دکتور محمد شعیب مجددی

 

آرامش

    استاد واصف باختری شاعرروشنگر«حوادث» بود. او طوفان فقروگرسنگی یتیمان را در تاروپود وجودش حس میکرد. درد و رنج زلزله بی خانمانی بیوه زنان را درک مینمود. تفادت دنیای قصرنشینان و خیمه نشینان، باداران و غلامان ، گرسنگان و سیران را با زبان عدالت فریاد میکشید. او شاعرروشنگراین حوادث بود و هیچ بی عدالتی ونابرابری  پیمانهء «آرامش» را در زندگیش سیراب نمیکرد. تلاش و موج اشعارش بسوی «حوادث» عینی و ذهنی میهمش دوخته شده بود.آرامش را در این شرایط، مجال زندگی در اشعارش نبود و سکوت و سکون همچنان پیمانه صبرش را لبریز مینمود.

مسافران شکیبا!

مسافران خموش!

دلم ز گردش آرام این قطار گرفت

که در ایستگاه حوادث پیاده خواهم شد

 واصف باختری با حوادث دیارش نفس میکشد و آتش درد و غم را جهنم یاد میکند.

جهنم است، جهنم نه نیمروزانست

گلوی کوچه چو دلهای کینه توزانست

به هر کرانه که بینی کفن فروشانند

که گفته است که این شهر جامه دوزانست؟

 نا برابری و بی عدالتی قدرتمندان، موج نفرین را برقطع، نطفه های ناخوش آیندجاری میسازد. از خود شروع و خواهش از دیگران دارد.

ننگ برمن باد!

نفرین برمن باد!

اگر از شما چیزی بخواهم

تنها خواهشی که دارم اینست که به روسپیان سیاسی نیز

قرص ضد حامله گی بدهید

تا نسل بی شرفان افزونی نیابد

برای آن های که با سنگ ظلم و ستم بر سر دیگران میکوبند با شهامت میگوید: در انتهای خط شما بازنده میباشید.

آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است

خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است

های میهن، بنگر پور تو در پهنهء رزم

پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است

روی او در صف مردان جهان گلگون باد

هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است

   دود سیگار و لب می، فریبی و بهانهء زودگذری ازحقایق بود که بر درد هایش می افزود و هیچگاه مایهء آرامش روحی و ذهنیش نمیشد.

دل از امید، خم از می، لب از ترانه تهیست
امید تازه به سویم میا که خانه تهیست 

تو در شبانه ترین روزها ندانستی

که جام زیستن از باده بهانه تهیست

واصف باختری باور خاص خود را داشت؛ شاید متفاوت و یا مخالف باور من و یا باور دیگران، اما میشود پا بر فراز «یکدیگر پذیری» گذاشت و حقیقت قله های شامخ شعر و ادب فارسی دری را نادیده گرفت . او از پیشکسوتان شعرنو  وشاعر استثنائی در تاریخ ادبیات معاصرفارسی دری میباشد.

واصف باختری هرچند آثار گرانمایه و اشعار ناب بر تاج ادبیات فارسی دری به ارمغان گذاشته است اما خودش با قناعت وبردباری همه دست آورد هایش را به یک سطر تشبیه نموده و میگوید:

يک چند درين باديه بوديم و گذشتيم

با داس هوس خار دروديم و گذشتيم

تا چشم اجل را دو سه دم خواب ربايد

افسانهء بيهوده سروديم و گذشتيم

ديباچهء اميد به فرجام نپيوست

يک سطر برين صفحه فزوديم و گذشتيم

     واصف باختری را آخرین بار در محفل بزرگداشت از استاد خلیل الله خلیلی به کوشش کانون فرهنگی جامی در شهرلاس انجلس امریکا دیدم. بسیار ناتوان و با کمک عصا گام ها را شکسته ریخته برمیداشت . دوستان با احترام  شانه هایش را گرفتند و به ستیژ بردند. باید روی صندلی مینشت ایساده سخنرانی برایش دشوار مینمود. پیش از آن من بیست دقیقه پیرامون انسانیت در شعر استاد خلیلی به اصطلاح ما هراتی ها کلمات غلومبه سلومبه تحویل داده بودم. حالا نوبت استاد باختری بود که با کلام زیبا، روح مجلس را روشنائی و انرژی تازه ببخشد. او با ناتوانی جسمی از توان فوق العاده حافظه و دانش بهره مند بود. بدون یاداشت  از حافظه چندین شعراستاد خلیلی را با لحن استادانه دکلمه و با تحلیل ها و تشریحات استثنائی فضای محفل را ستاره باران و نورانی ساخت و ما با دل وجان غرق تبحر و توانائی این استاد بزرگ گشتیم. شب فراموش ناشدنی و آن آخرین دیدار من با استاد باختری بود.

     واصف باختری کاروان کوله بار، غم وانده مردم را، با موج اشک یتیمان ، ناله بیوه زنان ، درد گرسنگان و بی عدالتی روزگار، سال ها و سال ها دقیقاً هشتاد و یک سال حمل نمود و سرانجام به تاریخ ۱۹  جولای ۲۰۲۳ عیسوی بر فریاد اشعارش و درک و احساسش نکته عطف گذاشت و لباس های رنگارنگ دنیای فانی را گنار نهاد و لباس سفید بی رنگی را برتنش پوشاندند. واصف باختری از جهانی که یک عمر با شعرش و بیانش مبارزه کرده بود؛ به آن «آرامش» که آرزو داشت نرسید و سر انجام با «آرامش» دیگری دنیای نوی را آغاز کرد. آنجا که همه لباس سفید به تن دارند و رنگ دیگری مثل رنگ های زمین خاکی در آنجا نیست. به گفته رازق فانی «همه جا دکان رنگ است   همه رنگ میفروشند» آنجا فقیر- سرمایه دار، لاغری - چاقی،صحتمندی- مریضی ، باداری- برده گی و تفاوت های ناعادلانه نیست. همه با یک رنگ، بدون اینکه بر یکدیگر باری و یاری باشند، با «آرامش» در پهلوی هم غنوده اند.

    شاعرگرانمایه استاد فرزانه اگر در روی زمین آن آرامش واقعی میسر نگردید دعا مینمایم که آرامش آن جهان نصیب شما گردد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت