داکتر رازق رویین

 

پرورده گان یک نوبهار

دانشنامۀ ادب فارسی

 

به سر پرستی حسن انوشه -   تهران 1381

     

اکنون که دانشنامۀ ادب فارسی برای بار دوم تجدید چاپ شده است . لازمی دیدم چند نکته را  برای  باز بینی دوبارۀ  اندیشنده گان و خواننده گان این نمایه، یاد آوری نمایم تا اگر در ان حقیقتی جستندویافتند صاحب این خامه به هدف خود رسیده است در غیر آن خود بر  رای خویش خواهندبود .

می پندارم  وقت آن رسیده است که نه چون مجامله گران و معامله گران ، حقیقت را در پرده وپوشیده گفت که برعکس میهن اکنون میخواهد راست و درست انچه که گفتنیست بگوییم و مصلحلتهارا به هر مضمونی که باشند یکسو نهیم .

        دهها سال است که جامعۀ ادبی ما در اثر استیلای نظام قبیله یی به رکود مواجه است .  در یکصد سال پایانی اگر خامه زنان مسوول ما واما انگشت شمار ، با قبول هزاران درد ومرارت ، شمعی از وجود خویش برافروختند و گوشه تاریکی را روشنایی بخشیدند ، اکنون زمان آن فرا رسیده است که تلاشهای گسترده تر وعلمی تری پیش گرفته شود تا جامعۀ ما هم همپای دیگر جوامع و نهاد های فرهنگی جهان  معاصر جایگاه واقعی خودش را به دست آرد . زیرا میدانیم که در همه عرصه های زنده گی ، انبوهی از نا درستیها و کجرویها دامنگیر فرهنگ ما است که بازگویی  وآشکارا کردن آنها از اولیت های کاراست . بعضیها به این عقیده اند که نباید از گذشته و اشتباهات یاد آوری کرد که مبادا تفرقه ایجاد کند  .من جداٌ به این طرز تفکر مخالفم . اگر اشتباهات و نارواییها گذشته مان را نگوییم و خاموشی گزینیم  جریان ناسالم همچنان به سیر نا هنجار خویش ادامه خواهد داد و نا بسامانیها همچنان پا بر جا خواهند ماند . وسنت ناصواب این بد آموزی و سکوت ، دنیای بیرون از ما را همچنان در تاریکی عدم شناخت راستین ، نگه خواهد داشت . بگذار بنیاد های مورد اختلاف به میان گذاشته شوند تا آنانی که نطر به ملاحظاتی نمی خواهند به راه صواب  وخیر عمومی گام بگذارند با موضعگیریهای  نا سالم خود خود شانرا افشا کنند و آنگاه جامعه داوری خود را خواهد داشت  و این کار هر چه زود تر  بهتر .

         در این برهه که جامعه  با شعار های دموکراسی و باز سازی پا در راه نهاده است و نهاد های فرهنگی چه دولتی ، چه ملی - اجتماعی  سخن از ساخت عقلانی جامعۀ امروز و آینده می گویند   بایسته است برآیین تفکر و نگرشهای مان هم  تغیر وارد گردد واز گذشته ها عبرت گرفته شود . دیگر نبایداز در تعصبات قومی وقبیله یی وارد گردیم وبرای ساختمان آینده یی که بر اساس مشارکت ملی و داشتن حق شهر وندی  ودموکراسی  برای همه استوار باشد ، عضو صالح  کشور در خون نشسته خود گردیم .  وبه طرح های کودکانه اکثریت و اقلیت و پشتون سازی جامعه که مربوط به برنامه های گذشته و منسوخ رژیمهای خود کامه و استبدادی بود خط بطلان بکشیم که امروزه هیچگونه بنیاد عقلانی نیز در ذهن و تفکر مردم کشور و مردم جهان ندارد . واین نخواهد شد مگر آنکه از هم اکنون از تفوق طلبیها ی بیهوده و اکنون غیر عملی ، بپرهیزیم و به همه ملیتها و اقوام حق مساوی زنده گی و بر خورداری از ارزشهای ملی ومدنی بدهیم که از دیدگاه مدنیتی هیچ فردی و هیچ گروه قومی یکی بردیگری فزونی ندارد . نه تاجیک حق بیشتر دارد نه پشتون نه هزاره نه ازبیک . ولی برای پیشبرد اهداف فرهنگ جامعه ، برنامۀ  خردمندانۀ دور نگرانه ضرور است و احساس دوامدار خدمت دران  راستا . دولتهای قبیله گرای گذشته برای اعتلای فرهنگ جامعه نه تنها حرکتی وجنبشی از خود تبارزندادند ، بلکه برسر راه رشد طبیعی آن موانع ایجاد کردند .  شاید میدانستند اگر روزنه یی در آن راستا باز گردد  ، گلیم شوونزم حاکم برچیده میشود واین کار ارزشنماهای پرداخته شده از سوی آنان را با برابر نهادن ارزشهای والا وواقعیت های انکار ناپذیر ،  به نابودی می کشاند وآنگاه نقشۀ هویت مجعولی که در  دهه  های پسین  برای  جامعه ساخته شده است برهم می . خورد .

       ما باید از خود  بپرسیم افغانستا ن کنونی چگونه کشوریست ؟ آیا کشوریست با فرهنگ قبیله یی عقب مانده بی هیچگونه میراثی بزرگ از گذشته . ِیا کشوریست با غنای بزرگ فرهنگی از گذشته ؟ا مروزه جهان چگونه مارا می شناسد ؟ بهتر است گفته شود جهان چگونه باید مارا بشناسد ؟

در درازای دهه های پایانی سر دمداران فرهنگ رسمی با تجاهل های عارفانه  به جهانیان وانمود کرده بودند که ما را به فرهنگ بزرگ کاری نیست . این جامعه جامعۀ عقب مانده یی بیش نیست . اگر هم از بیدل و امیر خسرو دهلوی یاد میکنیم بخاطر چند تا سردار عالی نصب ماست که گهگاه فیل شان یاد هندوستان می کند ورنه می دانیم شهنشاه ایران سالانه هزاران جلدکتاب تاریخ وجغرافیه و کلیات شعر وغیره چاپ می کند واین کتابخوانهای مارا هم کم وبیش ارضا می کند . ما مصروفیتها ودلمشغولیهای دیگری داریم که باید بدانها بپردازیم . وشهنشاه هم با دادن سود وسوغات های بموقع آب به آسیاب قبیله گرایی آنان میریخت ومیگفت : افغانستان جایگاه افغانان سلحشور است : 

 پسر  کو   ندارد    نشان     پدر             

                                                                                                  تو بیگانه خوانش مخوانش پسر .

  مگر رضا خان پدر رضاشاه نبود که از زیر ریش دولت امانی اسپ سوار گذشت وسردار امان الله نام (ایران ) را که کشور ما هم در آن حق مرکزی را داشت ، به لقای او بخشید بی آنکه خم به ابرو بیاورد وبه اعتراض روشنفکران آن دوره ، گوش دهد . به ویژه  رایزن هوشیاری که  خسرش بود و از استنشاق آب وهوای اروپای شمالی که تازه در ترکیه به دماغش رسیده بود وخود به کشور برگشته  ، راه را از چاه  برایش نمایانده بود . این مرحله را من مرحله هویت زدایی مردم خراسان (افغانستان امروز) مینامم  وگرایش به سوی هویت نظام قبیله یی . پس ازان دوره به همه گان آشکار است که چه بر سر فرهنگ ملی ما آمد . یکشبه دارای قهرمان های خیالی گردیدیم . فاتحین ناشناسی از هر سو سر برکشیدند  . تواریخی از میان برداشته شد . تواریخی پیداش یافت . نامهایی به عمد از میان برده شدند ونامهایی به عمد زاده شدند .  جوانانی ورادمردانی به چوبه های دار آویخته شدند و خانواده های آزاده گان برباد رفتند و کتابهای درسی برای ما یاد داد که ما نسل اندر نسل( افغان ) بوده ایم .« هرکس از افغانستان است افغان است » ودر ادامه گفتند ونوشتند : افغانان قوم غیوری اند انگلیسها راهم آنان از کشوربیرون کشیده اند وباز نوشتند که افغان یعنی پشتون ....... واین جریان هنوز هم از شتاب خود نیافتاده است  .

