غلام حضرت حسینی باران

آتش

          دربار!

دیری بود ازشاعر نامدار ونام آشنای کشور آقای سید میرحسین مهدوی  شعری ندیده ونشنیده بودم ، این مسئله علاقمندان به شعر سید را نگران کرده بود که نکند شاعرجوان،  دل ازتعلقات شاعرانه اش بریده وبا سیروسفردر دنیای متمدن غرب یکسره با جهان پرازاحساس شرق وداع گفته است .

اما باید اعتراف کرد که چنان هرچیزی دیگری شرق وشرقیان نه تـنها ازتمدن به دور مانده اند، که ازهنرووهنرمندی نیز فاصله گرفته اند و یکی ازچیزهای که درشرق امروزی خریدار ندارد هنرشعروشاعری است ، به این معنی که نه شاعر دل به شاعری اش می بندد ونه خود شعرخواننده ویاعلاقمند دارد که دربین ناقدین " بحران مخاطب" عنوان می شود،  اثبات این ادعا بسیارچیزی ساده است اگربه آثارهیچکسی  دیگری چشم ندوزیم همین شاعری که شعرش را چکش کاری  خواهم کرد مدعای مارا ثابت خواهد کرد.

البته این شاعرتـنها نیست ، علاقمندان به این عرصه  می توانند به شعرهای تمام شاعران که ازشرق به غرب کوچیده اند دقت کنند که نمونه ی دیگرش "شریف سعیدی" شاعر جوان وبااستعداد کشورمان است که فعلا درکشور سويدن نفس تازه می کند، شعر می گوید وپیتزا می خورد دمی که دم گرفت قهوه سرمی کشد.

وقتی به شعرهای اخیر"سعیدی"  چشم بدوزیم به راحتی درمی یابیم که چه تفاوت های عمده ای  بین شعرهای شرقی وشعرهای غربی اوست ، ازآخرین شعرهای جاندار وعمیق که او درایران گفت : وآنهم درآخرین روزهای زندگی اش درآن کشور غزل زیبای( قطار ) بود.

قطارآمدو بازوزه ای توقف کرد- غروب منتظرخسته را تعارف کرد

 اما شعرهای اخیراو مثل شعر" چاقو"

چاقو بگیر چاقو! تقسیم کن دلم را

یا پاره پاره پاره ، یا نیم کن دلم را

و"زبان چاقو"

در اشک چشمه فرو کرد سرخ ِ چاقو را

وشست خون پر ازنغمه پرستو را.

ازیک زبان سلیس  ، پیام روشن  وزیبایی خاص دیگری برخوردار است.  همانطوری که خودش شاداب شده است شعرهایش نیز تازه شده اند . اگرهیچ تغیری را قبول نداشته باشد لااقل ازحالت رکود وخمود که دراواخرزیستش درایران دامنگیرش بود خلاصی یافته وباشوق علاقه ویژه ای به استعداد استثنائی اش ایمان آورده است .

اما برگردیم به اصل نفر که قرار است شعر"عاشقانه درباد" اورا نقدوبررسی نماییم . که وی نیز مثل "سعید ی" جدید وروشن شده است ، اخرین شعرکه او درکابل وآنهم درکارته سخی داشت شعر "صالی " بود.

صالی سلام حال من امشب کمی بد است

که ظاهراً برای همسرش سروده وعلی رغم اینکه شاعربسیارکوشیده است شعرش تصویری، زیبا، صمیمی وقشنگ باشد اما آنچنان که شاید به مقصود ش دست نیافته است. اما شعر "عاشقانه درباد " با شعر"صالی " تفاوت های چشمگیری دارد وروشنترین تفاوتش این است که شعر عاشقانه درباد " شعریست یافت شده پخته وحساب شده ازهمه مهمتربایک زبان نو امروزی ، اما درشعر "صالی" تلاش شده تا ساخته شود وشاعرخواسته است یک غزل بگوید.

عاشقانه درباد " درد همه مردم ونسلهای سوخته را فریاد کرده است ، عاشقانه درباد ازلابلای خشت های مجروح غرب کابل برآمده است وتف کرده است به روی تمام کسانی که فقط بخاطرخواستهای نامشروع خود شان ازسرزمین پاک افغانستان انتقام گرفته اند وباید گفت که ، عاشقانه درباد نه آغاز یک تفکراعتراضی  است که مکمل  اندیشه ایست که ازدرون تمام جوانان آگاه این آب وخاک چه آنانکه که مانده اند ورنج می برند وچه آنانکه کوچانده شده اند ودور مانده اند برخاسته است.

ازآنجایی که معمول است وقتی نقد می نویسند چند کلمه را اول ردیف می کنند :  پیام ، زبان ، تصویر، تازگی ، وزن و...  بعد استارت می زنند، اما من برخلاف معمول این روش را برهم ریخته ودرهم می نویسم وازهمین نکته شروع می کنم که اگراین شعرقرار باشد چیزقابل ملاحظه ای  داشته باشد پیام است ، پیام این شعر اینقدربالاست واین قدرهم بجاست که به هیچ خواننده فرصت نمی دهد درقدم اول به نکته های دیگر این شعر غیرازپیامش دقت نماید ، چیزی که بازهم جالب وزیباست این است که این شعر دریک فضای عاشقانه باکلمات عاشقانه ( گیسو، دل ، بانو، لبخندو...)  یک پیام کاملاً سیاسی را تعقیب می نماید.

بایداعتراف کرد دراستفاده کردن ازاین فضای دوگانه  شاعر موفق بوده است ، ودرهمینجا اولین مورد را باید گفت که،  شاعر دربیت اول  بسیارعجله کرده است ، همه چیزرا گفته است به خواننده اش معلوم ساخته است که قرار است باکی ها چه بگوید. خوب بود خواننده را لااقل تاآخرین بیت های خودش در یک دنیای نامعلوم ومبهم می چرخاند ، این شعر به فلم های بالیود بیشتر شبیه شده است که هم عشق هم جنگ وبازهم مثل همان فلم ها باشروعش به خوانندگانش رسانده است که یک جنگ یک آهنگ ودرهمان بیت اولش رسانده است که طرف جنگ هم معلوم است ، علی رغم اینکه درآخرشعر همه را ازیک چوب رانده است اما معلوم است شاعر ازافرط گرایی طالبان -  سیاف وبن لادن،  بیشتر رنج برد ه است . شاعرخیلی زیبا پیش رفته است وخیلی قشنگ کلمات خشن ولطیف را بدون اینکه احساس جدایی ازهم بکنند درکنار هم چیده است ، کار کرده است که درعالم بیرون هیچ ممکن نیست ، یعنی لااقل قابل قبول نیست که کسی قبول کند  سیاف وبن لادن و... باعشق ومحبت کناربیایند؟؟ چنانچه دراین شعر جمع شده اند.

زبان شعر نیز تفاوت چشمگیری باشعرهای سابقه شاعر دارد شعرهای سابق شاعر پیام داشت ، صمیمیت وسادگی داشت عشق داشت اما ازترکیب های این چنین زیبا لااقل بری بود، شما "پسخانه ذهن" خاد چشمان " پاکستان گیسویت" دقت کنید همه چیز بوی تازگی می دهد وچیزی دیگری که شاعر نیز موفق بوده است ساختن تصاویر کلی ازدل این ترکیب ها وواژه هاست ، تصاویر کلی وجزئی که درشعر ارائه شده است بدون شک تصویرجزئی موفق بوده است تا تصویرکلی شعر ، بطور مثال تصویرآتش زدن غزل های شاعر مثل تاکهای شمالی بسیارزیباست . اما وقت ازاول تاآخرشعر را آئینه بیندازیم پراکندگی های واضحی رونماست به تابلوی می ماند که نقاشش بسیارظریف ودقیق چاخه ها واجزا را رسم کرده است اما وقتی به نمای کلی تابلو چشم بدوزیم کمی خسته کنند است. پیام خوب ، زبان امروزی تصاویرجزئی خوب اما چیزی که باید دراین شعر رعایت می شدونشده است این است که تصویرکلی شعر تکه تکه وپاره پاره است به این معنی که ساختمان ساخته شده است کارهای هنری خوبی درساخت این ساختمان به کاررفته است اما این تصاویرگاهی ازهم دور وگاهی درجای بدی قرار گرفته است . روشنتر بگویم دراول کارجزبیت اول شاعرخوب هنرنمایی کرده است اما درآخرخسته شده ودیگرحوصله ندارد تا سه جریان مختلف را بااستعاره وکنایه  به نقدبگیرد.

هرخواننده ای که این شعررا بخواندبدون تردیدواقف می شود که شاعر کمی عقده گشای کرده است به این معنا که تنها زبان نازک شعر را به جای شمشربرهنه کرده است وبطور مستقیم وبدون پرده پوشی اشخاص وجریان ها معلومی را مورد تهاجم قرار داده است ، علی رغم اینکه باآقای مهدوی موافق هستم اما زبان شعر را اینقدربی حجاب کردن درست نیست ، میشه بااستفاده ازیک فضای دیگری مثلا طنزی اینگونه حرفهارا دنبال کرد.

وقتی به مصرع های اخیرغزل می رسیم مزه بیت شمالی یاد آدم می رود ، کیه که نفهمه تاکهای شمالی را کدام جریان به آتش کشیده است ، پس چه ضرور که شاعرخوانندگانش را بی سواد فکر می کند، کیه که نفهمه کابل را که به ویرانه تبدیل کرده است وکیه که نداند که درپل چرخی چه گردنهای که به روی چرخ نرفت و...

نکته آخر شاعر بسیارکوشیده است تصویری حرف بزند که تاجایی هم موفق بوده است اما درپایان به ناکامی رسیده است . ودوبیت اخیرشعر را که ببینید کاملاً متوجه خواهید شد که فقط برای اضافه کردن دوقافیه به جا مانده گفته شده است .

اما باید اعتراف کرد که مهدوی ثابت کرده است که هم شاعر یست دردمند ودرد آشنا وبه شدت خسته ازروح انسان آزاری سرزمین خودش برای شاعر آرزوی موفقیت وبهروزی دارم همیشه پرشعر باشد.

باردیگرخوانندگان علاقمند را به قرائت این شعر دعوت می کنم.

 

غلام حضرت حسینی "باران

کابل 16/ 6/1384

 

عاشقانه درباد

چنان پر کرده ای از خــــون من دست ودل دامن

که معصوم اند حتی پیـــــــش تو سیاف وبن لادن

غزل های مرا مثــــــــــــــل شمالی می زنی آتش

وفرمان می دهی تا بشـــــــــــــکند وزن مرا آهن

تلاوت می کنم هر شب دوچشـــــــــمان تورا بانو

صبا هنگام می شـــــــــــــــویم میان گیسوانت تن

وتا لب می گشــــــــــــــــــایی پاسخ لبخندهایم را

دو موشــــــــک می کند پسخانه ذهن مرا روشن

* * *

کمونیست قشنگ من!مســـــــــــاوات تو یعنی این

خوشی های جهان سهـــــــم تو ورنج وبلا از من

مرا از سقف آویزان نمـــــــــــــا درخاد چشمانت

پل چرخی گیســــــــــوی تو لبریز است از شیون

مجاهد جان، بیا از کوتل تکـــــــــــــــبیر پایین تر

که افتاده میان صحن چشــــــــــــمانت سر بی تن

مجاهد جان، به فرمان تو دیشـــــــب آتش آوردند

وبا نام خدا کشتــــــــــــند دراین قریه ، مرد وزن

مجاهد جان! فـــــــــــدای ناز چشمان تو عزرائیل

که از یک قریه جا مانده است تنها کفش وپیراهن

چه ملا می وزد از سمـــــــــت پاکستان گیسـویت

هزاران دار برپار کـرده ای از بهــــر یک گردن

ببین ملا عمر جان ! رســــــــــم ملایی کجـا بوده

که اول کــشتن وآنگاه هم ســـــــــــوزاندن وبردن

کمونیست قشـــنگم! طالب زیبا! مجــــــــاهد جان!

زبانم گشته در اوصــــــــــاف زیبــای شمـا الکن

بیا تا زنده ام  لبخـــــــــــند هایت را بزن شــــانه

اگر مردم بروی گورمن شمــــعی بـکـــن روشن

 


بالا
 
بازگشت