اتحاد نامقدس شرق شناسی، قوم گرایی، زن ستیزی و تروریسم

دکتر بشیر مبشر عضو فوق دکتری در دانشگاه واشنگتن دی سی، عضو کمکی در دانشگاه آمریکایی افغانستان و یکی از اعضای وابسته به دانشگاه بین المللیِ EBS آلمان بوده است. دکتر بشیر رئیس موقت انجمن حقوق و علوم سیاسی افغانستان (در تبعید) است و برنامه های آموزش آنلاین آن را برای دانشجویان دختر افغانستان اداره و سازماندهی می کند. وی در نوشتار تحلیلی حاضر به تشریح پنج روایت شرق شناسانۀ غلط و ناروا از سوی افراد، بازیگران و یا نهادهای خاصی پرداخته که همگی در مسیری انحرافی از توجیهی تعمدی و دفاعی آشکار از طالبانِ کنونی و به نحوی در جهتِ نرمالیزه ساختن حکومت آنها بر افغانستانِ حال حاضر حکایت دارند. نظراتی که یا بازگشت طالبان به افغانستان را امری عادی دانسته، و یا ظهور این وضعیت را امری برگردن مردم و ضعف کشور، و سرنوشتی مقدر و محتوم برای مردمان آن می داند. مطلب حاضر توسط نازنین نظیفی برای سایت تحلیلی کلکین ترجمه شده است.

روایات شرق شناسانه بار دیگر جای علایق و نیازهای افغان ها را گرفته است. مستشرقانی که برخی به اصطلاح “کارشناسان یا متخصصان بین المللی افغانستان” نامیده می شوند، گویی درصدد سیاست گذاری بوده، نظراتی را مطرح و تجزیه تحلیل ساخته، در پنل ها حضور یافته، و مصاحبه هایی در مورد افغان ها، افغانستان و طالبان ارائه می دهند؛ اما تحلیل ها، ایده ها، نسخه هایی که در این زمینه می پیچند، از عدم درکی اصولی و بنیادین از جامعه ای قویا پیچیده و دربردارندۀ جزئیات بسیار حکایت دارد. تنها تعداد انگشت شماری از تحلیلگران غربی حتی بخش کوچکی از فرهنگ، زبان، مذهب، تاریخ اقتصادی و سیاسی افغانستان را شناخته و یا از آن آگاهی دارند. با در نظر داشتِ تاریخی طولانی از تصویر تحقیرآمیز و متکبرانۀ غرب از جوامع آسیایی، می توان گفت این روایات شرق شناسانه در مورد افغانستان به تکیه بر تعمیمی بیش از حد، سوء استفاده و گردن فرازی تمایل دارند. در این میان، مجموعه ای جدید از روایت های شرق شناسانه، تعمدا طالبان را به عنوانِ حاکمان ِطبیعی و عادیِ افغانستان، به نحوی آرمانی و مطلوب جلوه می دهند. این روایت سازی، راهبردی معیوب و خطرناک است که دست کم در پنج روایتِ ناحق در رابطه با جامعه افغانستان و طالبان ظاهر می شود، که در ادامه به بیان این روایات خواهیم پرداخت.

·         روایت نخست: برخی مستشرقان در نهضت و مسیرِ جهادی جدی از متقاعدسازیِ جامعه بین الملل برای پذرشِ تغییر طالبان گام برداشته اند. چنانچه زلمی خلیلزاد، مذاکره کنندۀ ارشد ایالات متحده در مورد توافق فاجعه بار دوحه با طالبان، بر سر گفتۀ خود مصمم و راسخ ایستاده است که «طالبان تغییر کرده» و حقوق بشر و آزادی شهروندان را نقض نخواهند کرد. سر نیک کارتر، فرمانده کل نیروهای مسلح بریتانیا نیز این روایت را در پلتفرم های مختلفی تکرار و بازگو ساخت. اما طالبانِ ۲٫۰ ساخته و پرداختۀ -تصورات یا ذهنیت بازیگرانی همچون- زلمی خلیلزاد، ژنرال نیک کارتر، متحدان منطقه ای آنها مانند پاکستان، ایران و قطر، دیگر بازیگرانی که در کنار آنها هستند و همچنین ترسیمی از تصویرِ تزئین شده، موجه و امیدبخش از طالبان در سطح بین المللی است. این در حالیست که در واقعیتِ امر شاهدیم که، برخی سازمان های حقوق بشری چون عفو بین الملل، دیدبان حقوق بشر و حتی شورای حقوق بشر سازمان ملل، خود نقض گسترده حقوق بشر و عدم تغییر رفتار و سیاست طالبان را مستند ساخته اند.

·         روایت دوم: اما روایتی دیگر از سوی مستشرقان، افراط گرایی طالبان را به کل جمعیت -مردم- افغانستان تعمیم می دهد؛ گویی که طالبان نمایندۀ ذاتی و معمولِ مردم در این کشور هستند. چنانکه سر نیک کارتر، فرمانده ارتش بریتانیا، طالبان را “پسران روستایی با نشان افتخار” می خواند. این اظهارنظر نه تنها افغان های عادی را به عنوان طالبانی دیگر نشان می دهد، بلکه افراط گرایی خشونت آمیز طالبان را با هنجارهای اجتماعی-فرهنگی یک افغانستانِ فوق العاده متنوع و متکثر برابر و هم ردیف می داند. یا از سوی دیگر می توان اشاره داشت که خولا حسن (محقق انجمن شریعت اسلامی بریتانیا)، در مصاحبه ای با بی.بی.سی، در حالی که طالبان را با افغان ها هم ردیف می داند، چنین استدلال می کند که «بیگانگان/اجنبی ها به مدت ۴۰ سال بر آنها حکومت کرده اند، بگذارید مردم افغانستان خود بر کشورشان حکومت کرده و سرنوشت خود را برای تغییر تعیین سازند.» شایان ذکر است هر دو اظهارنظر با چشم بستن بر ادامه مقاومت مدنی و سیاسی مردم افغانستان در برابر طالبان، به خود اجازه داده، فرض را براین قرار می دهند که جامعه افغانستان به اندازه طالبان خشونت طلب و افراطی است.

·         روایت سوم: سومین روایت اما جامعه افغانستان را به عنوان جامعه ای عقب مانده، وحشی، تبهکار، و متخاصم، و مردم آن را نیز به عنوان مردمانی محکوم به شکست و زندگی فلاکت بار به تصویر می کشد. این روایت که سکانِ هدایت آن را رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، جو بایدن به دست دارد، نشان می دهد که بازگشت طالبان به قدرت امری تقریبا طبیعی بود و در نتیجه، اینچنین شکست خود را در برابر طالبان که گروه نظامیِ ضعیف تری محسوب می شوند را توجیه می کند. این روایت، یک روایت سیاسی دم دستی، بی دردسر و آسانی است که ایالات متحده و متحدان بین المللی آن را از هرگونه تخلف و اشتباه مبرا می سازد؛ خطاهایی نظیرِ تعجیل در یک دیدگاه معیوب قانون اساسی به قیمت رایزنی های عمومی افغانستان و اجماع سازی در میان گروه های قومی (۲۰۰۲-۲۰۰۴)، و یا آزادی بیش از ۵۰۰۰ زندانی طالبان و فرماندهان کلیدی آنها درست زمانی که در سراسر افغانستان در حال پیشروی بودند (۲۰۲۰-۲۰۲۱). همچنین باید اشاره کرد که جو بایدن اظهارات مشابهی مانند اینکه «[افغانستان] را نمی توان جمع و جور کرد» و «[افغانستان] سه کشور متفاوت می باشد. پاکستان مالک … سه ولایت در شرق است.» را نیز بیان کرده است. باید گفت این دست اظهارات و دعاوی به مردم افغانستان انگ زده، در پی نشان دادن فقدانی از هر گونه همدلی و درک منسجمی در جامعه افغانستان بوده و عملا در پی عادی سازی تحکم و تسلط کشوری بر کشوری دیگر است. همچنین باید اشاره کرد که بایدن در یکی از سخنرانی های خود حتی پا را فراتر گذاشته چنین اظهار کرد که افغانستان به “گورستان امپراتوری ها” تبدیل شده است زیرا هیچ نیرویی توان “تحویلِ افغانستانی باثبات، متحد و امن را ندارد.» این دست اظهارات حاکی از آن است که تمام متجاوزان خارجی افغانستان هدف ایثارگرایانه و بشردوستانه از دولت سازی در آنجا را داشتند. در همین راستا نیز بایدن برای تأیید ادعاهای خود اغلب به چند سفر کوتاهش به افغانستان اشاره می کرد؛ رویکردی شرق ‌شناسانه که اکثر غربی ‌ها آن را برای اثباتِ ادعای تخصص و مهارت خود در یک منطقه شرقی متناسب می ‌دانند. اما الکساندر هینی-خلیلی (Alexander Hainy-Khaleeli) روایت بایدن را به چالش کشیده و به این نکته اشاره دارد که «برچسب زدنِ بایدن به افغانستان تحت اصطلاحاتی چون “گورستان امپراتوری ها”، در بهترین حالت، از نظر تاریخی بی سوادی و در بدترین حالت، عملا خودخواهی و حق به جانبی است. این گفتارها این نه تنها هزاران سال تاریخ افغانستان را به عنوان مرکز شکوفایی تمدن نفی می کند؛ بلکه تقصیرِ شکست های ایالات متحده در افغانستان را بر گردن خود سرزمین و مردم افغانستان می اندازد.» در همین راستا باید اشاره کرد که، برخی از اندیشکده‌ های غربی، دانشگاه ‌ها، رسانه‌ ها و حتی سازمان ‌های بین ‌المللی نیز با برگزاری کنفرانس ‌ها و گفت ‌و گوهایی در مورد افغانستان آنهم بدون نماینده مردم افغانستان، با یکدیگر شریک و همدست ‌اند. چنانچه می توان گفت از اوت ۲۰۲۱، صدها پنل، بحث و مصاحبه در مورد افغانستان برگزار شده، اما این در حالیست که اکثر این نشست ها در غیابِ پنلیست های افغان شکل گرفته و برگزار شده است. حتی می توان گفت برخی از این گردهمایی ها با دعوت از مدافعان و توجیه گرانِ طالبان و یا برخی دیگر با دعوت از مقامات دولتی سابقی که خود به فساد شهره بوده اند، برگزار گردیده است. با این حال می توان گفت شورای امنیت سازمان ملل متحد با میزبانی از ملاله یوسف زی، یک فعال پاکستانی در حیطۀ آموزش برای صحبت به نمایندگی از تمامی زنان افغانستان، -درراستای نادیده انگاشتن مردم افغانستان- روی دستِ تمام نهادهای دیگر بلند شد، آنهم در زمانی که افغان ‌ها، به طور کلی پاکستان را به خاطر همدستی با طالبان متهم می ‌کردند.

·         روایت چهارم: یکی دیگر از روایات شرق ‌شناسانه، تصویری بدوی از افغان ‌ها ترسیم می‌ کند که ظاهرا زندگی آنها کاملا از رژیم و تغییرات سیاسی در افغانستان جدا بوده است. مطلب ترحم آمیز آناند گوپال در نیویورکر، بر اساس حکایتی در مورد مصائب یک زن فقیر و بیوه در هلمند، جامعه‌ ای افغان را به تصویر می‌ کشد که فاقد هرگونه آرزو، آرمان، تخیل و عشق به پیرامون خود و اطرافیانش است. همچنین این مطلب چنین نتیجه می گیرد که نارضایتی و اعتراض زنان در شهرهای بزرگ نباید اهمیتی داشته باشد؛ زیرا که زنان روستایی از نظر جمعیتی بیشتر هستند و از تغییر و تحولات سیاسی در کابل جدا افتاده اند. این مطلب که در زمان خود مورد توجه و تشویق بسیاری قرار گرفت، نتوانست تنوع غنی روستاهای افغانستان و تداوم ناآرامی های مدنی زنان افغان را در سرتاسر افغانستان به خاطر حقوق و تحصیلشان، از جمله در ولایات دور از کابل، درست و دقیق شرح دهد. اما ناکامیِ آشکار و مبرهن ترِ این مطلب، فراخوان آن برای بی توجهی کامل به وضعیت اسفبار زنان افغان ساکن در شهرها بود.

·         روایت پنجم: گروهی دیگر متشکل از مدافعان و توجیه گران طالبان شامل برخی از فعالان و سازمان های به اصطلاح حقوق بشر و صلح است که من از آنها به عنوان کارچاق کن های حقوق بشر و صلح یاد می کنم. برای این افراد و سازمان‌ ها، مقولاتی چون حقوق بشر، صلح و توسعه مجموعه ‌ای از ارزش ‌های انسانی با ضرورتی از ترویج و پیاده سازی نبوده، بلکه کالاهایی محسوب می شوند که می ‌توان از آن سود برد. آنها به دنبال چنین سرمایه گذاری هایی در هر بستر و حوزه ای و به هر قیمتی برای جمعیت میزبان هستند. برخی برای برقراری ارتباط و عادی سازی عاملان و مرتکبین اصلی نقض حقوق بشر تمام تقلا و تلاش خود را به کار می بندند. مثالی مناسب در این راستا گزارش تملق آمیز و چاپلوسانه ای است که توسط گاردین در مورد فراخوان برنامه آموزشی ژنو برای سربازان طالبان جهت تضمین “احترام به قانون بین المللی بشردوستانه” منتشر شد. این گزارش که در آوریل ۲۰۲۲ و تحت عنوانِ “مطمئنم که تغییر خواهند کرد” منتشر شد، عنوان شد؛ بر اساس نقل قولی از فراخوان ژنو، بر آن تاکید دارد که آنها پیشتر توانسته اند طرز فکر طالبان را تغییر دهند، در حالی که در عمل برای اثبات آن کار چندانی صورت نگرفت. بلکه برخلاف این دست گزارشات و تبلیغات، زمان تنها افزایش سرکوب حقوق مدنی توسط طالبان، به ویژه حقوق زنان را نشان داده است.

جمع بندی

در این اوایل قرن بیست و یکم، ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن حکومتِ گروهی زن ستیز، نسل کش و تروریست نه تنها توسط برخی به اصطلاح کارشناسان، فعالان و سیاست گذاران عادی سازی و نرمالیزه می شود، بلکه در سطح بین المللی نیز هم توسط دولت های اقتدارگرا و هم از سوی دولت های دموکراتیک به یک اندازه به آنها پلتفرم، جایگاه و خط مشی داده می شود. شاهدیم که در چشم بر هم زدنی چنین دست روایات شرق شناسانه ای برگزیده ترین مفاهیمِ مورد توجهی چون عدالت، نمایندگی و احترام به حقوق بشر را نادیده گرفته، زمانی که افراط گرایی در جای دیگری ظهور می کند آن را توجیه، و شخص -مردمان کشور- دیگری را قربانیِ این شرایط می کنند. سیاستِ حاضر در این جهان، حقوق بشر را از ارزش ‌های اولیه انسانی به اهرمی برای معامله و چانه ‌زنی؛ حمایت از حقوق بشر را به سرمایه‌گذاری ‌های عظیم پول‌ سازی؛ و تزویر و خیانت را به سیاست واقعی تبدیل کرده است. بدین ترتیب باید گفت آرمان ‌های ما، قدرت تخیل ما، و گرفتاریِ ما برای صلح و زندگی بهتر توسط برخی از سیاستمداران بی وجود، «کارشناسان» و رسانه ‌های قبیله گرا و برخی سازمان ‌های بین ‌المللی که به دنبال آسایش در بدترین رژیم ‌های ممکن روی کره زمین هستند، در کوچک‌ ترین قطب ‌نماهای ممکن تاریخ مدفون شده ‌اند. می توان گفت این جریانی از بدیمنی و بدشگونی برای مابقیِ قرن و لکه ننگی همیشگی بر چهره مدافعان و توجیه گرانِ طالبان اعم از افغان و غیرافغان خواهد بود.

منبع: https://toda.org

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت