عثمان نجیب

 

بخش شانزده از کتاب دوم

 دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل-چرا شش جدی؟

برخی هایی که از وزش نسیم ملایم باد صبای روزگاران در دوران آشفته بازار بیست سال پسینِ سیاست کشوری ما به جایی رسیدند،‌ نارسیده به ایست‌گاه، کلکین‌چه گریز پس از شب زفاف رفته و گذشته‌ی نه چندان کهنه‌ی دوران دی‌روز کشور شان را فراموش کردند. این گونه‌ها‌ی ربات‌نما و دنباله‌رو های کارفرمایان کار کشته‌ی دنیای سیاست،‌ پنداشته اند که می‌توانند با کاربرد چند واژه‌ی خسته‌کننده‌ی چندین ساله، نگاه داوری زمان را در باره‌ی تبه‌کاری های خود شان دگرگون سازند. یکی از این پندار های نادرست، بیان بسیار پر غوغای جهاد است. گمان نه دارم که پیوسته‌گی پیوستار جوانان و مردم در زمان جنگ سرد و روی‌‌داد‌های نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه به گروه هایی زیر نام جهاد، برآیندی از یک دور کارکردهای نادرست سیاست‌گذاران کم‌اندوخته‌ی آن‌زمان بود که چپی های جناح خلق حزب دموکراتیک کشور آن‌ها را پیشه کردند. مگر این روی‌داد، یک روی سکه‌ی به میان آمدن تئوری جهاد توسط آمریکا و انگلیس بود. روی دگر سکه، رویارویی غرب با اتحاد‌جماهیرشوروی نیرومند آن‌گاه و گروه پیمان وارسا، که جهان را به دو نیمه‌ی پیمان‌های غرب و شرق در آورده بودند، در برنامه های غربی‌ها جا داشت. خام‌کاری های حفیظ‌الله امین، یک انسانی با دو چهره‌ی آشکار شرقی و پنهان غربی، هم‌راه با انجام‌دادن برنامه‌هایی که CIA برایش سپرده بود، سبب شدند تا کشور پیش از آن‌که آماده‌ی یک دگرگونی بنیادی سیاسی - نظامی باشد، در یک اقدام خودقهرمان‌سازی آمین مسیر پرتاب به گودال نه‌دانم‌کاری ها را در پیش گیرد.‌ عملیات نظامی ۷ ثور ۱۳۵۷، در غیبت ره‌برانی که زندانی بودند، توسط امین، همه را در یک عمل انجام شده قرار داد که به روایات تاریخ، حتا اتحادشوروی را غافل‌گیر کرد. پی‌‌آیند گمانه‌زنی های ره‌بران، در زندان، پسا اقدام نظامی امین برای بر اندازی رژیم جمهوری داود هر چه بوده باشد، از روی اجباری بوده که در یک عمل انجام شده قرار گرفته بودند. آن‌گونه که روایات می‌رسانند. جناح پرچم، به ره‌بری ببرک کارمل فقید هم در ردیف مخالفان انجام اقدام نظامی در آن برهه‌ی زمانی ویژه بودند. عمل‌کردهای امین برای انجام یک اقدام نظامی منجر به سرنگونی داود، چندین بخش داشت. یکی خودسری‌های ملموس امین در تصمیم‌‌گیری‌های حزب که بیش‌تر مخالفت با جناح پرچم هم داشت. دو دیگر خود فریفته‌‌گی و تشنه‌کامی رسیدن به قدرت، که پسا سرنگونی رژیم، امین خواست از خودش یک بچه‌ی فیلم بتراشد و مراحل ثبت آن را هم شروع کرده بود، سه دگر آن که نفوذ امین به دلیل گماشتن وی از سوی برخی در حزب، برای ره‌بری قوای مسلح، چهار دگر آن که غرور جوانی و نمایش قدرت برای اجرای اوامر بادارانش در خفا در آمریکا ‌و جدا سازی میانه‌ی سرخ و آتشین برای اتحاد شوروی و ایجاد بهانه به دست آمریکا که زمینه‌ی مداخله‌ی غیر مستقیم را داشته باشد. اعمال قدرت ستم‌گرانه‌ی امین در رده های مختلف قدرت، پسا پیروزی اقدام نظامی ۷ ثور، امین، هیچ نقشی برای دو ره‌بر درجه اول حزب یعنی نورمحمد‌تره‌کی و ببرک کارمل قایل نه بوده و خودش را فاتح میدان و مستحق ره‌بری کشور می‌دانست. مگر به گمان غالب، با استشاره های از سوی سیاه و سپس روسیه که ناگزیر برای به رسمیت شناسایی روی‌داد هفت ثور ۱۳۵۷ شده بود. نقش های اول و دوم را به نورمحمد تره‌کی و ببرک کارمل واگذار کرد. اشتیاق امین برای قدرت، نه توانست مانع اقدامات او برای انحصار قدرت نه شود. ارچند شخصیت های اول و دوم در ره‌بری کشور گماشته شدند، مگر این امین بود که سخن تعیین کننده می‌زد و تصمیم مرگ آفرین می‌گرفت. به هر رو، قتل نورمحمد‌تره‌کی به دست ایادی حفیظ‌الله امین و آگاهی امین توسط به گمان غالب، جلالر، جاسوس شوروی از برنامه‌ی دیکته شده‌ی حذف امین، برای تره‌‌کی در سفر شوروی مواردی بودند که امین را به حد اعلای قدرت هم‌زمان در چند کرسی ره‌بری کشوری رسانید، آرمانی که هم وظیفه اش از سوی آمریکا بود، هم خواست طینت پر غوغای قدرت‌طلبی خودش. صد روزه حکومت جابرانه‌ی امین، صد ساله آرزو های مردم را بار دگر برباد داد و کشور در قهقرای رُعب و وحشت و‌ ظلم‌افرینی و تفتیش عقاید فرو رفت و غرق شد. امین، پیش از همه، ره‌بری جناح پرچم را توسط تره‌کی از برابر خود برداشته بود. امین دگر نه می‌توانست هم‌زمان نقش جاسوس دو سویه را بازی کند. او برنامه های مخوفی را بالای شهروندان کشور تحمیل کرد و سرانجام نه توانست انتخاب یک سویه کند. هر دو سوی معادلات شرق و غرب دگر از امین خسته و نا‌ امید شده بودند و نه بودش را به از بودنش می‌دانستند. آمریکا دور بود و جاسوسان فعال‌تر از امین، در دست‌گاه دولتی امین نه داشت تا او را بکشد. مگر آتش خشم روسیه را بنزین پاشید تا زودتر به. دامان امین برسد و امین بنا بر ناکامی هایش برای کار به آمریکا،‌کشته شود تا مبادا روزی رازی از پرده بیافتد و آمریکا و غرب و انگلیس رو سیاه شوند. در میانه‌ی این تدابیر بود که امین با انجام بازی های اوپراتیفی، نخست توسط مرحوم نورمحمد تره‌کی و سپس خودش، بیش از یازده بار تقاضای فرستادن نیروهای اتحاد شوروی را از مقامات کرملین کرده بودند. این برنامه‌ی آمریکا را برای کشانیدن پای روس‌ها در کشور ما، اگر تره‌کی آگاه نه بود، دلیلی نیست که پذیرفته شود، چون تره‌کی هم مدتی در زیرمجموعه‌های ساختاری آمریکا کار کرده و با وجود آن هم آدم خوش قلبی بود و زود فریب می‌خورد که خورد. بخش دیگر دعوت او از نیروهای نظامی روسیه به ندانم کاری های خودش از سیاست جهان و اراده نه داشتن در مقابل خواست های امین بود. درست است که زمان تحمل بیش از صد روز قساوت امین در کشور ما را نه داشت و اعلامیه‌‌های پی‌هم و ترس‌ناک و‌ مرموز امین برای شهروندان بر این که کلکین های شان را با پرده های سیاه بپوشانند و بی بی سی را نشنوند و گرفتاری های به وقفه‌ی مردم، به هر بهانه‌یی و فرستادن شان توسط اکسا و اسدالله سروری به جوخه‌های مرگ آفرین اکسا و پل‌چرخی مردم را به زندانیان گنگ در خانه‌های شان مبدل کرده بود. مگر خانه‌واده ها هم شیرازه‌ی امنیت و اعتماد نسبت به یک دگر را از دست داده بودند. هر کسی می‌‌‌‌پنداشت که نوبت رفتن او به کارگاه اعدام هاست. شاید گزارش دهنده هم از اعضای خانه‌واده اش بوده باشد که برای بقای حیات خود، دگری را قربانی می‌کرد. جو مبارزات مخفی جناح پرچم هم بسیار وحشت‌ناک و تنگ‌تر شده، مگر از پا نیافتاده بود. آن سوی دریا آمو،‌برنامه‌های ویران گری توسط کی گی ب به ره‌بری اندروپوف درباره‌ی کشور ما گرفته شده می‌رفتند. حوادث پسا بریژنف،‌نشان دادند که شاید نقش سی آی ای در توسط نفوذی هایش در سازمان جاسوسی شوروی برای گذار در هجوم نظامی به کشور ما بی‌اثر نه بوده باشد.‌ چون پسان‌ها تثبیت شد که گرباچف و یالتسین و دگران، استخدام شده های آمریکا در نبرد برای ویرانی کشور خود بودند. درست مانند شاهان و سلاطین کشور ما که عمدتاً از یک‌ قوم خاص بودند و کنون هم استند. می‌پذیریم که ملامتی جو‌سیاسی نظامی سرنگونی امین و ورود قطعات اتحادِشوروی در داخل کشور ما و رسیدن به سکوی قدرت جناح پرچم حزب و شخص ببرک کارمل فقید در برهه‌ی خاص زمانی، بر ضد همه‌ی جریان پرچم بود که مانند حلقه‌ی طناب‌دار برگردن رژیم پسا شش جدی ۱۳۵۸ افتاد و غرب از این موفقیت خود در برابر شوروی دو تا منفعت برداشت. یک تحریک گسترده‌ی مردم بر ضد رژیم زیر نام جهاد برای ختم اشغال شوروی در داخل کشور و اقدامات آنی سریع در برابر شوروی و کشور ما از طریق سازمان ملل‌متحد. و صدور قطع‌نامه‌های پی‌هم به نفع غرب و بر ضد بلاک شرق ‌و رژیم نوپای پسا امین. چون در کشور ما خاطره‌نگاری یا نیست یا کم است، مردم چندان علاقه‌مند برای یادنگاه‌داری تاریخ کشوری نه دارند، لذا غرب توانست از این خالی‌گاه استفاده‌ی بهینه به نفع خود بکند. ورنه، تحرکات ابتدایی ملاها و روحانیون و مالکان بزرگ زمین‌ها و فیودال ها یا نیمه فیودال مقارن روی‌داد ۷ ثور ۱۳۵۷ تا ختم صد روز حکومت خودکامه‌ی امین ۶ جدی ۱۳۵۸ پیش از ورود قطعات اتحاد شوروی در مناطق کنر ها شروع شده بودند و حتا برخی قطعات هم در آغاز از دولت روبرگشتاندند. هر چه بود، ورق بد تقدیر به نام. جناح پرچم و شادروان ببرک کارمل رقم خورد. ایشان در یکی از مصاحبه های شان صریح گفته بودند که قربانی اشتباهات سیاست های شوروی در کشور ما شدند. شما در بخش بعدی تازه‌ترین تحقیق برون بر آمده از بای‌گانی های شوروی سابق را می‌خوانید که چه گونه اندروپوف عاملی بود ب ای اجرتی یک پروژه‌ی ‌خطرناک لشکر کشی به کشور. و ببرک کارمل چه گونه. توانست بحران را مدبربت کند و چه گونه نظامی برمبنای برادری و برابری واقعی مردم را بدون حس تعلق و تبعیض ره‌بری کند. کاری که پسا ایشان هیچ یک از اخلافش نه کردند.

بخش هفده از کتاب دوم، دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل.

هویداست که کهن‌نگاری‌ تا کهن خوانی، میانه‌ی زمین ‌‌تا آسمان دارند. کهن‌نگاری که دیده‌ها و شنیده هایش را به بنیاد وجدان می‌نویسد ‌و از داوری وجدان خود درباره‌ی نگاشته های خودش اندیشه دارد، هیچ‌گاه جدا از راستی چیزی نه می‌نویسد. مگر داوری خواننده‌ی یک کتاب یا نوشته هم بسته‌‌گی دارد به برداشت وی از آن‌چه می‌خواند.‌ خواننده‌ی آگاه، در برداشت‌هایش از نوشته می‌داشته باشد،‌ برآیندی است باز هم به روی کرد با وجدان وی. خواننده‌ی آگاه برای رسیدن به بلندای باور،‌ یک کتاب یا یک اثر را به عنوان مرکز اندیشه و خوانش قرار داده و برای اقناع خود، کتب مرتبط به آن چیزی را می‌خواند که در مرکز خوانش وی بوده است. سوگ مندانه بیش‌ترین کناب خوانی و به ویژه تاریخ خوانی و برداشت ها از خوانش تاریخی در کشور ما، نه بر بنیاد برداشت نکو‌ که برای برداشت های سیاسی تباری استوار اند. کتاب‌خوان ها در دو دهه‌ی پسین کشور ما به محض گرفتن کناب در دست شان، نخست سر و ته‌ی کتاب را وراندازی می‌کنند تا بدانند کتاب درباره‌ی تیره و تباری که وی به آن تعلق دارد، چه چیز هایی دارد. داوری او هم بر همین بنیاد است. به ویژه که نه می‌پذیرد در کتاب به راستی خوانی های بدکرداری عشیره و قبیله‌ی پرداخته باشد، موردی که بزرگ‌ترین نقیصه است. در باره‌ی رخ‌دادهای شش جدی ۱۳۵۸ و حواشی آن، به ویژه ورود قطعات اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی آن زمان، داوری‌ها درست به بنیادهایی صورت می‌گیرند که گفتیم. در کنار آن، آنانی که گویا جهاد کردند، به پیروی از شعار های داده شده به هوش و ذهن‌ شان، خود را مسلمان هفتاد گونه‌ جلوه می‌دهند و کامی فراتر گذاشته، نابخردانه نام کمونیسم را هم در دنباله‌ی لاطائلات خودشان پیوند می‌زنند. در حالی که آن زمان حتا در خود شوروی، از کمونیسم خبری نه بود و واژه‌ی سیاسی « سوسیالیستی، بخشی از نام رسمی دولت آن بود. من، شما را به خواندن تازه‌ترین برگردان یک پژوهش فرا می‌‌خوانم که توسط دکتر صاحب جهش، دانش‌مند آگاه و بزرگ اندیش از زبان روسی به پارسی برگردان شده است. خواننده‌ی بی‌ریا و بی‌کین در این نوشته‌ی برگردان شده می‌یابد که ببرک کارمل تنها قربانی ورود قطعات اتحاد شوروی در کشور ما بودند و در یک فرایند بد زمانی این اتفاق بد افتاد. برگردان آن پژوهش در تارنگاشت های برون مرزی کشوری هم همه‌گانی ساخته شده اند بخوانید:« چطوراندروپف اتحاد جماهیر شوروی سوسیالستی را به جنگ افغانستان کشاند

برگردان ازروسی توسط داکتر سیداحمد جهش.اول دسمبر2023 ترسائی. گرفته شده ازمنبع نشراتی زگاد کی استوری ( رازهای تاریخ )در25 دسمبر 1979 اتحاد شوروی قوای محدود نظامی اش را وارد افغانستان کرد.امروز چگونگی اتخاذ تصمیم فرستادن قوا توسط حلقه محدود بیروی سیاسی خوب معلوم است اما وقایع که قبل ازاین رویداد به وقوع پیوسته است ازنظرمحافل وسیع اجتماعی پنهان مانده که عادلانه نمی باشد زیرا توضیح آن وقایع اشاره به همکاری پشت پرده بین ک جی ب و سی آی ای درافغانستان میکند. اکنون ما مسایلی را بررسی میکنیم که نشان میدهد اداره اندروپوف هدفمندانه به رهبری اتحاد شوروی معلومات نادرست را اراء میکرد. نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین اشخاص کلیدی وقایع بودند که باعث ورود قوای شوروی به افغانستان شد. هردونفردررهبری دولت به نوبت سمت منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان را به عهده داشتند. در1952 ژورنالست تره کی منحیث سکرترمطبوعاتی سفارت افغانستان عازم امریکا شد. در 1955 تره کی به کابل برگشته به مثابه همکارهیئت دیپلوماتیک امریکا مدت 8 سال ترجمان سفارت امریکا در کابل بود. امین بعد ازکسب تحصیلات عالی دریکی ازلیسه های کابل معلمی میکرد ولی درسال1957 مورد توجه امریکائی ها قرارگرفته به اوامکان تحصیل رایگان درامریکا داده شد. امین 28 ساله به امریکا رفته از 1957 الی 1965اولن دریونیورستی کولمبیا وبعدن در یونیورستی وسکانسن تحصیل نمود. قابل توجه است که در1958 همرای امین دریونیورستی کولمبیا محصلین شوروی به نامهای الیگ کلوگین جنرال آینده ک جی ب که درسال 2002 به خیانت به دولت محکوم گردید والکساندریکوولف طراح آینده پریسترویکه تحصیل میکردند. مسئله استخدام امین توسط امریکائی ها چیزپنهان نبود چنانچه پژوهشگرجنگ افغانستان جنرال لیاخوفسکی درکتاب خود چنین نوشته است. " درجون 1977 امین وهاشمی متهم شدند که هنگام تحصیل درامریکا با سی آی ای ارتباط داشته واسنادی مبنی براینکه امین ازسی آی ای پول میگرفت برملا شده بود اما امین درآنوقت توانست به شکلی ازاتهام شانه خالی کرده اظهارنماید که جهت ادامه تحصیل به پول ضرورت داشت ومصلحتن با سی آی ای پیوسته بود تا پول بدست آرد". معلوم نیست که چرا تره کی و امین بعد ازتماس نزدیک ومتمادی با امریکائی ها به کمونست ها ومارکسیست های معتقد تبدیل شدند. در 1963‌ تره‌کی ازترجمانی سفارت امریکا درکابل سبکدوش شده وبه تشکیل حلقه های مخفی مارکسیستی درافغانستان پرداخته و بعدن جهت ملاقات با مسئولان کمیته مرکزی حزب کمونست به اتحاد شوروی سفرنمود. تره کی بعد ازعودت ازشوروی بامامور ک جی ب درکابل تماس غیررسمی داشت. حسن کاکر که تره کی را شخصن می شناخت نوشته است که تره کی قبل ازرقتن به امریکا هیچ نوع خصلت کمونستی نداشت اما پس ازعودت ازامریکا وترجمانی درسفارت امریکا ناگهان کمونست شد. در1965 تره کی درتاسیس حزب دیموکراتیک خلق افغانستان اشتراک نمود. بزودی کمونست دیگری بنام حفیظ الله امین داخل حزب شد. اما بعد ازدوسال حزب به دوفراکسیون خلق وپرچم تقسیم گردید. دعوا بین خلق وپرچم ادامه داشت ولی انقلاب برضد شاه منفورظاهرشاه بوقوع نه پیوست. درسال 1973درافغانستان کودتا شد. ظاهر شاه توسط پسرعمویش محمد داود سرنگون گردید. مملکت جمهوری اعلان شد.گرچه داود ازنظرخونی مربوط خانواده شاهی بود ولی علاقه به نظام سوسیالستی داشت. ازاینرودرافغانستان ملی سازی موئسسات بزرگ وبانکها شروع گردید، زمین های اضافی از مالکین آن گرفته شد. اتحاد شوروی اولین کشوربود که جمهوری افغانستان را به رسمیت شناخت. روابط دوجانبه شروع به بهبودی نمود. در 1975 داود مشاورین نظامی شوروی رابه افغانستان دعوت کرد. جنرال گریلوف که در نیمه دوم سالهای 1970 سرمشاورنظامی درافغانستان بود میگوید که داود برایم گفت : " دشمن اصلی ما پاکستان است که امریکا اورا کمک ودرتمام موارد ضد افغانی اورا پشتیبانی میکند". روابط داود به همکاری نزدیک اتحاد شوروی گره خورده بود ولی ازمکنونات قلبی اش چیزی نمیتوان گفت، رابطه او با اتحاد شوروی با مشاورین نظامی ومردم ما بسیارخوب بود اما بعد ها طبق اطلاعات اورگان های کشفی فهمیدیم که او با امریکائی ها تماس برقرارکرده است اما این اطلاعات خاص ومخفی مربوط حلقه های جاسوسی بود ومااحساس نمیکردیم که اوبه کشوردیگر جهت گیری کرده باشد.‌توجه نمائید برآنکه روابط داود با اتحاد شوروی کاملن عادی وسازنده است ولی جاسوسانی مصرانه تلقین میکنند که داود با امریکائی ها درتماس است گرچه اینکاربطورعینی به مفاد اونمیباشد. جنرال گروموف کسیکه بیشتراز5 سال درافغانستان جنگیده است‌‌ بخاطر می آورد که: " افسران کشف خارجی ک جی ب کاربزرگی را پیش میبردند... صرف نظرازآنکه اداره کشف خارجی دارای موقف خاص بود قوماندانی نظامی درکابل با معلومات همکاران اداره مذکورروش محتاطانه داشت چه سمتگیری آنها بیشتربه منافع خودشان بود ودرتلاش با دفاع ازحیثیت یونیفورم، افراد کشف خارجی بعضن معلومات رادیوئی وفوتوهای فضائی را طوری تفسیرمیکردند که نتیجه گیری آمرین مسکورا تائید کند ". چنین برمی آید که رهبر ک جی ب ( اندروپف ) مطابق به علاقه شخصی اش به این نتیجه میرسد که داود باید حذ ف گردد ازاینروجاسوسان به جماوری معلومات منفی درمورد داود شروع میکنند. داود در27 اپریل 1978با یک کودتای نظامی سرنگون گردید.‌ رول عمده را درانقلاب اپریل شخصیت های ح د خ ا ( تره کی وامین ) بازی نمودند. جالب ترانکه اگرکمک طرف شوروی نمی بود کودتا ناکام می شد. دراین ارتباط جنرال گریلوف چنین حکایه میکند : " سفیر(پوزانوف. ادیتور) به من گفت که نماینده تره کی ( قادر.ادیتور) میگوید به ارگ حمله نمودیم اما موفق نیستیم. چه باید کرد؟ "گفتم " اجازه دارم که مشوره بدهم؟" – " بلی" – اوبه من اجازه میدهد با قادر سخن بزنم. قادررهبری عملیات نظامی را به دوش داشت. من برایش میگویم: " عساکررا ازقصردور کرده‌،‌ ضربات هوائی وارد کنید ". بعد ازضربات، گروه ازافسران بداخل قصرهجوم بردند. داود همه فامیل ونزدیکان خود را درقصرجمع نموده بود. وقتیکه افسراردوی افغانستان به ایشان گفت که: " تسلیم شوید"، پسرعموی داود بالای افسرمذکورفیرنمود. درآنوقت گروپ 5-6 نفرازسربازان که بداخل نفوذ کرده بودند داود، فامیلش وهمه را کشتند. کودتای نظامی برای طرف شوروی غیرمترقبه بود ولی وقتی معلوم گردید که توطئه گران موفق نیستند سفیر پوزانوف درحقیقت به جنرال گریلوف وظیفه میدهد تا رهبری کودتا را بدوش گیرد، چیزیکه باعث پیروزی گردید.واضح است که پوزانوف شخصن نمیتوانست چنین تصمیمی را اتخاذ نماید واین به معنی آنست که مسکوبرای حذف داود رضایت داشت. به عقیده جنرال لیاخوفسکی فقط امین بود که شرایط رااماده کرده و نظامیان راجهت سرنگونی داود تنظیم نموده بود. چون امین با سی آی ای همکاری داشت ، کاملن واضح است که درحقیقت سازماندهنده کودتای نظامی افغانستان کی است.‌قدرت را شورای انقلابی افغانستان بدست گرفت. تره کی سمت های ریاست شورای انقلابی وحکومت را و امین معاونیت تره کی ووزارت خارجه را به خود تخصیص داد. افغانستان را جمهوری دیموکراتیک با هدف اعمارسوسیالیزم اعلان نمودند. بعد ازچند روز اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا قدرت نوین افغانستان را به رسمیت شناختند.‌بدین ترتیب چه اتفاق افتاد، ریئس دولت رفیق تره کی همکارسابق سفارت امریکا و معاون اولش رفیق امین ایجنت سیا، این دونفربه اصطلاح مارکسیست ها را مسکو دربحرانی ترین دقایق ی که توطئه شان به شکست مواجه بود کمک نمود، این چه است حماقت یا خیانت؟ اشخاص کودن دررهبری ک جی ب وکمیته مرکزی وجودنداشت پس آنها رابصورت هدفمند به قدرت رساندند درحالیکه میدانستند که آنها ایجنت های امریکا میباشند، به این کارچه ضرورت بود؟ در اگست 1978 کروچکوف وکلوگین به افغانستان آمده با تره کی وامین ملاقات نمودند، بزودی درماه سپتمبرمسئولین دولت به جامعه عنعنوی اسلامی حمله ورشده ملاها را دشمن دولت اعلان کردند. حقوق زن ومرد را مساوی ساخته حد اقل سن ازدواج دختران را ( 16) سال تعیین نمودند. ازدواج های اجباری وطویانه را ممنوع اعلان کردند. اسلامگرا یان آغازبه شورش نمودند. آشوب وهرج ومرج خونین درقطعات عسکری به وقوع پیوست.تره کی مطابق عنعنه شرقی ازجنرال گریلوف تقاضای کمک زمینی وهوائی نمود.

قبلن درسال1975 درزمان داود به تعداد 500 نفرارمشاورین نظامی شوروی درافغانستان وجود داشتند امادرعملیات محاربوی اشتراک نکردند. دقیقن تره کی از ما میخواست تا ما به مقابل آشوبگران که خودش آنها را برضد خود تحریک کرده بود داخل جنگ شویم.جنرال ورینیکوف که ازسال 1984الی1989 درافغانستان بود درخاطرات خود نگاشته است که...

این امریکائی ها بود که به ورود عساکرمابه افغانستان خیلی علاقه داشتند. واشینگتن آنچه درتوان داشت ازطریق سی آی ای کوشش کرد تاورود صورت گیرد. در 17 مارچ 1979 جلسه بیروی سیاسی جهت بحث درمورد تقاضای تره کی دایرشد درجلسه (کریلنکو) سکرتر کمیته مرکزی بیانیه داده گفت که : " سوال به میان می آید اگرعساکررا به آنجا بفرستیم آنها با کی خواهند جنگید؟ با آشوبگران که تعداد زیاد اسلامگرایان با ایشان پیوسته اند، همه مسلمان و تعداد کثیری ازمردم عادی در بین شان هستند یعنی در مجموع با مردم باید جنگید ". در جلسه ازارتباط تره کی وامین با امریکائی ها چیزی گفته نشد. درحالیکه اندروپوف که درجلسه حاضربود دراین مورد خوب میدانست، باآنهم بعضی ازاعضای بیروی سیاسی درمورد چیزهای نامناسبی مظنون بودند چنانچه کسیگین چنین گفت: " به هرصورت هرچه که بگوئید تره کی وهمچنان امین ظاهرن مردمان خوب اند ولی باآنهم آنها چیزهای را ازما پنهان میکنند و آنکه علت چه میباشد دانستنش مشکل است ".‌درجلسه فیصله گردید تا قوای نظامی به افغانستان فرستاده نشود بلکه به افغانستان کمک تسلیحاتی ومواد خوراکه صورت گیرد. بعدازآنکه بیروی سیاسی ازفرستادن قوای نظامی به افغانستان امتناع ورزید، ک جی ب به شدت اوضاع را درافغانستان بی ثبات ساخت تا رهبری حزبی رامجبوربه گزینه فرستادن قوا بسازد.

در تابستان1979 چهار وزیرجوان طرفدارتره کی ( گلاب زوی، مزدوریار، وطنجار، سروری ) به اصطلاح گروه چهاررا که اکثرن آنرا باند چهارنفرمیگفتند تشکیل داده وقاطعانه برضدامین که قدرت بزرگ حزبی و دولتی را درکنترول خود گرفته بود اقدام نمودند.مشاورریاست عمومی امورسیاسی اردوی افغانستان جنرال زپلاتین به ارتباط گروه چهارچنین بخاطر میآورد:

" نزاع مرگبارتره کی وامین، اقدام مکرر به کشتن امین، ایجاد شورش درگارنیزون های اردو که هیچ کدام بدون استشاره ک جی ب بوقوع نه پیوسته است به وجدان آنها مربوط است.

من اکنون بعد از 20 سال فهمیده نمیتوانم که چرا نمایندگان خدمات خاص ما درکابل این نفاق افگن ها را تحت مراقبت داشته معلومات نادرست را درباره اوضاع اردوافغانستان ازایشان گرفته به رهبران شوروی انتقال میدادند وبالاخره وقتی " گروه چهار" کامل ورشکست شد به شکل مخفی به اتحاد شوروی انتقال داده شد".درسپتمبر 1979 عیسوی عملیات ک جی ب درکشاندن اتحاد شوروی به تلک افغانستان بالای خط مستقیم پایان خود قرارگرفت.قرار شنیدگی به سترجنرال پاولوفسکی، جنرال ک جی ب ایوانوف و مشاورعمومی جنرال گریلوف هدایت داده شده بود که با تره کی وامین صحبت نموده آنهارا آشتی دهند.بتاریخ14 سپتمبرفرستاده های شوروی به دفترکارتره کی حضور بهم رسانیدند. پوزانوف مقصد ملاقات را توضیح داده خواهش نمود تا امین را به مجلس دعوت نمایند. امین به قصرآمد ولی بالایش حمله صورت گرفت، سریاورتره کی کشته ویاورامین شدیدن مجروح گردید. صحبت صورت نگرفته وقایع خصلت برگشت ناپذیرکسب نمود. روز بعد امین با اتکا به گارنزیون کابل تره کی را ازرهبری مملکت تجرید ساخت. بتاریخ 16 سپتمبردرابتدا جلسه شورای انقلابی وبعدن پلنوم کمیته مرکزی ح د خ ا دایر شده تره کی ازریاست شورای انقلابی ومنشی عمومی کمیته مرکزی ح د خ ا برطرف گردید وحفیظ الله امین به اتفاق آراء به همه این مقامها انتخاب شد. واضح است که تره کی ترورامین را تدارک نه دیده بود، دیوانه باشد کسی اگربخواهددرحضورفرستاده های شوروی امین را به قتل برساند. توطئه ذریعه ک جی ب به کمک ایجنت هایش درباند چهارنفرکه بعدن مخفیانه به شوروی برده شدند صورت گرفت. تره کی که امین او را مقصرقصد ترورش میدانست بعد ازخلع قدرت کشته شد، ماجرا به نقطه اوجش رسید زیرا برژنف امنیت تره‌کی را تضمین نموده بود ولی اورا به قتل رساندند.لیونید ایلیچ این را به خود توهین تلقی نمود، درممالک دیگرچه خواهند گفت ؟ مگربه برژنف میتوان اعتماد نمود درحالیکه وعده اش درمورد حمایت ودفاع چیزی دیگری جزکلیمات میان تهی نمیباشد. بعد ازمارچ 1979تره کی وبعدن امین به درخواست شان ازمسکوجهت ورود قوای شوروی به افغانستان ادامه دادند، درمجموع 7 درخواست ازسپتمبرتا دسمبر1979 بعمل آمده بود.

بگفته ی جنرال گریلوف " اندروپف توانست گرومیکو را متقاعد سازد ولی اوستینوف با اندروپف کنارآمد، آنها رفقای قدیمی بودند. بعد ازقتل تره کی اندروپف، گرومیکوواوستینوف توانستند برژنف را دراتخاذ تصمیم متقاعد سازند. قراریکه جنرال میوروف معاون قوماندانی عمومی نیروهای زمینی به خاطرمیآورد: درجلسه بیروی سیاسی اگارکوف فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح را احضاروامرکردند تا یک نیروی 75 هزارنفری را آماده سازد. اگارکوف مخالفت کرده گفت " ما تمام اسلام ایزم شرق را برضد خود می شورانیم وازنظرسیاسی درتمام جهان بازنده میشویم". اندروپف سخن او را قطع کرده گفت : " مصروف امور نظامی شوید! سیاست کارما ، حزب ولیونید الیچ است ". موضوع مهم دیگرآنست که اگرنیروهای شوروی جهت کمک

به رهبری افغانستان داخل مملکت شود، ورود کافران تنها باعث عکس العمل خصمانه بنیادگراهان اسلامی خواهد شد. اما اگر ورود قوا شباهت به اشغال افغانستان توسط نیروی اشغالگرخارجی داشته باشد باعث خشم ورنجش اکثریت قاطع مردم میگردد. هرقدرکه خشم مردم برضد اشغالگران زیاد باشد به همان اندازه برخورد شدیدترصورت میگیرد، بناا تصمیم گرفته شد تا امین حذف گردد. اما بیروی سیاسی امر آغازعملیات را نداد، ممکن استدلال‌جنرال های اردوباعث شک وتردید شده باشد، ازاینرو(ک جی ب ) فیصله نمودند تابزرگان حزبی را تحت فشارقراردهند. دراوایل دسمبر1978 اندروپف یادداشتی را به بریژنف فرستاد که مقدمه تهاجم به افغانستان بود دریادداشت تذکررفته بود که امین ایجنت سیا مخفیانه وبه تنهائی دررستورانت های خارج شهربا کارمند سفارت امریکا ملاقات میکند، توطئه میبافد وپلان حمله آمریکا به افغانستان را مورد بحث قرارمیدهد. کشتی های امریکائی با عساکرشان به سواحل پاکستان نزدیک شده میروند.عساکربه ساحل دیسانت شده رهسپارافغانستان میشوند. البته این یک محاسبه جعلی بود ولی اجرا گردید تا این نوع معلومات در مورد امین نزد بریژنف باعت هیجان شدید عاطفی گردد، توقع برآورده شد، معلومداراگرلیونید الیچ تحت تاثیرتابلت های ادویه مخد رنمیبود اومیتوانست سوال کاملن منطقی رامطرح نماید. اگرایجنت سیا درمدت سه ماه هفت مرتبه ورود قوای شوروی را به افغانستان خواهش مینماید چنین معنی میدهد که سیا میخواهد تا نیروهای ما داخل افغانستان شود بناا این را نباید انجام داد.

در8 دسمبر 1979 اندروپف جعل دیگری را به خورد بیروی سیاسی داد که گویا جاسوس سیا درترکیه میخواهد امپراتوری بزرگ عثمانی را بسازد که شامل جمهوریت های جنوبی اتحاد شوروی باشد همچنان امریکائی ها میخواهند درافغانستان سلاح اتومی را جابجاکنند.

تصمیم نهائی درمورد ورود قوا به افغانستان بتاریخ 12 دسمبر1979 درجلسه بیروی سیاسی اتخاذ گردید، روز بعد اماده گی جهت تهاجم آغازشد. 27 دسمبر1979 قصرامین درکابل باهجوم نیروهای خاص ( گ ر او) و ( ک ج ب ) تسخیرو امین کشته شد. روزبعد ببرک کارمل مرحله دوم انقلاب را از رادیو اعلان کرد. نیروهای شوروی درگارنزیون ها جابجا شده الی 15 فبرری 1989 جنگیدند وبیشتراز 15 هزار کشته دادند. شگفتی جنگ افغاستان آنست که پیروزی درآن پلان نشده بود.

 

https://youtu.be/UvjGern-9tE?si=keyNQv2RKYErqOvz

Как Андропов втянул СССР в Афганскую войну - YouTube »

 

یاداشت ویژه از کتاب دوم، « دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل به چند تن از رفقای ره‌بری دی‌روز ما:

من به رسم یادداشت نویسی های دهه‌ی شصت، چند یادداشت کوتاه به چند رفیق گرامی خود از ره‌بری حزب و دولت در دهه‌ی شصت می‌نویسم این چنین! ‌

همه‌ی ما روزی رفتنی استم و از هستی به نیستی می‌رویم. آگاه شدم که کشت‌مند صاحب، در بیش‌ترین موارد، از رفیق اسد مشاورت هایی دریافت می‌کنند.‌ چون خود شان به کهولت عمر رفته اند. مشوره‌ی من به رفیق کشت‌مند این است که تا دیر نه شده، با همه‌ی ره‌بری دی‌روز حزب و دولت که در کودتای ۱۸ سرنوشت هزاران تن منسوب دولت و اعضای حزب را در خطر انداختند، عذر خواهی کنند. تا دیر نه شده کاستی هایی را که به عمد یا به فراموشی در کتاب های سه جلدی شان نیاورده اند، در یک یادداشت فوری بنویسند. یا کتاب های شان را باطل اعلام کنند. مثلاً ماجرای ملاقات مخفی یکی از اعضای کلیدی‌ خانه‌واده‌ی‌ شان را با خانم الکساندر ماریوف جنرال چهار ستاره‌ی شوروی و سرمشاور ریاست جمهوری در آن زمان. در حالی که آن عضو خانه‌واده‌ی شان، مسئولیت های رسمی در حد چنان دیدارها را نه داشتند. آیا راستی پسا اقتدار سپاری به دکتر نجیب توسط شما و هم‌دستان تان، دکتر نجیب از شما رو گشتانده بود و ناگزیر بودید، تنها گزاره کنید؟ اگر چنین بود، پشیمانی دارید از عملی که در برابر ره‌بر کردید؟ یا آیا مرگ و زندان، بهتر از زنده‌گی با ترس وحشت از دکتر نجیب نه بود؟ من پاسخ پرسش ‌هایم را مستند و غیر قابل انکار می‌دانم. بهتر است شما خود به این ها بپردازید، تا ما مجبور نه شویم با مراجعه به دو‌ کتابِ در دست‌رس من و فراموش شده‌ی دگران حقایق را به مردم بازرسانی کنیم.

بحث دیگر پیش‌نهادی من با آقای وکیل است. از بیماری تان خرسند نه شدم، گرچه روزی، خلاف اخلاق اجتماعی، با توجه به خطا هایی که نسبت سرنوشت اعضای حزب و دولت در آن زمان کرده بودید، گفتم در درد تان برکت. مگر کنون چنین اشتباه را دوباره تکرار نه کرده و برای تان سلامتی آرزو دارم. پیش‌نهاد من شما این است که بر علاوه‌ی معذرت ‌خواهی از اعضای حزب و دولت در دهه‌ی شصت، چرایی ماجرای خوابیدن شبانه‌ی تان در.بام وزارت خارجه را در زمان آشفته حالی نظام میان بودن و فرار کردن دکتر نجیب توضیح دهید. البته که رفیق وحدت هم آن زمان حیات بودند و شما را هم‌راهی می‌کردند با جمع دگری. و هم‌چنان بگویید که چرا آن شب ۸ ثور ۱۳۷۱ با پیراهن و تنبان تقریباً نسواری بسیار کم‌رنگ و پتوی ساخته شده از همان تکه، در اتاق پذیرش استدیوی مرکزی رادیوتلویزیون ملی، خطاب به دکتر عبدالرحمان گفتید که بمبارد شان کنید؟ هدف تان آن زمان کی‌ها بودند که باید بمبارد می‌شدند؟ چرا این موضوع را در کتاب تا نیاورده اید؟ عرض دیگر من برای رفیق کاویانی است. پیش از همه آرزو دارم سلامتی کامل برای تان برگردد و شفا یاب شوید. از بیماری تان متأثرم. پرسش من این است: گفته های بسیاری وجود دارند، که خُسر شما یا پدر رفیق جمیله پلوشه که آرزو‌ دارم غلط نه کرده باشم، در شکنجه و قطع کردن اعضای بدن عبدالخالق قهرمان هزاره نقش داشته و آدم بسیار جابری در زمان ظاهرشاه بوده است. آیا اگر چنین باشد و خانم پلوشه هم‌سر شما هم باشند، فکر نه می‌کنید که یک جنایت بزرگ تاریخی به دلیل رابطه ‌های خانه‌واده‌گی لاپوشی کرده اید؟ جناب جنرال رفیع، شما هم قصور کمی در خاطرات جنرال ماریوف و یادداشتهای دگری که من دارم، نه دارید. کنون پاسخ بدهید که اعصای رابط حزب اسلامی در اتاق مخصوص کاری تان با دست‌گاه های مجهز، پیش از سقوط و فرار دکتر نجیب که از سوی همان مردم شهید و به دار آویخته شد، طور پنهانی چه می‌کردند؟ به دید من، همه‌ی اعضای ره‌بری سابق در دهه‌ی شصت باید در یک اعلامیه‌ی رسمی، از همه‌ی ملت شریف کشور پوزش بخواهند. چرا؟ برای هم‌دستی اجرای کودتا علیه ره‌بر و شکسته ساختن شیرازه‌های تنها رژیمی که در آن عدالت و برابری و رفاهیت نسبی، ترقی و انکشاف متوازن وجود داشت و پس از آن تا ام‌روز کشور روی آرامی را نه دید. دلایل رو برگردانی شوروی از رژیم در آن زمان بسیار موجه نیستند. اکر این پرسش ها پاسخ نیابند، من همه آن‌چه را دریافت کرده ام، در کتاب پیش‌رو که زیر نام « دشمن‌مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل » نوشته ام،‌بازتاب می‌دهم. رفیق رازمحمد پکتین! شما که وزیر داخله‌ی برحال کشور و رژیم برای دفاع از مردم بودید، چه‌گونه رسالت دفاع از مردم را فراموش کرده و هنوز که رژیم پا برجا بود، نیروهای زیادی از تنظیم اسلامی حکمت‌یار را در وزارات داخله، مکروریان اول یا کهنه، برخی شهرستان و دگر جا ها جا به جا کردید؟ در آن زمان ، تعهد مردمی و حزبی تان را چرا فراموش کردید؟ مگر شما حکمت‌یار را با رابطه‌های تعهدی اش به موساد و آی اس آی و طرح کنفدریشن او و نقشش در حمله بر ننگرهار آگاه نه بودید و او را نه می‌شناختید؟

دنباله دارد

 

 

 

++++++++++++++

بخش دوازده و سیزده و چهارده و پانزده از کتاب دوم

( دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل )

 

کارمل هراسی و بعد ها دوستم هراسی دکتر نجیب و پشتون های حزب، دو عامل بربادی حزب و دولتِ مابود بحثِ من نشانه های داخلی دارد نه برون مرزی:

روایتی که پس از نشر این نوشته سال های قبل یافتم و شنیدم، رفیق آسمایی هم به دلیلِ امتناع از محکمه‌ی ساخته‌‌گی برای شادروان بریالی راهی زندان شده و در کنار ایشان قرار گرفته بودند.

من بر خلاف معامله گرانی به نامِ بزرگانِ‌ِ حزب‌‌، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی

می دانم شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و رهبری مدبرانه، میزان محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بی سابقه بود. این میزان در سطحی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و‌ دولتی گردید. اصل مخالفت ها علیه رفیق کارمل پس از چند اشتباه کوچک‌ شکل گرفتند. این که اعضای صادقِ کمیته‌ی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها‌ بود یا خیر؟ من نه می‌دانم.

اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:

اول_ ایجاد ساختار های مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیله‌ وی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر سوال می‌برد و نماینده‌گان آن ها در حزب حضور تعیین کننده داشتند.‌

دوم_ استقبال بی پیشینه و غیر قابل پیش بینی از حضور رفیق کارمل در امنیت ملی که سبب بروز حساسیت های مخفی تباری شد نه سیاسی. پیش گام این حساسیت ها آقای شادروان سلیمان لایق و رفیق نوراحمد نور بودند. سال پار وقتی یک روایت من از نقش ویران گری رفیق لایق در حزب را یکی از اعضای محترم کمیته مرکزی ‌و مقام محترم برجسته‌ی آن زمان خوانده بودند، در تلفن مستقیم به من فرمودند: (… رفیق عثمان می دانم که تو‌ معلومات های زیادی داری اما نقش بشیر لایق برادر رفیق لایق در ابزار توطئه قرار گرفتن دکتر صاحب نجیب بسیار تعیین کننده بود… تو آن قدر معلوماتی نه داری که قضاوت کنی …). خدمت شان عرض کردم، بنده راوی آن چیزی استم که احساس کرده و آگاهی دارم و خوب است، شما هم با نام بردن رفیق بشیر لایق که من نه می شناسم شان، معلومات من را کامل کردید.

سوم_ مبارزه ی پنهانی گروه خاص زیر نظر و رهبری رفیق سلیمان لایق برای باز پس گیری قدرت از دست رفته‌ی تباری شان در داخل حزب و نظام. هر چند، چند روز پس از دیدار رفیق کارمل، رفیق نجیب هم در همان تالار ریاست اداری امنیت صحبت مهمی داشتند و‌ با عصبیت صریح گفتند : ( … بعضی رفقا

میآین و مه ره چنان تعریف و توصیف تمجید می‌کنن که خودم می شرمم و مره سزاوار کدام و‌ کدام مقام می دانن… چی هدف دارین…؟) نکته‌ی جالب توجه در آن صحبت خودمانی جدی و‌ صریح آن بود که شادروان دکتر نجیب گفتند: (… یکی از او رفقا همی لحظه پیش روی مه شیشته…) با این گفتار فضای تالار دگرگون شده ‌و بر حسب تصادف صدای نیمه مهیبی بر آهن پوش بام. تالار را لرزاند که وسواس آورد و سبب تکان خورد حاضران گردید و رفیق نجیب تکانی نه خورده با طعنه‌ی معنا داری همه را به خویشتن داری دعوت کردند…). برداشت های پسا جلسه آن بود که حرف های رفیق نجیب در مورد آن شخص یک پروفلکتیک و یک مانور امنیتی بود به هر دلیلی که خود شان می دانستند.‌ اما روی‌کرد های بعدی نشان دادند که آن سخنان چندان عادی هم نه بودند. من در حیرت ام که چرا تا امروز کسی از هر دو جلسه یاد نه کرد؟ انکار کرده که نه می توانند.

پنجم_ راه اندازی کانکور شناخت حزب که نه می‌دانم سراسری بود یا طرح منحصر به فرد شادروان رفیق حشمت کیانی رئیس سیاسی با غرور ریاست عمومی امنیت آن زمان.

کانکور شامل یک صدوپنجاه پرسش و سه بخش بود. هر بخش پنجاه پرسش داشت و برنده ها مرحله به مرحله پیش می‌رفتند تا به نهایت آزمون سراسری امنیت ملی برسند. خوش‌بختانه که منی حقیر توانستم تا مرحله‌ی نهایی برسم. اما یک‌ باره اعلام نتایج تا امروز صورت نه گرفت و حتا جست و‌ جو های غیر محسوس از پیدا کردن و جمع آوری سوالات در سطح خدمات و اطلاعات دولتی راه افتاد. و من دلیل بر کناری آن زمان رفیق کیانی را همان کانکور می دانم.

ماجرا تنها برگزاری همان آزمون نه بل فراتر از آن بود. امنیت ملی کانون شک و‌ حدس و‌ پروپاکند است. هم‌زمان با پخش اولین بخش پرسش ها شایعه‌ی همه‌گیر پخش شد که گویا آن آزمون برای کیش شخصیت پرستی و شخصیت سازی کارمل صاحب است.

رفقای آن زمان در امنیت ملی کامیاب یا رد شده اما به صورت قطع شامل آن آزمون ها بوده اند. تبلیغات کیش شخصیتی علیه کارمل صاحب چنان شدید شد که هر عضو بی اراده‌ی حزب را تحت تأثیر قرار

می‌داد.

ششم_ رشد منطقی اقتدار‌گرایی ملی با ایجاد مفرزه‌ های نظامی در سراسر کشور از نیرو ها و‌ اقوامی که تا آن زمان کوچک ترین حقوق شان را هم نه داشتند.

پنجم‌_  نمایش قدرت محترم عبدالرشید دوستم مارشال صاحب فعلِی در داخل ارگ و به حضور رفیق کارمل عزیز و‌ بعد ها به حضورِ رفیق نجیب ( انصافاً که در اوایل از دوستم زیاد ‌‌حمایت کردند اما بعدها تسلیم قوم‌کرایی شده از دوستم و همه رو‌گرداند. همزمان با رشد و‌ ارتقای سرنوشت ساز ِ دوستم که تا امروز ادامه دارد. ( … من چند سال قبل مقاله گونه یی در چند بخش زیر نام دوستم هراسی در سایت محترم چنگیز خان به واکاوی مفصل در این مورد نگاشته ام… چون در همکاران گرامی مطبوعاتی و نشراتی آن زمان هیچ کسی به اندازه‌ی من با ایشان شناخت و رابطه‌ی تنگاتنگ نه داشت بعد ها

می‌خوانید…).

حالا هم با مساعد شدن زمینه مارشال دوستم را مثل مارشال فهیم تدریجی می‌‌کُشند، پس مارشال دوستم باید بسیار محتاط باشد.

پنجم_ افشا نه شدن حقایق پشت پرده‌ی کودتای هجده‌ی حزب تا امروز و حل نه شدن پرسش های چرایی موقف‌گیری های مثبت و‌ منفی اعضای محترم رهبری در آن زمان.

برخی ها مانند رفیق مزدک از آن سود بردند که معاون حزب یا شادروان یعقوبی صاحب که وزیر امنیت شدند و‌ تعداد اندک دیگر. اما هیچ‌ کدام نفر اول تصمیم گیرنده نه شدند. از رفیق کشتمند تا یک عضو محترم عادی کمیته مرکزی که برای بر کناری محبوب ترین رهبر شان در سمت طوفان قرار گرفتند، هیچ اجباری دلیل آن ظلمت باری شده نه می تواند.

شما در قسمت های بعدی می خوانید که یک تعداد از این رفقای محترم چی‌‌گونه دوران خفت را گذشتاندند‌ که بعد ها من شاهد عینی بوده ام. رفیق فرید، رفیق کاویانی، رفیق وکیل که ایشان من را نه می شناسند و‌ من دیدم که رفیق وکیل چی‌‌گونه افتاده و با عذر به شاد رونددکتر عبدالرحمان سخن

می‌گفتند، رفیق علومی و بسیار دیگر اعم از نظامی و ملکی. البته کسانی که من به چشم سر شاهد و به گوش دل و‌ جان  شنوای آن همه رقت باری ها بودم.

ششم_ موجودیت طرح قبلی برای انجام چنان یک کودتا. من باید یک دوره ی آموزش نظامی در بخش حمل و‌ نقل نظامی را می گذشتاندم. به آکادمی تخنیک اردو در پل چرخی معرفی شدم. هم صنف های زیادی از سایر بخش های اردو داشتم. با محترم رفیق امین الله ( جنرال صاحب فعلی ) و محترم دگرمن سیدرحمان خان نعیمی و چند تایی دیگر از دوستان و رفقای محترم نزدیک تر بودم. رئیس جمهور هم که باشی وقتی در چوکی متعلمی نشستی شوخی شاگردی مکتب و فاکولته را می گیری.

سه روز قبل از کودتای هجده من و محترم امین الله ( روایت بود که ایشان خواهر یا برادر زاده و یا از نزدیکان جنرال صاحب صدیق ذهین معاون محترم تکنیکی وزارت دفاع بودند…) زمانی که

می خواستیم طرف شهر بیاییم،‌ از. طریق نردبان یک‌ موتر سرویسی که از جلال آباد آمده بود.به بام سرویس بلند شدیم … دیدیم در بام بوجی های ماهی فراوان اند. چند تا از آن ها را هم گرفتیم اما غلط کردیم بی اجازه گرفتیم. در مسیر راه بودیم که امین الله خان گفتند بیا داخل موتر برویم. با دست در بام موتر کوبیدیم و راننده ی محترم ایستاد کردند و ما ماهی دزدها داخل رفتیم. یکی از هم دوره های ما که نام شان را نه می دانم همراه امین الله خان بسیار صمیمی و خودمانی صحبت کردند. لهجه‌ی کلام شان نشان می داد که اهل کابل هستند. در جریان بحث ها محترم امین الله خان خطاب به آن دوست محترم شان با لحن شوخی گفتند: ( … نه گفته بودمت که قدرته از پیش تان می‌ گیریم اینه کم مانده که ما عوض شما قدرته بگیریم باز شما می فامین و رهبر تان … و  خندیده ادامه دادند که شوخی کدم ولی راستی رفیق نجیب عوض رفیق کارمل تعیین شده. کل گپ خلاص اس صوب «صبح» دگه صوب «صبح اعلان می‌شه. آن دوست شان گفتند … رفاقتی که ما و تو داریم به سیاست مربوط نیس و‌ خنده‌کنان با شوخی ادامه دادند که شما اوغانا ما ره آرام نه می مانین…). آن جا بحث کاملاً راستی، شخصی ‌و خودمانی و بی ریا بود، اما برای من نه. من فکر کردم‌ کار هایی در جریان است. به شهر رسیدیم و  هر کس هر طرفی رفتیم و فرموده‌ی امین الله خان درست بود.‌ من در داخل فرقه‌ی هم احساس کردم که تحولی در پیش است. سه روز پس از آن گفتار رفیق امین الله خان بود که‌ کودتای هجده‌ی حزب راه اندازی و نتیجه را اعلام کردند. بعد ها جنرال صاحب امین الله را در یک جلسه‌ی رسمی دیدم. کسی در گوش من گفت: (… جنرال صایب موتر ماهی آمده اگه به دُزی کدن ماهی میری وختش اس هههه…). در وزارت دفاع بودم سرم را بلند کردم که رفیق امین الله آن هم با رتبه‌ی جنرال.‌ چون بسیار سال ها نه دیده بودیم بسیار خوش حال شده و یک‌ دیگر را در آغوش گرفتیم. هر جا باشند آرامی و سر حالی بودن خود شان و فامیل محترم شان را آرزو دارم.

