سليمان راوش

 

 اين نبشته را به آزاده مردی از حلـقـه ی آزادگان

محترم کانديد اکادمسين اعظم سيستانی ، پيشکش می نمايم. 

 

 

                                                               چه بايد کرد ؟ ها

 

سوال چه بايد کرد ؟ همزاد  با انسان در دستگاه فکری انسان  زاده می شود ، يا به عبارت ديگر سوال چه با يد کرد؟ موازی با زايش انسان ، در مغز زايش می يابد.  مثلأ  همين که طفل تولد می يابد در اولين فرصتی که به دشواری  گرسنگی و يا تشنگی مواجه می شود بی گمان در دستگاه کوچک فکريش سوال چه با يد کرد ؟ برای رفع مشکل گرسنگی ايجاد می شود . راهی را که طفل برای نجات از اين مشکل سراغ ميدارد ، فرا خواستن مادر است ، اما او به تکلم آشنا نيست و قدرت تکلم را ندارد  ، باز هم در ذهن کودک سوال چه بايد کرد ؟ خلق می شود ، چه بايد کرد ؟ که مادر را از حال خويش اگاه کرد،  تابه کمک او برسد و او را نجات بدهد . او برای دعوت مادر و آگاه ساختن او از حال پاسخ چه بايد کرد ؟ را گريه  تشخيص می دهد . تشخيصی که موافق عقـل و توان کودک است. و اين تشخيص را در عين حال می توان ذاتی گفت. به همين لحاظ است که  مادر در اثر گريه کودک در می يابد که طفل گرسنه است  .  گريه تنها وسيله ايست که عقل طفل آنرا تعين و تشخيص می دهد . اينجا يک مسله ديگر نيز کشف می گردد و آن اين که گريه و دست پا زدن و ناله های محزون همه يا ناشی از نطفه يی بودن عقل و شعوراست و يا از نهايت بيچارگی به عمل می آيد .ملاحظه ميگردد که هرچه طفل بزرگتر می گردد ، موازی با رشد مکانيزم وجودش پاسخ هايش در برابر سوال چه بايد کرد ؟  ها تفاوت می نمايد .  زمانی فرا می رسد که طفل ديگر لازم نمی داند که گريه نمايد و  مادرش را زحمت بدهد که برای او غذا آماده کند ، خود ميرود غذا را در خانه جستجو می نمايد ، و بر ميدارد.  و زمانی فرا می رسد که تشخيص می دهد که خود بايد غذا به خانه بياورد و غذای خانواده خويش را تهيه نمايد . او در اين مرحله وقتی گرسنگی احسلس می نمايد ، برای  پاسخ چه بايد کرد؟ به تلاش و کوشش خويش متوسل می شود و راه برون رفت آنرا در وجود خويش تعيين می نمايد، يعنی بايد کار کرد، مزد گرفت ، غذا خريد و آورد و خورد. اين مرحله ايست که طفل به مرحله بلاغت فهم نا يل آمده و صلاحيت مستقلانه زيستن و انديشيدن را پيدا می نمايد . بنأ بطور قطع ميتوان گفت که پرسش چه بايد کرد؟ از اغاز زندگی تا دم مرگ  با انسان همراه است .

    لازمه ي چه با يد کرد ؟ ها  مسله تعيين و تشخيص ميباشد  به مثابه ی اهرم حل يک مشکل  . و کامله ها ی اين اهرم را همان شش اساس کار ژورناليستيک ، يعنی سه «چه »، و سه« که » تشکيل می دهد ( چه ؟ چطور؟ چرا ؟ کی ؟ کی ؟ کجا؟) .

برای اين که مسله تعين و تشخيص و کامله های آنرا در برابر يک  مشکل و يا يک مانع  پس از طرح سوال  « چه بايد کرد ؟ »  توضيح کرده باشيم به يک مثال  می پردازيم .

  مثلا امروز  ( تروريزم)  نه تنها زندگی و امنيت و آسايش  مردم افغانستان را بلکه امنيت و آسايش بشريت  راتهديد می نما يد.  اکنون همه برای دفع و رفع  اين هيولای  خون آشام  می انديشند .  ودر دستگاه فکری همه ، سوال چه بايد کرد؟ مطرح است . هيچ فردی از جامعه بشری نمی تواند در باره اين بلای زمينی نيانديشد و نپرسد که: چه بايد کرد؟ مثلأ نيرو های امنيتی در يک کشور  پس از ارائه سوال چه با يد کرد ؟ پاسخ ميدهند که  بايد جلو تخريبات تروريستان را بگيرند .  آنها فقط همين کار را کرده می توانند و کاری به بررسی  ماهيت تروريزم و بر خورد فلسفی يا تحقيقی با پديده تروريزم ندارند . آنها وظيفه دارند که جلو انجام عمل تروريستی  را بگيرند . بنأ صرف در همين مورد  از کامله های تعيين و تشخيص استفاده می برند تا به تشخيص و تعيين کارآ و موثر نايل آيند ، به همين گونه هر فرد از جوامع بگونه ی عمل کرد های خويش را با ارائه سوال چه بايد کرد؟ در برابر تروريزم تعين می نما يند .در واقعيت کاری را که همه ی ديگران انجام می دهد ، مثل  نيرو های امنيتی ، کاری بنيادی يا مبارزه بنياد با تروريزم نيست . يعنی در جهت ريشه کن کرد ن تروريزم نمی باشد . بلکه در جهت مهار کردن اقدامات تروريزم ، يا نجات بخشيدن و دورساختن جامعه از چنگال و حوزه فعاليت تروريستان به شمار ميرود .

 اما سوال چه بايد کرد ؟ بطور خاص در همين موضوع مشخص  در برابر يک قشر معين ديگر جامعه پاسخی  متفاوت با ديگران پيدا می نمايد . اين قشر عبارت اند از اهل قلم ، مثل: پژوهشگران ، نويسندگان، تاريخنگاران ، شاعران و در يک کلمه انديشمندان.

  وقتی اين بخش از جامعه ، سوال چه بايد کرد ؟ را در برابر  با هر پديده و يا مسله ی از جمله مثلأ بر عليه تروريزم قرار می دهد ، نمی تواند سطحی بر خورد نمايد ، مثلأ يک پژوهشگر يا محقق ،  نمی تواند وظيفه يک مامور امنيتی را انجام بدهد ، يا مثلأ حساب های بانکی باند های تروريستی را کشف نمايد . اين کار او نيست ، کار او تحقيق  است. يا از يک نويسنده کارش نوشتن يک  موضوع است شايد يک داستان  در مورد تروريزم . اکنون مثلأ  سوال چه بايد ؟ را در برابر يک نويسنده که نمی تواند سطحی بنويسد به بررسی می گيريم .

 يک نويسنده انديشمند وقتی مشاهده می کند که تروريزم جان خودش ، خانواده ، جامعه و سرانجام جامعه بشری را تهديد می کند ، او نمی تواند فارغ بال بنشيند و داستان يوسف زليخا را از نظم به نثر و يا از نثر به نظم اورد . و يا چم و خم های  يک رقاصه را از آئينه ء خيالات خويش روی کاغذ بريزد ، و يا برای اينکه به درد سر گرفتار نيايد پناه  ببرد به قرص های مسکن و آرامش اعصاب بنام مصلحت انديشی ، بی تفاوتی ، و خسپيدن در سايه های درخت .

 نويسنده ء انديشمند ، کسی که تعهدی با جامعه دارد و مسوليت در قبال جامعه و انسان را احساس می نمايد ، پناه آوردن به قرص ها را شرمگين و ننگين ميداند. پس پاسخ اين نويسنده يا محقق و شاعر در برابر ی چه بايد کرد ؟ در برابر مثلأ تروريزم چيست ؟

يک انديشمند همين که در می يابد که تروريم جامعه و جهان را تهديد می کند ، و خود را در موضع چه بايد کرد ؟ با آن قرار می دهد،پيش از هر چيزی ديگر ، احتياج به دو پرسش از کامله های اهرم تشخيص و تعيين  پيدا می نمايد  و آن عبارت است از سواليه ای ( کي؟) و ( چرا ؟) . انديشمند با پيش کشيدن نخستين پرسش (کی؟ )  ميخواهد مشخص بسازد که تروريست کی  يا کی ها هستند . او پس از مطالعه ، از خلال گزارشات رسانه ی و مطبوعات  پاسخ  خود را می يابد.  و در می يابد که تروريستان از لحاظ تبار اکثرأ  مسلمين اعراب تبار  و کسانی که به نوع با ايشان تعلقات خاص فکری دارند ، ميباشند، يعنی مسلمانان تند رو اسلامی . پس از اين تشخيص ، باز هم  سوال چه بايد کرد ؟ در برابرش قرار می گيرد، اين بار  مرحله دشواری را پيش رو دارد ،  پاسخ  به اين چه بايد کرد ؟ ، ايجاب  پرسش ديگری با علامه  ( آيا )  و ( چرا) های بيشماری را در ذهنش خلق می نمايد . او با يد پاسخ های همه ی اين آيا ها را تهيه نمايد تا تحقيقاتش علمی و بنيادی باشد و در امر نجات از تروريزم موثر واقع گردد. مثلا :

1 ـ چرا اعراب و مسلمانان تندرو  ، تروريستان اند؟

2 ـ آيا  ترور های اينان متکی بر کدام قانون و یا ایدیولوژی است ؟

3 ـ آيا در پس اين ترور ها مقاصد سياسی  اقتصادی نهفته است؟

4 ـ اگر است آيا اين مقاصد ضامن  منافع کدام بحش از جامعه ميگردد ؟

 5 ـ آيا اين ها گروه آدم کشان حرفوی هستند؟

6 ـ آيا مجوز برای کشتن انسانها دارند؟

 آيا اعمال تروريستی اينها ريشه در تايخ  دارد ؟

 ازين قبيل پرسش ها ی بسياری  را يک انديشمند وقتی بخواهد تحليل ريشه يی از پديده تروريزم به عمل آورد ،بايد بدهد    

 پس بازهم چه بايد کرد؟

منطق تحقيق حکم می کند که برود به سراغ  منابع و  قوانين و اساسات که اصول  اسلام را بيان می کند ، زيرا که عاملين ترور را از طريق تحقيقات رسانه يی و مطبوعات می توان در يافت که مسلمانان و آنهم اعراب  مسلمان اند.

  پس چه بايد کرد؟ اساس فکری اسلام را در کجا و کدام منابع ميتوان پيدا نمود ؟. محقق در می يابد که اساس فکری اسلام را قرآن تشکيل می دهد، يا به عبارت ديگر مانيفست اسلام قرآن است . پس بايد قرآن را خواند که آيا موارد دال بر انجام اعمال تروريستی در مانيفست اسلام درج  است ،  که مسلمانان را به انجام اعمال تروريستی ترغيب و تشويق نموده مکلف بسازد.

انديشمند پس از اين دريافت ها به سراغ قرآن به مثابه ای زير بنا و مانيفست اسلام  می رود ،  امااين بار او قرآن را می گشايد نه به منظور صواب و رفتن به جنت ، بلکه ميخواهد تروريستان را در آيه آن  پيدا نما يد ، برای  يابش ريشه های تروريزم مانيفست اسلام را می گشايد. او اگرهم مسلمان است ، در هنگامی که موظف به تحقيق و تدقيق است ، باور هايی دينی خود را کنار می گذارد ، زيرا او ميخواهد تحقيق کند ، او می خواهد به بشريت اگر ممکن باشد خدمت نمايد . تا جامعه و جهان خويش را از بلای عظيمی که موقتا نمی داند ريشه در چه و در کجا دارد نجات بدهد . او به اين منظور کتاب مسلمانان را می گشايد . گفتيم که اينبار برای تحقيق می گشايد پس او به شکل خوانش قرآن  توجه ندارد ، او به معنی دقيق می شود . محقق روی هر آيه مکث می نمايد و پيش ميرود تا می رسد به آيه ای 29 از سورهء توبه که :

   « قـاتـلوا الذين لا يومنون بالله و لا با ليوم الا خر.. . »یعنی ( بکشيد کسانی را که به الله و روز بازپسين ايمان نمی آورند.) محقق که احساساتی و خون گرم باشد به همين يک آيت بسنده می نمايد و سند محکوميت اسلام را در رابطه به تروريزم می نويسد. اما برای محقق ژرف انديش اين يک آيت کفايت نمی کند بايد پيش برود تا ببيند کار به کجا می انجامد. و چندين آيت ديگر را بايد پيدا نمايد تا اثبات هويت  امرمتکی به اشارات بسيار باشد که جای سوال باقی نماند.  بنأبران  به ادامه کار می پردازد تا می رسد به آيه ای 123 سوره توبه که می گويد:« يا ايها الذين  امنو قاتلوا الذين يلونکم من الکفار و ليجد وافيکم غلظة» يعنی ( ای مومنان  بکشيد کافران را يکی پس از ديگری« هر که نزديک تر و بيشتر در دسترس است» آنان بايد سختگيری و عدم گذشت و ملا يمت را در شما احساس کنند) و بعد اين آيه ديگر را ميخواند: «  وقتلوا فی سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم » يعنی ( جنگ کنيد در راه الله« بکشيد» و بدانيد که الله شنوا و دانا ست) آيه ای 244  سوره ء بقره . و در سوره نساء در آيه ای 76 ميخواند که : « الذين يقـــتلون فی سبيل الله» يعنی ( مومنان در راه الله می کشند) و در آيه ای  84 همين سوره  ميخواند که : « فقتل فی سبيل الله لا تکلف الا نفسک و حرض المومنين عسی الله ان يکف باس الذين کفروا و الله اشد با سا و اشد تنکيلا.»  یعنی ( بکشيد در راه خدا ، تو عهدار کسی  جز خود نيستی  و مومنان را را نيز [ به جنگ]  تشويق کن، چه بسا الله بلای کافران را [ از شما]  بگرداند  و الله سخت ستيز تر و سختگير تر است.) و باز آيه ای 39 از سوره ء انفال را ميخواند که می گويد : « وقــــتلوهم حتی لا تکون فتنة و يکون الذين کله لله . . .» يعنی (بکشيد تا آنکه فتنه باقی نماند و دين ، سراسر دين الله باشد.) و در همين سوره ، آيه ای 65 را ميخواند که : «  يا يها النبی حرض المومنين علی القــتال» يعنی ( ای پيغمبر مومنان را به قـتال بر انگيز [ تشويق و ترغيب کن] ) , و به دنبال اين آيت در  سوره ای توبه آيت 5 را میخواند که نوشته شده است : « فاذا انسلخ الا شهرالحرم  فاقـتلوا المشرکين حيث و جد تموهم و خذوهم واحصروهم و اقعد و الهم کل مرصد . . . » يعنی ( پس چون ماههای حرام به سر آمد ، مشرکان را هر جا که يافتيد بکشيد و به اسارت بگيريد شان و محاصره شان کنيد و همه جا در کمين شان بنشينيد    ؛. . . ) و بدین گونه هر باريکه قر آن را می گشايد به فرامين مختلفی  از سوی الله در رابطه به قتل کافران به وسيله ای مسلمين بر می خورد .

