چگونگي انكشاف حوادث.......................

 

نجيب الله عظيمي

 

المان

 

اين چه شوريست كه در دور قمر مي بينم

                                                     همه آفاق پُر از فتنه و شر مي بينم

 

 

قسمت پنجم

 

 

اوضاع در داخل حزب قبل از حاكميت و بعد از آن

طوريكه در صفحات گذشته نيز مُختصرآ بالاي آن تماس گرفته و تحرير گرديد، جمعيت دموكراتيك  يا (جريان دموكراتيك خلق) كه بعد ها نام(حزب دموكراتيك خلق افغانستان) را  به خود نيز گرفت در سال ١٣٤٣ يا (١٩٦٥) در كشوري كه از دست اميران و زمامداران آن قصدآ عقب گذاشته شده بود، نه تنها توسط افراد و اشخاصي، كه بعدآ  به اشكال و نيرنگ هاي گوناگون نظامي و سياسي در راس رهبري آن قرار گرفتند پايه و اساس گذاري گرديد، بلكه به اشتراك يك تعدادي وسيع يي از دور انديشان روشن ضمير كشور در شرايطي خيلي دشوار و پيچيده سياسي (حاكميت اختناق آور خانواده سلطنتي و تسلط نظام نيمه فيودالي) پا به عرصه زنده گي و فعاليت عملي سياسي گذاشت.

 جمعيت سياسي در كشوري پا به عرصه زنده گي گذاشت كه جامعه آن داراي ساختمان ساده اجتماعي و سياسي نه بود، بلكه مخلوطي بود مركب از(حاكميت نظام ماقبل فيودالي در مرواده و آميزيش محكم  با اسلام سُنتي)

به خاطري آن كه حوادث بُغرنج و پيچيده در داخل حزب، كشور و اطراف آن را  بهتر درك نموده و با رُشد و انكشاف عمومي آن جريان سياسي همنوا حركت نموده باشيم، بهتراست كه كمي به عقب برگشته و اساس گذاري آن جنبش را از آغاز ايجاد آن به بررسي به گيريم.

 جنبش چه وقت و در كدام شرايط پا به عرصه زنده گي  گذاشته و اساسگذاري مي گردد:

اول:

نكته خيلي مهم و اساس را كه نه بايد از نظر به دور داشت، آنست كه اساس گذاري چنان يك جُنبش در شرايطي عملي گرديد، كه جنگ سرد حاكميت كامل خود را در دنيا و اطراف افغانستان داشت و تضاد هاي شديد و خشن آيديولوژيكي ميان آن دو سيستم جهانخوار(صاحبان بزُرگ سرمايه و كانسرن هاي كه در جستجوي سرمايه گذاري در سرزمينهاي دست نه خورده دنيا بودند و سوسياليزم دولتي كه حد اعظم بُحران داخلي و بين المللي جهاني را به دوش خود مي كشيد) در سراسري دنيا و منطقه بيداد مي نمود.

دوم:

جمعيت سياسي از ميان روشنفكران افغان در كشوري اساس گذاشته مي شود، كه كشور در اثري تعقيب سياستهاي غيري مترقي رژيم هاي قبلي  قصدآ عقب گذاشته شده بود، افغانستان كشوري بود هنوز نيمه زراعتي، مناسبات توليد در كشور زير تاثير و شُعاع مستقيم مناسبات نيمه فيودالي قرار داشت، رشته هاي اساسي و اصلي اداره دولت به دست محافظه كاران قرار داشته و اسلاميست در تفاهم كامل و تباني پنهاني با حاكمان به اداره و رهبري كشور مي پرداختند.

سوم:

كمبود آزاديهاي داخلي در درون حلقات حزبي و عدم دموكراسي هاي تشكيلاتي در داخل سازمان هاي اوليه آن اثرات فراوان منفي را از خود در ساختمان بعدي و آينده يي آن جمعيت و رُشد بعدي شعوري سياسي كادر هاي آن به جا گذاشت.

چهارم:

موجوديت اختلافات خود خواه هانه، بهانه پالي هاي ميان تهي و خُرده گيري هاي روشن فكرانه(عيب جويي ها و ايراد گيري هاي بي ارزش سياسي) از همان اوايل مانع عمده يي در راه تحكيم و جوشش واقعي هر دو گروه يي سياسي هنوز بي تجربه در كشور گرديد.

پنجم:

موجوديت" بهانه سياسي" تحت عنوان تضاد هاي تاكتيكي و استراتيژيكي يكي از عواملي ديگري بود، كه تاثيرات منفي خود را بالاي جوشش سياسي و همكاري هاي  مشترك بعدي آن دو گروه بازي نمود، ولي رهبري هر دو جناح به عوض رفع اختلافات و اصلاح آن "بهانه ها" از موجوديت آن استفاده هاي نا مشروع شخصي و منفي سياسي را به نفع خود  نمودند.

ششم:

برخورد غيري  مسولانه در مقابل اصول و اساسات چنان يك جُنبش، باعث پيدايش بد بيني و بد گماني بيشتر ميان اعضاي هر دو جناح عليه يكديگر گرديد. به اصل زرين(انتقاد از خود و انتقاد از ديگران)  توجه لازم مبذول نه گرديد و اگر انتقادي هم صورت گرفت كسي به آن وقع(قدر يا منزلتي) را قايل نه گرديد.

هفتم:

طوري كه در بالا نيز تذكر داده شد روشنفكران محدود در كشور در چنان شرايطي به فعاليت سياسي خود آغاز نمودند،  كه نظام ماقبل فيودالي در آميزش نزديك با اسلام سُنتي به حيات پيچيده خود ادامه داده مي رفت.(محافظه كاران در تباني محكم و پنهاني با اسلاميست ها به حاكميت خود دوام ميدادند) 

كار و مبارزه  بعدي آن جريان سياسي را مي توان به دو مرحله  يا دو قسمت ديگر تقسيم نمود:

اول: مرحله قبل از حاكميت

دوم: مرحله بعد از حاكميت 

براي آنكه كار و فعاليتهاي قبل از حاكميت آن جريان سياسي را دقيق تر تفكيك نموده باشيم، بهتر است كه آن را نيز به چند مرحله يي ديگر تقسيم نمايم.

اول: اساس گذاري:

دوم: انشعاب فركسيوني:

سوم: كار با احزاب منطقوي و نزديكي با حزب كمونيست شوروي

اول: اساسگذاري:

بعد از اساس و بُنياد گذاري آن جمعيت، روشن فكران وطن پرست و روشن نگران كشور در اثري هم كاري هاي مشترك، بي آلايشانه و بيدريغ شان دست به طبع و نشري يك تعداد زيادي از اسنادي معتبر علمي و آيديولوژيكي و سياسي زدند، كه پخش و نشر آنها تا  به امروز نيز از اهميت فوق العاده علمي و سياسي بر خوردار بوده و هنوز هم مي باشد.

از طبع و نشر آن مطالب ميتوان چنان نتيجه گيري نمود، كه آيديولوژي(ماترياليزم تاريخي يا ماترياليزم دياليكتيك)زايش و انتشار يافته در اروپا، داشت كه آهسته آهسته راه پُر خم و پيچ خود را بسوي كشوري دور افتاده يي ما از اروپا، يعني افغانستان كوهستاني،  نيمه فيودالي و كاملآ سُنتي نيز باز نمايند.

روشن فكران كشور نيز بعد از آن غرض به پا استادن مستقل شان مراحل مشخص خود را طي نمودند، يعني آنكه همه بُنياد گذاران و اساس گذاران آن هنوز آن قدر زير تاثير مستقيم جُنبش هاي بيرون مرزي و يا بيگانه قرار نه گرفته بودند. طوري كه بعد ها ديده شد.

هنوز اكثريت آنها  در آن روز ها  مستقلانه انديشده و خود را پيروان و ادامه دهنده گان سُنن پسنديده و انديشه هاي مستقل و آزاديخواهانه مشروطه خواهان و جُنبشهاي مشروطيت وطني در كشور قلمداد مي نمودند. 

روشنفكران و وطنپرستاني(درين جا هدف از اعضاي جُنبش مشروطيت و مشروطه خواهان مي باشد) كه راه مستقل مبارزه سياسي شانرا با شهامت و متانت خالص و ناب افغاني خود طي نموده و كار نامه هاي بي ريايي از وطندوستي و وطنپرستي را از خود به جا گذاشته بودند. روشنفكراني كه وطن دوستي و وطن پرستي آنها عاري از هر گونه اغراض شخصي و بيگانه پرستي بود(درين جا باز هم هدف از همان مشروطه خواهان افغان مي باشد)

در آنروز ها اگر نه اكثري از آنها، ولي يك تعدادي بيشتري از آنها به مبارزات پُر غرور و افتخار آميز جنبش هاي گذشته و مخصوصآ به كار روايي ها و كارنامه هاي اعضاي مشروطيت در كشور افتخار نموده و تا حدودي قابل ملاحظه از آنها الهام گرفته و ميخواستند، كه مانند آنها (بازهم هدف از مشروطه خواهان مي باشد) شهكاري هاي خالص، ناب و افغاني شان را براي وطن محبوب شان افغانستان به جا به گذارند.

