محمد اکرام اندیشمند

 

پرویز مشرف و"پشتونستان_ سرچپه"!؟

                                                                      

 

خیانت وبازی سرداران حاکم افغان با پشتونستان:

سردار سلطان محمد خان مشهور به سردارطلایی جد بزرگ سردار محمد نادر خان در سال 1827 میلادی با تابعیت از رنجیت سنگه پادشاه پنجاب، به حکومت پشاور رسید.  او پسرش را به حیث گروگان به لاهور فرستاد تا اخلاص و صداقت خود را از انقیاد و وفاداری به رنجیت سنگ نشان دهد.

گام دیگر سردار طلایی در وفاداری و انقیاد از رنجیت سنگ، ممانعت از مقاوت و جنگ مردم علیه سلطۀ رنجیت به پشاور بود. سردار مذکور در قیام سید سراحمد بریلوی جانب سک ها را گرفت تا رنجیت او را در زمام داری پشاور ابقا کند. اما وقتی سید احمد شکست خورد، سک ها سردار سلطان محمد را  از پشاور بیرون راندند. سردار به کابل آمد و برادرش دوست محمد خان که درکابل امارت میکرد، لشکری را به فرماندهی او فرستاد تا پشاور را از سلطۀ رنجت وسک ها آزاد کند. دوست محمد خان نیز در عقب سردار محمد خان قرار گرفت. اما سردار طلایی از درون لشکر به رنجت سنگ ارتباط برقرارکرد و از جنگ دست کشید تا دوباره به حکومت پشاور برسد.

پس از آنچی که سردار طلایی در مورد پشاور انجام داد ، شاه شجاع سدوزایی برای بدست آوردن دوبارۀ تاج و تخت در یک معاهدۀ مشترک با رنجیت سنگ و انگلیس ها که به معاهدۀ سه جانبۀ لاهور  شهرت دارد، پشاور و بسیاری از مناطق دیگر را در آن سوی مرزی که بعداً دیورند نام گرفت، از ملکیت رنجیت سنگ شناخت. در معاهده(سال1838) آمده بود که:"سرکار شاه موصوف (شاه شجاع) و سایر خاندان سدوزایی را در ممالک مرقومه الصدر هیچ دعوا نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن نبوده ونخواهد بود."

پس از مرگ رنجت سنگ که متصرفات او بدست انگلیس ها افتید و  انگلیس ها به شبه قارۀ هند مسلط شدند، آن مناطق (پشاور و مناطق آنسوی دیورند) را به عنوان قلمرو رنجیت سنگ حق خود پنداشتند. انگلیس ها هیچ مطالبه وتقاضای افغانستان را درمورد استرداد آن مناطق نپذیرفتند و تلاش های زمامداران افغانستان در این مورد به جایی نرسید. زمامداران کشور که بدست سرداران بلرکزایی  بود یکی بعدی دیگر به جدایی خاک های آنسوی دیورند از افغانستان و به عنوان بخشی از قلمرو هند بریتانوی تن در دادند. پس از معاهدۀ لاهور، معاهدۀ گندمک توسط سردار محمد یعقوب خان با انگلیس ها امضاء شد که در آن،  سلطۀ انگلیس ها به بخش های مهمی از مناطق افغانستان پذیرفته شد. سرانجام امیرعبدالرحمن در سال 1893 معاهدۀ دیورند را با انگیس ها امضاء کرد که رسماً تجزیۀ مناطق مذکور را از خاک افغانستان پذیرفت و پشتونها به عنوان یک قوم واحد در داخل کشوربدو طرف دیورند تقسیم شدند. پس از امیر عبدالرحمن پسرش امیر حبیب الله در سال 1905 معاهدات پدر را با انگیس ها تجدید کرد. سپس که پسرش امان الله خان وارث تخت وتاج پدر شد، علی الرغم جنگ با انگیس ها و کسب استقلال سیاسی افغانستان کارمؤثر و نتیجه بخش  در جهت استرداد خاک های افغانستان در آنسوی دیورند انجام نداد. امان الله خان در معاهدۀ 22 نومبر 1921 با انگلیس ها به قول مؤلف افغانستان در پنج قرن اخیربگونۀ صریح خط دیورند را به عنوان سرحد افغانستان پذیرفت و از تمام ادعا ها به آنسوی دیورند صرف نظر کرد.

سردار محمد نادر شاه در دوران پادشاهی خود نیز درمعاهدۀ 24 جون 1931 با انگلیس ها همان معاهدۀ 1921 امان الله خان و انگلیس ها یعنی در واقع خط دیورند را به عنوان مرزتجدید کرد. موضوع دیورند در دوران پادشاهی سردار محمد نادر شاه همچنان مسکوت ماند، درحالیکه این زمان سلطۀ انگلیس ها در شبه قارۀ هند رو به ضعف گذاشته بود.

 

کابل و شعار"داپشتونستان زمونژ":

 یک ونیم دهه ازسالهای اول پادشاهی محمد ظاهرکه  پس از قتل پدرش  درنومبر 1933 به تخت سلطنت نشست باز هم علی رغم زمینه های مساعد منطقوی و جهانی، سالهای سکوت و بی اعتنایی  در مورد خط دیورند و پشتونستان بود. این سالها، سالهای زوال و فروپاشی سلطۀ استعمار بریتانیا در نیم قارۀ هند و سالهای شکل گیری استقلال نیم قاره از سیطرۀ انگلیس ها محسوب می شد. بریتانیا که دوام سلطۀ استعماری خود را به شبه قارۀ هند نا ممکن یافت بر سر استقلال شبه قاره با دوحزب مهم کانگریس و مسلم لیک وارد مذاکره و گفتگو شد. وقتی خروج انگلیس ها از هند و شناسایی استقلال هندوستان توسط آنها قطعی گردید، جنگ هندو ومسلمان بر سر تشکیل دوکشور جداگانه بوقوع پیوست. سرانجام در سال 1947شبه قارۀ هند بریتانوی با تشکیل دو کشور هندوستان و پاکستان به استقلال رسید و انگلیس ها آزادی هردو کشور را رسماً پذیرفتند. پارلمان بریتانیا استقلال دو کشور هند و پاکستان را مورد تایید قرار داد و در مورد وضعیت پشتونستان و قبایل پشتون که بعداً ایالت سرحد پاکستان نام گرفت،فیصله گردید که با یک همه پرسی در آن مناطق، الحاق آن به یکی از دوکشور هند ویا پاکستان عملی شود.

در جریان تمام این وقایع، دولت افغانستان که محمد ظاهر، پادشاه و نخست سردار محمد هاشم و سپس سردار شاه محمود کاکاهای شاه صدراعظم بودند چشم خود را به پشتونستان و پشتونهای آنسوی دیورند بستند. اما پس ازشناسایی  استقلال و تشکیل دوکشور هند وپاکستان ازسوی دولت بریتانیا و پارلمان آن، سردارشاه محمود صدراعظم کشوردر یاد داشتی مؤرخ 13 جون 1947به سفارت بریتانیا در کابل موضوع سرنوشت قبایل پشتون را در آنسوی دیورند مطرح کرد. در حالیکه این موضوع از نظر انگلیس ها تمام شده و بی اهمیت تلقی می شد، دو لت افغانستان در همین سال به عضویت پاکستان در سازمان ملل به مخالفت برخاست.  از این بعد مناسبات میان افغانستان و پاکستان به سردی گرایید. دولت پاکستان در مارچ 1949مناطق قبایل نشین آنسوی دیورند را بخشی از خاک پاکستان خواند که به اعتراض دولت افغانستان مواجه شد. اعتراض کاری از پیش نبرد و سپس شورای ملی افغانستان در 29 جولای همین سال(1949) الغای معاهدات قبلی از جمله معاهدۀ دیورند را اعلان کرد.