هفتم_ اگر رهبری جناح پرچم خبر نه داشتند و یا در عمل انجام شده قرار گرفتند، اما معلوم شد که نشانی از مقاومتی به‌ جا نه گذاشتند و حتا از فردای کودتا تا امروز کسی سخن بر زبان نه آورد. گویی اذهان منجمد و زبان ها مهر و‌ موم اند تا اصل ماجرا را تعریف نه کنند. اگر چیزی هم گفتند مثل آقای کشتمند یک شرمنده‌کی تاریخی از خود به جا ماندند،

از رفیق یاسین صادقی بپرسید که در دفع کودتای ۱۸ برای دفاع از رهبرت چی کردی؟ که شنیده بودم شما را پسر خوانده‌‌ی رفیق کارمل عزیزِ ما می‌گفتند و شما رئیس عمومی امور سیاسی اردو بودید.

هشتم_ قدر مسلم و‌ روشن بدون تبعیض که اکثریت پرچمی های محافظه کار ‌و ترسو صحبت در آن مورد را توجیه تخریش گویا وحدت سیاسی خلق و‌ پرچم و بهانه‌ی وحدت ملی ‌کشوری می‌کردند و می‌کنند. آن گونه نیست، تمام جناح خلقی حزب ‌و تمام برادران و رفقای پشتون تبار حزب و‌ دولت به صورت عمومی از وقوع یک چنان روی داد آگاهی داشتند. چنانی که حالا همه خلقی ها طالب اند.

نهم_ جمعی از پرچمی های معامله‌گر هم در سرنگونی کاروانی که قصد جان ساربان آن را داشتند هم آوا شدند.

دهم- بهترین فرزندان حزب از رفیق بریالی تا زنده یاد عزیز مجیدزاده پیش چشمان عالی‌جنابانِ هم‌رکابِ شادروان دکتر نجیب به زندان فرستاده شدند و ایشان خمی به ابرو نیاوردند.

دهم _ خواهی نه خواهی و‌ بگویی یا نه گویی محافظه کار باشی یا تندبادی از تعصب و یا نسیم روح پرور پگاهی. هر کسی هستی بدان که حاکمیت تباری و ادامه‌ی سلسله‌ی آن یک اصل غیر قابل تغییر در افغانستان است که مرز  سیاست و هدف مشترک سیاسی و‌ مکتب سیاسی را عبور می‌کند از روی شانه های میلیونیْ هم چو من و تو می‌گذرد تا به اقتدار تبار قبیله بیفزاید.

حالا این‌ موارد چی سندی کار دارد که از من می‌خواهید؟ همه چیز اظهر من الشمس است. رهبر را کنار زدند و به کنج انزوا فرستادند ‌و در اسف باری زنده گی کردند و جان به جان آفرین سپردند. ندامت

نه‌دانم کاری های همه آنانی که دست رد به رهبر خود زدند حالا چی دردی را دوا خواهد کرد؟

ما چنان در حلقوم اژده های انسان خور فرو رفته ایم که هرگز توان برگشت نه داریم و نوحه خوانی های ما نوش دارویی پس از مرگ‌ سهراب است.

رفقای معامله‌گرِ گویا رهبری و اعضای گرانسنگِ حزب‌ ‌عزیز دی‌روز من:

در بخش های بعدی نظارت ISI پاکستان بر من و شما را می‌خوانید که‌ بدانید در امان نیستید و من در یک تصادف همه این ها را دانستم.

من مجبور شدم‌ یک‌ هزار جلد رساله‌ی زنده‌گی نامه‌ی آقای دوستم مارشال فعلی  را به خاطر نشر

گوشه‌یی از عکس نیم رخ رفیق سیداکرام‌ پیگیر آتش بزنم. چون ضیای ترجمان دوستم و اجنت  ISI پاکستان آن را مردود شمرده ‌و در جوزجان به جنرال صاحب دوستم توضیح غلط داده بود که من نه بودم. و رفیق دوستم با محبت از من خواستند تا آن ها را از بین ببرم و‌ برادرم در هتل مزار همه را آتش زد. یک جلد آن نزد رفیق فقیر پهلوان بود که نه می‌دانم نزد شان است یا نه. مناسبات حسنه و بسیار نزدیک من سبب شد که رفیق دوستم برای من چیزی نه گویند. حالا اگر من و‌ رفیق پیگیر مقابل هم شویم یک دیگر را نه می شناسیم. آشنایی غیابی من با پیگیر صاحب مولودی از نام آشنایی سراسری شان در حزب است. اما از ذره بین سازمان های جاسوسی در امان نیستیم…

محترم دوستم ‌و یاران شان:

من بیش ترین تعداد را می شناسم که برای راه یافتن به بارگاه دوستم پیشا سقوط قدرت سیاسی حزب و دولت و پسا سقوط آن چقدر وامانده و منتظر بودند.

باری محترم مارشال دوستم در محله ی سکونت گاه وزیر محمد اکبر خان برای من گفتند: ( … عثمان می فامی ای کلانا چقه دل شان میشه که مره ببینن…؟ )، گپ هایی هم به من لطف کردند که بین من و خود شان است. گفتم شاید، ولی مه خو از جمع کلانا نیستم، هر دو خندیدیم، چون همه موافق او نه بودند.

من در این جا نام هایی را به شما یاد خواهم کرد که سایه یی مارشال را به تانک می بستند، اما پس از خدا وقتی پشت ها به زین ها شدند، همان دوستم شمال را پناه گاه پرنده های مهاجر و بال شکسته ساخته همه را بدون هیچ گونه تعلقات پذیرفته و همان آدم ها را در منصب هایی معین مقرر کرد و  احترامی به آن ها و خانه واده های محترم شان قابل شد، مثلن محترم جنرال امام الدین خان، من روایت هایی را نکته به نکته می نویسم یا که عملن حضور داشته ام و یا شخص محترم مارشال دوستم برایم باز گفته اند و روایت را از زبان خود شان و مستقیم شنیده ام

اوج‌ قدرت مارشال دوستم‌ و  دوستم هراسی در اواخر سال ۱۳۶۶و سال های ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ و ۱۳۷۰ مرحله ی دوستم هراسی علنی از اوایل بهار ۱۳۷۰ حاصل بذر مخفی زمستانی برخی ها بود.

 

 مرحله‌ی دوم و ویران گر دوستم هراسی:              

این مرحله پس از سفر پر دبدبه‌ی محترم رفیق مانوکی منگل رئیس عمومی مقتدر امور سیاسی اردو پسا کودتا به شبرغان و فاریاب شکل جدی گرفت. من هم در رکاب و مجری نزدیک اوامر شان بودم. همکاران عزیز ما احتمالن محترم عبدالکریم عبدالله زاده و نما بردار  محترم نشرات نظامی با ما هم سفری داشتند.‌ نمایش سهم گین قدرت نظامی و مردمی با پیوستن سیل آسای مخالفان به مصالحه ی ملی  نهایی شد و همه در ولسواالی پشتون کوت ولایت فاریاب فقط به اساس کار و اعتبار آقای دوستم اتفاق افتاد که بعد ها می خوانید.

 اما قبل از همه اسحاق توخی:

من در سال ۲۰۱۸ مقاله یی به گزارش نامه ی وزین افغانستان نوشتم که این جا باز رسانی آن بسیار ضرور است.‌

آن روز هم مانند امروز ۲۳دسامبر۲۰۲۰ که می نویسم بسیار بیمار و این مقاله را در ترن نوشته بودم. اگر غلط های نوشتاری، املایی و‌ تایپی داشته باشد ببخشید.

محترم دوستم چند بار به من قصه کردند که منظم هفته وار یا هر پانزده روز با شادروان مصطفای قهرمان به دیدار شادروان دکتر نجیب می رفتند و یک باره این ملاقات ها از جانب رئیس جمهور و سر قوماندان اعلای قوای مسلح قطع شدند.

رزاق مامون

۲۹ مه  · آیا مارشال دوستم به اطفائیه دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟

قبل از آغاز!

اسحاق توخی،  رئیس جمهور سایه در کنار شهید دکتر نجیب الله. اما مکار و حیله گر و فتنه انداز.

نوشته: عثمان نجیب

یک نقطه اساسی را  نسل های دیروز، امروز و فردای کشور و یک امر مسلم را ولو با تعصب، می دانند که همیشه و در درازای تاریخ، بخش اعظم افراد، ازجنوب، دروازۀ براندازی نظام ها در کشور، به دست بی گانه بوده، و شمال، مدافع و سپر سنگین دفاع از ارزش ها و حاکمیت ملی و استقلال افغانستان.

در هیچ جای تاریخ هیچ شخصی را نه می یابی که  تا مجبور نه شده،، از شمال جز به دفاع و از استقلال گام برداشته باشد. در حالی که صد ها مورد برعکس آن وجود دارد. و هم چنان شکست رژیم قدرت مندی مانند دکتر نحیب توسط نیرو های داخل، که دیگر همه خارجی ها از وی روی گردان شده بودند، یک حقیقت عبرت ناکی است به سردمداران ارگ، تا بدانند در پس پرده  مرده شور های باداران خارجی شان اند، که تاب مقاومت ده دقیقه ای قیام ملی داخلی را نه دارند.

در جریان سفری، به رغم تصادف صحبت بدبخت ترین انسان افغانستان را که طی چهارده سال فرعون گونه از اقتدار شهید دکتر نجیب الله سود جست و زر اندوخت و حاکمیت راند؛ شنیدم. او اسحاق توخی است. ذلیل ترین انسان افغانستان.

به رغم تصادف از آوان  جوانی، به نوعی ناظر خاموش در اکثر موارد رخ داد‌های سیاسی در حداقل و گاهی حد اکثر بوده ام. هر چند کرسی با صلاحیت اجرایی نه داشتم و در رده های بسیار پایین به وظیفه گماشته شده بودم.

سخنانی که او با چنین وقاحت و فضاحت بر زبان می راند، می پندارد که در کشور ما جز خودش کسی دیگری نه بوده است.

تمام بدبختی های حاکم بر دکتر نجیب الله در حد نود فیصد بر می گردد به عمل کرد این انسان پاسیف. زیرا تنها دیکتاتور و‌ عامل تامین مراوده و قابل باور دکتر، حتا بیشتر از برادرش همین توخی بود. ارکان رهبری حکومت به شمول وزرا به جز مانوکی منگل و‌گاهی هم سلیمان لایق در گرو تصمیمات نا بخردانه و رذل همین آدم بود که فاصله ها را با شخص رئیس  جمهور در حد اکثر و حتا دشمنی گسترش داد.

شکی نیست که حوادث و رخ داد ها پس از فرو پاشی اتحاد شوروی و دگرگونی های عمیق سیاسی و نطامی درجهان بیشتر از همه بالای کشور های جهان سوم به خصوص کشوری مثل افغانستان تاثیرات منفی برای براندازی نظام سیاسی داشت.

ولی توخی بدبخت هیچ توضیح نه داد که مقصر تمام اوضاع مسلط نا باب در کشور بیشتر کی بود و شگاف عمیق بین آقای دوستم و سایر نیرو های شامل در حاکمیت آن زمان  و دو دسته گی عریان و عیان دولت چی گونه اوج گرفت؟ ارتباطات با حزب اسلامی حکمت یار توسط نماینده های دکتر شهید، تغیر و چرخش هزار فیصدی افکار وی از مواضع  ملی، پا فشاری و اصرار بر بقای بی ارزش ترین تصمیماتی که خودش را با برادرش تا پای دار کشاند؛  چرا با شهامت توضیح  نه داد.

توخی بد بخت نه گفت که آیا مارشال دوستم به اطفاییۀ دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟

عملیات های بزرگ  توری غاری غر و ستو کندو و تمام ولایت خوست، عقب زنی ارتش و  نیرو های پاکستانی که حمایت مستقیم حکمت یار را با خود داشت، عملیات بزرگ تنگی واغ جان لوگر، خنثا سازی کودتای شهنواز تنی علیه رژیم  را در کنار سایر نیروهای امنیتی همان زمان قوای مسلح همان زمان به شمول نیرو های  دوستم که بخشی از تشکیلات اردوی ملی افغانستان بودند و حضور گسترده و‌ محسوس خود ژنرال در این عملیات می توان فراموش کرد؟

مگر تنگی واغ جان  نه بود که دوستم به ژنرال سه ستاره ارتقا کرد و طبق پلان باید شخص رئیس جمهور می آمد، اما بعد به محترم عظیمی تفویض صلاحیت کردند و محفل تحت ریاست ایشان بر گزار شد.  من  یکی از افراد مسئول در بخش وظیفه ام بودم.  که قصه ای جالب و‌ جذابی هم دارد.

مگر در جنگ خوست حتا احتمال تغییر نام ولایت خوست به نام یکی از قهرمانان جنگ زمزمه نه می شد؟ مگر مارشال دوستم و شهید ژنرال مصطفی پیلوت قهرمان کشور پلان های منظم دیداری با رئیس جمهور نه داشتند که به یک باره و به دلایلی که توخی بد بخت بهتر می داند؛ قطع شد؟

مگر روش رئیس جمهور با سایر ژنرالان از سیاست و اداره و رهبری به قومیت تغیر نه کرد؟ مگر باری اختلافات مارشال دوستم از بهر بر خورد های غیر قابل باور رئیس جمهور و سر قوماندان اعلای قوای مسلح در حدی نه رسید که هم زمان جست و جوی راه حل، نشست فوری و دو به دوی مارشال دوستم در مقر حزب وطن (ریاست عمومی اداره ی امور امروز) صورت گرفت؟

مگر قبل از همین نشست مارشال دوستم به اساس تدابیر پیش گیرانه از توطئه ای احتمالی، نیروهایش را با تعیین ساعت اولتیماتوم بر دفاع از خودش درصورت عدم برگشت الی ساعت معین، در اطراف آن ساحه جا به جا نه کرده بود؟ که به قول خودش مستقیم و رویا رو  برایم گفت:

( …یک‌ وقت که آشتی کدیم گفتم داکتر صاحب اجازه بتی که مه بچه ها ره بگویم خیریت است که حالی کدام اقدام نه کنند..) مگر ژنرال دوستم و سایر ژنرال های ارشد قوای مسلح مانند عظیمی صاحب، دلاور صاحب، ژنرال شهید رزمنده، ژنرال صاحب بابه جان، سید اعظم سید و سایرنیرو های ملی در عملی کردن طرح‌ مشی مصالحه ی ملی و دفاع از حاکمیت  بیشتر از کسانی که از تبار و در رکاب دکتر شهید بودند؛ فعال نه بودند؟

تمام دوران دفاع از نظام به دوش ژنرالان غیر از تبار خودش قرارداشت. مگر شما،  اقرار گرفتار شده های کودتای شهنواز تنی، علیه دکتر را از اعضای بیروی سیاسی مثل میرصاحب کاروال تا ژنرال نجیب قوماندان فرقه ۱۱ ننگرهار، ژنرال اکا قوماندان عمومی مدافعه و ژنرال وهاب قوماندان قبلی و فعلی که به جای رفتن به زندان در مقام رهبری قوای هوایی گماشته شد؛ و خود تنی را به یاد نه دارید؟ که همه اش در تمام جبهات همزمان توسط نیروهای غیر تباری دکتر به نفع دکتر دفع شدند؟

چرا از این موارد و عواملی که شما بهتر می دانید، یاد نه کردید؟ مگرآقای توخی شما آگاه نه بودید که حکم‌ گرفتاری  دوستم صادر شده بود؟

اگر همان شب کابل را ترک نه می کرد، به یقین که جایش زندان بود. در حالی که آقای دوستم  ساعت ۱۱ همان روز نزدیک به شش جدی ۱۳۷۰  به دفتر من تشریف آوردند و پس از صحبت کوتاه، قرار ما بر این شد که‌ من شب در وزیر اکبرخان مینه عقب لیسه امانی به منزل شان می روم و نان را با هم صرف می کنیم.

وقتی من آماده شدم، به منزل شان زنگ زدم؛ مرحوم عمر آغه نماینده  خاص شان گفتند، به دلیل وضعیت اضطراری کابل را ترک کردند. با آن هم من با وجود احساس خطری که بود، کارم را همان شب تا نا وقت در دفتر انجام داده و به خانه رفتم. جریان فردای آمدن من به دفتر پی آیند هایی برای من داشت؛ ولی همان زمان توسط محترم مانوکی منگل حل شدند و مرحوم وطن جار برایم گفت که دیگر کاری بی هدایت من نه کنی.

به هرحال این قصه ها را برای یاد آوری به نا سپاسی هم چو توخی ها کردم، که در تمام دوران صحبت خود یک بار هم‌ از مرحوم یا شهید دکتر نجیب یاد نه کرده و شهید ربانی را حد اقل مرحوم گفت. کاش در خط سیاسی ات پای دار می بودی. چون سواد کامل هم نه دارد، آقای عنایت فانی بر او بسیار درخشید.

بر می گردیم در بحث به  قول وی ائتلاف شمال:

اصلن این‌ کلمه  اطلاقی به نام ائتلاف شمال پی آمد  تئوری توطئه  سازمان های استخباراتی بین المللی و منطقه وی است که پاکستان در عمل کرد  آن نقش بلندی داشته و دارد.  یادکرد یک مجمع بزرگ ملی مقاومت سراسری که علیه تصمیم های استبدادی  در حال شکل گیری توسط دکتر نجیب و‌ حاصلی از دور باطل اندیشه  های پوچ تبار طلبی همان زمان بود که دیگر سخن از آرمانی بودن مبارزات سیاسی و دولت داری در میان نبود؛ به نام ائتلاف شمال، جز کج‌ دهنی بد دهنی مثل توخی ها نیست.

چی آرزو داشتی آقای توخی، وقتی تصمیم حتا بمباردمان مزار شریف و شبرغان قبل از اتخاذ تصمیم جلسه جبل السراج و دیدار قهرمان ملی و  دوستم و سایر نیروهای مطرح، روی میز کار دکتر نجیب بود که چی می شد؟ و بر خلاف ادعای پوچ خودت شکل گیری اختلاف در بیخ گوش دکتر توسط شخصیت ها و نیرو هایی که احساس می کردند دیگر خط ها روشن شده بود.

فرید مزدک و نجم الدین کاویانی و ده ها تن دیگر و در بعد ها ژنرالان ارشد قوای مسلح و‌ نیروهای سیاسی در داخل کابل  و مزار شریف صدا بلند کردند. تبدیلی بی موجب شهید مومن اندرابی، اعزام رسول بی خدا، و جبار قهرمان در مزار شریف، حفظ یک بی خردی به نام ژنرال تاج محمد در امنیت مزار و سپردن نماینده گی فوق العاده رئیس جمهور همزمان تفویض صلاحیت های گسترده به جمعه  اسک فقط به خاطر گرفتاری مارشال دوستم و دیگران.

دلیل چی بود؟

و چرا ژنرال دوستم دیگر طاقت اش به قول معروف طاق شد و از دولت روی بر تافت؟ در حالی که او پیشنهادات معقول تشکیلاتی  داشت که جمعه اڅک همچنان در جایش می بود. اما دکتر شهید آن  را قبول نه کرد. آخرین جلسه  دکتر نجیب با رهبری قوای مسلح در وزارت خارجه را فراموش  کرده یی؟ وقتی زرمتی بلند شد که از دفاع اطمینان بدهد، عکس العمل و صحبت دکتر را فراموش کردی؟ سری به آرشیو تلویزیون ملی بزن. تا شرمنده شوی. دکتر دوستم را ستون فقرات دولت خطاب کرد و به ژنرال زرمتی گفت، دوستم ستون فقرات دولت بود؛ از دولت گشت حالی اطمینان فایده نه دارد.

مگر نتیجه ی تلاش هایی که عمدن در آخرین مراحل سازش دوباره بین دکتر نجیب و مارشال دوستم به شکست مواجه می شد را فراموش کرده یی؟ که خودت شاید در آن زمان با همان خصوصیت فرعون گونه ات هم مخالفت کرده باشی.

راه چی بود؟ جز سر نگونی رژیمی که رهبر متعهدش به مشاوره ی بی خردانی هم چو تو در تغییر هزاران درجه از اصل آرمان ملی، طبل استبداد قومی و سیاسی و جدایی را کوبیدن گرفت.

رئیس جمهور مستعفی و تشکیل شورای نظامی

پس از استعفای بی سنجش شادروان دکتر نجیب الله،‌ گونه یی از تشکیل اوپراتیفی رهبری جمعی به وجود آمد که رفیق جنرال عظیمی در رأس آن برگزیده شدند. از چندی ‌و چونی آن تشکیل کارگروه خبر دقیق نه دارم. اما

گارنیزیون‌‌ کابل در اوایل آن تصمیم مشترک جنب و‌ جوش زیادی داشت. من هر از گاهی اما نه هر روز برای کسب هدایت محترم معاون صاحب اول خدمت شان می رفتم و‌ متباقی ایام را از تلفن های مخصوص و عاجل موسوم به‌ چهار نمره یی حصول هدایت می کردم.  روزی پس از ظهر و نزدیکی های غروب آفتاب فقط به منظور ملاقات خدمت محترم جنرال عظیمی سرپرست وزارت دفاع، فرمانده عمومی گارنیزیون کابل و تازه هم رئیس محترم شورای نظامی رفتم. جناب ایشان بسیار خسته و کسل بودند ‌و معلوم بود که خواب چندانی هم نه داشته اند چون من چند دقیقه نشستم که از اتاق جوار دفتر کار شان بیرون شدند. محبت زیادی به من داشتند و‌ ممنونم از همه هیئت محترمرهبری وزارت دفاع ملی که مدام ما و اداره ی ما را نوازش کرده اند.

جویای احوال و صحت شان شدم. فرمودند:

(… اینه سیل کو کل شان روز اول آمدن و شورا ره (٬((  ساختن و چند روز ای سو او سو رفتن حالی هیچ کدام شان دور نه می خورن… مام خسته و‌مانده      هستم…).                              منظور محترم رفیق عظیمی همه اعضای شورای نظامی بودند.

درست زمانی که شمالسقوط کرده و سفر رفیق عظیمی برای گفت و گو با محترم دوستم به مزارشریف بینتیجه ماند و روز اول نوروز ۱۳۷۱در مراسم برافراشتن جهنده مجاهدین هم حضور داشتند و توافق

جبل السراج عملی شده بود. محترم محمدیاسین نظیمی و نمابردار

اداره ی ما هم در رکاب جناب محترم عظیمی بودند. آقای نظیمی را

سفارش دادم تا حتمی محترم دوستم را ملاقات و نظریات شان را ثبت

کنند. وقتی‌ رفیق عظیمی کابل تشریف آوردند، رفیق نظیمی هنوز در مزار بودند. رفیق نظیمی و همکار نما بردار ما دو روز پس از نوروز ۱۳۷۱ با عبور از شاهراه مزار به کابل رسیده، در برابر پرسش من گفتند که (…جنرال صاحب دوستم زیاد سلام گفت مصاحبه نه کد و از اداری ما بسیار تشکری کد که فیلم زنده گیشه نشر کده بودیم… پرسیدم چی مواد نشراتی آوردی؟ گفت مراسم جنده (جهنده) بالاره…). من کست های ثبت شده را خدمت رفیق امان اشکریز رئیس اداره بردم و یاسین خان هم برای شان گزارش دادند. رفیق اشکریز که مست رابطه با آقایان محترم مزدک ‌یارمحمد برادر شان بودند عاجل به رفیق مزدک شان زنگ زده و قرارشد کست ها را با دستگاه های مخصوص آن و یک همکار محترم تخنیکی به ریاست جمهوری ببرند که شادروان رفیق لایق و زنده روان ها رفیق مزدک و رفیق کاویانی، رفیق مانوکی منگل و‌ رفیق های حق و ناحق دیگر آن را ببینند. در چنان موارد رئیس محترم اداره ی ما ترجیح می دادند گول قهرمانی را به نام خود شان ثبت کنند بدون توجهی به ما عاجل روانه ی کمیته مرکزی شده و مراسم نوروزی با حضور مجاهدین در مزار را به ولی نعمت های شان نمایش داده و آب سردی بر رخسار ناکامی های آنان ریخته و خود فاتحانه با کپ فعالیت به اداره بر گشتند. ( روزی را هم شاهد بودم که رئیس ما با معصومیت حتا بغض آشکار گریه در گلو به رفیق یارمحمد شان زنگ زده خواهان کمک و‌ حمایت شدند، اما نیم ساعت بعد دوستی به من اطلاع داد که آقای یار محمد خان کابل را ترک کرد. به اساس حکم اخلاق با آن مستحق هیچ گونه ترحمی نه بودند، من در کنار شان ماندم که بعد ها می خوانید. جناب محترم عظیمی مواصلت شان به کابل را از راه زمین تعریف کردند، چون فضا به روی

پرواز های کابل در مزار مسدود شده بود. سپس گفتند که با هم برویم به جانب شمال کابل، می‌ خواستند پاس گاه ها را کنترل کنند. من به دفتر وظیفه دادم‌ تا کمره یی برای ثبت بازدید شان آماده شده و در موتر دفتر جانب خیرخانه حرکت کند. خودم در رکاب محترم عظیمی صاحب بوده و با موتر جیپ شان یک جا رفتیم،‌ به

دشت چمتله و کاریز میر که دروازه‌ی شمالی کابل اند، پاس گاه های مستحکم و‌ مجهزی افراز شده بودند رفیق عظیمی به مسئولان هدایت دادند تا متوجه و‌ مراقب همه چیز باشند. اوایل حمل سال ۱۳۷۱ خورشیدی بود و نکته ی مهمی که به فرماندهان پاس گاه ها تذکردادند من را به حیرت انداخت. گفتند : (.. یکی دو‌ روز باد مهمان ها میاین سلاح های شانه بگیرین و با نمره ثبت کنین باز خودشانه داخل شار اجازه بتین پس که می رفتن سلاح شانه از روی نمره بتی شان…). وقتی برگشتیم طرف شهر پرسیدم مهمان ها کی هستند؟ محترم عظیمی صاحب فرمودند که (…‌تو هم ده دفتر باشی و آماده گی بر کار های نشراتی بگی… و‌ با تأکید هدایت دادند که اگر دفتر نه بودی، آدرس ته به همکارایت بتی که زود پیدایت کنن…)، منهم‌ اطمینان دادم که آماده هستیم و‌ دانستم که هدف شان کدام مهمان ها هستند. حیرت من آن بود که چی کسی سلاح خود را به آن

پاس گاه ها می سپارد؟ در حالی که آنان خود قدرت سیاسی و نظامی را می گیرند. من به تأسی از هدایت محترم عظیمی صاحب بیش تر در دفتر می بودم و موقعیت من هم نزد شادروان وطنجار ورفیق مانوکی منگل و همه کسانی که در مخالفت با دوستم قرار داشتند متزلزل و تقریبن بی اعتماد شده بود. دلیل هم ساختن و نشر به موقع یک مستند قوی از زنده گی محترم دوستم بود. (… در بخش بعدی میخوانید…).

