کاوه آهنگر

 

سنت گرایی و تجدد خواهی

 

هر آفت که در عالم افتاد از این افتاد که یکی

یــکی را معتقد شد به تقلید یـا منکر شد به تقلید

امام غزالی

 

 

مقدمه

یکی از بزرگترین معضلات کشور های جهان سوم و ممالک عقب مانده در راستای توسعه و پیشرفت آنها  تصادم میان تجدد خواهی و سنت گرایی است؛  این تصادم گاه چنان شدید صورت می گیرد که باعث ایجاد شگاف در بدنه ای اجتماع گردیده و جامعه را به چندین بخش  که هر کدام در تلاش نابودی و اضمحلال دیگری می باشند، تقسیم می کند.

تصادم و تضاد میان سنت و مدرنیزم اگر به شکل مسالمت آمیز و آرام بوقوع بپیوندد نه تنها یک امر طبیعی و عادی خواهد بود، بلکه بنابر منطق دیالکتیک سبب رشد و انکشاف جامعه نیز خواهد گردید. اما اگر حاملان تجدد و حامیان سنت از محدوده ای تصادمات مسالمت آمیز فراتر بروند و  دامنه ای تضاد میان آنها به وادی خشونت کشانده شود، با جرئت می توان بر بدبختی آن جامعه تأسف خورد، زیرا در چنین حالتی سنت ها به ابتذال کشانده شده و از هر رسمی و عرفی ولو خرافاتی و مزخرف بنام سنت و اصالت دفاع صورت می گیرد و تفکیک میان اصالت های فرهنگی – ملی و خرافات از میان می رود و سنت گرایان به متعصبین خشک و چشم و گوش بسته ای مبدل می گردند که برای حفظ و نگهداری از سنت های که اینک پوشالی، مبتذل و میان تهی گردیده اند، حاضرند اخلاق، کرامت انسانی و اصالت فرهنگی و ملی جامعه را قربان کنند؛ و جامعه به گفته ای جلال آل احمد "وارونه به قعر پرتگاه تاریخ فرو می غلتد". از جانب دیگر متجددین نیز به تقلید کنندگان نا آگاه و بی شعوری که جز مشتی شعار ها در دهان - که بعضا خود نیز مفهوم آنها را نمی دانند - و کوله باری از زرق و برق فرهنگ های بیگانه و نا آشنا بر دوش، مبدل خواهند گردید. اینان با همان سماجت و لجاجت سنت گرایان، به فریاد کردن آن شعار ها و جلوه دادن زرق و برق های فریبنده ای بیگانه با روح و روان اجتماع ادامه خواهند داد و در این میان آنچه که  مسخ می شود؛ اصالت فرهنگی – ملی و آنچه که تحقق نمی یابد؛ پیشرفت و انکشاف جامعه و آنچه که بدست می آید؛ از خود بیگانگی فرهنگی، گاه در جامه ای بیگانگان و گاه در جامه ای خودی است.

هرگاه جامعه ای با توسل به شیوه های مسالمت آمیز، منازعه میان سنت و تجدد خواهی را حل  کند و بدون اینکه به پرتگاه نابودی سقوط کند از ورطه ای این تصادم موفقانه بیرون آید و بتواند میان سنت و تجدد آشتی بر قرار کند، در حقیقت از بزرگترین چالش تاریخی خویش در راستای توسعه و نوسازی  بدر آمده است؛ آنچه که در شرق کشور های چون جاپان، هند و چین موفق به انجام آن شدند.

نکته ایرا که باید به خاطر داشت اینست که گاهی تقابل میان سنت و مدرنیزم، رویارویی نو و کهنه است و زمانی هم تصادم اصالت و ازخودبیگانگی. پس بر روشنفکر آگاه و مسؤول است تا در نبرد میان سنت و مدرنیزم نباید بصورت مطلق جانب یکی را بگیرد و دیگری را کاملا مردود بشمارد. زیرا اگر کلا به سنت بچسپیم در حقیقت پویایی و تحرک را از جامعه گرفته ایم و سدی شده ایم فرا راه پیشرفت جامعه و برعکس اگر تماما با مدرنیته همنوا و همگام شویم و همه داشته های فرهنگ ملی و اصالت های جامعه ای خویشرا بنام پدیده های کهنه و فرسوده مطرود بدانیم، هویت ملی خویشرا از دست داده، به گودال از خودبیگانگی فرو خواهیم افتید.

