نوشته از: فرهاد کوهستانی

خراسان

نام سرزمين ما از سده سوم تا نيمه سده 19م خراسان بود. خراسان در زبان پهلوي بمعني برآمدن آفتاب را گويند، زيرا در پشته ايران همين سرزمين جاي برآمدن آفتاب ميباشد. فخرالدين گرگاني دفتر ويس ورامين در مثنوي دل انگيز پارسي دري سروده، زبان پهلوي را مي دانسته درباره نام خراسان چنين ميگويد:

خوشا جايا بروبوم خراسان                                  درو باش و جهان را مي خور آسان

زبان پهلوي هر کاو شنا سد                                 خراسان آن بود کز وي خور آسد

خورآسد پهلوي باشد خور آيد                             عراق و پارس را خور زو برآيد

خراسان را بود معني خورآيان                              کجا از وي خورآيد سوي ايران

چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست                                زمين و آب و خاکش هر سه پاک است       

کتاب مختصري به زبان ارمني هست که آنرا به موسي خورني مورخ ارمني سده پنجم ميلادي نسبت داده اند، ولي از مطالب آن پيداست که در دوره هاي پسين نوشته شده و بنياد آن بر جغرافياي بطلميوس است که پشته ايران را به چهار کوست بخش کرده است: کوست خوروران در مغرب، کوست نيمروز در جنوب، کوست خراسان در مشرق، کوست کاپکو در شمال همين مولف کوست خراسان را از همدان و کومش تا مرو رود. و هرو و کاتاشان (هرات و پوشنگ) بژين (افشين و غرجستان) تالکان (تالقان) گوزگانان، اندراب، وست (خوست) هروم (سمنگان) زمب (زم) پيرو زنچير (تخارستان) ورجان (ولوالج) بهلي باميک (بلخ باميک) شيري باميکان (باميان) ميداند.

يک رساله کوچک جغرافيا به زبان پهلوي بنام شهرستانهاي ايران است که در دوره عباسيان نوشته شده و در آن کوست خراسان را از کومش و گرگان و کاين (قاين) تا سمرکند (سمرقند) بلخ نساميک امتداد ميدهد. عبدالخي بن ضحاک گرديزي مورخ دوره غزنوي نام خراسان را تا زمان اردشير بابکان پيش ميبرد و ميگويد: «و پيش ازوي اسبهبد، (اسپهبد) جهان يکي بودي، اوچهار اسبهبد کرد نخستين اسبهبد خراسان دوديگر خوربران اصبهبدسوي مغرب اورا داد. و سديگر نيمروزان اصبهبد و ناحيت جنوب اورا داد و چهارم آذربايجان اصبهبد و ناحيت شمال او را داد» و پس از آن دربارة خراسان ميگويد: «و اردشير مر خراسان را چهار مرزبان کرد: يکي مرزبان و مروشايگان و دوم مرزبان بلخ و تخارستان، و سوم مرزبان ماوراءالنهر (فرارود)، و چهارم مرزبان هرات و پوشنگ و بادغيس».

درباره اينکه نام خراسان بر همين سرزمين امروزي ما گفته ميشده و شامل تمام اين سرزمين بوده است اسنادي است، که در مسکوکات هفتاليان اين پادشاهان را خراسان خواتا و يعني خراسان خداي نوشته اند، و باز هم در يکي از مسکوکات زبان پهلوي «تگين خراسان شاه» ديده ميشود، که به رخ ديگر همين سکه هيکل نيم تنه مادينه اي است که دور رخش هاله نور نقش بسته است، و شايد که اين نماد ويژه فرة خراسان باشد و عين همين شکل را خسرو دوم ساساني به اميد گرفتن خراسان از دست هفتاليان در حدود 613م ضرب کرده است. بر يکي از مسکوکات زبان پهلوي «خوره اپزوت» (فره افزود) و به رخ ديگران «هپتلف خواتا» و مرتان شاه که نام يکي از شاهان هفتلي است نقش شده است. و به قول اونوالا، در يک چهارم سده هفتم ميلادي خويشتن را در زابلستان يفتل شاه خوانده بود، و ممکن است انديشه کرد که هيکل نيم تنه مادينه و هاله نور نماد ويژه فرة خراسان باشد.

جغرافيانويسان عرب از قبيل ابن خرداديه و مسعودي و اصطخري و ابن حوقل و ديگران هر يکي درباره گسترده خراسان بر پايه اوضاع سياسي و تشکيلات دولتي زمان سخن گفتند، ازآن جمله مطهر بن طاهر مقدسي حدود 355 هجري قمري ميگويد: خراسان از اقليم پنجم است که از شهرهاي خراسان طراز، نويکث، خوارزم، اسبيجاب، شاش و طاربند و بخارا هم در آن داخل اند، و احمدبن عمر مشهور به ابن رسته نيز سرزمين خراسان را از طبسين و قهستان تا بلخ و تخارستان و شمال آن تا بخارا و سمرقند و فرغانه و شاش مي شمارد، و احمدبن واضع اليعقوبي نيز سرزمين خراسان را از گرگان و نيشابور تا بلخ و تالقان و شمال آن را بخارا مي نويسد، اما محمدبن احمدالبشاري مقدسي حدود 357 هجري ميگويد: که ابو زيد بلخي مولف صورت الارض که پيشرو اين فن است، خراسان را بر دو جانب ماورا و مادون رود جيحون بخش نموده که در جانب بالاي آن از فرغانه و بخارا تا سغد و شاش هم داخل بود. و به قول ابن طاهر طول خراسان از حدود دامغان تا مجاري رود جيحون و عرض آن از زرنج تا گرگان است، که به دو طرف جيحون تا حتل و شغنان و بدخشان و واخان و حدود هند ميرسد. ياقوت حموي که روشن بين ترين جغرافيانويسان است، و سرزمين خراسان را پيش از يغماي مغل به چشم ديده ميگويد: «خراسان از آزادرود عراق و جوين و بيهق آغاز شده و آخر حدود آن به تخارستان و غزنه و سيستان که متصل به هند است ميرسد، و داراي چهار ارباع است: اول ربع ابرشهر مشتمل بر نيشاپور و قهستان و طبسين و هرات و فوشنج و بادغيس و طوس و طاسران، ربع دوم: مروشاهجان سرخس و نساوابيورد و مرورود و طالقان و خوارزم و آمل بالاي جيحون، ربع سوم: فارياب و جوزجان طخارستان و خوست و اندراب و باميان و بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان. ربع چهارم: ماوراءالنهر از بخارا تا شاش و سغد و فرغانه و سمرقند»

مولف حدودالعالم که آنرا مربوط به سال 373 هـ . ق دانسته اند، حدود خراسان را از سوي شرق هندوستان و از سوي غرب نواحي گرگان و از سوي شمال رود جيحون و از سوي جنوب بعضي از حدود خراسان شمرده و چنين ادامه ميدهد: «و پادشاي خراسان اندر قديم جدا بودي و پادشاي ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دو يکيست. و مير خراسان به بخارا نشيند و از آل سامان است» رودکي سمرقندي در دربار آل سامان ميزيست و شهر بخارا که پايتخت آن بود، خود را شاعر خراسان ناميده و چنين ميگويد:

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت                                  شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

همو در جاي ديگر درباره خراسان ميگويد:

مهــــــــــــــر ديدم بامدادان چون بتافت                                    از خراسان سوي خاور مي شتافت

از خراسان سوي خاور بروزد طاووس وش                                سوي خاور مي شتابد شاد و خوش

و همچنان مولف حدودالعالم هري و فارياب و گوز گانان و بلخ و تخارستان و باميان و غرجستان و سيستان و غزنه و زابلستان و پنجهير (پنجشير) و... و تمام سرزمين کنون را در خراسان و يا اندر حدود ناحيتهاي خراسان ميشمارد، و به مفهوم گسترده حدود خراسان دوره ساسانيان را نشان ميدهد که به قول اصطخري عرض آن از بدخشان تا خوارزم ميرسد، و ابن فقيه اقصاي خراسان را در شمال شرق راشت تعيين کرده بود که از ترمذ شصت فرسخ فاصله داشت، و فضل بن يحيا برمکي درين مفصل خراسان بابي را براي جلوگيري غارتهاي ترکان ساخته بود.

