بنام خدا

دجال

 

خداوند همه مرده گان را بيامرزد ‏، مادركلان مرا هم غريق رحمت كند زن سادة پاكدلي بود ، ازهمان پير زن هاي قديمي ، تا يادم ميآيد هميشه يكدانه تسبح دراز با دانه هاي درشت دردست داشت و زيرلب ورد ميخواند . دراواخر عمر چشماننش هم ديگر نميديد ، و اين باعث شده بود تا هيچ وقت ازسر جاينمازخود بر نخيزد ، هميشه هم روزي پنج بار وضو ميكرد، دروقت وضو كردن مادرم را صدا ميكرد وازاو ميخواست تا برايش آب وضو تهيه كند ومادرم دستش را گرفته براي وضوكردن ميبرد .

  براي ما بچه ها كه پدرما نميگذاشت سروصدا كنيم خانة مارد كلان  جاي امني بود ، چون هم با خاطر آسوده شوخي ميكرديم وهم  جيب مادركلان  خالي ازكشمش نبود ،چون هروقت مامايم ـ كه كشمش فروش بود ـ خانة ما ميآمد حتماً براي ما كشمش ميآورد اما به خود ما نميداد ، ميرفت كنارمادرش مينشست وميگفت : اين كشمش هارا براي بچه ها بده.

  مادركلان  هم ازاو ميگرفت وتا دوسه روز ديگر كه باز سروكله مامايم پيدا ميشد بما كشمش ميداد.

  شب ها هم همة ما ميخواستيم پيش مادركلان بخوابيم اما مادرما اجازه نميداد وميگفت: شما باعث زحمت او ميشويد. واكثر شب ها فيصله براين ميشد كه مادركلان براي ما قصه يي بگويد وبعد ما برويم وسرجاي خود بخوابيم .

  يكشب مادركلان براي ما قصة دجال را گفت، قصة بسيار جالبي بود كه تا هنوز يادم نرفته است. مادربزرگ مي گفت :

  درآخرالزمان دجال پيدا مي شود كه با خود خري هم دارد وبالاي خرش خورجيني است كه يك پلة آن دوزخ وپلة ديگرش بهشت است ، درآن زمان مردم بسيار فقيروگرسنه هستند وبا دجال دريايي ازآب وكوهي ازنان همراه است ، وقتي دركوچه ها ميگردد ازهرموي خرش يكنوع صدا بيرون ميشود ومردم كه اين صدا هارا ميشنوند ازخانه ها بيرون ميشوند و دنبال آن براه مي افتند واز اوتقاضاي آب ونان ميكنند واوبرايشان ميگويد كه اگر به خدا كافر شوي وبه من ايمان بياوري ازاين نان وآب برايت خواهم داد و همچنين ترا به بهشت خواهم فرستاد وبعد، آن پلة خورجينش را كه بهشت است نشان ميدهد و مردم به چشم سر بهشت را درآن ميبينند.اگركسي به او ايمان بياورد اورا دربهشت مياندازد (همان پلة خورجين خود ) واو يكراست به دوزخ ميرود و اگر كسي ايمان نياورد اورا دردوزخ مياندازد (پلة ديگرخورجينش ) واويكراست به بهشت ميرود .

تا اينكه حضرت عسيي ازآسمان چهارم فرود ميآيد ودجال را ميكشد وقضيه خاتمه مييابد.

  هميشه ازاين ميترسيديم كه مبادا درآن روز گرسنه باشيم وازدجال نان طلب كنيم ومارا راهي بهشت خود - كه همان دوزخ واقعيست- بسازد ، اما مادركلان بما آموخته بود كه چطور وقت خواب يك الحمدو سه قل هوا لله بخوانيم تا ازشر دجال ايمن باشيم .

  حالا چطورشد كه بعد از چهل سال بياد مادركلان وقصه هايش افتادم، حالابرايتان ميگويم :

   امروز بيكار درخانه نشسته بودم راديو را روشن كردم تا اخبار را گوش كنم ، راديو خبراز بمباران فلوجه درعراق توسط طيارات امريكايي ميداد كه درآن ده ها نفر اعم از زن ومرد وطفل كشته شده بودند، با خود گفتم ايدل غافل! نكند اين امريكا همان دجاليكه مادركلانم ميگفت  باشد ؟

   اينهمه ديش آنتن، سي دي ، ماهواره ، كمپيوتر، انترنت و . همان صداهاي است كه ازموي هاي خرش بيرون مي شود تا جلب توجه مردم را بنمايد و مردم كه تا اين حد گرسنه اند دنبال آن راه ميافتند ، كوه نان و درياي آب هم تبديل به دالر شده است كه حلال مشكلات است . هركس كه به امريكا ايمان بياورد وبگويد بلي! تو خداي روي زميني و امر، امرتوست ،هر كار خواسته باشي ميتواني بكني وما هم به جان ودل از تو اطاعت مي كنيم ، فوراً او را  ميگرد و مانند عربستان سعودي ، امارات ، كويت وتركيه دربهشت خود مياندازد كه هم زن است ،هم شراب ؤهم آسوده گي، هم امن وآسايش و ازهمه مهمتر دالرفراوان . و هركس هم ايمان نياورد وبگويد من هم خاك و خانة خود را دوست دارم وكشورم را به تو نميبخشم مانند عراق بايد دردوزخ دود ، آتش ، باروت ، بم ، بي 52 ،كروز وامثالهم بسوزد .

  واقعاً كه چنين قدرتي غيرازدجال كس ديگري نميتواند داشته باشد ، حالا نميدانم كه حضرت عسيي چرا اينقدر آمدنش را به تعويق مياندازد ومنتظرچيست ؟ آيا زورش نميرسد كه به جنگ اين اژدهاي هزارسر بيايد يا چون آنها هم مسيحي هستند نعوذبالله خاك به دهنم دچار تعصبات مذهبي شده است.

                                           الغيب عند الله

عبدالرحمن نادری  

 


بالا
 
بازگشت