  اصولأ برای يک مسلمان کافی است يک مرتبه در قرآن حکمی آمده باشد ، اما محقق تلاش می نمايد که اسناد . منابع بيشتر را در اثر تحقيقی خويش نشان دهد تا قناعت پژوهنده و خواننده ء اثر خويش را بدون دغدغه های فکری فراهم نموده باشد.  به همين خاطر به سراغ احاديث تاريخی  بر می آيد. گفته شد که محقق بايد بنياد  و نطفه ها را ميبايست پيدا نمايد ، مثلا اولين ترور ها را ، و اکنون که موضوع مورد تحقيش ترور دراسلام است ،محقق ناگزير است ريشه های ترور در اسلام را در تاريخ پيدا کند.

 کار محقق و پژوهنده اينبار روی تاريخ آغاز می يابد. او پس از مطالعه ، اولين ترور را در رابطه به واقعه ء سرية الـنخله در منابعی  از جمله : « روضة الصفا ، قسم دوم تاليف محمد بن خاوند شاه بلخی  ، در تاريخ يعقوبی  ، در تاريخ مفصل اسلام ، نگارش عمادين اصفهانی ،  در تاريخ طبری جلد سوم  » 1 می خواند، اما فشرده ی همه را  در بيست و سه سال رسالت  اثر علی دشتی در می يابد . که نوشته شده است : « از دير باز ميان قبايل عرب  اين عادت متداول بود که برای رسيدن به مال و دولت به قبـيله ضعيف تر هجوم برند و مال و خواسته آنها را به چنگ آ ورند . برای مسلمين يثرب  در آن زمان جز اين راه راه ديگری وجود نداشت . ( یعنی ترور).

از اين جاه غزوه های اسلامی شروع شد . غزوه يعنی حمله ناگهانی  به کاروان ياقبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها  ساده ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان.» 2[  اما بايد گفت که غزوه به معنی جنگ است ، که انواع و اقسام گونا گون دارد ، که یکی از انواع آن ترور نيز می باشد. همچنان  اين نکته را نيز بايد به گفتار  شادروان علی دشتی افزود که  حمله ناگهانی که معنی امروزی آن همانا ترور است  نه تنها  به کاروان ها  يا قبيله  هامختص ميشود، گرچه اين تعريف خاص قبايل  اعراب د رهزار وچند صد سال پيش است ،  اما  به مفهوم امروزين شامل   کشور ها ، تاسيسات  اجتماعی ، اقتصادی ، سياسی ، مکاتب  ، مدارس ، انجمن ها ، اجتماعات ، تفريحگاها و هر آنجای که بتواند وحشت ايجاد نمايد و خسارات  ببار بياورد  و همچنان اشخاص منفرد است. منظور شادروان علی دشتی  از غزوه البته همانا  تعريف متداول آن است که  در فرهنگ ها آمده است يعنی : « تاخت و تاز کردن، در ديار دشمن ، جنگ کردن در راه دين ،جهاد، در اسلام جنگ های را گفته اند که حضرت رسول  شخصآ  همراه سپاهيان بوده  است . » می باشد 3 ،] تشريح  فشرده تر ترور ها را در اسلام محقق ژرفکاو در کتاب [ اسلام و مسلمانی ابن وراق ] بهتر از هر منبع ديگر پيدا مینمايد که صورت بسيار از اين ترور ها را با پژوهش های همه جانبه به عمل آورده است ، به نظر محقق مورد نظر ما اين پژوهش همه ترديد ها را زايل ساخته  بر شرعی بودن ترور يزم در اسلام مهر تائيد می زند.  ابن وراق  زير عنوان ( کشتار های سياسی ، قتل عام يهوديان ) می نويسد :

« در سال 622 ميلادی ، چندين طايفه يهود در مد ينه سکونت اختيار کرده بودند که مهمترين آنها عبارت بود ند از طايفه ( بنی نضير) ، ( بنی قريظ) و ( بنی قينقاع) همچنين در اين سال دو طايفه مشرک در مدينه سکونت داشتند يکی ( اوس) و ديگری ( خزرج) . طايفه های يهود ی ( بنی نضير ) و (بنی قريظ )  با طايفه ( اوس ] و طايفه يهودی ( بنی قينقاع) با طايفه ( خزرج ) دوستی و اتحاد بسته بودند . طوايف گونا گون ساکن مدينه سالها در آتش کينه و دشمنی با يک ديگر نبرد می کردند و از اينرو نهايت ناتوان شده بودند . زمانی که محمد در سال 622 ميلادی وارد مدينه شد ، بين طوايف گوناگون ساکن مدينه و افرادی که همراه  او از مکه به مدينه مهاجرت کرده بودند ، فدراسيونی به وجود آورد که قانون اساسی مدينه ناميده شد .( ابن اسحاق) در اين باره می نويسد:

        هنگامی که پيامبر الله وارد  مدينه شد ، بين مهاجرين [ يعنی مسلمانان پيرو محمد که اسلام اختيتار کرده بودند] و يهود های ساکن  مدينه ، پيمان نامه ای به وجود آورد که  به موجب آن حقوق و وظايف يهودی ها تعين گرديد  و قرار شد ، آنها دين و آئين خود را نگهداری کنند و آنچه را که در مالکيت خود داشتند ، بر پايه پيمان نامه ياد شده ، اموال و دارايی آنها شناخته شد .

بر پايه نوشتار های چندين دانشمند بر جسـته  « محمد »  قانون اساسی مدينه را بگونه ای تنظيم کرد که از همان آغاز کار بتواند بر ضد يهودی ها وارد عمل شود . ( ولهوسن ) نوشته است ، مفهوم قانون اساسی مدينه حاکی بود که ( يهودی ها ساکن مد ينه  شايسته اعتماد نبودند ) و « و نسينک» باور دارد که ، « محمد متن قانون اساسی را به گونه ای تنظيم کرده بود تا بتواند بوسیله آن نفوذ سياسی يهود را  در مدينه خنثی نمايد ،» و از اينرو محمد در پی فرصتی بود تا مدينه را زير فرمان خود آورد . « موشه گيل» lig Moshe در اين باره می نويسد :

           هنگامی که محمد با طواطف غرب مدينه متحد شد ، توان و اختيار کافی پيدا کرد تا بر خلاف ميل آنها بتدريج روش ضد يهودی را در مدينه به مورد اجرا بگذارد.. . . در واقع ميتوان گفت . . . قانون اساسی مدينه ، پيمان نامه با يهودی ها نبود ؛ بلکه بر عکس ، متن آن به گونه ای تنظيم شده بود که طايفه های عرب مدينه را از طايفه های يهودی همسايه خود که تا آن زمان در کنار يکديگر زندگی می کرند ، جدا سازد .  در آغاز کارمحمد مجبور بود با سنجيدگی و هوشياری عمل کند ، زيرا هنوز تمام ساکنان مدينه با ورود او به اين شهر موافقت نکرده بودند و افزون بر آن از نظر مالی هم ناتوان بود . از ديگر سو ، محمد متوجه شد که طايفه های يهودی مدينه ، ادعای پيغمبری او را رد کرده اند. محمد ، در اين زمان به پيروان خود دستور ميداد ، به ديگران دستبرد بزنند و بجای اينکه با روش شرافتمندانه ای به وضع مالی اش سر و صورت بدهد ، پيروانش را مجاز کرده بود ، به اموال و دارايی ها ی ديگران تجاوز کنند. .  . محمد خود سه مرتبه به کاروان های تجارتی که بين مکه و سوريه رفت و آمد می کردند ، حمله کرد ، ولی با شکست روبر شد . نخستين پيروزی پيروان محمد در کاروان زنی که بدون خود او انجام گرفت ، در نخله به ثمر رسيد . در اين حمله پيروان محمد به کاروان که از شام به مکه می رفت، در ماه محرم که يکی از ماههای حرام  بود که بر پايه سنت های اعراب ، خون ريزی در آن ماهها حرام شده بود ، حمله کردند ، کاروان سالار آ نرا کشتند ، دونفر آنها را اسير کردند و غـنايم و اموال انها را که ثروت قابل توجه به شمار می رفت ، با خود به مدينه بردند . ولی ، بازتاب شديد و منفی بسيار از اعراب مدينه از عمل محمد ، يعنی حمله او در يکی از ماههای حرام به کاروان ياد شده و خونريزی در اين ماه ، محمد را شگفت زده کرد . با اين وجود ، محمد يک پنجم اموال غارت شده کاروان را برای خود برداشت و برای اينکه وجدان . . .  اش از ارتکاب اين گناه ، آرام سازد ، آيه ای  از آسمان اورد که « عمل خونريزی ياد شده را حتی در ماههای حرام مجاز می دانست و حاکی  بود که گناه خونريزی در ماههای حرام کمتر از دشمنی با اسلام است » آيه 217 سوره بقره در اين باره می گويد : « از تو در باره جنگ در ماههای حرام پرسش می کنند ،  بگو گناهی است بزرگ ، ولی باز داشتن مردم از راه الله و کفر به الله و پا يمال کردن حرمت الله و بيرون کردن  اهل حرم گناهی بزرگتر از قتل است »پس از رويد اد ياد شده بالا ، محمد برای آزاد کردن هر یک از ان دو اسير 40 اونس نقره  فديه گرفت  و انها را آزاد کرد .

 . . . هنگامی که محمد اطمينان يافت که قدرتش در مدينه در حال افزايش است ، بر آن شد که حساب دشمنانش را يکی پس از ديگری تصفيه کند و برای رسيدن به اين هدف ، دستور ترور مخالفانش را صادر کرد و با سنگدلی و بيرحمی  قدرتش را در مدينه استوار نمود . نخستين اقدام او در اين جهت ، ترور « ندر بن حارث» بود . هنگامی که محمد در مکه سکونت داشت ، « ندر بن حارث» با او به رقابت بر خاسته ، وی را مسخره می کرد ، و به مراتب بهتر از او برای مردم وعظ و داستان سرايی می نمود  و در نتيجه گروهی دور او گرد آمده بودند . اين شخص در جنگ بدر دستگير شد و محمد دستور داد ، او را اعدام کردند . «موير» در باره يکی ديگر از مخالفان محمد بنام « عقيبه بن معيط » که در جنگ بدر دستگير شده بود چنين می نويسد :

دو روز بعد . . . محمد دستور داد،« عقـيبه بن معيط » را اعدام کنند . وی جرأت کرد از محمد پرسش کند که چرا با يد با او سختر ار ساير اسيران رفتار کنند ؟ محمد باسخ داد : « دليل دشمنی تو با الله و پيامبر اوست .» عقيبه بن معيط با گريه و زاری اظهار داشت :« پس تکليف دختر خرد سال من چه می شود و چه کسی پس از من از او نگهداری خواهد کرد ؟ » محمد پاسخ داد : « آتش جهنم» و در همان لحظه سر او « عقـيبه» را از پيکرش جدا کردند و روی زمين افتاد.   نکته جالب انست که اين ترور ها و کشتار ها را الله بوسيله الهاماتی که به محمد نموده ، تاکيد کرده است . چنانکه آيه 68 سوره انفال می گويد : « هيچ پيمبری در روی زمين نتوانسته است ، بدون خونريزی اسير بگيرد . »

  از اين زمان به بعد ، محمد کوشش کرد خود را از دست مخالفان خطرناکش نجات دهد .

 شخص ديگری که محمد قصد جانش را کرد ، زن  شاعره ای بود به نام « عصـما دختر مروان » از طايفه « اوس» اين زن هرگز نفرتش را از اسلام پنهان نکرد و چکامه هايی بر ضد محمد سروده بود که مفهوم آنها اين بود  که براستی مردم بايد بسيار نا بخرد با شند تا به فرد بيگانه ای که بر ضد طايفه خودش وارد جنگ شده اعتماد کنند .

