عثمان نجیب


 

زری خانوم قربانی حقیقی نادانی اتهام هم‌بستری داشتن از فخر رازی که چند صد سال پیش از او فوت کرده بود

زبان فارسی و یخن پاره‌ کردن های دیرینه و حالینه‌ی میان خودی فارسی‌گویان.

ادامه‌ی بررسی سلسله‌ی هولوکاست در برابر زبان فارسی توسط خود فارسی گفتار ها ‌و فارسی تبار ها

این موردی‌ست که سوگ‌مندانه در درازای تاریخ پیشا ما و دوران ما را درگیر هم ساخته و بازدارنده‌ی تصمیم‌گیری های مفید در تعیین سرنوشت و‌ جای‌‌گاه فارسی زبانان شده. به تازه‌‌گی نشانه های چند دسته‌‌‌گی را در دو حادثه‌ی اسف‌بار دیدیم. یادواره‌ی اندوه مرگ استاد محمدی در لندن و جنگ های رسانه‌یی و شهادت احتمالی فرمانده اکمل امیری و شهادت و‌ اسارت رزمنده‌های هم‌سنگر شان برای آزادی وطن. دو دسته‌گی های فارسی گفتار ها را دیدیم که چقدر حزن‌انگیز و‌ ویران‌گر‌ اند. در این مورد مفصل نوشته‌یی خدمت دوستان تقدیم خواهم کرد.

زبان فارسی را هر چه بنامی همان است. آلاینده، آراینده، آراسته و پیراسته، نمکین، آهن‌گین و‌ پر طنین. این زبان ولی افزون به دشمنان زیاد خارجی، دشمن درونی خودی هم زیاد دارد. بیش‌تر این بدبختی ها هم در کنش‌گری های خصمانه‌ی کنش‌گران به مکان رسیده‌‌ی جلال و‌ جبروت از صفر تا بی انتهاست. بیماری حسادت روشن‌نگری و آگاهی داری نه تنها در وجود فارسی زبانان و فارسی گفتاران همه‌گبر است بل‌که به عنوان یک بیماری واگیر از بزرگان تا کوچک های دانش و اندیشه‌ی فارسی را شکار کرده و سوگ‌مندانه تا ۹۵ درصد چنین است. این موارد بیش‌تر زمانی عریان‌تر می‌شوند که دست های پیدا و پنهان دشمنانه‌ از داخل و خارج در برابر زبان از خود فارسی زبان ها استفاده می‌کنند. دوران کهن را بگیریم.

استاد بدیع‌الزمان فروزانفر دلیل مهاجرت بهاءولد پدر مولانا را در مقاله‌ی مفصلی نگاشته در بخشی از آغاز سخن شان می‌گویند که: ( به روایت احمد افلاکی و به اتفاق تذکره نویسان بهاءولد به واسطۀ رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیارکرد و گویند سبب عمده دروحشت خوارزمشاه آن بود که بهاءولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد می گفت و آنان را
مبتدع می خواند و بر فخر رازی[۱] که استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام حکمای عهد بوداین معانی گران می آمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاءولد بر می انگیخت تا میانۀ این دو،
اسباب وحشت قائم گشت و بهاءولد تن به جلای وطن درداد و سوگند یاد کرد که تا محمّدخوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته است به شهر خویش باز نگردد و هنگامی که از بلخعزیمت کردند از عمر مولانا پنج سال می گذشت. )

از این بگذریم و ببینیم بر دختری به خاطر خود فخر رازی چه گذشت؟ در نادانی هایی بودند که زری دخت پاک دامن دیار پارسی زبان به اتهام رابطه‌ی موهومی که هرگز وجود نه داشته و نه تنها وجود نه داشته فاصله‌ی زمانی چند صد ساله میان تولد زری و ابیات فخر رازی بوده. دخترهای معصوم در سن نو باوه‌‌گی غزلی را می‌خواند و به شعر علاقه می‌گیرد و در محیط ندانم کار خانه‌واده به سیخ داغ می‌شود، به شکنجه های برادران مواجه می‌شود و به زندان شخصی خانه‌واده می‌اُفتد و خلایق هم بر او دل می‌سوزانند و هم سرزنش می‌کنندش که گویا با فخر رازی ارتباط نامشروع دارد. دخترهای بی‌چاره دچار بیماری می‌باشد که شکم او دَم کرده و هی بالا می‌آمد، گویی حامله بود و این حامله‌گی حاصل هم‌بستری و هم‌خوابه‌گی زری با فخر رازی تلقی شده بود. فخر رازی که ده ها پیش از تولد زری فوتیده بود. من این‌جا لینک داستان حقیقی را می‌‌گذارم تا بخوانید که فارسی در نادانی های فارسی زبان ها چه قربانی هایی گرفته.

اما غزالی بلند شد و در بیش از سی مورد ابن سینا را نقد کرد و در سه مورد او را خارج از دایره‌ی اسلام دانست و تکفیرش کرد. این اتهام تا هنگام مرگ ابن سینا هم پاک نه شد و بعد روایاتی آوردند که گویا ابن سینا به خصوص از دیدگاه خود در مورد جسم و روح توبه کرده بود. من یک بخشی از پژوهشی را پیرامون دیدگاه های غزالی و ابن سینا بازرسانی می‌کنم. با مطالعه‌ی و استباط خود خواهید دانست که کدام یک راست گفته اند یا دشمنی و حسادت کرده اند؟ گیریم که ابن سینا به پندار غلط رفته باشد، امام غزالی چه‌گونه؟ به خود حق داد تا او را تکفیر کند و به پیروی از او دیگران. می‌گویند امام غزالی ابن سینا را به خصوص در مورد زنده شدن روح پس از مرگ و زنده‌ نه شدن جسد و در آمیخته نه شدن با روح تکفیر کرد. هم‌چنان ابن‌ سینا را به سبب چند مسئله که یکی از آن‌ها مسئله‌ی بی‌آغاز بودن جهان هستی است، تکفیر می‌کند. ولی همین امام غزالی با همان درایت ‌و کاردانی اش نه توانست تا آخر عمر سکون ذهنی و فکری داشته باشد و به خصوص پسا کشته شدن خواجه نظام‌الملک خلیفه‌ی زمان خودش. بحران فکری غزالی تنها چند سال پس از آن اتفاق افتاد که رقبای سیاسی نظام‌الملک با همکاری اسماعیلی ها (که غزالی به دستور خلیفه المستظهر بالله، ردّیه‌ای علیه آن‌ها نوشته بود) نقشهٔ ترورِ خواجه نظام‌الملک را اجرا کردند و بدین ترتیب غزالی، پشتیبان خود را از دست داد.غزالی به بهانهٔ حج، از بغداد گریخت و تدریس را رها کرد. یکی از مهم‌ترین رخدادهایی که باعث دلسردی غزالی شد، فساد گسترده در حلقهٔ اساتید مدرسه بود که در پی بحران سیاسی به سلطنت رسیدن رکن ‌الدین برکیارق نوجوان در ۴۸۶ قمری، برای غزالی آشکار شد. این همه در پی یخن‌پاره کردن های میان همی دانش‌مندان فارسی گفتار و فارسی تبار ها بود.

حافظ را همه به تیر ملامت دایم‌الخمری و نا مسلمانی می‌بستند و نه می‌گذاشتند تا جنازه اش را دفن کنند، مگر در کمال تعجب برای صدور اجازه‌ی دفن او به فال حافظ پناه می‌بردند، تا این که کتاب فال حافظ را به کودکی سپردند تا فال را باز کند. کودک فال را باز می‌کند و در آن این غزل حافظ می‌آید:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت  که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد ، تو برو خود را باش   هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست    همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به زیر می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ. (منبع: تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪ ﺳﻮﻡ). ارچند برخی ها این مورد را یک داستان ساخته‌گی می‌دانند و از جمله سایت میقات مهر آن را دگرگونه توضیح می‌دهد. ولی به نظر می‌رسد که رد آن بسیار مستدل نیست. لینک را باز کنید.

فردوسی را دیدیم که چه‌گونه معاندان و مخالفان دربار سلطان محمود غزنوی نه‌گذاشتند آن‌گونه که شایسته و بایسته‌ی فردوسی بزرگ بود از وی پذیرایی شود. پذیرایی که نه شد هیچ و با چه برخورد های زشتی او را از دربار سلطان بی‌خبر یا باخبر راندند. وقتی سلطانی به عظمت محمود توانایی درک ‌و پذیرایی از سلطان زبان فارسی را نه داشته باشد و فردوسی و آن همه زحمات او در نوشتن شاه‌نامه و رسانیدن خویش به دربار سلطان محمود را نادیده انگارد، پس مدنیت پروری و علم پروری این سلطان کجاست؟ می‌گویند که وقتی سلطان محمود از چنبره‌ی مداحان و منافقان دربارش رهایی یافت و هوشی به سرش آمد، متاع و منالی و مالی و دیناری به فردوسی فرستاد، این فرستادن و ‌طی طریق قاصدان درست زمانی رسیدند که همان روز جنازه‌ی فردوسی را به خاک می‌سپردند.‌ دارو فرستاد ان‌گاه که بیمار بمرد.

خواجه عبدالله انصار دانش‌مند، عالم صوفی کم رقیب و‌ کم‌نظیر و‌ مفسر قرآن ولی حسود و خودبرتر بین تا مرزی که کتابهای رقبای خود را سوزاند. یکی از کسانی که کتاب هایش به تحریک خواجه عبدالله انصار توسط مردم سوختانده شد، پزشکی بود که درد بی‌درمان خواجه عبدالله انصار را مداوا کرد. ‌و به طعنه برای محرم خواجه گفت به خواجه گویید کتاب سوزانی نه سزد ترا.

لینک ها:

 

۱-

زری

خانوم و فخر رزای

 https://notif.ir/zari-khanoom-the-story-of-an-iranian-lady-3346.html

 

۲-

خاکسپاری‌حافظ 

پایگاه میقات مهر الهی

https://mighatemehr.ir/fa/?p=2144

۳-

مقایسه‌ی دیدگاه های ابن سینا و غزالی درمورد کلیات

https://hawzah.net/fa/Article/View/85672/%D9%85%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%87%20%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7%20%D9%88%20%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C%5B1%5D%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA

 

ادامه دارد

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت