خواجه بشير احمد انصارى

كانكورد –  كاليفرنيا

 

سرود ملي؛

نوزاد معيوبى كه با فرياد نخستين پيدايش جان داد!

 

                      در سالى كه گذشت وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان ميز مدورى را زير نام (بحث آزاد ملي) پيرامون مسايل مهم كشور براه انداخت كه جمعى از دانشمندان، سياستمداران، روحانيان، شخصيت های مستقل ملی و رهبران احزاب سياسى در آن اشتراك نموده بودند.

                      مسايل مورد بحث و مناقشه در آن ميزگرد بسا چيزهاى پنهان و ناگفته را آشكار ساخت. اما مهمترين رازى كه از خلال آن برملا گرديد همانا نبودن حس جمعى و وجدان مشتركى بود كه بتوان مسايل بزرگ كشور را در پرتو آن حل نمود. شاملان اين بحث آزاد كه هر كدام به نوبه اى در سياست و سرنوشت كشور نقش داشته اند، نتوانستند حتى روى مفاهيم بديهى اى چون (ملت)، (وحدت ملى)، (منافع ملى) و امثال آن كه الفباى زندگى سياسى يك ملت را تشكيل ميدهد به اتفاقى دست يابند. اين از يكسو و ظهور بيشتر از شصت حزب سياسى و بروز هژده كانديد در  انتخابات رياست جمهورى بيانگر درزهاى فراوان و عميقى در بنيان شعور جمعى ملت ما بود.

                      سرود ملى هم يكى از مسايلى است كه لازم بود سالها قبل بصورت عادلانه و عاقلانه حل مى شد كه نشده است. (سرود ملى) ، (پرچم) و (سمبول) نماد هاى اصلى هويت دولتهاى ملى جهان معاصر بشمار مى روند. كشور هاى جهان پس از ظهور دولت ملى ، هويت شانرا از دو راه به نمايش ميگذارند كه يكى آن "پرچم" است و ديگرش "سرود ملى". اين دو نماد از خود اصولى دارد كه بايد هنگام تأليف و ساختن در نظر گرفته شود. هدف اصلى سرود ملى تأكيد بر آزادى و استقلال سياسى ، تماميت ارضى، عدالت اجتماعى و وحدت ملى است. سرود ملى تعبيرى سمبوليك از اهداف متعالى و ارزشهاى بلندى است كه در وجدان جمعى يك ملت موج مى زند.

                      سرود ملى از جمله مسايلى بود كه در لويه جرگه قانون اساسى، مناقشه و گفتگوى گرمى بر سر آن صورت گرفت. پس از ماه ها انتظار و تعيين كميسيونى از ده ها شاعر و سخنور، متنى از ميان سروده هاى واصله انتخاب و بروز شانزدهم جدى از سوى آقاى كرزى تصويب شد. ولى از همان لحظات نخستين هدف يورش و نقد و استهزاى محافل ادبى و سياسى كشور قرار گرفت، تا آنكه بالآخره در آزمون ملى ناكام و پس از سه ماه اعتراض و نقد از طرف رئيس جمهور ملغى اعلان گرديد. دوست باريك بين و نازك خيالى كه از طرفداران آن سرود بود، ميگفت كه اين سرودملى بيانگر صادق اوضاع نا بسامان و ترجمان راستين بى عدالتى و بد ذوقى در كشور ما است ، و موفقيت يك سرود هم در اين است كه تا چه اندازه ميتواند از حالت يك كشور ترجمانى نمايد!

                      در جمع نوشته هاى انتقادى، يكى هم مقاله اى از نويسنده اين سطور بود كه زير عنوان (سرودي كه ملى نيست) در امريكا و كابل و كانادا بچاپ رسيد. روز نامه (كيهان) ايرانى در شماره 17 ماه جنوري 2005 و روزنامه (سهار) پاكستانى در يكى از شماره هاى همان ماه خويش نيز، مطالبى پيرامون آن مقاله به نشر سپردند.

