خان آقا سرور

 

ره آورد سفر

 

زندانی در پيرامون زندان

 

مطلب عام است که گفته ميشود ، آقای کرزی در زندان تنگ و تاريک در احاطهً محافظين امريکايی ، در بدترين شرايط زندگی ميکند !! و تنها اين آقای کری نيست ، بلکه معاونين شان و اعضای کابينه نيز گويا در ميان قفس های تنگ و تاريک نفس ميکشند و حتی از لباس های شان هراس دارند.

آقای کرزی تا حدی بالای مردمش بی اعتماد است.  هر گاه سفری از فاصلهً ارگ رياست جمهوری تا ميدان هوايی بين المللی کابل داشته باشند ، از يک شب قبل ، مسير ارگ تا ميدان هوايی  به اصطلاح « قوروغ» شده و هرچه دکانها ، مغازه ها ، دست فروشان ، کراچی داران و حتی سلمانی هائيکه در مسير اين راه قرار دارند از کاسبی بازمانده و تازمانيکه موکب جناب کرزی از ساحهً کشور خارج نشود ، حتی پشه ها حق پر زدن را ندارند.

درچنين صحنه ها بيننده را بياد ايامی می کشاند که تازه حزب ديموکراتيک خلق افغانستان با همه عرض و طول ، کش و فش قدرت را در دست گرفتند و ارگ جمهوری شهيد محمد داود و يا ارگ شاهی « بابای ملت » را بيک زندان تمام عيار برای خود ، فاميل و همکاران شان ساختند.

نورمحمد تره کی که بعدا در همان قصر توسط شاگرد وفادار شان خفه گرديد ، در اواخر ميگويند چنان بستوه آمده بود که هر آن بياد روزگار آزادش رنج ميبرد.  ويااينکه ميگويند، کارمل و کشمند و اعضای عاليرتبه دولت شان بدون اجازه مشاورين هيچ کاری را انجام داده نميتوانستند و ازاين موضوع بسيار رنج ميبردند.

ولی آقای کرزی که حالا جناب خليل زاد را هم با خود ندارد تا با هم « گنگرو گنگر » کنند ، آيا چه حالتی را پشت سر ميگزرانند. چنانچه وی چندی قبل که در باغ گل واشنگتن در يک سفر رسمی در امريکا بسر ميبرد ، آرزو کرده بود که برای هميشه در امريکا بماند وواپس برای ادامه کارش به افغانستان برنگردد. اما حيف که انسانها بعضا تا اين حد عاجز ميشوند و از رفتن به قصری امتناع ميورزند که زمانی عشرتگاه خاندان سلطنتی بود.

درکابل امروز که تا هنوز چراغهای ترافيکی ، خط اندازی روی سرکها ، علامات  و نشان های ترافيکی وجود ندارد و از طرفی هم ، بيشتر از چهار هزار عراده  در سرکهای تنگ و تاريک آن رفت و آمد دارد ، در حقيقت  دريوران سربازی ميکنند وگويا چوب بازی ويا شمشير بازی ميکنند. زيرا هرکس برد برد و هر کس مرد مرد! آيا فکر کرده ميتوانيد که وضع زنان حامله و ديگر بيماران در اين شرايط چگونه ميباشد؟

از آنهم که بگذريم ، موضوع لايسنس دريوران خيلی قابل تشويش است زيرا از همين تعداد دريوران در حدود 3 % آنان لايسنس نمی گيرند و يا لايسنس تجديد نمی کنند. ميگويند اگر لايسنس داشته باشيد در هر جريمه بايد بيشتر از سيصد افغانی برای پوليس ترافيک  موظف در چهاراهی بپردازيد و اگر لايسنس نداشته یاشيد ، فقط پمجاه افغانی و يا يکصد افغانی کافيست. پوليس ترافيک چهارراهی نيز ، همان چهار راهی را برای يک هفته اجاره ميگيرد و بايد هر طوريکه شود پول اجازه را با مفاد خود و شرکايش جمع آورد نمايد.

پوليس ترافيک چهارارهی نيز علاقمندی ندارد که بداند که چه کسی خلاف قانون ميراند و يا چه کسی اسناد قانونی ندارد.  راننده فقط بايد حق العبور بپردازد و بس ، آنهم در صورتيکه از مردمان عادی باشد!! نه از رابطه داران وواسطه داران.

در سرکها هرگاه موکب يک افسر بلند رتبه و يا جناب قوماندانی که مخصوصا فوتوی بزرگ شهيد احمدشاه مسعود را در مقابل آيينه شان نصب دارند از جاده عبور مينمايد ، بايد سرکها و راهها برای مدتها بسته شود. به اين ترتيب هرگاه از شفاخانه وزير اکبرخان کسی بخواهد تا شهر نو و يا چهارراهی ملک اصغر برود ، پای پياده زود تر طی طريق خواهد کرد تا سواری موتر.

از طرف ديگر ، سرک عمده ايکه از چهارراهی پشتونستان به ميدان هوايی ميرسد يک قسمت آنرا زندان ارگ ، قسمت ديگر آنرا الی چهار راهی شهيد احمد شاه مسعود ( چهارراهی صحت عامه ) جناب خليل زاد مسدود نموده اند که عراده جات بکلی از آنجا رفت و آمد کرده نميتوانند که ممکن تا پنجاه سال ديگر به همين شکل ادامه داشته باشد.

فقط به اصطلاح عاصی مانده و دوزخ. يعنی سرکهای کم عرض وزير اکبرخان مينه با سه لاين رفت و یک لاين آمد ، آنهم در شرايطيکه گدايان ودست فروشان نيز در ميان همين گيرو دار به کاسبی شان ادامه ميدهند.

کابل امروز بيک زندان کاملا عيار شباهت دارد. چون عسکر و پوليس هم تا هنوز مورد اعتماد دولت و مردم قرار ندارند. مردم از چهره های مجاهدين سابق که محض لباس عوض کرده اند هراس دارند. زيرا اکثرجنايات توسط همين يونيفورم داران صورت گرفته و ميگيرد. وچه بسا که در يک چهارراهی و يا در طول يک سرک يکباره چهرهً ناخراش و ناتراش مردی بدون يونيفورم هم سبز ميکند و کار مسئول ترافيک را انجام ميدهد! وا عجبا!

گذشته از آن در کابل امروزتا هنوز واسطه و زور سرنوشت ساز است. تقسيم کار های واره دار دولتی چنان غير منصفانه صورت گرفته و ميگيرد که تقرر در آن پست ها ، لياقت ، تحصيل و درايت شخصی اصلا مدنظر نيست و فقط بر اساس شناخت وواسطه تعيينات صورت ميگيرد. تقرر درپست های مهم ، از يک انجو تا چوکی های پردرآمد گمرک ، شعبات مستوفيت وغيره برای اربابان قدرت و نورچشمان اختصاص دارد. تعداد زيادی از جوانان تحصيل کرده و چيز فهم  که از بيکاری خانمانسوز رنج ميبرند بارها دست به تظاهرات زده اند ولی  گويی اين حرکات هيچ توجه اوليای امور را بخود جلب نکره است و گويی که در گوشهای  آنها گلميخ کوبيده شده است. و از همينجاست که اين عده جوانان مجبور ميشوند و يا مجبور ساخته ميشوند تا دست بکارهای غير قانونی بزنند ، يا به مواد مخدر پناه ببرند ، چون بيکار هستند و بازار کار در دست بيگانگان قرار دارد.

تماشای اين حالت است که فقط زندانست در پيرامون زندان کوچک ارگ و بسيار مايوس کننده است. و اميدواريم که دولت بزودی ممکنه برای علاج اين درد و مشکل بيکاری قوماندانان خلع سلاح شده که هر کدام کوره ها ديده اند و اکنون به يکصد افغانی مزدور کاری هم نميتوانند و مصارف چرس  و ديگر بدخلاقی ها و به اصطلاح خرچ دسترخوان شان نيز بالا است و عايد ديگری بجز از راه گيری و باجگيری هم ندارند ، چاره فوری بايد سنجيد ، ورنه حالات به ناآرامی می گرايد.

دررياست راديو تلويزيون که زمانی جمعا هشتصد نفر کار ميکرد ، اکنون بيشتر از هشت هزار نفر در چوکی ها ميخکوب شده اند که بيشتر آنها سواد ، فهم ، درايت و دانش مسلکی ندارند و فقط براساس يک سفارش يک قوماندان و يا شخص زور آور مقرر شده اند ، بسيار رقت آور است. چنانچه در هر اداره ، کارمندان بيکار نشسته اند و پس از صرف غذای چاشت بروی چوکی ها می خوابند و يا می گريزند و از کار خبری نيست. تمام اين موضوعات تا حال دست بهم داده و در حقيقت زندانی را در پيرامون زندان ارگ بميان آورده است تا ديده شود که چه زمانی ملت موفق خواهد شد تا ديوار های نامريی اين تنگ زندان جديد ارگ را درهم بکوبند و به حکومت اجنت سالاران خاتمه دهند.

 


بالا
 
بازگشت