چالش عمده در روند تحول جوامع اینست که چگونه می توان به تمیز میان سنن اصیل و از خود بیگانگی دست یافت؟ و چگونه می توان عناصر سنتی و قدیمی را با مفاهیم جدید و روند نوسازی جامعه تلفیق و آشتی داد و جلو تعارضات میان سنت و مدرنیز را گرفت؟ تا هم روند توسعه و نوسازی جامعه ضربه نبیند و هم هویت ملی و اصالت های فرهنگی خویشرا از دست ندهیم. 

با این مقدمات حال می پردازیم به توضیحاتی پیرامون مدرنیته یا تجدد و این توضیحات به ما کمک خواهد کرد تا از یک طرف مفهوم مدرنیزم را بدانیم و از حانب دیگر تفکیک میان مدرنیزم و تقلید را در یابیم.

مدرنیته:

تعاریفی که در مورد مدرنیته از جانب پژوهشگران و محققین ارائه شده اند نهایت متنوع و گاه متضاد می باشند و فرصت ردیف نمودن همه ای آنها در اینجا برای ما میسر نیست. بدین ملحوظ ما با آوردن یک تعریف کلی از مدرنیته بسنده می کنیم و برای بهتر روشن شدن مفهوم آن می پردازیم به سیر تاریخی این پدیده در اروپا. مطالعه ای سیر تاریخی مدرنیته به ما کمک می کند تا بدانیم که مدرنیزم تحت چه شرایط و عواملی در اروپا بوجود آمد و رشد کرد.

«مدرنیته عبارت است از پذیرش یک جهان بینی نو و بهره جویی از شیوه های تازه ای در تفکر و رفتار فردی و اجتماعی که با آنچه که در گذشته وجود داشته است، متفاوت باشد».

بنا بر این تعریف گفته می توانیم که در هر مرحله ای از تاریخ و در هر جامعه ای مدرنیزم وجود داشته است. زیرا به گواهی تاریخ تقابل میان نو و کهنه و جایگزینی نو به جای کهنه در همه دوره ها و در همه جوامع حتی در ایستا ترین و بسته ترین جوامع که بنا بر دانش تاریخی ما دگرگونی های بس اندک بخود دیده اند، وجود داشته است. به این ترتیب می توان به جرئت ادعا کرد  که مدرنیزم – البته در مفهوم عام آن که عبارت باشد از پذیرش و بهره جویی از شیوه های تازه در تفکر و رفتار فردی -  پدیده است که از همان بدو تاریخ تا بحال همگام با پیشرفت ها و انکشاف جوامع انسانی در همه دوره ها وجود داشته است.

اما مدرنیزم به مفهوم خاص آن و آنگونه که امروزه در مباحث جامعه شناختی مطرح است، پدیده ای نسیتا جدید است که از عمر آن بیش از سه صد سال نمی گذرد. پژوهشگران آغاز مدرنیته را همزمان با زوال فیودالیسم و رشد علوم طبیعی و اجتماعی در اروپای غربی می دانند. بنا به گفته ای انتونی گیدنز «مدرنیته به آن شیوهای زندگی اجتماعی یا سازماندهی این زندگی گفته می شود که در اروپا در حدود سده ای هفدهم پدید آمد و بعد بیش و کم دارای پیامد های جهانی شد.» هانا آرنت پژوهشگر مسایل فلسفه در مقاله ای این نکته را دقیقتر بیان نموده است، به قول او «دوران مدرن با علوم طبیعی سده ای هفدهم، انقلاب های سده ای هژدهم و صنعتی شدن سده ای نزدهم آغاز شد و در مقابل دنیای مدرن سده ای بیستم قرار گرفت.» از این دو اظهار نظر در مورد سیر تاریخی مدرنیته ما به سه نکته ای اساسی در رابطه به این پدیده پی می بریم؛ یکی اینکه خاستگاه  مدرنیته اروپای غرب است، دو دیگر اینکه آغاز دوران مدرن از سده ای هفدهم شروع شده است و سه دیگر اینکه پیشرفت های علوم، تحولات اجتماعی و صنعتی از جمله عوامل عمده در رشد و تقویت مدرنیزم بوده اند.