                      يكى از نوشته هايى كه در نقد آن مقاله تحرير يافته بود مطلبى بود زير عنوان (خواجه دزړه خبره وروسته وکړه) كه نام  مستعار (ن- اکيس) را حمل مينمود و در ماه سرطان  ١٣٨٣ در سايت (بينوا) به نشر رسيده بود. اين نويسنده كه بخاطر دعواي باطلش جرئت اظهار هويت اصلى خويش را نداشته است، مى نويسد: "ملي سرود ، لکه چې معمول ده د اکثريت په ژبه وي، خو دلويې جرګې ځينو استازو سره له دې چې په ستيجونو دملي يو والي نارې وهي  دغه قاعده  و نه شوه زغملى او د سلګونو خلکو د استازو وخت يې ضايع کړ".

                      در اينجا نه تنها نويسنده اين مقاله كه همه كسانى كه ورد كثرت و قلت را شب و روز و بجا و بيجا زمزمه مينمايند و در انديشه هيچ چيز ديگرى نيستند، دو اشتباه بزرگ را مرتكب مى شوند.

                      اول اينكه: كى گفته است كه سرود ملى بايد بصورت حتمى و ضرورى به زبان (اكثريت) باشد؟ و دوم اينكه: كى گفته است كه فارسى زبان اكثريت مردم افغانستان نيست؟ اين بد فهمى از التباس و در هم آميختگى دو پديده مختلف كه يكى زبانها است و ديگرش اقوام، بوجود آمده است. ما نبايد ميان فيصدى زبانها و فيصدى اقوام و مليتها خلط نمائيم ، به اين مفهوم كه فيصدى اقوام با فيصدى زبانها در افغانستان انطباق ندارد. در كشور ما بسا برادران و خواهران پشتون و ازبك و تركمن و پشه اى و بلوچ ، فارسى را زبان خود شان تلقى ميكنند. يكى از حقايقى كه همه بدان آگاه اند همين حقيقت دو زبانه بودن مردم افغانستان است. به اين معنى كه اگر زبان مادرى فردى پشتو است زبان دومش فارسى است ، اگر هموطنى زبان اصلى اش تركى و يا بلوچى است در كنار آن فارسى را نيز ميداند.

                      ولى  اگر ما با واقعيتها از سر عناد هم پيش آمده و پنبه در گوش بگذاريم،  و يا اينكه چون شتر مرغ، سر را در زير گياه پنهان نمائيم تا حقايق جامعه خويش را نبينيم ، با آمارهاى بين المللى كه تا حدود زيادى قابل اعتماد اند چه ميتوان كرد؟ آمار هائى كه ناطقان زبان فارسى را پنجاه فيصد و يا بيشتر از آن ميدانند. در اينجا من همه احصائيه ها و همه حقايق موجود در كشور را يك طرف ميگذارم زيرا شايد قناعت آقاى كرزى و تيم ايشان را نتواند حاصل كند و تنها به كتابى استناد ميكنم كه يقين دارم آقاى كرزى و شركاى قدرت و ثروت ايشان هنگام مطالعه آن از جا بر خاسته و آنرا در چشم خواهند ماليد. اين كتاب (كتاب حقايق جهان) است كه از طرف سازمان اطلاعاتى امريكا (CIA) هر سال چاپ شده و معلومات نسبتا دقيقى را در اختيار خوانندگان قرار داده و در همه كتابخانه هاى معتبر دنيا يافت مى شود. اين در حالى است كه كتاب مذكور فيصدى سخنگويان زبانهاى مختلف كشور ما را اينطور گزار ش ميدهد: فارسى 50%، پشتو 35% ، تركى 11% و سى زبان ديگر از قبيل بلوچي و پشه اى 4% (1). اين كتاب فيصدى نژاد هاى افغانستان را به ترتيب ذيل گزارش ميدهد: پشتون ها 42% ، تاجكها 27% ، هزاره ها 9% ، ازبكها 9% ، ايماقها 4% ، تركمنها 3% ، بلوچها 2% ، و بقيه اقوام ونژاد ها 4%.  (نويسنده با صحت و عدم صحت اين آمار كارى نداشته و تنها ميخواهد نشان دهد كه ميان فيصدى زبانهاى رايج و اقوام ساكن در كشور ما تطابق وجود ندارد).

