سيد محمّد فطرت(کارشناس علوم اجتماعی)

وحدت متعالي اديان بستري براي گفتگوي تمدنها

 

سال 2001 به پيشنهاد رئيس جمهور ايران آقاي خاتمي به عنوان سال «گفتگوي تمدنها» مطرح شد كه مورد تصويب جامعه بين المللي قرار گرفت و به اين نام ناميده شد. موضوع گفتگوي تمدنها كه در مقابل نظريه هانتينگتون يعني «برخورد تمدنها» بود بدين جهت مورد اقبال گرفت كه ريشه در همه مكاتب بشري دارد. در قرآن كريم انسان به صفت «علمه البيان» موجود گفتگوگر معرفي شده است(1) و نيز اهل تحقيق را بشارت داده و در مسير هدايت مي‌داند: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله» .(2) همچنين اسلام اديان مستند به يك كتاب را به حول نقاط اشتراك فرا مي‌خواند نه افتراق و به تعامل دعوت مي‌كند نه تقابل: «قل يا اهل الكتاب، تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم» (3)

آنچه در اين نوشتار منعكس شده، مسئله‌اي است كه به نظر نويسنده، روح گفتگوي تمدنها را تشكيل مي‌دهد و آن «وحدت متعالي اديان» يا وحدت ذاتي دين است كه در آيينه عرفان متجلي است. نويسنده را اعتقاد بر اين است كه نقاط مشترك اديان مناسبترين بستر است براي اينكه خانوادة بشري را به سمت صلح جهاني و عرفان و برابري سوق دهد. لذا به مسئلة «وحدت متعالي اديان» از چهار زاويه نگريسته شده است: 1- پرچمداران ايدة فوق در تاريخ 2- خدا در متون مقدس ديني، 3- خدا از منظر عرفان 4- وحدت روحي نوع بشر.

الف) وحدت اديان از منظر انديشمندان آنان

انديشمندان به حقيقت رسيدة اديان به عيان مي‌ديدند انسانها همچون اطفال نابالغ به اندك بهانه‌اي، حتي در لفاف اختلافات مذهبي، بزرگترين خانمانسوزي‌ها را به راه انداخته‌اند چنان كه مولانا گفته است:

خلق اطــفالند جز مست خدا                                                 نيست بالغ جز رهيده از هوي

بر خيال است صلح‌شان و جنگ‌شان                     بر خيال است نام‌شان و ننگ‌شان(4)

لذا همة آنان انسانها را به دشمن مشترك انسانيت يعني جهل و غفلت واقف ساخته و صلح جهاني و كمال انساني را در گرو پرداختن به آن معرفي كرده اند. ما اين مسئله را در آينه افكار چند تن برجسته از خيل بزرگان جستجو مي‌كنيم:

1) در جهان مسيحيت از ميان پرچمداران عرفان و صلح و وحدت بشري، مي‌توان «مايستر اكهارت» را نام برد. به بيان اين فراز از سخنان اين عارف بزرگ مي‌پردازيم كه در باب مقام انسان مي‌گويد:

«هرچه را كتاب مقدس به مسيح نسبت مي‌دهد نهايتاً دربارة هر انسان نيك الهي (good and divine man ) نيز صادق است».(5) «خدا ارواح باطني را دوست دارد نه افعال ظاهري را» (6) يا اينكه در باب وارستگي و استغنا مي‌گويد:

«بدان كه وارستگي حقيقي چيزي جز اين نيست كه روح در برابر هجوم اندوه و شادي، عزت و ذلت آنچنان ساكن و ثابت بايستد كه كوهي از سرب در برابر نسيم. وارستگي ثابت در انسان، سبب حد اعلاي شباهت ميان انسان و خدا مي‌شود. زيرا اگرخداوند، خداوند است. خداوندي خويش را از وارستگي (استغنا) ثابت و بي جنبشي خود دارد».(7)

پس از تحقيقات وسيع در اديان مي‌گويد:

«وقتي اين متون را تا بدان حد كه عقل من مي‌توانست هدايت و ارشادم كند جست و جو كردم، دريافتم كه هيچ فضيلتي بالاتر از «وارستگي محض» نيست. زيرا جميع فضايل ديگر نسبتي با مخلوقات دارند، اما وارستگي عاري از هرگونه نسبتي با مخلوقات است».(8)

2) در ميان مسلمانان از ميان خيل عظيم حافظ‌ها و سعدي‌ها، مولانا و عطارها، كه همه پرچمداران عرفان و صلح بودند، به عنوان نمونه حضرت شيخ محي الدين عربي رانام مي‌بريم. تحقيق و تأمل در آثار و افكار اين عارف بي‌مثال: به ما مي‌فهماند كه او نيز خواستگاه و هدف اديان را يكي مي‌داند:

«لقد صار قلبي قابلا كل صوره                                             فمرعي لغزلان و دير لرهبان

و بيت لا وثان و كعبه طائف                                                والواح توراه و مصحف قرآن

ادين بدين الحب، اني توجهت                                               ركائبه فالحب ديني و ايماني

قلب من گنجايش هر صورتي را پيدا كرده است، چراگاه آهوان و صومعة راهبان و بتخانه اصنام است و كعبة حاجيان و الواح تورات و كتاب قرآن. من پيرو دين عشقم، به هر سو كه نافه‌هاي عشق مي‌روند، كه عشق دين و ايمان من است.(9)

3) از ميان فلاسفه، اسپينوزا نمونه نيك اين مسئله است. او كه ظاهراً در جامعة يهودي چشم به دنيا گشوده، نمي‌تواند مسائل بزرگي همچون هستي و اديان را از زاوية تنگ مذهب قومش بنگرد لذا در اين راه از سوي آنان  محكوم به ارتداد مي‌شود.

او در جواب يكي از متعصبين كه متهم به بي دين‌اش كرده مي‌نويسد:

«شما ادعا مي‌كنيد كه بهترين دين را پيدا كرده‌ايد يا لااقل بهترين معلمان شما را به آن هدايت كرده‌اند. از كجا مي‌توانيد ادعا كنيد كه اينها بهترين معلمان مذهبي‌اند كه تاكنون بوده‌اند و هستند و خواهند بود؟ آيا تمام مذاهبي را كه تاكنون در هند يادر تمام عالم تعليم داده شده‌اند آزموده‌اي؟ فرض كنيم كه همه را آزموده‌اي، چگونه مي‌تواني ادعا كني كه بهترين آنها را انتخاب كرده‌اي؟»(10)

او با بيان قاطع و فلسفي اعلام مي‌كند به «صرف ادعا» نمي‌توان دين خود را برتر از ديگر اديان خواند، به عقيده اسپينوزا، خدا وجدان و شعور صرف است، نه ناظر متلون المزاجي كه با ريش بلند، در آسمان نشسته باشد و به دعاها و نفرين‌هاي ما گوش فرا دهد. آنچه در نظر ما به عنوان يك فرد انسان خوب يا بد است به خداوند ربطي ندارد.(11)

در فلسفه اين فيلسوف، هر انساني جلوه يا جزئي از تجليات خداست، انديشه‌اي است قابل رؤيت از شعور ابدي كه بر صفحه زمان نقش بسته است، چون صفحه پاره شود و تباه گردد، صورت مكتوب نيز ناپديد مي‌شود اما انديشة آن باقي مي‌ماند. جسم مي‌ميرد ولي روح باقي مي‌ماند. (12) خداشناسي اسپنوزا با ظاهر بينان زمانه‌اش فرق دارد:

«مقصود من از خدا آن علت جاوداني و لايزالي اشياست كه بيرون از اشيا نيست، من مي‌گويم همه چيز در خداست، زندگي و جنبش همه در خداست»(13) او در جواب اينكه چرا خدا را شخص بيرون از جهان نمي‌بيند مي‌نويسد:

«اگر مثلث را زبان مي‌بود، خدا را كاملترين مثلثات مي‌گفت و دايره ذات خدا را اكمل دواير مي‌خواند: همينطور هر موجودي صفات  خاص خود را به خدا نسبت مي‌دهد».(14)

