بحث رهبری در افغانستان

 

رفيق رجا

خیلی علاقه مند بودم تا در باره  رهبری در افغانستان از کلام حقیقت ،با نگاهی به  واقعیت های تاریخی وامروزی درجامعه افغانستان، چیزی مفصلی بنویسم وهم نوشته های جالب، دوستان را که در باره رهبری نوشته بودند به بحث بیگیرم , چشم دوختن به فرصت بهتری , امروز وفردا  سرانجام کمی دیر شد. اما در فرصتی درین باره  چیزی مفصلی اندیشیده ام  که خواهم نوشت اما اکنون یادداشت مختصری را تقدیم می دارم  .

مسله رهبری در افغانستان :  بحث رهبری پیش از هر چیزی در هر جامعه ای،  بحث اخلاقی ، ارزشی ،اجتماعی ، سیاسی  ، علمی وتاریخی است 

1ـ  اخلاقی : رهبر از نظر شخصی ،انسان گرا  وپابند به ارزشهای انسانی است وهمیشه حاضربه فدا کاری برای ارمان های ملی ومردمی ومعتقد به نجات طبقات محروم وستم کشیده می باشد. نداشتن هوس وگرایش های شدید سرمایه اندوزی  وپرهیز ازهرگونه، تجملات فاسد کننده: مثل مقام دولتی و ... وپرهیز ازانچه که اراده واعتقادات اورا متزلزل وشخصیت اورا فاسد می نمایند خصوصیات محتوم رهبری است. بنابرین نداشتن یکی از این ویژگیها چه رسد به داشتن خصوصیات عکس ان،  نمی توان کسی را رهبر گفت. زیرا ویژه گیهای مثبت انسانی  است که او را برجسته ساخته و البته که برخی ازین ویژگی ها خصوصیات زاتی است که با داشتن ان زمینه ها و ویژه گی های دیگررا در شرایط مبارزاتی در خود فراهم نموده وبوسیله انها اب دیده گشته وخصوصیات دیگری را که طبعا اکتسابی است ، کسب می نماید. خصوصیات رهبری بی شک فقط در میدان عمل مبارزاتی  ودر فدا کاری جان ومال برای  نجات مردمان ستم کش کسب می گردد ...

2_ارزشی :  شخصیت رهبر در میدان مبارزه  تولد می گردد واین شخصیت در اثر کار، تلاش وفدا کاری  به وجود می ایند  وزندگی او با مردم  وسر نوشت مردم گره می خورند،  به قسمی که مقام وزندگی مرفه وهیچ چیزی نمی توانند احساس مردمی اورا خدشه دار سازد واو هم به چنان مرحله روحی صعود می کند وتبدیل به یک پارچه ارزش می گردد که هیچ چیزی  نمی تواند اورا وادار کند تا بر سرنوشت مردم اش معامله کند ویا لحظه ای ازسرنوشت مردم غفلت ورزد. رهبر به هیچ چیزی جز سرنوشت مردم، منافع مردم ، ترقی وابادی کشور نمی اندیشد .. این است که می توان گفت هیج تحول وتغییری هم نمی تواند رهبر را از رهبری  اندیشه ها ووجدانهای  بیدار مردم خلع کند. وسرنوشت رهبر، سرنوشت ارزشهای است که با جاودانگی ارزشهای ملی ومردمی پیوند می خورد .

3_اجتماعی:  شخص رهبر محصول فرهنگی ومذهبی اجتماع است که از ان برخواسته است اما رهبر در جا نمی زند وبه خاطر مصلحت رهبری یا شخصی درمنجلاب عوام زدگی نمی غلتد، او به اینده می اندیشد  وبا فهم عمیق از  فرهنگ وعلایق اجتماعی مردم خویش در صدد تحول وتغییر فرهنگی واجتماعی که تنها  درست ترین، راه ازادی است ،می براید، یعنی رهبر برای رهبری اش به مزخرفات که اسارت مردم را جاودانه می نمایند تن نمی دهد تا مردم اورا  بپذیرند  ورهبر به هر  گونه فرهنگ یا اندیشه نا صواب گردن نمی گذارد تا مردم را بوسیله او بفریبد . رهبر به تحول مثبت فرهنگی واجتماعی  وگرایش به ترقی وفرزانه گی  وزدودن خرافات  وعقب ماندگی های اجتماعی وفرهنگی پیشتاز، نمونه والگو می گردد   ودست مردم را گرفته به جلو می رزمد.

4- سیاسی : اکثریت رهبران، همان فشرده ترین، جوهره تابناک، خونین ترین مبارزات و فداکاری های احزاب است که در پشاپیش مردم، از دل تاریخ جنگ رهائی بخش برخواسته اند  ورهبر در کنار هزاران انسان دیگر برای نجات انسان زحمت کش واسیر کشورش وترقی واستقلال میهن اش عمر خویش را و تمام داشتنی های خویش را  به قربانی گرفته اند . واز این طریق مشی سیاسی وفکری  مستقلی را افریده اند که ان باعث رهائی ونجات مردم وکشورش گردیده است. ...

  5_ علمی :. رهبران همیشه  از اگاهی های  لازم بر خوردار بوده است  واین اگاهی به تناسب زمان وشرایط وجوامع قطعا متفاوت بوده اند وباید هم باشند اما چیزی که لازم است مختصرا باید گفت این است که  رهبران به چند چیز بیش از دیگران اگاهی داشته اند واین اگاهی را در میدان مبارزه وتحمل مشکلات به دست اورده اند :1- شناخت مردم .2- اگاهی از مشکلات انها  وحل اساسی مشکلات به گونه که بهترین اندیشه وراه ، را می پیموده اند، راه واندیشه  که جزابیت ان باعث می شده هزاران نفر  ازمردم خویش را  بی هیچ هراسی وحتی با افتخار به قربانگاه انقلاب، بفرستند واین است که رهبران علم مبارزه را از میدان عمل فرا می گیرند. داده های علمی وتحلیلی از اوضاع وشرایط زندگی مردم ووطن اش ، مشی سیاسی اورا ، تبیین می نمایند ، نه علایق مذهبی  ویا روابط امکاناتی او به بیگانه گان .

6_ تاریخی :رهبران براساس ضرورت تاریخی ، ملی ومبارزاتی فقط وتنها فقط، به اراده اگانه وازادانه مردم خویش قد، می افرازند ، نه ناشی از اراده وشرایط ایجاد شده ازبیرون وبر نادانی وبی خبری مردم ! که متاسفانه در افغانستان معمول  شده است. رهبران بدون هیچ گونه ارتباط ویا اراده ویا مصلحتی بیرونی ، بلکه فقط بر اساس ضرورت تاریخی وملی پا به میدان می گذارند وفقط مبارزه ، اگاهی ،وکسب برجستگی های علمی وعملی است که اورا پیشتاز می نماید. وبه همین دلیل است که  رهبران ملی ومردمی  اساس گذار بهترین اندیشه های اجتماعی است که سالها  تاثیر ان  بر روند  تحولات اجتماعی مشهود بوده است، این گونه رهبران با گذشت زمان نا پدید نمی گردند وبه فراموشی سپرده  نمیشوند  زیرا آنها اساس زندگی وآزادگی را، اعمار  و  سنگ تهداب ،  ترقی ،ثبات وازادی را بنا نهاده اند واین است که رهبران طبیعی ونه مصنوعی تاریخ سازند  وسازندگی انها  وپیروزی انها در نیات صادقانه انها به خاطر ترقی ونجات مردم اش استواراست. 

  بی شک ما در افغانستان رنج بی شماری کشیده ایم وتاریخ ما به راستی تاریخ خون واشک اند ، ابعاد مختلف وگوناگون زندگی ملیت های محروم را که بشکافیم، استبداد وستم  به همان ابعاد هولناک اش ، گوناگون ورنگا رنگ بوده اند ، از استبداد قومی ، زبانی ، فرهنگی تا استبداد مذهبی  که این یکی  ابعاد هول انگیز تری دارند ،  به اشکال مختلفی  مردم مارا تحقیر وبه ذلت کشانده اند  و می توان گفت که این رخ واین گونه ای از استبدا د، پیچده گی های بسیاری دارد که این نوشته را مجال به پرداختن به  ان نیست، اما می توان اشاره نمود که این وجه از استبداد  با استدلال مدرن وامروزی در شرایط غم انگیزفقر فرهنگی مردم ما نیز ، عرضه شده  است  وحتی برخی از این جریان ها در افغانستان  از داغ ترین  شعار های  قومی نیز استفاده برده اند جریان های که بهترین سرمایه  ها وپیش روترین روشنفکران را درسطح کشوربه اتهام قومگرای در هزارجات، شمال ، بدخشان ودها مناطق دیگر کشوربه حکم مشی سیاسی بنیاد گرایانه اش به مسلخ کشانده اند  واکنون همان نماینده گان، ولایت جهل وتعصب  وبنیاد گرائی ، خودرا  در پشت شعارهای قومی  مخفی نموده اند. واز سوی دیگر می توان گفت که این گونه جریان ها  در یک دوره معین از تاریخ اقوام وملیت های محروم_ سال های جنگ با روس ها_ که می توانیستیم از ان  بعنوان  بهترین دوران بالندگی  ودوران پیش رفت  وامادگی استفاده کنیم ، استعداد ملیت های محروم رادرهم کفت  وستم  وتعصب بنیاد گرائی ، ان چنان  شدت   داشت که برای دوره طولانی  وحتی هول ناک تراز  دوران امیران وسرداران قبیله ، ضایعات وتاثیرات فوق العاده منفی اش را بر جوامع، ملیت های محروم تحمیل کرد  واین فاجعه به تدریج در امروز وهم در فرداها بشکل روشن تری در تحولات سیاسی وسر نوشت ملیت های محروم باز تاب می یابد.  

انچه نوشتیم اشاره  مختصری بود به معیارهای،حد اقل برای رهبری در یک جامعه . امااگر انهمه ،قابل قبض وبسط  باشند ایا درین صورت می توانیم کسی را جستجو نمایم  که با هوشمندی وهم با جسارت وصداقت او را ،رهبر گفت! در جامعه افغانستان  ؟!...  اگردر نهایت نگاه پراگماتیسمی، به خاطر مصلحتهای مشخص قومی وملی در رقابت های درون ملی، هم که شده کسی را رهبر بگویم بازهم  ، مشکلات زیادی را پیشروی داریم.  اگر برخی را از نظر ویژگی های انسانی مثل: فداکاری ، از خودگذشتگی ، ارزشهای والای اخلاقی احساس بی نذیرقومی وملی  در بالاترین حد اش بپذیریم  درین صورت  مشکلات دیگری  فراه روی ماه سبز می شوند  : نداشتن شرایط سیاسی ، تاریخی، علمی واجتماعی ،رهبر ، را نمی توان بکلی نادیده گرفت. یعنی ، نمی توان گفت  یا حق نداریم بر اساس هیچ معیاری بگویم که  : عیب ندارد که رهبر دیدگاه مترقی ندارد و تحولات اجتماعی  ومشکلات اقتصادی ... مردم گرسنه اش را از دید یا فتوای عقب مانده ترین جریان های اخوان بین المللی می بیند ویا حق نداریم بگویم که عیب ندارد که رهبر نگاهی علمی به جامعه ، سیاست ، جهان وحقوق انسانها ندارد، نگاه مذهبی اش کافی است . نادرست تر ازین شاید نباشد که  سراسر تاریخ مبارزات  واندیشه های سیاسی  وحزبی رهبر را  که در مبارزه  برای  تحقق شعارهای افراطی ترین ، بنیاد گرای بیگانه وخارج از مرزهای کشورماکه حتی خدا ودین را نیز، در خدمت حاکمیت قشری خویش به استخدام گرفته اند ، به خاطر شعار های جدیدا قومی  او ، نادیده گرفت  وتمام اندیشه های بنیاد گرای  ومشی سیاسی اخوانی وبین المللی اورا  که بخواهی ونخواهی ، به اسارت مردم می انجامد ، به خاطر شعار قومی اغماض کرد  .

 برای ازادی  وترقی ملی وپیش رفت ملیت های  ستم کشیده افغانستان  وبرای زدودن تبعیض ونابرابری  قومی در کشور وبرای دموکراسی وعدالت اجتماعی  هیچ راه جز مبارزه با شرایط منطقه ای وجریانات بنیاد گرائی نداریم  ونداشته ایم  مهم این است که ، عوامل ،زمینه ها وشرایط مادی ومعنوی بنیاد گرائی  در افغانستان را بشناسیم ، بنیاد گرائی را  که  فقر جنگ وبد بختی ازپدیده های مستقیم  وعینی ان است . پذیریش رهبر که تا مغزاستخوان بنیاد گرا است خود به پذیریش سیاست بنیاد گرائی به هر دلیلی که باشند می انجامند . بنیاد گرائی افغانی به دلیل عقب ماندگی فکری  و ریشه های سیاسی واندیشه های طفیلی اش نتوانسته است که تا هنوزصلاحیت ، عقلانیت وخردورزی خویش را برای ایجاد سیستم سیاسی در کشور نشان دهند. بنیاد گرائی  در افغانستان  زمینه های فرهنگی ،مذهبی ، اقتصادی وفکری دارد  که این زمینه ها خود زولانه وزنجیر های است در پای  وذهن مردم. پذیریش اصل وکلیات سیاست ورهبری بنیاد گرائی، ان هم از سوی نسل جدید، دانسته ویا نداسته، کمک به نادانی جامعه ازسوی روشنفکران است، که اروزی دیگری در سر، دارند ... 

 درافغانستان هر گونه شرایط سیاسی  غیر بنیاد گرائی  وسکولار قدمی بسوی ازادی مردم وبهبودی وضعیت زنان دربند وملیت های محروم در کشور است ولو که هیچ کسی بنام ملیتهای محروم در کابینه ان ودر حکومت سیاسی ان حضور نداشته باشند. البته حکومت های قبیلوی وقومی رخ دیگر بنیاد گرائی است اما اصل جریان وحرکت که به حکومت های سکولار بانجامند  وواقعا قانون وماهیت دموکرایت ان پایه گذاری شوند، خود، درواقع اساس جامعه ازاد است که راه طبیعی بسوی عدالت اجتماعی دارند و اما بر عکس هر حرکت سیاسی  وبنیاد گرائی و هر گونه شرایط  بیرونی وداخلی ان در کشور زنجیری است برای اسارت  وقدمی است برای پیروزی جنوب  و سرانجام باز گشت دوباره همان ستم ها اما با قوت بیشتر وشمشیر های گرسنه تر, هرچند  که بیشتر از( شعاع وجودی اقوام وملیتها )برای شان  وزارت وریاست ومقام حکومتی بدهند چنان که این سیاست قربانیان زیادی را ازما، گرفتند .

این مطلب را می توان در وجود اوضاع چند سال پیش ، واضح تر، دید، حکومت  دوران مجاهدین بی هیچ شکی ریشه ها ی سیاسی ، منطقه ای وفکری بنیاد گرائی داشتند و در واقع ربانی ومسعود نمی توانستند از سیستم حکومت اسلامی  خودرا جدا سازند. این گونه جریان ها هیج ربطی ازهر نظری ،چه از نظر فکری، چه از نظر حمایت وروابط بیرونی وگذشته های  تاریخی به سیاست های دموکرایت وسیستم دموکراسی نداشتند ونمی توانستند ماهیتا به حل عادلانه مسله ملی بپردازند، با وجود این ملیت های محروم، بگونه  نا اگاهانه ، از انها حق می خواستند وانتظار داشتند در سایه شوم بنیاد گرائی که ماهیتا ضد ارزشهای دموکراتیک است، احیاء هویت کنند!؟ ...   کلیات  سیاست ها و اساسا جریان بنیاد گرائی قابل بحث نبود فقط ما در ان سیستم   چند چوکی ووزارت می خواستیم  که خوش بختانه نااگاهی سیاست گذاران جریان بنیاد گرای باعث شد تا نتوانند سرانجام دست اورد بزرگ، پروسه وشرایطی را که با استحکام بنیاد گرائی می انجامید ، تشخیص دهند وهمین باعث شد که بنیاد گرائی شکست  سیاسی خویش را به چشم سربیبینند ورنه ملیت های محروم با دستان خویش قبر شان را کنده بودند فقط برای خوابیدن در ان مسعود استعداد فهم انرا نداشتند تا بدانند که  او معمار  سیستم بنیاد گرائی می گردد وبرای دیگران دران سیستم چند چوکی می دهند که این طرح اساسا از بیخ به نفع ازادی و رهائی ملیت های محروم نبودند و نیست .بدین ترتیب ما نمی توانیم کسی را بدون در نظر داشت جریان فکری ، اندیشوی  وسیاست های تاریخی که او دران بستر، مبارزه نموده وتا مرز پیری وکهن سالی برایش تعصب داشته وبدون در نظر داشتند روابط بنیاد گرائی داخلی وخارجی او ، صرف به خاطر شعار قومی که او بنابر مصلحت مقطعی  وعبوری وان هم در زمان ،بن بست کامل نظریات  جریانی اش سر می دهند  او را رهبر گفت...  برخی که نمی توانند گذشته سیاسی وفکری رهبر را انکار کنند طرح اورا برای اوضاع ،مترقی وعادلانه می داند اما ایاحق خواستن وشریک شدن در یک نظام سراپا قبیله ای  وبنیاد گرائی طرح معقول است ، هر چند که طرح تقسیم قدرت سیاسی به تناسب شعاع وجودی نیز پذیرفته شود ؟؟!   اما ایا رهبر توانسته اند علایمی را نشان دهند که او دیگر به بنیاد گرائی بیرونی وداخلی پیوند سیاسی وفکری ندارند ؟ ایا رهبر توانسته اند  علایق فکری  به نظام حقوقی، اقتصادی ... سیستم های دموکراتیک  وطرح نظام دموکراسی خویش را ارائه کند ایا رهبر توانسته اند نشان دهند که با شرایط سیستم بنیاد گرائی  وحاکمیت ان موافق نیست ؟ ایا رهبر توانسته اند  سیاست های مترقی  وعلایق دگرگونی اجتماعی  خویش را عملااز نظر ساختار تشکیلاتی وجریانی  و هم سوی با جریان های ملی ومترقی در داخل وجامعه بین المللی  نشان دهند ؟..

 شاید برخی  به خاطر ملاحظات ، پذیریش مردمی  ویا رقابت های درون ملی ، به اراء مردم احترام نموده وپذیریش انها را معیار ی برای رهبری کسی بدانند که البته این مسله ای  دیگر است وبحث دیگیری را می طلبد زیرا  شرایط جامعه ای ما  حالت طبیعی ندارد  وعوامل های گونا گون ومصنوعی است که رهبر سازند خیلی از کسانی را مردم رهبر گفته اند رهبر که بلای  جان  وناموس مردم گردیده اند .. که دها نمونه انرا داریم  که هیچ یک از انها هم از ،دیگری رای کم تر نداشته اند وندارند اما این نمی توانند مرجع قضاوت روشن فکران ونسل جدید شوند وو... 
 

 


بالا
 
بازگشت