پوهنیار بشیرمومن

 

 

مبانی فکری دکترین ایالات متحده امریکا وتمرین آن در افغانستان

 

قرارمعلوم برای ظهور هر پدیده چه درسطح یک کشور وچه در سطح جهانی  پیش شرط های  لازم است ، که این پیش شرط ها توسط فلاسفه وسیاسیون تیوریزه شده ودر خور مردم داده میشود، که بعدها بر بستر همین نظریات ، افراد متناسب  به آن عرض وجود میکنند. برای روشنی قضیه اگر به وضعیت قبل از به قدرت رسیدن   آدولف هیتلر نگاه کنیم دیده میشودکه هنرمندان وفیلسوفان زیاد بودند که همین  احساسات را دراثار وعملکردهای خویش منعکس میساختند. از آن جمله فیخته معتقد  به برتری ذاتی نژادالمان بود ، ومی پنداشت که المان ماموریت تاریخی تشکیل امپراطوری راستین قانون را به عهده دارد. او احساسات متعصبانه ضد لا تین داشت وبر آن بود که یهودیان باید از حقوق مدنی محروم گردند .

در همین ردیف فیلسوف شهیر المان شپنگلر نیزباور داشت که المان در برابر نژادهای رنگین وظیفه دفاع از مرز های تمدن را به عهده دارد. آنها میگفتند که جریان صنعتی شدن یکجا با روند روشنفکری افراطی ، دموکراسی سیاسی را به نابودی کشانده است. لذا باید مارکسیزم وتیوری مبارزه طبقاتی را از سوسیالزم حذف کرد وبر خلاف مبارزه طبقاتی پایه های آنرا روی زمینه های سنتی المان ، یعنی انظباط وقدرت مستحکم ساخت . تحت تاثیر این خواب وخیال فاشیزم را شعر قرن بیستم   خواندند. این آرمان ها واسطوره ها  به اشکال مختلف در اشعار ، خطابه ها وسروده ها انعکاس می یافت ومردم را به وجد میآورد. مردم بخصوص نسل جوان از غریو جمعیت ، موج تظاهرات وشور وآواز، آهنگ ها ی حماسی وشعارها الهام میگرفتند و احساسات وهلهله عجیب را  بر می انگیخت وجذبه ئی افسیونگری را خلق میکرد، همان طوریکه به دل جوانان چنگ میزد ، به همان شکل بالای کهن سالان اثر میکذاشت. با این مقدمه مختصر میبینیم که  هر شی وهر  پدیده اولا اساساتاش  ریخته میشود ، وبعدها تحت تاثیر همین آرمان ها افراد وعلمبردارن  آن به صحنه می آیند. بر بنیاد آنچه گفته آمدیم ، لئو شتراوس از جمله اساس گذاران سیاست برتری جویانه ایالات متحده امریکا است ، که در یک خانواده یهودی در المان  به دنیا آمد. او در ایامی جوانی خویش با روشنفکران مشهور زمان خود  روابط ومناسبات نزدیک داشت . او آدم زیرک بود واوضاع آن وقت را  به خوبی درک میکرد ،که بالاخره نازیستها  به قدرت میرسند. مذکور  فرار را به قرار ترجیع داد وبه لندن رفت، در همین مدت که در لندن بود ، او کتاب مشهور خود را « فلسفه سیاسی توماس هابز » به رشته تحریر در آورد. در سال 1937 به ایالات متحده امریکا رفت ودرپوهنتون شیکاگو به تدریس علوم سیاسی پرداخت، و تا آخیر عمرش مصروف همین کسب وکار بود، تا اینکه در سال 1973  از دنیاچشم پوشید. افکار ونظریات لئو شتراوس  از هر لحظ شباهت های زیاد با دیگاه ماکیاولی دارد. امروز می بینیم ، همان طوریکه دیروز  فیخته وشپنگلر رهنمای هیتلر بود ، شتراوس رهنمای رهبران امروزی ایالات متحده  امریکا میباشد.

به قول یکی از پیروان او  گری شمیت،  « شترواس به ما هشدار میداد که زنده گی سیاسی  ارتباط نزدیک با نیرنگ وفریب دارد»1 . بدین معنی که فریب واغواه   مقیاس زنده گی است.  او علاوه میکند: برای اینکه جهان  را برای دموکراسی های غربی جای مصئون بسازیم ، میبایست تمام جهان  را دموکراتیک  بسازیم ، هر ملک را به نوبه خود وهم ، مللی را که در این کشورها زنده گی  میکنند.

شادیا دروری استاد درپوهنتون کالگرکانادا  در اثر خویش بنام « لئو شتراوس وجناح راست امریکا » مینویسد: تظاهر شتراوس به دفاع از ارزشهای  دموکراتیک ، دقیقا از این اعتقاد او بر می خیزد که  فریب توده ها بخش از سیاست گروه اقلیت  وکوچکی است که بر جامعه حکمروائی میکنند .

نامبرده در مدت زمان که در اروپا زنده گی میکرد ، در پهلوی فلسفه کلاسیک ، فلسفه غرب وفلسفه اسلامی را هم مطالعه میکرد. مذکور فلسفه لیبرالیزم را در غرب مورد انتقاد قرا میداد ومی گفت که: « لیبراالیزم  با استفاده از محصولات علم سعی در توزیع خوشبختی در جامعه دارد. چیزیکه ذاتا   ممکن وعملی نیست .  جامعه باید بدست حاکمان اداره گردد که با مردم مدارا میکنند وتنها این گروه کوچک از« خبره گان فیلسوفان » هستند که با درک عمیق ومعنای زنده گی کنترول جامعه را بدست خواهند داشت . این گروه کوچک از خبره گان فیلسوف حقایق را ممکن است کشف کنند که که متناسب ، مصرف برای تمام جامعه نیست . بطور مثال  شاید یکی از کشفیات آنها این باشد که ثروت کشور ، بالاخره از دو منبع سر چشمه میگیرد: « زور وتقلب» . اشتباه بزرگ سقراط در این بود که حرف ها را به درون جامعه آورد که جامعه تحمل شنیدن آن را نداشت وهمین مسئله سبب قتل اوشد»3. ازدیدگاه  او فلسفه برای جامعه خطرناک است  وباید از یک حلقه محدود وبرای افراد خاص وهوشیار ، محفوظ باشد. از همین جا است که پیروان فلاسفه کلاسیک یونان بعدها تنها به زبان رمز وراز مینوشتند. گرچه هنر پنهان کاری ومخفی سازی یکی از بزرگترین میراث های عهد باستان است. ستیفن هلموس  مینویسد : «شتراوس به این عقیده است که تنها فلاسفه میتوانند با حقایق مواجه شوند وسرشت این حقیقت به ارزشها ونیازهای انسانی بی تفاوت است ، فلاسفه در چهارچوب کشفیات خود عمل میکنند وکاری به نیاز انسانها ویا نظامهای ارزشی آنها ندارند»4. شادیا دوری میگفت : شترواس در رابطه به این عقیده کارل مارکس ، که دین افیون توده ها است ، موافق بود منتها او به این نظر بود که توده ها به تریاک احتیاج دارند .. او این نظر افلاطون را هم تا ئید میکرد که فلاسفه نه تنها باید دروغهای ناب وجدید به مردم در مقیاس وسیعی تحویل دهند بلکه باید به کسانی که قدرت سیاسی را بدست دارند نیز دروغ بگویند ،.  چنان که ملاحظه میگردد دکترین نظامی دولت فعلی ایالات متحده امریکا دقیقا بر آموره های لئو شترواس استوار است . همین حا لا پیروان مکتب شتراوس در پست ها ی مهم اجرایوی ومشوره دهی کابینه آقای بوش قراردارند. از نظر شتراوس فریب دائمی شهروندان توسط کسانی که در قدرت هستند ، از اهمیت فوق العاده بر خوردار است. به اعتقاد آنها مردم بسیار نیاز دارد که رهبری شوند وضرورت دارند که حاکمان به آنها بگویند چه چیز برای آنها خوب است وکدام حرکت بد است . لیبرالیزم که امروز جهان گیر شده است ، شتراوس از آن دلی خوش نداشت ومیگفت که عاقبت جمهوری وایمار در المان لیبرالیزم ، به ظهور نا زیزم وفجایع هالوکاست علیه یهودان گردید. او با پیروی از افلاطون باور داشت که در دوران جوامع مختلف بعضی ها ساخته شده اند که رهبری کنند وبرخی دیگر  برای این هستند که رهبری شوند. صرف با این تفاوت که که اقلاطون معتقد بود که رهبران باید انسانها ی با ستندرهای اخلاقی بالا باشند که تا وسوسه قدرت آنان را فاسد نکنند. شتراوس اعتقاد داشت کسانی که برای رهبری ساخته شده اند ، کسانی هستند که به خوبی درک کرده اند که چیزی بنام اخلاق وجود ندارد. تنها یک حق طبیعی وجود دارد ، حق حکومت «مافوق» و« مادون».

برخی از پیروان شتراوس مانند ارونیگ کرستیول   معتقداند که جدائی دین از حکومت بزرگترین اشتباهی است که اساس گذاران امریکا مرتکب شدند. یک جامعه سکولار از نظر او بدترین شکل ممکن است ، جامعه سکولار به « فردگرائی»، لیبرالیزم نسبیت گرائی منجرمیگردد. ادامه این وضعیت به سقوط جامعه و تضعیف آن برای مفابله با خطر خارجی مسبب خواهد گردید. او می افزاید که شما به  جوامعی ضرورت دارید که مانند خمیر هر طور که میخواهید به آن شکل دهید ومذهب این امکان را در اختیار شما قرار خواهد داد. از طرف دیگر شتراوس تحت تاثیر افکار توماس هابز فیلسوف انگلسی قرار داشت او میگفت : از این جهت که انسان نوعا خبیث است باید تحت سلطه در آورده شود  .  با در نظر داشت بیان فوق شتراوس علاوه میکند:« این جریانی به سلطه در آمدن مردم تنها وقتی جامه عمل پوشیده میتواند که انسانهای داخل یک جامعه با یکدیگر متحد باشند. وآنها یکجا نمشوند. مگر اینک ضد یک جامعه دیگری تحریک گردند. از نظر او یک جامعه تنها زمانی به ثبات سیاسی دست پیدا میکند که در مقابل یک تهدید خارجی یکپارچه شوداو در اثر مشهور خویش بنام پیروی از مکیاولی  می نویسد « اگر هیچ نوع تهدید خارجی نباشد باید یک چیزی را تراشید وبرای بقا ، شما باید همواره در حال جنگ باشید. به دلیل اینکه صلح به زوال وفساد می انجامد. جنگ دائم در برابر صلح دائم این قاعده وفرمول بود که شتراوس به آن باور داشت. او دفاع از دموکراسی های غربی را در برابر دشمنان وحشی یک حق طبیعی  میدانیست. ومیگفت که فاتح وظیفه دارد تا ارزشهای خودرا به مغلوب بیآموزاند وانتقال دهد بدون آن که تحمیل کند.  با در نظر داشت نظریات بالا ، ایالات متحده امریکا در مدت زمان کوتاه حیات خویش تا مبدل شدن آن به یک ابر قدرت ، جنگها ی زیاد را پشت سر گذاشته است سیاست خارجی امریکا بعد از جنگ دوم جهانی به یک سیاست تعرضی تبدل گشت ودر هردوره در برابر دولتها به حق وناحق  قرار داشت. برای سال های  متمادی مقابله با اتحاد شوروی وقت بود وبا از بین رفتن آن در پی بهانه جدید گردید واین بار  تمام کشور های که ازارباب  «یکتاز» پیروی نمیکند. با این تفاوت که اولا «ضعیفان» باید از سر راه برداشته شوند وبعد بادیگران محاسبه کرد. ولی از سال های اخیر بخصوص بعد از سال 2000 دکترین امریکا که در آن سیاست خارجی واطلاعاتی باهم مدغم گردیده ، شکل جدید و خطر نا کی  را به خود گرفته است ،بدین معنی که در راس قدرت، محافظه کاران جدیدقرار گرفتند که با استفاده از بلوای 11 سپتامبر آن چه را که از قبل در نظر داشتند، یعنی حظور در آسیای میانه وبه طور خاص در افغانستان   که از هر لحاظ ، چه از نقطه نظر جیو پو لیتیکی وچی ار نظر موجودیت منابع زیر زمینی از یک طرف وازسوی دیگر ایجاد پایگاه در پهلوی چاه های نفت در عراق . واین را بنام مبارزه با تروریزم عنوان کردند وبه قصد «حمله پیشگیرانه» «دیوانه بیچاره » را به زنجیر اهانت کشاندند وبا مردان  وزنا ن اش  سکس کردند. که این پالیسی غیر اخلاقی وغیر انسانی شان حتی باعث ایجاد دو گانگی در اردو وسنای امریکا گردیده اشت. فوکویاما(فرنسس فوکویاما متولد 1952 در شهر شکاگو استاد علومی اقتصادی وبین امللی، فعلاٌ هم در پوهنتون جان هاپکینز وزشنگتن تدریس میکند).

