یازدهمین نشست کتابنامۀ بلخ؛ نقد و نظر کتاب “به جرم خمینی” اثر فریناز ربیعی

 

کلکین : یازدهمین نشست از سلسله نشست ‌های کتابنامۀ بلخ با موضوع معرفی و بررسی کتاب: “به جرم خمینیاثر فریناز ربیعی در تاریخ ۸ اسفند (حوت) ۱۴۰۲، همزمان با سالگرد شهادت علیرضا توسلی، فرمانده لشکر فاطمیون و با همکاری بخش بین‌الملل شهرداری تهران در کافه کتاب “عمارت بلخ” برگزار شد. در آخرین نشست کتابنامه بلخ در سال ۱۴۰۲، جمع قابل توجهی از دانشگاهیان و اهالی فرهنگ ایران و افغانستان، همچون دکتر سید‌عسکر‌موسوی و خانم زهرا زاهدی شرکت داشتند و در این نشست محمد قاسمی پور و تینا محمد حسینی به عنوان منتقدان کتاب و خانم فریناز ربیعی، نویسنده کتاب حضور داشتند که مدیریت نشست را آقای رضا عطایی برعهده داشتند.

شایان ذکر است کتاب “به جرم خمینی” اثری در قالب داستان است که فراز و فرودهای زندگانی شهید علیرضا توسلی را به تصویر کشیده و روایت نموده است؛ این اثر بهار ۱۴۰۲ش توسط انتشارات سوره مهر در تهران، چاپ و منتشر شده است.

در ابتدای نشست جناب آقای عطایی به ذکر توضیحاتی درباب کتاب حاضر در آخرین نشست از نشست های کتابنامۀ بلخ در سال ۱۴۰۲ پرداختند. اما پیش از آغاز صحبت های خود به مقدمه ای کوتاه اشاره داشتند مبنی بر آنکه:

«دو حوزۀ مطالعاتیِ کاملا مجزا و متفاوت در حوزه افغانستان وجود دارد که با وجود مستقل بودن این دو حوزه از یکدیگر، ارتباطات و ملازماتی نیز با یکدیگر دارند: ۱- حوزه مطالعاتی افغانستان؛ و ۲- حوزه مطالعات مهاجران افغانستانی. به باور اینجانب، کتاب به جرم خمینی، همانگونه که از نام آن نیز بر می آید، به نوعی نقطه پیوند دو حوزۀ مطالعاتی مذکور است. به عبارتی دیگر می توان گفت، از عنوان کتاب چنین می توان دریافت که این اثر به نحوی منعکس کنندۀ مسائل تاریخ معاصر افغانستان نیز هست. از سویی، قهرمان یا سوژۀ اصلی داستان که سرکار خانم ربیعی راوی داستان زندگی ایشان بوده نیز تجربۀ زیستۀ مهاجرتی در ایران را داشته است. از اینرو می توان گفت محور جلساتِ کتاب نامۀ بلخ، یعنی کتابشناسی افغانستان نیز در این کتاب نمود و نمایان گشته و به همین خاطر ضرورت بررسی و نقد و نظر آن نیز مطرح گشت».

دبیر نشست های کتابنامه بلخ، با اشاره به اینکه در نشست چهارم، با محوریت نقد و نظر کتابشاه کابل مطرب خرابات؛ داستان‌های کوتاه زنان افغانستاننیز افتخار حضور خانم محمدحسینی را به عنوان منتقد نشست داشته ایم، به ارائۀ معرفی مختصری از ایشان پرداختند:

«تینا محمدحسینی متولد ۱۳۶۴ و فارغ التحصیل کارشناسی ادبیات داستانی دانشگاه خوارزمی و کارشناسی ارشد ادبیات پایداری دانشگاه سوره می باشند. خانم محمد حسینی از سال ۱۳۸۱ داستان نویسی را آغاز کردند که مجموعه داستانی “برادرم رمضان” در سال ۱۳۹۰ از سوی انتشارات آگه در تهران منتشر شده است. همچنین در زمینه تاریخ شفاهی نیز کارهای پژوهشی انجام دادند. کتاب “شهر فرنگ تا لاله زار” که خاطرات محمد قهرمانی است در سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. همچنین کتاب “ضد زباله” زندگینامه آیه حمداوی سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات عصر پیشرفت انتشار یافته  و همچنین کتاب “پسر هرسین” زندگی نامه داستانی پهلوان مسعود دارابی در سال ۱۴۰۲ و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. لازم به ذکر است که سرکار خانم محمد حسینی عضو هئیت مدیرۀ خانه ادبیات افغانستان و مدیر بخش داستانِ خانه ادبیات افغانستان می باشند. همچنین ایشان مدرس داستان نویسی و داور نهایی جشنواره های مختلفی چون قند پارسی و جشنواره کلمه، و همچنین داور نوزدهمین جشنوارۀ کتاب سال در بخش داستان در سال ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ و نیز داور نهایی دور چهارم جایزه ادبی “اکرم عثمان” در سال جاری بوده اند

سرکار خانم محمد حسینی به عنوان نخستین سخنران نشست، ضمن قدردانی از حضار برای حضور و ابراز علاقه در حوزۀ کتاب و کتاب خوانی، به ذکر مطالبی در رابطه با کتاب حاضر پرداختند. ایشان با اشاره بر اینکه، کتابخاتون و قوماندانکه خاطره نگاری از سرکار خانم قربان زاده را مطالعه کرده بودند، چنین اشاره داشتند که،

«در ابتدا باید به نویسنده خسته نباشید و دستمریزاد گفت؛ چراکه کتاب “به جرم خمینی” اثری ارزشمند با اِلِمان های ریتمی کلامیِ گیرا و روان است که سبب می شود خواننده در حین خوانش کتاب دچار رخوت و رکود نشده و به خوانش ادامۀ کتاب ترغیب و جذب شود. همچنین می توان گفت شخصیت های اصلی کتاب که همان راوی، یعنی خانم ام البنین، همسر شهید توسلی می باشد، شخصیت هایی جاندار و پویایی بوده که خواننده را به سمت مطالعه روایات متعاقب داستان پیش می بردند. همچنین نویسنده، نظرگاه دوم شخصی را برای بیان داستان استفاده کردند که خود مسبب جریانی از همزاد پنداری نیز توسط خواننده می شود. همچنین زبان و بیانِ زنانه ای که در کتاب حاضر وجود دارد، نقطه قوتی در عجین شدن و همچنین کشش و گرایش اینجانب برای پیش روی با روال حس و حال های بیان شده در کتاب بود. از دیگر سو می توان گفت کاربستِ روایاتِ کوتاه و آشنایی نویسنده با این سبک داستان نویسی، خود وجهی مثبت از نگارش کتاب حاضر است؛ به نحوی که باید اشاره کرد فصل های کوتاه، شروع هایی جذاب، پایان بندی های باز، همه و همه نشان از آن دارد که مخاطب با نویسنده ای آشنا با فاکتورهای داستان نویسی و استفادۀ صحیح و به جا از آنها طرف است. موارد مطرح شده همگی نکات مثبت از کتاب حاضر است؛ اما هر بحث و بررسی از کتاب و کتابخوانی خود جریانی از نقد و بررسی را نیز به دنبال دارد که کاری بسی دشوار است. در این راستا باید اشاره کرد، زمانی که خوانش کتاب حاضر را به پایان رساندم، سوالاتی به ذهنم خطور کرد از جمله آنکه: نویسنده کتاب حاضر دقیقا چه نوع خواننده یا مخاطبی را مد نظر خود داشته است تا با متن ارتباط گیرد؟ مخاطبی صرفا ایرانی با بیانی واضحا معمول در ایران؟ مخاطبی کاملا افغانستانی؟ یا در نهایت مخاطبی ایرانی-افغانستانی؟ یا سوالاتی از این دست که اینجانب تا چه اندازه می توانم کتابی که در عنوان آن “روایتی داستانی” ذکر شده است را با فاکتورها و المان هایی که در عناصر داستان هست به چالش کشیده و به نقد آن بپردازم؟ حال اگر به سوال نخست باز گردم؛ می توان گفت علی رغم تلاش و زحمات فراوان نویسنده در نگارش کتاب حاضر، در صورتی که برای ایشان صرفا مخاطب ایرانی مدنظر بوده است، جای خالیِ برخی موارد و مسائل از قبیل فرهنگ و سنت ها و آداب و رسوم در متن کتاب حس می شود. به طور مثال نویسنده به طور گذرا اشاره ای بر مفهوم “افغانی بگیر” دارد. شاید بتوان گفت این واژه ای نیست که به واقع، نگرانی و ترسی که یک افغانستانی از شنیدن آن پیدا میکند را بتواند به خوبی به مخاطب نیز انتقال دهد. برای روشن شدن مطلب می توانم یادآوری کنم که این جریان حدود سال ۱۳۷۰ در مشهد اتفاق افتاد و یکی از خویشان بنده که در آن شهر سکونت داشت، علی رغم داشتن کارت آمایش، مجبور به بازگشت به افغانستان شدند. اما اکنون در سال ۱۴۰۲ نیز به نوعی همچنان جریانی از “افغانی بگیر” وجود دارد. پس شاید بهتر می بود نویسنده مقوله ای که افغانستانی ها همچنان با آن درگیر بوده و به نحوی هر روز با آن زندگی می کنند را در سطحی بزرگتر باز و مطرح می ساخت و به سادگی از روی آن نمی گذشت. چرا که در کتاب مطرح می شود که جامعه درگیر روندی از افغانی بگیر است و شخصیتی از داستان مجبور به تغییر شغل خود می شود. اما بعد از آن چه می شود؟ اینکه چقدر ام البنین و اطرافیان آن درگیر این ماجرا می شوند مشخص نیست. می پذیرم که این روایت ام البنین و همسر شهید است؛ اما باید توجه داشت زمانی که بحث زندگی نامه به میان می آید بایستی به چالش هایی که در ذیل روایت های زندگی نامه نیز مطرح می شود، پرداخت. چراکه این مسائل نمودی از زندگی افراد و شخصیت هاست. یا از دیگر سو در بحث سنت ها “مَهرِ حاضر” یا “گَلَه” مطرح می شود؛ بحثی حیثیتی که می تواند آبروی خانواده را به خطر اندازد. اما شاید از دید یک ایرانی این بحث چندان قابل توجه و تامل نباشد تا با آن ارتباط گرفته و این چالش را درک کند. اما در مقابل، یک افغانستانی حتی در سال جاری نیز می داند که “شیربها” چه میزان اهمیت دارد. یا از دیگر سو در بحث عروسی “آیینه و مصاف” را داریم که سنتی مبنی بر آن است که عروس و داماد جلوی آیینه سفره عقد نشسته و اعمالی مرتبط با آداب و رسوم را اجرا کنند. اما این مقوله نیز در فرهنگ افغانستان جایگاه بسیار مهمی دارد که شاید در سایر فرهنگ ها چنین برجسته نباشد. یا مواردی دیگر نیز در جریان مباحث کتاب مطرح است نظیر آنکه در کتاب حاضر از یک نوع غذای افغانستان جز بسراق، بیشتر نامی برده نمی شود که نویسنده همین غذا را نیز در پاورقی کتاب و به نحوی نه چندان دقیق و درست معنا کرده است. زیرا به گفته نویسنده این غذا را برای مسافر می پزند، در حالی که بسراق صرفا بدین منظور نبوده و در جشن ها و مراسماتی چون عروسی ها و عیدها نیز پخته می شود. بدین ترتیب باید گفت اشاره به سنت ها و رسوم افغانستان در کتاب حاضر به نحوی کمرنگ بوده و کمتر پرداخته شده است؛ در حالی که این موارد و تجربه زیست این فرد می توانست به مخاطب ایرانی بسیار کمک کند. چراکه با فرض این تصور که خواننده ایرانی در کل عمر خود شاید تنها یک کتاب در رابطه با افغانستان بخواند، در صورتی که آن کتاب از فرهنگ، آداب و سنن افغانستان تهی باشد، در نتیجه هیچ دستاوردی برای شناخت بیشتر این کشور و مردمان آن نخواهد داشت. حال تصور کنیم که مخاطب کتاب، فردی افغانستانی است. قطعا که نویسنده بر روی مخاطب مهاجر افغانستانی نیز تامل و توجه داشته است؛ اما آیا لحن و زبان فارسی تهرانی می تواند مهاجر افغانستانی را اقناع کند؟ شاید بتوان گفت برای مخاطبی که دررابطه با زندگی شهید آشنایی نداشته باشد، در متن، مسیرهای روشنگری وجود ندارد. اما اگر در پی پاسخ به سوال دوم که در بالا مطرح شد بازگردیم، می توان گفت بیشتر عناصر در مستند، خاطره نویسی و یا رمان، چه در شخصیت پردازی چه فضا، چه مکان، نظرگاه، زاویه دید و غیره با یکدیگر مشترک هستند؛ البته به جز مفهوم و درون مایه یا پویایی که در رمان است؛ و می توان گفت کتاب حاضر به رمان نیز پهلو می زند. حال اگر از این زاویه دید کتاب حاضر را بررسی کنیم می توان گفت که خود نویسنده در مقدمه کتاب نیز ذکر کرده که زاویه دید دوم شخص را برگزیده است. گرچه زاویه دید دوم شخص بوده، لیکن از جایی به بعد پای راوی به میان می آید. تا جایی که به دانش و اطلاعات علمی اینجانب بازمی گردد، باید اشاره کنم در صورت برگزیدن زاویه دیدِ دوم شخص، باید در تمامی داستان به آن پایبند بود. اما هرکجا پای اول شخص یا راوی به میان آید، دیگر زاویه دید به دوم شخص ارجاعی ندارد؛ بلکه اول شخصی است که در برخی قسمت های داستان نظرگاه را تغییر می دهد؛ و از آنجایی که نویسنده کتاب حاضر ادامه دار و ممتد این کار را انجام داده و هر کجا شخصیت علیرضا بوده نظرگاه دوم شخص و هر کجا زن صحبت می کند، اول شخص است، شاهد تغییر زاویه دید هستیم. شاید در این راستا به نوعی بتوان به هوشیاری نویسنده به عنوان نقطه قوتی از کتاب حاضر اشاره کرد مبنی بر آنکه هر کجا دوم شخص بود به عنوان دانای کل عمل می کرد و چه خودآگاه چه ناخودآگاه در ذهن مخاطب می نشست، و به نحوی همسر (ام البنین) همزاد علیرضا بود؛ به عبارتی، حتی جایی که علیرضا حضور نداشت، باز نقش ام البنین در پس ماجرا و بک گراند داستان بود. نویسنده در بیشتر موارد به این تغییر نظرگاه پایبند بوده، اما در جایی از کتاب می بینیم وقتی نظرگاه اول شخص است، جایگاه آن به تمامی مشخص نیست و این موارد خروج از نظرگاه محسوب می شود. این مسئله در بحث “اکنون” از روایت در کتاب نیز وجود داشت. ما اکنونِ روایتمان سوریه است که از علیرضا آغاز می شد و یک فصل به آخر مانده نیز در سوریه تمام می شود و سپس فصل آخر که خبر شهادت را همسر وی از تلگرام مطلع می شود. اما نویسنده در برخی موارد این اکنون را رعایت نکرده و در برخی فصل ها به طور مثال شاهدیم که اکنونِ روایت در سال هفتاد و سه است، اما ناگهان فرار به جلو داریم که قانون فضا و زمان را می شکند. از سوی دیگر اگر به خود کتاب به صورت کلی نگاه کنیم، می توان گفت از دید اینجانب اسم کتاب چندان مورد پسند و قبول نبوده، به شدت بار معنای منفی دارد. در متن کتاب می خوانیم در اعلامیه هایی که کمونیست ها پس از سی سال منتشر می کنند، زده شده: خمینیزم؛ و اگر این مفهوم در عنوان کتاب آورده میشد دلچسب تر بود. ضمن آنکه این عنوان کتاب نه به خود علیرضا، بله بیشتر به برادر او مرتبط بود. همچنین می توان گفت فصل بندی های کتاب با روایاتی جذاب و به جا بود، اما عناوین منتخب برای فصول چندان سنگین و متناسب نبود. یا آنکه فصل “اسلام مرز ندارد” سه مرتبه تکرار شده و جا داشت عناوین دیگری برای آنها انتخاب می شد تا مخاطب برای خوانش این فصل های جذاب، ترغیب شود. مورد بعد آنکه بهتر بود چینش عکس ها به ترتیب زمان قرار می گرفت و همچنین گویا سازی از شرایط و موقعیت دقیق آن عکس ها نیز انجام می شد. همچنین می توان گفت برخی روایت های مطرح شده در کتاب (همچون پولدار شدن حاج احمد در رفتن به افغانستان و در مقابل پولدار نشدن شخصیت داستان/ یا بحث پسر عموی علیرضا، احمد حسین/یا مشخص نبودن مدارک هویتی برای علیرضا و اینکه چرا او از جریان افغانی بگیر ترسی ندارد) پایان و سرانجامی نداشت. اما زمانی که کتابی از خاطره یا داستانی از کشوری دیگر نوشته می شود، نویسنده بایستی خصوصا برروی مسائل تاریخی دقت نظر به خرج داده، اشراف کامل داشته باشد. چون ممکن است این نکته سنجی ها در چشم مخاطبی که ممکمن است خود از کشور مورد نظر در آن کتاب باشد، بزرگتر جلوه کرده، در مقابل ارزش و وزن کتاب را نبیند. به طور مثال می توان گفت بحث احزاب سیاسی افغانستان بسیار بحث گسترده ای است و باید گفت زمانی که نویسنده کتاب حاضر پای در مسیر بررسی مسائلی چون فاطمیون و زندگی افراد در این جریان (سیاسی) می گذارد، لاجرم موظف به تشریح و بیان سایر مسائل ذیل آن نظیر بحث احزاب سیاسی نیز می باشد تا مخاطب ایرانی از روند تحولات سیاسی و به خصوص آنچه بر مهاجرینی افغان با رگه هایی سیاسی گذشته نیز به درستی آگاه شود. نکته بعد آنکه در بحث مخاطب ایرانی و افغانستانی می توان گفت، فردی مهاجر که در ایران زندگی می کند، حتی اگر با لحن و بیان فارسی در جامعه ایران بزرگ شده و عمر گذرانیده باشد هم، باز در جامعه کوچکتری به نام خانواده با فرهنگ و زبان افغانستان زندگی می کند. بنابراین تلفیقی از این دو زندگی به موازات هم وجود دارد. با این تفاسیر می بینیم که در کتابی که روایت زندگی یک مهاجر افغانستانی فصلی با عنوانِ “اَلمشنگه” می بینیم؛ یعنی واژۀ ای کاملا عامیانه و محاوره تهرانی و سطحی. در حالی که نویسنده می توانست با وام گرفتن از کلماتی که در بین دو ملت آشنا و قابل درک است عنوانی وزین تر همچون “قال مَقال” را برگزیند. در ادامه باید بگویم که صحبت از مسائل سیاسی کتاب را برعهده دوستان بگذارم، اما در این رابطه دو مورد چندان به مذاق بنده خوش نیامد. یکی گفتاری از “چشمِ خطی” است که واژه ای نامانوس و غریب بوده؛ و دیگری، واژۀ “افغان” است. می توان گفت بهتر بود که در متن واژه افغانستانی استفاده می شد

 سخنران بعدی نشست جناب آقای محمد قاسمی پور بودند. ایشان پژوهشگر، نویسنده و همچنین صاحب اثر در زمینه خاطره پژوهی و صاحب نظران در زمینه ادبیات پایداری می باشند. ایشان در ابتدای صحبت های خود و برای ورود به بحث، نخست به نحوۀ آشنایی خود از کتاب حاضر پرداخته، چنین بیان کردند که،

 «اینجانب به واسطۀ پیشه و حرفۀ خود، غالبا کتاب های که در عرصه خاطرات شهدا، سیرۀ شهدا و زندگی پژوهی منتشر می گردد را تقریبا از تمامی انتشارات مطالعه می کنم و درصد کمی از کتب و متون را نیز پیش از انتشار بازخوانی می کنم. اما از کتاب حاضر هیچ پیشینۀ ذهنی نداشتم، تا آنکه جناب آقای عطایی با بنده تماس گرفته و برای حضور در این نشست دعوت کردند و این جرقه ای شد برای خوانش این اثر. با گرامی داشت یاد و نام شهید علیرضا توسلی باید گفت ایشان مرد بزرگی بودند و انتشار چند کتاب دررابطه زیست و احوال یک شخصیت در فواصل زمانی کوتاه، اتفاقی نادر است. چنانچه دررابطه با ایشان در ایران سه کتاب نگاشته شده که جمعا مشمول ۱۳۰۰ صفحه از کتب انتشار یافته می باشد. پس شهید توسلی انسانی بزرگ، قابل توجه و مهم بوده است. اما آشنایی اینجانب با شهید توسلی از طریق شب خاطره ای بود که سال ۱۳۹۶ در مشهد برگزار شد؛ چراکه چند نفر از حضار در ارائۀ خاطرات خود از این شهید بزرگوار حاضر شدند و متعاقبا طی سال های ۱۳۹۸-۹۹ و در جریان گفتگوهایی با تعدادی از فعالان رسانه ای که در سوریه کار تصویر برداری انجام داده بودند، برخی از این افراد اشاراتی دررابطه با نحوه فرماندهی شهید توسلی و شخصیت ایشان داشتند و متعابا کتاب “خاتون و قوماندان” (روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون) را دو سال پیش خواندم و بر کتاب “از پامیر تا هندوکش” نیز تورقی داشتم. نهایتا قسمت شد کتاب حاضر (به جرم خمینی) را طی ده روز اخیر پیش از نشست مطالعه کنم. قدم گذاشتن در مسیر شکل دادن به آثاری در قالب داستان که ناظر بر زندگی فردی است که سرانجامی رسانه ای و شناخته شده دارد، اقدامی بسیار سخت و سنگین است. اینجانب اثر حاضر را کتابی در سبک داستانی-مستند می دانم که استنادات تاریخی آن مستدل و دقیق است. حال در برخی قسمت های کتاب، نویسنده از مرزهای مشترک داستان-خاطره استفاده بهینۀ بیشتری نموده و بخش هایی نیز جهت ایجادِ کشش و جذابیت داستان، بر متن افزون گشته است؛ اما به این نکته باید اشاره کرد که سختی نهان در دل نگارشِ کتاب هایی از این دست با شخصیت هایی شناخته شده و مهم، سختی و مشقات خاص خود را دارد که گاها برخی را از قلم زدن در این عرصه منصرف می سازد. اما امتیاز کتاب حاضر در مقدمه اثر به چشم می آید. لازم به ذکر است عارضۀ جدی در نگارش کتاب، طی سال های اخیر، چه در فضای داستان و رمان و چه در خاطره نگاری های دیگر نوشت، شتابزدگی و عجله در انتشار آنها است. به عبارتی، اخیرا شاهدیم که این روند یا پروسه از مرحلۀ رسیدن به موضوع و تعیین سوژه و خروج اثر و تحویل آن به ناشر گاها سه یا پنج ماه فراتر نمی رود و رقابتی کاذب و سخیف در این جریان وجود دارد که به باور برخی، کوتاهی مدت زمان تحقیق و نگارش به نوعی برجستگی و رکوردشکنی است. اما باید گفت امتیاز و نقطه قوت کتاب حاضر در آن است که نویسنده در بازه زمانیِ حداقل هفت سال به بالا روی موضوع کتاب، تحقیق و تفحص داشته، آزمون و خطا نموده، و بدین طریق خواننده به درستی در جریان حوادث قرار می گیرد. بدین ترتیب، این روند چه نتیجه دهد و یا آنکه نتیجه ای در بر نداشته باشد، خود یک ارزش محسوب می شود. در همین راستا باید اشاره کرد که برخی آثار فخیم و وزین در دنیا سابقه ای از بیش از ده سال تلاش و اهتمام را در بر دارد و اینچنین مانا و ماندگار شده و با گذر زمان نیز ارزش خود را حفظ می کنند. با نگاهی به تاریخ و پیشینۀ پنج یا شش دهه اخیر که مستند نگاری های داستانی مورد استقبال و اعتنای جهانی قرار گرفته است؛ می توان گفت بازۀ زمانی طولانی مستتر و نهان است که طیفی از مرحلۀ شناسایی، تحقیق و نگارش را در بر می گیرد. همچنین نویسنده ترسی از خوانش پیش از انتشار ندارد؛ چنانچه مارکز افتخار می کرد که هفت بار هفت نفر از زوایای مختلف اثر وی را خوانده اند. اما این جریان در ایران به تابویی خوفناک بدل شده و امری غریب است. تصور و حدس و گمان اینجانب در رابطه با کتاب حاضر آن است که نویسنده علی رغم پشت سر گذاشتن مرحلۀ آزمون و خطاها و تحقیق و تفحص های نگارش، بازنویسی ها، و سلوک فردی که به خوبی شکل گرفته و ارزشی برای کار محسوب می شود، اما خوانشی توسط اهل فن و ادب صورت نگرفته است. این در حالیست که کارشناسی و خوانشِ پیش از انتشار اثر، اقدامی بسیار سازنده و موثر است. حداقل خوانش اثر از سمت سه کارشناس امری ضروری می نماید: ۱- کارشناسی آشنا به ادوات و تسلیحات نظامی و گویا سازی کارکرد این تسلیحات برای نویسنده؛ ۲- کارشناس مسلط و آشنا به اقلیم، جغرافیا و فرهنگ، زبان و تایید اصالت زبان؛ ۳- کارشناسی آشنا به ریخت شناسی و ساختار این آثار ادبی. اما متعاقبا در مرحله ای دیگر پیش از انتشار، ویراستاری اثر نیز قابل تامل و حائز اهمیت است؛ در حالی که طی بررسی ها، اینجانب اثری از ویراستار برای اثر حاضر یافت نکردم و ذیل طرح انتقاداتی باید بر خطاهای متعدد از اشکالات ویرایشی تا حروف چینی را مطرح کنم. همچنین دررابطه با زاویه دید در انتقال داستان باید گفت که انتخاب زاویه دید دوم شخص سخت ترین انتخاب است و شجاعت یا جسارت فراوان می طلبد و آنگونه که خانم محمد حسینی نیز پیشتر اشاره کردند، اعمالِ دقیق و درست این زاویه دید در طی طرح داستانِ کتاب به جرم خمینی، به طور جامع و کامل صورت نگرفته است و ای کاش که در ابتدای کتاب کلا به زاویه دیدِ به کار رفته در متن اشاره نمیشد؛ چراکه غالبا نویسندگان مختلف نیز از طرح زاویه دید در کتاب خود پرهیز می نمایند و بیان آن چندان معمول نیست. نقد اینجانب بر آن است که نویسنده یه پنجرۀ آغازین در کتاب تحت عنواناستیصالرا مطرح ساخته که می توان گفت به نوعی جامانده ها و ناگفته های مقدمه است که در قالبِ “قابِ اول” بیان شده است؛ اما باید اشاره داشت که اصولا نویسندگان و رمان نویسان حرف دل خود، مسائل پشت صحنه و تمهیدات ساختاری را در بندۀ اصلی اثر وارد می سازند. بدین ترتیب به نظر اینجانب، کارشناسیِ پیش از اثر (همان قسمت استیصال) باید کنار گذاشته می شد و کار از صفحه هفده شروع میشد. چنانچه می توان گفت در صفحات ۱۱ تا ۱۷ که همان قاب استیصال است، روایت شخصیتی به نام فریناز در ذهن مخاطب کاشته میشد، در حالی که در ادامه متن کتاب، این روایت دیگر به دور افتاده و به حاشیه می رود؛ لذا اینجانب چندان موافق طرح بخش استیصال که ناظر بر شرح زاویه دید هست، نبودم. اما در ادامه باید این نقد را وارد دانست که در سایر بخش ها نیز بعضا زاویه دید گم می شود و مخاطب سر درگم پیش می رود تا اینکه در آخر مبحث کتاب متوجه می شود که روایتگر داستان، همسر شهید می باشد؛ در حالی که حضور راوی در جریان داستان و تمامی بخش ها بایستی پویا و زنده باشد. اینجانب همواره در نشست و تعامل با هنرجویان و علاقمندان نگارش کتاب به ذکر این نکات پرداخته ام که چنانچه پای در مسیر نگارش گذاشته و قصد دارید دست به قلم شوید، بایستی از ابتدای امر تکلیف خود را با سه مقوله مشخص کنید؛ سه مقوله ای که جهان داستان، جهان رمان و حتی جهان مستند نگاری را در گونه های متفاوت آن را می سازند: انسان؛ زندگی؛ و زمین. چنانچه این سه مورد به طور عمیق و دقیق درک گردد، می توان به خود اجازه داد تا در رابطه با انسان، زیست و زیستگاه آن نظر داد. چراکه، گرچه بسیاری از حالات، هنجارها، شرایط و موقعیت ها قابل تجربه نیست، اما تلاش برای درک و لمس آنها در مسیر نگارشی تمام و کمال از چگونگی حالات و شرایط فرد و زندگی آن امری به واقع ضروری و لازم است. بدین ترتیب می توان گفت گرچه خواننده در بحث انسان شناسیِ کتابِ حاضر، از ابعاد اعتقادی و اجتماعی ساحات وجودیِ شهید توسلی مطلع و آگاه می گردد، لیکن باز ابعاد مغفول مانده ای برای شناخت بیشتر وی وجود دارد. به طور مثال، چنانچه از شخصیتی ورزشکار صحبت به میان آید، نویسنده بایستی این قالب را در سازۀ وجودی آن انسان به تمامه درک و لمس کرده، به خوبی نیز آن را به مخاطب منتقل ساخته و صرفا به بیان اینکه وی دارای رتبۀ ورزشی خاصی و یا مدال های متعددی می باشد، بسنده نکنیم. در نتیجه گزارشی که از یه ورزشکار رزمی ارائه می شود، باید بر شاکلۀ وجودی ان فرد نشسته، در جریان داستان، شخصیت آن ورزشکار را در تمامی مقاطع و مراحل زندگی، رفتار و کنشگریِ وی به خوبی برای مخاطب شرح دهد. در نتیجه در مسیری از انتقاد اینجانب بر نقصان مشروح ساختن اعتقادات شهید در کتاب حاضر می توان بگویم که به نظر اینجانب، نامی که در قالب عنوان “به جرم خمینی” در این کتاب نشسته و قصد دارد ساختار اعتقادی شهید را مطرح سازد، بایستی فراتر از چند مرتبه تکرارِ جمله “اسلام مرز ندارد” از زبان امام خمینی برای بیان شخصیت شهید توسلی، نمود و نمادِ خود را نشان دهد، یا به عبارتی، نقش اول کتاب بایستی رگه های اعتقادی دیگری را نیز از دیگر وجوهِ شخصیتیِ امام گرفته باشد. چراکه برای بسیاری از انقلابیون دنیا، حتی غیر مسلمانان نیز امام به عنوان الگو بوده است؛ لیکن خوانندۀ این کتاب، سایه و سیطرۀ شخصیتی امام برای توصیف شهید توسلی را فراتر از جمله اسلام مرز ندارد،  نمی بیند. درحالی که نویسنده به وفور می توانست در مواردی دیگر من جمله نوع زیست، ذکر، عبادت، تغذیه، رفتار و مواردی از این دست نیز به الگو برداری شهید از شخصیت امام ارجاع و اشاراتی داشته باشد. بدین ترتیب باید گفت اینجانب در بُعد اعتقادی از تشریح و بیان شخصیت شهید توسلی انتظارات بیشتری داشتم. اما در گامِ بعد، از انسان به زمین می رسم. می توان گفت ما در تشریح وصف مطالب مرتبط در این راستا، مشهد، هرات و حتی نورک را به عنوان زادگاه داریم و باید این مناطق را در توصیفات آشکار کنیم. همچنین باید گفت خط سیر قاب هایی که در کتاب مطرح شده، بر اساس خاطرات پیش رفته است؛ در حالی که بایستی زیستگاه و زیست شخصیت های دخیل در متن پررنگ تر و زیباتر به تصویر کشیده می شد و توصیفات و صحنه پردازی ها با شرحی از جزئیاتِ روشنگر شرح داده شود تا خواننده بتواند تمام جریان داستان را متصور و یا سطح اجتماعی رندگی شخصیت های داستان و تغییراتِ آن را به خوبی درک کند. حتی دررابطه با زیستگاه نیز همین موارد صادق است، چنانچه نویسنده به لحاظ توصیف بایستی نکات ریزبینانه در وصفِ حال و روز زندگی افراد، اتفاقاتِ در جریان و روال تحولات را به نحوی بیان سازد که خواننده را با خود همراه ساخته، قدرت تخیل مخاطب را با پویایی به سمت همزاد پنداری سوق دهد. در هر سه خانه (یعنی خانه اول شخصیت های داستان، خانه پدریِ دختر و خانه دوم) فضایی به نام سالن مطرح می شود، در حالی که باید توجه داشت تصور سالن برای خانه ای کوچک که در داستان به ذکر آن پرداخته شده است، سخت و شاید دور از ذهن است. پس نویسنده بایستی در تشریج جزئیات توجه بیشتری به خرج دهد. از دیگر سو مبحثِ فضا سازی در خلق داستان و رمان مقوله ای حائز اهمیت است. در همین راستا ایرادی که شاید بتوان بر محتوای مصاحبه ها وارد دانست، ضعف در پیاده سازی محتوای مصاحبات و گزارشات، و همچنین دست نیافتنی بودن موقعیت هایی که رویدادگاه ها به شمار می روند. باید توجه داشت زمانی که مصاحبه ها بر روی کاغد مکتوب می شوند، در قالب نگارشی تک بعدی و خطی از رویدادها می باشند؛ اما این نویسنده است که وظیفه دارد در پیاده سازی محتوای مصاحبه ها و گزارش ها اهتمام ورزیده، با طول و عرض دادن به جریانِ خطیِ مطرح شده در مصاحبه ها، برای آنها فضا خلق کرده، به زیباییِ تمام صحنه پردازی کند. بخش جنگی کتاب حاضر که شهادتگاه (منطقه تل قرین در استان درعا سوریه) است و شاهدان بسیاری مشاهدات خود از این جریان را بیان کرده اند، کمی دچار کاستی بوده و فراز و فرود ماجرا جای بیشتری برای توصیف داشت. در کل شاید بتوان گفت بهتر بود نام کتاب بایستی بر کل کتاب و محتویات آن سایه اندازد. اما در کل می توان گفت تلاش نویسنده از یک قاب به قاب دیگر در بردارندۀ تمهیدات خوبی است که از جریان سیال ذهن در آن استفاده شده است و می بینیم بذری که در پایان هر قاب در ذهن مخاطب و خواننده کاشته شده است، در قاب بعدی دنبال می شود و این چیدمان مهندسی شدۀ ادیبانۀ مناسبی است

پس از آن جناب آقای عطایی در ادامه نشست به بیان مبحثی مختصر در باب مسائل سیاسی تاریخی کتاب پرداخته و اشاره داشتند که:

«علاوه بر آن ظرافتی که دوستان در مقولۀ خمینیزم مطرح کردند، می توان گفت این مبحث از باب دو بُعد مطرح شده در ابتدای بحث پیرامون افغانستان شناسی (حوزه مطالعات افغانستان و حوزه مطالعات افغانستان شناسی) خود را نشان می دهد. چنانچه شاید بتوان گفت مهاجران افغانستان و یا آن دست افغان هایی که در ایران متولد شده و زندگی کرده اند، از لحاظ مذهبی تجربۀ زیست متفاوتی نسبت به هم‌ وطنانم شان در افغانستان دارند. در همین راستا می توان از زنده یاد محمد سرور رجایی نام برد که ایشان در کتاب “در آغوش قلب ها”، که خاطرات مردم افغانستان است، به خوبی این جریان را مطرح ساخته و حتی از مراسمات و بزرگداشت هایی که مردم افغانستان از ارتحال مرحوم امام خمینی، توسط غیر هزاره‌ها  و غیر شیعیان در افغانستان برگزار شده است، نوشته اند. از همین روی می توان گفت که کتاب ایشان روشنگر الهام مردم افغانستان از جریان سیاسی وقت ایران و نوعی گرایش به انقلاب اسلامی بود. به طور مثال در مناطقی از افغانستان که حنفی  مذهب هستند، سالگرد های امام خمینی را برگزار و عزاداری می کردند. یا از دیگر سو همواره پیوندی میان قوم هزاره و شیعه وجود دارد. بدین ترتیب در بحث مدافعان حرم نیز شاهد وجود مدافعان حرمِ اهل سنت نیز می باشیم. در صورتی که در کتاب، به نوعی خَلط این موضوع به چشم می‌خورد که سبب می شود مخاطب و خواننده ایرانی، با همان عینکی که به مسائل سوریه می نگرد به مسائل افغانستان نیز بنگرد در صورتی که در افغانستان، موضوع محوری، بحث مذهبی و اختلاف مذهبی نیست»

