بمناسبت بزرگداشت از شهادت مرحوم محمد طاهر بدخشی

 

دوکتور احد وفا معصومی

 

 

« نباشد همی نيک و بد پايدار                      همان به که نيکی بود يادگار»

قهرمان شهيد  و پيشوای افخم زحمتکشان و ستمديدگان افغانستان مرحوم طاهر بدخشی به اتفاق آرا در هشتم ماه عقرب سال 1312 خورشيدی مطابق به سال 1933 ترسايی در بدخشان چشم به دنيا گشوده اند ، ولی با هزاران تاسف که پدر و مادرش را خيلی نابهنگام و در همان آوان نوجوانی حينيکه هنوز از مراحل اولی تحصيلی فارغ نشده بود از دست دادند و به اينصورت سردچار ناملايمات و گرفتاری های هنوزهم فراوانی گرديدند.

مرحوم بدخشی که از يکسو در يک خانواده نامدار و نيکونام پرورش ديده بود از سويی ديگر با فهم بلند و ذکاوت خدادادی که داشتند همان از نوجوانی مورد احترام و تفقد خاص مردم خود قرار داشته و حتی زمانيکه هنوز به رشد کامل سياسی و فرهنگی نرسيده بود هيچ روشنفکری نبود که باوجود اختلاف نظر ، به شخصيت والا و بی آلايش ايشان احترام نداشته باشد.

مرحوم طاهر بدخشی علاوه از دروس مکتب طوريکه در زادگاهش در بدخشان معمول بود علوم مروجه دينی را در آنجا فرا گرفت و بعد از فراغت از دوران تحصيلی ابتدائيه و متوسطه برای ادامه تحصيلات بلند تر درکابل مسکن گزين شده و در آنجا و در شرايط بالنسبه بهتر همچنان به ادامه پهناوری دانش دينی ، عرفان و ادب ادامه داد. ولی افکار دقيق ، حساس ، متجسس و عاشقانه اش به مسايل مردم و وطن ايشانرا هرروز بيشتر از روز ديگر با معضلات اجتماعی ، سياسی ، قومی بيشتر آشنا ميکرد و پنجره های جدی از خوب و بد وضع سياسی اجتماعی روزگارش را برويش می گشود ، ولی او بايد جامعه اش را به اقتضای زمان و تاريخ پربار ششهزار ساله اش هنوزهم بيشتر و بهتر می شناخت و هم بايد جوابگوی سوالات زيادی و روشنگری های فراوانی در مسير راه مبارزاتش می بود. سوالاتيکه متداوم و روز افزون ذهن کنجکاو و دقيقش را بخود مصروف ميداشت و او را با هزاران چون و چرا؟ و برای چه؟ مواجه می نمود. در راستای همين معضلات و نابسامانی های اجتماعی ، قومی ، سياسی و تبعيضی نفرت آور بود که در کابل با گروههای زيادی از روشنفکران هرقوم و هر نظر داخل مراودات صادقانه و جر و بحثهای سياسی گرديد و در کمترين فرصت با نويسندگان ، شاعران ، تاريخدانان ، دانشگاهيان و اهل سياست و فرهنگيان زيادی روابط فوق العاده صميمی ، استوار و محکمی ايجاد نمود.

مرحوم بدخشی درحزب تازه بنياد ديموکراتيک خلق آوانيکه در مسند گردانندگی موقعيت داشت با سوال عضويت حفيط الله امين در حزب که تازه از امريکا به کابل آمده بود ، با تعدادی از اعضای حزب اختلاف نظر پيدا نمود ، چه بدخشی مرحوم وابستگی با هر کشور خارجی و بيگانه را بی تفاوت از اينکه از چه نوع رژيم سياسی برخوردار است جدا رد می نمود و از همين سبب هم بود که رفته رفته جدايی خود را از حزب ديموکراتيک خلق در سال 1343 روی همين اختلاف نظر اعلان نموده و به تشکل جبهه متحد ملی و به بنيادگذاری « محفل انتظار » همت گماشت و مسئوليت اداره و گردانندگی آنرا بدوش گرفت و از اينجا به تشجيع روحيه مبارزاتی و آموزش روشنفکران عاشق مساوات بين الاقوامی بذل توجه جدی نموده و از هيچگونه مساعی تنويری و سياسی به سود وحدت ملی دريغ نورزيد. مرحوم طاهر بدخشی که از قدرت خارق العاده تشکيلاتی و ساختاری سياسی برخوردار بود در اندکترين فرصت توانست با گروههای مختلف و عظيم فرهنگی سياسی ارتباط صادقانه و دردمندانه برقرار کند.

