دوکتوراحدوفا معصومی

 

 

مقام شیخان ، زاهدان، قاضیان و واعظان ریاکار

ازنظرآموزگاران فرهنگ فارسی

 

 

از حصیر شیخ آید دمبدم بوی ریا            چاره ی براین ریا وبوریا باید نمود

                                       ****         (فرخی یزدی)                            

بده تو پول وببین چون پیاله میگیرد       امام شهر که کارش نماز نافله است

                                            ****

دانی که کار عمدهِ شیخ وکشیش چیست؟    دلالی توانــــــــــــگرِمردم عذاب کن

دربزم عام رقصـــــــــــد ودر می شناکند     پول ار دهی به زاهدپرهیز ازآب کن

                                                                         (لاهوتی)

ای بسا ابلیس آدم روی هست        پس به هردستی نباید داد دست

****

« مرا درین عالم باعوام کاری نیست ، برای ایشان نه آمده ام . این کسان که رهنمای عالم اند، به حق انگشت بررگ ایشان می نهم، من شیخ را می گیرم ومواخذه میکنم نه مرید را ، آنگاه نه هرشیخ را، شیخ کامل را» .  {مولوی }.

 

ازباغستان فرهنگ پربار، کهن،  وگرامی زبان فارسی چه درزمان آغازین دین مقدس اسلام وچه پس ازآن در طولای سده های متوالی ، آموزگاران فریهخته ودانشمندان علوم دینی اگر ازیکسو برای نمودن چهره واقعی دین ومبارزه باآنچه دردین وجود نداردبهتان به دین وساخته وپرداخته گویا مذهبیون ریاکار وبی بهره ازدین بوده است از سوی دیگر دریک پهنای گسترده فرهنگی مشترک توام با دیگر همکیشان وهم فرهنگیان حوزه ی خودبرای نمایاندن چاه از راه ، برای دانستن اسلام واقعی ازغیرواقعی برای تمیز حق ازباطل، کمرهمت بسته اندو دست به روشنگریهای بی مرز وبندی درتمامی شؤن اجتماعی زده اند، میوه های تلخ وشیرینی چیده وچشیده اند وپخته را ازخام در روشنی دین ناب وبرحق به تجربه گرفته اند،ساده لوحان را هوشیاری بخشوده ،دین پاک را از بی دینی ، دیندار درست را از ریاکاران ومتظاهران  سودجوو بی عمل که دین را روپوش اعمال وآله  ناجایزبهره کشی از عوام  ساخته و دریک پیمان نامقدس باستمگاران، در برآوردن  اهداف ومنافع مشترک   سالوسانه و ریاکارانه ، زورگویان جابررا مهار از دهن گرفته  وبی آزرم جولان داده اند  تامردمان را دمار از تن کشندوسیطره حاکمیت جابران رایزیدگونه تحقق بخشندوبرای سودجویی ناجایزخود مردم فریبانه چتر خواهشات نفسانی  وغیرانسانی خودرابرآوارهای شریعت بنانموده اند تا بامصداق مثل یک تیر و دوفاخته ازیکسو دین فروشی ازسوی دیگرخودرا در انظار عوام زاهد ومتقی معرفی نموده و از شرکت وهدایت در هیچ ظلمی نبوده که درتبانی باحاکمان خون آشام برضدمردم پرهیز ورزیده باشند.درمقابل دانشمندان آگاه بادرک مسولیت دینی انسانی تا توانسته اندحکام ظالم وریاکاران دین فروش را در پیدا وپنهان از کجرویهاوتلخیهای کار ایشان هوشدار داده  و محکومین رادر دفاع ازحق ورهنمایی به راه راست  وثمربخش هدایت نموده اند ،  .فرهنگیان ناب ما دیانت پاک رابادیدگاه فراخ آن در تمیز وتفریق از ریا ونامسلمانی وبه شیوه های گوناگون به مردم نشان داده  و ناچاربه توبیخ از زرق و ریای شیخ ، زاهد ، پیر ومفتی  وحضرت وقاضی وواعظان تاجبخش ووابسته به محافل جاسوسی بیگانگان ازجمله استعمار کهن انگریز وموسسات مربوط ونام نهاد اسلامی دیوبند(سرسیداحمد درسال 1657 میلادی مکتب دیوبند را دردهلی بنیانگذاری نمودباانگریزان از سر سازگاری نزدیک شد وجامعه اسلامی را درخدمت انگریزان گذاشت که درطی سالیان متمادی توسط جاسوسان تربیت شده درین مدرسه به آزادیخواهان ممالک حوزه مخصوصا افغانستان ، هند ودیگر ممالک اسلامی درتبانی با حاکمان دست نشانده ضربات سنگینی وارد نمود) که اکثرا ازین مکتب ضداسلامی برخاسته اند .

درین مقال با نقل از گفته های بزرگان نامدار ادب گرامی  فارسی  درادوارمختلف ودرمبارزه  بی امان وسلحشورانه این فرهیختگان در نمایاندن چهره های واقعی تزویر وتزویرگران، زیر القاب دروغین زاهدان وشیخان، واعظان وقاضیان این هرزه گویان مزدوررا به عوام خوش قلب شناسانده اند،ودر اینجا از یک مبارزه پاک حق وباطل در سده های مختلف از زبان وتجارب این رهبران راستین اسلام سخن در میان است .  

ولی اگرپیش ازهمه اندکی به توضیح معنای زهد بپردازیم آنوقت بهتر درمی یابیم که زاهد وشیخ ودیگرهم گفتاران وهم کرداران ایشان باآنکه بعضا درک درستی ازین کلمه دارندولی با سواستفاده ازمفهوم درست این کلمه خلاف اسلامیت وانسانیت دست به بسا اعمال ناشایسته ضدترقی وضد خلق خدا در تمامی عرصه های سیاسی اجتماعی زده اندوهنوزهم ادامه میدهند، آنگاه میدانیم که این گرگان مزِور وگرگانِ درلباس میش چه صدمات بزرگ به انسان وانسانیت میزنند وچه زبر سنگهایی نیست که در راه ترقی، تعالی واتحاد مردمان یک کشورنمی اندازند. این ابلهان خیال میکنند که خودرا از نظر خدا وخلق خدا پنهان نموده اند وگویا کسی وخدایی ندیده است که روزگار این گربه های عابد چگونه سپری میشود وچه اعمالی درشب وروز زنده گی ذلت بارخودانجام میدهندوچه  زنجیرهای انقیادی نیست که به پای مظلومان  نمی اندازند.ناگفته پیداست که درین سلسله دانشمندان دوراندیش ودانایان حق پرست بسیاری هم بوده اند که حتی در راه دین پاک وروشنگری مردم به هیچ چیزی تطمیع نشده اند وباهر قدرتمندی دردفاع از حق پنجه نرم نموده وچه بسا که دراین رزمگه جانهای شیرین خودرا هم از دست داده اند .

رسول گرامی خدا ارواحناله الفدا می فرماید:

« فرامیرسد برامت من زمانیکه باطن آنها پلید باشد وظاهرآنها پاک واین دورنگی نتیجه طمع به دنیاست آنچه نزد خداوند عزوجل است نمی طلبند، کارایشان ریا وسالوس است وهیچ نشانی از خوف خدا درآن نیست خداوند به مکافات این دورنگی بصیرت شان را میگیرد وآنگاه خدارا به دعای غریق فرامیخوانند واجابت نمیشود».    

زهد یعنی چه ؟

زهد درلغت به معنای کمی  آمده است ، زهید یعنی چیز کم داشتن مثلا اگرکسی دارایی کمتر داشته باشد میگویند او مزهد است.یعنی مال ودارایی اش کم است، یعنی زنده گی شایسته ، ساده ای را که فارغ از تجملات بیمورد وآمیخته با حرص وهوس باشداختیار نموده است.

اسلام حد اعتدال را درهمه امور تایید نموده ، قرآن اسراف ، تجمل ، زیاده روی وتنها دل به دنیا بستن را مذموم میداند.

پیامبر اسلام می فرماید:

افضل الناس مومن مزهد.پس زاهد  آنست که دارایی ها وجلوه های غیر ضروری ومادی دنیا در نظرش بی ارزش  وناچیز است.زاهدان دنیا را ناچیز می شمرند ولی هربی میلی در فرهنگ اسلام به معنای زهد نمیباشد مثلاعدم تمایل مریض به دوا ونگرفتن دوا دروقت ضرورت زهد نامیده نمیشود.عدم شیفتگی ونادلسپردگی به متاع دنیای فانی زهد نامیده میشود. خاوند متعال می فرماید: ً به آنچه از دست تان رفته دریغ نخورید وبه آنچه به شما رسیده شادمان نباشید ٍ .

زاهدراستین باید قلبا ساده زیست کند، حرص وآز نداشته باشد، بی تکلف وقانع باشد، از تجمل وتنعم  ولذت گرایی پرهیز کند چه لازمه دستیابی به زهد کامل ساده زیستی وادعای زهد بدون پرهیز از لذت جوییهای زنده گی دنیوی وصرف هزینه های رفاه گرانه وپرتجمل ادعایست باطل که بازهد سر وکاری ندارد. زاهد درعین آخرت خواهی مردم دوست ، صادق وبا انصاف میباشد.

آنچه منفور است بخل، وخست ورزیدن است نه داشتن خود مال حلال وحاصل زحمت.

در یک حدیث قدسی آمده است:

ً  زاهد دلبسته است به آنچه خدا دوست دارد ودشمن است به آنچه خداکه خدا ازآن خشمناک است".

ولی کسب تجارت وکوشش در راه معیشت عمل پسندیده است وباید برای امرار زنده گی دست به کار وتلاش سالمی زد. دنیا وبخشش های مادی فضل ومرحمت خداوند است.

از حضرت علی است که میگوید :بکوش در دنیاآنقدریکه گویا همیشه زنده هستی وبکوش برای آخرت خودآنقدریکه گویاهمیشه زنده خواهی بود.

تسلیم مال دنیا وعیاشی شدن ودرین راه باطل را برحق ترجیح دادن ، خدا ومردم آنرا برای جیفه مال وحرص فریب دادن وبنده نفس اماره شدن وبرای برآوردن منافع دست به هر جنایت زدن وبا سو استفاده از اعتقادخلقها، مردم را به بدختی انداختن سرجوال خیانت را با خایینین گرفتن جز عذاب دنیا وآخرت برای شیخ، حضرت ، پیر زاهد ومفتی وقاضی چیز دیگری به ارمغان نمی آورد.

متاسفانه که تاریخ ممالک اسلامی درمجموع وتاریخ وطن درخاک وخون آلوده اقوام سرزمین مادر تبانی شیخان وحضرتان وپیر وزاهد ومرشدگمراه کننده وتاج بخش با ستمگاران وقت که از هیچگونه دسیسه ونامسلمانی در سرکوب مردم به نفع مشترک خودو زورمندان دست نکشیدند کارنامه ایست خیلی دردناک وتاسف آورو آبی بود که در آسیای استبداد وظلم ملی وجهانی می ریخت و می ریزد.رابطه تنگاتنگ سادات وحضرات وپیران وشیخان با دستگاههای جاسوسی دشمنان اسلام در ممالک اسلامی داستانیست به ذات خود خیلی دردناک که تا حال هیچ کفری تااین اندازه به آن دست نزده اند و دین فروشی وخودفروشی ننموده اند، ما درتاریخ کشور خود به همچو جنایات زیاد برخورده ایم وزهر کشنده اش را چشیده ایم.بسیاری را عقیده براینست که چون اکثریت شیخان وزاهدان ، سادات وپیران عرب تبار اند ، ازیکسو خودرا با اقوام بومی بیگانه و در اقلیت مطلق می  بینند واز سویی هم می بینند که  عوام مسلمان وبی بهره ازدانش اسلامی (مخصوصادر وطن ما) سخت گرویده دین خود میباشندبنا با سو استفاده از اعتقادات پاک مردم خودرا به ایمه کبار ویاران محمد(ص) ارتباط داده وبا استفاده ناجایز به هرگونه عمل ضدمردمی واسلامی دست میزنند ، ملت مظلوم وظالم برای این طایفه مفهومی ندارد ، چیزیکه برای این گروه بی قوم واکثرا بی نسب باقی میماند همانا جیفه دنیا وسودجویی وهمدستی با جباران میباشد.

مولانای بلخ درین رابطه میگوید :

             آب درکشتی هلاک کشتی است         آب اندر زیر کشتی پشتی است

که اگر انسانی ازین راه به مال وجاه برسد آن دیگروقتیست که منافع برعقل وعمل آدم غالب شده وبار کشتی زنده گی آنقدرسنگین وسرباری شده که دیگر برای  انسان عزت وآبرویی نخواهد ماندوکشتی آبرویش غرق خواهدشدومرگ شهرت نیک آدمی فراخواهد رسید. حضرت محمد{ص} می فرماید: لعنت برکسی که سربار مردم باشد.

 

این نابخردان نامسلمان میدانندکه چون جگر راست گفتن وحق گفتن را ندارند وازسویی ازین راه به مخالفت مقامات حاکم برمیخورند بنا تن به باطل وناحق میدهند همکار زورمندان حق ناشناس میشوند تا منافع خودراخلاف اسلامیت وآدمیت از راه خدمت به ستمگران بدست بیاورند.اینهادیگر به جمع پیروان مکاتب هیدونیزم یا جستجوی لذت وشهوت شمرده میشوند ویا به یکی ازین دومکتب دیگرکه عبارت ازاودمونیزم یا جستجوی سعادت دنیوی ویا مکتب اولی لیتاریزموس یا همانا مکتب جستجوی منفعت می پیوندند.

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید         شرمنده رهرویکه عمل برمجاز کرد

اگر مردم دسایس این گروه فریبکار را نادیده بگیرد وبه نماز ریای آنها باور کندواین گربه عابد را بی خطر قبول کند روزی از روزها به رنجها ودردهای زیادی گرفتار خواهدشد.

     ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست     غره مشو که گربه عاجز نماز کرد

فریب شیخ وزاهد را که آسان کارگرواقع شده میتواند باید باعقل سلیم به تجربه وتحلیل  گرفت وباعث نجات خودومردم خودشد.  

حافظ میگوید:

         من این نگین سلیمان به هیچ نستانم         که گاهگاه دراودست اهرمن باشد

ویابازهم به گفته حافظ:

گره به باد مزن گرچه برمراد رود      که این سخن به مثل باد باسلیمان گفت 

حکیم ناصر خسروقبادیانی بلخی دانشمند وحکیم قرن پنجم که اوراق زیادی از اشعارزرینش رادر افشای مکر وریای شیخ وحضرت وپیر وقاضی نبشته است این فریبکارانرا امت شیطان و زاهدان دجال فعل می نامد که رو به محراب دارند ودل به چمانه( پیاله شراب) واین حقیقتگویی حکیم در دفع مظالم از مردمش کار حکیم را ،تبانی نامقدس حکام ظالم با شیخان فریبکاربه تبعیدگاه بیست وپنج ساله درکوههای یمگان کشانید ولی او تا دم مرگ باوجود درد دوری وفراق فامیل وبلخ گرامی وخراسان زمین، دست از رسوایی این مزوران نگرفت وعمر گرامی وپربار خودرا دور ازبلخ بادرد غربت وبی چیزی در فراق یار ودیار وتشویش پرپرشدن گل خراسان زمین بدست شیادان معامله گرشیخ وحضرت وپیر گذرانید.

حافظ که بی باکانه و حق طلبانه چیزی برای نهفتن در سینه نداردواگر مستوجب گناهی گردد از کرده پشیمان نیست وگناه را برتزویروریا برتری میدهد ، فریبکارانرا در دروغگویی وتزویر مذمت میکند وحتا می خوردن بدون ریا وبدون تزویر را بر پنهان کاری وریا ترجیح میدهد:

می خور که شیخ وحافظ ومفتی ومحتسب     گر نیک بنگری همه تزویر میکنند

                             ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقام زاهد، شیخ ومفتی ،واعظ وقاضی ، پیر وحضرت از نظر حکما وآموزگاران ادب فارسی در ادامه تزویر، زهد خشک وریاکارانه ، حیله گری وشیادی ودر طی قرون متوالی:

                              گر جا به حرم یا به کلیسا کرده

                                                 زاهد عمل آنچه کرده بیجا کرده

                             چون علم نباشد عمل چه خواهد بود

                                                 ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده

                                                                   ( ابوسعید ابوالخیر قرن چارم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                             ای امت بدبخت بدین زرق فروشان

                                                 جز ازخری وجهل چنین بنده چرایید؟

                            خواهم که بدانم که مراین بی خردان را

                                                 طاعت زچه معنی و برای چه نمایید؟

                            ای حیلت سازان علما، نیک پدیداست

                                                  کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید

                        هرگه که در کیسه رشوت بکشایند

                                        دروقت شما بند شریعت بکشایید  

                                                                  (حکیم ناصرخسروقبادیانی بلخی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                        گر می نخوری طعنه مزن مستان را

                                                      بنیاد مکن تو حیله ودستان را

                         تو فخر بدان کنی که می می نخوری

                                                 صد کارکنی که می غلام است آنرا

                                                *******

                         یک جرعه می ز ملک کاووس به است

                                                وز تخت قباد در مسند طوس به است

                         هر نعره که رندی به سحرگاه زند

                                                 از طاعت زاهدان سالوس به است

                                                                  ( خیام شاعر قرن پنجم)

نفرت از پنهانکاری وریا درشعرونثر شعرای ادب پارسی آنقدر زیاد است که حتی دستبرد به شراب ناروارادرمقایسه وبرای نشان دادن و درک اندازه بدی زرق وریا برخلاف دین  ترجیح میدهند  .  