تاریخ هشت ثور ۱۳۷۱ که حدود پانزده روز گذشت و‌ مهمانان نیامده بودند، رفیق نظیمی را گفتم به جای من در دفتر باشند، اگر رفیق عظیمی هدایتی داشتند به من تلفن کنند. رفتم به منزل یکی از رفقای ما که رئیس محترم اداره ی ما هم آن جا بودند، چون آن رفیق ما در منزل شان تلفن داشتند. هنوز نیم ساعتی از رفتن من نه گذشته بود که رفیق نظیمی تلفنی گفتند:  (…عظیمی صاحب خاستی تان… مهمان ها میایند…). گفتم امان دریور را دنبال من بفرستند. خودم هم در حالی که ملبس به نکتایی و دریشی بودم پیاده حرکت کردم، منزل دوست ما عقب شفاخانه ی ایمریجنسی موقعیت داشت، از جوار معینیت سواد آموزی به طرف رادیو تلویزیون ملی افغانستانمی رفتم دیدم پیش روی من گروهی تقریبن پانزده نفری با پیراهن و تنبان

حرکت دارند. نزدیک شان رسیده دیدم رئیس محترم لوژستیک وزارت دفاع با رهبری آن ریاست

هستند، پس از سلام علیکی خنده کنان پرسیدم دریشیهای تان چی شد؟ آن ها هم خندیدند و گفتند (…مجاهدین آمدن…). هم‌کاران محترم اداره ی ما همه گی فعال و با ابتکار بودند، محترم بصیر و محترم امان راننده های اداره‌ی ما هنگامی با من رو به شدند که سیمای محله ی مسکونی وزیر محمد اکبر خان با حضور کم و‌ بیش نیروهای نا آشنا دگر‌گون بود. من به دفتر رسیده و تلفنی خواهان هدایت محترم عظیمی صاحب گردیدم. مهمانانی که صاحبان جدید ملک ما شدند کی ها بودند؟ ایشان امر فرمودند که تدابیر ثبت برنامه را بگیرم که مهمان ها می آیند، دلیل توظیف من برای اجرای چنان وظایف آن بود که همه امور انتقال قدرت از مجرای شورای نظامی تنظیم شده بود. من از صلاحیت اجرایی و ترکیب کامل اعضای شورا آگاهی نه دارم و تعدادی زیادی اعضای محترم آن را می شناختم. سر انجام انتظار ما به پایان رسید، مهمانان تشریف آوردند و ما به شمول جمع زیادی از همکاران محترم تخنیکی آماده ی ثبت برنامه شدیم. پذیرایی شریفاتی نه داشتیم، تنها من با جمعی از همکاران ما از آن ها استقبال کرده ‌و برنامه ی شان را آگاه شدم.

مهمانانی که صاحبان جدید ملک ما شدند کی ها بودند؟

شادروان دکتر عبدالرحمان و محترم دکتر نجیب الله نماینده گان حکومت جدید اسلامی که حضور شان پایان رسمی همه خواب خیال و خدمت حزب ما و دولت ما را به زباله دان تاریخ فرستاد تا هرگز سر بلند نه کند.

محترم محمد داود از فرهنگی های جمعیت اسلامی ‌و شورای نظار در رأس یک گروه هم تشریف آوردند .

نیم ساعتی نه گذشته بود که برخی از اعضای محترم!؟ رهبری نظام تازه سرنگون شده ی حزب وطن رسیدند.

خواننده‌ی عزیز و حزبی سر به کف حزب وطن!

کاش‌ آن گاه آن جا می بودید ‌و خرد شدن شخصیتی برخی رهبران بزدل دی روز ما را می دیدید که چی گونه برای دست بوسی دو دکتر تازه نفس یکی از دیگری پیشی می گیرند؟

ایهات از آن لحظاتی که مرگ بهترین گزینه به آن ها بود.

هر‌‌ دو‌ دکتر محترم‌ مصروف آماده کردن اعلامیه های شان به مشورت برخی جنابان نظام دی روز بودند که رهبرش در نتیجه ی اشتباه قوم و‌ تبار محوری محبوس دفتر ملل متحد شد و آنان آن جا در اتاق انتظار استدیوی پرودکشن اتاقی همیشه شاهد خاموش و جای گاه عروج ها و‌ ذلت های شخصیت ها.

آمدم تا بدانم که آیا آماده ی خوانش اعلامیه هستند یا خیر؟ درست هنگامی نزدیک رسیده و به درستی و رسا شنیدم آقایی با پیراهن و تنبان و پتوی بهاری رنگ اشتری،‌مانند یک ناظر متملق در مقابل شادروان دکتر عبدالرحمان ایستاده و به ایشان مشوره می دهند:

(…بمبارد شان کنین …)‌.  

داخل اتاق شده دیدم‌ شادروان دکتر عبدالرحمان به دیوار غربی اتاق تکیه کرده و متوجه آن مشورت دهنده شده شناختم شان:

آقای عبدالوکیل خان   

وزیر فعال و بر حال وزارت امور خارجه ی جمهوری دموکراتیک افغانستان که هنوز حدود یک ساعت دیگر هم وقت داشتند تا در مسند شان تکیه کنند.

نه می دانم هدف محترم وکیل خان کی بود؟ اما امر مسلم بر آن از مقاومت شجاعانه‌ی کسانی و‌ فرماندهی شهادت می داد که به صورت قطع با اکثریت زیر دستان خود عضو حزب‌‌‌ وطن بوده اند.

به حیث یک عضو عادی حزب و‌ دولت واقعن بسیار تأسف کرده و خجل شدم، اما خجلت ‌و آن وقاحت یکی از اعضای مطرح حزب ما چنان بود که فتوای مرگ رفقای خود را صادر می کرد.

حالا تا تقدیم بخش های بعدی این زنجیر طویل خجلت ها، حدیث های دیگری را خود تان حدس بزنید.   

اعلامیه ها را ثبت کردم:

من از گذشته های دور  سال ۱۳۶۲ فقط یک بار با رفیق عبدالقادر جاوید مدیر ثبت کست افغان موزیک، داخل استدیوی پرودکشن تلویزیون ملی دی روز شده بودم که ایشان اعلانی از ثبت کست کدام هنرمند محترم ‌و فعالیت افغان موزیک را ثبت می کردند. البته قادر جاوید دیپلم فن دایرکتری را از ایران به دست آورده بودند. در آن رو حواس خود را جمع گرفتم تا ثبت برنامه را به گونه ی آماتور یاد بگیرم هر چند حدود سی دقیقه وقت بود. خوش بختانه از قادر جاوید آموختم که یک برنامه ی تلویزیون چی‌گونه ثبت ‌و به اصطلاح مسلکی دایرکت می شود. سال پس هم که به گونه ی دایمی به رادیو تلویزیون ملی آن زمان توظیف گردیدم، به همکاری همکاران محترم نشراتی ملکی و تخنیکی و سربازان محترم نظامی ثبت کردن و پخته ساختن مواد خام را آموختم. ( … رنج بسیاری از جانب آقای اشکریز رئیس محترم آن زمان نشرات نظامی کشیدم که بعد ها می خوانید و فقط به پاس هدایت مقامات محترم وزارت دفاع و ریاست عمومی امور سیاسی اردو حوصله کردم و یک زمانی دیدم که نه می شود،‌ ناگزیر ایشان را به جای شان نشاندم که بعد ها ظاهرن برادر من شدند…. اما ..،). لذا در ثبت برنامه هاذمشکلی نه داشتم به خصوص که هم کاری صادقانه ی همکاران ما در مجموع با ما بود و‌ سپاس گزاری دارم از همه ی شان.

 خواندن اعلامیه های پارسی ‌و پشتوی مجاهدین.  

اعلامیه ‌ی پشتو توسط محترم‌‌ دکتر نجیب الله مجددی و اعلامیه ی فارسی توسط‌ شادروان دکتر عبدالرحمان قرائت شدند. وقتی آماده گی ثبت را گرفتیم و همکاران محترم تخنیکی گفتند شروع کنیم، دکتر صاحب نجیب الله که عقب میز دست چپ و جانب غرب استدیو نشسته بودند خواهان ثبت و نشر مستقیم شدند. من به دلیل مسئولیت خود نه پذیرفته و گفتم: ( … مستقیم خاندن بسیار سخت اس و شما نه میتانین او‌ وخت مره ده کدام جنجال می اندازین… اما اصرار جناب مجددی همان مستقیم بود، شادروان دکتر عبدالرحمان که‌ در میز مقابل دستگاه ثبت و جانب شمال استدیو نشسته بودند مداخله کرده و به محترم دکتر مجددی گفتند… (برادرا مسلکی هستن می فامن هر چی میگن همو رقم کنیم بهتر اس…) و‌ دکتر صاحب مجددی هم قبول کردند، ما ثبت را شروع کردیم:

محترم دکتر نجیب الله متن پشتو را با چند غلط قرائت کرده از همکاران ما تشکری کردند که مشوره ی ثبت را دادند. شادروان دکتر عبدالرحمان متن فارسی را قرائت و هیچ غلطی یی نه کردند.‌  

 با نشر اعلامیه ها گلیم نظام کهنه جمع و ما اولین کسانی بودیم که از پای گاه آواز و نمای ملت هم در رادیو و هم در تلویزیون خبر گستردن بساط نظام جدید را پخش کردیم. هر چند به قول آن آقای نقاد پادو ها بودیم. اقدامات برخی مجاهدین پس از نشر اعلامیه ها، متکی به همان روشی بود که خود شان فکر می کردند درست است. تعداد زیادی که نه دانستیم از کجا پیدا شده بودند با کاغذ ها و‌ کاغذ پاره های خود شوق خواندن مستقیم چیز هایی را داشتند و ما از آن جا دیدیم که حال وطن زار شد.

به هر ترتیبی بود من مانع شده و گفتم سر از فردا هر کاری می خواهید بکنید حالا مسئولان تان نیستند. زنگ زدم خدمت محترم عظیمی صاحب و جریان را گفتم، زیرا معلوم نه بود که کی چی خواهد خواند؟ و همه کسانی که فاتحانه آن جا آمده بودند فکر تخته ی مشق را داشتند. شادروان دکتر عبدالرحمان که پس از نشر اعلامیه تا مدت های زیادی در گارنیزیون بودند توسط محترم رفیق عظیمی  آگاه شده و چند دقیقه بعد محترم داود را فرستادند و ایشان کمک کردند تا هرج و‌ مرجی پیش نیاید.

خواندن پیام‌ تبریکی توسط محترم عظیمی صاحب:

حوالی ساعت ده آن شب بود، جناب عظیمی صاحب  تلفنی از تشریف آوری شان به من تلویزیون گفتند، من عرض کردم که راه شرقی تلویزیون معروف به دروازه ی کلوپ منتظر استقبال از ایشان هستم.

چند دقیقه بعد تشریف آوردند ‌و در داخل دهلیز عمومی تلویزیون جوار سوچ بورد ( باور تان می آید یکی‌ دو نفر از اعضای بلند رتبه ی نظام ما و شما برای تأمین ارتباط مخصوص چنان خرد و ذلیل شده بودند که با آن دبدبه های شان مانند آدم های عادی به سوچبورد زنگ می زدند تا با کسی که مورد نظر شان بود تماس بگیرند.  آن آدم نزد من آمد و از هر دو شکایت کرده و گفتند: ( …هر دوی شان مثل زن به مه گریان می کنند…اگه شما شکایت مره جایی نه رسانین مه آرام بوده نه می‌تانم…)  با وجود آن که صلاحیت وظیفه وی من هم نه‌ بود تنها کاری که شخصی انجام دادم چیزی بود تا آن دو آقا دیگر ردی از آن نمره نیابند و سوچ بورد هم تا زمانی که فعال بود به علت آن دست نه یافت…بعد ها می خوانید اما بدون نام بردن از فاعلین و عاشقان مجنون صفت بی خبر از هم که کار های مملکت به آنان سپرده شده بود…). مقابل هم شدیم و رسم تعظیم به جا آوردم. تا این که  محترم عظیمی دست پیش کرده (،.. نظام عسکری دی روز اجازه ی دست پیش کردن مادون به آمر را نه می داد…) هنگام روبوسی برای من تبریکی گفتند، من خدمت شان عرض کردم‌ که: ( به مام تبریکی میتین صایب؟ ای ها خو مهمان نیستن صایبای نو وطن هستن…).