تن و روان بدخشی مرحوم را اوضاع نابسامان سياسی و از همه اولتر روند تبعيضگرانه و قوم پرستانه ارکان و اعيان دولت بی کفايت شاهی و زمامدار بی کفايت آن ، آنهم در يک کشوريکه متشکل از اقوام مختلف با افتخارات تاريخی و فرهنگی مختلف مشترک  و سرشار از مباهات ، به حساب يکی از بزرگترين حوزه تمدنی جهان ، درهم می فشرد و هيچ انسان آگاهی و روشنفکر بادرکی نبود که تا آخرين زوايای احساس وطندوستانه خود به جز از گروه خاصيکه شريک جرم افتراق و تبعيض بودند از اين روند خاينانه ناراضی و متالم نبوده باشند،  ولی بدخشی بزرگ را بحيث يک ابرمرد وارد و باخبريکه قوم و فرهنگ ششهزارساله اش را بدرستی می شناخت زيادتر از ديگران متاذی و متاثر مينمود. امروز جهانيان بيدار درسراسر جهان به اين عقيده اند که معضلات قومی از سويی بنيان و اساس تمامی ناملايمات و اختلافات در يک کشور بوده و از سوی ديگر حل صادقانه و منصفانه اين معضله و جلوگيری از عمل زشت و حيوانی تبعيض کليد درگنج سعادت ، ترقی ووحدت خدشه ناپذير بين الاقومی و راه رسيدن به « مدينه فاضله » ی ميباشد که نه تنها در وطن ما بلکه در تمامی کشور های جهان ميباشد.

معضلات بين القومی به هيولايی شباهت دارد که ازدو عنصر متضاد آب و آتش تشکيل شده باشد ، چه وقتی اگر به اختلافات قومی و تبعيضگرانه ووطن برباد دانه دامن زده شود ، مبدل به آتش خانمان سوزی ميشود که راه دفع و رهايی از فجايع آن هيچ داويی  ديگر غير از آب عدالت و مساوات بين الاقومی ديگر دارويی نميباشد.  ولی خوشا به حال اقواميکه فطرت آتشين و تبعيضگر اين هيولا را، با طينت و خاصيت آب زندگی بخش و نجات بخش عدالت و مساوات قومی درک و مداوا نموده باشند در غير آن تبعيضگر و تبعيضديده هر دو دچار هزاران نا آرامی بوده ووطن بازيچه دست و ميدان بهره برداری اجانب بخون تشنه مردم ما ، مانع ترقی ووحدت ملی خلاق و شگوفای مردم ووطن ما ميگردند.

بدخشی قهرمان و مرحوم که تن و روانش در آرزوی وحدت ، مساوات و شگوفايی وطن بلند آوازه و فرهنگ گرانبارش ميسوخت با تمام ژرف انديشی و ايمان کامل درک نموده بود که برای نجات مردمان يک کشور کثيرالمله اولتر و ضروری تر از حل مساله قومی ديگر هيچ مسئله ی وجود ندارد و اين ديگر وظيفه تمام اقوان کشور است که به تبعيضگران و افزونخواهان برای حفظ وحدت ، آبادانی و اخوت بين الاقومی اجازه تعميل سياستهای قومگرايانه و تبعيض طلبانه ايکه ناشی از تحريک دشمنان داخلی و اختلاف اندازان خارجی ميباشد ندهند.

طاهر بدخشی مرحوم مانند مليونها انسان ديگر از ستم يک قوم بر قوم ديگر مانند همه انسانهای باوجدان و هم بر مبنای تعاليم دين محمدی نفرت داشت ، و از همين سبب بود که مردانه علم  ضد تبعيض قومی را به سود وحدت غرور آفرين اقوام برادر در کشور عزيز ما بدوش کشيد و درين راه مقدس همراه و مانند ديگر مدافعان برحق و مصمم اقوام تبعيض ديده و ستم کشيده از حقوق ستمديدگان عملا داخل مبارزه مقدس حق طلبانه شد.

