کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

                                 نگاهی برکتاب:

 زندگی امیر دوست محمدخان،

امیر کابل

تالیف موهن لال کشمیری

جلد دوم

ترجمه پروفسور سیدخلیل الله هاشمیان

چاپ جنوری 2006، امریکا

 

زندگی امیر دوست محمدخان ، تالیف موهن لال کشمیری ،کتابی است که رخداد های تاریخی ، سیاسی ونظامی دوابرقدرت استعماری(روسیه وانگلیس) رادر قرن نزدهم میلادی برمحور شکل گیری افغانستان، توضیح وتشریح میکند. مولف کتاب، موهن لال هندو، یکی از ورزیده ترین جواسیس هندبرتانوی است که خواسته است با نگارش این کتاب تجاوز نخستین انگلیس برافغانستان را در 1839 میلادی بخاطرحفظ سرحدات هندوستان در برابرپیشروی روسیه تزاری درآسیای میانه، محق جلوه بدهد، ولی آنگاهی که فرجام سیاست  استعماری را ارزیابی میکند و می بیند که انگلیس در این راه تمام قشون خود را به استثنای یکنفر تباه ساخته است ، بدون آنکه کدام دست آوردی داشته باشد تا تفوق خود رادر عرصه نظامی ویا سیاسی بررخ روسها بکشد، آنگاه اززیر قلم اونکاتی فروچکیده که پرده ازروی دسایس وتوطئه ها ووعده خلافیهای دست اندرکاران سیاست استعماری در افغانستان ومنطقه برداشته است.

دراین کتاب بیش از هرچیز دیگر نقش موهن لال: در استخدام افراد موثر در دستگاه حکومت سرداران قندهاری ودستگاه امیر کابل مثلاً: در استخدام ملانصوح، مشاورارشد وبلند مرتبت سرداران قندهاری وهمچنان جذب سر لشکر سپاه قندهارحاجی خان کاکر،وبالنتجه شکست وفرارسرداران قندهار به ایران، ونیز در فتح بالاحصار غزنی واز تیغ گذشتاندن مدافعین آن وباسارت گرفتن سردارغلام حیدرخان پسر امیر دوست محمدخان، ونیزدرجلب وجذب خان شیرینخان چنداولی ، سرلشکرسپاه امیردوست محمدخان در جبهه ارغنده وفراری ساختن امیر بسوی بخارا وهمچنان در ایجاد شورش مردم کوهستان وپروان برضد امیرکابل وهم در نجات دادن اسرای انگلیس از چنگ صالح محمد خان در بامیان بسیار چشمگیر وموثراست. (رک:صفحات 109،133،152،156 ،172، 200،201، 382،ج2)

زندگی امیر دوست محمدخان از این جهت نیز کتاب بسیار پر اهمیتی است که درآن سیماهای رجال وشخصیت های ملی را که برای طرد متجاوزین از کشوردرنومبرسال1841 در منزل عبدالله خان اچکزایی در کوچه باغ نواب گردآمدند وتصمیم گرفتند ، از قبیل امین الله خان لوگری، سکندرخان، عبدالسلام خان،میرافضل خان،میراحمدخان، صمدخان، محمدحسین خان عرض بیگی چنداولی،حاجی علیخان، خضرخان کوتوال،میرجنید، محمودخان بیات،محمدعظیم خان پیشخدمت،ناظرعلی محمد، میرآفتاب، میرزامیر،عبدالرحیم محتسب، میرمحبوب،میرحاجی،میرسیدخان،میرغلام قادر،اقارب امیر دوست محمدخان(شجاع الدوله خان، نواب محمدزمان خان،نواب محمدعثمان خان وغیره)،پسران میرداودخان هوتک،ولیخان میراخور،اکبرخان خوبگاهی،عبدالرحمن خان عثمانلو(ص 304)به ما میشناساند و همچنان از مبارزین ملی در نقاط دیگر کشورچون: محمدعثمان نجرابی، میرمسجدیخان کوهستانی، میردرویش برادر میرمسجدی خان، ملک سیف الدین خان گل دره، علیخان تتمدره، محمدشاه خان غلزایی وبرادرش دوست محمدخان، وزیر محمداکبرخان وسلطان جان(= سلطان احمدخان داماد وبرادر زاده امیر دوست محمدخان )وغیره که تا آخرین لحظه پایداری کرده اند واز جان ومال وهستی خود درگذشته اند تا دوباره کشور خود را از کام اژدهای استعمار نجات بخشند، به ماسخن میگوید.

در این کتاب ما باشخصیت روحانی وبا نفوذ کُـنـــر مرحوم سیدهاشم کنری که عم سید صفدرپدر سیدجمالدین افغانی وپدرپدر بزرگ دکتور سیدخلیل الله هاشمیان(مترجم کتاب) میشود، آشنا میشویم. دکتور هاشمیان در این کتاب (صفحات 249_258) درحاشیه یک رخداد تاریخی از مقاومت سید هاشم خان کنری در برابر قوای انگلیس  یاد کرده ونیز به معرفی سید هاشم کنری وسلسله نسب وی پرداخته است که نشان میدهداین خاندان از اخلاف سید علی ترمذی معروف به پیر بابا از مخالفین سرسخت پیر روشان انصاری بوده واسلاف سیدجمالدین افغانی هنوز درولایت  کنرافغانستان از خود قلعه وزمین وباغ وعقار ونام ونشان معلومدار دارند.