و همچنان استاد عنصري بلخي ملک الشعراي سلطان محمود غزنوي را که پايتختش در غزنه بخش شرقي پشته ايران بود با عنوان هاي خدايگان خراسان و خسرومشرق ياد نموده ميگويد:

خدايگان خراسان به دشت پشاور                            به حمله اي بپراکند جمع آن لشک

و همو در جاي ديگر ميگويد:                               

بياز خسرومشرق عيان ببين تو هنر                         آيد شنيده هنرهاي خسروان به خبر                             

ايران پس از حمله اعراب دو بخش شده بود، بخش شرقي آن خراسان و بخش غربي آن عراق گفته ميشد. ابوالفضل بيهقي مورخ پادشاهان غزنوي در تاريخ آن خاندان آورده است واضع ميشود که جغرافياي ايران به دو بخش عمده خراسان در شرق و عراب در غرب رسميت و عموميت داشته است، وي ميگويد: «در آن وقت که امير محمود از گرگان قصد ري کرد، ميان فرزندان و اميران مسعود و محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود، اسپ امير خراسان خواستند و وي سوي نيشاپور بازگشت و اميران ديگر پدر و پسر سوي ري کشيدند. چون کارها به آن جانب قرار گرفت و اميرمحمود عزيمت راست کرد بازگشتن را، مر فرزند را خلعت داد و پيغام آمد نزديک وي به زبان الوالحسن عقيلي که پسرم محمد را چنانچه شنودي بر درگاه اسپ اميرخراسان خواستند و تو امروز خليفه مايي و فرمان ما بدين ولايت بي اندازه ميداني چه اختيار کني که اسپ تو اسپ شاهنشاه خواهند يا اسپ اميرعراق امير مسعود چون پيام پدر بشنود برپاي خاست...»

بدين ترتيب ابوالفضل بيهقي قلمرو گسترده محمود غزنوي را به دو بخش عمده خراسان و عراق آشکار ميسازد.

در دوره هاي پسين نيز اين تقسيم بندي در آثار تاريخ نويسان و تذکره نويسان رواج داشته است. ما در اينجا به ذکر چند مثال از آنجمله بسنده ميکنم.

نظامي عروضي مولف کتاب چهار مقاله که در دربار اميران آل شنسب در قلب خراسان ميزيست، در حکايت مربوط به بديهه گويي خودش از زبان مهترازده بلخ امير عميد صفي الدين ميگويد: «اي پادشاه نظاميان را بگذار از جمله از شعراي ماوراءالنهر خراسان و عراق هيچکس را نشناسم که بر ارتجال، چنين پنج بيت تواند گفت» و در جاي ديگر در منجمي يقوب اسخاق کندي مينويسد که: »اين سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرايت کرد».

در دوره حکومت مغولان هم ايران به دو بخش عمده خراسان و عراق رسميت داشت. چنانچه در تاريخنامه هرات نوشته سيف بن محمد سيفي هروي از دو بخش عمده ايران يعني خراسان و عراق سخن گفته شده... «در تاريخ غازاني چنين مذکور است که شاهزاده براق روزي شاهزادگان وامرا و عساکر خود را حاضر گردانيد و گفت که درين اقليم زمين علفخوار رو مواضع تفرجگاه و شکار ماتنگ است. انديشه دارم که لشکري به ايران کشم و خراسان و عراق را در ضبط آرم...»

... «پادشاه ابقاد در جواب گفت که سلام من را به شاهزاده براق برسانيد و بگوييد که اگر از من به راي خويشاوندي و يکدلي تمام ممالک خراسان و عراق طلب داري، در اعطا و بذل آن هيچ تاخير و تقصيري جايز نشمرم و اگر خواهي به زور و فريب بدين ديار لشکرکشي و خراسان را که سرحد ايران و توران و نزهتگان جهانيان است.»

