فرهنگ سیاسی افغانستان

 

نوشته شده توسط: رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

 معرفی و بررسی کتاب “فرهنگ جزیره‌ای” اثر داوود عرفان

مشخصات کتاب؛

عنوان: فرهنگ جزیره‌ای؛ تأملاتی پیرامون فرهنگ سیاسی افغانستان

نویسنده: داوود عرفان

ناشر: انستيتوت مطالعات استراتژیک افغانستان، کابل، چاپ در هرات، چاپ اول ۱۳۹۹ش

الف) نگاهی کلی

فرهنگ سیاسی بخشی از فرهنگ عمومی یک جامعه است. این مفهوم را می‌توان از مفاهیم مهم و برجسته در مطالعات حوزه علوم اجتماعی و علوم سیاسی دانست که عهده‌دار تبیین و تحلیل فرایند چرایی و چگونگی کنش سیاسی جوامع می‌باشد.

کتاب “فرهنگ جزیره‌ای” اثر داوود عرفان، پژوهشی علمی در حوزه فرهنگ سیاسی افغانستان می‌باشد که همانطور در پیشگفتار اثر بدان پرداخته می‌شود، کمبود فقدان منبع و اثر پژوهشی‌ در این زمینه، انگیزه پژوهش و تالیف کتاب بوده است.

پیشگفتار، خلاصه گزارش (صص ۱_۲)، یافته‌های کلیدی (صص ۳_ ۱۵)، مولفه‌های فرهنگ سیاسی افغانستان (صص ۱۶_۱۷) و نوع فرهنگ سیاسی افغانستان (صص ۱۸_ ۲۵) بیست و پنج صفحه آغازین کتاب را شکل می‌دهد و پس از آن کتاب در پنج فصل سامان یافته است؛ کلیات (صص ۲۶_ ۸۲)، رویکرد نظری (صص ۸۳_ ۱۱۲)، روش پژوهش (صص ۱۱۳_ ۱۳۲)، تجزیه و تحلیل یافته‌های پژوهش (صص ۱۳۳_ ۲۵۴) و تحلیل فرهنگ سیاسی افغانستان (صص ۲۵۵_ ۲۸۳).

کتاب با ارائه راهکارها و سیاست‌های پیشنهادی در حوزه فرهنگ سیاسی افغانستان (صص ۲۸۴_ ۲۸۷)، نتیجه‌گیری (صص ۲۸۸_ ۲۹۰)، پرسش‌نامه (صص ۲۹۱_ ۳۰۰) و در نهایت با فهرست منابع و مآخذ (صص ۳۰۱_ ۳۱۰) خاتمه می‌یابد.

نویسنده در فصل دوم، به مفهوم‌شناسی “فرهنگ سیاسی” در نزد فلاسفه قدیم و جدید علوم انسانی پرداخته است (صص ۸۳_ ۸۶) و با اذعان به اینکه اجماعی در تعریف این مفهوم وجود ندارد، ذیل تعریف زیر، از فرهنگ سیاسی به عنوان نوعی “حافظه‌ی سیاسی جمعی” تعبیر می‌نماید:

به طور خلاصه می‌توان گفت که فرهنگ سیاسی عبارت است از ترکیبی از ارزش‌ها، استنباط‌ها، انتظارات، اندیشه‌ها و نظرات که طی آن نگرش‌های مردم را نسبت به زندگی سیاسی شکل می‌بخشد. برخی از سیاست‌پژوهان بر این نظرند که اصولا فرهنگ سیاسی یک پدیده واقعی روان‌شناختی سیاسی توده است که می‌تواند از لحاظ تجربی در مطالعات افکار عمومی مورد توجه قرار گیرد. فرهنگ سیاسی هر ملتی را تاریخ، اقتصاد، مذهب و احساسات عمومی آن می‌سازند. در واقع، فرهنگ سیاسی نوعی از حافظه‌ی سیاسی جمعی می‌باشد.(صص ۸۶ و ۸۷)