 موضوع دیورند و پشتونستان در داخل دستگاه قدرت در افغانستان به نوعی از رقابت و کشمکش میان سرداران حاکم تبدیل شد. سردار محمد داود و برادرش سردار محمد نعیم بیشتر از شاه وسرداران دیگر داعیۀ پشتونستان را بلند کردند. از آن پس در مورد موضوع پشتونستان به عنوان یک موضوع بسیار مهم ملی در کشور تبلیغات صورت گرفت.  و محمد داود از این امر در جهت رسیدن به قدرت و تقویت موضع و موقعیت سیاسی و اجتماعی خود سود برد. او پس از سردار شاه محمود در سپتمبر 1953 به صدارت رسید و شعار "داپشتونستان زمونژ" را بلند تر از گذشته مطرح کرد. دیورند و پشتونستان در رأس خط مش و سیاست خارجی سردار محمد داود قرار گرفت.  سیاست و شعار "داپشتونستان زمونژ" توازن مناسبات را با کشور های خارجی بر هم زد و افغانستان را به محل نفوذ و وابستگی روس یا همان اتحاد شوروی سابق کشانید. برای روس ها که سالها پیش از حاکمیت کمونیزم و تشکیل کشور شوروی دسترسی به بحر هند یک آرمان استراتژیک محسوب می شد، نفوذ فزاینده به افغانستان و حمایت از داعیۀ "داپشتونستان زمونژ" کابل می توانست گامی به جلو درمسیر رویای رسیدن به بحرهند باشد. از این رو روس ها علی رغم شوروی شدن به همان سیاست تزاری  یعنی سیاست توسعه بسوی جنوب هر چند بنام انقلاب و سوسیالیزم ادامه دادند. سرانجام شعار داپشتونستان زمونژ سرداران در کابل نه آنها را به مقصد رساند و نه روس ها را. سردار محمد داود قربانی سیاست و شعار "داپشتونستان زمونژ" شد و افغانستان را نیز قربانی این شعار ساخت. تحولات سیاسی و نظامی در کشور که با کودتا ها،  تجاوز نظامی شوروی، دخالت پاکستان و دو نیم دهه جنگ انکشاف یافت، زمینه ساز طرح وادعای پشتونستان سرچپه از سوی اسلام آباد گردید.

 

اسلام آباد و پشتونستان_ سرچپه:

 نامۀ معروف جنرال حمید گل رئیس استخبارات نظامی پاکستان در جولای 1988 به جنرال ضیاءالحق زمام دار آن کشور، اراده و تصمیم اسلام آبادرا در ایجاد پشتونستان سرچپه منعکس میسازد.  در نامه که همزمان با خروج قوای شوروی از افغانستان نگاشته شده بود از تشکیل یک دولت تابع و وابسته به اسلام آباد و ایجاد کنفدراسیون افغانستان -  پاکستان سخن میرود. در نامه به صراحت گفته می شود که پاکستان ابن اجازه را به افغانستان نمیدهد که به شرایط قبل از سال 1978 و بعد از کودتای ماه اپریل برگردد. سیاست پاکستان در حوادث و تحولات بعدی در افغانستان در واقع بر مبنای این نامه شکل گرفت. اما در مسیر این حوادث و تحولات خونین  و در میان زمام داران پاکستان،  ژنرال پرویز مشرف یگانه و نخستین زمام دار آن کشور است که بگونۀ صریح صدای سیاست اسلام آباد را در ایجاد "پشتونستان سرچپه" بلندکرد وآشکارا از آن سخن گفت. در حالیکه طی نیم قرن اخیرصدای حمایت از حقوق پشتون و بلوچ از کابل بلند می شد و شعار"داپشتونستان زمونژ" از سوی رهبران وزمام داران کابل شنیده می شد. ژنرال پرویز مشرف در تابستان 1997 اظهار داشت که طالبان نمایندۀ پشتونها در افغانستان هستند. از این رو ما از آنها حمایت می کنیم. پشتونها اکثریت کامل را تشکیل میدهند و حاکمیت حق مسلم شان است. حتی مشرف با دیده درایی شگفت آوری درآخرین سفر خود به کابل (7سپتمبر2006) حین صحبت در وزارت خارجۀ افغانستان ابراز داشت که:"موقعیت "جغرافیای سیاسی" و "ساختار قومی" افغانستان به شکلی بود که این حمایت را توجیه میکرد."

حادثۀ 11 سپتمبر 2001 در ایالات متحده ، پرویز مشرف  را در موقعیت دشوار و خطرناک قرار داد. او که از طالبان به عنوان نمایندۀ پشتونها وحاکمیت طالبان  به عنوان حق مسلم پشتونها درافغانستان حمایت میکرد، پس از 11 سپتمبر بر سر دوراهی ادامۀ پشتیبانی از طالبان و یا پشت کردن با آنها  قرار گرفت. آنگونه که اخیراً خودش اعتراف کرد، پس از 11 سپتمبر 2001 میل تفنگ امریکایی ها را بروی سینۀ خود دید تا تصمیم بگیرد که با طالبان میماند یا به دستور امریکا عمل می کند. مشرف با عجله راه دوم را بر گزید، اما در این راه وارد یک بازی دوگانه و سود آور با ایالات متحده شد. او در این بازی دوگانه مؤفق شد تا از امریکایی ها بنام مبارزه با تروریزم سود های فروانی بدست بیاورد و از سوی دیگرطالبان را دوباره بعد از شکست و فروپاشی بازهم به عنوان نمایندۀ پشتونها وارد میدان بازی سازد.   

  

لحن و قیحانه و گستاخانۀ ژنرال مشرف در اروپا وامریکا:

اظهارات مشرف طی سفر اخیرش ( سپتمبر 2006) در اروپا و امریکا در مورد طالبان،  باز گشت به سیاست قبلی اش یعنی ایجاد "پشتونستان سرچپه" است. مشرف با وقاحت و بیشرمی تمام و با لحن گستاخانه و هوشدار آمیز در امریکا و اروپا از حمایت مردمی جنبش طالبان در ولایات جنوب و شرق میان پشتونهای افغانستان سخن گفت. بگونۀ واضح و بدون هیچ توجیه و تفسیر غلط و انحرافی درابراز نظر مشرف سه نکتۀ مهم نهفته بود و مشرف خواست تا با این اظهارات آن نکات را به گوش جامعۀ جهانی به خصوص به گوش اروپایی ها و امریکایی ها برساند:

1 – جنگ با طالبان در ولایات جنوب و جنوب شرق کشور به معنی جنگ با مردم پشتون است

2 – رئیس جمهور کرزی و کسانیکه خود را در حاکمیت کابل از پشتونها حساب می کنند برای جامعۀ پشتون افغانستان قابل پذیرش نیستند. چون این طالبان هستند که در میان پشتونها از حمایت عمومی برخوردار هستند و با قوای خارجی و دولت مورد حمایت آنها برهبری کرزی در جنگ به سر میبرند.

3 – ابراز حمایت از حقوق پشتونها در افغانستان توسط ژنرال مشرف. این حمایت هر چند بگونۀ غیرمستقیم  با تأکید به مردمی بودن جنبش طالبان و پشتیبانی پشتونها در مناطق جنوب از آنها ابراز گردید، اما بدون هیچ ابهامی بیانگر همان سیاست "پشتونستان سرچپه" توسط مشرف بود. و مشرف پس از یک بازی دوگانه و ماهرانه با امریکایی ها و جامعۀ جهانی مؤفق به از سرگیری آشکار این   سیاست شد.  

ژنرال مشرف در ابراز نظروگفتگو با رسانه های امریکایی حتی غرض  حمایت از حقوق پشتونها در افغانستان اعداد و ارقام ارائه کرد. او پشتونها را 60 فیصد و تاجک ها را پنج فیصد قلمداد کرد و گفت که:"در گذشته پشتونها نیروی اصلی طالبان را تشکیل میدادند و از آنها به خاطری حمایت نمود که در حکومت افغانستان کمتر نمایندگی میکردند"

البته مشرف حالا نیز از همان نظر و سیاست گذشتۀ خود در مورد طالبان سخن میگوید. و طالبان را همچون گذشته مربوط به پشتونها و مورد حمایت پشتونها تلقی می کند.

