در باغچه هاي خاطره

از سايتِ  فرانسه ئي:

www.123fr.com

برگردان و پرداخت از داود درياباري

 

اصطلاح هايکو ، از اختصار 6 حرف ميانگي

 Hokku  Haikai

، بوجود آمده و شعر کوتاه است در 3 بيت و 5/7/5 سيلاب ، برخواسته از نژاد

شعرکوتاه چون- خودش (تانکا)ي 31 سيلابي ، توزيع شده در 2 آيه 5/7/5 و 7/7.

ريشه هاي هايکو به پيشينه گي- همه- اشعار سنتي جاپان ميرسد اما ؛ دورهء شگوفائي ش بعنوان سبک مستقل سدهء 17 است- در مکتبِ هــايــکو امروز نيز مشتاقان و پيروان پر شور دارد و مانند سائر هنر ها بخش مجموعه ي دفاتر معنوي / مدارک روحي جاپان را ، زينت بخشيده است . و اما ، هايکو چيست ؟

هايـکـو : تصوير خاطره يست همخوان با طبيعت و کنايه به فصول . بنابرين توجه داشت که هايکو- بويژه- کلاسيک هاي جاپاني بدون پس منظر فصول- بهار تابستان ، خزان و زمستان- به گلي ميمانند که نه از بهار ' قصه" ي دارد و نه از خزان " غصه"ي . . .

اما هايکو- هميشه- بازتاب ساده ي لحظهء برجسته و زيبائي محض طبيعت نيست . هايکو اگر چه شعري است تک تصويري اما تصويريست چند وجهي که- پيوسته- از محدوده حصار واژه گان ميگريزد و فرا تر ميرود. هايـکو بيشتر " دريافتني" ست تا " گفتني " و يا " شنفتني " !

ميان نويسنده و خواننده ، جهان تجاربِ مشترک و همخوان تاريخي- پنداره ها و باور هاي همخون وجود دارد که عمق هايکو ها را بارور مينمايد. در واقع هايکو طرح يست براي توسعه و تکامل نگرش هاي اشراقي که- پيشاپيش- در کتاب مقدس بوديزم ، مشتعل است. بنابرين قرائتِ هـايـکو- بيش- ازهمه يک ممارست معنوي است .

هــايــکو به ناگه- چون ، آذرخشي دربــُــن لحظه ميدرخشد ، تاريکخانه هاي درون آدمي را  از نور شفاف مالامال ميسازد ؛ ناقوسي در بيکرانه ي روح آدمي بصدا در مي آيد تلالويش ، چلچراغ " ياد " هائي را که در " باد " هاي فراموشي گمشده اند روشنائي بخشيده و شوري در آدمي بر پا ميکند که طبيعت به تنهائي از برپائي اش  عاجز است چرا که به  منـشــأ آن دسترسي ندارد ، زيرا که در آن سهم بيشتر از " آن " خلاقيتِ انسان است. 

اما، هــايــکو اين نارسائي طبيعت را با بار افگني ذهني  به اشيا جبران ميکند و از روزنه هاي حسيت و با رشته هاي عاطفي با آن ِ ارتباط برقرار ميکند. به عبارتي :  در جزاير هــايــکو از ارزش- مبادله- و خصوصيت کالائي اشيا اثري نيست ! نه فرهنگ بازار است و نه معامله . . . ميان مگس ، حلزون ، شقايق ، آدم و . . .نه رجحان است- نه تبعيض ، نه لابه است - نه ستايش . اگر اندوهگين است ميگويد : اندوه گينم ! و اگر مي ايستد " راست " مي ايستد !

. . . و چنان است که کمترين اشارهء هايکو ، در آدمي احساس همنوائي را با گستردهء طبيعت و از آن طريق با خود . . .بر مي انگيزد . روح آدمي را- دستِ کم- براي لحظاتي . . به دنياي مي برد که : " انسان گرگ انسان . . ." نيست !

اينک پنجره را به آنسوي . . . به سوي باغچه هاي خاطره ، سوي شگوفه هاي سپيد  . . . و قلبي که به آن ايمان دارد ميگشايم. بگذار خود ببويد !  . . . 

گاري سنگين ،

- غرش کنان- رد ميشود ،

گلبرگ ميلرزد . !

از بوسن

نـاک را شق کرد ؛

 قطره ها در امتداد کارد ،

 ميلغزد !

ازشيکی

حلزونک :

يک شاخک ش بالا و ديگر پائين .

کي پريشيده ست ؟

ازبوسن

چين و شکن آب

کم کم ذوب ميشود

يخ درياچه !

از شيکی

همين کوه ها

چشم انداز پدرم بود

در انزواي زمستان !

از ايسا

روشنائي ماه ،

کلبه ام چندان که ،  مي بينيد...

 - ويران  است .

ازايسا

بار سوم جست ،

- و خاموشيد .

فرياد گوزن !

از بوسن

مترسک

دزد- از پيش پاهش تره؛

ميدزدد 

ازيايو

مترسک ،

مهربان سيماي دارد

هنگام بهاران.

ازسيبی

شگوفه ي کدام درخت

- نميدانم

اما؛ وه ! چه خوشبو است 

ازبوسن

کسي

سنگ انداخت- سويم .

داشتم از شاخه ئي ، گيلاس مي چيدم .

ازکی کاکو

 بيا ، با من بازي کن

گنجشککي

 بي پناه 

از ايسا

زندگي ،

چند ديگر مانده از عمرم ؟

شبي کوتاه ست .

ازشيکی

رفتم

زير شگوفه ها... ميخوابم

چندان که فراغت دارم .

از بوسن

سپيده دم نوروز

- ديروز -

چه در دور دست هاست 

از ايشيکو

چيدن ش، دريغي ست 

وانهادن ش، دريغي

آه ! اين بنفشه است

ازنوجو

کشتگاه

شخم خورده است

مردي - راه گمشده - ميجويد

ازبنشو

 

ادامه  دارد

D_Daryabari@yahoo.com



بالا
 
بازگشت