هنگامی که محمد چکامه های « عصـما دختر مروان » را شنيد، به پيروانش رو کرد و گفت : « آيا بين شما کسی وجود ندارد که مرا از دست دختر مروان نجات دهد ؟ »  يکی از مسلمانان متعصب به نام « عمير بن ادی » داوطلب اجرای دستور محمد شد  و هـمان شب در حاليکه فرزندان  « عصـما دختر مروان» در کنارش خوابيده  و حتی يکی از آنها از پستانش شير می نوشيد ، وارد خوابگاه او شد؛  فرزند شير خوارش را از او دور کرد و دشنه خود را در بدن او فرو برد . « بامداد  روز بعد که محمد از کشته شدن زن چکامه سرا آگاه شد ، در هنگام نماز در مسجد به عمير گفت :

 « آيا تو دختر مروان را کشتی ؟ » عمير بن ادی باسخ داد : « آری من اين عمل را مرتکب شدم و اکنون به من بگو که آيا بدکاری کرده ام ؟ » محمد پاسخ داد : « نه به هيچوجه ، حتی دو بزغاله نيز به خاطر مرگ او با يکديگر سر شاخ نخواهند شد . »

 پس از آن نوبت  « ابو عفک»  مردی سالخورده چکامه سرائی فرا رسيد که عضو طايفه « خزرج » بود ، بيش از يک صد سال از عمر اين مرد سپری می شد و در چکامه هايش از محمد انتقاد می کرد « ابو عفک» نيز در خواب بود که بوسيله فرستادگان محمد کشته شد .  

 . . . ترور  و کشتار مخالفان محمد ، همچنان ادامه داشت . يکی از ترور های که با نهايت و حشيگری انجام گرفت  ، کشتن بيرحمانه يکی از مخالفان محمد به نام « کعب بن اشرف»  بود که پس از پايان جنگ بدر به مکه رفت و با سرودن چکامه هائی  در ستايش جان باختگان بدر کوشش کرد تا مردم مکه را به انتقام گيری از گشته شدگان شان در جنگ بدر ترغيب کند. ولی پس از آن به عمل نابخردانه دست زد يعنی به مد ينه بازگشت کرد . هنگاميکه کعب بن اشرف وارد مدينه شد ، محمد با صدای بلند دست به دعا بر داشت و اظهار داشت : « الهی ، از راهی که  نيک ميدانی ، مرا از دست پسر اشرف و چکامه ها و فتنه های او نجات بده » ولی در آن زمان طايفه « بنی نضير » از توان کافی برخوردار بود و می توانست از جان« کعب»  در برابر محمد نگهداری کند . به همين جهت مسلمانانی که داوطلب کشتن « کعب بن اشرف» شدند ، به وی اظهار داشتند که کشتن او کار آسانی نيست و آنها بايد با حيله و تزوير او را از بين ببرند . به هر روی   آنها طرح تهيه کردند که ابتدا با کعب دوستی کنند  و پس از اينکه اعتمادش را جلب کردند ، او را از بين بردارند. مقدمات  اجرای طرح آماده گرديد و شبی که قرار بود ، کعب کشته شود ، توطئه کنندگان به خانه محمد رفتند و وی برای پيروزی آنها دعا کرد .  آنها به خانه « کعب» رفتند و او را برای گردش در خارج از خانه فرا خواندند . « کعب بن اشرف » همراه آنها به خارج رفت و آنها در نزديک آبشاری به وی حمله کردند و او را از پای در آوردند . سپس سر او را برای محمد بردند و بپای او انداختند . محمد ، آنها را مورد مهر قرار داد و کشتاری را که آنها در راه رضای الله انجام داده بودند ، ستايش کرد .

 بامداد پس از کشته شدن کعب بن اشرف  محمد به پيروانش اعلام داشت : « هر فرد يهودی که دستتان به او رسيد ، بکشيد» . »  4

محقق فهرست ترور های فردی را از سوی پيغمبر اسلام  در تاريخ يعقوبی باز می يابد که چنين نوشته شده است : « و مردانی از ياران خويش را برای کشتن مردمی از مشرکان فرستاد ، پس عمرو ابن اميه ء  ضمری را برای کشتن ابوسفيان بن حرب  ( پدر معاويه) فرستاد  ليکن او را نکشت ، و محمد بن مسلمه و ابو [ نائله]  سلکان بن سلامه و عباد بن بشر و ابو عبس بن جبر و حارث بن اوس را برای کشتن کعب بن اشرف يهودی فرستاد پس او را در ميان بنی نضير کشتند .

و عبدالله بن رواحه را بسوی يسير بن رزام يهودی خيبری فرستاد و او را کشت . و عبدالله ابن عتيک و ابو قتادة بن ربعی  و خزاعی بن اسود و مسعود بن سنان را به امارت ابن عتيک بکشتن سلام بن ابی الحقيق فرستاد و او را در خيبر کشتند . و برای کشتن ابن ابی جذعه کسی فرستاد و بفرستاده گفت: ان اصبته حيا فا قتله و احرقه بالنار ( اگر او را زنده بدست اوردی  پس او را بکش و به آتش بسوزان ) ، و عبدالله بن ابی حدرد را برای کشتن رفاعة بن قيس جشمی فرستاد تا او را کشت ،  وعلی بن ابيطالب را برای کشتن معاوية بن مغيرة بن ابی عاص بن اميه فرستاد و او را کشت .»5

  همچنان محقق ضمن يابشگريی های خود از تواريخ در می يابد که بر علاوهء مردان ، زنان بسياری هم طرف ترور قرار گرفته اند. در تاريخ الرسل والملوک  محمد بن جرير طبری نوشته شده است که:«  ابن اسحاق گويد :  چنان بود که پيمبر به سران سپاه خويش تنی چند را نام برد  و گفت که اگر انهارا  زير پرده های کعبه يافتند خونشان را بريزند  از جمله عبدالله بن خطل بود . . . که دو کنيز آواز خوان داشت که يکی شان « فرتنا» نام داشت که هجای پيمبر می خواندند و او صلی الله عليه وسلم گفته بود که دو کنيز را نيز با وی بکشند.» در تاريخ يعقوبی محقق عين مطلب را چنين می خواند : « پيغمبر  همه را امان داد مگر پنچ نفر مرد که فرمود آنهارا ، اگر چه بپرده های کعبه آويخته باشند بکشند و چهار زن را .

زن ، اينها است :

 ساره کنيز بنی عبدالمطلب که نام رسول الله را بزشتی می برد ، و هند دختر عتبه، و قريبه و فرتنا دو کنيز ابن خطل که بدشنام و بد گوئی  رسول الله خوانندگی می کردند .»7

 در تاريخ يعقوبی از «ام قرفه» هم نام برده شده که دو پايش را به دو شتر بسته کردند و دونيمش نمودند. 8

 پس از اين بررسی ها و پژوهش ها ست که محقق اصل  مشروعيت تروريزم در اسلام را در می يابد ، و تائيد اين مشروعيت را از سوی امام زمان ميخواند که : « قرآن می گو يد : بکشيد ، بزنيد ، حبس کنيد . شما فقط همان طرفش را گرفته ايد که رحمت است . اينها رحمت نيست ،  مخالفت با الله است .

امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا 700 نفر را يکدفعه بکشد . . . .  مذهبی که جنگ در آن نيست ناقص است . امام های ما همه جندی ( سرباز ) بودند ، با لباس سربازی به جنگ می رفتند ، همه آدم می کشتند ، آنهایکه می گويند اسلام دين جنگ نيست و اسلام نبايد آدمکشی بکند اسلام را نمی فهمند . قرآن می گويد جنگ جنگ ، يعنی کسانيکه تبعيت از قرآن می کنند بايد آنقدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود .

جنگ يک رحمت است برای تمام عالم و يک رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هر محيطی که هست . شما چرا هی آیات رحمت را در قرآن می خوانيد و آيات قتال را نمی خوانيد ؟» ( روح الله خمينی در مراسم دهه فجر 14 بهمن 1363 و 30 آذر 1363) » 9 

یک محقق نمی تواند ضمن بررسی هايی تحقيقی که به عمل می آورد تا پاسخ چه بايد کرد ؟ را در يک موضوع  مشخص  علمی و بنيادی بدهد، به تاريخ رجوع نکند، به ويژه ، اگر وقتی به واقعيتهای تاريخی بر می خورد که سوال بر انگيز است و کسی نمی تواند بدون ارائه اسناد و مدارک باور نمايد ، مسلمأ مکلف است آن نکات را توضيح بدهد و مدارک انکار ناپذير بياورد . مثلا چگونه يک مسلمان می تواند باور نمايد که امير المومنين علی  700 نفررا در يک مرتبه يعنی گردن زده باشد . نزد يک انديشمند شکاک بدون ترديد اين گمان پيدا می شود که شايد امام خمينی که بهر حال خود از پيروان علی  است دچار اشتباه گرديده باشد . پس بازهم چه بايد کرد ؟ مسلمأ ، بايد بدنبال يافتن اسناد  و مدارک در اين زمينه رفت . تا واقعيت اشکار گردد.  سرانجام محقق که می خواهد سخنانش ميان خالی و همانند فضل فروشی های  مدعيان روشنفکری نباشد ، با پشت کار شبا نه روزی اسناد را در همين زمينه پيدا می کند ، از جمله مثلأ  در تاريخ محمد بن جرير طبری ، جلد ، سوم  ، ٌ 1082، در تاريخ کامل  عزالدين ابن اثير  جلد سوم ، ص  ، 1024 ، در تاريخ يعقوبی جلد اول ، ص ، 411  و تقريبأ در تمام تواريخ  ديگر سخن ا زا ين واقعه هولناک و تراژيدی جامعه بشری بنام  جنگ ( بنی قريظه)  به ميان آمده است . که در آن نه تنها  تصاوير از وحشت و ظلم غير قابل بيان را ميتوان يافت . که همچنان جوانمردی و استقامت و تسليم ناپذير به بهای خون خويش را نيز از سوی زن و مرد ميتوان مشاهده نمود .  اين حادثه هول انگيز را محمد بن جرير طبری مفصلتر از ديگران تحرير نموده که اينجا به اختصار بيان می گردد . محمد بن جرير طبری به نقل از عايشه همسر محمد پيغمبر اسلام  می نويسد : « . . . هنگام باز گشت از جنگ خندق  پيمبر برای سعد  خيمه ای در مسجد بپا کرد و سلاح بنهاد و مسلمانان نيز سلاح نهادند و جبرئيل عليه السلام بيامد وگفت : ( شما سلاح نهاديد ! به خدا هنوز فرشتگان  سلاح ننهاده اند ، سوی بنی قريظ رو  و با آنها جنگ کن)  و پيمبر  زره خواست و بتن کرد و برون شد و مسلمانان نيز برون شدند .. . 

 پيمبر در بنی قريظه فرود آمد و سعد همچنان در خيمه ای  که پيمبر برای او در مسجد بپا کرده بود جای داشت .

 مدت يکماه يا بيست و پنچروز يهوديان در محاصره بودند و چون کار بر آنها سخت شد گفتند به حکم پيمبر تسليم شويد ، و ابولبابة بن عبدالمنذر اشاره کرد که حکم پيمبر کشتن است.

 يهودان گفتند : به حکم سعد بن معاذ تسليم می شويم . پيمبر اين را پذيرفت ، و چون يهودان تسليم شدند  پيمبر خری که پالانی از برگ خرما داشت بفرستاد که سعد را بياورند . عايشه گويد : زخم سعد بسته شده بود و جز خراشی پيدا نبود .

. . . و چون کار حکميت در باره ء بنی قريظه با سعد واگذار شد ، قومش بيامدند  و در راه بدو گفتند : « ای عمرو ، با بستگان خويش نيکی کن که پيمبر اين کاررا به تو واگذار کرد تا به آنها نيکی کنی . »

 ابو جعفر گويد وقتی سعد پيش پيمبر و مسلمانان رسيد ، پيمبر گفت : برای سالار خويش به پا خيزيد . و قوم بپا خاستند و گفتند ای ابو عمرو پيمبر حکميت در باره بستگانت را بتو واگذار کرده .

سعد گفت : به قيد سوگند پيمان می کنيد که به حکم من رضايت دهيد ؟

گفتند: آری

سعد گفت حکم من اين است که مردان را بکشند  و اموال تقسيم شود و زن و فرزند را اسير کنند .

 پيمبر گفت : حکم تودر بارهء يهودان همان است که الله از فراز هفت آسمان می کند .

ابن اسحاق گويد . آنگاه   يهودان را از قلعه ها فرود آوردند و پيمبر آنها را در خانه ء دختر حارث يکی از زنان بنی نجار محبوس کرد ، پس از آن به بازار مدينه که هم اکنون به جاست رفت و گفت تا چند گودالی بکندند و يهودان را بياوردند و در آن گودال ها گردنشان  را زدند. شمار يهودان ششصد يا هفصد بود و آنکه بيشتر گويد هشصد تا نهصد گويد . حيی بن اخطب  و کعب بن اسد سالار قوم نيز در آن ميان بودند . و چون حيی بن اخطب را بياوردند حله ای فاخر به داشت که همه جای آنرا دريده بود که از تن وی بر نگيرند و دستان وی را با ريسمان به گردن بسته بودند و چون پيمبررا بديد گفت: « بخدا هرگز از دشمنی با تو پيشمان نيستم ، ولی هر که شکست خورد  شکست خورد»  آنگاه بنشست و گردنش زدند .

 عايشه گويد : يک زن از بنی قريظه که کشته شد ، پيش من بود سخن می کرد  و می خنديد  و پيمبر در بازار مردان بنی قريظه را می کشت  و چون نام او را بگفتند  گفت: « بخدا منم»

گفتم : چکارت دارند ؟

گفت : می خواهند بکشندم

گفتم : چرا؟

گفت : برای کاری که کردم.

عايشه می گفت : هرگز او را از ياد نمی برم که ميدانست او را می کشند اما خوشدل و خندان بود.

ابن شهاب زهری گويد ثابت بن قيس شماس پيش زبير بن باطا رفت که کنيه او ابو عبدالرحمن بود ( از اين نام بر می آيد که زبير و الرحمن نام های يهودی است  م)  ، و چنان بود که به روزگار جاهليت ، زبير ، بر ثابت بن قيس منت نهاده بود ( نيکی کرده بود )  و در جنگ بعاث او را گرفته بود و پيشانيش را تراش کرده بود و او رارها کرده بود  و چون ثابت پيش وی رفت  پِير فرتوت بود و بدو گفت : ای ابو عبدالرحمن ، مرا می شناسی ؟

گفت: چطور ممکن است ترا نشناسم .

 ثابت گفت : می خواهی منتی را که برمن داری عوض کنم ( پاداش نیکی ترا بدهم ).

زبير گفت: جوانمرد جوانمرد را عوض می دهد .

آنگاه ثابت پيش پيمبر آمد و گفت : ای پيمبر خدای ، زبير را بر من منتی هست  دوست دارم او را عوض بدهم و خون او را به من ببخشی.

 پيمبر گفت : او را بتو بخشيدم

 ثابت پيش زبير رفت و گفت ، پيمبر خون ترا به من بخشيد.

 زبير گفت : پير فرتوت بی زن و فرزند با زندگی چه کند؟ .

 ثابت پيش پيمبر رفت و گفت : ای پيمبر خدای !  زن و فرزند او را هم به من ببخش .

گفت: آنها را نيز بتو بخشيدم

و باز پيش زبير رفت و گفت: پيمبر خدا زن و فرزند ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم .

زبير گفت : خاندانی در حجاز بی مال برای چه بمانند ؟

 ثابت پيش پيمبر رفت و گفت : ای پيمبر خدای مال او را نيز به من ببخش .

پیمير گفت : مال او را نيز بتو بخشيدم

 پيش زبير رفت و گفت : پيمبر مال ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم.

 گفت ای ثابت ! آنکه چهره اش چون آينه چينی بود  که صورت خود را در آن می ديدم چه شد ؟ منظورش کعب بن اسد بود .

 ثابت گفت کشته شد.

گفت : سالار شهری و مدنی حيی بن اخطب چه شد ؟

ثابت گفت :کشته شد .

گفت: پيش اهنگ و حامی ما عزال بن شمويل چه شد؟

 ثابت گفت کشته شد .

گفت: پسران کعب بن قريظه و عمرو بن قريظه چه شدند ؟

ثابت گفت:  همگی کشته شدند .

گفت ای ثابت به حق همان منتی که بر تو دارم مرا به دنبال  آنها بفرست که پس از آنها زندگی خوش نيست ، می خواهم هر چه زود تر با دوستان ديدار کنم .

گويد و ثابت او را پيش آورد و گردنش بزد .

گو يد پيمبر گفته بود هر کی از آنها را که بالغ شده بود بکشند

 پيمبر از زنان اسير  قوم ،( ريحانه)  دختر عمرو بن جنانه که از طايفه بنی عمرو بن قريظه بود برای خويشتن برگزيده بود .» 10

يعقوبی  در تاريخ يعقوبی می نويسد که : « . . . سپس آنان را ده ده پيش داشت و کردن زد  و شمار شان هفصد و پنجاه نفر بود ، پس رسول الله بازگشت و از آنها شش دخترک بر گزيد و بر بينوايان بنی هاشم  بخش کرد و برای خويش هم يکی از انان برگرفت که که نامش ريحانه بود . خواسته ها ی بنی قريظه و زنان شان بخش شد .» 11

ابن وراق در کتاب اسلام و مسلمانی  در همين رابطه می نويسد: « . . . شب هنگام، خند قی بوسيله پيروان محمد در کنار بازار شهر کنده شد که گنجايش دفن همه مردان يهودی طايفه « بنی قريظ » را داشته باشد ، بامداد روز بعد ، محمد خود به محل آمد و دستور داد ، يهودی ها را در دسته های 5 يا 6 نفری برای اعدام بياورند  و خود اين منظره هولناک را از ابتدا تا انتها نظارت و سر پرستی کرد . مردان يهود طايفه ياد شده را دسته دسته به کنار خندق می آوردند و آنها را در رديف های چند نفری در لبه خندق می نشاند ند و سپس سر ها را جدا می کردند و بدن شان را به داخل خندق می انداختند . . . اين عمليات قصابی در آغاز بامداد شروع شد و چون پس از پايان روز هنوز همه يهودی ها کشته نشده بودند ، مشعلها يی روشن کردند و در نور آنها کشتار را به پايان رساندند . پس از پايان کار محمد دستور داد ، بازار شهر را که به خون 700 تا 800  انسان آلوده شده بود  تميز کنند . پس از انجام برنامه ، محمد برای اينکه از خستگی تماشای قصابی يهوديان ياد شده در بيايد ، ريحانه زن زيبا يی  که شوهر و همه خويشاوندان مرد او در قتل عام طاةفه نابود گرديده بودند با خود به رختخواب برد.» 12 داکتر  مسعود انصار ی نيز در کتاب  کورش بزرگ و محمد بن عبدالله ، اين موضوع را تائيد می کند که محمد بلا فاصله پس از ختم کشتار ريحانه را به بستر می می برد . 13 در اسلام جماع با زنان که اسير می شوند و کنيز ان زنا نيست بلکه حلال است .  و سراسر تاريخ اسلام مملو از ميليون ها موارد جماع با کنيزان و اسيران که به اصطلاح امروزه آن را تجاوز جنسی می گويند می باشد . چنانچه بگونه نمونه که هم موضوع ترور  و هم تجاوز جنسی را آشکار می کند .  قتل مالک بن نويره به وسيله خالد بن وليد است . در تاريخ یعقوبی نوشته شده است که مالک بن نويره که از جمله ای مسلمانان بود  در مورد تعين ذکات قبيله اش  ميخواست که با خالد بن وليد که نماينده جمع آوری ذکات از سوی ابوبکر تعين شده بود به بحث و گفتگو بپردازد  زن مالک  که  هم در زيبايی  و هم در فهم  سر آمد زنان بوده ،  خواست  در اين مذاکره  اشتراک نمايد ، و همراه با شوهر آمد ، وقتی خالد زن مالک را می بيند  نمی تواند جلو شهوت خويش را بگيرد بنأ همه چيز را فراموش نموده  رو به مالک  می کند و می گويد «  بخدا قسم با آنچه  در دست داری نمی رسم تا تو را نکشم . پس نگاهی به مالک کرد و گردن او را زد .» 14 و هنوز خون از گردن مالک جا ری بوده  که با زنش همخوابگی می کند. همنگونه که گفته شد محقق در می يابد که مثلأ زن هم در اسلام انسان به شمار نمی رود ورنه چگونه است که از زنی شوهر و همه اقارب او را جلو چشمانش گردن بزنند و بعد او را بجهت اطفای شهوت خويش به بستر بگشانند ، آيا عاطفه و احساس يک زن مد نظر است.؟ آخر او حيوان است يا انسان؟ بهر حال  اين بحث ديگری است و چه با يد کرد  ديگری.

