ثريابهاء

 

شکست سکوت در مورد مرگ مجيد کله کانى

 

سال ١٩٨٠دريک روزنافرجام درمکروريان صديق برادرداکترنجيب رئيس خادبعد « رئيس جمهور» براى آوردن نان خشک روانه نانوائى شد، ساعتها گذشت ازنان خشک وآمدن صديق خبرى نشد. بالاخره ساعت چهارعصرزنگ دربصدا آمد، دروازه رابازکردم که صديق بود وداخل دهليزخانه شد، مى خواستم بپرسم که چرا ديرکردى ؟ ولى مجالم نداد وباحالت که گويا جهان را فتح کرده است گفت : من مجيد کله کانى را دستگيرکردم ، براى اينکه کسى افتخارش را نه دزدد با انگشت به سينه اش اشاره کرد وبا تکراروجديت گفت من خودم مجيدکله کانى رادستگيرکردم

باتعجب پرسيدم چطور؟

گفت : ننگيالى خواهرزاده ام ( پسر نيک محمد شوهر خواهر نجيب ) رادرراه ديدم ، پرسيدم که کجامى روئى ، گفت مجيد کله کانى  درخانهً عمه ام نزدعمه وپدرم فاتحه بريالى برادرم آمده است ، نانوايى ميروم تابرايش نان تازه بخرم . آه من ازخدا مى خواستم که روزى بتوانم اورادستگيرکنم ، بى آنکه نان بخرم باعجله درناحيه حزبى مکروريان رفتم نام ، بلاک وجاى اورابه منشى ناحيه ورفيق وکيل راپوردادم . منتظرشدم تارفقاى خاد آمدند ومن آنها رارهنمائى کردم ودررا زنگ زدم خواهرنيک محمد دررا بازکرد بعد به تعقيبم يک تعداد زياد خاديست ها داخل شدندومجيد کله کانى ميخواست خودرا از بالکن منزل بالاپائين بياندازد وفرار کند اگرزنده ميماند، اما نتوانست. اورا دستگيرکرديم وبرديم درمرکزخاد، بايدهرچه زودترکشته شود 
همه اين حرفهارادرحالت ايستاده دردهليزبرايم بيان داشت
بوسعت مرگ يک قهرمان قلبم لرزيد 
گفتم : خاين پست فطرت اويک قهرمان ملى بود
گفت : من پست فطرت هستم يا آن دزد کوهدامنى قوم نيک محمد؟
گفتم : آخراو يک انسان بود
گفت : مردم شمالى انسان نيستند
گفتم : اى کاش مادرشماها را جاسوس نزاده بود

نابهنگام باجسد هيولامانند خود مرا چون پرکاهى اززمين بلند کرد وسرم را آگاهانه وياناآگاهانه باشدت درپيش برآمدگى سقف دهليزمکروريان کوبيد وبيهوش شدم ، زمانيکه چشمانم رابازکردم ديدم خالد پسريک ونيم ساله ام بادست هاى کوچک خود دررويم دست ميکشد وبا گريه ميگويد مادرى مادرى . . . دستان کوچکش خون آلودبود، پلکهايم سنگينى ميکرد به سختى چشمانم رابازکردم قلبم فرو غلتيد فکر کردم خون ازدستان پسرمن است خواستم بلند شوم نمى توانستم سرم ميچرخيد چشمانم سياهى ميکرد ولى عشق مادرى نيرومندترين انگيزه بلندشدنم گرديد با عجله دستهاى کوچک وتمام وجود فرزندم رابا نگرانى نگاه کردم جاى زخمى نبود پسرکم رادر آغوش گرفتم وبوسيدم گريه اش آرام شد ولى صداى گريه رويا دخترششماهه ام ازاتاقش بگوشم رسيد با گيجى سرسام آوربه اتاق اورفتم درتخت خواب خود ازشدت گريه چشمانش سرخ وصدايش گرفته شده بود اورا درآغوش گرفتم بوسيدم و باشيرم آرامش کردم وتپش قلبم فرو نشست اما تپش قلب مادر مجيد را با تمام وجودم احساس ميکردم. بازهم سرم ميچرخيد ودردعجيبى سروگردنم را اذيت ميکرد. خالد را تشناب بردم تادست هاى خون آلود اورا بشويم بعدازشستشو چشمم به آئينه ى بالاى دست شويى افتاد ديدم سرو روى خودم پرخون است به سرم دست بردم خون از سرم بود ولاى موهايم خشکيده بودند زيرشاوررفتم تا خون هاى سرومويم را بشويم تازه متوجه شدم که طفل چهار ماهه که در بطن داشتم نيزازبين رفته است و ازصديق خبرى نيست . خالد ورويا را گرفتم وبادرد شديد گردن وسرگيجى برخواستم وخانه برادرم که نزديک ما بود رفتم آنها چون هميشه تراژيدى زندگى مرا لمس کردند وفورا" داکتر مولانا رحيمى را آوردند 
سه روزگذشت هنوز هم از آقاى صديق راهى خبرى نبود . ناگزيربرادرم براى پيداکردنش هرکجارفت ودرفرجام اورا درناحيه حزبى مکروريان يافت وگفت ثريا درحالت مرگ وزندگى دست وپا مى زند گردنش سخت آسيب ديده است تو کجا هستی  
گفت : ثرياکه بيهوش شد فکرکردم مرده است ترسيدم خانه را ترک کردم وديگرنيامدم
برادرم برايش گفت : اگر مى مرد دروازه خانه از درون قفل بود کسى خبر نمى شد آن دو طفل نيز مى مردند وباتأثرطفل سومى نيز ضايع شداست   
صديق گفت عيب ندارد رفيق سرگى « روسى » به رفيق وکيل «وزيرماليه» گفت مرابه پاس اين خدمتم بحيث معاون بانک درآلمان غرب مقررکند وثريا آنجا تداوى خواهدشد . . . که هرگز هم تداوى نشدم وتا امروزبخاطر دفاع از مجيدکله کانى از درد فقرات گردن رنج مى برم وخاطره تلخ اين حادثه را با خود درگور خواهم داشت   واين دردمحکوميت ابدى منست . . . وچه ساده در جهان ما هرروز صدها انسان بجرم انسانانى ديگرى محکوم مى گردند


نوت : چون در مورد دستگيرى مجيد کله کانى هرکس ادعاى دروغين کرده واشخاص بيگناهى را مسؤل دانسته اند ، بنا" بامسؤليت وجدانى حقايق وچشم ديدخودرابه شيوه فمينيستى وريالستيک ارايه داشتم   


بالا
 
بازگشت