نکتۀ مهم و شگفت انگیز در اظهارات پرویز مشرف در اروپا و امریکا، لحن تهاجمی و گستاخانۀ او است. در حالیکه او پنج سال قبل در چنین روزهایی زیر تهدید "ارمتاژ" معاون وزیر خارجۀ امریکابا ذلت و خفت به آنچی که امریکایی می گفت عمل کرد. پنج سال قبل او در زمان حملۀ القاعده به امریکا در چهرۀ یک متهم و مجرم حامی  تروریزم  نمایان شد. چون طالبان و القاعده در سایۀ حمایت او و ژنرالان پاکستانی رشد کردند و به قدرت رسیدند.  اما اکنون اونه تنها رئیس جمهور کرزی را با  لحن گستاخانه وغیر اخلاقی  مورد خطاب قرار داد، بلکه به زمامداران امریکایی و اروپایی از موضع قوی و با بیان هوشدار آمیز و تهاجمی سخن گفت. او کرزی را بروز بیست وششم سپتمبر 2006 در مصاحبه با تلویزیون امریکایی سی.ان.ان به شتر مرغی تشبیه کرد که سر خود را زیر خاک می کند و گمان می نماید که دیگران او را نمی بینند. و به اروپایی ها هوشدار داد که اگرآی.اس.ای همکاری نکند آنها در افغانستان به زانو در می آیند و شکست می خورند. وقتی خبر نگار از او پرسید که در انتخابات پاکستان اگر بوش و بن لادن کاندید کنند کدام یک میبرند؟ بلادرنگ پاسخ  داد که هیچکدام. مشرف با این پاسخ و عکس العمل، بوش و بن لادن را یکسان معرفی کرد و در واقع به امریکایی ها ابلاغ نمود که اگر شما بن لادن را تروریست می دانید و به او با دیدۀ تنفرو خصومت می بیند، نفرت و خصومت مردم  پاکستان در برابر جورج بوش نیز کمتر از نفرت و خصومت شما در برابر بن لادن نیست.

پرسش مهم این است که مشرف چگونه پس از یک دورۀ ذلت و خفت در برابر امریکا اکنون دوباره بروی ارباب خود می پرد و با لحن گستاخانه و از موضع قدرت سخن می گوید؟ پاسخ این را باید در سیاست دوگانه، مبهم، غیر شفاف وعملکرد نادرست  امریکایی ها و سیاست ناروشن و ناتوان رئیس جمهور کرزی در برابر مشرف و دولت پاکستان جستجو کرد.

 

"پشتونستان_ سرچپه"؛ نسخۀ مشرف در کاخ سفید:

 پرویز مشرف درششم سپتمبر 2002 بمنظور انجام یک مسافرت رسمی زمانی وارد کابل شد که  یک روز پیش از آن در وزیرستان توافقنامۀ صلح  را با قبایل و طالبان پاکستانی در گیر با دولت پاکستان به امضاء رساند. او در کابل از امضای این توافقنامه حمایت کرد و پس از بازگشت او به اسلام آباد، خانم تسنیم اسلم سخنگوی وزارت خارجۀ پاکستان از دولت افغانستان خواست تا مانند اسلام آباد توافق نامه ای را با طالبان افغانستان به امضاء برساند. مشرف در اروپا و امریکا نیز از توافقنامۀ دولت خود با قبایل و طرفداران طالبان افغانستان  بدفاع پرداخت. او در کاخ سفید با رئیس جمهور بوش این توافق را گام مهمی در جهت صلح وثبات خواند و از ضرورت امضای توافق نامۀ مشابه در افغانستان میان دولت آن کشور و طالبان سخن گفت. در نتیجۀ اصرار مشرف و حمایتش از توافقنامۀ اسلام آباد با طرفداران طالبان در وزیرستان، طرح تشکیل یک مجلس بزرگ قبایلی متشکل ازسران و متنفذین قبابل در دو سوی دیورند بمیان آمد. این طرح به عنوان توافق و پیشرفت مذاکرات میان کرزی و مشرف با میانجگری جورج بوش اعلان شد. آنچی که مشرف میخواهد از این طرح بدست بیاید، امضای توافقنامۀ مشابه با توافقنامۀ او میان دولت رئیس جمهور کرزی با طالبان است. نکتۀ مهم درتوافق نامۀ که دولت پاکستان با قبایل پشتون طرفدار طالبان افغانستان  در آنسوی دیورند انجام داد این بود که دولت پاکستان متعهد شد که به "سنت های قبایل از جمله حمل اسلحۀ سبک توسط قبایلی ها احترام میگذارد".  امضای توافقنامۀ مشابه باطالبان، پذیرش سلطه وحاکمیت طالبان درجنوب افغانستان ودرواقع ایجاد"پشتونستان سرچپه" درمسیر سیاست پرویز مشرف است. اگر به طالبان  این مجال داده شود که با تفنگ و سنت های مورد باور خود در جنوب افغانستان سلطه و حاکمیت داشته باشند، تکلیف رئیس جمهور و دولتش در کابل چه می شود؟ آیا این امر به واقعیت پیوستن این ادعای مشرف نخواهد بود که طالبان  نمایندۀ پشتونها هستند نه حاکمان پشتون تبار در کابل؟ آیا مشروعیت دادن به تفکر طالبانی و حاکمیت طالبان در جنوب کشور به معنی نابودی حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و تجزیۀ عملی کشور نیست؟ آیا این امر به جدایی و تشتت قومی در افغانستان منجر نمی شود؟