                        

                          این گروهیکه نورسیدستند

                                                     عــــشوه جاه و زر خریدستند

                          سر باغ ودل زمیــــن دارند

                                                   کی غم عقل وشرع ودین دارند

                          دل سیاهانِ تیره هوشانند

                                                     جاه جویا ودین فروشـــــــانند

                          همه بازآشیان وشاهین خشم

                                                    همه طوطی زبان گرگس چشم

                           گشته گویان زبغض یک دیگر

                                                    کاین فلان ملحد ، آن فلان کافر

                           همه از راه صدق بیخبرند

                                                     آدمی صـــورت اند لیک خرند

                           همه جویان کبر وتمکین اند

                                                       همه خصم شریعت ودین اند

                           همه در علم سامری وارد

                                                  از برون موسی از درون ماراند

                           در نفاق وخیانت وتلبیس

                                                    درگذشته به صد درک زابلیس

                           هیچ نایافته ز تقوی بوی

                                                     تهی از آب مانده همچوسبوی

                           ................

                                         *************

                            بگو به زاهد سالوس خرقه پوش دو روی

                                                       که دست زرق دراز است وآستین کوتاه

               تو خرقه را زبرای ریا همی پوشی        که تا به زرق بری بندگان حق از راه

                                                                  (حکیم سنایی شاعر قرن ششم)

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                          زاهد به ذکر دایم خود خواهد از خدای

                                                            شر از برای مردم وخیر از برای خود

                                                            ******

                    آنروز که از روی ریا پرده برافتاد       بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم

                                                                   ( امیرفیروزکوهی قرن چاردهم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                   الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار

                                                            الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار

                   مرگ دروی حاکم وآفات دروی پادشاه

                                                            ظلم دروی قهرمان وفتنه دروی آشکار

                  ازپی  قصد من وتو موش همدست پلنگ

                                                          وز پی قتل من وتو چوب وآهن گشته یار

                    دین چورأی توضعیف وظلم چون دستت قوی

                                                امن چون نانت عزیز وعدل چون عرض توخوار

                    ...................

                                                                          ( عبدالرزاق اصفهانی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به غفلت سبحه گرداندن عبادت نیست مخلص شو   وگرنه رشته تسبیح را زنار هم دارد

                                                            *****

           چه غم زمستی میخوارگان تردامن              ز پاکبازی شیخان هوشیار بترس

                                                          *****

              پی نمایش وآراستن مرو زاهد               مخر لباس ریا از دکان شعبده  باف

 

                                                                   ( ظهیرالدین فاریابی قرن ششم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                در دل همه شرک وروی در خاک چه سود

                                                        چون زهر به جان رسید تریاک چه سود

                                خودرا در مــــیان خـــــــــلق زاهد کردن

                                                                         با نفس پلیــــــد وجـــــامه پاک چه سود

 

                                                    *********

                 در بتکده پیش بت تحیــــات خوش است

                                                         با ساغر یک منی مناجات خوش است

                 تسبیح ومصـــــلای ریایی خوش نیست

                                                         زنارِ نیـــــــــاز در خرابات خوش است

                                                        *******

                                                                        ( مهستی قرن ششم)

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    الاای زاهــــدان دین دل بیــــــدار بنمایید          همه مستید درمستی یکی هوشیار بنمایید

   ز دعوی هیچ نکشاید، اگر مردید اندر دین           چنان کاندر درون هستید در بازار بنمایید

   به زیر خرقـــــه تزویر زنار مغـــان تاکی؟      ز زیر خرقــــــه گر مردید آن زنار بنمایید

                                                    *******

          بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ       چه جای گریه وچه جای خنداست؟

         مرا با عاشقـــــــان مست بــــــــــاید        چه جــــــای زاهدان پرگزند است ؟

                                                   *******

                     تاچند کنی نهان به تلبیس          این دین مزوری زاغیار؟

                                                    ******

    از خـــــرقه وتسبیــــح به جز نام ندیدم          چه خرقه چه تسبیح؟که زنارگرفتم

    زین شیوه تزویر چو دل خیره فروماند          اندر ره دین شیوهِ کفـــــــار گرفتم

                                                 ********

                    ما مومن ظاهریم ولیکن            زنار به زیر خرقه داریم

                                                  *******

   تاکی نهفته داری درزیر دلق زنــــــار؟           تاکی ز زرق دعوی؟شوخلق را رهاکن

   ای مدعی زاهد، غره به طاعت خود              گر سرِعشق خواهی دعوت زسرجداکن

                                                  *******

                                                                     ( عطار قرن هفتم)

 

از اشعار بالا به درستی پیداست  که ریاکاری ودروغگویی ازشاخصه های این ناپخته زاهدان وشیخان جاهل بوده است که جز آرزوی مال وجاه وشهوت دیگر منظوری از دین پاک وباصفا ندارند،از خرقه وتسبیح ولباس جز فریب عوام دگر منظوری نداشته وندارند وهمه میدانند  که اینها در خدمت دین وروشنگری مردم نیستند واز هیچگونه عمل خلاف دین ومردم شرمی هم بخود راه نمیدهند، چونکه جاهلند وجاهلان را غیراز هوای نفس وشهوات تمایل نیکی وجود ندارد.این مصرعی ازشعر شاعری بیجا نبود که میگوید:

      رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار    دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

                       گر به ریش وخایه مردستی کسی         

                                               هر بزی را ریش ومو باشد بسی

                      مردی این مردیست نه ریش وذکر

                                                ورنه بودی شاه مردان.......خر

                      هین روش بگزین وترک ریش کن

                                                 ترک این ما ومن وتشویش کن

                                                *****

                  این نمـــازم را میامیز ای خدا         بانمــــاز ضالین واهل ریا

                  لاف شیخی در جهان انداخته        خویشتن را بایزیدی ساخته

                   نکته گیرد در سخن بر بایزید       شرم دارد از درون او یزید

                                                  *******

          به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم          که زیر خرقه نه زنارداشت پنهانی

                                                          ( مولانای بلخی شاعر وعلامه قرن هفتم )

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

   زین زهد وپارسایی ، چون نیست جز ریایی       ماو شراب وشاهد کنج شرابخانه

                                                 ************

              این زهد و مزوری که ماراست             کس می نخرد چه می فروشیم؟

 

                                                                     ( عراقی قرن هفتم )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                 ترک دنیا به مردم آموزند          خویشتن سیم وغله اندوزند

                                               ******

                    ای درونت برهنه از تقوا         گر برون جامه ریا داری

                    پرده هفت رنگ در مگذار       تو که در خانه بوریا داری

 مردم به جامه پارسایی فریفتن واز درون از تقوا وخویشتن داری عاری بودن ، به خلق خدا خودرا فقیر ونادار با فرش بوریایی جلوه دادن ولی در حقیقت در ودیوار از پرده های منقش آراستن چیز دیگری جز ریاکاری ،بهره کشی وخبث طینت  شمرده نمیشود.

 

             پارسا بین که خرقه در بر کرد         جامه کعبه را جُل خر کرد

                                                ****

                     از من بگوی حاجی مردم گزای را    

                                                     کو پوستین خلق به آزارمی درد

               حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

                                                بیچاره خار می خورد و بار می برد

                                             ********

        دلقت به چه کار آید وتسبیح ومرقع         خودرا زعملهای نکوهیده بری دار

        حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست          درویش صفت باش وکلاه تتری دار

                                                  ******

          هفتاد ذلت از نظر خلق در حجاب           بهتر زطاعتی که به روی ریا کنی

                                                 ******

         زهد پیدا، کفر پنهان بود چندین روزگار      پرده از سر برگرفتیم آنهمه تزویر را

                                                  *****

       راستی کردند وفرمودند مردان خدا:        ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را

                                                  *****

           طواف کعبه دل کن اگر دلی داری         دل است کعبه معنی تو گِل چه پنداری

                                                  *****    (آموزگار اجل سعدی قرن هفتم)

                                             *************

  در مذمت از ریا وفریبکاری حضرات، پیران، سادات وزاهدان به هر شکلی که باشددیده  شده که بیخ وبنیان ملتها را خلاف دستورات انسانی اسلامی برای منافع شخصی ومنافع زورمندان ازریشه می کشند اهل ریا همیشه سر جوال استبداد وفریب رابنام سید وشیخ  برای بقای طاغوت گرفته اند. که خداناشناسی  وکفری دیگر ازین بالاتر نمیشود که آدم به فریب مردمی برای بدست آوردن مال ومنال بکوشند که به  اوشان اعتماد نموده اند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                 آه ازین واعظان منبر کوب            شرمشان نیست خود زمنبروچوب

                 برسرمنبر ومقام رســــول             نتوان رفتن از طـــــــــریق فضول

                 آنچه برعالمان وبال آیــــد             حب دنیــــــا وجمع مال آیــــــــــــد

               واعظی؟ خود کن آنچه میگویی        نکنــــی؟ دردسرچـه می جویی ؟

               چه دهی دین وباغ وزرچه کنی؟        دم ودستــــــار چارگز چه کنی؟

                                      ******************

               شیخنا روز و شب چو خر به چرا         از دو مرسل زیادت است چرا؟

               اعتماد تو بر چمـــــــــــــاق امیر          بیش بینم که بر خــــــدای کبیر

               چیست این زرق وشیدوحیله ومکر؟     تا دونان برکنی زخالـــد وبکر

               آن نمــــــــــــــاز دراز کــــردن تو        وز حرام احتــــــراز کردن تو

                نه به دانش دل تو گردد نـــــــرم         نه سرت رازخلق وخالق شرم

                                                                     ( اوحدی شاعرقرن هشتم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

               هزاربار پیاده اگر به کعبــه روی         که برطــــــریق توکل سپرده باشی راه

               هزارمسجد اگرهمچو مسجد اقصی       به دسترنج خود ازخاک برکشی از راه

               هزار اسیر مسلمان متقی هر روز        به تیـــــــــغ اگر برهانی زکافر بدخواه

               هزار برهنه وگرصدهزارگرسنه را       به کسب خویش گرایمن کنی زراه الله

               ثواب اینهمه درجنب این گنه باد است      که از درونه صاحـــبدلی  برآری آه

                                                                                   (ابن یمین  قرن هشتم)

در نمایاندن گناه شیخان که با فریب مردم وبا نشاندادن زهد وریاو سو استفاده ازاعتماد دود از دمار وآه از قلوب این خوشباوران ساده برمی کشانند وبیگناهان رابا هزاران گرفتاری ومشکلات حقوقی وقانونی در تبانی با ستمگران دچارمینمایند هیچ عمل تلافیجویانه ی غیر از دوری ازین گروه ونپذیرفتن راه این ریاکاران وجود ندارد این گروه باید درمیان خلقها رسوا شوند وخلق ها از بی دینی ونامسلمانی اینها باخبر گردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

                           

                            پای در کوی زهد وزرق منه

                                                کاندران کوی آشنایی نیست

                             بر در خانقه مرو که در آن

                                                جز ریایی بوریـــــایی نیست

                                                ******

مرا به مجلس واعظ مخوان وپند مده        فریب من به فسون وفسانه نتوان کرد        

ذکر سجاده وتسبیح رها کن چو عبیـــد         نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند

                                               ****

مرو به عشـــــوه زاهد ز ره که او دایم      فریب مردم نادان بدین  فسانه دهد

                                           ******

گفت رهبان که: عبید ازپی سالوس مرو       زین سخن معتقد مذهب رهبان شده ام

                                              *******

زهــــــد وتسبیـــــح دام ودانـــــهِ ماست       از ره این دام و دانــــــه بر داریــــــــــم

عبید زاکانی میگوید:یکی از شیخان راگفتند : خرقه خود بفروش گفت:اگرصیاد دام خود بفروشد به کدام وسیله صید تواندکرد.

                                             *******

صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد      آن کدورتها که از زهد ریایی یافتیــــــــم

                                               ******

             منگر به حدیث خرقه پوشان           آن سخت دلان سست کوشان

             آویخته سبـــح شان به گردن           هچون جـــــرسِ درازگوشان

             از دور چو واعظــــان ببینی            از راه بگرد و رو بپوشـــان 

                                              *******

منم که با عمل وقول وچنــــگ بیزارم            زقول بیعمل شیخکانِ هرزه درای

                                              *******

خـــــــــدایا دارم از لطف تو امیـــــــد             که ملک عیش من معمور داری

بــــــگردانی بــــلای زاهــــــــد ازمن             قضـــــای توبه از من دور داری

                                           ********

نهان چون زاهـــدان تاکی خوری می            چون رنــــدان فاش کن رازنهانی

                                            ********

عبید شاعر مشهور وپرآوازه در زمره بیش از شصت وپنج اثر معروفی که به تحریر رسانیده است یکی از آثاراین بزرگ مرد که در آثار شعرای دیگر کمتر دیده میشود (رساله صد پند)  است که خواندن چند سطری ازین پند نامه ضروریست تااز حال دل شاعر خوبتر آگه شویم:

*سخن شیخان باور مکنیدتابه دوزخ نروید.

*تا میتوانید از همسایگی زاهدان دوری جویید.

*دختری از فقیهان وقاضیان وشیخان مخواهید ، اگر به آن ناگزیر آمدید، زنهار فرزندی به کار نیاورید تا گدا وسالوس ومزور ومردم آزار در جهان افزون نشود.

* دخترخطیب در نکاح میاورید تا ناگاه کره خرنزاید.

* قاضی ایکه رشوت نستاند وزاهدیکه سخن به ریانگوید درین روزگارمطلبید.

* انصاف ومسلمانی از بازاریان مجویید.

* شیخ زادگان را بگ......تا حج اکبر کرده باشید.

* کلمات شیخ وبندگان را درگوش مگیرید.                                                                     

                                                   (رساله صدپند)

                                       *******

ــ شیخان مردی را که عمران نام داشت در قم میزدند. کسی پرسید : چون عمر نیست چراش میزنید؟ گفتند عمر است و الف ونون عثمان هم دارد.

ـــ دو کودک درقم از زمان طفلی تا وقت پیری باهم مبادله کردندی، روزی در سر مناره ی به همین معامله مشغول بودند. یکی با دیگری گفت این شهر ما سخت خراب است.دومی گفت:ازشهری که پیران با برکتش من وتو باشیم بیش ازین چه آبادی توقع میتوان داشت.

                                       ******

ـــ واعظی بر سرمنبر سخن میگفت، شخصی از مجلسیان  سخت گریه میکرد. واعظ گفت ای مجلسیان صدق ازین مرد بیاموزید که اینهمه گریه ی به سوز میکند.مرد برخاست وگفت مولانا!من نمیدانم که چه میگویی اما بزی داشتم که ریشش به ریش تو میماند ودرین دو سه روز سقط شد.هرگاه که تو ریش می جنبانی مرا ازآن بزک یاد می آید.

                                    *******

ابلیس خودرا به شکل یکی ازمشاخ اجل به منفرا نمود وگفت:از بهشت می آیم واین طوق ریش را که نعمت بهش ت است برای شما آورده ام.

گفتم :ای عزیز! اگر ریش آنست که من دیده ام وبلا آنکه از صاحب ریشان کشیده ام هرگز غبار وحشت آن به دامن مرساد که اگر رسد ابدالابد از بلای آن خلاص نیابی.

بار اللها شر ریش از همگان دور بدار.

                                                   (عبید زاکانی شاعر ونویسنده قرن هشتم)                                                    

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حافظا میخور ورندی کن وخوش باش ولی         دام تزویر منه چون دگران قرآن را

                                                   ********

دلم ز صومعــــــــه بگرفت وخرقهِ سالوس          کجاست دیر مغـان وشراب ناب کجا

                                                    *******

ترسم که صرفه ی نبرد روز بازخواســــت          نان حلال شیــــــــخ زآب حــــرام ما

                                                   *******

          باده نــــــوشی که در او روی وریایی نبود 

                                             بهتر از باده فروشی که دراو روی وریاست

                                                   ******

زاهــــــد غرور داشت ســـــلامت نبرد راه       رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

                                                *******

نفاق وزرق نبخشد صفــــــای دل حافـــظ         طریق رندی وعشق اختیارخواهیم کرد

                                                 ******

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب           بهتر ز طاعتی که به روی وریا کنی

                                                 ******

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند     

                                                 چون به خلوت میروند آن کاردیگر میکنند

مشکلی دارم ز دانشمـــــند مجلس بازپرس 

                                                 توبـــه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟

گوییـــا باور نمــی دارند روز داوری        کاین همه قلب ودغل در کار داور میکنند

                                               *******

می خور که شیخ وحافظ ومفتی ومحتسب      چون نیک نگری همه تزویر میکنند

                                              *******

در می خانه ببستند خــــــــــدایا مپسنــــد        که در خــــــانه تزویر وریا بکشایند

                                                 ******

دور شو از برم ای واعظ وبیهوده مگوی       من نه آنم که دیگر گوش به تزویرکنم

                                                ******

خوش حافظ واین نکته ها چون زر سرخ       نگهدار که قلاب شهر ، صرافیست

 

                                                *******

آتش زهد وریا خرمن دین خواهدسوخت         حافظ این خرقه پشمینه بینداز وبرو

                                                *****

مبــــــوس جز لب ساقی وجام می حــافظ       که دست زهـد فروشان خطاست بوسیدن

                                                ******

        زرهم میفگن ای شیخ  به دانـه های تسبیح   

                                              که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

اگرشیخ وپیر وحضرت وواعظ وقاضیان خودفروش وگمراه اندکی معتقد به حقیقت میبودند شاید کمتر کسی باقبول زیان وخطرجانی ومالی، آنهم تحت سیطره اتحاد نامقدس ستمگاران ودین فروشان جاهل تن به اینهمه مشکلات میدادند.

                                                ******

                                               ( خواجه لسان الغیب حافظ هر دل عزیز)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

             زهد در جــــامه مرقع نیست                 کسوت زهد را بسی معنیست

             زاهد آن دان که بی ریا باشد                همـــه مقصــــود او خدا باشد

            زهد از غیر دیده دوختن است               خرمن حرص وآز سوختن است

            هرکه را سینه با صــــفا  نبود               خرقــــــه پوشیدنش روا نــبود

 

                                         ــــــــــــــــــــــــــــــ

              دلم بگرفت از زهـــــــــد ریایی           بیا ای ساقی رندان کــــــجایی

                                                

                                                            (شاه نعمت الله ولی قرن هشتم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

      

       شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش     نیست جز زرق وریا قاعدهِ اسلامش

      خویش را واقف اصرار شناسد لیکن        نه زآغاز وقوف است ونه از انجامش

      دام تزویر نهاده خدایا مپســــــــــــند        که فتــــــــــــدطایرفرخنده ما در دامش

                                      ***************

           گر خاک سر کوی مذلت باشی       

                                        رسوا شده شهر ومحلت باشی

           به زانکه به زرق خودنمایی صدسال

                                        افسونگر هفتاد ودو ملت باشی

                 جامی این زهد وخودنمایی چنــــــــد

                                                زهد دام است وخودنمایی بند

                  دام بگسل به دوست گیر آرام

                                           بند بشکن به عـــشــق جو پیوند

                                           *******

نظم جامی دیگر وگفته واعظ دگر است           سر توحید جدا باشد وافسانه جدا

                                             *****

بسکه زاهد به ریا سبحه صد دانه شمرد     در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نمابه

                                             ****

به قبله روی ودرون پر زحرص وپر زریا    نه این خدایپرستیسست بلکه  برهمنیست

                                              *****

مخور جامی فریب سبـــــــــــــحه خوانان        که دامی هست هرجا دانه ی هست

                                         ******

تحفـــه ی لایق جانان به کف آر ای زاهد

                                         ترســـــمت دست نگــــــــــیرد به قیامت تسبیح

                                         *****

زشیخ شهر حذر جامیا که می نگزد     دوبار مار خردمند را، زیک سوراخ

                                        *****

 دلق صد پاره وسجاده صد رنگ به دوش 

                                       شیــــــــــــــــخ ما بین که اعجوبهِ دوران افتاد

                                       *****

 سبحه در گردن ، عصا درکف مصلا برکتف

                                           پای تا سر شهرت جوی ما مکر است وشید

                                     *****

می فروشی هرچه است از خود فروشی بهتراست

                                       چند عیب می فروشان میکنی ای خود فروش

                                     *****

چوهست مایه واعظ چوهمت او پست

                                       از ان چه سود که سازد بلند منبر خویش

                                     *****

از زرق وحیله دام به هرسونهاده اند 

                                           تا آورندمرغ دل جاهلی به دام

                                     ****

لاف جمعیت دل میزنی ای شیخ ولی

                                     پای تا فرق همه تفرقه ووسواسی

چند دعوی که چو خاصان شده ام شهرهِ شهر

                                     شهرهِ شهر نه ای سخرهِ عوام الناسی

                                    ****

به راه خود مخوان ای شیخ مارا    که ماهم مذهـــــبی داریم ودینی

اگر ازریش کس درویش بودی      رِِییس خرقه پوشان میش بودی

                                                                        (عبدالرحمن جامی قرن نهم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر محبت اسلام داری ای زاهد    درآ به کوچه پاکان که راه دین این است

                                    *****

بنام ننگ مقید مشو که زاهد شهر   هزار طعنه زهرکس برای نام شنید

                                  ****

سبحه را بگسل فغانی گرپشیمان گشته ی

                                           کانچه در تسبیح زاهد نیست در زنار هست

                               ****

                                                        ( بابا فغانی قرن دهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از دست زاهدان تر وزاهدان خشک     صحرا وکوه وناله وافغانم آرزوست

 

                                                          ( فیض کاشانی )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ای علم نخوانده پیش استاد         نگرفت زپیر عقل وارشاد

مشغول به طـــــاعت ریایی        مغرور شـده به خودنمایی

                            ******

ای خانه خراب این دوکان چیست؟

                                   تاچند به این حیل توان زیست؟

صوفی که نه پاک وصاف باشد

                                  آن به که به زیر خاک باشد!

عابد که عبادت از ریا کرد

                                  آن نیست عبادت، او خطاکرد

                                                 *******

                                                                (عمرانی قرن دهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از برای اعتقاد خلق ای دنیا پرست            گه کنار بام وگه در رهگذر خوانی نماز

تاببیند شاه رو! درمسجد شاهی نشین        گر به امید وصول سیم وزر خوانی نماز

                                  ************

                                                              (  مولاناترکی قلندر)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صوفی بیا که کعبه مقصود در دل است     حاجی به هرزه راه بیابان گرفته است

                                         *******

     مرا محتسب بی محابا زده است         خری ای چنینم لگد زده است

                                      ******

دلم سوخت برحال زاهد بسی             که بیچاره تر زو ندیدم کسی

زکـــــــــوی خرابات آواره ی            زبان بسته حــیوان بیچاره ی

ندانم چه دیدست از زنده گی؟            نمیرد چرا خود زشرمنده گی؟

من این دین سالوس رامنکرم            مسلمــــانی ار این بود کافرم

                                                            (رضی آرتیمایی قرن یازدهم)

                                 ******

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کسی راکه نبود جوی آبروی        دود بهر یک لقمه نان کو به کوی

فش وریش را دامِ روزی کند       چو پالان گران خــــرقه دوزی کند

بیا تا صراحی بدست آوریم           به زهد ریــــــایی شکست آوریم

                              ********

                                                      ( پیرزاده مشهدی قرن یازدهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بده ســـــــاقی آن آتـــــشِ آبـــــدار       که از جان زاهــــــــد برآرم دمار

به ظــــــاهر بود دشمن می پرست       ولی دایم از ســــــاغر کبر مست

شمــــــــار درم ذکر پیوست اوست       گره در دل سبحه از دست اوست

نه با عشق ربطش نه میلش به ساز     کند بهر تحسیــــــــن مردم نماز

                                      ******

واعظ که خراشد دل ما ازسخن او         سوهان دل ماست زبان در دهن او

دانم که پس از مردن او آتش دوزخ      از ننگ نسوزد سر مویی ز تن او

هر تار شود ماری ونیشی زند اورا       کافی بود از بهر عــــذابش کفن او

                                      ********

                                                             نظام دستغیب(قرن یازدهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زاهد از آب خرابات همان به که نخورد   حیف ناپاک خورد آب بدان پاکی را

