لطیف  کریمی استالفی

 

«  من ناله می نویسم! »

 

« ستم می پرورد آغوش گل از خار پروردن

زبانی را کزوکاری دُرود آید، به سب مکشا»

 

چه زشت است ، مراد خود را در نا مرادیهای دیگران جُستن .استاد داکتر لطیف «ناظمی » ورهنورد

زریاب  دو الماس بینظیر وگرانبها ، در تاریخ ادبیات پُربار خراسان زمین .

 

تازه ترین مجموعه شعریی از زیبا ترین سُروده های شاعر گرانمایه و نازینن مرد شیرین سخن کشور مان ، آقای بیرنگ « کوهدامنی » که خدایش هرگز « بوی کفن را بمشامش نرساند کمِک کمِک » وعمر شان چون نوح دراز باد بنام « من ناله می نویسم » در غربت سرای لندن شرف چاپ را حاصل نموده است .

       طوریکه از عنوان این مجموعه پیداست ، دیار غربت ومُصیبت های خونین جامعه ما در روح وروان شاعر آنقدر تأثیر خود را داشته ، که از لبانش لبخند واز سیمایش آثار شادی وطراوت را ربوده است ، عجیب است ! مرد غرور آفرینیکه بیشتر از نیم قرن ، همیشه در لبانش سرود مستی موج میزد ، اما با درد ودریغ ! حالا از لبانش ناله می شنویم .

راست گفته اند : باران در لطافت طبعش خلاف نیست ، اگر زیر تأثیر عوامل خشونت بار طبیعت قرار گیرد ، سیل شود.

          در حقیقت که مردم ما سالهای سختی را با مُصیبت های سنگینی پُشت سر گذ شتانده اند ،

انگشت شماری از شاعران و نویسنده گان ما درد ها و آلام مردم شانرا توأم با شکیبایی ، هراسانه ناله کرده اند ، شاید کمترین کسی را سراغ داشته باشیم ، که بی پرده ، عریان ، لبریز از فصاحت و بلاغت کلام ، از تهِ دل و احساس متعالی چون «کوهدامنی » ناله سر داده باشد، وبه یقین که در اشعار وی عشق عمیقی بوطنش موج می زند .

         اشعار « کوهدامنی » بسیاری از نقاب داران را بی نقاب می سازد ، ازینرو برخی بر وی خرده گرفتند.

بی شک شعر یکی از ظریف ترین ، دلپذیرترین ،و حتا هیجان پذیرترین کلامی است ، که در آن واژهء ناله جایگاه خاص خود را داشته ، هرگاه نظری به دوره های دور افگنیم ، می بینیم که از رابعه بلخی تا مولانا ی بلخی ، از باختری تا کوهدامنی پیهم از درد وغم ومحنت و رنج ناله کرده اند .

           ناله نتنها در اشعار شعراء وجود داشته ، بلکه بار ها دیده وشُنیده ایم ، که بیماری در بستر، محبوسی در سلول های تاریک و نمناک زندان ، مادری در شهادت فرزند رشیدش ،در فرجام کودکان وزنان مظلوم و معصوم فلسطینی ، عراقی ، وافغانستانی در زیر شلیک مرمی و آوار دیوار ها ، چنان ناله های جانگدازی از سینهء تنگ شان بیرون کشیده اند ، که شاید فرشتگان آسمانی را مُتحیر ومغموم ساخته باشند ، ناله ها را میتوان گونه گونه تعریف کرد، اما در یک جمعبندی مختصر بدین نتیجه می رسیم که ، ناله کردن آدم ها از دو حالت خالی نیست .

1  ناله های عاشقانه .   

2 ناله  های سیاسی .

ناله های عاشقانه همیشه پاک و مُنزه از تمام  ریاء ها وتذویر ها بوده ، قسمیکه فرهاد در دل کوه ، مجنون در بیابان ، مولانا در قونیه ، کوهدامنی در لندن ، بلبل در گلستان ، هر کدام به نحوی از انحاء از جفا وجور روز گار ، ستمگری های زورگویان ، نا برابری های جامعه نالیده اند ، اما  هیهات !! که ناله های عاشقانه  با وجود همه پاکی ها ، بی آلایشی ها رنگ باخته است ، و جای خود را درین عصرپُر آشوب دموکراسی  قلابی و استعمار جدید ، به ناله های سیاسی داده است ، بیداد گران که بجایش ! کدام دادگری حاضر میشود ! تا ناله های عاشقان را بشنود ، گل در وصال خار پیر میشود ، وتنهافریاد  بلبل است که آنرا باد می برد.

          بی تردید سیاست دروغین ، در عصر ما پیروان فراوان دارد ، این ناله داران  ، دیگر آن عاشقان پا برهنه ای ، که مُشقت های خار مُغیلان کشیده باشند ، نیستند ،آنهایی اند ، که تخت زرین شانرا باد ها بر شانه می کشند ، وبال های پریان سایبان شان است ، اصلاً از تفت بیابان وخار مُغیلان خبری ندارند ، جُز به منافع خود وقبیله خود ، به هیچ چیزی نمی اندیشند ، این طالب گرایان ، با نشر مقالات گمراه کننده ،در سایت های انترنتی ، نتنها در پاره ای از مسائل بی توجه هستند ، بلکه گوش بفرمان اجانب ، وآشوب طلب هم میباشند .

        ما بخاطر مقام والای انسان ،عشق بوطن ، عشق بوحدت ملی ، ناله ها کردیم ، سخت گریستیم ، کج پنداران ، چنین پنداشتند ، که گریستن ما از نا توانی ماست ، ومنتظر ماندیم ، تا سیلاب اشکهای وحدت طلبی ما گره گشای مشکلات واندوه ما شود ، که نشد !! .

        اما اکنون مطالب دیگری که سخت تکان دهنده میباشد بمیان آمده ، گروهک های لجام گُسیخته ی که در واقع نه صلاحیتی دارند ، نه صداقت وکفایتی ، با نام والقاب های نیم متره ،  کاندید اکادمیسین ، پوهاند ، داکتر ، انجنیرو غیره ، برای اینکه از خود بُتی بسازند وانعام بگیرند ، بجای مرهم گذاری ، نمک پاشی را شروع کرده اند ، با دیده درآیی وپُررویی میراثی ، میخواهند  تکرار تجربه های تلخ ونکبتبارتاریخی گذشته را یکبار دیگر در خاطره ها احیاء کنند ، وعمداً در صدد خفه ساختن ناله های عاشقانه، دست و پاچه بر زده اند ، در حیرتیم ، برای این آدم گونه ها چرا اینقدر تلخ تمام میشود که مخالف عقاید غلط شان ، اظهار عقیده شود ،و چطور بخود حق می دهند که ،عقاید و اندیشه های پاک  دیگران را حبس وحذف نمایند ،و چرا از اعتراف حقایق می گریزند ، قابیل وارمراد خود رادر نامرادی برادر شان می جویند ، چه زشت است ،مراد خود رادرنا مرادیهای دیگران جُستن ، این گروه می خواهند خرمن ُپرباردانش و زبان ما راکه هویت ماست به آتش بکشند ،وکرامت انسانی مارا پامال هوسها وامیال خود سازند ، آیا نمیشود بجای ویران کردن ، چیزی ساخت !! حد س ما شاید درست باشد که ، فقط ویران کردن آموخته اند، هرگاهیکه صدای حق طلبی رامی شنوند ، بیدرنگ سراسیمه وبرافروخته شده ،از قلم بجای سلاح استفاده میکنند ،به ظاهرجویای حقیقت می شوند ،اما در باطن وجدان خُفتهء خویش، جُزانکار حقیقت حاصلی ندارند ،گاهی کُلاه میگذارند ،و گاهی کُلاه بردارمیشوند ، مخالفین عقاید شانرا عقرب وار نیش می زنند، ازین گزند ها ،دونازنین مرد تاریخ ادبیات پُربار وطن ما، استاد داکتر لطیف «ناظمی» ورهنورد زریاب نیز در امان نماندند، ناظمی وزریاب ، دو الماس بینظیروگرانبهای تاریخ ادبیات خراسان زمین ، که در واقعیت درد ورنج مردم خود را خوب پی برده اند ،هیچگاهی ستایشگری اشقیاء رانپسندیده اند وانسانگرایی را بر همه چیز مقدم شمرده اند . دور ازانتظارنبود !که حلیف «سمسور» آنها را« شش کُلاه » ننامد ، ننگ برمُحرروشرم باد برقلم .!مگر میشود با« کینهء شُتری» تکبر ، غرور ،بلند پروازی، برتری جویی، عوامفریبی، حس سُلطه طلبی بردیگران غالب شد ،به هیچ وجه! هر گزنخورد آب زمینی که بلند است .

           لازم است گفته شود ،تاریخ روی چنین اشخاص را سیاه می کند ،چراکه هیچگاه جلو دریای دانشوران علم وادب رابا نظریات تصنُعی وغیرواقعبینانه وتقلب سد کرده نمیتوانند ، تهدید وخیانت به هویت های قومی وزبانی این سرزمین ،که سازنده ءهمبستگی وحدت ملی میباشد ، جز اینکه همبستگی را به جُز های کوچک همچون قبیله وطایفه ، که نتیجه آن جز نفاق بدبختی وجهالت، ارمغان دیگری ندارد ،مُبدل می سازد ، مگر نمیشود ،این قلمفرسایان ، درین عصر پر درخشش تکنولوژی جدید ،جزازین خشم وکینهء تسکین نا پذیر ، چیز نوی بیاموزند ؟ واز اسلحهء قلم علیه انسانیت استفاده نکنند .درفرجام برای این آقایان قابل یاددهانی می دانم که ، هر گاه از حقوق مُسلم خود صرف نظر کنیم ، بدین معنی که از مقام آدمیت خود صرف نظر کرده ایم .

بااحترام               

 


بالا
 
بازگشت