                      در اينجا قابل ياد آورى است كه چندى قبل دفتر احصائيه مركزى افغانستان كتابى را چاپ نموده و در حالى كه توزيع آن در داخل كشور ممنوع قرار گرفته است ولى نسخه هاى آن بعنوان احصائيه رسمى و مورد اعتماد مردم افغانستان به سازمانهاى بين المللى و كشور هاى جهان فرستاده شده است تا آنها (اشتباهات) شان را برويت سندى كه در افغانستان حكم (عورت) را گرفته است، اصلاح نمايند.

                      نويسنده مقاله به ادامه اعتراضات خويش مينويسد: "نوموړي له دومره او ږده نوم سره بياهم دسرود ملي په مانا نه ده پوه شوى."و باز ميگويد: "د اخوت په مانا نه پو هيږي". مشكلى كه ما با سرود ملى دفن شده داشتيم همين مثله كردن و تحقير نمودن كلمات و واژه هائى بود كه در چندين زبان زنده دنيا و زبانهاى حوزه ما بشكل ديگرى نوشته مى شوند كه معناى آن و يا بقول نويسنده مقاله (مانا)ى آنرا مشكل ساخته بود. اگر كسانى كه در افغانستان مكتب خوانده اند ولى باز هم معناى آنرا نميدانند، بهتر است تا همچو سرودى جا را براى ديگرى كه مردم معنايش را درك كنند، خالى نمايد. 

                      آقاى نويسنده در پايان مقاله شان چنين چشم مى كشند: "خو دومره ورته وايو چې که زړه دې نه سړيږي او نورې هم دغه شان نفرت زېږونکې ليکنې کوي نو لطفا دې دخواجه او انصاري کلمې چې عام ولس ورته احترام لري دخپل نوم ضميمه و نه ګرځوي". من نميدانم كه عده اى از هموطنان ما چرا اينقدر علاقمند سلب هويت مردم اند. آخر چطور و به كدام جرئت ميتوان از شخصى خواست تا اسمى را كه پدر و مادرش برايش انتخاب نموده اند و هويت خانوادگى اى كه تقدير برايش اعطا نموده است ، عوض نمايد. راستى اين يكى از درد هاى كهنه جامعه ما است.

                      نويسنده ديگرى در سايت (تول افغان) دلهره داشته و تشويش قلت و كثرت چنان در جانش خانه كرده كه خواب را از چشمانش ربوده است. او مى نويسد: "په پورتني شعر کې زه ښاغلي رفيع صيب ته يو مشوره ورکوم او هيله لرم، هر چا سره چې ښاغلی رفيع  په تماس کې وي او دغه ليکنه لولي، ژر تر ژره ورته زما دغه وړانديز ورسوي، ځکه دا ملي سرود دی او هره کلمه يې بايد وتلل شي او له هوايي کلماتو څخه په کلکه ډډه  وشي... زما وړانديز دادی چې د قومونو نومونه بايد د نفوسو د شمير له مخې ياد شي ... هيله ده چې دا موضوع ساده ونه ګڼل شي."

                      در اينجا بايد ياد آور شد كه هر مسئله و هر موضوعى را نميتوان در ميزان اكثريت و اقليت سنجيد. حتى در دموكراسى هاى معاصر غربى ساحه خاصى را براى رأى اكثريت گذاشته اند كه صلاحيتهاى آن تنها در همان دايره محصور مي ماند. ولى در كشور ما اگر از زيبائى و عدل و خير و فضيلت هم ياد شود در همان لحظه پاى اقليت و اكثريت در ميان كشانيده مى شود. در انديشه دينى ما، با وجود آنكه اصول دموكراسى را با تعاليم و  آموزه هاى دينى منطبق مى يابيم ، و با وجود آنكه قرآن كريم سور هايي دارد بنام (شورى) و (مردم) و حاكميت را از آن توده ميداند ولى در عين حال از طغيان اكثريت هشدار داده و زنگ "اكثرهم لايعقلون"، "اكثرهم لايعلمون" و امثال آنرا در گوشها بصدا در مى آورد، كه چارچوب بحث امروزى ما مبين همين اصل است. آري! اگر قرن گذشته، قرن مبارزه با استبداد فردى بود ، قرن كنونى قرن مبارزه با استبداد اكثريت است. در موج جديد «مردم سالارى» ، مسأله «استبداد» از بُعد فردى آن به بُعد استبداد اكثريت كشيده شده و كانون توجه از خودكامگي فردى به خودكامگى جمعي، جلب شده است. در عرصه نظريه پردازى هاى سياسى ، دانشمندانى چون جان استوارت ميل، رابرت دال و ديگران راه هايى را براى لگام گذارى ارادهء مرگبار اكثريت پيشنهاد نموده اند. اكثريتى كه ديروز براى ادولف هتلر رأى داد و او را تا زعامت آلمان بالا برد و امروز زير نام آن هولناكترين جنايت در حق انسان اعمال مى گردد. 

