شيخ شهر ما؛ مظهر آميزش مقدس و ملوث

 

 

خواجه بشير احمد انصاري

كانكورد- كاليفرنيا

 

مـرغ زيرك به در خانـقـه اكنـون نپـرد
كه نهادست به هر مجلس وعظى دامي

 

استفاده از مذهب در جهت تقويت پايه هاي قدرت سياسي و استخدام سمبولهاي ديني در راه خدمت به نهاد هاي حكومتي از يادگار هاي كهن تاريخ سياسي جوامع بشري است كه از سوي نهاد هاي منسوب به هر دين و مذهبي در نقاط مختلف جهان صورت گرفته كه روشن ترين نمونه آن را مي توان در دستگاه فراعنه مصر يافت. 

در ايران باستان موبدان مسئول چنين كاري بودند. در اروپا كشيش ها و در ميان قبايل يهود خاخام ها هميشه در كنار قدرتمندان و ثروتمندان ديده مي شوند. در ميان قبايل بت پرست افريقا و آسترليا جادو گران و غيب گو ها دست در دست طبقه حاكم گذاشته و ظلم ، ستم ، جنايت و خيانت رايج در جامعه را از نظر ديني توجيه مى نمايند.
زمام دار از راه فريب و سازش و دسيسه بر كرسى مى نشيند، سرمايه دار مسير پول حرام را به كانال بانكى خودش رهنمائى ميكند و شريك سومى در حالى كه از روحانيت ريش و عمامه اش را به ميراث برده است مى آيد تا آهسته و مهربان (پيام مقدس) را در گوش مردم زمزمه كند؛ پيامى كه مردم را به صبر و گذشت و اطاعت فرا مى خواند. و يا بقول آن انديشه ورز بزرگ قرن ما؛ ارباب تيغ و طلا و تسبيح و زور و زر و تزوير دست در دست هم گذاشته و بر سر سفره ارباب ثروت و قدرت مي نشينند و حكومت ميكنند.
استفاده از مذهب در جهت تقويت پايه هاى نظامهاى غير مردمى يكى از شيوه هاى كهنى است كه تا هنوز به همان قوت خويش باقى مانده تا جايي كه اين شيوه حتى در نظامهايى كه اصلا معتقد به مذهب نبوده اند نيز ديده شده كه استخدام دين فروشان حرفه اى در “وزارت شئون اسلامى” نمونه روشن اين ادعاى ما است. متولى رسمى دين در همچو جوامع فقط يك وظيفه دارد و آن بخشيدن مشروعيت دينى به نظام حاكم و پيشكش نمودن اراده دربار در لفافه شريعت الهى بر مردم و بالآخره كوبيدن مهر تكفير بر پيشانى مخالفان سياسى زمامدار. خطر اين دسته در اين است كه در پشت عواطف پاك مردم سنگر گرفته و قلب دين و صورت آزادى را نشانه ميگيرند. اين گروه، شرير ترين خلق خدايند زيرا لواى شكوهمند دين را از قله آسمانى آن بزير آورده و كفشهاى چركين زمامداران جنايت پيشه را با آن پاك ميكنند.
در كشور ما هم رهبران سياسي مختلفي همواره سعي ورزيده اند تا تني چند را در اين راه استخدام نموده و آلودگي هاي خويش را با لنگي، عبا و قباي ايشان پاك نمايند كه نمونه هاي تاريخي آن به همگان هويدا است.
آقاي كرزي هم از نخستين لحظاتى كه بر كرسي زعامت كشور نشانده شده اند همواره سعى ورزيده اند تا دانش آموز مخلص دبستان ماكياولى بوده، بخاطر برآورده شدن اهداف خويش همه راه ها و وسايل را امتحان نموده و از هيچ امري در جهت تقويت پايه هاى قدرت شخصى خويش صرفه نكنند. يكى از اين راه ها استفاده از پديدهء مظلوم مذهب است. در اين مدت هر نويسنده اي كه بر كوتاهي هاي حكومت انگشت مي گذارد و يا هر كسي كه چيزي از حقايق محظور و نا گفته را بيان مي نمايد، مي بينيم كه قاضي القضات نود سالهء افغانستان وارد صحنه مي شود تا نقش (قمچين كرزي) را بازي نموده و مسئوليت خويش را در قبال ولي نعمتش باكمال ايمان – ببخشيد با كمال بي ايماني انجام دهد.
يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى وجود آن عده از متوليان عمامه دار بتكده استبداد است كه دين را عامل اغفال ذهنى و تخدير روحى گردانيده و از آن سلاحى ساخته اند در دست دروازه بانان دستگاه هاى جور و جهل كه بدون كوچكترين خجالت؛ ظلم طبقاتى و خودكامگى سياسى و بى عدالتى قومى را رنگ و آب دينى مى دهند. اين ملاباشى هاى دستگاه (خان خانان) كارى جز تدوين تيورى هاى اسارت و ارائه حيله هاى شرعى ندارند. اين رزيلت مآبان بي آبرو هيچ مشكلى را نمى يابند كه آنرا آسان نتوانند و هيچ گناهى نيست كه راه گريزى رندانه براى آن نيابند. اين گروه باريكترين احكام بيت الخلا را شرح و بسط مى دهند اما از سر نوشت ملتى كه پايتخت آن بيت الخلاى بزرگي گشته است خبرى ندارند. پيام شان خشكى و اختناق و تحجر و نا اميدى و ضعف و ذلت است و وظيفه شان بافتن رداى مشروعيت بر اندام نا ساز و زشت زمامدار.