البته در پهلوی پیشرفت های علوم طبیعی و تحولات عظیم اجتماعی و صنعتی افکار دانشمندان بعد از دوران رنسانس و بخصوص نظریه  پردازان اومانیسم یا انسان گرایی نیز در تشکل مبانی نظری مدرنیزم مؤثر بوده است و دو خصیصه ای عمده ای مدرنیزم که عبارت اند از خرد باوری و فرد گرایی در همان دوران و بیشتر تحت تأثیر افکار نظریه پردازان اومانیست تشکل یافته است.

مدرنیته با این اندیشه بوجود آمد که عقل و خرد آدمی در فهم و شناخت جهان بالاتر از هر منطق و برهانی است. بدین معنی که جایگاه خرد آدمی در شناخت جهان والاترین جایگاه است و هیچ ادله و برهان دیگری نمی تواند به پای آن برسد. محور قرار گرفتن خرد آدمی در مدرنیته باعث شد تا  سنت ها، باور های دینی، اسطوره های که به تبیین جهان می پردازند و همه ای آن عقایدی که ریشه در فرهنگ های کهن دارند، جایگاه خویشرا به عقل انسانی که بیشتر بر اساس تجربه عمل می کند، بدهند. البته باید متذکر شد که مدرنیته  تافته ای جدا بافته از زنجیره ای تکامل فرهنگی و مدنی جوامع نیست و به شکل خلق الساعه بوجود نیامده است، بلکه در حقیقت این پدیده خود یکی از دستاورد های تکامل فرهنگی و علمی انسان در طول تاریخ است.

خرد گرایی اروپا که در دوران پس از رنسانس بوجود آمد و در سده های پس از سده ای هفدهم رواج و تکامل بیشتر یافت، در حقیقت واکنشی بود در برابر تعصب و جزم اندیشی علمای اسکولاریست که حقیقت را خارج از تعلیمات دین مسیحیت نمی پذیرفتند و از نظر آنان حقیقت تنها در تعلیمات مسیح  (اناجیل اربعه)  و آرای غیر قابل تردید ارسطو وجود داشت و جز با استفاده از این تعلمیات نمی توان به حقیقت دست یازید. این طرز تفکر هزار سال بر سراسر اروپا حاکم بود و جلو هرگونه پیشرفت و تکامل را گرفته بود. اما با آغاز دوران رنسانس اولین بار از کلمه ای «حقیقت» به معنی غیر دینی و غیر مذهبی آن سخن به میان می آید و متفکرینی چون ماکیاولی و توماس مور با ایمان و باور به نیروی عقل آدمی در شناخت طبیعت و جهان، «حقیقت» را از طریق راه های غیر از تعالیم مسیح جستجو می نمودند، دکارت با نوشتن کتاب «گفتار در روش راه بردن عقل» نه تنها توانایی عقل آدمی را در دریافت «حقیقت» تصدیق نمود بلکه روش های درست بکار بردن عقل را برای درک «حقیقت» نیز توضیح نمود. پس از رنسانس دانشمندان و متفکرین عصر روشنگری نیز در تحکیم مبانی عقل و خرد آدمی در درک «حقیقت» وماهیت جهان کوشیدند. با آنکه اندیشه های این اندیشمندان یکسان و موافق هم نبودند و بعضا در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار داشتند اما خرد انسانی در نزد همه ای آنها جایگاه محوری برای درک «حقیقت» داشت.