                                    *********

کس زهفتاد و دوملت این معما حل نکرد   

                                  کاین همه مذهب چرا در دین یک پیغمبر است

                                      *******

درآب وخاک زاهد دلمرده فیض نیست   آب وگل وجود گر از کوثر آورد

                                          ******

شب آدینه به درویزه میخانه شهر       شیخ پنهان رود و از درِ بازار آید

                                     *******

                                                        ( کلیم کاشانی قرن یازدهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صحبت عشق است ای واعظ خموشی پیشه کن

                                            طول علم وموشکافیها به عرض ریش نیست

                                       *******

برحذرباش که این دست ودهن آبکشان    خانمانسوزتر ازسیل فنا میباشند

                                             *****

مخور صایب فریب فضل ازعمامهِ زاهد    که درگنبد ز بیمغزی صدا بسیار می پیچد

                                                                ( صایب تبریزی قرن یازدهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ای قاضی اگر خواهی گردد زتو حق راضی

                                         رو آتش می درزن این دفتر فتوا را

                                         ******

از صحبت شیخان دغل سوخت دماغم      ای باده پرستان ره میخانه کدام است

                                         ******

زاهد چوکند جامه زمصحف مفریبید      ای ساده دلان خرقه سالوس همان است

                                                                   (حزین لاهیجی قرن دوازدهم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرچه ما در مذهب پرهیزگاران کافریم    قدرما ایت بس که شیخ شهر در انکار ماست

                                          ******

ما دردکشان جا به خرابات گرفتیم        در کوچه ارباب ریا خانه نداریم

                                       *******

                                                             (فوجی شاعر قرن دوازدهم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیا ای سراپا همــــه زرق وشـــید                  به دریا فــگن دفتر عمـــر وزید

ردا بــــــاردوش است در امر دین                  بـــــیانداز این بار را بر زمـــین

بزرگی دستــــارد رد ســــــــراست                 اگر خــاک بر سرکنی بهتر است

به می درکش این دلق وسواس را                 به خم درزن این کهنه کرباس را

زمکر اینهـــــمه اشک بیخود مبار                 پیـــــــــاز ریا پیش چشمت مدار

                                     ********  (قدسی مشهدی قرن یازدهم)

بی اعتمادی ایکه ریا ، دورویی وعدم توافق گفتار وکردار شیخان ، حضرتان وپیران بوجود آورده است تا بحدیست که دیگر به هیچ چیز ریاکاران کسی باور ندارد،نه دفتر این گروه دفتراست نه کسی را بزرگی دستار ،ردا ولباس ودلق فریب میدهد واگر  گریه ای هم باشد نه از صدق دل وصفای طینت اسلامی بلکهآنراهم از پیاز ریایی میدانند که جهت فریب پیش بینی خود گرفته اند. ازقدیم میگفتند که خدا آدمه بی اعتبار نکند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ازآن طبع افسرده اش درهم است      که «درهم» هماهنگ با«دِرهم» است

                                      *****    (مرعشی شوشتری)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حدیث واعظ منبر نمیکند تاثیر         که یک افاده آن نیست خالی از غرضی

                                   *****           (صحبت لاری )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ترسم نرسی به کعبه ای شیخ         کاین راه به سوی سومنات است

                                   *****     ( نشاط اصفهانی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شیخ گر شد به ره زهد چنین پندارد     که کسی بی خبر ازحیله وتزویرش نیست

                                         *****

             رموز عشق با زاهد مگویید       که مردِ بار عیسی هرخری نیست 

                                               ****

زتقریری که زاهد میکند برعرشه منبر    طلوع صبح محشر شام هجرانست پنداری

                                             ****

                                                             ( فروغی بسطامی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوش درمیکده سرمست وخرابش دیدم       واعظ شهر که در صومعه غوغا میکرد

                                            *****

نه زاهد بهر پاس دین ننوشدبل ازان ترسد     که گردد آشکارا گاه مستی کفر پنهانش

                                            *****               ( یغما قرن سیزدهم)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همین بس است تفاوت زما وزاهد شهر      که داغ ماست به دل داغ او به پیشانی

تونیز عشق طلب زاهدا که عمر عزیز       دریغ باشد اگر بگذرد به نادانی

                                             *****        (میرزاابوالقاسم توحید)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوشینه دلم تنگ شد از زهد ریایی       امروز زمسجد ره میخانه گرفتم

                                                                  (زرگراصفهانی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از بوریای زاهدان بوی ریا پاید به جان      بهر نماز عاشقان باشد مصلای دگر

                                                                (شاهجهان بیگم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاشود گورش زیارتگاه ارباب ریا         خویش را زاهد به زیر گنبد دستار کشت

                                                                 ( غنی کشمیری )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زاهد چه بلایی تو کاین دانه تسبیح        از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد

                                                                 (قایم مقام فراهانی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ای سیم ندانم توبه اقبال که زادی؟         کزمهر تو فرزند کشد کینه مادر

بی یاد تو زاهد نکند روی به محراب      بی مهر تو واعظ ننهد پای به منبر

                                                                 (قاآنی شیرازی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راه پنهانی میخانه نداند همه کس        جز من وزاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر

                                                         (میرزافرهنگ شیرازی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسکه در سر هست زاهد رانهان ذوق جماع   

                                        کرده همچون گنبد «چهل دختران»عمامه اش

                                                                           (میرقبول)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باسوختگان راز غم عشق توان گفت      با زاهد افسرده مگویید که خام است

                                                                    (همای شیرازی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از روی زاهدان نرود گرد تیره گی      صدبار اگربه چشمه کوثر وضوکنند

                                                                 (محتشم کاشانی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سرافعی وسر شیخ بکوبید به سنگ     که درآن زهر ودرین وسوسه واوهام است

از در خانه زاهد گذری؟ واپس رو       که به هر جایی ازآن کوچه نهی پا دام است

                                          ****

اندر لباس زهد چو ره میزنم به روز    بررهزنان شب زچه ایراد میکنم؟                 

 

                                                               (عارف قزوینی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ماخود فریب زاهد ومفتی نمی خوریم      زاهد برو تو زهد به کار عوام کن

                                         *******      ( مدهوش تهرانی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زهد بانیت پاک است نه باجامه پاک       ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارند

                                      ********    ( پروین اعتصامی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                   *******************

                                          *************

                                                 ******

                                                    **

                                                     *

 


بالا
 
بازگشت