از دير زمانى بزرگترين دغدغهء دانشمندان و فقهاى مسلمان همين قرار گرفتن نهاد روحانيت (اگر چنين نهادي در اسلام وجود داشته باشد) در دست ارباب قدرت و ثروت بوده است. آخر چرا كساني كه بايد بزرگترين جهاد شان گفتن سخن حق در پيشگاه ارباب زور مي بود، اين چنين به خواهش دل ارباب حكومت حرف مي زنند، رخ بر دروازه قدرت مي مالند، زبان بر كفش ارباب زور مي سايند، سخن به نرخ سياست رايج مي گويند و يا اينكه گاه به مصلحت مي گويند و گاه نمي گويند و بالآخره متون دينى را بصورت بسيار آزمندانه و حقيرانه توجيه مي نمايند. تاريخ پاسخ مي دهد كه اينها هميشه منفعت شخصى خويش را با ظاهر دينى آميخته اند و عقيدت را با معيشت و مكسب را با مذهب عجين نموده اند. گاهگاهى كه بانگى بنام دفاع از قشر دين در عصري كه اصول اصول دين در خطر است، هم بر آورده مي شود هدفش چيزى جز پاشيدن خاك در چشم مردم نيست؛ تا نتوانند سيماى حقيقى او را نظاره كنند.
كشنده ترين لطمه بر پيكر دين وقتي وارد مي شود كه امر دين را با امر معيشت و منزلت شخصي در آميزند و متولى دين سخن چنان گويد كه زمامدار پسندد. آري! در آن وقت است كه شريعت در پاى منافع عاجل اين شخص و آن گروه به هلاكت مي رسد.
يورشى را كه قرآن كريم عليه همين دسته برده بر هيچ گروه ديگري نبرده است: آيت 7 سوره جمعه قرآن كريم علماي ديني گذشته را به مر كب هايي تشبيه مي كند كه كتاب بار شده اند “كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً”. و آيت 176 سوره اعراف آنها را به سگاني تشبيه مينمايد كه اگر بر ايشان حمله بري هم زبان از دهن بيرون مي كنند و اگر ايشان را بگذاري باز هم زبان بيرون مي آورند “فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث”.
امام غزالى در احياى علوم الدين ميگويد كه هدف زمام داران از استخدام گروهى از عمامه داران عالم نما ذليل ساختن تمامي اين قشر و استخدام آنها در جهت سركوب نمودن دشمنان شخصى زمامدار و پوشانيدن گناهان و جنايات دستگاه حكومت و دعا و ثنا و افتيدن به درگاه ارباب ثروت و قدرت است.
از همينرو سخنوران عارف ما از سنائى و بيدل و حافظ و مولوى گرفته تا جامي و اقبال همه از دست اين نحله دل پر خون داشته اند، زيرا آنها مى ديدند كه چگونه گوهر آسمانى و درخشنده دين در زير پاشنه هاى كثيف زهد فروشان دين نا شناس لگد مال مى شد. اين بزرگمردان عرصه هاي دين و معرفت از دست دين فروشى، سالوس، رياكارى، تزوير، ترشروئى و خشك دماغى شيخان گمراه چنان دردمندانه شكايت بلند كرده و ناليده اند كه آواز ناله شان پس از مرور ده قرن هنوز در زير اين گنبد طنين انداز است. ديوان هاي شعري شان همه جنگ است عليه (شاه و شيخ و شحنه و مفتى و محتسب).
دين و مؤسسات تعليم ديني در كشور ما سر نوشتي نهايت درآور داشته اند. روحانيت آگاه كشور از سيد ما فيلسوف شرق جمال الدين افغاني گرفته تا لحظه نگارش اين سطور از سوي قشري منحط كوبيده مي شوند. آخر آيا همين ها نبودند كه جمال الدين را از كابل اخراج نمودند. همين ابوالهداي صيادي شيخ الاسلام تركيه عثماني نبود كه وظيفه اي جز توطئه چيني عليه سيد جمال نداشت. اين دسته يك و ظيفه دارند كه آن خاموش ساختن صداهاي بلند است و در اين راه شايعه مى سازند، فتوى ميدهند و سپس دست به ذبح شرعى مسلمانان مى زنند ذبحى با مراعات همه آداب و احكام فقهى آن!
در تاريخ ما امتزاج امر شريعت و معيشت و يا ارتزاق از راه دين بيشتر پس از سلطنت عبدالرحمن خان مطرح بوده است. ميگويند عبدالرحمن خان سخت ترين درگيري ها را با روحانيان استعمار ستيز داشت و براي تضعيف و وابسته ساختن اين نهاد، دست به مصادره و الغاي مؤسسات وقفي زد كه در نتيجه نهاد روحانيت سخت متكي به دولت و نمايندگان نظام فيودالي در سرتاسر كشور گرديد. از طرف ديگر، اين اقدام عبدالرحمن خان افغانستان را بيشتر متكي به مؤسسات تعليم ديني در هندوستان و بخارى نمود.
يكى از راه هاى درمان اين آفت و علاج اين بيمارى ايجاد سرچشمه هاى پاكيزه ارتزاق است تا عزت و استغنا و حريت در پاى نحس ديو طلب و طمع قربانى نشود. يكى از خصوصيتهاى بارز پيامبران اين بود كه طمع نداشتند و اهل قناعت بودند و زبان حال شان اين گفته مولوى بود:

طبيـبان الهـيم ، زكس مــزد نخواهيم
كه ما پاك روانيم ، نه طماع و پليديم

از روزي كه آقاى كرزى روي كار آمده اند بر مبناي ضرب المثل “هركه را از بهر كارى ساختند” ازتجارب هر دسته اى درجهت تقويت پايه هاى قدرت خويش سود برده اند. ميگويند كه ايشان در اين اواخر قدمهايي در جهت سپردن مراكز امنيتى كشور بدست دژخيمان خاد و لاشخواران مسلخ پلچرخى برداشته اند، همان طوري كه تلاش دارند تا نهاد روحانيت را در دست حرفه اى ترين دين فروشان و بى شرم ترين حيله سازان شرعى قرار دهند. 
كساني كه با آقاي فضل الهادي شنواري از نزديك آشنايي دارند ميگويند كه جناب ايشان بحق مي توانند سمبول بارز دين فروشي باشند. در كشور ما چرا اگر كسى لباس خورد ضابطى را بدون قيد و شرطى بتن كند مجازات مى شود ولى لباس فقه و فتوى را هر كس و نا كسى بدون هيچ ضابطه اي بتن ميكند؟
آخر اگر قاضي القضات يك كشور مظهر قانون شكني باشد پس آينده قانون در آن كشور چه خواهد شد. اگر كنفرانس بن را اساس قرار ميدهيد در آن كنفرانس قانون اساسی دوره سلطنت با حذف فصل پادشاه به عنوان قانون اساسی موقت كشور شناخته شده بود، قانوني كه حد اكثر سن قاضی القضات را شصت سال تعیین نموده بود ولي هيچ جهت مسئولي عليه اين قانون شكني آشكار صدايي بلند نكرد.
آقاي كرزي در ماده يكصد و هجده قانون اساسي خويش -كه ردايي برابر به قامت خود ايشان و تيم شان بريده شده است- حد اقل عمر قاضى القضات را 40 سال تعيين نموده اند اما حد اكثر آنرا بخاطر گل روى جناب قاصي القضات كنوني مسكوت گذاشته اند.
در جهاني كه عمر تقاعد شصت سال است تا اندازه اي كه حتى ميخواهند سازمان ملل را در شصت سالگي اش تقاعد دهند! چطور مي توانيم شخصي را كه شايد تار چنگ و سفيد ابروي خود را هلال ماه رمضان تصور نموده و آغاز رمضان را اعلام نمايد، در مسندي كه فيصله در زمينه جان و مال مردم در يد صلاحيت آن مى باشد، بپذيريم. 
از روزي كه اين آقا بر عالي ترين كرسي نهاد قضايي ما تكيه زده اند تا تحرير اين نوشتار مظهر بسيار بارز قانون شكني، خويش پروري، بي عزتي و وابستگي بصورت بسيارعريان و مسخره آن بوده اند. بر مبناي يك گزارش خبري باري ايشان خود را غلام آقاي كرزي خوانده اند. عملكرد هاي پسران و محافظان ايشان نقل مجالس شهر گرديده است. نامه ايشان به بوش و تقاضاي ايشان مبني بر ابقاي آقاي خليلزاد تا انتخابات پارلماني افغانستان شايد بعنوان يك فكاهي سياسي در آرشيفهاي قصر سفيد حفظ شود.
مردم افغانستان توقع ندارند كه قاضي القضات ايشان امام غزالى شوند امامي كه به سلطان سنجر سلجوقى نوشته بود: “ نزديك است كه گردن مسلمانها در زير بار مصيـبتها و ماليات بشكند و گردن اسپان تو در زير گردن بندهاى طلا"، ما نمي خواهيم كه ايشان ابوحنيفه شوند كه مبلغ ده هزار درهم ابو جعفر منصور را نپذيرفت و باز در زير تازيانه او يكصد و ده شلاق خورد تا منصب قضا را پذيرا شود ولى تسليم نشد. آري! ما از ايشان توقع نداريم كه جرئت ابوحنيفه و تقواى غزالى و بزرگ منشى جعفر صادق و شجاعت ابن تيميه را داشته باشند. حتى ما نميگوئيم كه روحى به بزرگى آن زن كهنسال (مادام تريسا) و يا (گرو نانك) شوند ويا به اندازهء پاپ و خاخامهاى اسرائيل احساس مسئوليت نمايند، بلكه ميخواهيم كه فردي شوند با حد اقل خصوصيتهاي انساني. عالمى كه جهنم پيرامونش را نبيند، ضجهء گرسنگان جامعه اش را نشنود و بوى نا مطبوع گناه و جنايت در شهر به مشامش نرسد، عالم چه كه حتى نميتوان اسم انسان را بر او نهاد.
در اين مدتي كه آقاي شينواري بر مسند قضا مي غرند بدون هيچ ضابطه شرعي بر پشت هر كسي كه دل شان خواست تازيانه خويش را فرود مي آورند و مردم هم از ترس با او مدارا مي نمايند، گويا اينكه اين بيت يغماي جندقي زبان حال شان است:

ز شــيخ شـهر جان بردم به تدبیر مسـلمانی
مدارا با چنين كافر نمي‌ كردم چه مي‌كردم؟

جناب آقاي شينواري و امثال ايشان ما را بياد سخن سراي بزرگ سيستان، ابن مفرغ (متوفى 69 هجري) مي اندازد كه باري سروده بود:

الا ليت اللحى كانت حشيشا
فنعلفهـا خيـول المســلمينــا

يعني: “اى كاش! (برخي) از ريشها علف بودي تا (اگر فايده ديگري نداشتي) از آن براي اسپان مسلمانان خوراك تهيه مي نموديم”. 
در پايان به پيروى از پيامبر اكرام دعا ميكنيم كه “اللهم انا نعوذ بك من علم لا ينفع ونفس لا تشبع و نعوذ بك من الخيانة والجبن و من الهرم و ان نرد الى ارزل العمر.”
يعني: خدايا! ما از دانش بي سود، نفسي كه سيري ندارد، خيانت، بزدلي، سالخوردگي، و از رسيدن به سنين بسيار بالا و نا مطلوب به تو پناه مي بريم. 
اين نجواي حكيم بزرگ گنجه درد بزرگ ما را چه زيبا و لطيف بيان نموده است:

ای مدنی برقـــــــع و مكـی نقــاب
ســــايه نشين چـنــــد بود آفتــــاب
ملك بر آرای و جهـــــــان تازه كن
هر دو جهــــان را تو پر آوازه كن
سكه تو زن تا امرا كــــــــــم زننـد
خطبـه تو خوان تا خطبـا دم زننـــد
باز كش اين مســـــند از آســودگان
غسـل ده اين منـبر از آلـــــودگــان
ز آفـــــــــــت اين خانه آفت پـذيــر
دست بر آور همـه را دســت گــير

آيا وقت آن فرا نرسيده است كه جناب فضل الهادي شينواري قبل از آنكه از طرف علماي اصيل كشور تكفير و يا سلب صلاحيت شوند، مسند خطرناك قاضي القضاتي و رياست شوراي (علما) را به كسي كه شايستگي آنرا دارد رها نموده و راهي منزل غصبي خويش شوند.

 

برگرفته شده از سايت سرنوشت 


بالا
 
بازگشت