در اثر معروف خویش « پس از محافظه کاران نو» ریشه های تاریخی وتحول اندیشه محا فظه کاران نو را توضیح داده مینویسد که چرا  در جمع آنها بود. «نئوکنسرواتیو»نسبت به مشروعیت وکاری بودن نهادهای بین الملی مانند سازمان ملل، به حیث سازمان قابل اعتبار اهمیت قایل نیستند. برای آنها زور وقدرت مانند عمل کردشان در برابرهیتلر، بالاتر از هر شی دیگر است . پریزدینت بوش وقتی که هدف جنگ با عراق را برکناری صدام حسین قلمداد کرد، وآزادی امریکا را در گرو آزادی درکشور ها ی دیگری حساب کرد. فقط در همین جا است که سیاستهای محافظه کاران راتائید نیمکند.

ایا لات متحده امریکا یگانه کشوری است که امروز ادعای یکتازی جهان  را در سر دارد، ودراین راستا تمام نیروهای خویش را بسیچ نموده است. گفتنی است که  نیروی نظامی امریکا در زمان جنگ سرد علیه اتحادشوروی خدا بیآمورز که دارای چنان توان بود آمده گردیده بود. اما با رحلت اتحادشوروی ازجهان ، قدرت وکشور دیگری که دارای چنان پوتنسیال عظیم باشد، تا هنوز وجود ندارد. با وجود چنین« میدان صاف » ، در پالیسی نظامی امریکا تغیر رخ نداده است. همان طوریکه  در قرن نزدهم متمدن کردن دیگران بهانهء  اصلی توسعه نفوذ کشورهای اروپائی بود ، امروز شعار دموکراتیک ساختن کشورها  وحقوق بشر جاگزین  همان شعار  قدیمی است که از طرف کشورهای  ثروتمند ودموکراتیک  عملی  میگردد. چون تعداد از دولتمردان مدعی هستند که امریکا دموکرات ترین  کشور جهان است ، به همین لحاظ  حق بجانب است ، که برای دیگران چنین چیزی را دیکته کنید ، فقط در این صورت است که حقوق دیگران  در سطح جهانی تامین خواهد شد. ایالت متحده امریکا با استفاده از تاکتیک «حمله پیشگیرانه» در هر نقطه از جهان که خواسته باشد حمله میکند، که به زعم حاکمان امریکا این حمله حیثیت  دفاع را دارد. البته این روش است که سالهای سال اسرائییل دربرابر فلسطنیان واعراب در پیش گرفته است . دلیل اینکه اسرایئل چنین سیاست را در پیش گرفته است ، به قول آنها سر زمین اسرائیل کوچک است ، وشکست آن درحکم نابودی اش است. شاید اسراییل حق به جانب باشد.  اما ایالات متحده امریکا برای چی؟ به همین خاطر امریکا تروریزم را هیولا ساخته وآن را بزرگ جلوه میدهد در حالیکه خودش میداند که سرنخ آن در کجا است . به بیان دیگر«خود کوزه گر وخود کوره شکن» است. علاوه بر آن عدم وجود تعریف دقیق ار تروریزم موجب سئواستفاده از آزادی، در راستای تامین امنیت شده است، واز سوی دیگر استفاده از خشونت سیاسی بخصوص توسط امریکا ،عمدتا در چهارچوب تامین امنیت ملی توجیه میگردد. مایکل چسودوفسکی استاد دانشگاه اتاوا ونویسنده کتاب « جهانی شدن فقر» به این باور است که دست اندرکاران دولت امریکا را گزینه ای مناسب برای اقامه جنگ نمودن علیه تروریزم نمیداند، چراکه در میان آنان حامیان تروریزم بین المللی در عمل یافت میشود »5.