خورجين عطار

تهيه کننده و گردآورنده  )اسکاري )

 }ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبهرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {

 »بخش سوم »

شاهرخ نامه    

این منظومه اثری است درباره ی پادشاهي و جنگ هاي شاهرخ تيموري (807-850 هـ. ) و به انتخاب ناظم بدين نام موسوم شده است، اما قاسمي آن را در عهد شاهرخ و يا حتي در عهد فرمانروايي تيموريان نساخته بود زيرا اين كتاب در دوران پادشاهي شاه تهماسب سمت نظم يافته و به مدح آن پادشاه صفوي آغاز شده و به سال 950 هـ، در پنجهزار بيت پايان يافته است و نسخه آن به شماره ی  supp. 1985 در كتابخانـه ی  ملي پاريس وجود دارد. دکتر صفا از شهنامـه ی  ماضي كه به «شاهنامـه ی  قاسمي» نيز مشهورست نسخـه ی  بسيار نفيسي در كتابخانـه ی موزه ی ايران باستان ديده و خوانده است. نسخه يي از آن هم به سال 1287 هـ .ق، در بمبئي چاپ شده است. وی نسخه يي ديگر از آن به شماره ی  (Add. 7784)  در كتابخانـه ی موزيم  بريتانيا خوانده است. تاريخ ختم اين منظومه سال 940 هـ، است و بنابراين تا ده سال پس از مرگ شاه اسماعيل نظم آن ادامه داشت. از شهنامـه ی نواب عالي نيز نسخه هايي در دست است. اين دو شهنامه همان است كه بعضي از تذكره نويسان مجموع آنها را «شهنشاه نامه» ناميده و عدد بيت هاي آن را نه هزار نوشته و گفته اند «در دو دفتر مرقوم قلم مشكين رقم خود فرموده است». شاعر خود نيز اين دو منظومه را يك «نامه» در دو دفتر قلمداد كرده است. اما درباره ی دفتر دوم از «نامه»يي كه آغاز كرده و آرزوي تمام كردن آن را داشت، چنين گفت:

گهرها كه آورده ام در شمار

شمارش بود پنج باره هزار

بود در سودام ز نيك اختري

طلب سال تاريخش از «مشتري»

و بدين گونه شمار بيت هاي آن پنج هزار و تاريخ پايان يافتنش «مشتري» (= 950) است.

گويا بيچاره قاسمي نمي بايست مانند استاد و پيشرو بزرگوارش، فردوسي آزاده، از كوشش خود بهره يي بردارد و اين را هم مي دانست كه «خاصيت شهنامه» محرومي و نابرخورداري از درازدستان زرپرست است. هم چنانكه فردوسي نامدار پس از صرف همـه ی ثروت ميراثي از كف ناگشاده ی محمود بهره يي «جز بهاي فقاعي» نيافت، قاسمي نيز از انعام پادشاهي زفت و مال دوست كه دانگ بر دانگ مي نهاد، محروم ماند و «چون جايزه ی شهنامه نداده بودند اين چند بيت در شكوه گويد:

بريدم زبان طمع خامه را

كه خاصيت اينست شهنامه را

ز دو نان طمع عين بي دولتيست

كمال زبوني و بي همتيست

درين باغ دوران كه بي برگ نيست

عطاي لئيمان كم از مرگ نيست»

ليلي و مجنون قاسمي هم به نام شاه تهماسب در دو هزار و پنصد و چهل بيت سروده شده و شاعر درباره ی آن گفته است:    

 چـون يافــت تمامــي اين معمـــا

كه اسمي ست نموده بي مسما

ظل ازلي مساوي ست با 978، و اين مثنوي نيز در همان مجموعـه ی مثنوي هاي قاسمي متعلق به كتابخانـه ی  ملي پاريس (شماره ی  Supp 1985) و همراه شاهرخ نامه و شهنامه است.

سعدي شيرين سخن

رسالات سعدي    

رساله ای در پاسخ صاحب ديوان كه متضمن چند سؤال صاحب ديوان شمس الدين محمد جويني و جواب هاي شيخ است. جامع كليات سعدي در مقدمـه ی اين رساله شرحي در ذكر علت وجودي رساله داده است. آنچه از كلام سعدي درين رساله مي بينيم مقرون است به عبارات بديع و ظرافتي كه از جانب سعدي معهودست.

یکی دیگر از رساله های سعدی، رساله در عقل و  عشق كه پاسخ سعدي است، به كسي به نام سعدالدين كه از شيخ سؤالي به نظم كرده و در آن ابيات گفته بود: «مرد را راه به حق عقل نمايد با عشق؟» و سعدي اگرچه در جواب به عجز خود اقرار كرده و فرموده است كه «راه از بينندگان پرسند و اين ضعيف از بازماندگان است» ليكن سؤال را بي جواب نگذاشته و مانند ديگر مشايخ متصوّفه در بحث خود عشق را براي وصول به حق بر عقل رُجحان نهاده است. شيوه ی نويسندگي درين رساله اساساً ساده و تا حدي نزديك به روش نويسندگي شيخ در گلستان است.