همچنان در این کتاب ما با سیما وچهره هایی وطن فروش وخاینان ملی نیز آشنا میشویم که می بینیم بخاطر پول ومنافع شخصی چگونه برای بیگانه ها ومتجاوزین جاسوسی میکنند تا مردم وطن دچار ذلت وزبونی وسلطه وعمر استعمارگران درکشور بیشتر گردد. این چهره های خودفروخته نیز باید برای نسل های حال وآینده معرفی گردندتا درس عبرتی باشد برای دیگران که این مطالب را میخوانند، از قبیل حاجی خان کاکرسرلشکر سرداران قندهاری ،وملا نصوح پیشکار بلند مرتبت سردار کهندلخان قندهاری ،نایب شریف خان  وخان شیرینخان چنداولی وجان فشان خان پغمانی وتاج محمد( مشهور به بچه پهلوان)،میر حسن، شاه جی، ملا احمدبرنج فروش، غلام خان پوپلزایی ،مهرعلی خان، علی میرزا وعباسخان شاه غاسی، سیدمرتضی شاه کشمیری،غلام حسن خان قزلباش ، شیرعلیخان جوانشیر، آغاحمزه، مستوفی عبدالوهاب درانی ، سردار عبدالرشید محمدزائی وغیره نیز آشنا میشویم که عاقبت شومی در انتظار شان است و برخی از اینها حتی بعد از فرار به هندوستان به حال زار وابتر روزگار میگذشتاندند ولی روی باز گشت به کشور خود را نداشتند ونام بدی از خود درتاریخ گذاردند.(صفحات 134،186، 284_ 292،382، ،384 ،383ج،2)

بطور نمونه ازجاسوسی غلام خان پوپلزائی برضد دولت امیر دوست محمدخان یادآور میشویم که کار کردهای اوبرای خوش خدمتی به بیگانه چه پیامد ناگواری برای اودر برداشت. موهن لال میگوید: « هنگامیکه من از مشهد به پشاور برمیگشتم، درمسیر راه من در کلکته باغلام خان آشنا شدم واو مرا برای نان شب دعوت کرد واین شناسائی  ودوستی بالاخره منجر به آن شدکه بعدا او بحیث مخبر وجاسوس من درکابل مقرر گردید....[هنگام اشغال قندهار توسط قشون انگلیس در بهار1839] از قندهاردر تحت هدایت ومراقبت آمرین انگلیس، من حوالهً مبلغ چهل هزار روپیه را برای غلام خان بکابل فرستادم که درآن زمان پر آشوب توسط یک صراف شکارپوری بنام «پوکهار»درکابل به او پرداخته شد.اولیای انگلیس از قندهار به غلام خان هدایت داد تا درکابل بمقابل امیر دوست محمدخان آشوب وبی امنیتی ایجاد ومردم را بضدامیر تحریک کند. غلام خان توانست حمایت و همکاری حافظ جی ، فقیر معروف کابل وپسر میرواعظ، را که یاغی ترین رافضی ریاکار درسلطنت کابل بود،تامین کند.او همچنان موفق شدحمایت وهمکاری خواجه خانجی ساکن عاشقان وعارفان ویک عده مشاهیر وخوانین دیگر مقیم کابل ، چه درانی وچه قزلباش رابرای شاه شجاع وانگلیس جلب وتامین کند. باری غلام خان با تغییرقیافه درلباس زنانه درحالی که چادری پوشیده ووجود خود رااز سرتاپا پوشانده بود، صبح وقت سوار بریک مرکب از چنگال امیر کابل فرار ودر یک جای دور مخفی گردید. بدین ترتیب او با مهارت توانست از دستگیری خود توسط عمال امیر فرار کند، زیرا امر بازداشت او توسط امیر صادر شده بود. بعد از آن غلام خان پوپلزائی، بسواری اسپ خود را به تگاب رساند ونزد ملک شاه دادخان زعیم تگاب که در نزد مردم به "بچه مازو" معروف بود، رفت. ملک مذکور به او پناه داد وهم بمشورت او(غلام خان) عمل کرد، چنانچه قوم خود رابطرفداری شاه شجاع بسیج نمود وهمراه با غلام خان به کوهستان رفت که درآنجا همه سران اقوام از قبیل میرمسجدیحان، میر درویشخان، میر خوجه، خلیفه ابراهیم، میر سکندرشاه، سیف الدین ، ملک عیسی خان، ودیگر سران نجراب ، پنجشیر، غوربند، کوهستان وکوهدامن همه سلاح بدست گرفته بحمایت از پلان ونظرات غلام خان برخاستند. بدینسان پولی که ما از قندهاربرای غلام خان بکابل ارسال کرده بودیم، او پول مذکور رابرای تولید اغتشاش بمقابل امیر دوست محمدخان توزیع ومصرف نمود. وامیر را که هنوز درکابل بود توسط یک حمله از کوهستان تهدید کرد. حافظ جی در عین زمان برای خفه ساختن قیام مردم کوهستان که او را بحیث پیر مذهبی خود تقدیس مینمودند، دست به تظاهر زد وظاهراًبضدانگلیس با امیر دوست محمدخان پیوست. معهذا حافظ جی از نزد غلام خان دوست وهمکار انگلیس مبلع هشت هزار روپیه بطور مخفی بقسم تحفه پذیرفته بود، لهذا بعوض آنکه پیروان کوهستانی خود رابکمک امیر وبرضد انگلیس تشویق نماید، حافظ جی وقتی بکوهستان رسید به نفع انگلیس با غلام خان همکاری نمود.» ( صص 199_201و نیز ص 184،ج2)

انگلیسها میدانستند که آسان ترین راه اغوای مردم برای شورش، جلب روحانیون متنفذ است وبه همین دلیل غلام خان پوپلزائی با آگاهی از این رازقبل ازهراقدامی با پرداخت مبلغ هشت هزار روپیه توجه وهمنوائی روحانی شهرحافط جی را بسوی شاه شجاع جلب کرده است. درحالی که برادران دیگر حافظ جی ، میرحاجی ومیر آفتاب عناصر ضد انگلیسی بودند وتاخروج انگلیس از کابل همواره در صف مبارزین ملی قرار داشتند.اما شخص حافظ جی با همه خوش خدمتی به شاه شجاع وانگلیسها یک سال بعد مورد بی مهری وخشم اولیای امور انگلیس قرار گرفت وبه هندتبعید گردید. (همان،ص269) وسران کوهستان وپروان نیز که فریب وعده های میان تهی غلام خان پوپلزائی راخورده بودند، یکسال بعد برضد شاه شجاع وانگلیسها قیام کردند و در زیر علم امیر دوست محمدخان برقرارگاه های نظامی انگلیس دلیرانه حمله بردندوتلفات سنگینی بردشمن واردآوردند.(صص270_275،ج 2)