4) در ميان بزرگان تمدن هند، از ميان هزاران مصلح و عارف مي‌شود مهاتما گاندي را نام برد. داستان زندگي وي به گفتة «هانري توماس» حماسه زيارت بشر از شهر خداست، گاندي نخستين مبارز تاريخ است كه با مهاجمان به وطنش باسلاح روح و عدم خشونت به جنگ پرداخت و پيروز شد.(15) اعتقاد وي به نيروي عدم خشونت از فلسفة او پانيشادها، بودا، ارميا، عيسا، اسپينوزا، تولستوي و وي كاناندا سرچشمه مي‌گرفت». (16) او مي‌گويد: «بسياري از مردم تا حد ديندار هستند كه از يكديگر نفرت داشته باشند اما آنقدر ديندار نيستند كه يكديگر را دوست بدارند».(17)

با رجوع به سيره و سخناننش مي‌توان فهميد با متون مقدس همه اديان انس و معاشقه داشته و روح واحد را در همة آنان متجلي مي‌بيند. او مي‌گويد: «هندوها، مسلمانان، مسيحيان، پارسيان و يهوديان برچسب‌هاي آساني هستند اما هنگامي كه من آنها را برمي‌دارم نمي‌توانم بين آنها فرق بگذارم ما همه فرزندان يك خدا هستيم... من به حقيقت همه اديان بزرگ جهان اعتقاد دارم و بر اين باورم كه همه آنها فرستادة خدا هستند و وحي براي مردمي كه به آنان وحي مي‌شد ضروري بود»(18). «در نظر من خدا حقيقت و محبت است. خدا اخلاق و نيكي است. خدانترسي و بي باكي است، خدا سرچشمة روشنايي و زندگي است و در عين حال او برتر و ماوراي همة اين چيزها است. خدا وجدان است... او براي همة مردم همه چيز است... او بزرگترين دموكراتي است كه دنيا شناخته است زيرا او ما را «مختار» ساخته است كه ميان بدي و نيكي هركدام را بخواهيم برگزينيم. (19) يا اينكه دربارة حقيقت روحيه مذهبي مي‌گويد:

«من در تلاش آن هستم كه از راه خدمت به خلق و به بشريت خدا را ببينم زيرا مي‌دانم كه خدا نه در آسمانها است و نه در اعماق زمين بلكه در وجود هر فرد است. (20) خدا هر روز برهمة مردم ظاهر مي‌شود اما ما گوشهاي خود را بر روي «صداي ضعيف و آرام» الهام دروني خود و چشمهاي خود را به روي « ستون آتش» كه در برابر ماست مي‌بنديم. معتقديم كه ما همه مي‌توانيم پيام آوران خدا بشويم بشرط آنكه ترس از آدميان را از خود دور سازيم و فقط در جستجوي حقيقت خدا باشيم».(21)

«مذاهب راههاي گوناگوني هستند كه به سوي نقطه‌اي واحد و مشترك مي‌روند. تا وقتي كه ما همه به سوي يك مقصد مي‌رويم و به يك سر منزل مي‌رسيم، اگر راههاي ما متفاوت باشد اهميتي نخواهد داشت. در واقع تعداد مذاهب به تعداد نفوس افراد آدمي است. «در عمل هيچ دونفري را نمي‌شناسم كه از خدا تصوري يكسان داشته باشد. از اين رو شايد همواره اختلاف ميان مذاهب باقي بماند تا پاسخگوي اختلاف طبايع و اختلاف شرايطي اقليمي محيط‌هاي متفاوت باشند». «اگر كسي به حقيقت و قلب مذهب خود برسد به حقيقت و قلب مذاهب ديگر نيز رسيده است».(22)

مطالب زير ما را بيشتر به مقصود عرفاني او نزديك مي‌كند:

