ظاهر حکيمی

 

با غبا  ن  

 

تو ا ی  با غبا ن  گل ها ی  گلستان                                 

تو ا ی عا شق  گل  ها ی عاشقا ن                   

تو  خا دمی  تو محرمی تو  مشفقی 

تو ا ی هستی  ارزو ها ی خو با ن           

بجنب دل یاران همدل بدست ار

تلاش کن که بهار میر سد

گل و گلزار همه چشم امید بتو دوخته اند

توان قطرات  اشک پر بهای عاشقان استی که بی تو نمیتوانند بزند گی امید وار باشند .همه چشم به راهت روز شماری میکنند . بدل ها هوس و خیال دیدارت  را بگوش و هوش بمانند گوهر پر قیمت لمس میکنند. حسرت و خشک سا لی را از یاد می برند طرب نوازی و سرور را ابراز میدا رند

 و همین میگو یند

تو ای با ل و پر کبو تران

بپرواز ا ر عشق د ختران

بیا و بیا نزدیک شوبا ما یکجا بخند احساس طراوت و تازه گی بنما. تو هم دل داری

دور مرو ز ما غمگسا را ن   

که استیم ماهم بهرت مهربان

تو ای با غبان امید نیکویا ن

محبت های پیشینت را فراموش نکرده ایم هر کی محبت های زرینت را از یاد برد ، خداوند به ان جزای نا امیدی و یاس ابدی حکم میدارد

ما ممنون خدمات صادقانه ات که از دل وجان کرده ای استم. در عوض برایت محبت مید هیم. با عطروبوی دلنشین خویش خوشنود ت میداریم. تو ازمایی که بر ما يی.

بیا تو ا ی زند گی سا ز

تو ا ی  مشفق  گل  با ز

پر کن سا غر ز بگما  ز

به ایست در کنار ماصف اوران

به ا فز ا د رخما ر ما عا شقا ن

اب ده  به کشت  زار تشنه  لبا ن

ثمر دست هایت دهنده ی عسل زندگی بهر ما خوشبویان هر چمن و باغ و بوستان بوده در پاسبانی باغبانی و دردمانی های پر عطوفت تان ماراخوشنود نموده

به هر گام  تان فرحت میبخشید

به هرجا م تا ن نشاط  میبخشید

به هر وا م تا ن حیات میبخشید

این همه و همه از توجه ومهربانی و احساس نیک تان که در برابرنعمات داریدوبه انها الهام صفات و تمنیات می افزاید نماینگر اینست که به قلب و روح خویش نیات نیک را در برابر موجودات کاینات مصاحب استید.

ضرورت به عیان و بیان را نمی بینم.هر چیز در عمل بچشم می خورد و احساس میشود. یکی گفتن است و دیگر عمل به ان همین است که میگویندچیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

حاصل زحمات و عرق ریزی تان به ما گل های پر تبسم و معطر  و اشجار پر بار وزینتی که هر کدام را بدست های ناز نین تان غرس کرده اید و امروز به زیر سایه ان هر کی به تماشای طبیعت نشسته بخود میبالدو حق افتخار و بالیدن بشما است چرا نبالید وباید با افتخار و سر بلند فاخر زحمات پر حاصل و مرغوب و محبوب تان که هر انسان دا نا را فرحت وبه ان نیاز میبخشد بوده و باشید .                  امروز هر کی از بر کت زحمات شما مستفید از میوه های گونا گون استشمام بوی های معطر گل ها  و مناظر قشنگ که به طبیعت زیبای بخشیده اید بر خوردار میباشند.علاوتا به هرکی قوت فکر و  سگا ل نیک را میدهد تا مثل شما درازدیاد و بهتر بخشیدن این نعمات سعی بخرچ دهند بکوشند.بجوشندو به اندیشند.                                       شما با غبا ن پاک دیانت

شما پرورش دهنده ی اشیای نیاز به پرورش و محبت را استید.

بلی شما دل بستگان طبیعت و پاسبان راستین  موجو دات الهی شادو سالم با عمر درازباشید.

تا شود هر چه پیشتر و بیشتراز عواطف ومحبت های  قلبی تابناک  تان اشیای زیروح وغیر زیروح به پای طر ب نشسته دل ها را نوازش دهند و احساس برخوداری نمایند. در رویای سعادت و خوشنودی چند یوم از حیات خویش را درین دنیای پر از بحران  وبا نشیب وفراز های گونا گون که هر لحظ انسان را گاه در خطر وگاه در هوس وخیال های غیرعملی میبرد سپری نمایند و به شما سر احترام  وسپاس گذاری و ممنونیت قلبی خویش را برای شما وهمچو شما انسان خدمت گذارابراز امتنان نمایند.

 

******************

 

یتیم بچه

 

هوا سرد بود اسمان ابر الود و باران می بارید . یتیم بچه که  پدر ان شهید راهی جهاد شده بود نسبت غریبی و نداشتن لباس های گرم پاهای لچ ازخنک می لرزید در کنارجاده نشسته طلب خیرات مینمود. عابرین جوقه جوقه از جلو ان عبور میکردند اما هیچ یک ان ا قلا یک شانزد ه پولی به کلاه ان نمی انداختند. یتیم بچه نسبت بی کسی و بیچاره گی جز خیرات خواستن واز طریق همین خیرات طلبی جهت دریافت لقمه نا ن دیگر چاره ی نداشت .هرروز درهمان جای سابق خود می امد و دست را جهت خیرات درازمیکرد و میگفت پدرم شهید راه جها د شد ه و من  یتیم گرسنه ثمرراه جهاد استم. جهادی که بخاطر اسلام بود. بخاطر خدا و بخاطر همان اسلامی که به ان عقیده داشتید و دارید. گرسنه ام برا  یم کمک کنید خداوند بشما کمک کند. روز تا شام د ر همین نا له و فریا د  جهت دریافت پول بخور ونمیر بود که بالای ان میگذشت.