                      ولى آنهائى كه اراده ساختن ملت و پياده ساختن دموكراسى در كشور را دارند، بايد بدانند كه راه دموكراسى از شاهراه حقوق مساوى و عادلانه براى همه اقوام و فرهنگها ميگذرد. در جهانى كه ما زندگي ميكنيم حضور فرهنگها، مليتها و زبانها و اجتناب از تحميل و شبيه سازى، از نشانه هاى اصلى مردمسالارى است. امروز كشور هاى آزاد و مقتدرى كه به مرحله دولت ملى رسيده اند، مسئله اقوام را حل كرده اند طورى كه براى هر قوم و مليت و نژاد محلى از اعراب گذاشته اند. زيرا آنها ميدانند كه اين گروه ها ولو كه كوچك هم باشند ولى باز هم عدم رضائيت شان مشكلاتى را فرا راه دولت ايجاد ميكند. كشور هاى ديگر دنيا را يك طرف بگذاريم و تنها به هندوستان بنگريم كه در چند قدمى ما واقع شده است. سيكهاى هندوستان با وجود آنكه يك و يا دو فيصد نفوس آن كشور را تشكيل ميدهند ولى چه مشكلاتى را در آنجا ايجاد نمودند. مشكل اقوام در هر كشورى نه از راه تيغ و (شمشير) و (توره) حل ميشود و نه هم از راه تطميع نخبگان منفعت جو و خيانت پيشه. براى حل اين مشكل تنها يك راه وجود دارد كه اعتراف به حقوق حقه آنها است.

                      زبانها ثروت معنوى يك كشور اند كه در تقابل با يكديگر رشد و توسعه يافته و در مقايسه با همديگر معنا مى شوند. بغير از اينكه زبانى را بر ويرانه زبانى ديگر اعمارنمائيم راه هاى سالمى براى رشد و انكشاف زبانها وجود دارد. چقدر شرم آور است كه با وجود همه ادعاهاى بلند و با وجود همه تفرقه افگنى ها، تا لحظه نگارش اين سطور يك كتاب دستور مقايسوى زبان هم نداريم.