پایان سرنوشت جاسوسی غلامخان پوپلزائی نیز خواندنی وعبرت انگیز است، از قول موهن لال میشنویم: « غلام خان مشوره وخدمات نهایت ارزشمند باولیای انگلیس وهم بشخص شاه شجاع واراکین دولت او بارتباط طرزاداره مملکت تقدیم نموده، ارزش خدمات او خصوصاً در دوصحنه، یکی بهنگام ظهور امیر دوست محمدخان درکوهستان که برای جنگ با انگلیس احضارات گرفته بود، وبار دیگربهنگام مصیبت بزرگ درسالهای (1841_42)درکابل، غیر قابل جبران میباشد. در دوران وقوع حادثات مذکور غلامخان بخاطر خدمات مهمی که انجام داده همیشه در نزد انگلیسها باعلاقمندی یادشده است، امااینک من مجبورم شمه ای درختم داستان او هم وهم پیرامون پایان زندگی او بنویسم. انگلیسها درمقابل خدمات ارزشمند غلامخان وعده های تحریری وهم شفاهی دادند که گویا او را برتبه ومقام میراثی اش میرسانند، وعلاوتاً وعده کردند امتیازات وهم مستمری دایمی از طرف دولت انگلیس وهم از جانب شاه شجاع باو داده خواهدشد. اما هیچیک از تعهدات مذکور هرگز در مورد او ایفا نگردید. انگلیسها ازجانب خودبرای مردم وکسانی که خدمات ارزشمند به نفع انگلیس انجام میدادند، وعده های بلند بالایی میدادند، ولی این وعده ها فقط درقالب الفاظ باقی میماندند. غلامخان پوپلزائی که هنوزهم بایفای وعده های دولت انگلیس امیدواربود، ازاخلاص وعلاقمندی وهمکاری خود با انگلیس تا زمانی منصرف نشد که سپاه انگلیس مجبور به ترک افغانستان گردید. آنگاه اونیزبه تعقیب انگلیسها به لودیانه رفت، چون اقامت او در افغانستان بدون موجودیت سپاه انگلیس خطر حتمی به حیات او میبود. بدین نهج غلام خان زمین وجایداد وحتی خانه نشیمن  وهم اقارب ودوستان خود را بخاطر نزدیکی وخدمت وتعلقیت به انگلیس از دست داد وبحیث یک فراری درکشورهند مقیم شد. اینکه دولت انگلیس تعهدات ووعده های خود را چطور و چقدر در برابر او ایفا نمود، قابل شنیدن است. انگلیس درکابل به اعطای نشان ولباس فاخره او را مفتخرساخت، اما درعین زمان اولیای انگلیس به شاه شجاع و وزیران او _ملاشکور ونظام الدوله_ اجازه میداد باغلامخان به حیث یک آدم کوچک، مانند یک پایدو، معامله کنند. حتی بالای جایداد شخصی بسیارکوچک وناچیز او مالیات وضع وتحصیل کردند. درحالی که همین جایداد در دوره امیر دوست محمدخان از مالیات معاف بود. درنتیجه این طرز معامله غلام خان آنقدرفقیر وناتوان شد که در لودیانه "مستخدمین" خود راجواب داد، اسپها وهر چیز قیمتدار خود را بفروخت وبعد ازآن به فاقگی بسر میبرد، درحالی که مریض وزمینگیرهم شده بود، تا بالاخره بوضع فجیع  وفات یافت و یک خانواده نهایت ناتوان و فقیر و پر از محنت ورنج از خود بجا گذاشت! » ( ص210)

پاداش خیانت حاجی خان کاکر نیز بعد از سه ماه از سوی انگلیس تبعید او از افغانستان به هندوستان وواپس گرفتن لقب نصیرالدوله ازاو بود که هنگام پیوستن به قشون انگلیس در قندهار دریافت کرده بود.(ص220)حاجی خان کاکردوسال قبل به عنوان سپاهسالار قشون افغانی در جنگ جمرودبا سیکها نیز مرتکب خیانت شد وبا تطمیع ازسوی سیکها جناح تحت فرمان خود راتخلیه نمود که براثرآن تلفات سنگینی به قشون افغانی واردآمد وپس ازختم جنگ امیر دوست محمدخان میخواست اورا بدست مرگ بسپارد، ولی بنابرسوابق خدمت از مرگش درگذشت واز کابل اخراجش کرد واو نزد سرداران قندهار آمد ودوباره به سرداری سپاه قندهار برگزیده شد، مگرمجدداً مرتکب خیانت به وطن شد.

درجای دیگری موهن لال ازوعده خلافیهای انگلیس با افغانهای اغواشده یادمیکند و میگوید: « ما توانستیم همکاری ملانصوح را که مشاور بلندمرتبت سرداران قندهاربود، در برابر اعطای یک سند تحریری که تضمین پرداخت معاش مستمری عمری را به او میکرد، بدست آریم. بمقابل این عطیعه وتعهد، اوحاضرشده بود تا سرداران قندهار را از مقابله با سپاه برتانیه منصرف بسازد. ملا نصوح به ماموریت خود موفق شد، چونکه دراثر مشوره های اوسرداران بایران فرارکردند، اما انگلیسها که نمیخواستند تعهدات خود رادر برابر خدمات او ایفا نمایند، درصدد بهانه جوئی و یافتن قصور او برآمدند، مثلاً میگفتند که، سرداران بحاطری از قندهارفرار کردند تا دراینده بتوانندبا انگلیس بجنگند!  یا اینکه میگفتند سرداران بامشاهده قدرت سپاه برتانیه وپیوستن حاجی دوست محمدخان درانی به جبههً ما از ما ترسیدند ومجبور بفرارشدند، با این نوع بیانات گویا انگلیسها میخواستند بگویندکه خدمات ومشوره های ملا نصوح به فرارسرداران موثر نبوده، لهذا او مستحق معاش مستمری نمیباشد.»(ص 149)(موهن لال داستان استخدام ملانصوح تاجر معروف ومورد اعتماد سرداران قندهار را از طرف خود درصفحه 109 کتاب توضیح داده است.)

« عبدالوهاب خان مستوفی دومین شخص از قوم درانی بود که دراثر تخطی برتانیه از تعهداتی که به او کرده بود متضرر شد. این شخص از طرف سرداران قندهار بحیث قاصد نزد میرمهراب خان کلات بهنگامی اعزام شد که سرالکزندربرنس وشخص خودم بحیث نماینده انگلیس بدربار خان کلات موظف بودیم. یکنفرقزلباش طرف اعتماد سرداران قندهار نیز با عبدالوهاب خان همراه بود وسرداران قندهار نامه ها وپیامهای مهم وخاص خود را که متضمن مذاکرات آنها بانماینده روسیه وسران قوم بلوچ بود، بدست قزلباش مذکور سپرده بودند تا آنها را شخصاً به میرمهراب خان بسپارد. عبدالوهاب خان با ما تماس گرفت ووعده داد که اسناد مهم را ازهمراه قزلباش خود تصاحب نموده به نماینده انگلیس می سپارد. نماینده انگلیس درمقابل این خدمت بزرگ انعام وپاداش مکفی از طرف دولت برتانیه وهم منصب دایم العمر مستوفیت را در سلطنت شاه شجاع به او وعده داد. عبدالوهاب رفیق قزلباش راخود را با تهدید به قتل مغلوب ساخته، اسناد مهم را از نزداو گرفته همه را نزدما به قلات آورد... درحالیکه خدمات مهم وباارزش این شخص هم شفاهی وهم تحریری از طرف اولیای انگلیس قبلا تصدیق شده بود، اما بعوض آنکه اولیای انگلیس خودشان انعام وپاداش او را میدادند، فقط معرفی خطی برای او به عنوان منشی شاه شجاع دادند و درآن نوشتند که او یکی از هواخواهان شاه شجاع است. شاه بملاحظه این معرفی خط فقط همینقدر به عبدالوهاب گفته بود:«امرخواهدشد» اما "امرشاه" هرگز صادرنشد. وعبدالوهاب هرچه از خود داشت درکابل مصرف کرد ومایوس برگشت.»(ص150)

موهن لال در پایان کتاب خود زیر عنوان «استعفای شهزاد فتح جنگ» بازهم از بدعهدی اولیای انگلیس نسبت به افرادی که به نفع انگلیس درافغانستان جاسوسی کرده اند انتقاد میکند ومیگوید:« سپاه انگلیس باچنین  برگشت عجولانه [از افغانستان] نه تنها جرئت وشجاعت نشان نداد، بلکه تعداد زیاد سران قوم را که دوست وهمکار انگلیس شده بودند، بطور نامردانه در دوراهی خطرناکی قرار داد. یک تعداد سران قوم رامن منحیث خدمتگارصادق انگلیس توانسته بودم ازمحمداکبرخان جدا سازم وتعهد شرافتمندانه برای پاداش وانعام وهم امنیت وحفاظت آنها سپرده بودم، اما در موقع خروج از افغانستان بمشکل میتوانستم روی خود رابه آنها نشان بدهم، همه سران مذکور با چشمان گریان نزد من آمدند وگفتند:« ما دوستان خود را اغفال کردیم وسزادادیم، سبب شدیم آنها بمقابل هموطنان خود برخیزند و بجنگند. آنگاه آنها را بدهن شیران واگذاشتیم.» بمجردی که محمداکبرخان شهر کابل رادوباره تسخیر کرد،  او تمام کسانی را که بحمایت وهمکاری انگلیس قرار گرفته بودند، شکنجه کرد، زندانی نمود، پول وثروت شانرا گرفت و تحقیر شان کرد.من بجدیت میگویم که بعد از این یک معجزه بزرگ ویک مرحمت خداوندی تلقی خواهد شد اگر کسی در سرتاسر افغانستان وترکستان  بقول ووعده های اولیای دولت انگلیس اعتماد واتکا کرده بتواند.» (ص 394)

چنان به نظر میرسد که شغل پست جاسوسی در هروقت ودرهرزمانی ،نزد هیجکسی ارزشی ندارد وفقط در فرصت های معبین وگذراخدمات اشخاص جاسوس خریدار میداشته باشد وبعد ارزش واعتبار خود را از دست میدهد. «جوا سیس خاد» که دست آموزان ونوکران (K.G.B) در افغانستان بودند، وبخاطر کسب رتبه ومدال ومقام ومعاشات فوق العاده مردم را حق وناحق بدام می انداختند،وسر به نیست میکردند، پس از سقوط دولت پوشالی، اکثراً به روسیه فدراتیف فرارکردند. آنان در روسیه هیچگونه ارزش واعتباری نداشتند وهرروز از سوی پولیس و نیروهای ماسک پوش معروف به "آمون"لت وکوب وتحقیر وتوهین میشدند ونشان دادن کارتهای خاد وجاسوسی شان نیز فایده ای بحال شان نمیکرد وهرچه در روز از دست فروشی در هوای سرد دربازارهای سرباز پیدامیکرند از ایشان گرفته میشد. فقط رده های بالائی خاد که با پشتاره های دالرواسعار خارجی به روسیه رسیده بودند، با اجارهً منازل گران قیمت واستخدام بادی گاردهای شخصی میتوانستند ازمنزل خود بیرون بروند، ولی چون هیچ خارجی کله سیاه در روسیه مصونیت جانی ندارد، آنها هم بزودی از روسیه بدر رفتند ودر کشورهای اروپای مرکزی به عنوان پناهنده پذیرفته شدند. گفته میشود بیشترین "جواسیس خاد" در هالند وآلمان ودنمارک وسوئد بسر می برند وگروهک های صنفی زیرسقفی (انجمن های فرهنگی ویا سیاسی) درست کرده اند وخود را  در پناه این اتحادیه ها تسلیت  میدهند.

غبار در باره سرنوشت برخی از جواسیس و دست نشاندگان انگلیس در کشور مینویسد که : «در کابل حمزه خان غلزائی وعثمانخان باتهام دوستی با انگلیس محبوس شدند، نایب محمدشریف خان وجانفشان خان پغمانی از ترس انتقام مردم فرار کردند، پسران جانفشان از دم تیغ مردم گذشتند، ملا غلام پوپلزائی ومحمدعثمان نظام الدوله سدوزائی وپسران شاه شجاع یکی پی دیگری درهندوستان پناهنده شدند.» (غبار،ص 571) وخود شاه شجاع نیز بجرم آوردن انگلیس به افغانستان از طرف شجاع الدوله پسر نواب محمد زمان خان و رفقایش در جبه زار سیاه سنگ به قتل رسید. بدینسان درس های تاریخی به مردم می آموزد که هرکه به وطن خیانت کند ودست در دست بیگانه برای تجاوز به وطنش بگذارد، فرجامی بهتر از شاه شجاع وپسرانش ونظام الدوله وغلام خان وجانفشان خان وحاجی خان کاکر ودیگرجواسیسی که توسط مردم سربه نیست شدند،درانتظارشان نیست. مردم افغانستان هرگناهی را می بخشند، ولی هرگزگناه جاسوسی به بیگانه و دشمن وطن را نمی بخشند واشد مجازات کمترین سزای جاسوسان خواهدبود.

از مزیتهای دیگراین کتاب، یادآوری از دلیری وشجاعت دو زن افغان، یکی دخترزعیم دایزنگی ، خانم یزدانبخش میرهزاره بهسوداست ودیگری مبارزات خستگی ناپذیرخواهر امیردوست محمدخان، خانم عبدالرحیم خان، مشهور به مادر مددخان میباشد که هنگام تجاوز انگلیسها برکشورقرآن را در بغل گرفته خانه به خانهً رؤسای با رسوخ کابل وکوهستان وپروان میرفت و آنها را به قرآن سوگند میداد وبرای مقابله با انگلیسها وراندن آنان از کشور تحریک وتحریص میکرد.

بقول موهن لال، مادر مدد خان وقتی بخانه متنفذین میرفت، چادر می انداخت وآنها را به حمایت از برادرخود تشویق میکرد.او علاوه میکندکه « از زبان کسان نزدیک اوشنیده ام که بعد از حمله امیر به بامیان و[اشغال پایگاه های انگلیس توسط امیر]، این زن شب وروز بخانه سران کوهستان میرود ، قرآن را درمیان میگذارد وبلباس آنها گره میزند وحمایت وهمکاری آنها رابرای برادرش کمایی میکند. در بین افغانها گره انداختن بدامن مردان وسیله موثراست برای جلب حمایت وترحم آنها که به اساس عنعنه ملی ردشده نمیتواند، خصوصاً که توسط زنی سرشناس صورت بگیرد. وقتی ازاین موضوع خبرشدم، باساس شناخت سابقی که با میردرویش( برادر میر مسجدی خان) داشتم برایش نوشتم وسفارش کردم که از بغاوت دست بکشدوبشاه شجاع بیعت نماید.»(ص275،ج2)

موهن لال جای دیگری مینویسد:«این زن که اکنون بیوه است وبه نام مادر مددخان یاد میشود، به برادرخودامیر کابل شباهت دارد وزنی است متهور وفعال. هنگامی که تمام افراد فامیل امیرزندانی و[بعد]به هندوستان اعزام شدند، این زن به هروسیله ممکن دست زد تا اولیای انگلیس را راضی بسازد که همراه خواهرش( ظاهرامادر عبدالرشید خاین، خانم عبدالامین خان توبچی باشی _ س) درکابل بماند. مشارالیها میدانست که گرچه برادرش در ترکستان بسرمی برد، عاقبت عودت خواهدکرد وآنوقت قیام ملی درکشور صورت خواهدگرفت. به این منظوراو شخصاً بمنزل هریک از سران قومی میرفت وآنها راتحریک  به قیام برضد انگلیس مینمود. وهنگامی که امیردوباره خود را به میدان جنگ رساند وبا سپاه ما در بامیان وکوهستان می جنگید، مشارالیها شب وروز آرام نداشت واز یک قریه به قریه دیگرمیرفت ورئیس محل رابا شفاعت بقرآنی که در دست داشت تحریک بجنگ وقیام ملی  وحمایت از برادرش امیر المؤمنین میکرد. هنگامی که امیر تسلیم شد، مشارالیها بسیار ماهرانه بجلال آباد گریخت وباوجود تعقیب ومراقبت ما(انگلیسها) ، خود را بنحوی به پشاور رسانید.»(ص 185_186، ج1)

زن دیگری که ازشجاعت وهوشیاری  آن موهن لال یاد کرده، زوجه یزدان بخش میرهزاره بهسود است. موهن لال مینویسد: «این زن دارای صفات خارق العاده بود وهم قدرت ودسترسی عجیبی در پیشگوئی واقعات آینده داشت. مشارالیها بعضی اوقات کالای مردانه می پوشید که مجهز با شمشیر وسپر، تیروکمان، نیزه وخنجر وهم تفنگ فتیله ای بود وهمراه شوهرخود به میدان جنگ میرفت و در پهلوی او در جنگ سهم میگرفت. »

باری این زن وشوهر بدعوت امیردوست محمدخان به کابل رفتند وچندی نگذشت که هردوبزندان امیر افتادند، مگر شوهر موفق به فرار از زندان شد وامیر زن میرهزاره را بحضور طلبیده مورد توبیخ قرار داد، اما زن میر بجوای امیر گفت:« ای پسر سرفرارازخان! آیا شرم نداری که خود رابایک زن برابر میسازی؟»امیر ودرباریان از این جواب منفعل شدند. دستور داده شداو رابه چنداول ببرند وتحت مراقبت بگیرند.چندی بعد این زن نیزاز زندان فرار وبسواری اسپ راهی هزاره جات گردید. گویند وقتی امیر از فرار این زن خبرشد یک عده سپاهی رامامور دستگیری اونمود. سپاهیان امیر او رادریافتند ، اما این زن با فیر تفنگ برسپاهیان، موفق شدخود را به قلمرو هزاره جات برساند، آنگاه سپاهیان امیر دست خالی بکابل برگشتند، البته با احساس عمیق خجالت که نتوانسته بودند آن زن دلیر را دستگیرنمایند. زن میرهزاره وقتی نزد شوهرخود رسید با تجلیل واحساسات عالی مردم هزاره مواجه گردید.(ج1 ، ص189_191)

خلاصه کتاب «زندگی امیر دوست محمدخان» (دردوجلد وسی ودو فصل )دارای اطلاعات فروان تاریخی است که برای پژوهندگان تاریخ افغانستان یکی از مآخذ معتبر میتواند به حساب آید. ترجمه وچاپ جلد دوم کتاب موهن لال را که من چشم انتظار آن بودم وچندین مرتبه از طریق تلفن این آرزومندی را خدمت مترجم بزرگوارآن ابراز داشته ام، برای داکترهاشمیان صمیمانه تبریک میگویم و داشتن آن را برای اهل مطالعه توصیه میکنم. بدون شبهه هیچ کار فرهنگی درکشورماد بدون کاستی نمیتواند بسرآید، واین اثر نیزدارای کمترین کاستی هاست که میباید بدیده اغماض به آن نگریست.مثلا: در این کتاب به برخی عبارات برخوردم که در ادبیات دری معمول نیست ویا من با آنها برنخورده ام ومترجم بزرگوار میتوانست بجای آنهاعبارات خوبتری بکار ببرند. مثلاً :درصفحه 113 ، سطر 7« وبات وپتاق زیاد میزد...» این جمله اگر بصورت" خودستایی» ویا "گزافه گویی » نوشته میشد حسنش بشتر بود. درصفحه 200 ، سطر اول :«بدگمانی وغولاندن امیر...» این غولاندن اصطلاح مردم لغمان است که بجای فریب دادن بکار میرود، از قلم دانشمندی چون داکتر هاشمیان بدور است که چنین ادبیاتی را بکار ببرند. وباز در صفحه 319، سطر3 (ازآخر) «قلعه را ایله کرد.» این جمله نیز از قلم داکتر هاشمیان عجیب مینماید وبهتر بود بجای آن:« قلعه را ترک گفت» ویا « قلعه را تخلیه کرد.» نوشته میشد.همچنان درص 274  چندباراز«جلگه» که زیستگاه میرمسجدی خان بوده نام برده شده است و درپاورقی آن مترجم خواسته بداند که آیا جایی درکوهستان به این نام هست یاخیر؟ در این مورد بایدیادآورشد که قلعه میرمسجدیخان درجلگه خواجه خضری واقع بوده است. ملا غلام غلامی منظومه ای درسال 1842 به نظم کشیده و در آن مبارزه میرمسجدیخان ودیگر مبارزان کوهستان با انگلیسها را درجلگه خواجه خضری بدینسان ذکر میکند:

يکى قلعــه از مسجـدى نامـدار      همى بود درجُلگه خضرى کنار

بيک سو دشت و بيک سو کـوه      بيک سو خلابه ، همه آب جـو

پسنديدند آخر ، همه سرکشـان       کـه آنجا بود، موضع دلـکشـان

ببايد که نام آوران هرچه هست      پـى جنگ آنجا سراسر نشست

مگــر آنـکه بـا برنس بـد نـــژاد       بکـــوشيم تـا نـام مـاند به يـاد

* *      * *

باری سه سال پیش (٦ اپريل ٢٠٠٣) در رابطه به ترجمه جلد اول کتاب موهن لال نوشته بودم: ترجمه کتاب حجيم «زندگى اميردوست محمدخان» نوشته موهن لال، جاسوس معروف هند برتانوى در دوران (جنگ اول افغان و انگليس) را بوسيله دکتور سيدخليل هاشميان که رنج فراوان در ترجمه، تايپ و چاپ و مصارف آن برخود هموار کرده اند، صميمانه تبريک ميگويم.

نکته مهمى که به نظر من درترجمه کتاب، از طرف ايشان در نظر گرفته شده است ، توضيحات روشنگرانه در پاورقى صفحات ترجمه کتاب موهن لال است که براى خواننده نوآموز و يا خواننده نا آشنا به تاريخ کشور خيلى مفيد و سودمند است.

درکنار لزوم احتياط در استفاده از متن کتاب( بخاطر اينکه جلب نظر اولیای انگلیس مطمح نظر مولف بوده ونیزدر برخی موارد اسامى اشخاص و پيوند هاى قومى و خانوادگى درست ثبت نشده است) ، آنچه ارزش این اثررا بالا میبرد، وجوداسناد ومکاتیب مهم سیاسی است که معلومدار موهن لال آنها را از آرشیف وزارت امور خارجه انگلیس ویا کتب معاصرانش فراهم کرده و دراثرش انعکاس داده است ودسترسی به آن اسناد بجز دراین کتاب برای هیچ مورخ افغانی ممکن به نظر نمی آید.

از قبیل اسناد ومکاتيب رسمى دولت قاجار و سفير روسيه در تهران عنوانى سرداران قندهاری و امير دوست محمدخان، و صورت مذاکرات نماينده دولت ايران قمبرعلى باسرداران قندهاروامضاى معاهده طرفين به ارتباط حمله ايران به هرات و نامه هاى امير دوست محمدخان به دربار دولت قاجار ايران و دولت تزارى روس وغیره. ضمناً با مطالعه اين کتاب ، منظور اصلى دولت هند برتانوى از اعزام سفيرش برنس به دربارکابل، به بهانه تشکيل يک بازار تجارتى در ديرهً غازيخان، ولى در حقيقت، تشويق امير دوست محمدخان براى اشتراک در دفاع از هرات در برابر حمله احتمالى ايران به آن شهر بود.درحالى که هرات در تصرف شاهزاده کامران پسر شاه محمود سدوزائى بود که قاتل وزير فتح خان، برادر اميردوست محمدخان شناخته ميشدو امکان چنين همکارى ميان آن دو دشمن خاندانى نا ممکن به نظر مى آمد. لیست عوایدمالیاتی وگمرکی امارت کابل در عهد امیر دوست محمدخان،برمبنای دیوانهای بـیربـل ودایارام هندو وسیدحسین دفتری، یکی دیگر از اسناد بسیار معتبر ومغتنم برای درک اوضاع مالی واقتصادی  شهرهاومناطق  تحت کنترل امیرکابل است. (ص 213_217، ج1)

بقيه ماجرا هاى سياسى دولت مردان خانواده سدوزائى و بارکزاى را من قبلاً در کتاب « عروج بارکزائى » نوشته پيرس ، از روى ترجمه مرحوم پژواک و مرحوم صدقى در کابل مرور کرده ام و اکنون با مطالعه اين کتاب متوجه شدم که حدود٧٠ در صد کتاب موهن لال را پيرس در پژوهش خود زير نام «عروج بارکزائى » بازتاب داده است. يک ترجمه غير چاپى اين کتاب ، به زبان پشتو در کتابخانه اکادمى علوم افغانستان موجود است که توسط يک افسر اردو بنام محمدعالم در اواخر دهه ٨٠ صورت گرفته است و من بطور سطحى آن را مرور کرده ام، ولى نقص عمده آن ترجمه، فقدان تبصره ها و تصحيح اشتباهات تاريخى موهن لال بود که خوشبختانه جناب دکتور هاشمیان اين خلا را پر نموده و خدمتى بزرگى براى نسل هاى آينده افغانى کرده اند. از اين جهت کار پروفسور هاشمیان، ارج فراوان دارد که بايد براو شادباش گفت.

دو سه نکته ديگر :

بارى من در يکى از کتاب هاى نفتولاخالفين، محقق و مستشرق بزرگ روسى که پيرامون نبردهاى اول ودوم و سوم افغان و انگليس چندين کتاب نوشته، خوانده ام که پس از اخراج انگليسها از کابل در جنورى ١٨٤٢، وزير اکبرخان موهن لال جاسوس را دستگيرو زندانى ساخته بود وبراى کشف اطلاعات ديگر از او ضمن بازجوئى بارها او را کف پائى برداشته بود تا اسرار ديگريکه نزد خود دارد بيان کند، اما اين جاسوس بيحيا با گريه و زارى خود را در پاى وزير اکبرخان مى انداخت و با تضرع خواهش مينمود که اگر ازشکنجه و لت وکوب او، وزير صرف نظر کند، اوکتابى در باره زندگى پدر وزير خواهد نوشت و تمام اسرار حمله انگليس به افغانستان و نقش رجال افغانى را در اين کتاب بيان ميکند و در اختيار وزير ميگذارد. وزيراکبرخان به او مى گفته : تو دروغ ميگوئى و با اين بهانه ميخواهى خود را ازشکنجه نجات بدهى ! و او باز قسم خورده و التماس ميکرد که او را بيش از اين نزنند و قلم و دوات و کاغذ دراختيار او بگذارند تا همين اکنون به اين کار شروع کند. سرانجام وزير اکبرخان نيز حاضر مى شود تا قلم و دوات و کاغذ در اختيارش قرار بدهند و موهن لال ميگويد از اين ببعد بود که من از لت و کوب و شکنجه نجات يافتم و نان بيشتر وبهتر بمن داده ميشد و من کتاب « زندگى امير دوست محمدخان » را نوشتم و آنرا به وزير اکبر خان تسليم کردم .

ترديدى نيست که در آن کتاب موهن لال تا توانسته به تعريف و توصيف از امير دوست محمدخان و وزير اکبرخان و ساير رجال موثرافغان در جنگ با انگليس ها پرداخته است. علاوتاً موهن لال بايد متن فارسى اين کتاب را تا قبل از يورش دوم قواى انگليس به کابل در نيمه سپتامبر١٨٤٢، در مدت کمتر از شش ماه تکميل و به وزير اکبر تسليم داده باشد و شکى نيست که آن متن، کاملتر از متن موجود، يعنى متنى که از حافظه خود بدون نشان دادن تاريخ وقوع حوادث مندرج در کتاب خود در ١٨٤٦ در لندن نوشته، بوده است. اما متاسفانه که آن متن تا امروز بدست نيامده و اگر آمده باشد، ما اطلاعى از آن نداريم و فقط خود موهن لال ميگويد که کتابش را ابتدا به زبان فارسى نوشته ووزير اکبرخان آن را از وى گرفته و ديگر واپس به وى مسترد نکرده است.