با توجه به چنین چشم اندازی وی معتقد به غیر فعال نمودن نظم نوین جهانی بوده.با وجود این همه ،این دکترین در مخالفت عام وتام با نورم ها ولاوایح سازمان ملل متحد قرار دارد. درحالی که این قانون منعکس کننده راوبط قدرتی است که ، ملهم از ایده  ال توسعه مناسبات قانونی به سطح روابط بین الدول  ومحدود کردن استفاده از خشونت در حل منازعات است. فشار برای از بین بردن این قانون از جانب امریکا است که پالیسی مخالف آنرا اتخاذ کرده است . به همین خاطر است که تلاش های این سازمان به منظور ایجاد محکمه بین المللی جنایات بشری به جای نمی رسد، چون امریکا نمی خواهد به قوانین بین المللی سر خم کند. آشکار ترین مثال این ادعا بر خورد امریکائی ها  در زندان گوانتمالا ، عراق وافغانستان وایجاد زندانهای مخفی در اروپای شرقی است که تعرضات جنسی واعمال غیر انسانی در آن جریان دارد.  از دیگاه چسودوفسکی « سازمان ملل متحد در عمل حکم مهر تائید برای دولت امریکا شده است چرا که اهداف ومقاصد دولت امریکا را به تصویب می رساند. از منظر تاریخی 11 سپتامبر بزرگترین تقلب در تاریخ امریکا است»6. ایالات متحده امریکا خود را بانی دموکراسی مدرن میداند، از اینرو تیورسنهای این کشور میگویند که سیاست خارجی امریکا نیز همانند مناسبات سیاسی داخل کشور ، بر اساس نورم های دموکراسی استوار است وخواهان توسعه خصوصیات این اصل در تمام جهان بطور اخص  کشور های در حال رشد است.آن چه مربوط مناسبات سیاسی در داخل امریکا میگردد، آزادی نسبت به دموکراسی فربه تراست، دراین سیستم کیپتال از هر چیز مقدم تر و فیصله کننده  است. ولی در مورد سیاست خارجی امریکا  ،قیضه مشا بهت دارد ،بدین معنی که منافع اقتصادی امریکا  اولویت دارد وپابند هیچ کدام از نورم های دیپلوماتیک واخلاقی نمی باشد،گاهی دوستی با بد نام ترین دکتاتورها ، درجای کودتا و  توطه علیه مخالفین ، وغیره برخوردهای  که اصلا با دموکراسی تناقض دارد. زمان پروفیسر ژلیزنیاک استاد پوهنتون دولتی مسکو گفته بود :    سیاسون امریکا پالیسی عجیب دارند ار یکطرف به دموکراسی افتخار مکنند ولی به مجرد که منا فع اقتصادی شان مطرح گردد ، با هرکس داخل معامله میگردد وبه دموکراسی« دم بریده خویش » پشت میکنند. اگر امریکا در جای علیه دکتاتورها ویا بنیادگراها لشکر کشی میکند ، نه به دلیل اینکه از دموکراسی دفاع میکند ، بلکه به دلیل این که منافع اقتصادی اش در خطر است. ساموئل هانتیگون  یکی دیگر از تیورسنهای دکترین امریکا است، اوبه این عقیده است که «غرب باید برتری نظامی خود را نسبت به تمدن های دیگر حفظ کند وتوسعه قدرت نظامی  مملک اسلامی و چین را باید محدود سازد»  او می افزاید ، حتی اگر ضرور باشد با زور سلاح .

به اتکای همین نظریه در دوم ژون 2002  بوش در نطق  خویش برای فارغین جوان  نظامی امریکا چنین گفت:« امریکا برتری نظامی جهانی را برای همیشه در انحصار خود خواهد داشت، رقابت میان ملتهای برزگ اجتناب نا پذیر است، اما تضاد مسلحانه در دنیای امروز نه. ملتهای متمدن  هرقدر بیشتر راه شان را در یک مسیر می یآبند.اتحاد علیه خطرهای مشترک خشونت وتروریزم»7 . استراتژی امنیت ملی امریکا که در سال 2002انتشاریافت، به دکترین رسمی این کشور تبدیل شده است  وامریکا را در جنگ علیه تروریزم در گیر ساخت. امریکا به مثابه بخش از جنگ با تروریزم ، استرتیژی جنگ پیشگیرانه و استراتژی ضد گسترش سلاح اتومی را علیه کشور های سرکش واوباش اعلام کرد، ولی عملکرد وکردار خودش به یک ابر قدرت  اوباش شباهت دارد، بخاطر اینکه پابند هیچ نورم وپرینیپ بین المللی وبین الدول نمیباشد. برای اثبات قول بالا با نگاهی مختصر به تاریخ افغانستان در سده های اخیر مشاهده میگردد که این سر زمین همواره صحنه درگیری وجنگ بوده است . گاه صحنه تاخت وتاز بیگانگان وگاه به تحریک شان  «پادشاه گردشی » و کودتاها. با اشغال شوروی بار دیگر به عنوان منطقه ئی حساس مورد توجه قرارگرفت. اما پس از شکست شوروی غرب مجاهدین را به حال خود گذاشت ودربطن همین مجاهدین وبه کمک امریکا طالبان به میدان میآیند. اگر کمی با دقت به سیاست امریکا ودوستانش به سالهای قبل نگاه کنیم دیده میشود که فعالیت های  پیدا وپنهان  ایشان زمینه وبستر اولیه حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 را در همان سالهای دهه 80و90  میلادی مساعد ساخته بود. که بر بستر همین پالیسی بن لا دن وسازمان ترورستی القاعده  رشد وپرورش یافت. جنگ علیه تروریزم که با حمله به افغانستان آغاز گردید، علاوه بر اینکه حظور نظامی ایالات متحده را در آسیای میانه شدت بخشید به تقویت همکاری های امنیتی واشنگتن با کشور های منطقه نیز منجر گردید. امروز با وجود سقوط طالبان ما شاهد در گیری های خونین در افغانستان  هستیم . علت آن بازیهای چند پهلوی امریکا میباشد . چنانچه در گزارش  آقای عبدا لرحمن هوتکی رئیس سازمان حقوق بشر ومحیط زیست آمده است:« دوسان ما صرفا برای از میان بر داشتن مخالفین منافع  شان به اعمال و کردار به یخ بنویس وبه آفتاب بگذار متوصل شدند.»8 امروز حتی صدای رئیس جمهور کشور ،هم بلند گردیده ودر این اواخر از بی تفاوتی دوستان بین المللی خویش شکایت کرده است . در قسمت دیگر  گزارش سا زمان حقوق بشر ومحیط زیست میخوانیم که « کشور های ضد القاعده وطالبان در افغانسان یا آگاهانه نخواستند ویا نتوانستند یا عملا نمی خواهند ، تولد وتکثر القاعده وطالبان را در پاکستان تحت فشار قراردهند ومراکز اصلی تجهیز وتسلیح آنها را از میان بر دارد. کشور های غربی عملا سیاست دوگانه را اعمال می نمایند. در حالیکه طالبان والقاعده در کشور ما تحت فشار قرارمیگیرد وبرای استراحت وخواب آرام به خاک پاکستان پناه داده میشوند». جای تاسف این است که امریکا ئی ها از یکطرف جنگ سالاران را در آغوش میکشد واز طرف دیگر تحت نام مبارزه با طالبان  روزانه ده ها وصدها انسان بیچاره وبی گناه را به دنیای دیگر میفرستد. آقای هوتکی گزارش خویش را چنین ادامه میدهد: « دوستا ن ین ا المللی ما با مصرف گزاف مالی چنان پارلمان را ایجاد کرده اند که همه روزه افتضاحات آن از طریق رسانه های جمعی پی درپی انعکاس داده میشود. این ارگان ممثل  قانون ودموکراسی در مورد اظهار نظر ملالی جویا نماینده ولسی جرگه چنان شور وغوغا بر پا کرد که گوئی سقف آسمان به زمین میخورد. نماینده متذکره را با اشیای گوناگون تحت ضربات قرارمیدهند.همچنان همین ارگان حافظ قانون وتطبیق قانون ، ژورنالیست تلویزیون طلوع راصرف بخاطر فلمبرداری اش از صحنه زدوخورد مورد توهین واهانت قرار میدهند وبه سیلی کاری آن دست می یآزند وآخرالامر از تالار اخراجش میکنند. اینست ارمغان دوستان بین المللی  ما که به ملت افغانستا ن عنایت داشتند»9. در حالیکه حمله به افغانستان برطبق ادعای مقامات امریکا ئی به منظور  ازبین بردن طالبان والقاعده و ختم جنگ وایجاد حکومت دموکراتیک، کوتاه کردن دستان بنیاد گراها ، واعمار افغانستان صورت گرفته . ولی با تاسف که امروز دیگر از این حرفها خبری نیست به قول مردم « همان آش است وهمان کاسه» بازنده پیوسته مردم بیچاره بوده اند وخواهند بود.  این است شرح کوتاه دکترین  مقامات  امریکاوسازمان سیا که تحت نام مبارزه با القاعده در پی  منافع خود هستند نه ختم جنگ، نه مبارزه با بنیاد گرئی وتروریزم بلکه معامله وسازش با آنها.وبه کار گیری آنها درجهت منافع خویش.

 

 

ماخذ ومنابع :

 

1- لئو شتراوس نوشته لیچ اموند ، ترجمه عنایت ، ص 112

2- دکترینهای امنیت ملی امریکا ، مردم سا لاری

3- لیچ ادموند ،ص 160

4- لیبرالیزم ودموکراسی ،علی رضا ، شرق 5  - بوش وجهانی شدن فقر ،مایکل چسودوفسکی ،ترجمه فرشاد درفولی ، شرق

6- چسودوفسکی ....

7-  پروگرام کانال دوم تلویزیون هالند.

8- سایت ژواک- گزارش سازمان حقوق بشر ومحیط زیست، عبدالرحمن هوتکی

9- همانجا

پریزدنت وچالشهای جهانی ، کسنجر، هنری ـرجم نیلوفر ، همشهری 10

11- آیا حکومت جهانی به رهبری امریکا آینده دارد ، گدان ، مترجم ، ب. کیوان

 

 


بالا
 
بازگشت