید

 

 

تحولات نیم قرن ووابستگی گروههای اسلامی و شکست ها در جهان اسلام

وابستگی های ذلت بارگروههای چپ و راست و فاجعه های کنونی در جهان اسلام

این پرسش در ذهن هر کسی خطور می کند که آیا فاجعۀ کنونی در جهان اسلام عوامل داخلی دارد و یا عوامل خارجی؟ و چه عواملی در رابطه به حوادث خونین در جهان اسلام نقش تعیین کننده دارند؟ آیا جنبش های اسلامی متاثر از افکار سید جمال‌الدین و پیروانش مسؤول رخداد های کنونی و جنبش های افراطی سلفی و دیوبندی و حقانیه ای مثل طالبان و داعش و القاعده عامل اصلی بدبختی ها در جهان اسلام اند؟ يا اينکه نه فاجعۀ کنونی در جهان اسلام دست ساخت خارجی ها است و گروه‌های یادشده ابزاری در دست کشور های خارجی بوده اند.

این بحث بیشتر به عوامل وابستگی گروه‌های سیاسی اسلامی و گروه‌های افراطی سلفی در جهان اسلام تمرکز کرده و وابستگی های این گروهها را به کشور های خارجی از جمله وابستگی جریان های چپی به شوروی پیشین و چین و وابستگی جریان های اسلامی به انگلیس و آمریکا را از دلایل آشکار نابسامانی های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در جهان اسلام دانسته است. 
روزی تحولات ناگوار و پی آمد های خونین نیم قرن اخیر در جهان اسلام از جنوب آسیا تا شرق میانه و شاخ آفریقا در نتیجۀ کودتاها و انقلاب ها؛ بویژه حوادث خونین در افغانستان، ایران، عراق، سوریه، یمن و رخداد های تونس، مصر و لیبیا پس از  بهار عربی در یک کنجکاوی ذهنی من را به خود مشغول ساختند و روز های سیاه و آیندۀ ناروشن کشور های یادشده این پرسش را در ذهنم برانگیخت که چگونه شد تا این همه قربانی های بیدریغ و شجاعت های ایثار گرانۀ مردمان کشور های یادشده در برابر تهاجم و حمله های نظامی کشور های خارجی و استبداد داخلی به پیروزی واقعی نانجامید و برعکس به درازی شب های تار این کشور ها افزود و اکنون مردمان آنها بویژه مردم مظلوم افغانستان با فاجعه های وحشتناک سیاسی و اجتماعی تحت حاکمیت مستبدانه و ضد انسانی طالبان دست و پنجه نرم می کنند؛ از نداشتن آزادی های انسانی رنج می برند و زنانش از حق کار، دخترانش از حق آموزش محروم اند و طالبان با صدور بیش از
۳۲ فرمان افغانستان را به زندان زنان بدل کرده اند.

در این میان عواملی چون تجاوز و مداخلۀ کشور های خارجی و بویژه قدرت های بزرگ منطقه ای مانند پاکستان و ایران و جهانی مانند شوروی و آمریکا و متحدان استراتیژیک آنان در رگباری از تیوری توطیه بحیث عناصر کلیدی این شکست ها در ذهنم تداعی شدند؛ اما این جملۀ معروف قرن نوزدهمی که " هرگاه دو موش در سوراخی باهم بجنگند، در عقب آن انگلیس قرار دارد و مهمتر از این جمله اینکه  گروههای اسلامی چه تیپ سلفی و چه تیپ اسلام سیاسی در اصل دست ساخت انگلیس و آمریکا اند؛ باور هایم را در این رابطه تغییر داد و دگرگون کرد.

برای روشن شدن موضوع کمی به عقب رفته و به حوادث دهۀ هشتاد میلادی در افغانستان، ایران و پاکستان اشاره می کنم که حوادث زنجیره ای در این کشور ها تمامی رخداد های منطقه ای و جهانی را تحت شعاع درآوردند. توافق داوود با ذوالفقار علی بوتو در حاشیۀ نشست کشور های اسلامی در واقع زنگ خطری برای قدرت‌های تمامیت خواۀ شوروی پیشین و آمریکا بود که با راه اندازی کودتا های زنجیره ای امنیت و ثبات منطقه را بهم زدند.