«حقيقت نخستين چيزي است كه بايد جستجو كرد.حقيقت را بجوييد زيبايي و خوبي خود به خود به سوي شما خواهد آمد. اين معني واقعي همان چيزي است كه مسيح در «موعظه بر فراز كوه» تعليم داد. در نظر من مسيح هنرمندي عالي بود زيرا حقيقت را مي‌ديد و بيان مي‌كرد و محمد نيز چنين بود. به قراري كه محققان مي‌گويند قرآن كامل ترين اثر در تمام ادبيات عربي است. مسيح و محمد هيچ كدام نمي‌خواستند اثري زيبا و هنري به وجود آورند اما چون هردو پي حقيقت بودند لطف كلام هم براي ايشان پيدا شد».(23)

«من به يگانگي مطلق خداوند و به همين جهت به وحدت بشريت اعتقاد دارم. هرچند بدنهاي جدا و متعدد داريم اما روح همة ما يكي است. اشعة خورشيد به هنگام تجزيه و انكسار، متعدد و چند رنگ مي‌شوند اما منبع همة آنها يكي است». (24)

ب) خدا از منظر اديان.

در هر سنت ديني بايد به دنبال محور تعاليم و گوهر آن دين بود، با دقت و تأمل در اين ساحت مي‌توان فهميد همه اديان پاسخي بوده است به نياز معنوي و روحي انسانها، «لائودوزو» در توصيف آن جهان برتر مي‌گويد: «بي نام آغاز زمين و آسمان است...«دائوي» كه به بيان درآيد دائو نيست».(25)

در كتاب مقدس مي‌خوانيم: «خداوند مي‌گويد آيا كسي خويشتن را در جايي مخفي تواند كرد كه من او را نبينم مگر من آسمان و زمين را مملو نمي‌سازم، كلام خداوند اين است».(26) و نيز مي‌خوانيم «از روح تو كجا بروم و از حضور تو كجا بگريزم. اگر به آسمان صعود كنم تو آنجا هستي اگر در هاويه بستر بگسترانم اينك تو آنجا هستي».(27) ...«من آن نوري هستم كه بر اشياء احاطه دارد. من كل هستم. همه چيز از من نشئت گرفته در محضر من حاضرند. قطعه‌اي چوب را بشكنيد من در آن ميان هستم. سنگ را از زمين برداريد، مرا در آنجا خواهيد يافت».(28)

دربارة «بوداي ازلي» بودائيان مي‌خوانيم:

«راستي را كه دريافتن ذات جهان بس دشوار است، زيرا كه اين عالم هرچند كه حقيقي مي‌نمايد، چنين نيست، وگرچند مجازي مي‌نمايد، چنين نيز نيست، مردم غافل، ازدرك حقيقت كار جهان ناتوانند».(29)

قرآن كريم خداوند نيز مي‌گويد: «هوالاول والآخر والظاهر والباطن و هو بكل شيء عليم... و هو معكم اين ما كنتم»(30) او (خداوند) اول و آخر پيدا و پنهان است؛ و او به هرچيز داناست و هرجا باشيد او با شماست. و نيز مي‌گويد: « و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (31) و ما به انسان از رگ قلبش نزديكتر هستيم. «و اعلمو ان الله يحول بين المرء و قلبه» (32) بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل ميشود. «والله المشرق و المغرب فاينما تولو فثم وجه الله» به هر سو رو كنيد خدا آنجاست.(33)

ج) خدا از منظر عرفان

انسان، نياز بنيادي و وجودي به امر متعالي در خود مي‌بيند. تجربه نشان مي‌دهد كه نيازهاي اساسي انسان در موارد فردي گرچند برآورده نشده‌اند، اما خصوصيت ذاتي اين نيازها قابليت برآورده شدن است. اين حقيقت كه انسانها نيازمند آب بوده و توقع دارند كه در جايي قابل دسترسي باشد ناظر بر اين است كه واقعا آب در جايي وجود دارد. خدا به عنوان امر متعالي از منظر اديان پاسخ به اين نياز اساسي است. گرچند راههاي رسيدن به آن امر متعالي در اعمال و سنت‌هاي اديان متكثر مي‌باشد. اما بايد فهميد كه : «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق».(34)يعني به تعداد هر فرد از افراد بشر مسيري به سوي آن نياز مي‌باشد.

حقيقه الحقايق يا آن‌چه كه ما خدا مي‌ناميم در عرفان و فلسفه اسلامي، از حيث اطلاق ذات و غيب هويت، فراتر از صور و تعينات وحدود و صفات است. از سوي ديگر با همه هست يابه هرموجودي به اندازه سعة وجود يا ظرفيت آن موجود جلوه كرده است . همانگونه كه علي (ع) فرمود: «هو داخل في الاشياء لا كشييء في شيء داخل و خارج من الاشياء لا كشيء من شيء خارج» خداوند داخل است در اشياء اما نه مانند فرو رفتن چيزي در چيز ديگر و نيز خداوند جدا است از چيزها نه مانند جدائي اشياء از هم».(35)

آنچه را كه ما در ذهن خود از خدا داريم و خدا را در همان فهم و تصور خود خلاصه مي‌كنيم، اين تصورات، محصور و مقيد كردن خداست يعني خدا را خارج از آن فهم‌مان نمي‌توانيم بنگريم. امام محمد باقر (ع) ميگويد:

«كلما ميز تموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق مثلكم».(35) هر آنچه را كه شما با قوه‌هاي تصوري تان خدا مي‌پنداريد و تصور مي‌كنيد آفريده تصور شماست. (نه خداي حقيقي فراتر از حدود و رسوم و اسامي).

بسياري از اختلافات درميان متكلمان و خدا باوران بر سر اين است كه هركس و هر مشربي خدا را با فهم خود دريافته و با ديگري در اختلاف مي‌افتد. عين همين مسئله در گسترة اديان نيز تصور مي‌شود. مولانا ميگويد:

از نظر گاه آمداي جان وجود                                                اختلاف مؤمن، گبر و جهود(37)

ابن عربي مي‌گويد: هر صاحب عقيده‌اي درباره خدا، در نفس خود امري را تصور ميكند و مي‌گويد آن خداست و او را مي‌پرستد، ... عقايد و سخنان برحسب اختلاف نظر صاحبان نظر در آن، گوناگون شده است.(38)

او ميگويد سالك حقيقت اگر در عقيده‌اي مخصوص مقيد شود خود را از خير فراوان و دريافت حقيقت چنانكه هست، محروم خواهد كرد:

«فاياك ان تتقيد مخصوص و تكفر بما سواه فيفوتك خير كثير و يفوتك العلم بالامر علي ما هو عليه» پس مبادا به عقيده‌اي خاص مقيد كردي و جز آن را انكار كني كه در اين صورت، از خير فراواني محروم شده، علم به واقع را، آن گونه كه هست از دست خواهي داد.(39)

عارفان، خداوند را به آينه‌اي تشبيه مي‌كنند، از اين نظر كه هركس در آن آينه، همان صورتي را مي‌بيند كه خود از خداوند تصور كرده و باور دارد، لذا آن تصور را خداي خود خواهد دانست. اگر در همان آينه صورت اعتقاد شخص ديگر براي او جلوه كند. آن جلوه‌اي جديد را در همان آينه انكار خواهد كرد و خواهد گفت اين تصور و اوصاف از خداي من نيست. آنان كه در اعتقاد خاص متعصب شده‌اند نمي‌توانند صورتي و جلوه‌اي را كه جامع صور و جلوه‌هاست مشاهده كنند. بايد آن اعتقاد و تصور خويش را كه برخواسته از انانيت و فهم كاذب است درهم شكند تا «آينه دار انجمن كل» شود.

تا نيستي به صيقلي اجزا نمي‌رسد                         آينده دار انجمن كل نمي‌شوي!(40)

در عرفان اسلامي، امر مطلق در اعماق غيب مكنون است و از آن به ذات بي‌نشان و راز «مخفي» تعبير شده است، «كنت كنزا مخفيا...»(42) آن راز مخفي، بدور از هر نشان يا حتي بي‌نشاني و نفي نفي است.«من حده فقد عده»(42) كسي كه خدا را با وصفي محدود كند به شمار درآورده است حقيقه الحقايق ذات بي‌نام و نشان و «بلاحد ولارسم» معرفي شده است. در متون اديان ديگر نيز اين مرحله جلوه‌گر است؛ تائوته چينگ همين مطلب را بيان مي‌كند : تائويي كه مي‌خواهيم بشناسيم، خود تائو نيست. اسمي كه مي‌خواهيم به آن بدهيم. اسم درست آن نيست. بي‌نام آغاز زمين و آسمان است.»(43) دين بودا«اصل بي جوهري» يا عدم تشخص خدايي از قبل را تبليغ ميكند، منظور از آن نه سلب معرفت است بلكه « حذف و واپسين پيوند» يا ذهنيات ناقص بشري راجع به اوست تا بتواند پارادوكس تعريف ناپذيري «نيروانا» را عيان سازد.

د) وحدت روحي نوع بشر

ما در عصري زندگي مي‌كنيم كه با انقلاب ارتباطات بشر به هم نزديك وحكم اعضاي يك دهكده را يافته‌اند. مرزها منهدم شده در نتيجة اختراعات و اكتشافات محيرالعقول همه از حال هم باخبرند اين اتصال جامعه بشري نسبت به هم در حيطه محسوسات و پنج حس ظاهر است. اما آن چه زمينه اتصال معنوي وحقيقي ميان انسان‌ها را فراهم مي‌سازد، اوج‌گيري انسان است به سمت عوالم و رهايي از تعلقات زميني و حيواني.

از اين منظر عرفاني جامعه بشري نه تنها در جهان طبيعت منافع مشترك دارند بلكه حقيقتا به هم پيوسته و اعضاي يك كل خواهند بود. اين بينش را «همعصر» شدن معنوي و وجودي بشر نيز خوانند. در چنين ساحتي هركدام از افراد نوع انساني بيانگر چهره از چهره‌هاي فرد ديگر است هر خصلتي كه در افراد بشر برجسته شده بخشي از خصال نهفته يك فرد  انسان است، مولانا مي‌گويد:

موسي و فرعون در هستي تست                          اين دو خصم را بايد درخويش جست

چونكه بي رنگي اسير رنگ شد                                            موسي با موسي در جنگ شد(44)

يا آنگونه كه گاندي مي‌گويد: «من به يگانگي مطلق خداوند و به همين جهت؛ وحدت بشريت اعتقاد دارم هرچند بدنهاي جدا و متعدد داريم. اما روح همه ما يكي است... به اين جهت نمي‌توانم از فاسدترين ارواح هم خود را جدا بشمارم همچنان كه نمي‌توانم پيوستگي خود را با پرهيزكارترين آنها ناديده بگيرم».(45) علامه سيد اسماعيل بلخي نيز مي‌گويد:

ما با همه كس در همه جا درهمه حاليم رازيست به اسرار نهان مستتر از ما(46)

در نگاه عرفان، نقصان و عيب ديگران نيز عيب انسان محسوب مي‌شود، فرازها و فرودهاي ديگران نشان دهنده حالات و امكانات بيننده است. به همين دليل حضرت ابوالمعاني بيدل مي‌گويد در خطاي ديگران عيب خود را مي‌بينم:

خطا ازهركه سرزد، چون جبين من درعرق رفتم     نداردعالم ناموس چون من خجلت آبادي(47)

نگاه منفي به اشياء و اشخاص كار ذهن بت ساز آدمي است:

مادر بت‌ها بت نفس شماست                               زآنكه آن بت و اين بت اژدهاست(48)

لذا سر منشأ بديها را كه غفلت و خودبيني است بايد شكست:

«خود شكن، آيينه شكستن خطاست»

به گفته حضرت سعدي بين انسانها كه اعضاي يك پيكرند خويشاوندي متسحكم برقرار مي‌باشد:

بني آدم اعضاي يكديگرند                                  كه در آفرينش زيك گوهرند(49)

قرآن كريم مي‌گويد: «كان الناس امة واحده...»(50) مردم در آغاز يك دسته بودند. براساس اين بينش موسي و عيسي و... نمونه‌هاي نبوغ نوع انسان هستند: «بعث رسل از ما شد و ارسال رسائل».(51)

ذكر موسي بهر روپوش است ليك       نور موسي نقد تست اي مرد نيك(52)

با چنين برداشتي از روح اديان، روشن شد كه اهل بصيرت در هر برهه‌اي از زمان و مكان كه زيسته‌اند، منظومة سرد تمدنها را گرما و معنا بخشيده اند و انسانها را كه تبعيد شدگان قاره روح و هبوط كردگان از آسمان انسانيت هستند به سوي رهايي از زندان‌هاي جامعه و تاريخ و... دعوت نموده‌اند؛ از چنين منظري گفتگوي بين تمدنها و فرهنگهاي بشري نه مصلحت بلكه يك ضرورت است.

عارفان مسلمان به عربي مي‌نوشتند، لائوتسه و چوانگ تسو به زبان چيني، مايستر اكهارت به زبان لاتيني آلماني متعلق بوده و شانكريت به زبان سانسكريت، اما همه از وحدت روحي بين افراد بشر سخن گفته اند. اگر فاصله‌هاي زماني و مكاني را برداريم خواهيم ديد همه رنگ واحد دارند، اگر بودايي، تائوئي، مسيحي، يهودی ، مسلمان و... بوده‌اند اما از مقصود واحد سخن رانده‌اند.

مردان خدا گرچه هزارند يكي اند                         مردان هوي جمله دوگانند و سه گانند(53)

ان سوي ظلمت، بغير از نور، نتوان يافتن      روي در مولي است، هركس پشت بر دنيا كند(54)

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه   چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند(55)

با رجوع به زندگي انديشمندان معاصر همچون توشيهيكوازتسو، هانري كربن، جرج جرداق، نيكلسون و جبران خليل جبران و... كه هر كدام در راستاي احيا و تبيين فرهنگ كشورهاي مسلمان و جهان سوم سهم بزرگ داشته و روح فرهنگ ما را بهتر از خودمان دريافته است ديگر شكي نمي‌ماند كه روح تعقل و تعالي خواهي انسان، مرزي نمي‌شناسد و گمشده مرغ‌جان آدمي شهر علم و عشق و عرفان است .

ملت عشق از همه ملت جداست                           عاشقان را مذهب و ملت خداست (56).

روشن شد كه نقطه مقابل همين وحدت بيني عارفانه، صورت پرستي كوركورانه ظاهر بينان است كه نيچه با طنز تلخش نزاع آنان را نزاع ميان خدايان مي‌نمايند:

هر انسان خداپرستي خداي ويژة خود را آفريده است: و بر زمين هيچ دشمني پليدتر از دشمني ميان خدايان نيست. (57).

صحبت از بهم پيوستگي بشر و انهدام مرزها كرديم بي مناسبت نيست كه بدانيم در جهان امروز تمدنها مرز مشخصي ندارند بلكه و اضحتر، فرهنگ و تمدن غربي امروزه نه تنها به غربيان تعلق دارد بلكه تعلق به بشريت دارد و ميراث بزرگ و مشترك  همه بشر است لازم است جوامع شرقي در جهت رفع نواقص و عقب ماندگي شان بكوشند و از دستاوردهاي نيك تمدن غربي استفاده مثبت كنند، زيرا كمال باوري، حركتي است در راستاي تقرب جستن به خويش.

نتيجه

مطالب فوق ما را به اين نتيجه مي‌سازد كه دو مسئله «گفتگوي تمدنها» و «وحدت متعالي اديان»، ريشه بس عميق در افكار بزرگان بشري و عارفان محقق داشته و بستري خواهد بود براي صلح جهاني و برابري و برادري معلمان بزرگ بشر در هر تمدن صرف نظر از مصلحت‌هاي مقتضي آن جامعه صداقت، طهارت محبت يا گفتار و رفتار و پندار نيك را تعليم داده و خواسته‌اند به سمت تعالي نوع انسان و راز جهان راهي بگشانيد، بنابراين در پرتو عرفان و متحد ديدن جانهاي انساني مي‌شود از گوهر ديانت و وحدت متعالي اديان سخن به ميان آورد كه حداقل نتيجه آن تعامل و تعالي تمدنهاست نه تقابل و انحطاط آنها رسيدن به اين مقصد مهم، محققان دلسوز و وارستگان جهان افروز را مي‌طلبد تا با شناخت واقعيات زمان بتوانند، تفكر ديني را از سطح به عميق و از قشر به معنا ببرند.

تفكري كه با شناخت بنيادين از اديان به دنبال تعقل و عرفان و تعالي وحدت انسان باشد. اميد كه در مسير احياي چنين تفكر حياتبخش بتوانيم گامهاي بزرگي را برداشته و بالندگي دين وفرهنگ جامعة خويش را شاهد باشيم.


 

منابع

1-     قرآن كريم، الرحمن 4.

2-     همان، زمر18.

3-     همان، آل عمران64.

4-     مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 70-71 چاپ نسخه نيكلسون.

5-     ماسيتر اكهارت.رك. قاسم كاكايي، وحدت وجود به روايت ابن عربي و اكهارت. ص29. هرمس.

6-     همان، ص30.

7-     مايستر اكهارت، رساله وارستگي،رك. پرسش از خدا در تفكر مارتين هايدگر- ترجمه محمد رضا جوزي، نشر ساقي، چ اول ص79.

8-     همان.

9-     ابن عربي، ترجمان الاشراق، شرح نيلكسون، ترجمه گل باباسعيدي.ص75.

10- رك. ويل دورانت، تاريخ فلسفه. ترجمه عباس زرياب، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سيزدهم 76. ص166.

11- رك. هنري توماس. بزرگان فلسفه. ص42.

12- همان.

13- اسپينوزا. نامه12. به نقل ازويل دورانت، تاريخ فلسفه. ص157.

14- رك. ويل دورانت، تاريخ فلسفه. ص159.

15- رك. هانري توماس. بزرگان فلسفه. ص342.

16- لغتنامة دهخدا، ذيل كلمه «گاندي».

17- هانري توماس. بزرگان فلسفه. ص342.

18- گاندي. رك. همه مردم برادرند.

19- گاندي. همان ترجمه محمود تفضلي ص100.

20- همان ص102.

21- همان 116.

22- همان ص105- 103.

23- همان ص124.

24- همان ص134.

25- لائوتسو. استاد پير. بخش اول.

26- كتاب مقدس، (ارميا24-23: 23).

27- همان. (مزاير 7- 8 : 139).

28- همان. توماس 1-2: 77.

29- رك. چنين گفت بودا. چاپ اساطير، ص35.

30- حديد. 3و4.

31- سوره ق. 16.

32- انفال 17.

33- انفال 17.

34- مجلسي بحارالانوار (64/137).

35- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار. ج3، ص27، روايت 8 .

36- وافي ج1 ص88 .

37- مثنوي، دفتر سوم، ص71 نسخه نيكلسون.

38- ابن عربي، فتوحات المكيه، بيروت دارصادر، بي تا، ج4، ص211.

39- ابن عربي، خصوص‌الحكم، ص113. ابوالعلاء عفيق، انتشارات الزهراء.

40- بيدل دهلوي، رك، شاعر آينه‌ها. ص278.

41- حديث قدسي معروف.

42- نهج‌البلاغه، خطبه اول.

43- لائوتزو، استاد پير.

44- مثنوي، دفتر سوم، ص71. نيكلسون.

45- گاندي، همه مردم برادرند ص.

46- ديوان سيد اسماعيل بلخي.

47- شاعر آينه‌ها، ص281.

48- مثنوي.

49- سعدي،

50- بقره 213.

51- ديوان سيد اسماعيل بلخي.

52- مثنوي، دفتر سوم، ص71.

53- مولانا محمد جلال‌الدين بلخي.

54- بيدل دهلوي. شاعر آينه‌ها ص185.

55- ديوان حافظ.

56- مثنوي معنوي.

57- نيچه، فردريش نيچه و گزين‌گويه‌هايش، ترجمه و تدوين پريسا رضائي. ص210. انتشارات مرواريد، تهران 81 .

 

سيد محمد حسينی فطرت

 

 


بالا
 
بازگشت