بوستان    

 آثار سعدي به دو دستـه ی  آثار منظوم و آثار منثور تقسيم مي شود، در حالي كه آثار منثور وي خاصه شاهكارش گلستان، خود آميخته با اشعار پارسي و عربي استادست. درباره ی آثار منثور سعدي هنگام تحقيق درباره ی نثر فارسي در دوره ی مورد مطالعـه ی ما بحث خواهد شد و درين مقام تنها به ذكر آثار منظوم او مي پردازم و در ذيل گفتار خود اجمالاً درباره ی كليات سعدي و جامع آن سخن مي گويم:

1) در رأس آثار منظوم سعدي يكي از شاهكارهاي بلامنازع شعر فارسي قرار دارد كه در نسخه های كهن كليات و «سعدي نامه» ناميده شده و بعدها به «بوستان» شهرت يافته است، اين منظومه در اخلاق و تربيت و وعظ و تحقيق است در ده باب: 1) عدل 2) احسان 3) عشق 4) تواضع 5) رضا 6) ذكر 7) تربيت 8) شكر 9) توبه 10) مناجات و ختم كتاب

تاريخ اتمام منظومه را سعدي بدين گونه آورده است:

بروز همايون و سال سعيد

به تاريخ فرّخ ميان دو عيد

ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج

كه پردُر شد اين نامبردار گنج

و بدين تقدير كتاب در سال 655 هجري به اتمام رسيد اما تاريخ شروع آن معلوم نيست و تنها از فحواي سخن گوينده در آغاز منظومه معلوم مي شود كه آن را پيش از بازگشت به فارس سروده و در معاودت به وطن سوي دوستان بار مغان برده است:

در اقصاي عالم بگشتم بسي

بسر بردم ايام با هر كسي ...

تمتّع بهر گوشه يي يافتم

ز هر خرمني توشه يي يافتم

چو پاكان شيراز خاكي نهاد

نديدم كه رحمت برين خاك باد

تولّاي مردان اين پاك بوم

برانگيختم خاطر از شام و روم

بدل گفتم از مصر قند آورند

سوي دوستان ارمغاني برند

دريغ آمدم ز آن همه بوستان

تهيه دست رفتن سوي دوستان ....

اين كتاب به نام ابوبكر بن سعد زنگي است كه در ديباچه بدو تقديم داشته و در آن اين بيت مشهور را كه نشانـه ی اختصاص شاعر به دوران آن اتابك است گفته:

سزد گر بدورش بنازم چنان

كه سيد بدوران نوشيروان

و علاوه بر اين در چند مورد ديگر از همين منظومه نام آن پادشاه تكرار شده است. سعدي در عهد اتابكي محمد بن سعد بن ابوبكر ظاهراً از نو در سعدي نامه نظر كرده و ابياتي در مدح اتابك محمد بر آن افزوده است:

اتابك محمد شه نيك بخت

خداوند تاج و خداوند تخت

جوان جوانبخت روشن ضمير

بدولت جوان و بتدبير پير

شماره ی  ابيات اين منظومه در حدود چهار هزار است و تاكنون بارها جداگانه و همراه كليات سعدي به طبع رسيده. 

كليات سعدي    

مجموعـه ی دوم از آثار منظوم سعدي قصاید عربي اوست كه اندكي كمتر از هفتصد بيت مشتمل بر معاني غنایي، مدح، نصيحت و يك قصيده ی مفصل در مرثيـه ی المستعصم بالله است.

قصائد فارسي در موعظه، نصيحت،توحيد، مدح پادشاهان،صدور و رجال عهد كه پيش ازين به نام غالب آنان اشاره شده است.

مراثي كه مشتمل است بر چند قصيده در مرثيـه ی  المستعصم بالله، ابوبكر بن سعد ابن زنگي، سعد بن ابوبكر و امير فخرالدين ابي بكر كه بعيد نيست همان امير فخرالدين حوائجي وزير باشد و عزّالدين احمد بن يوسف و يك ترجيع بند بسيار مؤثر در مرثيـه ی  اتابك سعد بن ابي بكر.

ملمعات و مثلثات ، ترجيعات ، طيّبات ، بدايع ، خواتيم ، غزل قديم. چهار كتاب اخير متضمن غزل هاي سعدي است.  ، صاحبيه كه مجموعه اي است از بعضي قطعات فارسي، عربي و غالب آنها در مدح شمس الدين صاحب ديوان جويني و از اين روي معروف به صاحبيه است. ،  خبيثات مجموعه اي است از اشعار هزل كه در مقدمـه ی  آنها چنين آمده است: «قال السعدي اَلزْمَني بعضُ ابناء الملوك اَن اُصَنَّفَ له كتاباً في اللغو علي طريق السوزني فلم افعل فَهَدَّدَني بالقتل .... فأشأت هذه الابيات و اَنا استغفرا... العظيم .... » درين مجموعه دو مثنوي انتقادي شيرين، چند غزل،قطعه و رباعي است كه همـه ی آنها ركيك نيست بلكه بعضي فقط متضمن مطايبات مطبوع منظوم است و چنانكه بعد خواهيم ديد علي بن احمد بيستون مرتب كننده ی كليات شيخ مجالس هزل و مضحكات سعدي را كه به نثر است بر اين مجموعه افزده و آنها را در آخر كليات شيخ قرار داده است. ، رباعيات ، مفردات و اما كليات شيخ عنواني است كه به مجموعـه ی  آثار منظوم و منثور او داده شده است.

زندگي و افکار مهاتما گاندي

   

زشت ترين، لاغرترين، و ناتوان ترين مرد آسيا را مجسم کنيد که، با چهره و گوشتي مفرغ رنگ، موي خاکستري بسيار کوتاه، گونه هاي استخواني برجسته، چشمان ريز ميشي رنگ مهرآميز، دهاني گشاد و تقريباً عاري از دندان، گوشهاي دراز، بيني بزرگ، دست و پاي لاغر، فوطه به ميان بسته، در برابر يک قاضي انگليسي در هند ايستاده است، و به اتهام تبليغ «عدم همکاري» ميان هموطنانش محاکمه مي شود. يا او را اين طور مجسم کنيد که روي فرش کوچکي در اطاقي خالي در سيتياگرهه اشرم، يعني مدرسه ي حقيقت جويان، در احمد نشسته است: به رسم جوکيان، چهارزانو نشسته؛ کف پاها متمايل به بالا؛ دستها با چرخه ي ريسندگي مشغول؛ در چهره اش عزم قبول مسئوليت نمايان؛ ذهنش فعال و آماده براي پاسخ دادن به هر سؤالي که درباره ي آزادي بشود. اين بافنده ي عريان، از سال 1920 تا 1935، هم رهبر معنوي و هم رهبر سياسي 000/000/320 هندي بود. وقتي که در اجتماع ديده مي شد، جمعيت پيرامون او گرد مي آمد تا جامه اش را لمس کند، يا پايش را ببوسد.

روزي چهار ساعت کندرخشن مي بافت، به اين اميد که هموطنانش به جاي خريدن محصول دستگاههاي بافندگي بريتانياي، که صنعت نساجي هند را ويران کرده بود، در استفاده از اين پارچه ي ساده ي دستباف او را سرمشق خود قرار دهند. همه ي مايملک او فقط سه تکه پارچه ي خشن بود – که دو تا تنپوش و يکي بسترش بود. او، که روزگاري وکيل دعاوي ثروتمندي بود، کليه ي دارايي خود را به بينوايان بخشيد، و همسرش هم، پس از چندي ترديدي موقرانه، به شوهرش اقتدا کرد. روي کف بيفرش اطاق، يا بر زمين مي خوابيد. خوراکش جوز، موز، ليمو، پرتقال، خرما، برنج، و شير بز بود؛ چه بسا، ماهها جز شير و ميوه چيزي نمي خورد؛ در تمام عمرش يک بار گوشت خورد؛ گاهي هفته ها چيزي نمي خورد. اگر مي شد نيازي به چشمانم نداشته باشم، از روزه هم مي توانستم بي نياز باشم.

روزه براي جهان دروني همان مي کند که چشم براي جهان بروني.» معتقد بود که هرچه خون رقيقتر مي شود، ضمير هم صافيتر مي شود، ناشايستگيها از ميان مي رود، و چيزهاي بنيادي – گاهي خود همان جان جهان – از ما يا بر مي خيزد، همچون اورست که از ميان ابرها قد بر افراشته استعين حال که روزه مي گرفت تا الوهيت را نظاره کند، پايي نيز برخاک داشت، و به پيروانش اندرز مي داد که به هنگام روزه داري هر روز تنقيه کنند تا مبادا در لحظه اي که به شناخت خداوند دست مي يافند، بر اثر مواد اسيدي حاصل از سوخت و ساز بدن، مسموم شوند. وقتي که مسلمانان و هندوها يکديگر را با شوق شوري خداپرستانه مي کشتند، و به لابه هاي او براي صلح اعتنايي نمي کردند، سه هفته يکسر روزه گرفت تا آنان را تحت تأثير قرار دهد. از روزه و رياضت چنان نزار و ناتوان شد که وقتي براي جمعيت انبوهي، که براي شنيدن سخنانش گرد آمده بودند، صحبت مي کرد، ناچار از روي کرسي بلندي حرف مي زد. رياضت کشي را به حوزه ي جنسيت نيز کشاند، و مانند تولستوي مي خواست که نزديکي را صرفاً محدود به توليد مثل کند. او نيز در جواني بسيار شهوتران بود؛ و از شنيدن خبر مرگ پدر چنان مضطرب و مشوش شد که به آغوش عشق پناه جست. آنگاه با ندامت بسيار، به برهمه چاريه، يعني خودداري از هر گونه ميل جنسي، که در کودکي به او آموخته بودند، روي آورد. همسرش را ترغيب کرد تا با هم مثل برادر و خواهر زندگي کنند؛ مي گويد: «از آن پس هر گونه نزاعي از ميان برخاست.» هنگامي که دريافت که نياز اساسي هند همانا نظارت بر ولادت است، به دنبال روشهاي غربي نرفت، بلکه به نظريه هاي مالتوس و تولستوي رو آورد.

آيا براي ما، که از اين وضع با خبريم، درست است که صاحب فرزند شويم؟ در حالي که ما خود را درمانده مي بنيم، اگر به فرايند توليد مثل ادامه دهيم، فقط به بردگان و ناتوانان افزوده ايم ... . تا هند ملت آزادي نشود... ما حق نداريم زاد و ولد کنيم... . ذره اي هم شک ندارم که متأهلان، اگر خير کشور را مي خواهند و در آرزوي آن هستند که هند ملتي نيرومند و خوشکام شود و مردان و زناني خوش قد و قامت داشته باشد، خويشتنداري را تمرين خواهند کرد و فعلاً دست از زاد و ولد خواهند کشيد.

علاوه بر اين دقايق، در منش او خصايصي بود کاملاً غريب، همانند همان خصايصي که بنياد گذار مسيحيت را از ديگران متمايز مي کرد. نام مسيح را به زبان نمي آورد، اما چنان رفتار مي کرد که گويي هر کلمه ي «موعظه بر کوهسار» را پذيرفته است. از زمان قديس فرانسيس آسيزي به بعد، تاريخ کسي را نمي شناسد که حياتش تا اين حد با بزرگواري، وارستگي، سادگي، و بخشايش بر دشمنان قرين باشد. حسن سلوک و تأدب سردي ناپذير او نسبت به مخالفانش سبب مي شد که آنان نيز متقابلاً حسن سلوک و تأدب عالي پيش گيرند، که اين مايه ي سرفرازي دشمنان، و دو چندان هم مايه ي افتخار خود او بود؛ حکومت، او را با پوزشخواهي بسيار به زندان مي فرستاد. هرگز کينه و رنجش از خود نشان نداد. مردم سه بار به سرش ريختند و به قصد کشت کتکش زدند؛ حتي يک بار هم تلافي نکرد؛ و هنگامي که يکي از مهاجمان را توقيف کردند، از شکايت خودداري کرد. اندک زماني پس از در گرفتن شديدترين مخاصمات ميان مسلمانان و هندوان [در سال 1921]، که مسلمانان موپله صدها هندوي بي سلاح را قتل عام کردند، قضا را مسلمانان دچار قحطي شدند. گاندي از سراسر هند برايشان اعانه جمع کرد و بدون توجه به سوابق و اعمال آنها، بدون آنکه ديناري از وجوه جمع آوري شده را براي مصارف عمومي کسر کند، کليه ي اعانات را به دشمن گرسنه داد.

گاندي در 1869 متولد شد. خانواده اش از طبقه ي وايشيه [کشاورزان و سوداگران] بود و به فرقه ي جين تعلق داشت و پاي بند اصل اهيمسا بود، که همانا هرگز نيازردن موجودات زنده است. پدرش مديري قابل، اما در امور مالي و متخصصي بدعت گذار بود؛ به خاطر درشتيش، مناصبش را يکي بعد از ديگري از دست مي داد، و تقريباً تمام ثروتش را صرف کارهاي خير کرد، و مختصري هم براي خانواده اش گذاشت. مهندس هنوز بچه بود که از دين روي برگردانيد، چه از فسق زناکارانه ي برخي از خدايان خشنود بود؛ و براي انکه اين تحقير ابدي خود را در باب دين نشان دهد، گوشت خورد.

قضا را از اين گوشت بيمار شد و بار ديگر به سوي دين روي آورد در هشت سالگي نامزد گرفت، و در دوازده سالگي با کارستورباي ازدواج کرد، و اين زن در کليه ي ماجراهاي زندگي گاندي – ثروت، فقر، زندان رفتنها، و «برهمه چاريه» - به گاندي وفادار بود. در هجده سالگي در امتحانات ورودي دانشگاه قبول شد، و براي تحصيل حقوق به لندن رفت. در سال اول اقامتش در لندن، هشتاد کتاب درباره ي مسيحيت خواند. «همان بار اولي که «موعظه بر کوهسار» را خواندم درست به دلم نشست.» پند نيکي به جاي بدي، و محبت – حتي به دشمنان – را بالاترين تجلي هر گونه ايدئاليسم انساني مي دانست؛ و با خود گفت که اگر با اين پندها شکست بخورد، بهتر از آن است که بي آنها پيروز شود.

چون در سال 1891 به هند بازگشت، مدتي در بمبئي وکالت کرد؛ از تعقيب کردن [دعاوي مربوطه به] مسئله ي وام خودداري مي کرد. و هميشه اين حق را براي خود محفوظ مي داشت که اگر شکايتي را عادلانه نداند، آن را نپذيرد يا از آن دست بکشد. تعقيب يکي از دعاوي او را به افريقاي جنوبي کشاند؛ در آنجا پي برد که با هموطنان هندويش بسيار بد رفتاري مي شود؛ بازگشت به هند را از ياد برد و، بدون هيچ مزدي، خود را يکسره وقف جنبش زدودن ناتوانيهاي هموطنانش در افريقا کرد. مدت بيست سال بر سر اين مسئله مبارزه کرد، تا آنکه حکومت تسليم شد؛ در اين موقع او هم به هند برگشت.

در سراسر هند به سفر پرداخت و براي اولين بار به سيه روزي کامل مردمش پي برد. چون آن پوست و استخوانها را ديد که در مزارع جان مي کنند، و آن مطرودان پست را ديد که في الواقع نوکري مي کردند، دچار وحشت شد. به نظرش چنين رسيد که تبعيضاتي که، در خارج، درباره ي هموطنانش روا مي دارند صرفاً نتيجه ي فقر و انقياد آنان در داخل کشور است. با اينهمه، باز، در هنگام جنگ [جهاني]، وفادارانه جانب انگلستان را گرفت، حتي از هندوهايي که اصل «عدم خشونت» را نمي پذيرفتند نيز خواست تا به سربازي بروند. او در آن موقع با کساني که در پي استقلال بودند موافق نبود؛ معتقد بود که حکومت بريتانيا به طور کلي خوب است، اما رفتارش در هند بد است، درست به اين دليل که تمام اصولي را که در خود بريتانيا رعايت مي کند اينجا زير پا مي گذارد، و اگر مي شد مردم انگليس را به وضع هنديان آگاه ساخت، ديري نخواهد گذشت که هند را به برادري کامل در کشورهاي مشترک المنافع بپذيرند.

