آزادی بیان ، نا آزادی بیان

 

میرحسین مهدوی

چاپ شدن کارتون های پیامبر اسلام در روزنامه های غربی ، باز هم بحث حدود و ثغور آزادی های کلامی را مطرح کرد. به راستی وقتی سخن از آزادی بیان در میانه می آید، آیا تمام قید و شرط های فرهنگی ، مذهبی و انسانی را باید نادیده انگاشت و آنرا خارج از تمامی خطوط سرخ قلمداد کرد و یا اینکه برای هر آزادیی باید مجموعه ای از خطوط سرخ از پیش تعیین شده را در نظر گرفت و یا اینکه خطوط سرخی را بر خطوط از پیش تعیین شده افزود؟

پس ازحادثه یاد شده ، بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان مسلمان ، با پیش فرض قراردادن محدود شدن آزادی بیان به حدود خطوط سرخ فرهنگی و بدیهی تلقی کردن آن ، کردار روزنامه های غربی را محکوم کردند. دکتر سروش هم به عنوان یکی از سرشناس ترین اندیشمندان جهان اسلام ، دقیقا با روش چهره های غیر مشهور ، از بیداد گری قلم های بی تعهد به خدا پناه برد. باکمال تاسف چیزی که درتمامی این نقد ها و نوشته ها دیده نشد، نگاه انسانی به پدیده ازادی بیان بود. همه نگاه ها اسلامی بودند. البته با میزان و درجه اسلامیت های متفاوت. آنان عموما بنیادگریی اسلامی را با بنیادگرایی سکولاریته هم خانواده معرفی کرده و کوشیدند که هر دو را محکوم کنند. هم آنانی که کارتون را چاپ کردند و هم آنانی را که کارتون ها را – یا بیرق ها را – پاره کردند. این رویکرد جمعی عجیب ، می تواند نشان گر این مسئله باشد که تمامی نگاه ها به این ماجرا قبل از اینکه انسانی باشند ، اسلامی بوده اند. گمان نمی کنم که محکوم کردن بنیاد گرایان دو سوی خط ، همه وظیفه ما باشد. وظیفه ما تنها محکوم کردن و نا پسند خواندن و به خدا پناه بردن نیست. چه اینکه شعارچیان و شعورسازان بنیادگرا این وظیفه را هم خوب از ما انجام می دهند و هم صاحب این حکمت جاریه هستند. حد اقل از آقای سروش انتظار این می رفت که به جای پناه بردن به خدا به علم و خرد پناه برده و با کالبد شکافی عالمانه حق آزادی بیان ، حدود این حق انسانی را به صورت تئوریک روشن می نمودند. مسئله بر سراین است که در جهان اسلام هنوز این حق گرامی و عزیز اولا نه تنها مورد قبول حاکمان که حتی مورد تایید قلبی محکومان – نویسندگان و روزنامه نگاران – قرارنگرفته است. ثانیا این بحث بسیار گنگ و سربسته مانده و شاید صرف نظر از تعدادی ترجمه از متون خارجی ، کتاب درخوری که این حق گرامی را متناسب با بستر فرهنگی ما شکافته باشد وجود ندارد.

محدود کردن آزادی بیان به حدود خطوط سرخ فرهنگی ، می تواند به معنی به رسمیت نشناختن این حق عزیز باشد. اگر همه قلم ها در دایره خطوط سرخ بچرخند ، دراین صورت نویسنده ویا هنرمند با یک خود سانسوری فرهنگی مواجه است. او باید بداند که حق ندارد وارد حوزه تفکر در ساحات خاص شود. دور ماندن " ساحات خاص " از تیر رس نقد ، می تواند به فربه تر شدن جنبه های قدسی این ساحات بیانجامد. به میزانی که ساحات خاص دچار تقدس شوند به همان میزان ما از تعدیل عصری آن مهجور می شویم. اگر رابطه بین انسان و خدا  رابطه یک طرفه تعبدی است که در آن بنده حق ندارد جز تعبد و تسلیم حدیثی برزبان آورد ، دراین صورت باید بگوییم که چنین پنداری ازدین عمر درازی نخواهد داشت. تنها پندای می تواند پایدار بماند که در آماج نقد و تفکر ایستاده شود. از سوی دیگر بخش بزرگی از تفکر دینی را دست آورد های اندیشه بشری شکل داده است. ما به فهم و قرائت خود از شعار ها و شعایر دینی عمل می کنیم ، هر چند مقلد باشیم یا نباشیم. آنچه که کتاب ویا سنت ویا مجتهد می گوید باید از صافی ذهن ما عبور کند تا به عرصه عمل کشانده شود. اندیشه دینی ناب ویا شعایر دینی محص گمان نمی کنم وجود خارجی داشته باشد. با این توضیح نمی توان انسان را از تفکر در ساحات قدسی و ممنوعه ، منع کرد.

نکته دیگر اینکه اگر قرار است قلم ها را به نحوه استفاده از آن محدود کنیم بازهم همان حدیث قدیمی تکرار خواهدشد. یعنی تصمیم بگیریم که حسن و قبح افعال را متناسب با نحوه کردار و نه ذات کردار بررسی کنیم. در این صورت سلیقه فردی یا جمعی ما بر ارباب قلم تحمیل خواهد شد. به عبارتی تحمیل اندیشه خود به عنوان معیار خوب اندیشی به دیگران و دیگر اندیشان، می تواند باز هم حدود دیگری از همان محدودیت خطوط سرخ باشد. منتها این خطوط سرخ فرهنگی نیستند بلکه خطوط سرخ سلیقه ای هستند. دراین حالت ما به دیگران می گوییم : تو حق داری که مثل من نیاندیشی ، تو حق آزادی بیان داری ، تو حق نقد کار و کردار مرا داری اما حق نداری در مورد دین من اینگونه بیاندیشی. تو حتما باید آن گونه بیاندیشی. باید در نوشته هایت مواظب باشی که حق کامل از آن من است. باید به یاد داشته باشی که اندیشه دینی من هیچوقت اشتباه ویا اشتباه آمیز نبوده است.

آیا چنین برخوردی نمی تواند به معنی " خود بزرگ بینی فارغ ازنقد" تعبیر شود. آیا ما حق داریم که نگاه دیگران را با ارزش های دینی خود رنگ کنیم.

جهت توضیح عرض می کنم که احترام گذاشتن به اندیشه ای هیچ نسبتی با نقد نکردن آن ندارد. البته هر نوع تفکرمکتوب  را می توان به چوب بهانه های شرعی و غیر شرعی نواخت. کما اینکه این نواختن ها مخصوص جامعه اسلامی شده است . باریک بودن مرز بین نقد و توهین نیز مضاف بر علت خواهد شد تا به ما امکان فرار از نقد را به بهانه توهین آمیز بودن آن بدهد اما باید به یاد داشته باشیم که فهم ما از تفکر مکتوب دیگران اولا نمی تواند به عنوان فهم معیار تلقی شود ثانیا قرائت دیگران در تفکرات مکتوب و نا مکتوب شان از کار و کردار ما – به ویژه آنگاه که دینی باشد- نمی تواند ونباید الزاما متناسب با خواست و دستگاه متریک ما باشد.

با توجه به آنچه رفت ، آزادی بیان تا زمانی که به بیان واقعیت ها ویا تصویر گری فهم ها از واقعیت های موجود مربوط می شود نمی تواند محدود به هیچ حدی شود. در صورتیکه ما ازادی بیان را به خطوط سرخ فرهنگی محدود کنیم ، راه نقد و اظهار نظر در مورد مولفه های داخل خطوط سرخ را بسته ایم و گمان می کنم که مولفه های داخل خطوط سرخ فرهنگی بیش از هر چیز دیگری نیاز به کنکاش در باید ها و نباید ها و درستی و نادرستی شان دارند.

هرچند آزادی بیان در تصویرگری انواع فهم ها از مولفه های داخل خطوط سرخ فرهنگی ، قدمت زیادی ندارد و تاکنون بشر، بیشتر دچار محدودیت های بیانی از نوع سیاسی بوده است تا حصارهای مقدس، اما نقد مولفه های قدسی ملت ها ، ضروری ترین نیازاین عصر خواهد بود. در نقد مولفه های قدسی ملت ها ، طبیعی است که منتقد باید روی لبه تیغ راه برود. نقدش نباید به تعصب آلوده باشد وباید با دید کاملا علمی و بیطرفانه ، به تشریح واقعیت های قدسی بپردازد. مخصوصا اگر این نقد از ناحیه نا معتقدین به مولفه های قدسی خاص صورت بگیرد.

برای روشن شدن بحث می خواهم مثال چاپ کارتون پیامبر گرامی اسلام درروزنامه های غربی را تشریح کنم:

1-     چاپ کارتون پیامبر اسلام ( با بمبی درزیر عمامه ) درنگاه اول می تواند بسیار تحریک آمیز باشد( همانگونه که بود). روزنامه نگاری به خود جرئت داده است که پیامبردینی را سمبل تروریزم معرفی کند. آنهم پیامبری که آیین خود را دین صلح و برادری معرفی کرده است.

اگر نگاه ما آلوده به پیشداوری های فرهنگی باشد ، این کار قطعا یک توهین تلقی شده و تنها هدفی را که درپشت این کار می توان پیدا کرد، توهین است. البته طبیعی است که توهین و بی احترامی نه تنها به ادیان که به اشخاص نیز جرم نا بخشودنی است وباید مطابق قانون جزای آن تعیین شود.

2-     دولت دانمارک اعلام کرد که روزنامه مورد نظراز قوانین متعارف و جاری دانمارک تخطی نکرده است و بنا براین نمی تواند آنرا متوقف ویا مدیر آن را زندانی نماید.

3-     مدیر روزنامه نیز با بیان این که هیچ نوع تخطی از قوانین دانمارک نکرده است اما از اینکه کارش باعث خشم و ناراحتی مسلمانان شده است معذرت می خواهد.

درپس " قانونی" بودن کار روزنامه نگاران غربی نکته بسیار جالبی نهفته است. البته اگر با ذهن بیمار بخواهیم آنرا تحلیل کنیم فورا خواهیم گفت که( همانگونه که بسیارگفته اند): دولت های غربی با نقشه قبلی به اسلام حمله کرده اند و دراین بازار رسوا نباید روزنامه و روزنامه نگار را عامل اصلی دانست. گناه روزنامه نگار غربی از نظر ما ، از یک جرم مطبوعاتی به جرایم سیاسی نظیر جاسوسی و آلت دست قرار گرفتن و فروختن قلم و... تغییر می یابد. ما می گوییم که این روزنامه نگار از آزادی بیان سوء استفاده کرده است. البته توضیح نمی دهیم که استفاده درست از ازادی بیان در نظر ما چه معیارهای دارد. نکته ای که در پشت قانونی بودن حرکت روزنامه های غربی طبق قوانین کشور های خودشان نهفته است به باور من اینست که جهان غرب به بی مرز بودن ازادی بیان باوردارند. البته  هم استثنائات این بی مرزی را می دانم و هم نسبی بودن میزان توجه کشورهای غربی به آزادی بی مرز را.

4-     مسئله طبق معمول عادت ما مسلمانان با محکوم کردن های روشن فکرانه ، توهین کردن های عامیانه و شکستن ها و سوزاندن های جاهلانه و حتی مرگ های جاهلانه تر پایان می یابد.

            مسئله اگر برسر خطاب غیر انسانی به ادیان و مذاهب است ما خود مبتکر و مروج اصلی چنین حرکتی هستیم. در نزد فقهای مذهب وهابیت ، شیعیان و تمام مذاهب دیگر به جز مذاهب اربعه اهل سنت کافر اند. شیعه سوزی و مجاز بودن تعدی به جان و مال و ناموس شان ، داستان کهنه ای نیست. می توانید آنرا علاوه بر کتاب های تاریخ در ظل حکومت اسلامی طالبان در افغانستان بجویید . از سوی دیگر نجس بودن کافر وغیر محترم بودن اهل سنت در فقه سنتی اهل تشیع راه را بر تروج دشنام به سران اهل سنت باز کرده بود. خلفای راشدین – که همه شان صحابی پیامبر اسلام بودند – به تیغ جهل این فتوا گرفتار آمدند و دشنام ها شنیدند. چگونه است که دشنام به حضرت عمر ، در مراسم معروف عمر کشان – که عموما در شهر مذهبی قم دایر می شد و هنوز هم به صورت غیر رسمی دایر می شود – توهین تلقی نمی شود اما چاپ کارتون پیامبر اسلام سراسر توهین پنداشته می شود. اگر حضرت محمد پیامبر اسلام است ، حضرت عمر خلیفه اوست. گمان نمی کنم میزان و درجه اهانت به هرکدام چندان تفاوت داشته باشد. از سوی دیگر کافر پنداشتن یک شعبه از شعب رسمی اسلام ( در نزد فقهای وهابیت و نیز بعضی از علمای دینی مذاهب اربعه اهل سنت ) باید توهین به اسلام و پیامبر اسلام و خلفای راشدین تلقی شود. توهین به پیروان حضرت علی نمی تواند توهین به خود آن حضرت نباشد.