 در ادامه نشست، خانم فریناز ربیعی، نویسنده کتاببه جرم خمینی، به ارائۀ صحبت های خود در رابطه با اثر حاضر پرداختند. ایشان کارشناسی ارشد طراحی شهری که در عرصه نویسندگی نیز فعالیت دارند، در حوزه هایی دیگر چون همکاری در ساخت برنامه های تلویزیونی در جایگاه نویسنده، تا نویسندگی چند مستند حرفه ای و فیلم نامه و فیلم کوتاه مشغول به کار بوده اند. ورود حرفه ای ایشان به حوزۀ داستان نویسی از حدود ۶ سال پیش رقم خورد و نخستین داستان کوتاه ایشان در جشنوارۀ داستان انقلاب مقام سوم را کسب کرد و اثر ایشان از میان ۱۳۲ مجموعه داستانی در جشنوارۀ داستان شعر انقلاب سال جاری جزو ۶ اثر برتر مورد تقدیر قرار گرفت. ایشان از سال ۱۳۹۴ و ذیل موضوع مدافعان حرم با خانواده شهید توسلی ارتباط داشتند. به گفته ایشان،

«آشنایی اینجانب با شهید بزرگوار علیرضا توسلی، به تلاش های ما جهت اقدام به ساخت مستندی از مدافعان و مبارزان فاطمیون باز می گردد و طبعا نگاه منِ ایرانی نسبت به افغانستانی ها نیز نگاهِ معمول در سطح جامعه بود و چندان در رابطه با آنها آشنایی نداشتم. اما متعاقبا طی گفت و شنود هایی که با نزدیک به ده خانواده افغانستانی داشتم، نهایتا در جریان مصاحبه با خانوادۀ ابوحامد همه چیز دست به دست یکدیگر داد و من به نوعی درگیر و ملزم به نوشتن در این باب شده و دیگر نتوانستم پا پس کشم. کتاب حاضر نیز نخستین کتاب اینجانب است که برای نگارش آن به مشهد رفتم و چندی مهمان خانۀ این شهید بزرگوار بودم. این دایره از مصاحبه ها و گفت و گوها برای نگارش کتاب تدریجا بسط و گسترش یافت. چنانچه نخست با همسر ایشان و متعاقبا با دوستان و اطرافیانشان مصاحبه کردم. همچنین در جهت کسب اطلاعاتی از این بزرگوار مبادرت کردم که حتی خانواده و خویشان وی نیز از آنها اطلاعی نداشتند و سپس یه جمع آوری مستندات و مدارک مربوطه پرداختم. حقیقت امر آن است که اینجانب نخست کتاب حاضر را در چهارصد صفحه به صورت مستند نگاشتم، اما سپس از این سبک صرف نظر کردم. چراکه به نحوی با داستان زندگی این شهید بزرگوار گره خورده بودم و تصورم بر آن بود که در عرصۀ روایت شخصیت هایی در قالب مستند بسیار کار شده است و جای روایتی متفاوت تر با فضای متمایز در توصیف شخصیت ها خالیست. اما تلاش اینجانب در ارائۀ این داستان بر آن بود تا شخصیت اصلی داستان به واقع و در قالب حقیقی خود نمود یافته و نمایان شود. طی بازخورد های دریافتی نیز برخی مخاطبان اذعان می کردند که تصور و قالبی از یک شخصیت دست نیافتنی با مُهر شهادت از ابتدای امر، در ذهنشان شکست و این دست مسائل به واقع خوشایند بود؛ چراکه قصد من آن بود که هم اهل ادب و مطالعه از کتاب لذت برند و هم افراد عادی با واقعیات زندگی شخصیتی از داستان آشنا شوند که همچون سایر افراد فراز و فرودهای زندگی خود را داشته و در نهایت پس از سختی ها برخاسته و مسیر خود را طی کرده است. این وجه از زندگیِ شهید که پس از سختی های فراوان همچون سایرین باز هم ادامه داده است، برای من نیز قابل توجه بود. بدین ترتیب می توان گفت در پی تحقیق و پژوهش های چندین ساله، کتاب حاضر نگاشته شده و در این جا لازم می دانم از مرحوم مسعود دیانی، منتقدی کارکشته با نقدهایی سازنده نیز یاد کنم، شخصیتی که اینجانب را برای ادامه مسیر پیش رو تشویق نمودند. در همین راستا و در پاسخ به فرمایشات آقای قاسمی پور باید اشاره کنم که کتاب حاضر توسط چند کارشناس نیز خوانده و بررسی شد لیکن در نهایت شاید آن کسی که بایستی به نقد و بررسی ساختاری و تخصصی تر اثر می پرداختند (مرحوم دیانی) دیگر در میان ما نبودند. اما دررابطه با روایتِ رفت و برگشت گونه ای که این اثر به دنبال دارد باید اشاره کنم که اینجانب با قلاب هایی از انقال و پیوندِ ماجراهای زندگی ایشان از قبل و بعد، پازلی را از زندگی این شهید ایجاد کرده که خواننده به واسطۀ چینش آن قطعات در کنار یکدیگر (که قطعا تمامی زندگی این شهید نبوده و با توجه به نقاط عطف زندگی ایشان و برهه های زمانی خاص شکل یافته)، برآیندی کلی از شناخت ایشان برای مخاطب حاصل شود. اما در رابطه با تکرارِ عنوان “اسلام مرز ندارد” اتفاقا اصرار اینجانب بر آن بود که برای آن سه فصلی که به نوعی هجرت این شهید از افغانستان به ایران، از ایران برای جنگ ایران آماده شده و متعاقبا از ایران به کشوری ثالث، یعنی سوریه می رود، تیتر منتخبِ مذکور عنوان شود و اینگونه برجسته سازی و تاکید خود را نشان داده ام. دررابطه با ویراستاری اثر نیز باید اشاره کنم که از ویراستاری اثر، خود بنده نیز رضایت قطعی ندارم و نسبت به این ماجرا و انتقادات وارد شده حق می دهم. دررابطه با بحث سیاسی نیز می توان گفت اینجانب زمانی را به خوانش و مطالعه تاریخ و تحولات افغانستان اختصاص دادم و با دوستان افغانستانی که داشتم منابع متعددی را مطالعه کردم؛ اما نیت من آن نبود مخاطبی که کتاب حاضر را می خواند تاریخ افغانستان را درک و دریافت کند. یعنی قصد من فهماندن تاریخ افغانستان به مخاطب نبود؛ بلکه تصمیم داشتم چاشنی این ماجرا به برخی جریانات سیاسی نیز رجعت داشته باشد. بدین ترتیب باید گفت، اینجانب داعیه برجسته سازی کتاب خود به عنوان منبع غنی برای تاریخ یا تاریخ سیاسی افغانستان نبوده است، بلکه صرفا به وام گیری آن بخش هایی از تاریخ افغانستان پرداختم که به باور اینجانب در غنا و فهم بیشتر اثر حاضر کمک می کرد. به هرروی من نقد و نظر دوستان را پذیرا هستم اما باید اشاره کنم که نهایتا قصد من آشکارسازی تاریخ سیاسی نبوده است. همچنین در رابطه با تل قرین که جناب قاسم پور (تحت عنوان مولفۀ زمین) مطرح کردند باید بگویم اینجانب سعی و تلاشم همواره بر صحنه پردازی و توصیف شرایط به نحوی بود که مخاطب بتواند با آن همراهی کند و در نتیجه صحنه به صحنۀ آن فیلم هایی که اکنون در تل قرین در فضای مجازی منتشر شده و در دسترس است را در آن برهه زمانی به سختی به دست آورده، مداوما آنها را مشاهده و بررسی کردم. اما در رابطه با فضای افغانستان و یا سوریه باید اشاره کنم که تا پیش از این چندان با جریان تحولات و یا مناطق از کشورهای مذکور نزدیکی نداشتم اما تمام تلاش خود را برای شناخت هر چه بیشتر و بهتر به کار بستم. چنانچه در همین زمینه به مشاهده فیلم های بسیار حتی از روستاهای افغانستان و مناطقی چون نورک در زمان گذشته پرداختم و حتی در برخی فصول جزئیات و ریزکاری هایی نیز دررابطه با این مناطق و صحنات بیان کردم اما شاید توقع منتقدان حاضر بیشتر از این حد بوده است. و اینکه چرا به سراغ فضای فرهنگ غالب در افغانستان نرفتم و دقیق نشدم، باید گفت من باور آن است که برای اشاره به فرهنگ یک کشور بسیار باید قویا در آن غرق شد و نمی توان با ذکر مواردی چند حق مطلب در زمینه فرهنگ را ادا کرد. و در رابطه با نظرگاه مورد استفاده در کتاب حاضر نیز می توان گفت سختی بسیار در این رابطه کشیدم و حتی ۸ فصل اول با زاویه دیدگاه مختلف نوشتم و باید گفت این تصمیمی دشوار بود اما می توان گفت که بیان کتاب از دید دوم شخص و به روایت ام البنین، در ابتدای کتاب نیز مطرح شده و خواننده را از این باب آگاه می سازد. اما دررابطه با موارد مطرح شده همچون اصطلاح “چشم خطی” باور بنده بر آن است که در زمان نگارش یک اثر، کاربستِ تعابیر متفاوت و یا صفت موصوف های خاص یا نگاهی متمایز می تواند در بیانی دیگر از جذابیت زبان و نثر داستان کمک کند. اما در بیان جزئیات یک صحنه نیز باید گفت تمام تلاش اینجانب بر نشان دادن نکات ریز و دقت در طرحِ حتی کوچکترین مسائلی بود که به تشریح بهتر جریان داستان کمک می کرد اما شاید از نگاه منتقدان این حجم باز هم جای بسط و گسترش داشت. در کل باید گفت اینجانب در پذیرش نقد اثر و اعمال انتقادات وارده کوشا و مصمم بوده، با گفته های دو سخنران نشست مبنی بر کارشناسی های پیش از انتشار کتاب و نقد و نظرهای عمیق و سازنده موافقم، چراکه این روند بازبینی در جهت ائتلای هر چه بیشتر اثر کارگشاست. »

در پایان نشست، دکتر مجتبی نوروزی، معاون اسبق رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کابل و کارشناس مسائل افغانستان نیز با تقدیر از برگزارکنندگان نشست ‌های کتاب‌نامه بلخ، و برگزاری یازدهمین نشست همزمان با شب سالگرد شهید توسلی، کتاب را اثری دانستند که به نحوی تداعی‌گر فضای زندگی مسالمت ‌آميز جامعه میزبان ایرانی و مهاجر افغانستانی، در دهه نود، پس از گذشت چهار دهه از  در دهه اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.

به نظر دکتر نوروزی، موضوع مدافعان حرم، فارغ از هرگونه پیش ‌داوری و قضاوت از پیش تعیین شده ‌ای، یک تلنگر اساسی در تغییر شناخت و نگرش جامعه ایرانی به موضوع حضور مهاجران افغانستانی برای بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی بوده است.

(علاقمندان می توانند مباحث مطرح شده در نشست پیشین را با کلیک بر رویاین قسمت، مشاهده و مطالعه نمایند.)

 

 

 


بالا
 
بازگشت