در یکی از روز ها که باز هم در طلب  لقمه نان فر یاد  می زد و دستش بطرف هر رهگذر دراز بود نا گهان یک مردکه با لباسهای نو و قیمتی در تن داشت سوار با یسکل بود از جلو یتیم بچه بدون  اینکه  د ر فکر دیگران باشد زمزمه کنان تیر شد و گفت انسان از دست شما خیرات خور های کثیف پرا زیت های جامعه و مزاحم انسان به سرک و راه  بخا طر ارام گشت و گذار کرده نمیتواند  خدا شمار گم  و نابو د  کند تا ما از شر شما بد بخت ها رهایی یابیم.

     یتیم بچه که با شکم گرسنه در درد و اندوه خود  میسوخت نشسته بفکر این بود که برای ان  لقمه نانی دستیاب گردد. با شنیدن حرف های توهین امز ونا شایسته  بایسکل سوا رکا که جوان مایوس و غمگین و غمگین تر شد. از بس نا امیدی وحقارت  ومزاحمت بمردم خو دش  د ر  حق خود دست بالا کرد و گفت ای خدای مهربان اگر دعا و بدگویی ان مرد کاکه جوان ناز پرورده ات را نشنیدی دعای منی مسکین محروم از نعمات و سخایت را بشنو . از تو التجا میکنم که اگر نمی خواهی زندگی ام را خوب کنی پس مرا موجب مزاحمت  و ازرد گی انسا ن هائی مورد لطف و شفقت خود منما بهتر است به زند گی من و ا مثا ل من خا تمه بدهید. از این د نیای پر یاس که برای دگران باغ و بوستان است وبرای ماغریبان و یتیمان جهنم است  رخصتم بنما  تا  با شد که د ر قبرستا ن زندگی راحتی را د ور از خیرات  طلبی و مزاهمت به مرد م  سپری نمایم. گر شکمم در این د نیا به نان خشک سیر نشد  کرم ها ی گور از گوشت و پوستم لا اقل سیر کنند  تا بتوانم  موجب خدمت  ناچیز به کرم های گور گردم.در حین همین دعا کردن  متوجه شد که  یک  سگ سیاه رنگ لاغروضعیف کنار ان استاده و بطرف یتیم  بچه میبیند. یتیم بچه که  از چشم های ان اشک میریخت بطرف سگ دید وگفت  تو هم مثل من گرسنه و مزاحم  انسان های لایق به زند گی خوب ومرفه که اندک رحم بدل ندارند استی کسی بحالت رحم نمیکند. بهتر است  تو هم دعا کنی که هر دوی ما بمیریم و ا قلا این سرمایداران که خداوند برای شان هر چیز لطف کرده است از شر من و تو رهایی یابند. میدانم که  تو هم مثل من بیچاره استی صبرکن ممکن کدام خدا شناس لقمه نانی برای ما به اندازد .  دیری نگذشته بود که شخص دیگری با داشتن  تفنگ  د ر شانه و  پکول نصواری در سر و ریش  د راز  نزد یک  یتیم  بچه  شد . همینکه نظر ش به یتیم بچه افتید لگد سختی بجانش حواله کرد و گفت بچه بی شرف تو پسر همان پدریکه خود را خادم دین می گفت و به مال و نا موس مردم تجاوز میکرد و مردم قریه ی با لا و پا یان  ا ز ان در شر ظلم و ظلم بودند استی .تمام مال و پولها را که میگرفت بمن و دیگر رفقا کم و اندکی میداد و قوماندان گفته هر چیز را اضافه بخود میگرفت . خوب شد که مرد  میدانی من او را کشتم تو هم پسر هما ن غد ار استی . چرا خیرات جمع میکنی  پدرت خو مال و پول زیاد  چو رو چپاول کرد . با پول چه کردید مال دزدی  را چه   کردید . پسرک یتیم که از تر س میلر زید گفت چرا تو خبر نداری  خانه ی ما کنار در یاواقع بود بعد از مرگ پدرم یک روز سیلاب امد  خانه ی ما را با جان مادرم یکجا با همه چیز ها برد و هیچ چیز برای ما نماند. براستی  زمانیکه پدرم زنده بودهر روز هر چیز  بخانه می اورد . یخچال قالین ها ی رنگ رنگ  داشتیم . مادرم هر روز با پدرم در جنگ بود نمیخواست مال مردم به زور و ظلم گرفته به خا نه بیا ورد. من هم طفل بودم   چیزی   گفته نمیتوانستم تا اینکه یک روز خبر مرگ پدرم رسید . تا امروز نی مرده و نی زنده و نی قاتل انرا د یدیم. حالا که خودت اقرار کشتن انرا میکنی من که خورد استم زورم بتو نمیرسد در حکومت  هم  پرس و پر سا ن وجود ندارد .خداوند ترا هم به جزای اعمالت برساند  وحق را به حقدار ادا کند. شخص تفنگ بدست گفت برو گم شو که رنگت را در اینجا نبینم. یتیم بچه گریه کنان از جای خود بر خاست و از شر خادم دین و حفاظت وطن ومردم پا به فرار نهاد . اینک ه بعد  به یتیم  بچه چه حالت وچه شد خداوند خودش میداند.   

 


بالا
 
بازگشت