از نظر من چاپ کارتون پیامبر گرامی اسلام در روزنامه های غربی با آن صفات به مفهوم این است که اسلام مظهر خشونت است. هم خشونت سیاسی و هم خشونت اجتماعی – فرهنگی . این نکته در دوازده کارتون مورد بحث به خوبی تشریح شده است.

ما قبل از اینکه رگ عصیان مان بالا بیاید باید به کالبد شکافی این ادعا بپردازیم.

1-     از نظر سیاسی : چه کسی می تواند از اسلام سیاسی ، در جهان معاصر ، دفاع کند؟  اسلام سیاسی عبارت است از تبارزاسلام به صورت حکومت های اسلامی و گروههای سیاسی – نظامی اسلامی. آیا کسی می تواند کشتار بی باکانه القاعده را خشونت ورزی نداند؟ آیا حکومت هایی که پسوند اسلامی را با خود دارند ، مظهر حق کشی ، بستن زبان ها ، ظلم طبقاتی و ترویج بی رویه ظلم و فساد نیستند. آیا اسلام سیاسی ، نا سازگارترین میراث بشری با بشریت نیست؟

ما همه براین باوریم که چنین حرکت هایی که با نام اسلام صورت می گیرد به همان پیمانه که با پیمان های انسانی فاصله دارند با ذات دین ما – که دین رحمت است- نیز فاصله دارند. اما چرا در کشورهای اسلامی ، به غیر از این علف های هرز، به جز حرکت های کج ، حرکت ، حکومت و گروهی که عملکرد شان قابل دفاع باشد نرسته است؟ تداوم و تکرار این حرکت ها به نام اسلام ، طبیعی است که در انظار جهان غرب ، چه تصویری از اسلام می سازد.

کاش مشکل ما تنها در وادی سیاست می بود. از نظر تئوریک نیز ما دچار همان مشکلات سیاسی هستیم. به عنوان مثال: تشویق و ترغیب به جنگ همیشگی با کافران . شاید بتوان فراوان آیاتی را در قرآن مجید یافت که تاکید به نجاست کافردارد و ما را به جنگ و سازش ناپذیری با آنان فراخوانده است. هرچند آیات رحمت نیز فراوان است اما آیاتی که بین انسان ها به لحاظ دینی فاصله و جنگ ایجاد می کند می تواند تاثیرات زیاد تری داشته باشد و اصولا القاعده تکیه اصلی اش در نبرد با غرب همین آیات می باشد.

از سوی دیگر، قبول برتری مردان بر زنان و مردانه سازی دین ، باعث شده است که مباحث مدرن جهانی ، دین ما را به چالش بخوانند و ما نیز درستیزهمیشگی با آنان قرار بگیریم . به عنوان مثال در آیه 34 سوره مبارکه نساء ، با صراحت و وضوح ، برتری مردان برزنان به رسمیت شناخته شده است. همچنین تفاوت و تبعیض در مورد دیه ، میرات ، شهادت و .... بین زن مرد نیز از موارد غیر قابل انکار است.
با این وصف ، ما از یک طرف دچار بحران تئوریک هستیم. بخش هایی از دین ما نه قابل دفاع اند و نه قابل انکار. از سوی دیگر ، تبلور سیاسی اسلام چنان است که گفته آمد اضافه برهمه این ها ، اسلام ،  سیاسی ترین دین آسمانی است.

به باور من روزنامه نگاران غربی ، تصویر نا موزون و زشت ما را ترسیم کرده اند و این رسم هیچ اربتاطی به پیامبر ما ندارد.دروجدان عمومی ، عملکرد دینی ما ، چنان مغشوش و نا خراشیده است که باید بمبی را زیر عمامه مربی ما ترسیم کنند. هرچند تاریخ بشریت گواه بر بزرگی ، عظمت ، صلح دوستی ، وفضلیت های پیامبرماست اما عملکرد نا بخردانه و فهم جاهلانه ما از این آیین جاودانی و انسان ساز ما را به گرداب بلا دچارساخته است. اگر دین ما اینک به این مصایب دچار آمده است ، نباید از دیگران بخواهیم که کار تصویر گری چهره ما را به فردا واگذارند.

علاوه بر تمام مسایل ، این حرکت می تواند زنگ خطری برای جهان اسلام تلقی شود. زنگ خطری برای اندیشمندان جهان اسلام. فهم عصری از دین ، اگر زود تر از این ها رواج می یافت شاید ما امروز به این مرگ تدریجی دچار نمی شدیم

 


بالا
 
بازگشت