 

 

سیاست مبهم و دوگانۀ ایالات متحدۀ امریکا:

یکی از نکات پرسش بر انگیزدر رابط با سیاست "پشتونستان سرچپه"از سوی پرویز مشرف، سیاست غیر شفاف و دو پهلوی واشنگتن در این مورد است. صرف نظر از اینکه امریکایی ها در زمان حاکمیت طالبان هیچگونه مخالفت و اعتراضی در مورد سیاست تجاوز کارانۀ مشرف در افغانستان بنام حمایت از حقوق پشتونها نکردند، آنها پس از سقوط حکومت طالبان و اکنون نیز ازبازگشت مشرف به این سیاست اعتراضی ندارند. هیچ کسی در ایالات متحدۀ امریکا به ژنرال مشرف نگفت که او قیم ونمایندۀ پشتون در افغانستان نیست. هیچ ابراز نگرانی از اظهارات و ادعاهای مشرف که به نفاق و بی اعتمادی در جامعۀ چند قومی افغانستان دامن میزند، صورت نگرفت. سکوت امریکایی ها به ویژه با توجه به انتشار مقاله ای از "رالف پیترز" در سایت وزارت دفاع امریکا مبنی بر تقسیم بندی های جدید سیاسی در منطقه و تغیر درنقشۀ جغرافیایی برخی کشورهای منطقه پرسش برانگیز است. در مقالۀ متذکره گفته می شود که مناطق  پشتونستان پاکستان به افغانستان مدغم می شود و برخی ولایات غربی افغانستان مربوط ایران میگردد و با جدایی مناطق کرد و بلوچ از ایران و همچنان بلوچستان پاکستان و کردستان عراق ،  دو کشور جداگانۀ پلوچستان و کردستان تشکیل می شود.

البته موضوع ایجاد پشتونستان بزرگ در دوران سفارت زلمی خلیل زاد یکی از دل مشغولی ها  و موضوع مورد بحث و گفتگو میان سفیر ایالات متحده و رئیس جمهورکرزی و عده ای از اطرافیانش در داخل قصر ریاست جمهوری محسوب می شد. هنوز بدرستی مشخص نیست که دیدگاه و تمایلات خلیل زاد در نقشه ونظریات  سایت وزارت دفاع ایالات متحدۀ امریکا تا چه تاحد نفوذ و تأثیر داشته است؟ اما آنچی که مایۀ بحث و نگرانی محسوب می شود، سیاست گنگ و مبهم ایالات متحده در مورد ادعا ها و نظریات شیطنت آمیز، مداخله گرانه و تفرقه افگن پرویز مشرف در افغانستان است. البته نمی توان گفت که مشرف از تمایلات و بحث ها بر سر ایجاد پشتونستان بزرگ و تغیر نقشۀ جغرافیای سیاسی منطقه در بی خبری به سرمی برد. اما او سیاست "پشتونستان سرچپه" را علی رغم خطری ناشی از پیامد معکوس این سیاست ادامه میدهد. چون او افغانستان را بسیار ضعیف تر و درمانده تر از آن می بیند که توانایی توسعۀ قلمرو خود را به آنسوی دیورند داشته باشد. یکی از انگیزها و عوامل دیگری که به تشویق مشرف در مداخلات اوبه عنوان داعی حقوق پشتون در افغانستان می انجامد، ریشه در سیاست مبهم و دوپهلوی ایالات متحدۀ امریکا دارد. آیا ایالات متحده آنگونه که به عقیدۀ برخی تحلیلگران دراواخر دهۀ هشتاد با کمک نظامی ومالی به نیروهای اسلامی مخالف حکومت حزب دمکراتیک خلق و شوروی، پای شوروی را به باتلاق افغانستان کشانید، در مورد مشرف و پاکستان هم چنین نیت و هدفی  را در سر می پروراند؟

صرف نظر از اینکه چه انگیزه ها و عواملی در سیاست دوگانه و مبهم ایالات متحدۀ امریکا نهفته است، یکی از نتایج و پیامد های روشن و آشکار این سیاست، منازعه و بی ثباتی دراز مدت و مداوم  درافغانستان می باشد.  تغیر نقشۀ سیاسی منطقه، به نزاع و کشمکش دایمی و گسترده می انجامد. و به همان حد، سکوت ایالت متحده در برابر دخالت پاکستان و مشرف و تداوم این دخالت، افغانستان را از استقرار صلح و ثبات پایدار محروم می کند.

 

موضع ضعیف  رئیس جمهور کرزی:

رئیس جمهور کرزی در برابر اظهارات مشرف به حیث داعی حقوق پشتون در افغانستان و یا اتخاذ سیاست"پشتونستانِ سرچپه" از سوی او با ضعف و درماندگی ظاهر شد. او به گونۀ مشهودی در برابر این اظهارات مشرف که طالبان را دارای پایگاه مردمی در میان پشتونها میداند و از حقوق پایمال شدۀ پشتونها در دولت افغانستان سخن میگوید، سکوت کرد. حتی او در برابر لحن تهاجی و گستاخانۀ مشرف در ایالات متحده علی رغم آشکارا بودن دخالت پاکستان نتوانست میزان این دخالت و نقش پاکستان را در تقویت مجدد طالبان و جنگ علیه دولتش تبیین و توضیح نماید. کرزی به تشکیل جرگۀ قبایل دوسوی دیورند تن درداد. بعداً او در کابل از ضرورت برگزاری این جرگه با این استدلال صحبت کرد که بازگردانیدن نفوذ سران قبایل به آنها، به باز گشت ثبات و آرامش در منطقه می انجامد. همچنان او با برخی از سران احزاب و حلقه هایی در داخل حاکمیت، موضوع  امضای توافقنامه ای را با طالبان مطرح کرد و از تمایل ایالات متحدۀ امریکا در این مورد سخن گفت.

هرچند طرح بازگردانیدن نفوذ سران قبایل از سوی رئیس جمهورمنتخب  برمبنای قوانین و نظام دمکراسی که تقویت ارزش های دمکراسی بخش عمده ای از وظایف رسمی و اخلاقی او است، مضحک و شگفت آور به نظر میخورد اما  نکتۀ قابل پرسش و بحث این است که آیا جرگۀ قبایل دوسوی دیورند می تواند به دخالت پاکستان در افغانستان پایان دهد و نیم قرن منازعه میان دوطرف را حل کند؟ در حالیکه پاسخ روشنی به این پرسش وجود ندارد، بر عکس،  این نگرانی  به میان می آید که پیامد چنین جرگه ای به جای صلح و آرامش، گسترش بی ثباتی و تشدید جنگ باشد. مسلماً تشکیل جرگه ای از طرفداران و حامیان دولت افغانستان بیشتر یک نمایش خواهد بود که به حل بحران ناشی از مداخلات پاکستان و جنگ طالبان با دولت نمی انجامد. اما تشکیل جرگه ای از طالبان و طرفداران آنها از دوطرف دیورند می تواند به عنوان برگ مهم و برنده  در دست پاکستان و حلقه های مختلف مداخله گر پاکستانی  قرار گیرد. و از آن در جهت  تشدید خصومت و گسترش جنگ در افغانستان استفاده شود.

 

10 اکتوبر 2006             

 


بالا
 
بازگشت