شهيد قهرمان بدخشی روزی از روزها ستمگری قبيلوی سلطنت را با فرياد بلند چنين خطاب ميکند : « ديگر بس است ، به شکرانه گی تاريخ آفتابی ما بايد رستاخيزی برپا شود که ملت از ذلت بگذرد و حقيقت در منبر عزت بنشيند. فضيلت ما در عدالت است و دشمنی ما با خيانت. معنی خدمت آنست که خيانت را برزمين زنيم و عدالت را به حاکميت مبدل کنيم ، جز اين هرچه باشد عبث است.»

اما به قول بعضی از دوستان و آشنايان قهرمان شهيد روز تولد و شهادت مرحوم بدخشی را از بار تصادف عين روز يعنی هشتم عقرب مصادف با سی ام اکتوبر ميدانند. اما از آنجائيکه موضوع شهادتش از يک منبع موثق مانند شهادت اکثريتی از مبارزان که قصدا و عمدا توسط قاتلين به باد فراموشی و سردرگمی سپرده ميشود تا بدست آوردن شواهد درست تاريخ شهادتش يک روزی از اواخر ماه اکتوبر و اوايل نومبر حدس زده ميشود ولی کدام روز و چه وقت هنوز به يقين کامل نرسيده است. اما با تاسف فراوان که بالاخره به امر دژخيم قرن حفيظ الله امين فاشيست و مزدور ، همراه با هزاران انسان بيگناه و ديگر همرزمانش چون گروه های سياسی ديگر ، به جرمی که نزد امين بالاتر از همه گماهان بود يعنی به جرم آرزوی وحدت اقوام کشور و سربلندی اين خاک کهن و جهان آوازه ، همه رزمندگانن جام شهادت نوشيدند و مانند ديگر گردان و پهلوانان نام گرامی خود را ثبت اوراق تاريخ پربار وزرين مبارزان عدالت کردند ، برای نسلهای آينده تا رفع تبعيض و طرد قطعی تبعيضگران مزدور ، الگوی فراموش ناشدنی مبارزه برای عدالت و مساوات قرار گرفتند. روح شان شاد ، راه ايشان سبز و مملو از وحدت طلبان و عدالت خواهان مصمم و آشتی ناپذير.

 

 

بياد شهيد قهرمان مرحوم طاهر بدخشی

 

های محنت ديد گان! آن رستم دســــتان چه شد         آن ابر مرد دلير آن گرد با وجــــــــــدان چه شد

آنکه چون سلمان و نعمان عجم ، چــون بلعمی         بود علم بردارحق ، چون موسای عمران چه شد

آن امانت دار رســــــــــــــتاخيز ، در لغو ستم         رعد بيداری و برق خانه شيـــــــــــــطان چه شد

شمع سان خود سوخت تا روشنـگر راهی شود         آن مه تابان شام ، واژگــــــــــــون بختان چه شد

درپی درمان درد خلــــــــــــــق های اين وطن         پور سينای زمان آن رازی دوران چـــــــــــه شد

خود فروشی ها نمودند دوســــــــــتان نيمه راه        آنکه در حرف و عمل بود يک ره و ايمان چه شد

راه او راهی برای کسب مال و جاه نبـــــــــود         آنـــــــکه در راه عدالت درگذشت از جان چه شد

همچو ما و من زگردون زاده بــــود، آزاد مرد        آن غلامانيــــــــــکه خود بفروختند ارزان چه شد

آن عقاب تـــــــــــــــــيزبين ، آن افسر آزادگان        آن به سرتاج غرور شوکت سامـــــــــــان چه شد

از تن و روحش صفای عدل ووحدت بود عيان       آن پيـــــــــــام آورد بی جبريل ، از يزدان چه شد

نيست مردم را بلايی بدتر از تبعـــيض و فرق        آنکه برضـد ستم جنــگيد چون ( خوازان) چه شد

خون پاکش عاقـــــــــبت دامن بگيـرد مـردمی         آنکه با او داشت يک ميثــاق و يک پيمان چه شد

اژدها گردد خون پاک او در جســـــــت و جـو        کان خسيسان دنی ، مشــــــــت سيه کاران چه شد

قدر او در ياد از او ، کی نوحه و گــريان بود         آنکه با عشق و صفا بگرفت راهـــــش آن چه شد

« دفتر سرخ شهادت را دلا را شـــــاه بيت »         آنکه قاموس « وفا » را برد ، سرعــنوان چه شد

 

 


بالا
 
بازگشت