او يقين داشت که چون جنگ تمام شود و بريتانيا فداکاري جاني و مالي هند را در راه امپراطوري قدر بشناسد، ديگر در اعطاي آزادي به او ترديد نخواهد کرد . اما، در پايان جنگ، جوش و خروش فرمانروايي ميهن با قوانين رولند – که به آزادي بيان و مطبوعات خاتمه مي داد – و با استقرار يک هيئت مقننه ي سست بنياد، اصلاحات مانتگيو – چمزفرد، و سرانجام هم با کشتار امريتسار رو به رو شد. گاندي از اين اوضاع تکان خورد و به اقدام قاطعي دست زد: نشانهايي را که، در موارد گوناگون، از دولتهاي بريتانيا گرفته بود براي نايب السلطنه پس فرستاد، و اعلاميه اي براي هنديان صادر کرد که در مقابل حکومت هند به طور فعال به «عدم همکاري آرام» برخيزند. مردم به اين ندا با خونريزي و خشونت پاسخ دادند، نه - چنانکه گاندي خواسته بود – با مقاومت صلح آميز. مثلاً در بمبئي 53 نفر از پارسياني را که با آنان همدردي نمي کردند کشتند. گاندي، که سوگند اهيمسا خورده بود، پيام ديگري فرستاد و در آن از مردم تقاضا کرد، چون کار «عدم همکار آرام» به استقرار حکومت اوباش منجر شده، بهتر آن است که اين نهضت به تعويق افتد.

در تاريخ کمتر اتفاق افتاده بود که مردي، در پيروي از اصول و تحقير مصلحت و شهرت، تا اين حد از خود جسارت نشان داده باشد. ملت از تصميم او حيرت کرد؛ چه، خود را در آستانه ي پيروزي مي ديد، و در اين امر «که اهميت اسباب و وسايل بايد همسنگ غايت و هدف باشد» توافق نداشت. لاجرم شهرت مهاتما سخت تنزل کرد . درست در همين ايام (مارس 1922) بود که حکومت تصميم گرفت او را توقيف کند. مقاومتي نکرد، از گرفتن وکيل خودداري ورزيد، و هيچ دفاعي از خود به عمل نياورد. وقتي که دادستان او را متهم کرد که با نوشته هايش مسئول خشونتي است که بلواي 1921 را برانگيخته، گاندي با عباراتي پاسخ داد که او را ناگهان به افتخار رساند . مايلم تمام سرزنشي را که مدعي العموم فاضل در زمينه ي حوادث بمبئي، مدرس، و چوري چورا بردوش من گذاشته اند بپذيرم. عميقاً بر اين حواث فکر مي کنم و شبهاي متوالي با اين فکر به خواب مي روم، و براي من غيرممکن است که خود را از اين جنايات شيطاني جدا بدانم... .

مدعلي العموم فاضل کاملاً حق دارند که مي گويند من، در مقام مردي که مسئوليت دارد، مردي که از سهم خوبي از تربيت برخوردار شده است،... بايد به نتايج هر يک از اعمالم آگاه باشم. مي مي دانستم که دارم با آتش بازي مي کنم، و تن به مهلکه دادم، و اگر آزاد بودم باز همين کار را مي کردم. امروز صبح احساس مي کردم که اگر مطالبي را که الساعه اينجا گفتم نگويم، در انجام وظيفه ام کوتاهي کرده ام.

من مي خواستم از خشونت بپرهيزم. اکنون هم مي خواهم از خشونت بپرهيزم. عدم خشونت اولين رکن ايمان من است،و آخرين رکن عقيده ي من نيز هست. اما من مي بايست راهي را بر مي گزيدم. يا مي بايست به نظامي تن مي دادم که به کشور من اين لطمات جبران ناپذير را وارد آورده است، يا خطر خشم ديوانه وار مردمي را به جان مي خريدم که چون حقيقت را از لبان من مي فهميدند قيام مي کردند. مي دانم که مردمم گاه گاه دست به ديوانگيهايي زده اند؛ از اين بابت از ته دل متأسفم، و از آن رو اينجا هستم که نه فقط به کيفري سبک، بلکه به شديدترين مجازاتها تن در دهم. تقاضاي ترحم نمي کنم. تقاضاي تخفيف هم نمي کنم. پس، من اينجا هستم که، به خاطر آنچه در قانون جنايت عمدي شمرده مي شود، و به نظر من عاليترين وظيفه ي هر شارمندي است، با خوشحالي تسليم شديدترين مجازاتي شوم که مستحق آنم.

قاضي در نهايت تأسف گفت که مجبور است او را به زندان بفرستد – کسي را که ميليونها تن از هموطنانش «وطنپرست بزرگ و رهبر بزرگ» مي دانند؛ قاضي تصديق کرد که حتي مخالفان گاندي او را به چشم مردي نگاه مي کردند که «آرمانهاي بزرگ، و زندگاني شرافتمندانه و پاک» دارد. سرانجام ، او را به شش سال حبس محکوم کرد . گاندي را به سلول مجرد انداختند، اما شکايتي نکرد. مي نويسد «هيچ يک از زندانيهاي ديگر را نمي توانستم ببينم، گرچه واقعاً نمي فهمم چگونه معاشرت من مي توانست به آنان آسيب برساند.» ولي «شادم. سرشت من تنهايي را دوست دارد. من آرامش را دوست دارم. و اکنون اين فرصت را دارم که به مطالعاتي سرگرم باشم که در جهان بيرون، ناگزير، از آنها غافل بودم.» با پشتکار بسيار به خواندن آثار بيکن، کارلايل، راسکين، امرسن، ثورو، و تولستوي پرداخت، و ساعات متمادي با بن جانسن و والتراسکات خود را تسلا مي بخشيد. بارها بهاگاواد – گيتا را خواند. زبانهاي سانسکريت، تاميل، و اردو را فرا گرفت تا بتواند هم به دانشمندان نامه بنويسد و هم با توده ي مردم صحبت بکند. براي دوره ي شش ساله ي حبس خود برنامه ي مفصلي براي مطالعه و تحقيق تهيه کرد، و در کمال دقت آن را به موقع اجرا گذارد، تا آنکه حادثه ها روي داد. در اين مورد، خود گويد: با شادي جوان بيست و چهار ساله به مطالعه ي آن کتابها مي نشستم و پنجاه و چهار سال سن و جسم ناتوانم را از ياد مي بردم . بيماري آپانديسيت از زندان نجاتش داد، و طب غربي، که او غالباً از آن خرده مي گرفت، موجب بهبوديش شد. جمعيت عظيمي دم درهاي زندان جمع شدند تا او را به هنگام خارج شدن ببينند، و موقعي که او رد مي شد خيلي ها به جامه ي خشنش بوسه مي زدند.

اما او از سياست و قرار گرفتن در منظر عام پرهيز کرد، ضعف و بيماري را بهانه آورد و در مدرسه اش، در احمدآباد، گوشه گرفت، و سالهاي بسيار با شاگردانش در انزواي آرامي زندگي کرد. اما، از آن خلوتگاه، هر هفته، از طريق هفته نامه اش به نام هند جوان، سرمقاله هايي در تشريح فلسفه اش در باره ي انقلاب و زندگي منتشر مي کرد. از پيروانش خواست که از خشونت بپرهيزند، نه فقط به اين دليل که اين کار خودکشي است، و هند هيچ تفنگي نداشت، بلکه به اين دلي که استبدادي جاي استبداد ديگري را مي گيرد و بس؛ به آنان مي گفت: «تاريخ به ما مي آموزد که آناني که، بيشک به انگيزه هاي شريف و ارجمند، آزمندان را، باتوسل به زور، از امتيازات خود محروم کرده اند، به نوبه ي خود شکار بيماري مغلوبان شده اند... .

اگر هند به دستاويزهاي خشن رو آورد، من علاقه ام را به آزادي آن از دست خواهم داد. زيرا ثمردهي اين گونه دستاويزها نه آزادي، بلکه بردگي است . دومين رکن عقيده ي او رد قطعي صنعت جديد بود، و مانند روسو، بازگشت به زندگي ساده ي کشاورزي و صنعت خانگي روستاها را خواستار بود. به نظر گاندي، محبوس شدن مردان و زنان در کارخانه ها، با ماشينهايي که در مالکيت ديگران است، و توليد اجزاي کالاهايي که هرگز شکل تمام شده ي آنها را نخواهند ديد، راه غير مستقيمي است که انسانيت را در زير توده اي از کالهاي بي ارزش دفن مي کند. به عقيده ي او، توليدات ماشيني غيرلازم است؛ (نيروي) کاري که با به کار گرفتن آنها اندوخته شود، در ساخت و تعمير آنها مصرف مي شود؛ يا اگر واقعاً (نيروي) کاري اندوخته شود، براي کارگر سودي ندارد، بلکه به سود سرمايه دار است؛ کارگر، با قدرت توليدي خاص خود، به هراس «بيکاري صنعتي» دچار مي شود. از اين رو نهضت سوديشي را که تيلک در 1905 اعلام کرده بود از نو برپا کرد؛ خود توليدي (سوديشي) مي بايست به سوراج، يا خودمختاري، افزوده شود. گاندي به کار بردن چرکه، يا چرخه ي ريسندگي، را نشانه ي بستگي صادقانه به نهضت ملي مي دانست؛ او از هر هندي، حتي از ثروتمندترينشان، خواست که پارچه هاي دستباف بپوشند و منسوجات بيگانه و ماشيني بريتانيا را طرد کنند، تا در زمستان ملال آور، بار ديگر، خانه هاي هند پر از آواز چرخه ي ريسندگي شود.

پاسخ به اين ندا همگاني نبود؛ تاريخ را در مسيرش متوقف کردن دشوار است. اما هند در اين کار کوشا بود. دانشجويان هندي در همه جا کدر مي پوشيدند، بانوان بزرگزاده ساريهاي ابريشمي ژاپني را کنار گذاشتند و پارچه هاي خشن دستباف پوشيدند، محکومان در زندانها، نخ ريسي آغاز کردند؛ و در بسياري از شهرهاي بزرگ، مثل روزگار ساوونارولا، جشنهاي بزرگ مزخرفات سوزي ترتيب دادند که در آن هندويان و بازرگانان ثروتمند، از خانه ها و انبارهايشان، تمام پارچه هاي خارجي را بيرون آورده، به آتش انداختند. فقط در يک روز، در بمبئي 000/150 طاقه پارچه را به شعله هاي آتش سپردند.

نهضت کناره گيري از صنعت در هند شکست خورد، اما به مدت يک دهه نماد شورش بود؛ و به ميليونها مردم خاموش آن خطه وحدت و آگاهي سياسي جديدي بخشيد. هند نسبت به اسباب و وسايل دو دل بود، اما «هدف» را گرامي مي داشت؛ و اگرچه در سياستمداري گاندي ترديد مي کرد، قدسيت او را به جان مي پذيرفت، و در يک لحظه، در حرمت نهادن به او، جملگي يگانه شدند. تاگور درباره ي او چنين گفته است:

او در آستانه ي کلبه هاي هزاران بينوا مي ايستاد، و همچون آنان جامه مي پوشيد. با آنان به زبان خودشان سخن مي گفت. در اينجا پيکر او لااقل حقيقت زنده ي مجسم بود، نه صرف معقولاتي از کتابها. به اين دليل، «مهاتما» نام حقيقي اوست، و اين نامي است که مردم هند به او داده اند، جز او چه کسي حس کرده است که همه ي هنديان گوشت و خون او را دارند؟... موقعي که عشق به در خانه ي هند آمد، آن در کاملاً گشاده بود... . به نداي گاندي غنچه ي عظمت نوين هند شکفته شد، کما اينکه در روزگاري که بودا حقيقت مهر و همدردي را در ميان موجودات زنده اعلام کرده بود، هند شکوفا شد. نداي گاندي در عظمت جديدي شکوفا شد.

وظيفه ي گاندي متحد کردن هند بود، و او آن وظيفه را به انجام رساند. وظايف ديگر چشم به راه مردان ديگر است.

سحردراشعاربزرگان

 

در معناي " سحر " آورده اند که وقت آخر شب و زمان پيش از صبح و برخي شراح نوشته اند که سحر سپيدي است که بالاي سياهي باشد و يا سپيدي است که بر سياهي برآيد .

سحرگاهان ماه مبارک رمضان از آنجا که نقطه آغازي است براي شروع روزي همراه با ستيز با هواهاي نفساني و خودسازي ، از اهميت بسيار بالايي برخوردار است .

نشستن بر سر سفره سحري که همراه با آداب و تشريفات خاصي است بسيار دل انگيز و روح نواز است .خصوصا اين لحظات براي کودکان و نوجوانان بسيار زيبا و خاطره انگيز است و رايحه دلپذير رحمت بي انتها ايزدمنان در چنين فضايي ملکوتي غير قابل انکار است .

اذان صبح هنگامه امساک است و سپس نماز و نيايش به درگاه معبود .و در روايات آمده است که اين لحظات بهترين اوقات براي مستجاب شدن دعاهاي خير است و درهاي آسمان در اين اوقات بر روي بندگان صالح و مومن باز مي شود و باران رحمت الهي بر زمين نازل مي گردد .

در شعر سخنوران ادبيات فارسي همواره هنگامه پر رمز و راز سحرگاهان از جلوه جذاب و دلنشيني بهره گرفته است .فرصتي که فاصله زمين از آسمان به حداقل ممکن مي رسد و ملائک براي ديدار صالحان به زمين مي شتابند :

خواجه حافظ شيرازي :

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه

زبام عرش مي آيد صفيرم

خاقاني شيرواني :

هر سحرگاهش دعاي صدق ران

پس به سويش عرش فرسايي فرست

خسرواني :

دلخسته و مجروحم و پي خسته و گمراه

گريان به سپيده دم ونالان به سحرگاه

آغاجي :

عهده و ميثاق باز تازه کنيم

از سحرگاه تا به وقت نماز

سنايي غزنوي :

آنچه يک پيرزن کند به سحر

نکند صد هزار تير و تبر

سوزني سمرقندي :

به دعاي سحر گهانه تو را

برساند به من خداوندم

شيخ اجل سعدي :

به فلک مي رود آه سحر از سينه من

تو همي برنکني ديده زخواب سحري .

روزه و رمضان در اشعار حافظ

روزه، رمضان و شب قدر از جمله مفاهيم قرآنى است كه در ميان اشعار حافظ خوش نشسته و چون نگينى انگشتر اشعارش را زينت بخشيده است او هم صحبتى با روزه را چون ميهمانى عزيز غنيمت و رسيدن عيدش را در خور انعام دادن مى‌داند . خواجه شمس الدين محمد معروف به حافظ شيرازي شاعر پرآوازه و غزلسراي قرن هشتم است وي در جواني به خواندن علوم متداول آن روزگار از قبيل ادبيات عرب، تفسير، کلام و حکمت پرداخت و در همين ايام به حفظ قرآن کريم روي آورد. از اين رو حافظ در درجه از اول يک عالم علم دين است و درجه بعد يک شاعر شيرين سخن که براي بيان مطالب و مفاهيم خويش از غالب شعر که از تاثير گذاري بيشتري برخوردار است بهره برد تا کلام خويش را با کلام وحي گره زده و جاودانه اش سازد. از اين رو او را به لسان الغيب و ترجمان الاسرار ملقب ساخته اند.

شايد به استثناي مولوي و تا حدودي ناصرخسرو هيچ شاعري به اندازه حافظ با قرآن انس و الفت نداشته است. و اين در اکثر ابيات ديوانش متبلور است به طوري که کمتر بيتي از اين ديوان را مي توان سراغ داشت که به آيه، حديث و تعاليمي از دين مبين اسلام گره نخورده باشد. با اين همه او تنها حفظ و خواندن قرآن ودانستن ديگر علوم قرآني را براي رستگار و جاودانگي کافي نمي داند و عشق را مکمل همه اين علوم مي داندعشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ / قرآن زبر بخواني در چارده روايت

چرا که بسيارند کساني که ديم را دستاويزي براي دستيابي به مطامع خويش ساخته اند و ريا همان چيزي است که حافظ خود را ملزم به مبارزه با آن کرده است تا جايي که چون ملامتيه ننگ بدنامي را به جان خريد و عده اي او را متهم به ميخوارگي کرده اند. از منظر او مي خوردن و رندي کردن بهتر ازداو تزوير قرار دادن قرآن است : حافظا مي خورو رندي کن و خوش باش ولي / دام تزوير نکن چون دگران قرآن را

از اين ابيات که افکار ريا ستيزانه حافظ در مقابل کساني که دين، مذهب و قرآن را براي فريب خلق به کار بسته اند فراوان است ک هبه اختصار از آن در مي گذريماز جمله مباحث قرآني که در اشعار حافظ شيرين سخن خوش نشسته و چون نگيني انگشتري شعرش را زينت بخشيده است مفاهيمي چون: رمضان، روزه و شب قدر است که از جمله زيباترين ابيات در ديوان حافظ را شامل مي شود. « حافظ از روزه همانند نماز غالبا به طنز و از پايان گرفتن ماه روزه به شادي ياد مي کند.» و اين همان مبارزه منفي است که با رياکاران و روي آوردن به روح دعا، عبادت، نيايش و به طور کلي همه اعمال ديني است.