کتاب در واقع حاصل یک پژوهش میدانی در حوزه فرهنگ سیاسی افغانستان محسوب می‌شود که از لحاظ رویکرد نظری متأثر از نظریه آلموند و وربا دو اندیشمند مطرح علوم سیاسی بودا و از لحاظ روش پژوهش، مبتنی بر انجام مصاحبه‌های مردم‌نگارانه و تجزیه و تحلیل آن‌ها بوده است:

بر اساس الگوی آلموند و وربا، این پژوهش‌ در صدد تشخیص دو مساله‌ی کلی است. نخست اینکه، مردم افغانستان از چه نوع فرهنگ سیاسی‌ای برخوردارند و دوم اینکه مولفه‌های تاثیرگذار بر فرهنگ سیاسی افغانستان چیست؟ این پژوهش، با پرسش از ۳۸۴ نفر متشکل از استادان دانشگاه، دانشجویان، فعالین جامعه مدنی، کارمندان دولت، کارمندان سازمان‌های خصوصی، افراد دارای شغل آزاد و مردم عادی، با توجه به متغیرهای جمعیت‌شناختی چون سن، قومیت، جنس تحصیلات، شغل، مذهب، زبان، درآمد و ولایت [استان] صورت گرفته است. در این پژوهش شش بُعدِ دین، قوم، دموکراسی، نگرش ملی، نگرش اقتصادی و نگرش بین‌المللی، در فرهنگ سیاسی افغانستان با توجه به متغیرهای زمینه‌ای، مورد مطالعه قرار گرفته است ۱)

در این پژوهش، ابتدا برای بررسی مولفه‌های فرهنگ سیاسی افغانستان، از روش کمی و پیمایشی با استفاده از ابزار پرسش‌نامه و روش تحلیل هم‌بستگی _مدل معادله‌ی ساختاری_ و در مرحله‌ی متغیر با هدف تبیین جامعه‌شناختی روابط بین متغیرها از روش کیفی با استفاده از ابزار مصاحبه عمیق و روش تحلیل مضمون استفاده می‌شود.(صص ۱۱۳ و ۱۱۴)

نویسنده برای روش اجرایی پژوهش خویش، ده ولایت افغانستان را به عنوان جامعه آماری در نظر گرفته است که به زعم وی این ولایات مب‌توانند به نحوی نمایش‌دهنده فرهنگ سیاسی تمام مردم افغانستان باشند:

برای اینکه کلیه‌ی شهروندان افغانستان در جامعه‌ی آماری شامل گردد، ده ولایت افغانستان در نظر گرفته شده است. کابل به عنوان پایتخت افغانستان که تقریبا از تمام نقاط افغانستان در آنجا زندگی می‌کنند به عنوان افغانستانِ کوچک در نظر گرفته شده است. کلان‌شهرهای هرات، قندهار، مزارشریف و ننگرهار و دو شهر غزنی و بامیان از این جهت در نظر گرفته شده‌اند که هر شهر می‌تواند بخش‌های بزرگی از فرهنگ سیاسی مردم ولایات کوچک‌تر اطراف خویش را نمایش دهد. شهرهای دیگر به خاطر حضور قومیت‌های خاص در نظر گرفته شده است. فاریاب به عنوان مرکز تجمع قوم ازبیک، بدخشان به عنوان مرکز تجمع قوم تاجیک و نیمروز به عنوان مرکز قوم بلوچ در نظر گرفته شده است.(صص ۱۱۵ و ۱۱۶)

همانطور که در نقد و بررسی کتابنقدی بر ساختار نظام در افغانستان گذشت، به کار گیری از مفاهیم کلی هویتی همچون تاجیک، پشتون، هزاره، ازبک و غیره می‌تواند، افغانستان‌شناسی یا بر محور کتاب مورد نظر در این یادداشت، فرهنگ سیاسی افغانستان را به خطای شناختی-تحلیلی مواجه سازد.

البته شایان ذکر است که این کتاب را می‌توان در واقع اولین اثری دانست که به صورت مستقل این موضوع پرداخته است. از همین‌روی ذیل توضیحات نویسنده در بخش “برنامه‌ها و سیاست‌های پیشنهادی” (صص ۲۸۴_ ۲۸۷) ضمن “پیشنهادهای پژوهشی” متوجه می‌شویم که وی به این “کلیت” و “کل‌نگری” اشراف داشته است:

_ به پژوهش ‌گران توصیه می‌شود که اگر تصمیم به پژوهش مشابهی داشتند، تمام ولایات را با حجم نمونه‌ی بالاتری انتخاب کنند. یکی از این راه‌ها این است که هر ولایت را یک واحد تحقیق انتخاب نمایند و نتایج مجموعه واحدها را با هم سنجش نمایند.

_ زیبنده است که هر پژوهش دیگری در حوزه‌ی فرهنگ سیاسی افغانستان، روستاهای افغانستان را هم در نظر بگیرند. ۲۸۴)

البته شایان ذکر است که “برنامه‌ها و سیاست‌های پیشنهادی” در جای کتاب مشابه هم ذکر شده، هم در ابتدای کتاب (صص ۲۲_ ۲۵) و هم در انتهای کتاب (صص ۲۸۴_ ۲۸۷) که زیبنده است در تجدید چاپ‌های بعدی از یک‌جا حذف شود.

یکی از نقاط قوت پژوهش کتاب حاضر، انجام مصاحبه نیم‌ساخت‌یافته با هشت تن از کارشناسان خبره افغانستان‌شناسی، همچون سید‌عسکر‌موسوی، سیما ثمر، محمداکرم عارفی، حفیظ منصور و غیره است که از سویی بر غنای محتوایی اثر افزوده است و از سوی دیگر بسیاری از مطالب ارائه شده توسط مصاحبه‌شوندگان برای نسل‌های آینده، می‌تواند بار ارزش تاریخی داشته باشد، به خصوص با توجه به تحولات دو سال اخیر و سقوط کابل و بازگشت مجدد طالبان به قدرت در افغانستان.

داوود عرفان در این زمینه می‌نویسد:

این بخش متشکل از تحلیل‌هایی است که از داده‌های مبتنی بر مصاحبه‌ی نیمه‌ساختاریافته به دست آمده است. این یافته‌ها در ادامه مباحث قبلی و به خاطر تقویت نتایج کمی به جهت رسیدن به تحلیل‌های عمیق‌تر و روشن‌تر شدن مباحث مربوط به فرهنگ سیاسی افغانستان ارایه می‌گردد. برای رسیدن به داده‌های کیفی، پژوهشگر خود شخصا اقدام به انجام مصاحبه نموده و افراد مثاحبه‌شونده از آگاهان و کارشناسان مطرح امور سیاسی-اجتماعی افغانستان به حساب می‌آیند. روند مصاحبه‌ها به گونه‌ای بود که بعضی از آنها به نود دقیقه به طول انجامید…این بخش متشکل از تحلیل‌هایی است که از داده‌های مبتنی بر مصاحبه‌ی نیمه‌ساختاریافته به دست آمده است. این یافته‌ها در ادامه مباحث قبلی و به خاطر تقویت نتایج کمی به جهت رسیدن به تحلیل‌های عمیق‌تر و روشن‌تر شدن مباحث مربوط به فرهنگ سیاسی افغانستان ارایه می‌گردد. برای رسیدن به داده‌های کیفی، پژوهشگر خود شخصا اقدام به انجام مصاحبه نموده و افراد مثاحبه‌شونده از آگاهان و کارشناسان مطرح امور سیاسی-اجتماعی افغانستان به حساب می‌آیند. روند مصاحبه‌ها به گونه‌ای بود که بعضی از آنها به نود دقیقه به طول انجامید… ۲۲۱)

به نظر نویسنده یادداشت پیش‌روی، اینکه این اثر از روح غالب بر بسیاری از پژوهش‌های رشته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل که رویکردهای پوزیتیویستی است، فاصله گرفته، خود از نقاط قوت کتاب محسوب می‌شود.

داوود عرفان در فصل اول برای پرداختن به موضوع اصلی پژوهش‌اش، سیری گذرا و کلی به پیشینه‌ی فرهنگ سیاسی در ادوار مختلف تاریخی افغانستان زده است (صص ۴۵_ ۸۳) و فرهنگ سیاسی کنونی افغانستان را حاصل تحولات تاریخی سه دوره مهم آریانا ، خراسان و افغانستان می‌داند (ص ۴۵).

اما بیشتر چنین به نظر می‌رسد که مرور ادوار مختلف تاریخی، از پیشااسلام و دوره اسلامی تا دوره معاصر در کتاب، بیشتر به یک مرور اجمالی ادوار و سلسله‌های تاریخی می‌ماند تا بررسی اجمالی فرهنگ سیاسی آن برهه‌ها و مقاطع تاریخی.

گذشته از آن ملاک تقسیم‌بندی سه دوره‌ای آریانا، خراسان و افغانستان که نویسنده بر چنین مبنایی خواسته است نگاهی اجمالی به پیشینه فرهنگ سیاسی افغانستان در ادوار مختلف تاریخی داشته باشد، نقد دیگری است که می‌توان به کار ایشان داشت، چرا که این تقسیم‌بندی بیشتر یادگار دوره‌ای از تاریخ‌نویسی، بلکه تاریخ‌سازی در افغانستانِ معاصر است که رویکرد ناسیونالیسم رمانتیک افراطی با رویکرد غالب پشتونیزم بر افغانستان حاکم بوده است. برای مثال نویسنده به مواجهه تاریخ‌نگاران افغانستان از دوره هخامنشیان می‌پردازد که از دوره هخامنشی در افغانستان به عنوان دوره “متجاوزین” تعبیر می‌شود (ص ۴۸).

در همین راستا می‌بینیم که ملاک دوره تاریخی افغانستان برای نویسنده، همچون بسیاری از پژوهشگران داخلی و خارجی، از دوره احمدشاه ابدالی (۱۷۴۷م) می‌باشد، با این تفاوت که نویسنده با اینکه درباره صحت و اعتبار آن شک وارد می‌سازد، باز آن را مبنای دوره تاریخی بررسی خود قرار می‌دهد:

یکی از مباحث بحث‌برانگیز تاریخ افغانستان، مساله‌ی نام‌گداری این کشور به نام افغانستان کنونی است. در حالی که احمدشاه درانی خود را امیر خراسان می‌نامید، اکثر تاربخ‌نگاران تاریخ جدید، افغانستان امروزی را با تاج‌گذاری او آغاز کرده‌اند. بناء در این پژوهش منظور ما از افغانستان دوره تاریخی است که از زمان احمدشاه درانی آغاز یافته و تا کنون ادامه دارد. ۷۰)

ما در دو یادداشتفروپاشی عصر امپراطوری‌ها و سربرآوردن عصر دولت-ملت‌ها وروابط ایران و افغانستان در نیمه اول قرن بیستم و همچنین در یادداشتدرنگی در نظام سیاسی افغانستان در سایت کلکین به این موضوع پرداخته‌ایم، که می‌توانید به آنها مراجعه نمایید.

همچنین در خاتمه این بخش یادداشت شایان ذکر است که در یادداشت سفرنامهاز هری‌رود تا زاینده‌رود که اثر دیگری از داوود عرفان است، به معرفی و بررسی آن کتاب نیز پرداخته شده است.