هر دو‌ی ما جانب استدیوی ثبت رفتیم.

رئیس محترم اداره ی ما رفیق امان اشکریز هدایت داده بودند (… تقدیر بی چاره یی من فقط هدایت پذیری بود هههه…) تا راننده‌ی شان را بفرستم، اما به دلیل وضعیت نه چندان خوب آن روز، من راننده را به تأخیر دنبال شان فرستادم ایشان هم تشریف داشتند و‌ من به دلیل نه داشتن علاقه‌ی زیاد هیچ‌ گاه سعی نه کردم تا عمدن مقابل دوربین های نما بردار بیایم.

چون‌ رئیس اداره آن جا تشریف داشتند به آهسته‌گی خدمت عظیمی صاحب عرض کردم تا رخ هدایات شان به طرف رفیق اشکریز باشد و من بیرون استدیو با هم‌کاران محترم تخنیکی یک جا شده در جای گاه دایرکتر ثبت نشسته و ثبت را شروع کردیم. به دلیل حفظ و رعایت احتیاط کمره ها را از اول و قبل از ثبت برنامه فعال مانده بودیم. مگر رخ همه گفتار استاد عظیمی مرحوم ما به سوی من بود که در آن نماها به خوبی دیده و دانسته می‌شود. نه می دانم آن نما های مخصوص چی‌گونه از بایگانی های به شدت محافظت شده خارج‌ شدند و حالا در هر سایتی و محلی قابل دریافت هستند؟

پیام تبریکی عظیمی صاحب و هدایت شان به قوای مسلح ثبت و نشر شدند.

آهسته آهسته فرهنگی های محترم مجاهدین پیدا شدند، مرحوم شادروان کاروانی که قبلن همکار ما بودند،‌ محترم احمدالله فرید، بعدها به من گفتند که باری دست به دست خود می زدند که (… عثمان نجیب از چنگال من خطا خورد.* در حالی که من حدود یک و نیم سال بیش تر آن جا بودم و دست و‌ پنجه یی ماندگار ‌تاریخی هم نرم کردیم که بعد ها می خوانید…). محترم اندیشمند ( از نویسنده گان زبر دست امروز ) و فراوان کسان دیگر. به دلیل نا وقت شدن، من و رفیق اشکریز با چند تن از همکاران ما در دفتر خوابیدیم و قرار بود فردای آن شب که ۹ ثور ۱۳۷۱ می شد، ساعت شش صبح نشرات رادیو و کمی بعدتر هم نشرات تلویزیون آغاز شود. ما تدابیر رفتن سوی استودیو ها را داشتیم دیدیم مرحوم کاروانی به دفتر رئیس ما آمده نه مستقیم اما به نزاکت و اخلاق عالی ما را فهماندند که:

 اگر شفر را می دانیم پدر های ما مرده اند. ما خبر بودیم که پدر های ما نه مرده بل که ذلیل شده اند، به کاروانی مرحوم، گفتیم وظیفه ی ما تنها دی شب و همان کار هایی بود که انجام دادیم پس از این شما می دانید اگر همکاری لازم بود ما در خدمت هستیم.

کاروانی صاحب رفتند و اما راحتی از محترم رئیس اداره ما فرسنگ گریز کرد. هر چند خوش بختانه عملن کاری بر علیه شان نه شد، اما شور بختانه آرامش روحی را از ایشان گرفت، تا سرحدی که نزدیک بود به من هم سرایت کند.‌ ( … متأسفانه نشرات نظامی دوران حاکمیت حزب خود ما با آن ظاهر آرام و قدرت مند درون بسیار بیمار داشت و بدبختانه همه بیماری ها فقط دشمن تنها من بودند که اگر گرم ‌و سرد دیده یی روزگار و پس از لطف خدا کمی توان دفاع و حمله و مقاومت را نه می داشتم، حالا خاکستری بیش نه بودم. البته همه آن درد ها چنان قبل از آمدن و بعد از آمدن تداوی و نقش بر آب می شدند که فقط چند نفر محدود به شمول درد دهنده از آن آگاهی داشتند و اگر خواستید در سلسله خواهید خواند،‌ جالب است هم می خنداند تان و هم به‌ قول مأمون راز های خوابیده را خبر می شوید.

  من بسیار انتظار داشتم تا محترم صدیق برمک هدایت کامل رادیو‌ تلویزیون ملی را از جانب نظام  نو عهده دار باشند. ایشان با استاد وحید قاسمی در بخش امنیت نشرات نظامی سرباز بودند، مدتی گذشت روزی در منزل سوم تعمیری موسوم به تکنالوژی با ایشان دیدم. شکوه هایی داشتند از نوع برخورد برخی مسئولان نشرات نظامی. من گفتم سربازان مستقیم من نیستید تا برای راحتی ذهن تان کاری می‌کردم. ایشان گفتند (…ما تصمیم داریم بریم پیش آمر صاحب مسعود ده پنجشیر، اینجه گذاری ما نه میشه…). من هم نظر دادم که بهتری کار تان را خود تان می دانید، بهتر همی اس که همونجه‌ بروین… پناه تان به خدا…). خدا حافظی کردیم و آن ها رفتند. هر باری که خبر می شدم در پنجشیر فیلمی مخصوصا فیلم عروج ساخته شده، محترم برمک و‌ استاد وحید قاسمی پیش چشمان من و همان روز خدا حافظی یادم می آمدند.‌

جالب است که در دور حکومت اسلامی و پس از مقاومت تا امروز یکی از آن دو دوست خود را نه دیدم. فقط یک بار تلفنی و‌ با محترم برمک گپ ‌و گفتی داشتم و‌ بس.                              

انتقال قدرت:

مجاهدین اولین ماه های پس از  تحویل گرفتن قدرت سیاسی را سپری می کردند. تحویلی قدرت سیاسی از  دولت و حزب وطن میراث های بزرگ و‌ قابل افتخاری داشت این ها بودند:

۱_  سرزمین آباد ‌متناسب به امکانات هم زمان حزب و دولت و دارای فرهنگ متعالی.

۲_ جامعه ی به شدت مدنی شده و شهرنشینی های روشن گرانه.

۳_ اقتصادی هر‌ چند ویران جنگ اما سر پا،‌

۴- گنجینه های بزرگ ارزی و طلا و آثار بی مانند طلاتپه، موزیم‌ ملی و نظامی سر آمد موزیم‌ های منطقه.

۴_نشرات و‌‌ مطبوعات در طیف های گونه گونه ی فعالیت، مراکز بزرگ علمی و دانش آموزشی،‌ تحقیقی و‌‌ پژوهشی.

۵_ هزاران مغز متفکر ‌و علم اندوخته در عرصه های مختلف.

۶_  اراضی کامل مالکیت های دولتی از مراتع تا کوه ها و تپه ها و‌ باغستان و تاکستان ها تا زراعت و مال داری.

۷_ الف: سیستم‌ های منظم و انکشاف یافته ی شهر سازی و جاده سازی و خانه سازی و نساجی و نان پزی.

۷_  ب: زمین های بایر و‌ حاصل خیز و میلیون ها کیلو متر مربع مساحت های رهایشی و تجارتی.

۸_  قوای مسلح با افتخار سه گانه ی نیرومند و دشمن هراس و مجهز با آخرین سیستم های دفاعی. ۹_قوای بزرگ هوایی جنگی و‌ حمل و نقل و طیارات بی شمار کاملن جدید.

۱۰_ منابع و‌ انبار های بزرگ مخفی ‌علنی مختلف از مواد خوراکی و ارتزاقی و کالا های قابل نیاز مردم گرفته تا اسلحه و‌ مهمات گونه گون‌ دفاعی و ذخایر مهر و موم شده ی انواع تیل و روغنیات.

۱۱_ ده ها هزار تن نیرو های جان باز عسکری، طبی، علمی، تولیدی.

۱۲_ هزار ها عراده موتر های سبک و‌ سنگین، سیستم مدرن حمل و نقل شهری و هوایی در کابل صد فیصد و در ولایات قسمن.

۱۳_ مهم تر از همه اداره ی کاملن پاک و مبرا از خیانت و رشوه و نه دانم کاری های مسئولان .

۱۴_‌‌شرکت های بزرگ‌ تجارتی ‌و حمل نقل شاهراه ها.

۱۵_ بندر گاه های مملو از ذخیره گاه های تمام انواع نیاز مندی های مردمی و دولتی و‌ نظامی.

۱۶_ سیستم منظم توزیع کوپون به کارمندان دولت.

۱۷_ همه انواع آموزش های رایگان و خدمات ۲۴ ساعته و ‌با کیفیت صحی رایگان.

۱۸_ سیاست بین المللی عقلانی عدم انسلاک مثبت و فعال.

۱۹_ حدود اربعه‌‌ی کاملی که پاکستان و ایران از هیبت پاس‌داران آن می لرزیدند و توان کوبیدن میخ یک ملی متر این طرف خط های مرزی را نه داشتند.

۲۰_ اولین پل عبور نقطه‌ی وصل کشور با جهان به نام پل دوستی در حیرتان.

۲۱_ برای تحویل دهی قدرت، حضور داشت سر بلند اکثریت رهبران گذشته ی حزبی ‌دولتی افغانستان با افتخار داشتن‌ وجدان های پاکی که آلوده ی خیانت به دارایی های ملی نه بودند.

۲۲_ در یک سخن، افغانستان با چهار چوب استوار به تمام معیار های کشوری و بین المللی و‌ دارای نماینده‌گی و پرچم با غرور و بر افراشته بر فراز سازمان ملل متحد.

شایعه‌ی مرگ رفیق کارمل و مارشال دوستم

حدود‌ چند ماه پس از انتقال قدرت شادروان دکتر عبدالرحمان به من هدایت دادند تا برای گرفتن یک مصاحبه ی عاجل از محترم دوستم به شبرغان بروم. پرسیدم روی کدام موضوع مصاحبه کنیم؟ گفتند در مورد خبر نشر شده‌ی سقوط طیاره ی حامل ببرک کارمل و خودش.

تأکید کردند که آمر صاحب و استاد ربانی بسیار منتظر هستند تا رسانه ها استفاده ی غلط از خبر غلط نه کنن که گویا پلان سقوط طیاره از طرف دولت است. ما هم نه دانستیم و من که اصلن آن خبر را مستقیم نه شنیده بودم، اما جدی بود تا سرحدی که شادروان دکتر‌‌‌ عبدالرحمان می‌خواستند آن مصاحبه هم روزه گرفته شود. من به مرحوم عمر آغه زنگ زده و‌ گفتم پلان رفتن شبرغانه داریم یا هر جایی که محترم دوستم هستند. عمر آغه ی مرحوم آدم قابل اعتماد درجه یک محترم دوستم و در عین حال بسیار تیز هوش و تیزکار.  روابط من و مارشال صاحب را به خوبی می دانستند، گفتند:(…طیاره ی AN12 «…مشهور به چهار ماشینه…» ده میدان آماده اس شما موتر دارین یا مه بیایم پشت تان…؟).

گفتم ما موتر داریم می رویم‌ طرف میدان و حرکت کردیم محترم ایوب ولی کمره مین و محترم محمد امان راننده ی دفتر همراه ما شدند ‌و موتر اداره را مقابل دفتر قطعه ی مربوط فرقه‌ی ۵۳ در میدان هوایی نظامی کابل پارک کرده ‌و پرواز کردیم، در فضا فکر کردم چی‌گونه این دولت اسلامی به فکر مرگ‌ و‌ زنده‌گی رفیق کارمل است؟ به ویژه تأکید شادروان دکتر آن بود تا به گونه‌ی مستقیم از زنده بودن رفیق کارمل هم پرسشی شود. حالا، هر سه تن، « قهرمان ملی، دکتر عبدالرحمان و انوشه یاد ببرک کارمل » چهره در حفره‌ی مرگ گذاشته اند، انصافاً که شادروان دکتر عبدالرحمان بسیار به احترام از رفیق کارمل یاد کردند. محترم دوستم که عامل، عضو ‌و پایه‌ی اصلی پیروزی دولتی به نام دولت اسلامی بودند.‌ با خودم گفتم گروهی از شاگردان و رفقای نامرد، رفیق کارمل را چی‌گونه در منجلاب بدبختی ها انداختند و دشمنان دی‌روز شان، برای هر منظوری که داشتند نگران سلامت آن سپیدار شکسته قامت اند. شکست قامت رفیق کارمل از شاخه های نامرد وجود تنومند خود شان بود که به تبرهای سرنگون ساز و‌ کشنده دسته شدند و خودش را نقش زمین ساختند.

طیاره در میدان هوایی مزار شریف نشست کرد ‌و ما با یک جوره هلیکوپتر به شبرغان رفته، محترم دوستم را که قبلن آگاه بودند در منزل شان ملاقات کردیم و آن دیدار من و ایشان  اولین دیداری پسا رفتن شان در اواخر قوس سال 1370، خورشیدی از دفتر من بود…

دنباله دارد…

 

قبلی

 

 

 


بالا
 
بازگشت