                      بانكنوتهاى افغانستان نيز در اين نيم قرنى كه گذشت سرنوشت مشابهى داشته اند. همانطورى كه در يك مقاله ديگر ياد آور شديم، سكه هاى افغانستان از دوره هاى خيلى دور با ابيات و عبارات فارسى مزين بود تا آنكه مرحوم امان الله خان آنرا چند زبانه ساخت كه از نظر ما كار خوبى كرد. ولى با بالا گرفتن موج تبعيض در سال 1318هجرى شمسى پول افغانستان تك زبانه شد. در اين رابطه  اگر از هيچ كشور ديگرى نمى آموزيم اقلا به همسايه شرقى ما يعنى چين نگاهى بيفگنيم. چينائيها با آنكه از قرنها بسيار پيش داراى تمدن و فرهنگ مستقل اند ولى باز هم بخاطر احترام به مشاعر گروه كوچكى از ساكنان آن سرزمين پر جمعيت، رسم الخط فارسى را در صفحه بانكنوتهاى چين چاپ كرده اند. يهود با آنكه خود را ملت برگزيده خدا در روى زمين تصور ميكنند و زبان شان هم زبانى مذهبى است كه لسان رسمى اسرائيل هم بحساب مى آيد ولى در صفحه بانكنوتهاى آن عباراتى عربى كه خواننده فارسى هم بسادگى ميتواند آنرا بخواند، بچشم مى خورد. ولى ما كه بر مبناى سنت سياسى خويش هر ايده اى را به بلنداى افراط مى رسانيم، در زمينه تبعيض لسانى هم ريكارد جهانى را شكستانده ايم. تاريخ شهادت ميدهد كه زبانهاى كشور ما از قرنها بدينسو در كنار هم زيسته و با هم پيوند خويشاوندي برقرار نموده و به هم ارج نهاده اند. به احمد شاه بابا كه مؤسس افغانستان خوانده مى شود نگاه كنيد كه با وجود آنكه يكى از شاعران و سخنوران پشتو در عصر خودش بحساب مى آمد ولى فارسى را زبان رسمى دولت خويش قرار داده بود. سخنوران فارسى هم هيچگاهي براى تعصب مجال نداده بلكه ادبيات فارسى ادبيات صلح و مدارا خوانده شده است، تا جايي كه مولوى بزرگ ما در دفتر نخست مثنوى خويش ميگويد:

چون زبان همدلي خود ديگر است

همدلي از همـزباني خوشـتر است

                      آري! تاريخ شهادت ميدهد كه ما تا شصت سال قبل مشكلى در زمينه زبان نداشتيم تا آنكه مشتى (روشنفكر) بيابانزده سر بر آوردند و فتنه اى را دامن زدند كه امروز همه در آتش آن مى سوزيم.   

                      باز اگر حقايق تاريخ را نا ديده مى گيريد، اگر از واقعيتهاى جامعه چشم مى پوشيد، اگر اصول دموكراسى را زير پا ميگذاريد، اگر امكانات زبانها را ناديده مي انگاريد، اگر از جهان اسلام مى بريد كه فارسى زبان دوم مردم و فرهنگ آن است، بيائيد از تجربه كانادا استفاده كنيد. كشور كانادا مى تواند نسخه خوبى براى مشكل ما ارائه نمايد. كانادائى ها با وجود آنكه %59.3  شان به انگليسى، 23.2% شان به فرانسه و 17.5% شان به زبانهاى ديگر حرف مى زنند و لى دو سرود ملى دارند كه هردو داراى يك معنا ولى يكى آن بزبان انگليسى و ديگرش به زبان فرانسه سروده شده  است. اگر از كانادا هم خوش تان نمى آيد بيائيد نگاهى به همسايه جنوب شرقى خود بيندازيم. در پاكستان با آنكه چهل و هشت فيصد مردم آن به پنجابي، دوازده فيصد آن به سندى، ده فيصد آن به سرايكى، هشت فيصد آن به پشتو، هشت فيصد آن به اردو، سه فيصد آن به بلوچى، و يازده فيصد آن به زبانهاى ديگر حرف ميزنند ولى سروده فارسى ابوالآثار حفيظ جلندري مؤلف شاهنامه اسلام، سرود ملى آن همسايهء يكصد و شصت مليونى قرار گرفته اشت.

                      ولى ما نمى گوئيم همين كه سرود ملى ما در قالب زبان فارسى ريخته شد ديگر همه چيز گل و گلزار مى شود. مشكل ما تنها با زبان آن نيست. اين سرود بايد نواى همه فرزندان اين ميهن با همه اطياف نژادى و تنوع فرهنگى و تفاوتهاى جغرافيائى و عمق تاريخى آن بوده و آرزو هاى بزرگ فرزندان ميهن براى داشتن استقلال، آزادى، عدالت، بازسازى و رفاه را باز تاب دهد. موقعيت جغرافيائي و طبيعت آن، وحدت و همبستگى فرزندان اين مرز وبوم در راه ساختن كشورى با خصوصيتها فرهنگى و اعتقادى و تمدنى خاص خودش بايد نصب العين مؤلف آن باشد. جايگاهى براى انسان بمثابه انسان در آن در نظر گرفته شود. همگى احساس كنند كه سرود خود شان است و هنگام نواختن، تارهاى وجود شان به اهتزاز آيد. زائيده ذوق و انديشه هنرمند ميهن دوستى باشد كه قلبش براى اين مردم و ميهن مى تپد و روح گرمش در تارهاى موسيقى آن جارى مى شود. بازتاب دهنده سوز و ساز مردم ستمكشيده سرزمين ما باشد. آهنگ زيبا و شور انگيز آن در نجواى زن و كودك و پير و جوان ما در آميزد. آفريده اى باشد منظوم كه صداى درونى يك ملت را از قلب آسيا و بام دنيا بلند كند و با فرزندان آن سرزمين گرد جهان بگردد. بوى طبيعت و ياد تاريخ مشترك و افتخار آفرين ما را در اذهان تداعى كند. از صد ها هزار سپاهي گمنامى ياد كند كه در معارك مختلف استقلال ملى و در برابر تجاوز (سياه) و (سرخ) و (سبز) در خون غلطيده و رخ در حجاب همين خاك نموده و براى تاريخ ما سربلندى و شكوه آفريدند، زيرا افتخارات ايشان مال هيچ گروه و هيچ شخصيت و هيچ قوم و تبار و سازمانى نبوده بلكه از آن تاريخ مشترك ما و قاطبه ملت ما بحساب مى آيد. آري! تنها چنين سرودى شايستگى آنرا دارد تا به احترامش بپا خاست.

                      اگر انسانهاى نخستين ، شكستن چوب و غلتاندن سنگ و وارد آوردن ضربه بر پارچه آهن را با حركاتى موزون و مكرر و همنوا با شهيق و زفير نفسهاى شان انجام ميدادند تا زبان شعر را كه ابتدائى ترين زبان مشترك انسان است ايجاد نموده و (صداى كار) با (صداى ابزار) در مى آميخت و پارچه هنرى اصيل و دلنشينى را ابداع مينمود ، سرود ملى هم بايد با حركت عمومى جامعه و فرهنگ آن هماهنگ گردد. اگر ساربانان براى آنكه شتران شان در حمل بار و طى مسافت نيرو گرفته و سريعتر حركت كنند، آواز ميخوانند، كاروان كشور و قافله دولت هم به (حدى) يي از نوع ديگر نياز دارد كه آنرا سرود ملى خوانند.

                      سرود ملى نقش مهمى در بالا بردن روحيه وحدت ملي و تقويت وجدان جمعى يك ملت بازى ميكند. نه تنها كه سيماى يك ملت و كشور را در عرصه بين المللى تبارز ميدهد كه احترام مردم به اصول پذيرفته شان را نيز نشان ميدهد. كشور هاى جهان توجه و احتياط زيادى در تأليف متن و ساختن آهنگ آن بخرچ ميدهند. بطور مثال پاكستان در سال 1947م  از هند جدا شد ولى سرود ملى آن كشور در سال 1954م يعنى پس از مرور هفت سال تصويب گرديد.

                      ما در اينجا از همه سخنوران مبتكر و آزاده دعوت مينمائيم تا بيايند و با مشربى آزاده و فارغ از كرسى و منصب و دالر و شهرت، سرودى براى اين ميهن و ملت بسازند، و بگذارند كه ما اين بار شاهد رويش و جوشش هنر از درون جامعه باشيم. در اين معركه تنازع بقا پيروزى از آن كسى است كه از وجدان عمومى ترجمانى نمايد زيرا نيروى دالر و وسايل مصنوعى تبليغ و تلقين نميتوانند قلمرو قلب و روان و وجدان انسان را تسخير نمايند. به ملت زنده آسترليا نگاه كنيد. در آستراليا سرودى ساخته اند كه "Advance Australia Fair" نام دارد ولى مردم آن كشور سرود ملى خود شانرا دارند. بارى يكى از نمايندگان پارلمان آستراليا بنام سندى مكدونالد سرود رسمى كشورش را سرودى كهنه، ملالت آور و بى معنى خوانده و گفت كه اكثريت آستراليائى ها معناى كلمات آن را نميدانند. او اضافه نمود كه پيش از آنكه با خواندن اين سرود در خواب رويم  بر حكومت ما است تا در قسمت آن تجديد نظر نمايد. آسترليائى ها امروز سرود ملى ديگرى را پذيرفته اند كه"Waltzing Matilda" نام دارد و بنام سرود ملى غير رسمى آستراليا خوانده مى شود.