آز آنچه گفته آمدیم چنین استنباط نشود که عقل انسانی سراسر تهی از خطا و اشتباه است و برعکس آنچه در تقابل با آن قرار دارد نادرست و غلط. در محدود بودن توانایی خرد انسانی برای شناخت جهان و درک «حقیقت» نه تنها مخالفان خرد گرایی بلکه بعضا طرفداران و نظریه پردازان این روش نیز دلایل و براهینی ارائه داده اند. به گونه ای مثال ایمانوئل کانت در کتاب «نقد عقل خالص» حدود کار آیی عقل آدمی را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده است که تکیه بر عقل نباید مستقل و جدا از دقت به گستره ای مرز های عملکرد آن باشد و در عین حال باورمندی به عقل انسانی نباید از سنجش دامنه کار آیی و نقادی آن بکاهد.

خردگرایان در قرون پس از رنسانس، با حملاتی که به عقاید مسیحیت و کلیسا نمودند، زمینه تصادم میان دین و مدرنیته را فراهم ساختند. این تصادم که در آغاز محدود بود به تضاد میان خردگرایان اروپایی و عقاید کلیسا، بعداً به شکل اصلی در آمد که ناقلین مدرنیزم در سایر کشور ها هرچی را به نام دین یافتند مورد انتقاد قرار دادند و سعی در نابودی آن نمودند. البته این نکته کاملاً مبرهن است که خردگرایی تجربی هیچ گاه نمی تواند لااقل با آن بخشی از دین که مربوط به داشتن ایمان به موضوعاتی است که قابل تجربه نیستند، بسازد. زیرا در خردگرایی محلی برای داشتن عقیده به موضوعاتی که با تجربه نمی توان آنها را ثابت نمود، وجود ندارد، اما باید به خاطر داشت که دین سهم به سزایی در تاریخ تکامل بشری داشته است و در هر دوره ای از تاریخ که مصلح دینی یا پیامبری ظهور نموده است، تحولی در ساختار اجتماعی جامعه ای خود بوجود آورده است که اگر فیلسوفی خردگرا در همان دوره ظهور می کرد قادر به ایحاد آن تحول نمی شد. مگر نه اینست که دین توانست قوم برده و ذلیلی چون سبطی ها را که حتی اجازه نداشتند بدون اذن فرعون به تولید مثل بپردازند، از ورطه ای ذلالت به آزادگی و عزت رساند، یا مردمی که قامت های شان زیر چکمه های لژیونر های رومی برای قرن ها خمیده بود، به کمک مسیحیت توانستند، قد راست کنند و بر بزرگترین طاغوت عصر نه بگویند و آیا می توان نقش اسلام را در تربیت و ارتقای سطح فکر اعرابی که جز راهزنی، عیاشی و تحقیر زن چیزی را نمی شناختند، فراموش کرد و نقشی را که در بوجود آوردن یکی از بزرگترین تمدن های بشر داشت، ازیاد برد. به همین گونه است نقش زردشت، بودا، لائوتزو و کنفیسیوس در شرق آسیا.

در کنار خرد باوری، فرد گرایی نیز از جمله خصوصیات مهم مدرنیته بشمار می رود و در حقیقت  ستون اصلی دموکراسی های تیپ غربی را تشکیل می دهد. به عباره ای دیگر در تعریف غربی دموکراسی فرد به عنوان یک اصل جدا از اجتماع مورد مطالعه و دقت قرارمی گیرد و گاه مقام مساوی با اجتماع می یابد.

اصالت فرد و احترام به آزادی های فردی موضوعاتی اند که تا هنوز هم در برخی از فرهنگ ها راه حل منطقی و درست خویشرا نیافته اند، شعار مشهور آزادی فردی که می گوید: هر کس آزاد است که هر چه می خواهد انجام بدهد مشروط به اینکه به آزادی دیگران صدمه وارد نکند. نقش اوامر و نواهی دینی را در زندگی فردی و شخصی انسان ها ضعیف می سازد. از همین جا تصادم میان یکی دیگر از مهمترین اصول مدرنیته با سنت  و یا بهتر بگوییم با مذهب آغاز می شود. زیرا در مذهب فرد کلا به اختیار خود نیست که هر چه می خواهد انجام بدهد. همه می دانیم که مذهب برای انسان هم در زندگی اجتماعی و هم در زندگی فردی  یک سلسله دساتیر و احکامی دارد که فرد حق ندارد خارج از محدوده ای آن دساتیر و احکام عمل کند.

سنت چیست؟

سنت در کلی ترین و متداولترین مفهوم آن به معنی ترادیتوم Traditum  یعنی هر چیزی که از گذشته منتقل یا ارسال شده باشد، است. سنت می تواند شامل عقاید، روش های مشخص در زندگی، عادات، رفتار، مراسم و مناسک مذهبی باشد. مهمترین خصیصه ای سنت این است که باید طی یک دوران طولانی تاریخی از نسلی به نسلی در یک جامعه منتقل شده باشد. گاهی سنت در جریان این نقل و انتقال تاریخی تحول می پذیرد، تغیر می خورد و چهره بدل می کند به گونه ای مثال سنت تجلیل از« نوروز» در کشور ما در اول یک سنت مذهبی مربوط به دین زردشتی بود، اما اینک به شکل یک رسم پسندیده ای ملی با حفظ بار مذهبی خود اما در قالب اسلام، در آمده است و مردمی که امروزه این این سنت کهن را تجلیل می کنند، می پندارند که تقدس این روز بخاطری است که حضرت علی در این روز به خلافت نشسته است، بدون اینکه بدانند که بنا بر عقاید زردشت اهورا مزدا جهان را در این روز آفرید و جمشید یکی از مقتدرترین شاهان آریایی در این روز تاج شاهی به سر گذاشت.

مهمترین اهمیت سنت در تشکل هویت افراد یک ملت است. سنت ها به عنوان مجموعه ای از پندار ها، باور ها و الگو های رفتاری که از گذشته به مارسیده اند، برخی مواد نمادین را برای شکل گیری هویت، هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی فراهم می آورند. فرایند شکل گیری هویت از هیچ نمی تواند آغاز شود این فرایند همواره بر مجموعه ای از مواد نمادین از پیش موجود که در بطن سنت جا دارند و زیر ساخت هویت را تشکیل می دهند بنا شده است.

بنا بر همین خصوصیت سنت است که گاهی فرد در روند مدرنیته که برای نفی سنت و مدرن شدن تلاش می کند، دچار از خود بیگانگی می شود و هویت خویشرا از دست می دهد. مدرنیته در جوامعی که نه به شکل یک روند منظم تاریخی که از بطن اجتماع برخواسته باشد، بلکه به شکل پدیده ای وارد شده از بیرون مورد تطبیق قرار بگیرد، از خود بیگانگی و گمگشتگی هویت را به دنبال می آورد.

باید متوجه بود که میان تصادم مدرنیته و سنت در اروپا - که خاستگاه مدرنیزم است و مدرنیزم در حقیقت از بطن همان فرهنگ سر بیرون آورده است - و تقابل میان سنت و مدرنیزم در جوامعی نظیر جامعه ای ما فرق فراوان است. و مهمترین تفاوتشان در اینست که مدرنیزم در اروپا نتیجه ای منطقی یک سلسله تحولاتی بود که در طی بیش از سه سده در تمام شئون و زوایای جوامع اروپایی بوقوع پیوست. و در طی این مدت سنت ها رفته رفته دگرگون شدند و ذهنیت ها برای پذیرش روش های جدید در زندگی اماده گردیدند.

و اما در کشور ما (افغانستان) هموراه تضاد میان سنت و تجدد باعث تصادمات بزرگ و به زوال کشانده شدن روال تدریجی پیشرفت و توسعه بوده است. دلیل امر تقریبا در عدم درک درست اکثریت مردم از مفهوم مدرنیته و هراسی است که از این پدیده دارند. در طی تاریخ معاصر کشور ما تجدد گرایان اعم از چپ گرایان، لیبرال ها و راست گرایان همواره به شکل قالبی خواسته اند فورمول های مدرنیزم را بر جامعه ای به شدت عقب مانده ای ما تطبیق کنند که اینکار باعث واکنش شدید محافظه کاران گردیده و تصادمات سنگین میان این دو جناح را باعث شده است که منجر به عقب نگهداشته شدن و عدم رشد و توسعه جامعهء ما گردیده است.

 


بالا
 
بازگشت