خداوند پدر  بن لادن را بیامرزد که اگر او نبود نمیدانم  تاریخ را کی بدین زودی به سود دگرگونی بر می گرداند و کار مارا آسان می کرد و نیمه دموکراسی( هم غربی وهم شرقی  ) را نصیب مان میکرد . یعنی معجون مرکبی که تازه در لابراتوار افغانستان آزمایش می گردد ، زنده باشیم و ادامه اش را ببینیم .

بگذریم .       واما  دانشنامه  !

   چندی پیش این کتاب بزرگ چند جلدی ، که برای معرفی ادب فارسی سه حوزۀ فرهنگی  مشترک : ایران و افغانستان و تاجکستان تالیف شده ، جلد سوم آن به دستم رسید .نام دانشنامه بخش مربوط به افغانستان چنین است : دانشنامۀ ادب فارسی  - ادب فارسی در افغانستان . این عنوان مر ابه یاد این عبارت  انداخت که مثلاٌ گفته شود  :   ادب فارسی در هند  . یا ادب فارسی در چین . یعنی جای اصلی این ادب فارسی ،آنجا نیست ولی خوشبختانه در آنجا  هم سرایت کرده است  ! در حالیکه تدوین کننده گان محترم دانشنامه خود در پیشگفتار کتاب اذعان دارند که : « زبان و ادب فارسی دری که در اعتلای فرهنگ بشری سهم ارزنده ای داشته است ، نخستین بار درخراسان بزرگ که بیشتر خاک افغانستان  کنونی در درون آن نهاده بود  سر برآوردودر همان جا بالید . گوینده گانی چون حنظله بادغیسی و محمود وراق هروی و ........ از طلایه داران شعر و ادب فارسی در شمار می آیند ، از سرزمین هایی برخاسته بودند  که امروزه همه آنها  در خاک افغانستان  نهاده اند . » ( تکیه بر کلمات از نویسندۀ این مقاله است ) . پس بهتر نبود مثلا دانشنامه مذکور چنین عنوان می داشت : دانشنامۀ ادب فارسی دری  - بخش افغانستان ویا دانشنامه ادب فارسی دری –  بخش ایران  یا دانشنامه ادب فارسی دری بخش تاجیکستان .

2 – در معرفی اکثریت بزرگان  شعر وادب فارسی دری کشور ما نسبت ( ایرانی)  داده شده است که امروزه    ازلحاظ زمانی به نسبت ایجاد سوء تفاهم در خور تامل است . 

3- در تقسیمات قومی و زبانی ، بر واژه های پشتو ن وپشتو براساس تقسیمات وتعینات سابقه که بدون اساس سرشماری علمی وبه گونه تحمیلی از سوی دولتیان متعصب قبلی تعین شده بود ، اتکا شده است که پایه و مایه علمی ندارد و تاکنون در منابع مختلف ارقام واعداد گونه گون وضد ونقیضی در باره ارایه شده است . درصفحۀ 204 جمعیت پشتون در افغانستان /000 4،800.  و تاجیک 000/3،500 وانمود گردیده است . سپس فارسی وان و قزلباش جدا از این دو قوم شمرده شده است و به فارسی وان رقمی دیگر داده شده است که قاعدتاً باید شامل رقم تاجیکان می گردید . بعداً در بخش زبانهای رسمی کشور زبان پشتو را 55 درصد و فارسی دری را 25 درصد می نویسند که نه تنها ادعای رقم بالا را نفی میکند بلکه همچنان با واقعیت عینی جامعه افغانستان منطبق نمی باشد . دیده می شود این تناقض گویی زادۀ اختلاف نظری است که فکر می شود  علتش درنا همگونی سلیقۀ نویسنده گان این متن مضمر خواهد بود .    

