عبدالوکیل کوچی

 

زبان مادری را پاس میداریم

زبان مادری عالی ترین پیوند انسانهاست

نمیدانم چگونه مقصد این پاسداریهاست

اگرمنظورازین باشد که صرفاً با نمایشها

بنام پاسداریها مگرباکینه توزیها

بفرزندان مادر دشمنی و جنگ و چالشها

خلاف خواسته مادر،برای جان فرزندش

به آن توته جگربندش وبرفرزند دلبندش

جفا هایی بفرزندان مادرها روا دارند

بنام پاسداریها،نمایشهای  رنگا  رنگ

بگویند ما زبان مادری را پاس میداریم

کدامین پاسداری وکجایش حرمتمادر

زبان مادری گفته بقلب مادران  خنجر

زنند ،برقلب فرزندانشان تخم جفاکارند

امید پاک مادر را به بازیهای شیطانی

به    مکر و حیله ها افزار  ها  سازند

اگر پاس از زبان میهنی و مادری دارند

چرا اندرز مادر را برای وحدت یاری

به همدیگر پذیریبر نمی تابند

چگونه میتوان بیپاسی از مادر

واما پاسداری از زبان او،که ممکن نیست

بنا اً پاسداری از زبان هم  صدق میخواهد

بنحوی که همه باهم ،بجای «تو» و«من»

با همدگرخواهی وهمسویی «ما» سازیم

زجمع قطرههادریا موج «بحرها »سازیم

زمین سوخته را سیراب  گردا  نیم

وآنگاه پاسداری از زبان مادری ومیهنی

با بهترین شکلش شود بر پا

سرم بادا فدای نام مادرها

باعرض حرمت

وکیل کوچی

 

 

مسُول کیست

من درینجا بیکس بیخانه ام مسُول کیست

یا اگر از شهر خود بیگانه ام مسُول کیست

اشتباه از جمع ما بود یا که  کار دشمنان

پای درزنجیرودرزولانه ام مسُول کیست

هرکجا گفتیم خود را قهرمانان زمان

لیک اکنون شهرهافسانه ام مسُول کیست

هوشیاری را همه نسبت بخود دادیم ما

حال کزجور زمان دیوانه ام مسُول کیست

هرچه در رنج وغمم ، اما بفکر دیگران

غرقعیشعشرت شاهانه م مسُول کیست

سوختم درآتش دوری ودرما نش  نشد

تشنه ی وحدت،بیصبرانه ام مسُول کیست

قطره ها با وحدت خودموج دریا ساختند

ماهمه پاشان دانه دانه ا یم مسُول کیست

پس برایکارمسُولانه جزوحدت چه هست

انتظار حل مسُولانه ایم مسُول کیست

راه همد یگر پذیری ها یگانه راه ماست

ورنه قربانی خودخواهانه ام مسُولکیست

عبدالوکیل کوچی

 

 

 

 

شب یازدهم جدی

چه شب ی روشن وپاکیزه گهر

شب ر روشنتر از آفاق سحر

نور بر ظلمت شد چیره از آن

سرخی ی  رنگ ا فقها  تابان

 شببنیاد نوین تاریخ

صاف روشنتراز ماه ومریخ

شب میثاق عزم خارایین

مکتب دانش انسان نوین

شب وارثان آزادیخواه

همره همنظران دادخواه

شب توحید هدفهای بزرک

شب استرااتیژی های سترگ

انتخاب سر نوشت خلقها

راهکار هدف و آرما نها

زاد جریان نوین ی به جهان

قلب اشیا  تپش ی بی  پایان

همچوخورشیدطلوع جاودان

حزب دال خ الف افغانستان 

ع کوچی

 

 

 

 

وحدت بقای ماست

یاد آن نای و نیستان و نوایمنوتو

یاد آن وعده و پیمان وفا ی من و تو

یادآن گلشن زیباکهبه آن زیبایی

بود مرغان سحر نغمه سرایمن و تو

یاد آن ساقی  وآن شمع ویاران قدیم

یادبزمطرب عشق وهوایمن و تو

یادآن همسفرینیمه ره را ه  دراز

یادغمهای  جدایی و جفا یمن و تو

جای آنداشت اگرمن وتو«ما» میبودیم

فارغ از مخمصه چون چرای من و تو

چه شد آن عشق گرانمایه اهداف بزرگ

چه شد آن وعده و پیمان وفایمن و تو

چه شد آن همسفر قله و راه خم و پیچ

چهشد آن جاذبه لطف عطای من وتو

چه آن  وحد ت و ایثار و فد  ا کا ریها

که هزاران سرجان گشت فدای من و تو

کو همان نور که تابد به سر اینگلشن

کونسیمی که وزدخوش بسرایمن وتو

تا که باشیمچنین در گرو فاصله ها

نشود حاصل ازین رنج دوای من و تو

دشمناز داخل خارج بکمین افتادست

تا کشاند پیءهر حادثه پای من و تو

آمد و رفتن هر کس بمراد خویش است

عزم بی گانهنباشد به رضای من و تو

منو تو تا نشویم«ما» نباشیمآزاد

با همیصرف بود رمز بقای من وتو

تانگردیمیکیهمدل و همره نشویم

هیچگاهچرخ نگردد به ندای من و تو

ای خوشآندم که شب تیره به پایان آید

تا که خورشید بتابد به فضایمن و تو

 

 

 

نمی شرمد

جهان تبه شد خصم جهان نمی شرمد

فلک  زبازییُ باز یگران  نمی شرمد

زجویهای پراز خون  کشتگان  زمین

نگاه  خیره  سر آ سمان  نمی  شرمد

گلان  در آتش  توفان کینه پر پر شد

چمن بسوخته وباد خزان  نمی شرمد

بدام  فتنه ، فتا دست مرغکان  چمن

بهیمه از قفس خونچکان نمی  شرمد

زپاره پاره تن کشته های غرقه بخون

درنده  از رمه نیمه جان نمی شرمد

ز عا جزان  فتاده  به  دا م  شیطا نی

نگاه خیره سری خصم آن نمی شرمد

یگانه راه نجات اتحادآدمهاست

وگرنه دد منش ازآدمان نمی شرمد

 

 

فریاد

غرق عشق سحری صبحگاهم چکنم

موج  توفانی وبرباد تباهم چکنم

طاقتم تاق شد ازجور فراق یاران

بازهم درره شان دیده براهم چکنم

ازکدامینغم ازجورجفا شکوه کنم

وای دردا که نشد دردشفاهم چکنم

دل همی در تپش مهروفا میسوزد

ای دریغا که محکوم جفایم چکنم

راه پرپیچ هدفمند سفر دور دراز

احتیاج قدمی همره راه هم چکنم

مهرو یاری رفیقانه توانایی ما ست

غیرازآن دربدر وبی پناهم چکنم

کوششجدیماوحدت یاری ولیک

غرقغمهای رفیق نیمه راهم چکنم

هیچ چیزی نشدازعمربقایحاصل

چون سرانجام سفرروبه فناهم چکنم

 

 

 

 

  


بالا
 
بازگشت