 بدينگونه محقق و پژوهشگر که می خواهد علت اين را که چرا اسلاميست ها  دست به ترور ميزنند ، و امروزه همين گروه جهان را نا امن نموده اند ، به يکسری از يافته هايی ريشه ای صرفأ در رابطه با دين دست می يابد . و در می يابد که ترور امر خلاف شريعت اسلام نبوده است و موافق دين اسلام است . حتی کسانی که هر چه بيشتر آدم بکشند  از هر عذاب آسمانی نجات می يابد.  چنانکه  سعد بن معاذ  چون دوست داشت که بسيار بکشت  از هر عذابی معاف بود . در اين رابطه  محمد بن جرير طبری  در تاريخ طبری از قول محمد بن اسحاق می نويسد : «  وقتی آيهء ماکان لنبی نازل شد  پيمبر فرمود :

 ( اگر از آسمان عذاب نازل می شد هيکس جز سعد بن معاذ از آن نجات نمی يافت  برای اين سخن که گفت : ای پيغمبر  افراط در کشتار را بيشتر از نگهداشتن کسان دوست داشتيم . ) »  15

پس از اين بررسی ها و يافته ها باز هم محقق  که ريشه هارا به نمايش می خواهد بگذارد . به چه بايد کرد ؟  ديگری مواجه می شود .

   کمتر پژوهشگری را می توان يافت که پديده ها را مجرد از جامعه شناسی مورد مطالعه قرار بدهد و از جامعه شناسی آگاهی نداشته باشد ، پديده تروريزم  به ويژه بگونه که هم در عرصه دين و هم در تاريخ مورد بررسی قرار گرفت نمی تواند زمينه های پيدايی و رشد در جامعه نداشته باشد .  بناء بازهم سوال چه بايد کرد؟ مطرح می گردد . اين بار محقق و پژوهشگر به سراغ جامعه ميرود . زيرا تروريستان موجودات آسمانی نيستند ، از جامعه بر خاسته اند ، عضوی از يک جامعه اند ، وقتی محقق به مطالعه جامعه می پردازد ، شوربختانه ، زير بنای فکری جامعه را  عين آنچه که بدان تروريست ها استناد دارند می يابد . جامعه مسلمان است ، و بگفته ای امام خمينی ( آيات قـتال)  راهر روز می خوانند و به آن ايمان آورده اند . و به کسانی که در چند صد سال پيش با ترور و قتال زنان سرزمين  شان را به کنيزی برده اند و مردان شان را به غلامی و هست بود نيا کانش را زير عنوان انفال چور و چپاول کرده اند درود و دعا می خوانند . و چنان در آنچه که به باور شان تبديل شده است غرق اند که هرگز حاضر نيستند بيان هيچ حقيقتی را در باره  باور های خود بشنوند.

 اينجاست که کار محقق برای ريشه کن کردن مثلأ تروريزم به بن بست می کشد ، و اين مشکل در برابرش قد می افرازد که، جامعه نمی داند و غيرآگاهانه به مشهودات تروريزم ايمان دارند،  و تروريست ها آگاهانه به مشهودات که به آن ايمان آورده اند  عمل می نمايند ، واز جامعه مطابق آيات و حديث و روايات و کار نامه های مسلمين  سربازی گيری می نمايند.

 اينجاست که پاسخ چه بايد کرد؟ برای محقق  با وجود آنکه تمام زمينه های تروريزم را هم دريافته است ، مشکل می شود . و با يک چه بايد کرد ديگر روبرو می گردد ، و اين چه بايد کرد ؟ با جامعه طرح می گردد ، يعنی با جامعه چه بايد کرد؟ . يک انديشمند و يامحقق در مورد خود ميتواند تصميم بگيرد ، حتی تا سرحد تغير عقيده و مذهب . و هيچ کسی هم نمی تواند که حکم ارتداد را بر او صادر نمايد . زيرا امروز روحانيون بلند پايه اين اصل را تائيد می نمايند . چنانکه ايت الله منتظری  يکی از مراجع معتبر مذهبی می گويد : «  حکم ارتداد شامل کسانی که پس از تحقيق تغيير عقيده می دهند نمی شود . اگر کسی ضروری دين بودن بعضی از احکام ضروری دين  برای او  ثابت نشده باشد و بر اساس وجود شبهه آن را انکار نمايد مرتد نيست ، نمی شود و حکم ارتداد در مورد او جاری نميگردد .

 در نوع دوم او به اشخاصی اشاره می کند که اصولأ از دين اسلام خارج می شوند : « حکم ارتداد در مورد کسی که در مسير تحقيق از براهين عقلی استفاده می کند  و احيانأ به نتايج ديگری دست می يابد جاری نمی شود » 16

 احمد قابل يکی ديگر از روحانيون مذهبی نيز عين گفته های منتظری را تائيد می کند  .17

 حالا مشکل در کجاست ؟  آخر پس از حل بسياری از چه بايد کرد های نخست به پاسخ مشکل دچار می گردد . مشکل اينست که جامعه محقق نيست،  و کوچکترين حق فکر نمودن و تحقيق را در اين زمينه برای خود نمی دهد. 

 برای پژوهشگر اگاه چه در اين مورد و چه درموارد ديگری که منجر به اشکلات اين چنينی می شود ، يک راه باقی می ماند، و آن اينکه  در جهت آگاهی بخشی جامعه بايد عمل نمود . و جامعه را بايد از چنگال دجال جهالت و بی خبری با حوصله مندی و تهيه مدارک مستند و معتبر نجات داد. يعنی جامعه را اگر خود تحقيق نمی کند، معتقد به تحقيق محقق بايد ساخت.  کاريکه جوامع پيشرفته امروزی از همِـن راه  به قله ء  های بلند افتخارات نايل آمده اند.

 

پی نوشت ها :

1 ـ  رتبيل ، سيطره هزاره و چهارصد ساله تازيان بر افغانستان ، ص 22

2 ـ علی دشتی ، 23 سال رسالت ، ص ، 194

3 ـ  فرهنگ عميد

4 ـ ابن وراق، اسلام و مسلمانی ، ص ، 202 ـ 210  احمد بن ابی يعقوب ، تار يخ يعقـوبی ، جلد اول ، ص ،   444 و تاريخ طبری جلد سوم ، ص ، 1003

5ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول ، ص ، 444

6 ـ  محمد بن جرير طبری ، تاريخ طبری جلد سوم ، ص 1188

7 ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول  ، ص، 420

8 ـ همانجا ، ص، 434

9 ـ شجاع الدين شفا ، تولد ديگر ، ص ، 383

10 ـ تاريخ طبری ، جلد سوم ، ص ، 1082 ـ 1091

11 ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول ، ، ص 412

12 ـ ابن وراق ، اسلام و مسلمانی ، ص 210 ـ 211

13 ـ داکتر مسعود انصاری ، کورش بزرگ و محمد بن عبدالله 

14ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد دوم ، ص 10

15 ـ تاريخ طبری ، جلد سوم ، ص ، 995

16 ـ سايت بی بی سی  بخش فارسی ، چارشنبه ، دوم فوريه 2005

17 ـ همانجا

 ياداشت : آيات از قرآن ، ترجمهء بهاء الدين خرمشاهی و کتاب 23 سال رسالت بر گرفته شده است .

 


بالا
 
بازگشت