4- در این دانشنامه ( بخش افغانستان ) بزرگانی چون : فردوسی ، مولوی ، ابوالموید بلخی ، ابوشکور بلخی ، ابوعبید جوزجانی ، عبدالرحمان جامی و .. . . به نام ایرانی خوانده شده اند . و در عوض این افراد  به نام شاعران و نویسنده گان افغانستانی معرفی شده اند : داعی دروازی ، رضا میمنگی ، رضوقل مروت ، برات محمد سودا ، سیاف ( سیستمدار) شیرین دل ، ناصر بلخی ( این ناصر ، ناصرخسرو بلخی نیست . در دانشنامه از ناصرخسرو نام و نشانی پیدا نیست ، ظاهراً از قلم افتاده است .) و به همین گونه شماری دیگر . . . . پرسش اینجاست که هرگاه تدوین کننده گان محترم این دانشنامه به این عقیده بوده اند که چون دران هنگام کشوری به نام افغانستان وجود نداشت پس  ترجیح داده اند در عوض آنان را ایرانی بشمارند . لذا باآوردن واژۀ ( ایران ) که به معنای عام وریشه یی این واژه تمام حوزه را از ایران امروز گرفته تا فرا دریا و افغانستان امروز می تواند شامل گردد ، مشکل حل خواهد شد . ولی ( بگذریم از اینکه در همان دوره شاعران یاد شده خودشان را ایرانی نخوانده اند . چون دران زمان ،  کشورامروزی ایران هم به نام ایران خوانده نمی شد و وجود خارجی نداشت .)  باز این پرسش باقی می ماند در صورتی که امروزه آن ایران    ( ایران باستان ) به صورت رسمی به چهار کشور جداگانۀ  ایران ، افغانستان ، تاجکستان و ازبکستان تقسیم شده است ، آیا آوردن این نسبت ، بیشتر مغالطه آمیز نمی نماید ؟ آیا خواننده گان بیرون از حوزۀ شناخت مسآله ، آنان را  صرفاً منسوب به ایران امروز نمی دانند ؟

       پیشنهاد می گردد  دانشمندان محترم این چهار کشور که هر کدام دارای حق  مشاع ومشترک فرهنگی هستند ، برای از میان برداشتن این گونه مشکلات و اختلافات در روشنایی  تفاهم علمی، به گونۀ دستجمعی به حل آنها بپردازند تا ازان مغرضان در کمین نشسته وآتش بیاران بیرونی بهره برداری نتوانند و همبستگی دیرینه میان کشور های این حوزۀ بزرگ و مشترک فرهنگی را ، بر هم نزنند . بنا برین لازم است از سوی دانشمندان این کشور ها ، در یکی از پایتختها ؛ کابل ، تهران ، دوشنبه یا تاشکند دیداری به عمل آرندو برای حل این نوع مشکلات، راه عاقلانه یی را جستجو نمایند .

       بنده به سهم خودم در حالی که این کار بزرگ و پر اهمیت فرهنگی را در معرفی ادب کلاسیک و معاصر کشور وحوزه  ، دارای ارزش فراوان میدانم  امید وارم دست اندر کاران گرامی دانشنامه، موارد  بالا را صرفاً ابراز نظری بی هرگونه شائبه بپندارند که اگر درآن ها رگه یی از حقیقت یافتند به کارشان خواهند بست در غیرآن به گفتۀ « نظامی گنجه یی»آنهارا  () مرغزبانی () ( بیهوده گویی)   خواهند انگاشت وخواهند گذشت  !

 

                                                                                                                     والسلام

 


بالا
 
بازگشت