بوتو نخست وزیر فقید پاکستان محمد داوود را که در سال ۱۳۵۶ برای اشتراک در کنفرانس کشور های غیر متعهد عازم سریلانکا شده بود، به پاکستان دعوت کرد و از او در شکرپریان مهمان نوازی گرم نمود. داوود پیش از آن دعوت سادات رئیس جمهور وقت مصر را در سال ۱۳۵۵ برای اشتراک در کنفرانس کشور های اسلامی در لاهور نپذیرفت. وی عبدالرحمان پژواک را برای اشتراک در این کنفرانس فرستاد.  پرواک در این کنفرانس به موضوع پشتونستان اشاره کرد که سبب خشم سادات شد و برایش اجازه داده نشد تا سخنرانی خود را به پایان برساند.

این زمانی بود که رابطه میان کابل و اسلام آباد پس از حادثۀ سال ۱۳۵۴ بوسیلۀ جنبش جوانان مسلمان شاخه ای از نهضت اسلامی به رهبری حکمتیار با حمایت آی اس آی و ساواک به هدف سرنگونی محمد داوود رابطه میان کابل و اسلام آباد به وخامت بیشتر گراییده بود. داوود پس از تجدید نظر در رابطه به سیاست شوروی خواهی با شاۀ ایران در تماس شد و از رضا شاه خواست تا میان کابل و اسلام آباد میانجیگری کند. شاۀ ایران توانست تا اندکی بوتو را مهار کند و سیاست هایی او را در مورد حکومت افغانستان نرم تر نماید. پس از آن بوتو به کابل آمد و با داوود در پیوند به بهبود مناسبات دو کشور ملاقات کرد. داوود در سال ۱۳۵۶ جهت اشتراک در کنفرانس کشور های غیر متعهد عازم سریلانکا شد و از آنجا به دعوت بوتو وارد پاکستان گردید ومورد پذیرایی گرم بوتو قرار گرفت. بوتو با داوود در لاهور پیرامون موضوع های هردو کشور گفت وگو کرد که گفته می شود، در این دیدار قذافی رئیس جمهور پیشین لیبیا در کنار شاۀ ایران و ملک فیصل نیز نقش داشت. گفته شده که بوتو در این دیدار برای داوود گفته بود که او حاضر است تا بحیث پدر به او اعتماد کند و برای حل معضلۀ دو کشور راهی را در پیش بگیرد و اما تاکید کرده بود که آبروی او را نزد مردم پاکستان حفظ کند. این تصمیم در زمانی اتخاذ گردید که جنگ سرد میان آمریکا و شوروی برسر تقسیمات سیاسی جهان به اوجش رسیده بود. این توافق ابتدایی در واقع داوود با بوتو خشم شوروی و امریکا را برانگیخت. هرگاه بوتو و داوود در رابطه به مرز دیورند به توافق نهایی دست می یافتند. در آنصورت زمینه های مداخلۀ آمریکا و شوروی در منطقه تا حدودی منتفی می گردید. پیش از آنکه داوود و بوتو به توافق نهایی برسند و پیش از آنکه داوود موفق به سرکوب حزب دموکراتیک خلق شود. حزب دموکراتیک خلق در سال ۱۳۵۷ با حمایت سوروی در برابر داوود در افغانستان و آمریکا برای جلوگیری از سقوط ایران بدست حزب توده خمینی را برای رسیدن به قدرت کمک کرد. به همین گونه جنرال ضیالحق در سال ۱۹۷۷ برضد بوتو در پاکستان کودتا کرد. این حوادث پای جنگ نیابتی آمریکا و شوروی را در منطقه به پيش کشاند. آمریکا که شکست جنگ ویتنام را تجربه کرده بود و خواست، انتقام این شکست را از شوروی بگیرد. آمریکا از گذشته ها تجربۀ استفادۀ ابزاری از جنبش های اسلامی را داشت و وضعیت پیش آمده در منطقه را مطلوب دانست.