ب) فرهنگ جزیره‌ای؛ فرهنگ سیاسی افغانستان

داوود عرفان با توجه به نطریه آلموند و وربا فرهنگ سیاسی افغانستان را فرهنگ محدود-مشارکتی با رگه‌هایی از فرهنگ تبعی می‌داند (ص ۲۱) و بر اساس نظریه روزنبان، فرهنگ سیاسی افغانستان را فرهنگی چندپارچه تحلیل می‌نماید (ص ۲۲) و برای فرهنگ سیاسی افغانستان مولفه‌های سی و یک گانه زیر را بر می‌شمارد:

دین‌باوری سیاسی، فرهنگ قبیله‌ای، قوم‌گرایی، دموکراسی خواهی، نگرش ملی دوگانه، نگرش اقتصاد دولتی، بیگانه‌ستیزی (نگرش بین‌المللی دوگانه)، اعتراض سیاسی (وجود یک گروه سیاسی معترض)، ناامیدی، تناقض، نسل جوان سردرگم، زبان‌باوری محتاطانه، فرهنگ مهاجرتی، محافطه‌کاری، حزب‌ستیزی، فرهنگ جزیره‌ای، شخصیت‌محوری، پوپولیسم، ناسیونالیسم منفی، نظم‌ستیزی، دوگانگی شخصیت و افکار، پدرسالاری، جزم‌اندیشی، تحرک اجتماعی پایین، بحران هویت، توهم تئوری توطئه، فرافکنی، استبدادزدگی، تظاهر، خودسانسوری و بحران اعتماد.(صص ۱۶ و ۱۷)

شایان ذکر است درباره نظریه آلموند و وربا و همچنین نظریه روزنبان در فصل دوم بحث تفصیلی شده است.

یافته‌های پژوهشی کتاب “فرهنگ جزیره‌ای”، به خصوص بخش تجزیه و تحلیل یافته‌ها ومصاحبه‌ها بسیار حائز اهمیت است که ما در اینجا، به علت اجتناب از طولانی نشدن یادداشت تنها به ذکر چند مورد بسنده می‌نماییم.

درباره نقش دین در فرهنگ سیاسی افغانستان بر اساس یافته‌های پژوهشی کتاب چنین می‌خوانیم:

پاسخ‌دهندگان نشان داده‌اند که در مورد رابطه‌ی دین و دولت، به دولتی دینی باورمند هستند. آن‌ها به گویه‌ای که دینی بودن حکومت را مهم‌ترین معیار مقبولیت آن قرار داده است؛ بیشترین موافقت را ارایه کرده‌اند و هم‌چنان گویه‌ی تنها قوانینی که از دین سرچشمه گرفته‌اند، کمترین مخالف را در بر داشته است. از دیدگاه آنان مدارس دینی اهمیتی مانند دانشگاه‌ها داشته و دولت را توصیه کرده‌اند که در امور سیاسی از علما مشورت بگیرند. جوانان بین ۲۰ تا ۳۰ سال، بیشترین باور به دخالت دین در سیاست و دخالت نهادهای دینی در سیاست را ابراز داشته‌اند. از منظر قوم، پشتون‌ها و تاجیک‌ها، بیشترین باور به  دخالت بُعد دین را تبارز داده‌اند و از منظر درآمد، هرچه درآمد بالاتر رفته است، اعتقاد به حکومت دینی کمتر شده است. هرچند مردان به صورت خفیفی بیشتر از زنان به حکومت دینی رای داده‌اند؛ اما اعتقاد زنان به دولت دینی و نهادهای دینی قابل توجه بوده است. جوانانی که در دوره تحصیلی لیسانس به سر می‌بردند، بیشترین تمایل را نسبت به سایر درجه‌های تحصیلی به بُعد در سیاست داشته‌اند. اعتقاد مذهبی در مورد بُعد هرچند نزدیک بوده است، سنی‌ها نسبت به شیعیان باور بیشتری به حکومت دینی و نهادهای دینی داشته‌اند. در حالی که فارسی‌زبان‌ها اعتقاد کمتری به این بُعد بروز داده‌اند، سایر زبان‌های پشتو، ازبکی و بلوچی اعتماد بالاتری از خود بروز داده‌اند. از منظر ولایتی هم ننگرهار بیشترین اعتماد و هرات کمترین اعتماد را به نمایش گذاشته‌اند. به صورت کلی، پرسش‌شوندگان نشان داده‌اند که به حکومت دینی و نهادهای دینی اهمیت زیادی می‌دهند، اما دقت در پاسخ به گویه‌های متفاوت نشان می‌دهد که آنان خواستار حکومتی کاملا مذهبی و ایدئولوژیک نیستند. زیرا نقش علما را نقشی ثانوی و مشورتی در نظر گرفته‌اند و با حکومتی که رهبری آن به دست علمای دینی باشد، مخالفت کرده‌اند و قوانین موضوعه را در کنار قوانین اسلامی مهم پنداشته‌اند. در این حال، جوانان دارای درجه تحصیلی دانشگاهی لیسانس رادیکال‌تر نشان داده‌اند.(صص ۲۱۸ و ۲۱۹)

همچنین در همین زمینه، تحلیلی که داوود عرفان از مصاحبه با سید‌عسکر‌موسوی در اثرش آورده است، شایان توجه و تامل است:

در افغانستان شرایط خاص اینجا که به هیچ چیز اجازه نداده که به خمیرمایه‌ای برسد؛ اتفاقا به مذهب هم اجازه نداده که تبدیل به نهاد شود. البته ما موسسه‌ی معتبر و قابل اعتماد دینی که بتواند تولید منظم اجتماعی داشته باشد، هنوز که هنوز است نداریم که این می‌تواند خوب باشد یا بد. این موسسات اینجا ساخته نشده که اینجا از ده-دوازده شاخصه‌ی جامعه هیچ شاخصه‌ی ساخت جامعه وجود ندارد. پس وقتی این شاخصه‌ها وجود ندارد بنابراین نهاد هم نمی‌تواند به وجود آید. بیشتر نهادها موقتی هستند و نمادین‌اند و از بین می‌روند. علمای دینی نمی‌توانند به عنوان نهاد به شمار روند، برای اینکه من منکرم که ما چیزی به نام علمای دینی افغانستان داشته باشیم. زیرا سرنخ علمای دینی ما به مصر و الازهر یا به پاکستان و جماعت علما می‌رسد، یا به قم و نجف می‌رسد و این علما ذهنیت مصری، ایرانی، پاکستانی و عراقی بیشتر دارند. زیرا اینجا نهادی نبوده که تولید ذهنیت افغانستانی داشته باشد. حتی تلاش‌هایی که در این اواخر برای ذهنیت‌دهی در افغانستان صورت گرفته به نظر من ضریب صفر در برابر میلیون است. ،ثلا عالم برجسته‌ای مانند ابوحنیفه که کابلی است ولی درک و فهم از مکتب امام ابوحنیفه در کابل صفر است. ولی در کشوری مانند مصر به خاطر وجود نهاد دینی، بر هر کتاب ابوحنیفه بیست-سی بار شرح نوشته شده است. تا زمانی که نهاد به وجود نیاید،  فکر پراکنده است و فکر منسجم نمی‌تواند به وجود آید. ۲۲۹)

در بخش دیگری از کتاب، که می‌توان وجه تسمیه عنوان اثر را از آن پی برد، درباره وجوه اشتراک و افتراق فرهنگ سیاسی در افغانستان چنین آمده است:

افغانستان مجمع‌الجزایری از فرهنگ‌هاست. با آن هم، زبان و تجربه‌های مشترک مهاجرتی باعث شده است تا علی‌رغم اینکه بعضی از جزایر از لحاظ جغرافیایی و یا قومی دور از هم قرار دارند. ولی از نگاه فرهنگی مشترک‌اند. مثلا نگرش‌های فرهنگی بامیان به هرات نزدیک است. قندهار و ننگرهار با هم مشابهت دارند. ۲۵۰)

با آوردن بخشی از “نتیجه‌گیری” کتاب، یادداشت حاضر را خاتمه می‌دهیم:

پژوهش حاضر نشان می‌دهد که فرهنگ سیاسی افغانستان به شدت، شکننده، چندپارچه و جزیره‌ای است. در واقع می‌توان به جای فرهنگ سیاسی از فرهنگ‌های سیاسی افغانستان نام برد. این فرهنگ‌های سیاسی به جای اینکه نمایان‌گر زیبایی تکثر سیاسی باشند، به عنوان جزیره‌هایی عمل می‌کنند که آهسته آهسته از هم دور می‌شوند. در تنها بُعدی که تقریبا تمام پاسخ‌دهندگان، در مورد آن اتفاق‌نظر داشته‌اند، متغیر سیاست‌ورزی قومی است که خود به خوبی نشان می‌دهد که فرهنگ سیاسی ملی چقدر با آسیب رو به رو شده است. شکاف‌های گوناگون اجتماعی، زنگ خطر جدی است که فرهنگ سیاسی افغانستان را به سمت فرهنگ سیاسی ستیزه‌جو سوق خواهد داد. هر شکاف اجتماعی، بیان‌گر فرهنگ سیاسی خاصی است که هر گروه اجتماعی بدان باورمند است. هر خرده‌فرهنگ سیاسی خاص، به مرور زمان می‌تواند با خرده‌فرهنگ‌های سیاسی دیگر اصطکاک ایجاد کند و مشکلات دیگری را پدید آورد. هر شکاف اجتماعی می‌تواند جزیره‌ای از فرهنگ سیاسی ایجاد کند. دیدگاه‌ها، آراء و باورهای اقوام افغانستان در مورد مسائل گوناگون متفاوت است. مذاهب شیعه و سنی دیدگاه‌های هم‌سانی ندارند. گویندگان زبان‌های افغانستان، فرهنگ‌های سیاسی متفاوت و گاه متضادی را تبارز داده‌اند. نگاه زنان و مردان به قضایا زاویه دارد. ولایات افغانستان با دیدگاه‌های متفاوتی به سیاست افغانستان می‌نگرند. بین نسل جوان و پیر کشور، فرسنگ‌ها فاصله‌ی دیدگاه وجود دارد. فرهنگ جزیره‌ای افغانستان، با تمام تفاوت‌هایی که نشان داده است؛ در مفاهیم گوناگونی مانند، تظاهر، نومیدی، خودسانسوری، استبدادزدگی، حزب‌گریزی، محافظه‌کاری، سردرگمی، تناقض و… هم‌سانی عجیبی نشان داده است. این مؤلفه‌ها توانسته این جزیره‌ها را از یکدیگر دورتر نگه دارد و فاصله‌ها را بیشتر کند. فرهنگ جزیره‌ای افغانستان، فرهنگی معلق است. ذهنیتی نوسانی بین گذشته و آینده، بین سنت و مدرنیته، بین ملی‌گرایی و بین‌المللی‌گرایی، این فرهنگ دل در گرو گذشته دارد و نیم‌نگاهی به آینده. جزایر فرهنگی، واقعیت فرهنگ سیاسی افغانستان است. پذیرش این واقعیت می‌تواند مردم افغانستان را در راه‌حل‌های احتمالی برای زندگی مسالمت‌آمیز کمک نماید. این واقعیت به ما گوشزد می‌کند که در سیاستگذاری‌های کشور باید بازنگری کنیم. کاستی‌ها را بپذيريم و برای تهدیدهایی که از این رهگذر متوجه کشور است، راه‌حل منطقی بجوییم. مساله‌ی مهم این است که باید به دنبال واکاوی پدید آمدن چنین فرهنگ در کشور باشیم. ریشه‌های مشکلات را دریابیم. چتر ارزشی قابل‌قبول همه‌ی گروه‌های اجتماعی کشور را تعریف و تولید کنیم. ساختارهای جدیدی را تعریف کنیم که قوه‌ی فرار از مرکز را بین این جزایر کاهش دهد. نظام سیاسی متناسب با این جزایر فرهنگی را برگزینیم و نهادهای پاسخ‌گو را بر بستر فرهنگ سیاسی کشور تعبیه کنیم.(صص ۲۸۹ و ۲۹۰)



 

 

 

 


بالا
 
بازگشت