                      سرود ملى قبل از آنكه سرود دولت و يا نهاد رسمى باشد سخن موزونى است كه حرف دل انسان عادى را بيان مى نمايد. سرود ملى امريكا هم پيش از آنكه سرود رسمى كشور اعلام  شود سرود غير رسمى بود كه از سال 1914 تا 1931 م از طرف مردم اين كشور زمزمه ميگرديد.

                      اگر سنگ دموكراسى را به سينه ميكوبيم، اگر اكثريت را معيار ارجحيت قرار ميدهيم، اگر از حق و عدل و زيبائى حرف مى زنيم، اگر مخالف تفرقه قومى و تفوق طلبى لسانى هستيم ، اگر ميخواهيم حال را به گذشته پيوند دهيم، اگر آرزو داريم عنصرى فعال و سازنده در حوزه تمدنى خويش باشيم، اگر آرزو داريم كه در محيط پهناور فرهنگى خويش كه از شمال چين تا شمال عراق و از ازبكستان تا هندوستان امتداد مى يابد، نقش مركز را بازى نمائيم ، اگر ميخواهيم در جهان يكنيم بليونى اسلام كه فارسى زبان دوم آن بوده و اشعار بزرگان فرهنگى ما ديوار هاى مساجد مسلمانان را مزين ساخته است، از جايگاه مناسبى برخوردار باشيم، اگر ميل داريم كه تعارض و تناقض را در قانون اساسى و تبعيض را در جامعه خويش رفع نمائيم، و بالآخره اگر ميخواهيم در راستاى ايجاد (ملت) قدمى بر داريم و وسيله تفاهمى را تقويت نمائيم كه هموطنان ما را با هم پيوند داده و در ميان شان پيوستگى و مراودت ايجاد نموده و انسان نورستانى را با انسان بلوچ و هموطن پشتون را باهموطن ازبك و يك تركمن را با يك قزاق پيوند ميدهد؛ از هر قوم و نژاد و قبيله و ولايت و سمتى كه هستيم و به هر زبانى كه حرف مى زنيم با اين طرح همنوا شويم كه صلاح همه ما در آن مضمر است. هنر اين نيست كه هر هموطنى كوشش كند تا زبان مادرى خويش را بر ديگران تحميل نمايد، بلكه هنر در اين است كه چگونه ميتوان در راستاى تأمين وحدت و ايجاد اعتماد متقابل ميان گروه هاى فرهنگى ، با تعصب بريد و در محراب حق و اخوت و همزيستى سر تسليم فرود آورد. به نظر نويسنده، نخستين جرقه در خرمن وحدت ملى يك كشور و مهمترين عامل در امر بى ثباتى آن از ناديده گرفتن حقوق سياسى و فرهنگى گروه هاى انسانى آن جامعه نشأت ميكند. فتيله تشنج و بى ثباتى از انبار باروت جامعه را تنها بادست عدالت ميتوان بيرون كشيد.

                       خلاصه سخن، در عين حالى كه زبانهاى فارسى، پشتو، تركى و هر زبان ديگر مردم ما، ثروت گران سنگى است كه بر گنجينه فرهنگى جامعه ما افزوده شده است كه بايد از راه هاى علمى و منطقى رشد داده شوند، اما واقعيت هاى جامعه به صداى بلند ميگويند كه داشتن دو سرود ملى به دو زبان رسمى افغانستان، هم به نفع جامعه و ثبات آن است، هم به سود وحدت اجتماعى فرزندان اين سرزمين و هم به نفع اقتدار فرهنگى ما در گستره گيتى.

صالح و طالح متــاع خويش نمودند

تا كه قبول افتد و چه در نظــــر آيد!

 

رويكردها:

(1) The World Factbook, Washington, DC: Central Intelligence Agency, 1995


بالا
 
بازگشت