امریکا در همان آغاز تشخیص داده بود که از حزب اخوان و گروهای همفکر آن می تواند، برضد گروههای کمونيستی در کشور های مسلمان سود ببرد. چنانکه امریکا در سال ۱۹۵۳ سید رمضان داماد حسن البنا یکی از رهبران اخوان را دعوت کرد. این دعوت بربنیاد تشخیص سیا صورت گرفت و هدف آن واضح بود. اخوان پس از این سفر از حمایت همه جانبۀ آمریکا برخوردار گردید. بعدها این رابطه در زمان تهاجم شوروی به افغانستان استحکام بیشتر یافت و آمریکا میلیون ها دالر را برضد شوروی برای مجاهدین افغانستان کمک کرد. این کمک ها در واقع افغانستان را به میدان جنگ نیابتی آمریکا و شوروی بدل کرد.
مطالعۀ تاریخی نشان می دهد که حزب های اسلامی و غیراسلامی در جهان اسلام حکایت از یک هم سرنوشتی مشترک دارند که از سوی قدرتهای استعماری بخاطر مهار سیاست های حکومت های دست نشانده ساخته شده بودند. این گروه‌ها ابزار فشار بر حکومت هایی بودند که نمی گذاشتند تا حکومت های شان از پیروی سیاست های قدرت های شرق و غرب سرباز زنند. زمانیکه منافع آنان را حکومت بخطر مواجه می کرد، از طريق اين گروهها بر حکومت ها فشار می آوردند و هرگاه این گروهها از دنباله روی سیاست های آنان خود را کنار می کشیدند، بوسیلۀ حکومت ها سرکوب می شدند.

سرنوشت انقلاب ها از افغانستان تا ایران و سوریه و عراق و مصر و تونس در واقع آبشخور سیاست های کشور های استعماری بوده است. به همین دلیل نتوانستند، برای کشور ها و مردمان شان مصدر خدمت شوند. شکست گروه‌های سیاسی چپ و راست در افغانستان و بالاخره افتادن این کشور در کام افراطیت و تروریسم ریشه در همین ساخت و بافت های پیدا و پنهان دارد که به گونۀ سيستماتيک و سازمان یافته در افغانستان به قدرت رسانده شدند. چنانکه شاهد هستیم؛ کشور هایی مثل آمریکا و پاکستان و انگلیس و عربستان سعودی که حامی های مجاهدین بودند. همین کشورها بودند که گروه‌های جهادی را قربانی طالبان کردند و برای به قدرت رساندن شان طوری عمل کردند که حتا زمینه را برای دادن کمک های مالی به طالبان در دور نخست آنان فراهم کردند و پس از ۲۰۰۱ دیدیم که چگونه طالبان را بوسیلۀ حکومت های مزدور کرزی و غنی رشد داده و تقویت کردند و بالاخره قدرت را برای شان سپردند.

از جمله دلایلی که چگونه در افغانستان و سایر کشور ها گروه‌های قدرتمند و دارای ساختار های نظام مند و پایگاه‌های نیرومند مردمی چپ و راست ظهور نکرد؛ بلکه این جنگ ها تمامیت ارضی و استقلال سیاسی افغانستان را نیز از بین برد و اکنون افغانستان بوسیلۀ پاکستان اشغال شده است. همین وابستگی ها سبب شد که حزب های نیرومند و زعیم پرجاذبه و کاریزما در افغانستان ظهور نکرد طوریکه در بالا اشاره شد. این گروه‌ها به گونۀ طبیعی تشکیل نشدند و دارای تشکیلات منظم سازمانی نبودند و نیستند. این گروه‌ها در شرایط اضطراری سربلند کردند و در محور رهبران میراثی و مطلق العنان و تمامیت خواه ناپخته و خام به حیات خود ادامه دادند. رهبران این گروهها حلقۀ رهبری متشکل از افراد آری گوی را در انحصار خود درآورده و  افراد منتقد و چیزفهم و آگاه را از حزب ها راندند. این گروهها بیشتر ملیشه های نظامی در چنگال رهبران تنظیمی شدند و به دامن قومیت سقوط کردند. این عوامل حتا روند روشنفکری را در افغانستان صدمه زدند و روشنفکر نتوانست فراتر از محدودیت های دینی قدعلم کند تا متهم به کفر گویی نگردد.

این در حالی است که هدف اصلی از ایجاد این گروهها نجات افغانستان و رسیدن مردم آن به آزادی و رفاۀ واقعی نبود؛ بلکه برای بسر رساندن اهداف خاصی ساخته شدند و پس از انجام وظیفه ازهم پاشیدند. این گروهها در بسیاری موارد عامل و جاده صافکن تجاوز کشور های خارجی به کشور های شان بوده اند. افغانستانستان نمونۀ آشکار آن است. گروههای چپ ارتش شوروی و جنگ های گروهی عامل ظهور طالبان و بالاخره طالبان عامل حملۀ امریکا به افغانستان هستند. فلسفۀ شکست و فتور گروه‌های جهادی و ظهور طالبان و سایر گروه‌های تروریستی از القاعده تا داعش در همین نکته نهفته است. طالبان در دور نخست پیش از به پایان رساندن وظیفۀ اصلی به دلیل تخطی از دستور آمریکا با برکناری از قدرت تنبۀ شدند و به شکل ذخیره دوباره احیا گرديدند. زمانیکه کرزی و غنی از پیاده کردن اهداف راهبردی قدرت های بزرگ کوتاه آمدند؛ در یک سناریوی مضحک به قدرت رسانده شدند.
در این تردیدی نیست که افغانستان و مردمش قربانی تجاوز شوروی و بعد قربانی تهاجم آمریکا و مداخلۀ بی شرمانۀ پاکستان و ایران و شماری کشور های دیگر شده اند؛ اما این به معنای آن نیست که تمام شکست و ریخت ها را به گردن خارجی افگند و داخلی ها را بری ذمه دانست. واقعیت این است که این گروه‌های کمونيستی و  جهادی و طالبانی بودند و هستند که راه را برای مداخلۀ نظامی شوروی پیشین و پاکستان و ایران و امریکا در افغانستان فراهم گردانیدند و تاریخ و کارنامه های ننگین رهبران گروه‌های چپ و راست در افغانستان گواه بر آن است. هرگاه گروه‌های سیاسی افغانستان برای یک افغانستان متحد و مستقل و آزاد و فکری داشتند. امروز افغانستان شاهد چنین فاجعه نبود. نه تنها اینکه چنین اندیشۀ پاک نداشتند، بدتر از آن به نحوی ماموریت خود را برای به قدرت رساندن طالبان به انجام رساندند.