استاد سعيد نفيسي درباره گسترة خراسان در سده سوم هجري چنين ميگويد: «استان خراسان بزرگترين و مهمترين استانهاي ايران به شمار ميرفت وش امل تمام قسمت شمال شرقي ايران تا مرز چين بود و آنرا باين نواحي تقسيم ميکردند: رخج، کابل، زابلستان، طبس، قهستان، هرات، طالقان، بادغيس، فوشنگ، تخارستان، طارقان، بلخ، خلم، مرورود، چغانيان، واشگرد، بخارا، توس، فارياب، ابرشهر، سمرقند، چاچ، فرغانه، اسروشنه، سغد، خوارزم، اسبيجاب، ترمذ، نسا، ابيورد، مرو، کش، نوشجان، بتم، اخرون، نجشب. جمع کل عايداتي که در سال 221 هـ . ق قرار دارند، عبدالله بن طاهر هر سال به ديوان فرستد چه نقد چه جنس و غلام کنيز و گوسفند و پارچه روي همرفته به 38 ميليون درهم ميرسيد».

در ادب پارسي دري مطالب کارآمدي درباره خراسان است. مثلاً ناصرخسرو بلخي قبادياني (394-481هـ . ق) نشيمن خود را دريمگان بدخشان عين خراسان ميداند.

مرا مکان به خراسان به يمگانست                                            کسي چرا طلبد در سفر خراسان را

و در جاي ديگر درباره خراسان ميگويد:

سلام کن ز من اي باد مر خراسان را                       مرا اهل فضل و ادب را نه عام و نادان را

منوچهري دامغان بلخ ورودک و سمرقند و بست را در خراسان مي شمارد و ميگويد:

از حکيمان خراسان کوشهيد و رودکي                      بوشکور بلخي و بوالفتح بستي هــــکذي

ميرزا مهدي استرآبادي مولف کتاب جهانگشاي نادري که در سده هجدهم ميزيست درباره اشرق هوتکي ميگويد در ايام سلطنت خود کرمان ويزد و قم و تهران تا پل کرپي که دارالمرز خراسان و عراق بود در خيطه تصرف درآورد.» دولتي که احمد شاه دوراني در نيمه سده هجدهم پايه گزاري کرد قلمرو آن خراسان ناميده ميشد، عبدالله خان ديوان بيگي ازارکان دولت احمد شاه دوراني که به مناسبت بناي شهر قندهار سرود ميگويد:

جمال ملک خراسان شد اين تازه بنا                                           ز حـادثا زمـانــش خــدا نــگه دارد

از زبان صابرشاه کابلي پير و مرشد احمدشاه دوراني روايت شده که درباره شاه مذکور به حکمران لاهور گفت: «او پادشاه ولايت خراسان است و توصوبه دار پادشاه هندوستان» نورمحمد قندهاري در سده نوزدهم، کتاب گلشن امارت را در تاريخ امير شير عليخان تأليف نموده است، در ذکر احوال امير دوست محمد خان پدر امير شيرعليخان چنين مي نگارد «در آن زمان که خاقان مغفرت نشان امير بي نظير عليين مکان امير شيرعليخان چنين مي نگارد «در آن زمان که خاقان مغفرت نشان امير بي نظير عليين مکان امير دوست محمدخان در ولايت خراسان در دارالسطنه کابل بر اورنگ امارت و جهانباني نشسته بود...»

نخستين نويسنده اي که از نام افغانستان ياد ميکند، سيفي هروي مولف تاريخ هرات در سدة سيزدهم ميلادي ميباشد و چنين ميگويد: «اولجايتوخان، خط هرات را تا اقصاي افغانستان ورود آمو به سلطان غياث الدين کرت واگذار کرد.» در سده چهاردهم ميلادي عبدالرزاق نويسنده مطلع السعدين چنين مي نويسد: ذکر توجه صاحبقران امير تيمور گورگان به سيستان و فراه و بست و قندهار و آنگاه از افغانستان و تخت سليمان نام ميبرد. در سده شانزدهم امين احمد رازي در جغرافياي هفت اقليم خود حدود کابل را چنين معين ميکند: شرق کابل پشاور و لغمانات و بعضي از ولايات هند است و غرب کابل کوهستان و قوم تکوردي و هزاره آنجا سکونت دارند، شمال آن قندزواندراب است و کوه هندوکش فاصل، جنوبش فرمل و بفرد افغانستان است. جغرافيانويس سده نوزدهم مرتضي حسين بلگرامي حدود سيستان را در حد يقته الاقاليم چنين تعريف ميکنند: سيستان ولايت است که حدودش از خراسان و کرمان تا غزنين و اطراف افغانستان است از نوشته هاي جغرافيانگاران سده سيزدهم، چهاردهم، شانزدهم و نوزدهم پيداست که سيستان و قندهار و غزنين و کابل جز افغانستان نبوده و در همين سده نوزدهم بود که نامه جوابيه لارد الکند فرمانرواي انگليسي هندوستان مورخ 16 اگست 1838 ميلادي به عنوان شاه شجاع الملک پادشاه فراري و غيرقانوني خراسان براي بار نخست نام افغانستان به جاي خراسان به کار برده شده بدين ترتيب «اخلاص گزين را به خوشي و رغبت ماالاکلام، اين معني منظور است که در ميان صاحبان (يعني انگليسيها) و مردم ولايت افغانستان چه از سپاه و چه از رعيت، بدون مرضي و صلاح انخلاصة خاندان عزوعلي امري بوقوع نيايد.» اين جملات در جواب ماده سوم پيشنهاد دوگانه شاه شجاع شده بود در حاليکه شاه شجاع در مقدمه کتاب واقعيات خود به جاي نام استعماري افغانستان همان نام تاريخي و همگاني خراسان را بکار برده بود. متعاقبا انگليسيها که زير نقاب شاه شجاع به قندهار مسلط شدند معاهده ديگري در 7 مي 1839 ميلادي بر شاه شجاع تحميل کردند که در دو ماده آن نام افغانستان به جاي نام تاريخي و همگاني خراسان بکار برده شد. ماده سوم چنين ميگويد: «شاه محتشم اليه (شاه شجاع) گاهي احدي را از قوم و اهل فرنگ در زمره نوکران منتظم و منسلک نخواهند کرد و کسي را از اهل فرنگ اجازت استقامت به ملک افغانستان بدون اطلاع و رسترضاي سرکار انگليسيها اعطا نخواهند فرمود.» و همچنان در ماده چهارم.. تا زمان امير عبدالرحمان خان ميان سالهاي 1880-1901 ميلادي هم مردم کشور با نام افغانستان خو نکرده بودند چنانچه «سايل» يکي از شاعران زمان امير عبدالرحمان خان در يک قصيدة که به خاطر بازگشت امير عبدالرحمان خان از هندوستان سروده بدينگونه آغاز نموده:

       والي ملک خراسان به پشاور آمد                            گويا مهر جهانتاب ز خاور آمد

پايان    

 

زيرنويسها

1)      تاريخ افغانستان پس از اسلام نويسنده عبدالحي حبيبي چاپ تهران از رويه 140 تا رويه 146

2)      نامه شهرستانهاي ايران به زبان پهلوي

3)      حدودالعالم من المشرق الي المغرب چاپ تهران از رويه 88 تا رويه 89

4)       ديوان ناصر خسرو بلخي

5)       پيراسته تاريخنامه هرات نويسنده سيف بن محمد سيفي هروي چاپ تهران از رويه 72 تا 73

6)       افغانستان در پنج قرن اخير نويسنده ميرمحمد صديق فرهنگ جلد يکم چاپ تهران از رويه 18 تا رويه 20

7)      ديوان رودکي سمرقندي

8)      خراسان و ماوراءالنهر مترجم و پيشگفتار دکتر پرويز ورجاوند چاپ تهران

9)      افغانستان در مسير تاريخ نويسنده ميرغلام محمد غبار جلد يکم چاپ تهران از رويه 309 تا رويه 310

10)  هفته نامه اميد چاپ امريکا شماره 673

از سايت خراسان

www.khurasan.net



بالا
 
بازگشت