او قدر و منزلت روزه و رمضان را مي داند و به نيکي دريافته است ومي داند که از کرامت اين ماه است که چشم حقيقت بين او گشوده خواهد شد و به عوالم بالاتر راه خواهد يافت از اين رو مي گويد:

روزه هر چند که مهمان عزيز است اي دل / صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي

او با اشراف به تبعات و دستاوردهاي اين ماه هم کيشان و رندان و اهل باطن را فرامي خواند که فرصت ماه شعبان را ارج نهاده خو را براي رسيدن ايام ماه رمضان آماده کنند

ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد / از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

اگر چه انديشه عرفاني حافظ و توجه او به عوالم عرفاني او بر هيچ حافظ پژوهي پوشيده نيست اماپاردوکسي در اين دست اشعار حافظ وجود دارد که توجه همگان را به خود معطوف ساخته است و حتي گاه افرادي را به اشتباه و داوري سطحي و برداشتهاي زميني از آن انداخته است. اشعار زير از اين گونه اند:

-زان مي عشق کران پخته شود هر خامي / گر چه ماه رمضان است بياور جامي

-زان باده که در ميکده عشق فروشند / ما را دو سه پيمانه بده گو رمضان باش

-ساقي بيار باده که ماه صيام رفت / در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزيز رفت بيا تا قضا کنيم / عمري که بي حضور صراحي به جام رفت

-گر فوت شد سحور چه نفصان صبوح هست / از مي کنند روزه گشا طالبان يار

تقريبا در همه ابياتي که حافظ از روزه و رمضان سخني به ميان آورده آن را با زهدفروشي و مي همراه کرده است. آنچه مسلم است مي از جمله مفاهيم بحث برانگيز در اشعار حافظ است که بسيار در مورد آن سخن گفته اند: « اين حرف را بارها پژوهندگان حافظ گفته اند که دو باده در حافظ داريم انگوري و عرفاني يا دو معشوق در ديوان مطرح و مخاطب است زميني انساني و آسماني عرفاني نگارنده به نوع سومي از مي و معشوق در حافظ قائل است و بر آن است که بيشترينه اشعار حافظ در اين زمينه سوم است و آن همانا مي و معشوق ادبي و کنايي است.»  روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست / مي ز خمخانه به جوش آمده مي بايد خواست

توبه زهد فروشان گران جان بگذشت / وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست

با توجه با بيت دوم اين غزل به نيکي پيداست که اين مي در مقابل زهد فروشي هاي مسلمانان ظاهري که دين را حربه اي براي خود قرار داده اند مطرح شد و منظور التفاط به روح و حقيقت روزه و روزه داري است چرا که او نيک مي داند که ريا از منفورترين گناهان در پيشگاه خداوند است و انسان بايد همه ايام و لحظات را غنيمت بداند نه تنها ماه مقرر شده رمضان و يا در پيش چشمان خلق! اين مفهوم در اين غزل به روشني تکرار شده است:

بيا ترک فلک خوان روزه غارت کرد / هلال عيد به دو قدح اسارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آنکس برد / که خاک ميکده عشق را زيارت کرد

از سويي عشق اصل انديشه حافظ را تشکيل مي دهد و در بر خورد شاعر با ماه رمضان و روزه و حتي حج نيز همان نقش هميشگي خود را ايفا مي کند و معيار سنجش پيپده ها در شعر او قرار مي گيرد پيشتر از خواجه شنيديم که در زير گنبد کبود هيچ صدايي خوشتر از صداي عشق نيست و هر انساني که هنر عشق ورزيدن نياموخته باشد، به فتواي شاعر جسد متحرکي بيش نيست و مي توان بر جنازه وي نماز کرد. حافظ پا را از اين مرحله نيزفراتر نهاده و يگانه فرياد رس انسان را عشق دانسته است .مفهوم شعر فوق به مضموني ديگر در شعر حافظ تکرار شده است و او چون ترجيح بندي دائم در پي تکرار و القاي عشق الهي استعشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ / قرآن زبر بخواني در چارده روايت

او –که عموما همه تعابير مربوط به روزه را با طنز مخصوص خود در مقابل رياکاران بکار برده- جز يک مورد از چهار مورد تکرار شب قدر در اشعارش، در بقيه موارد از آن به تجليل و احترام ياد کرده چرا که خود را را مديون و مرهون چنين شبي مي داند:

-چه مبارک سحري بود و چه فرخنده شبي / آن شب قدر کزين تازه براتم دادند

-در شب قدر ار صبوحي کرده ام عيبم مکن / سر خوش آمد يار و جامي بر کنار طاق بود

-شب قدري است و طي شد نامه هجر / سلام فيه حتي مطلع الفجر

-آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است / يارب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است.

 

 

 


بالا
 
بازگشت