 روايتى است که امير دوست محمد خان کتابخانه مفصلى داشت که بعد از الحاق قندهار به کابل و آوردن قاضى محمدسعيد «خان علوم» با خود به کابل، وى آن کتابخانه را به قاضى محمدسعيد « خان علوم » بخشيد و ممکن است اين اثر در جملئ کتابخانه امير بوده باشد يااينکه در هرج و مرج هاى پس از اشغال کابل توسط انگليس ها از ميان رفته باشد؟ اگر از ميان رفته باشد، آن محقق روسى اين مطالب را ازکجا دانسته و نوشته است ؟

دو ديگردر ارتباط به ملاناسو(صفحه٢٤٦ کتاب ) که صورت ضبط ديگر آن «ملا نصوح» ميباشد. بايد ياد آورشوم که ملاح نصوح تاجر، پيشکارمورد اعتماد سردار کهندلخان بود، اوهمان کسى است که کاپى هدايت نامه دولت فارس عنوانى قمبرعلى نماينده دولت فارس بدربار کابل را در اختيار ايجنت موهن لال، محمدطاهر در قندهار گذاشته بود. اين ملا نصوح پدر فيض محمد لودين وپدر بزرگ کاکا سيد احمد لودين از مشروطه خواهان اول بود که ٣١ سال از عمر خود را درزندان امير عبدالرحمن خان و اميرحبيب اﷲ خان سپرى کرد. کاکا سيد احمد پدر عبدالرحمن لودين ازمشروطه خواهان پر شور مشروطيت دوم بود و اين عبدالرحمن لودين که اميرحبيب اﷲ خان را در شور بازار کابل مورد فير تفنگچه قرارداد و امير کشته نشد و دستگير و با غرب و غُراب در زندان ارگ زندنى شد .( ديده شود، دوره امانى، نوشته دکتور اسداﷲ حبيب چاپ ١٣٦٨ ش کابل، ص ٩ -١٠، جنبش مشروطيت درافغانستان از پوهاند حبيبى، زير نام کاکا سيداحمد)

درموردجبارخان که درصفحه ٦٥ ترجمه، موهن لال وى راکاکاى اميردوست محمدخان خوانده و شما در پاورقى همان صفحه سوال دو جبارخان يکى کاکا وديگر برادر اندر امير دوست محمدخان را مطرح نموده ايد، بايدگفت که در خاندان سردارپاينده خان فقط يک نفر جبارخان نام داشته که پس از حکومت ديره جات به عنوان نواب جبارخان شهرت يافت و تا پايان عمر درکابل باقى ماند واو همانست که وقتی به نمایندگی از طرف امیردوست محمدخان برای مذاکره با سران قشون انگلیس به غزنی رفت وشرایطی را از جانب امیر به انگلیسها پیش نمود، وانگلیس ها به خودش پیشنهاد وزارت شاه شجاع را نمودنداو گفت:«بهترمیداند به سرنوشت برادرخودسهیم باشدوبه چنین مناصب ووعده های شیرین خود را بازی ندهد.»(ص163،ج2) بنابر ياداشت هاى مترجم سردارعزيز سابق والى فراه و بعد والى بلخ که مردى صادق و رشوت نخورى بود و احمد کريم نوابى مامور وزارت خارجه واحمدولى خواننده معروف از نسل او هستند. درهمين صفحه ازسردارمحمدزمانخان (پسر نواب اسد خان) و سردارعثمان خان (پسر نواب صمدخان) برادر زاده هاى امير دوست محمدخان نام برده شده که در جنگ اول افغان و انگليس همراه با سردار شمس الدين خان (پسر سردار امير محمد خان برادر امير دوست محمدخان) از خود شهامت قهرمانهانه نشان دادند و قيام کابل را به قوام رساندند. از اولاده نواب محمدزمانخان ( رهبر جهاد در نبرد اول افغان و انگليس) تنها اسم محمدعالم نوابى سابق والى بلخ در عهد ظاهرشاه بمارسيده است که تا چندسال پیش در آلمان زندگى داشت.خوشحال خواهم شد هرگاه شجره اولاده اين سرداران را شما که با اين خاندان خويشاوندى داريد، در اختيار من بگذاريد.

سه ديگر اينکه،درپاورقى صفحه ٥٥ ميخوانيم که نام ايران کنونى تا اواسط قرن نزدهم در نزد اروپائيها و هنديها، فارس بوده است. مرحوم داکتر جاوید از قول داکترسيد شهرام ايران بومى، مينويسد: «بنابر اسناد موجود، درماه دسامبر سال ١٩٣٤ ميلادى برابر با ديماه شمسى وزارت امورخارجه ايران به موجب بخشنامه اى(متحد المالى) که براى نمايندگى هاى سياسى خود در کشورهاى خارجه ارسال داشت دستورداد که از اول فروردين سال ١٣١٤ شمسى برابر با ٢٢ مارس ١٩٣٥ ميلادى بجاى کلمه «پرس» و «پرشيا»، کلمه «ايران» بکار برده شود. ( اوستا، نوشته اکادميسن جاويد،چاپ ٢٠٠٠ ، ص ٣٤)

همچنان درپاورقى صفحه ٦٩ گفته شده : محمدعثمان خان وزير شاه شجاع بود و پسرش محمدعباس خان يک افغان فاضل ودانشمند بود. وباز در ادامه همان سطر گفته ميشود که پسر محمدعثمان خان، عظيم اﷲ خان نام داشت و درهندوستان تربيه شده و زبان انگليسى خوب ميدانست و در عهد اعليحضرت امان اﷲ خان در وزارت خارجه ترجمان زبان انگليسى بود. اين عظيم اﷲ خان ترجمان (که به قول عزيزالدين پوپلزائى، وزير زاده تخلص ميکرده،)بنابر یادداشتهای حافظ نورمحمدکهگدای پسر عباسخان ابن محمدعثمان ملقب به نظام الدوله وزير شاه شجاع  بوده است نه برادرعباسخان. عظیم الله خان بردران دیگری بنامهای نصرالله خان ونورالله خان نیز داشت.(دیده شود: درددل افغان، شماره 64، ص83)

15جنوری2006 ،گوتنبرگ سوئد

 


بالا
 
بازگشت