خان آقا سرور

 

ره آورد سفر

 

خراب آبادی که من ديدم!!!

 

هی ميدان و طی ميدان پس از گذشت بيست و چهار سال که در حقيقت يک عمر است ، بازهم يکبار ديگر بخت با ماياری کرد تا من و خانمم « مزيده سرور» که او خود از هنرمندان شناخته شده و با نام زمان صلح بود ، از زادگاه مقدس مان زيارت کنيم.

اينکه در هنگام ورود چه حالتی برای ما رخ داد ، فکر ميکنم هرکسيکه پس از مدت طولانی دوری از وطن بوصلت ميرسد ، همين حالت را خواهد داشت. من نمی توانم آنهمه احساساتی را که در لحظات ورود بميدان هوايی کابل داشتم بتوانم برشته تحرير بياورم.

بهرخال ، از ميدان هوايی راهی شهر شديم و در دهکدهً بی بی مهرو که در دو کيلومتری سرک ميدان هوايی موقعيت دارد اطراق کرديم : با ديدن مردم متفاوت از قبل (!) ، فرهنگ صادراتی پاکستان ! ، ويرانی های پيشين و آبادی های تازه روی خرابه ها که اکثر ساختمانها شکل معماری پاکستانی را دارد !!  ، ديدار لوايح دوکانها و مغازه ها که در آن از روش کار پاکستانی پيروی شده است و از همه مهمتر چشمان پر طمع کارکنان ميدان هوايی کابل و اطرافيان ، ما را به واقعيتی کشاند که سالهای متوالی جنگ و مهاجرت و بخصوص نسل جوانی که در کمپ های پاکستان تولد شده و رشد کرده اند ، تاثيرات بزرگ فرهنگی خود را بالای اين نسل بجاگذاشته است واکنون با عودت مهاجرين به کشور ، چه بخواهيم و چه نخواهيم ، اين مردم فرهنگ بيگانه را با خود آورده اند. و ما بايد آنرا بپذيريم!!

در شهر کابل کنونی که برويت احصائيهً دقيق چهارونيم مليون نفر سکنه دارد و هر روز بتعداد آنان از کشورهای همسايه و ديگر کشورهای غربی افزوده ميشود . اين مطلب بخودی خود ميرساند که اين ملت بلاکشيده و ستم ديده آنهم پس ازسه دهه ، همهً مشکلات ، نا ملايمات ، بی امنی ها ، گروگانگيری ها ، قوم پرستی ها و دهها نااميدی ديگر را پشت سرگذاشتند و با قربانی دادن صدها هزار تن از جگرگوشه هايشان هنوز هم نفس ميکشند ،  بايد تا چه مدتی رنج بکشند و با ناملايمات دست و پنجه نرم کنند؟!

در کابل خراب آباد بوضاحت ديده ميشود که چگونه تفنگ بدستان و آنانيکه به اصطلاح از پوست هموطنان شان سکه ها زده بودند و امروز درحاليکه پروژه « دی دی آر » يا خلع سلاح دربعضی ازمناطق  ، آنهم بشکل نمايشی انجام يافته است ، ولی تا دندان مسلح  هستند و تعميرات بلند منزل پاکستانی شکل آنان روز تا روز در نقاط مختلف شهر قد بلند ميکند ، زور گويی ميکنند ، اختطاف و گروگانگيری می نمايند و از همه مهمتر ترور های سياسی غير سياسی را بدون کدام محدوديتی انجام ميدهند.  و کسی و يا کسانی هم پيدا نميشوند که بپرسند ، آيا بالای چشمان اين گروه بی بندوبار ابرويی وجود دارد يا خير؟ چنانچه در همين رابطه دوبار در شهر کابل شايعه هايی پخش گرديد که وزير داخله ، خاموشانه و مخفی ، از طريق پاکستان فرار کرده است. هرگاه جنايتکاران توسط قوای پوليس دستگير هم ميشوند ، خبر گرفتاری و جريان گرفتاری آنها خلاف نورم های ژورناليزم به شکل فجيع در تلويزيون و ديگر مطبوعات  به نشر ميرسيد. ولی اين تصاويرهر بيننده را به اين عقيده متقاعد ميسازد که آب زور سربالا ميرود. و هيچ قدرتی نميتواند ، با اين جنايتکاران و خائنان نه تنها رفتار قانونی انجام دهد ، بلکه قدرتی هم پيدا نمی شود تا چهره های اين افراد را به نمايش بگذارند ، زيرا فردا و يا پس فردا همين دستگير شدگان از زندان آزاد ميشوند و دوباره به کار و بار شان ادامه ميدهند. در اينصورت که ميتواند حيات خود را در چنين معاملاتی به بازی بگيرد. زيرا امکان هر نوع خطر موجود است.

اکنون که وزير صاحب داخله که دوباره در آغوش ايالات متحده امريکا پناه برده اند ، از قول وی گفته ميشود که افراد و گروههای جنگسالاران ، وزرا و قوماندانان با نفوذ نه تنها به قانون سر تسليم فرود نمی آورند بلکه خود از جمله ناقظين قوانين بشمار ميروند. افراد دستگير شده وابسته به اين کتگوری بيشتر از يک روز را و آنهم بشکل مهمانی در بازداشتگاه سپری نمی کنند. حتی برادر آقای کرزی نيز  به کار و بار به اصطلاح « خاک شورانی » خود بحيث يک قدرت عرض وجود ميکند و هر قدر اقای جلالی از جناب کرزی تقاضای متوقف ساختن کارهای غير قانونی برادر شان مينمايد ولی نتيجه نميدهد.  چنانچه يکبار نام او درقطار تعدادی ازکسانيکه در قاچاق مواد مخدر دست دارند در روزنامه  ها وجرايد امريکايی به نشر رسيد ولی نتيجهً بار نياور و موضوع بزودی خاموش گرديد. جلالی مجبور شد تا فرار را بر قرار ترجيح دهد و به امريکا برود. گرچه گفته ميشود که وی ممکن در جنگ قدرت با کرزی و خليل زاد عقب نشينی موقت کرده باشد و برای غصب قدرت تجديد قوا نمايد. البته آينده اين واقعيت ها را برملا خواهد ساخت. پس در اينگونه زد و بند ها « هرکس برای مطلب خود دلبری کند.» در صورتيکه رهبران و بزرگان ما بالای لحاف ملانصرالدين به چنين بازی « پادشاه وزيری » مشغول اند ، وزيران ما با معاش های دالری الی 30 هزار دالر ماهانه« غريبی » ميکنند. با چنين وضعی ، آيا چگونه انتظار برده ميشود تا اوضاع بهبود يابد و کاری به نفع بازسازی و مردم انجام يابد. با چنين کاری که در بين مقامات بالايی و بشکل همگانی وجود دارد ، تنها کسانی قربانی ميشوند که دسترسی بجايی ندارند و بيچاره ، بی واسطه و بی وسيله هستند.

همين ملت که  با مشکلات روزمرهً زندگی شب و روز ميگذرانند از معاش هيچ و هيچ شان ، کرايه های سرسام آور میپردازند  و برای اطفال قد و نيم قد خود که تعداد شان « مال خدا به ده ويا يازده » ميرسد ، چگونه ميتوانند نان خشک تهيه کنند؟!!

در افغانستان کنونی ، پول و فقر بيداد ميکند. پولداران هرروزه پول ذخيره ميکنند و غربا روزتا روز غريبر ميشوند. در حال حاضر مامورين بدون چوکی های « چرب » و معلمين ، حيات خيلی خيلی فقيرانه دارند. دولت درتمام مسايل بشکل بی تفاوت عمل ميکند و اگر دولت هر قدر تلاش هم بخرج دهد،  نمی تواند جلو اختلاس ، رشوه ، چورو چپاول را بگيرد.

بطور خلاصه ، بازهم همان مردم و ملت رنج ديده  و بلاکشيده است که ديروز هم و امروز هم رنج ميکشند ، تاوانها دادند ، زن و دختران جوان شان تا شهر های بزرگ از جمله کشورهای عربی و عجمی توسط همين زورمندان مسلمان نما بفروش رسيد ، اولادهای خود را قربانی ارمانهای اين و آن ساختند و دهها پيش آمد نا گوار را تحمل کردند. اين عده که اکثريت مطلق را تشکيل ميدهند ، هنوز هم در ويرانه ها و مغاره هائيکه حاصل راکت پرانی های گذشته است ، در شرايط ناگوار کابل ، آنهم در زمستانهای دشوار سپری نموده ، گويی تنها نفس ميکشند و با اسکليت های متحرک شباهت تام دارند.

هنوز خيمه های فرسوده و پاره ، پلاستيک های پينه يی لحاف آنان و زمين نم دار بدون فرش ، دوشکهای آنان و اولاد های قد و نيم قد آنان است.

در کشور از معارف شگوفا که در رسانه ها بازتاب مييابد ، آنچانيکه لازم است خبری نيست. چون معارف بصورت درست و فنی فعال نيست و دولت برای آنکه نمايش بدهد که مکاتب باز است و شاگردان باسواد ميشوند دست به يک سلسله اقدامات زده است. اکثريت معلمين مکاتب ابتدائيه را معلمينی تشکيل ميدهند که خود از سواد کافی بهره مند نيستند. پس چگونه يک کور ميتواند کور ديگری را رهنموده شود؟!! ازين هم که بگذريم در مکاتب ، بعوض تعقيب تقسيم اوقات اساسی ، اکثر معلمين تنها برای يک و يا دوساعت به صنف ها حاضر شده و پس از امضای حاضری بکارهای شخصی ميپردازند تا بتوانند اقلا لقمهً نانی را برای اولاد های قد و نيم قد شان مهيا سازند. اين يک يا دو ساعت هم ، به گفته شاگردان ، معلم صاحبان به گفتن فکاهيات و يا شعر جنگی می پردازند. متاسفانه کم سوادی تا درجهً گويندگان و نطاقان راديو و تلويزيون پيش رفته است. بطور مثال يک نطاق ساعت هشت شب که فقط ده يا پانزده دقيقه خبر ميخواند ، چندين اشتباه لفظی و لغوی می کند.

مشکل ديگريکه دامنگير اولادهای مکتب آن ديار است ، اينکه در مکاتب ابتدايی اکثرا صنوف اول ، دوم و سوم با آنهمه شلوغ شاگردان فقط توسط يک معلم تدريس ، اداره و تنظيم ميشوند که به هيچ صورت قانع کننده نيست. زيرا درکشور های غربی ، در يک صنف درسی سال اول بيشتر از ده شاگرد جذب نميشود و آنهم توسط دونفر مربی اداره ميشوند. زيرا اطفال با آن سن و سال حتی شوخی های کودکانه دارند و امکان افگار شدن و يا معيوب شدن آنان حتمی به نظر ميرسد که همين مطلب را با يک مقام عاليرتبه دولت مطرح نمودم.

خوشبختانه آقای کرزی در يکی از بيانيه های تلويزيونی اش وعده سپرد که معاشات مسئولين دولت را تا مبلغ چهار و نيم الی بيست و هشت هزار افغانی بلند ميبرند. ولی ايکاش نرخ مواد اوليه را در بازار نيز کنترول کنند ، ورنه دوباره بازار احتکار و سود جويی بی دردان رونق ميگيرد و آنانيکه گرسنه بودند گرسنه تر ميگردند.

خوانندهً گرامی ! خاطرات سفر تنها با گفته های بالا خلاصه نمی شود. در نظر دارم تا پيرامون چگونگی ازدحام ترافيکی ، راه بندی های حق و ناحق ، « سرقلفی »  چهار راهی ها به منسوبين امنيتی ، بيکاری جوانان و اينکه چگونه کشورهای اجاره دار بازارکار ما را استثمار کرده اند ، چگونگی وضع صنايع دستی و اينکه چگونه اين صنايع به مروز زمان نابود ميگردد مطالب جالب را بصورت دقيق وواقعی خدمت شما تقديم نمايم. البته تا آنوقت خدا نگهدار

 


بالا
 
بازگشت