ازهمان لحاظ بود، كه يك تعدادي وسيع از روشن نگران و روشنفكران  مليت هاي مُختلف كشور زيري يك سقف جمع گرديده و مانند اسلاف شان، يعني مشروطه خواهان  دست بيك اقدام مشخص سياسي زده و مشتركآ يك جمعيت آينده نگر سياسي را براي آينده كشوري شان بُنيان گذاري مي نمايند

اين درُست است كه جمعيت سياسي آن روز در ماده اول اساسنامه خود تذكر داده بود كه:" حزب عالي ترين سازمان سياسي و پيش آهنگ طبقه كارگر و همه زحمت كشان افغانستان است و آيديولوژي آن را ماركسيزم ـ لينينيزم و غيره ..........خواست ها تشكيل  مي داد.

اينرا نيز بايد  تذكُر داد، كه هدف از اقدام آن روز آنها به جُزاز خدمت صادقانه به مردم و تعقيب اهداف نيك و دور انديشانه انساني، چيزي ديگري مورد نظري اكثريت از آنها نه بوده و طوري كه از اسناد آن روز آنها نيز بر مي آيند، آنها در مجموع در آن زمان كدام هدف غيري رياليستي و بدور از آرمان هاي اوليه را براي زحمتكشان افغانستان و مليت هاي  مُختلف آن در نظر نه داشته و تعقيب نمي نمودند. (خواست هاي اوليه آنها را در آن روز ها  شُعار هاي  نان، خانه، لباس، عدالت، برادري، و برابري تشكيل مي داد، البته كه آن اقدام در آن روز ها هنوز خصلت خالص افغاني خود را داشت.) 

اين گمان يا مفكوره را نيز نبايد از نظر بدور داشت، كه شايد كسي از آنها حتي در آن روز ها (در ميان اشتراك كُننده گان جلسه بُنيان گذاري) سمپتي يا علاقه مندي خاص و مشخصي خود را به سيستم موجود اين و يا آن كشوري سوسياليستي(شوروي و يا كدام كشوري ديگري سوسياليستي در جهان) داشت، ولي چنان روشن و بي پرده نه بود، كه بعد ها به مشاهده رسيد.

دوم: انشعاب فركسيوني:

اندكي هنوز از اساسگذاري و از موجوديت فضاي صميمانه و دوستانه ميان اعضاي آن جمعيت سپري نه گرديده بود، كه در جولاي ١٩٦٧ آن جمعيت به  دو جناح(خلق و پرچم) منشعب گرديده و هر كي با گروه يي به اصطلاح نزديك به خودش يا "طرفدار" خويش به سمتي مستقلي حركت نموده و روان مي گردند. 

جدايي و فعاليت جداگانه سياسي، كه تا به آخر هم هيچ كدام يكي از آنها از ميان هر دو جناح مسوليت را به دوش نه گرفته، در باره علل و عوامل دقيق و اصلي آن انشعاب فركسيوني و جدايي چندين ساله يي سياسي  چيزي نه نوشت (پُرزه يي مسولانه و تحليلي را به نشر نه سپُرد) توضيع نه داده  و آشكار نه ساخت، كه چرا چنان شد؟ 

اكنون كه سال هاي زيادي از آن روز ها مي گذرد و كار و فعاليت هاي بعدي آن جُنبش سياسي ديگر به تاريخ پيوسته است، بايد كه به آن روز ها  مراجعه و كار و فعاليت هاي سياسي آن جمعيت را به تحليل و بررسي گرفت و پيرامون چگونگي ختم حيات غم انگيز آن جُنبش غور و بررسي هاي لازم را نمود.  

گرچه در اين اواخر يك تعدادي از رهبران آن جمعيت با آنكه ساليان زيادي را مانند ساير اعضاي هيت رهبري آن زمان" به هر ساز و نوازي كه روسها و گويا احزاب برادر آنهم معلوم ني كه كدام برادران" نواختن خوب چم و خم رقصيدند تلاش مي نمايند، كه چيزي را به نويسند" اوراق سفيد را سياه  نمايند" ولي با تآسف فراوان، كه آن همه نوشته ها و تحليل ها  باز هم براي برائت خود بوده و چيزي ديگري را نمي توان در آنها دريافت (باز هم عملي خلاف پرنسيپ هاي پذيرفته شدهً حزبي)

طوري كه از يادداشت هاي آنها به مشاهده مي رسند، سعي مي گردد، كه خود را از فهم و ادراك سابق فركسيوني و فركسيون بازي رها دانسته و چيزي را تحرير به دارند. ولي با آنهم از ميان سطور  و ياد داشت آنها هنوز هم رنگ وبوي كينه، دشمني  و بي اعتمادي عليه يك ديگري شان (آناني كه از قطاري خودي شان بوده و امروز ديگر در قيد حيات قرار نه داشته يا اعدام گشته يا كُشته شده و يا هم به مرگي طبيعي خود فوت كرده و دنيا را ترك و نمي توانند، ديگر غرض رفع تهمت و يا برائت خود حرفي  به زنند) به مشام رسيده و هنوز هم با قباحت و زشتي در قول هر چيز را عليه يك ديگر مي نويسند.

چقدر به دور از خصايل پاك و شريفانه مردم باسپاس و قدر شناس افغانستان ميباشد، كه در مورد همان رفيقان همان همرزمان و امروز ديگر حتا  گذشته گان خود، ولو كه چند روزي را با همرايش گذارنده (بالاي يك ميز نهار صرف نموده وامكان هر نوع مصاحبت فكري و سياسي را داشت) به تهمت گرفته و به سوي آنها به چنان كراهت و قباحت  نه گريست و چيز ها و حرف هاي  بي اساس سياسي و به دور از كرامت انساني را عليه يي آنها  نوشت.

من شخصآ نه مي توانم درين مورد چيزي اضافه به گويم، البته قضاوت را بايد به ديگران گذاشت.

امروز بعد از گذشت چندين دهه، كه از قدرت مشترك سياسي ديگر به اصطلاح عوام" خرك و دركي" نيست باز هم به وضاحت كامل  به مشاهده مي رسند، كه دشمني ميان" بزُرگان آنها" هنوز هم خاتمه نه يافته:

اينكه بالاخره چه وقت ختم خواهد گرديد، معلوم نه بوده و نه خواهد هم گرديد؟

زيرا طوري كه  معلوم مي گردد، ممكن عليه همديگر قسم خورده باشند؟

به هر صورت طوري كه گويند"آبي رفته در جو را نمي توان سد كرده و دو باره بر گشتاند" با تاسف بزُرگ كه چنان حرف  در مورد بسياري از انديش مندان و سياست مداران جناح چپ قبلي در كشوري ما خيلي خوب صدق مي نمايد.

نكته يي مهمي را كه بايد تذكُر داد و به سم"سوراخهاي گوش" هيت رهبري قبلي و آنهاي كه هنوز زنده و در قيد حيات اند رسانيد آنست، كه اين (سعي و تلاش هاي وطن پرستانه، انتقاد ها و جر و بحث هاي آزادانه و سر نه جُنبانده هاي تخريب كارانه) را بايد در آنروز ها و در وقت و زمانش انجام مي داند، به نظرم كه خيلي خوبتر مي بود و امروز كار و پيكار سياسي يك نسل كشور با اين چنين يك تراژيدي غم انگيز به اين ترتيب خاتمه نه مي پذيرفت.

مطالعه كُننده گان عزيز و محترم!

البته كه به تاكيد و دقت بيشتر بايد ابراز داشت، كه  نتيجه گيري هاي كه از اين جر و بحث ها استخراج مي گردند، البته كه نهايي نه بوده، بلكه لزوم به تحقيقات ثاني، بهتر و بيشتري تاريخي  ساير هموطنان عزيز نيز  نياز و احتياج لازمي دارند.

به اميد آنكه  قلم  به دستان، مورخان، جامعه شناسان و غيره افغان هاي با احساس كشور با درك اهميت تايخي و سياسي اين گوشه از تاريخ كشور، تحقيقات لازم شانرا درين عرصه هرچه بيشتر انجام داده و تحليل هاي انفرادي شان را پيرامون كار و فعاليت جمعي و انفرادي بعدي آن جمعيت سياسي (از اساس گذاري آن گرفته الي تسليمدهي قدرت) نموده مردم و علاقه مندان به سياست كشور را در روشنا يي هر چه بيشتري  قضاياي مهم نظامي و سياسي و تاريخي كشوري شان قرار به دهند.

انشعاب قبل از تصرف قدرت سياسي در كشور را مي توان چنين جمع بندي نمود:

اول: با آشنايي بيشتر از كار و فعاليت ساير احزاب(سوسياليست ها و دموكرات هاي خارج از كشور) در جهان، يعني(شرق و غرب) مي توان گفت، كه حركت مستقلانه وجدا گانه آنروز هر دوي آن گروه و فركسيونها(درين جا هدف از جمعيت دموكراتيك آن روز خلق مي باشد) به سمت هاي مستقل مبارزه، خلاف همه نورم ها و موازين پذيرفته شده در جنبش هاي مترقي و سياسي كشور هاي ماحول و جهان متمول غرب و در حال انكشاف شرق  صورت گرفت.

دوم: رهبران هر دو جناح بدون آن كه در آن روز ها كدام پروتوكول عدم همكاري رسمي و صلح آميز رفيقانه را با همديگر به امضا برسانند و جدايي رسمي شان را طي پروتوكولي، كه جهات مُختلف كار و مبارزات صلح آميز آينده هر يك از آنها را در جامعه تعين نمايد از همديگر جدا گرديده و يكديگر را ترك و عليه همديگر قرار گرفتند.

سوم: ابتدا" اختلافات تاكتيكي" و بعدآ گويا اختلافات در اشكال و ميتود هاي مبارزه  را بهانه قرار داده و نه توانستند،  يكديگر را تحمل و كار و فعاليت سياسي شان را در يك جهت معين سوق داده و همچنان نه توانستند همكاري رفيقانه و دوستانه را  در صحنه سياسي كشور با هم پيريزي  نمايند.

چهارم:  نماينده گان هر دو گروه به عوض آن كه از شيوه هاي صلح آميز كار و مبارزه سياسي، يعني (ديالوگ و مفاهمه) استفاده نمايند، برخلاف در بسياري از بخش ها خيلي دشمنانه و رقيبانه به جان هم ديگر افتاده و از روشهاي شديدآ قهر آميز فركسيوني و تخريش آور سياسي استفاده نمودند. در حالي كه ضرورت به دوام چنان روش هاي غلط و نا دُرست سياسي اصلآ احساس نه مي گرديد.

پنجم:  فعاليت هاي فركسيوني و مستقلانه آنها،  كه در آن روز ها به كلي بيگانه از شيوه هاي خلاق  و مستقلانه يي احزاب مترقي و تحول طلب در دنيا و كشور هاي همسايه بود و در طي اضافه از يك دهه بدان منوال ميان هر دوي آنها نيز دوام پيدا نموده رفت.

ششم: هر دو گروه در جريان فعاليت هاي مستقل و جدا گانه سياسي شان يكديگر را در جامعه بنام هاي جاسوسان، مُخبران و غيره نام و نشان هاي منفي و بد نام كُننده در انظار مردم معرفي نموده و يكديگر را خيلي دشمنانه و خشمانه تخريب نموده و بد نام كردند. عملي منفي كه حتا در همان اوايل بايد جدآ از آن پرهيز و جلو گيري مي گرديد، ولي افسوس كه چنان نشد؟

 (درس هاي خانمان سوز سياسي براي جنبش هاي آينده كشور، كه بالاخره بايد از آنها احتراز ورزيد)

هفتم: رهبري هر دو گروه و هر دو فركسيون يك ديگر را به ارتكاب دست داشتن در جرم ها، قتل ها و هزاران گناه هاي خصمانه و لامعلوم ديگر محكوم نموده و بدون آنكه به عواقب تباه كُننده آن دورغ هاي  تبليغاتي شان كمي انديشيده باشند، برخلاف آن محكوميت ها را  بي باكانه عليه يكديگر دوام نيز دادند.

هشتم: نماينده گان هر دو گروه تلاشهاي منفي شانرا به عمل آوردند، كه همديگر را در مورد كمبودات گوناگون، چون قومي و قبيلوي، لساني و نژادي نيز محكوم نموده و به نامهاي گوناگون چون عقب مانده و دهاتي و غيره اسماي تحقير آميز معرفي نموده و تلاش ورزيدند، كه از تحقير و توهين يك ديگر كدام نفع و لذت سياسي شان را  به برند.

نهم: چون استعداد ها نيز نظر به امكانات اقتصادي و موقعيت هاي  فاميلي هر يك از آنها به اندازه هاي مُختلف رُشد نموده بود، بنآ تفاوتهاي بسيار واضع و روشن ميان شخصيت هاي آنها وجود داشته و چنان چه كه آن تفاوتها در ايام رهبري و حكومت داري هاي بعدي آنها نيز برجسته  گرديده و به نظر رسيده رفتند.

ولي گذشته از آن همه نواقص و كمبودات، مردم شريف افغانستان باز هم بسياري از آنها را شانس هاي جدا گانه و طلايي داده و اجازه دادن، كه آنها منحيث  نماينده گان آنها در پارلمان كشور حضور يافته و مبارزات پارلماني شان را آزادانه به پيش به برند.

از همان لحاظ هم  بود، كه بعدآ  آنها توانستد در جامعه بهتر  تبارُز نموده و منحيث نماينده گان مردم در كشور عرض اندام نمايند. شانس هاي، كه بايد از آنها غرض كسب اعتماد و محبوبيت و شناسايي بيشتر استفاده مي گرديده، ولي افسوس كه چنان نشد و حد اعظم استفاده صد فيصد از آن صورت نه گرفت.

 ( درس هاي كه  در شرايط  حاضر بايد از آن استفاده هاي لازم و آموزنده يي سياسي را نمود)

با آن همه شانس ها و امكانات طلايي، باز هم جنگ و جدال هاي روشن فكرانه و جداي هاي خود خواه هانه ميان رهبري هر دو گروه عليه همديگر خاتمه نه يافته، كمتر نه گرديد، بلكه برخلاف اضافه از يك دهه نيز دوام پيدا نموده رفت. عملي كه بايد به هر شكل و شيوه يي كه مي شد از آن جلوگيري به عمل آورده مي شد.(از خطا ها، لغزش ها  و اشتباهات گذشته يي سياسي بالاخره  بايد آموخت!؟)

تاثيرات منفي فعاليت هاي فركسيوني مستقل و جداگانه براي هر دو جناح:

امروز ديگر با سپري گرديدن  چندين دهه، آن فرق سر كوبيدن هاي دشمنانه و تجريد كُننده هر دوي از آنها را ميتوان نمونه بارزي از تسلط محكم تربيه و پرورش در جامعه عقب مانده يي فيودالي و حاكميت دانش قومي و قبيلوي ميان شخصيتهاي معين هر دو جمعيت دانسته و محاسبه نمود. حرفيكه شايد براي بسياري ها خيلي تلخ تمام گردد، ولي چه بايد كرد، بايد واقع بينانه به آن اعتراف ورزيد.

امروز ديگر به راستي و بدون توهين بايد گفت، كه هر دو محصول متناسب همان جامعه و همان سيستم حاكم نيمه فيودالي مسلط در كشور بودند، يعني طوريكه گويند"همان جامعه و همان كادرهايش" كه هيچ كدام از آنها حتا يك قدم هم از موضع و موقف خود به نفع جنبش و مردم خويش عقب نرفته و تا به آخر هم  به همان مفكوره باقي مانده و بالاخره در اثري لجاجت هاي بي پايان هر دو همديگر را محكوم به شكست نموده و روانه گوردان تاريخ نموده و كشور را به وادي خاموشان با وقار(بُرده بار و بزُرگوار) سياسي نمودند.

از پهلو به هم گذاري فاكت هاي  فوق بايد، كه چنين نتيجه استخراج نمود، يعني آنكه:

يك :  فعالين هر دو جناح بعد از اساس گذاري آن جمعيت از همان آوان تولد آن بدون استثنا رول منفي و روشنفكرانه يي شان را در انكشاف و نموي بعدي آن جمعيت نوين سياسي بازي نمودند.

دو: نماينده گان هر دو گروه به اندازه هاي معين شان، چه آگاهانه و چه نا آگاهانه كم يا بيش در انشعاب سهم گرفته و رفته رفته باعث رُشد و انكشاف انشعاب آشتي ناپذير سياسي در صفوف آن جُنبيشي هنوز به پا نخاسته و اوليه روشنفكري در كشور گرديدند.

سه: واقعيتي را كه نه بايد نا ديده گرفت آنست، كه با وجودي كم و كاستي هاي گوناگون در شيوه هاي مبارزه نو خاسته سياسي در جامعه، انتخاب راه مستقل و جداگانه مبارزه  توسط اعضاي هيت رهبري آن جمعيت، موجوديت آزادي هاي نيم بند دموكراسي دوره شاهي مخصوصآ(ايام صدارت افراد ملكي) در كشور زمينه هاي خوب و مناسب رُشد سريع هر دو گروه يي مستقل و هر دو فركسيون مُخالف با همديگر را در جامعه و ميان مردم  مساعد نموده رفت.

سوم: كار با احزاب منطقوي و نزديكي با حزب كمونيست شوروي

گرچه تا به امروز در مورد چگونگي همكاري هاي نزديك آن حزب با احزاب منطقوي معلومات كافي، يعني(اسناد دقيق آرشيفي) در دست قرار ندارد، ولي با آنهم براي ادارات استخباراتي و حاكميت سياسي در داخل كشور به خوبي معلوم بود، كه آن سازمان و هيت رهبري آن در همكاري نزديك با  نيرو هاي سياسي كشور هاي همسايه قرار داشته و با هم مراوده نزديك كتبي و سياسي دارند.

با پا به عرصه گذاري به حيات فعال سياسي، هيت رهبري آن خود را طرفدار آيديولوژي ماركسيستي، ليننيستي قلم داد نموده راه رُشد غيري سرمايه داري و رُشد و انكشاف سيستم پلانيزه، ايجاد جامعه فارغ از استثمار فرد از فرد را اعلان و خود را در قطار اعضاي فعال جُنبشهاي رهايي بخش جهان سوم در آسيا قرار دادند.

نماينده گان آن جمعيت در گرد همايي هاي اعتراضيه خياباني شان خود را طرفداران جُنبشهاي سياسي ضد كلونياليستي، ضد امپرياليستي و ضد كپيتاليستي قلم داد نموده و رفته رفته خود را در دايره احزاب سوسياليستي و كارگري جهان قرار داده و از بذل مساعدت هاي گوناگون آنها و احزاب منطقوي مستفيد گردانيدن.

حزب كمونيست اتحاد شوروي آن زمان نيز زايش و پيدايش آن جمعيت سياسي را در افغانستان زير توجه و نظر دقيق خويش قرار داد و يقيننآ،  كه همكاري و پشتيباني هاي علمي، ادبي و سياسي شان در اختيار آنها قرار داده و در راه رُشد و انكشاف بعدي آن جمعيت ازهر گونه سعي و تلاش آيديولوژيكي و سياسي دريغ نه ورزيد.

همان گونه احزاب ديگري منطقوي، سازمان هاي مترقي كشور هاي همسايه و مخصوصآ حزب توده و غيره  سازمانها از بدسترسگذاري كُمك هاي علمي، ادبي و معنوي شان دريغ نه ورزيده و از كُمك هاي برادرانه شان آن سازمان را مستفيد گردانيد.(اكثرآ از اعضاي سابق آن حزب  بدست آوري  ماهنامه ها و مطالعه  روز نامه ها و اخبار نشراتي حزب توده يي ايران و ساير نشرات علمي و ادبي آن روز ها را شايد به خوبي به خاطر داشته و فراموش نه نموده باشند)

دولت شاهي و اداره استخباراتي آن، گرچه در اوايل، پا به عرصه گذاري آن جمعيت را  شديدآ تحت نظري خويش گرفته و هر نوع حركت و فعاليت اعضا و رهبران آنرا زيري كنترول دقيق خويش قرار داد. ولي رفته رفته زمينه كار و فعاليت  نسبتآ مساعد و آزاد سياسي را براي نماينده گان آن در كشور فراهم نموده و مهيا گردانيد. (در آن باره نظريات گوناگون، ضد و نقيض فراوان وجود دارند.) درينجا طوري نمونه از چند تاي آن نام مي بريم:

اول: عده يي از مُخالفان سياسي آن حزب ادعا مي نمايند، كه دولت شوروي از شاه آن روز افغانستان، يعني محمد ظاهر خان تقاضا نموده بود، كه آزادي هاي لازم را  براي كار و فعاليت آن حزب در كشور فراهم نمايد. تهمت هاي كه كدام پشتي وانه سياسي نه داشته واگر چنين مي بود محمد ظاهر خان شاه يي سابق افغانستان در آخرين گفتگو و مصاحبه مطبوعاتي خود از آن نام بُرده و آن را حتمآ بيان مي نمود.

دوم: عده يي ديگري به آن عقيده اند، كه سياستهاي" سرخ مابانه" و" سر در گُم" نزديكي محمد داود با اتحاد شوروي آن روز اعضاي هيت رهبري آن سازمان را جرآت بيشتر بخشيد، كه مناسبات برحال و روشن شان را با نماينده گان حزب كمونيست اتحاد شوروي و ساير احزاب كشور هاي  منطقه چون ايران و هند گسترش بيشتر به دهند. حرف هاي كه باز هم نه مي توان آنها را به باور گرفت. 

همانگونه نظريات فراوان ديگر، كه در مجموع ضرورت به تحقيقات و مطالعات جدا گانه دارند، كه بالاخره بايد روزي به بررسي آنها  پرداخت؟

اگر آغاز نزديكي با اتحاد شوروي را از ايام صدارت دور اول محمد داود در بخشهاي مُختلف اقتصادي و مخصوصآ نظامي به محاسبه به گيريم  پس بايد از اين حقيقت روشن نيز چشم پوشي نه نموده و تاييد نمايم، كه دهه دموكراسي، حكومتداري و صدارت هاي افراد ملكي و غيرخانداني،  تاديه آزادي هاي بيشتري سياسي به احزاب و سازمان هاي سياسي مُختلف نيز به نوبه خويش زمينه هاي مساعد رُشد، انكشاف و نزديكي بعدي اعضاي آن حزب را با نماينده گان حزب كونيست شوروي و روسها مساعد تر نموده رفت.

مطلب مهمي ديگري را كه بايد به آن نيز اهميت لازم سياسي را قايل گرديد اين بوده و آن اينكه:

اول: كودتاي نظامي٢٦ سرطان سردار محمد داود و اعلان اولين جمهوريت در كشور نيز بالاي روحيه و اذهان جوانان، روشنفكران و نيرو هاي نظامي شامل در گروه هاي سياسي كشور تاثير مخصوص و فوق العاده  به سزاي خويش را نمود.

دوم: كودتاي نظامي در كشور يك عده يي از طبقات كشور را بيدار و به سياست علاقه مند نموده و در ميان يك عده يي ديگري باعث پديدار شدن افكار و انديشه هاي نوين انقلابي گرديد

سوم: محمد داود با كودتاي نظامي خويش چشمان يك تعدادي زيادي از فرُصت طلبان"انتي ريگان" فتنه جويان و ماجرا جويان منتظر سياسي را در كشور باز و مغز هاي توطئه چين و دسيسه باز آنها را به انديشيدن وا داشت.

چهارم: كودتاي نظامي موفق سردار محمد داود ارابه ماشين هاي نظامي دست داشته و  تخريب كارانه آنها را به چرخش در آورد، آنهاي كه منتظر فُرصتي نظامي و سياسي بعدي بودند. (طوري مثال از به راه اندازي كودتاي پيش از وقت و ماجرا جويانه نظامي دوم حفيظ الله امين در اپريل ١٩٧٨ در كشور نام بُرد. كودتاي كه اثرات فراوان منفي از خود در كشور و منطقه به جا گدذاشت.)

پنجم: محمد داود با كودتاي موفق نظامي اش نشان داد، كه رژيم شاهي تا كدام حدود در كشور بي پايه و تجريد از مردم گرديده بود، كه گروه يي از قيام كننده گان توانست گليم چندين ساله آنرا به زودي جمع و حتي در يك روز آن را از ميان بردارند.

براي آنكه از مطالعه همه مسايل به يك باره گي جلو گيري نموده باشيم و از جانب ديگر مسايل بعدي را به يك تسلسُل منطقي به مطالعه گرفته باشيم و همچنان به خاطري جلو گيري از حجم نوشته بهتر است، كه بررسي يك سلسله مسايل بعدي رابه آينده موكول نموده و براي علاقه مندان اين سطور و فصل هاي آينده موفقيت را آرزو نموده  و وعده به گذاريم، كه:

كنجكاوي و جر و بحث هاي رفيقانه و دوستانه يي ما غرض دستيابي به حقيقت ادامه خواهند داشت

شهر ليونين

 

جنوري ٢٠٠٦



بالا
 
بازگشت