هرگاه سرنوشت گروه‌های اسلامی در سراسر کشور های اسلامی از مصر تا شاخ افریقا و جنوب آسیا و افغانستان و حوادث نیم قرن از جهاد افغانستان تا حوادث عراق و بهار عربی مورد بحث و بررسی قرار بگیرند و شکست و ریخت های آنان در عراق و سوریه و پس از بهار عربی لیبیا و تونس و مصر به صورت درست بررسی شود. بصبورت آشکار فهمیده می شود که این گروهها سرنوشت کشور های شان را قربانی گرایش های ایده ئولوژیک خود کردند؛ بلکه بدتر از آن قربانی آزمندی ها و وابستگی های استخباراتی خود نموده اند. حال تاریخ ثابت کرد که جنگ افغانستان زیر نام جهاد در برابر شوروی در اصل جنگ سیا در برابر کا جی بی بود و بعد از آنهم این جنگ زیر پوشش جنگ طالبان در برابر آمریکا در واقع سکۀ دیگر بازی بود که رویارویی آمریکا با روسیه و چین و ایران را در یک جنگ نیابتی دیگر در پی داشت. دیروز رزم آوران جهادی و بعد از آن رزم آوران طالبانی بیشتر از چوب سوخت این جنگ نبودند که در حقیقت در هر دو جنگ افغانستان بحیث خط مقدم جبهه برگزیده شد و مردم آن بی‌رحمانه به قربانی گرفته شد. در این شکی نیست که شیر مردان و شیرزنان زیادی در این راه جان های خود را صادقانه فدا کردند؛ ایثارگری ها و حماسه آفرینی ها و جایگاۀ آنان نزد مردم افغانستان محفوظ و قابل تقدیر است؛ اما دریغ و درد که آنان نمی دانستند، سرنوشت شان دستخوش یک بازی خطرناک استخباراتی شده و روزی فرا می رسد که آن قربانی های آنان به بزرگ ترین پرسش تاریخی بدل می شود و جان بازی های آن دلیر مردان و زنان تا سرحد اشتباه زیر عینک نقد می رود. با تاسف که مردم افغانستان در این نبردهای آزادی خواهانه به کسانی اعتماد کردند که زیر شعار های مقدس آرمان ها و ایثارگری های صمیمانه و صادقانۀ آنان را دستخوش بازی های استخباراتی کرده اند. رهبران گروه‌های چپ و راست در افغانستان با این رویکرد ضد انسانی و ضد ملی خود را سیاه روی ساخته و تا قیامت  نزد مردم افغانستان نه تنها مسؤول که مجرم و پاسخگو اند. تنها در افغانستان نیست که مردم آن قربانی بازی های سیاسی و استخباراتی رهبران گروه‌های اسلامی شده اند؛ بلکه بیشتر گروه‌های اسلامی در سراسر جهان در این رویکرد با رهبران گروه‌های اسلامی هم سرنوشت هستند.

از آنچه گفته آمد. فهمیده می شود که عامل اصلی فاجعه در جهان اسلام خودخواهی ها و تمامیت خواهی های رهبران گروهها و وابستگی های مرگبار سیاسی و استخباراتی و ایده ئولوژیک آنان بوده است. در این میان وابستگی های سیاسی و مالی و استخباراتی گروه‌های اسلامی به قدرت های بزرگ عامل اصلی فاجعه در جهان اسلام بوده است؛ وابستگی ایکه تازه نیست و با سرآغاز تشکیل آنان شروع شده است. به این گمانه زنی ها مهر تایید می گذارد که جریان های اسلامی پس از ابراز وجود بنابر دشواری هایی که داشته اند، به گونه های مستقیم و غیرمستقیم و خواسته و ناخواسته اسیر سیاست های قدرت های بزرگ شده اند. این گروهها بودند که بجای رهایی مردمان شان، برعکس فرصت تجاوز و اشغال کشور های شان را بوسیلۀ خارجی ها فراهم کردند. چنانکه جاده صافکن تجاوز ارتش سرخ به افغانستان حزب دموکراتیک خلق و عامل حملۀ آمریکا به افغانستان طالبان اند و گروه‌های جهادی هم به نحوی در آن دخیل اند؛ زیرا اختلاف های آنان و جنگ های تنظیمی پای طالبان را به میدان کشید.
از گفته های بالا فهمیده می شود که هرچند تجاوز و مداخله عامل مهم در حوادث نیم قرن اخیر در کشور های اسلامی است و اما این به معنای برائت دادن گروهها نیست؛ بلکه این گروهها بودند که زمینه را برای تجاوز و حملۀ ارتش شوروی و آمریکا به افغانستان فراهم کردند. پس بیشترین مسؤولیت متوجه گروهها است که در وابستگی به کشور های خارجی و رقابت شدید داخلی کشور های شان را به سیاه روزی کشانده اند. با تاسف افغانستان کشوری است که بیشترین جفا از سوی گروه‌های چپ و راست در حق آنان تحمیل شده است. یاهو

   

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت