« کس ندانست که سرمنزل مقصود کجا ست ! »

 

نردبان این جهان ،ما ومنی است

عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم آنکس که بالاتر نشست

استخوان او بتر خواهد شکست

«مولوی»

 

نوشته  ای از محمد امین (فروتن )

 

مدت ها در نوشته ها ، دفاعیه ها ، سخنرانی ها و حتی چشم در چشم قاتلان نامدار وطن و شکنجه گران معلوم الحال این سرزمین ادعا کردید و کردیم که بگذار جامعه ء مدنی و دموکراتیک در کشور جنگ زده ء ما نهادینه شود آنوقت   خواهید دید که آفتا ب چگونه واز کدام سو  میتابد ، و آرزوهای در گلو خفه شده ء محرومان و بیچاره گان چگونه   می شگفند و زمین چگونه به ورا ثت و زعامت روشنفکران و بنده گان صالح خدا در می آید .؟ آنگاه  خواهید دید که آنکه سوز ایمان و مبارزه در دل ، زخم شکنجه های گوناگونی بر پا ها دارند به قدرت میرسند  و تازیانه های  بی عدالتی ، فقرعمومی  گرسنه گی و وابسته گی سیاسی و فرهنگی  را در هم میشکنند . با تعیین آقای کرزی بحیث رئیس دولت مؤقت افغانستان که در گرماگرم بحث های سرنوشت ساز کنفرانس " بن " ودر  نتیجه یک اجماع جهانی و منطقوی  انتخاب گردید ،  گفتیم " وعده ء خدا نزدیک است " اینک  مردی از جنس خود ما و چهره ای   ملائم و صلح طلبی  به قدرت آورده شد و جامعه و ملت مان با نفرت از خشونت طلبی به رهبران دلسوزو وفادار به منافع ملی نیاز دارند که با  درائت وعقلانیت در راه تحقق وحدت ملی مانند پلی میان تمامی ملیت های ساکن در افغانستان نقشی ایفا کنند و دیدیم که مسأ له به آن سادگی که مردم امیدوار مان خیال میکردند نیست و با آنهم  بر وعده های وی که گویا  کار به اهل کار خواهند سپرد و از تشکیل حکومت های  ائتلافی بر مبنای مصلحت های شخصی و گروهی  که خود  نیز نتائج زیا نبار اش را لمس کرده بود خودداری میکند و مردمی را که از فقر و هزاران بدبختی اعم از فرهنگی و سیاسی واجتماعی رنج کشیده بودند به امید رسیدن به دنیای فارغ از ظلم و بی عدالتی ، امید  می بخشند ،  باور کردند و گفتند  که «  دنیا به امید خورده میشود » اما روز ها گذشت و  آرام ، آرام پس ازبرپائی چند ین پرده نمائیش لویه جرگه ها ... و غیره  کار به جای رسید که امروزاکثر و حتی نزدیک ترین شرکا و هوا خواهان وی نیز از اینگونه سیستم نا عادلانه اقتصادی ، سیا سی و فرهنگی وحشت وابراز برائت میکنند . برای آنها که طی چهار سال گذشته در نوشته ها ، سخنرانی ها و دفاعیه ها از نظام حاکم به مثابه مرحله ء گذار به جامعه مدنی و دموکراتیک سخن گفته بودند بسیار ناگوار و درد آوراست  که ببینند کسی که سالها او را                  داعی دموکراسی و جامعه مدنی می دانسته اند ، اکنون با بی تفاؤتی تمام، از برابر صف های طویل مبارزین   و معتقدین و شکنجه شده ها ی رژیم های گوناگونی گذشته، می گذرد و از این میان،   شبه روشنفکران " اهلی شده

 و " مستعجلی "  را گل چین میکنند . ازشما چه پنهان ازین « روشنفکران اهلی شده » و « مستعجلی» بحمد الله بسیار اند که متأ سفانه سوابق زندگی ، مسیر حرکت ، مراحل مختلف فکری و عملی ، موضعگیری ها ، اعتقادات و اظهار نظر ها و بالاخره خط مشی و عملکرد های این « مفتیان » فاجعه حکایت دیگری دارد ! و فاصله ء « جهان بینی » شان فقط  از« شکم»  تا« بینی » است و اتفا قأ برای این جماعتی که لباس اخرین مدل روشنفکری را به تن کرده اند  و « جهان بینی » شان به سانتی متراندازه  میشود  مهم نیست که حالا در افغانستان کی با کی میجنگد ؟ و سرنوشت کشور به کجا می انجامد ؟ گویا از  قدیم هم  گفته اند : " که اگر دنیا را آب ببرد مرغابی را تا بند پایش است . " همه ما مخصوصأ مردم فقیر و نادار ما چهار سال و اندی در اضطراب و هراس آمیخته با هزاران آرمان نا شگفته  به سر بردیم ،و اینک فرصت آن فرا رسیده است که یکبار دیگر از آنچه که بر ما رفته اند عبرت بگیریم . نقطه ضعف ها وبه اصطلاح آنچه که به سود فرصت طلبان ، ور شکسته گان ، « فاشیست های مترقی » و " دزدان معاصر " تمام میشود و همه ء ما اعم از زمامداران و مردم بی دست وپا ی کشور آنها را با کمی اما فقط سرعت بیشتر علاج کنیم و مانند گذشته به گردش روزگار وطول زمان و اعلام نتیجه ء کمسیونها ی که پس از هر حادثه  از سوی حاکمان بصورت عاجل تشکیل میگردد احاله ندهیم . که در پس هر ضعف اساسی ما قوت بزرگی برای دشمنان پیدا و نا پیدای میهن مان نهفته است در حال حاضر نیز باید سخت مراقب و هوشیار باشیم که آنچه را در مقام شعار و قانون به تصویب میرسانیم ما نند گذشته  در میدان عمل خراب اش نکنیم . و  در تاریخ معاصر سیاسی متهم با سیاست های ماکیاولیستی نگردیم . که ماکیاول با انتشار کتاب معروف  شهر یار اش همواره در عرف سیاسی و نه در اندیشه و مباحث اجتماعی تداعی کننده نیرنگ و حیله و دیکتاتوری و خود سری و خود کامه گی است ، چنانچه هیچ ناموری در تاریخ افکار اروپائی و شاید هم جهانی همچون ماکیاول شهرت اش به ننگ و ذلت آلوده نیست . ما کیاول در کتاب معروف خود " شهریار " که عمدتأ عقا ید و اندیشه های سیاسی وی  را بیان میکند وبر بستر سیاسی و تاریخی اروپا سایه داشته است نوع مکتب ما کیاولیسم را ارائه کرده و بر هرنوع دریدگی ، دوروئی اجتماعی رهبران  سیاسی  اطلاق میشود . ماکیاول برای حفظ ثبات ، نظم و امنیت تمسک به هر شیوه ای را روا میداند . و شجاعت و  تزویر  را از خصلت های ضروری برای یک فرمانروا میشمارد . او معتقد است که  مردم  بطور کلی تنها در روند اعتماد و پذیرش و تمکین حکومت است که قابل اتکا هستند ، اما درهر صورت به دوستی و دشمنی و پشتیبانی آنها نه میتوان اطمینان کرد ، او برای تحکیم سلطه و حاکمیت اش بیان میکند که " ستم باید چنان بزرگ باشد که راه تلافی و فرار از آن ممکن نبوده باشد " او مِهر و ترس را انگیزه های عمده ای در رفتار بشر میداند و مال اندوزی و " جاه طلبی " را ابزار بقای حاکمان می شمارد . ماکیاول بر این باور است که غریزه ء زراندوزی و " جاه طلبی " در دلهای آدمیان ریشه های چنان استواری دارد که به هر مقامی که ارتقأ یابند باز هم از میان نه میرود ، دلیل اش آن است که طبیعت ، ایشان را چنین آفر یده است که خواستار همه چیز اند ، مگر توانائی به دست آوردن آنها را ندارند . و چون آرزوهایشان بیشتر و اضافه تر از توانمندی های شان است ، از آنچه که دارند نا خرسند اند ، ودرست همین امر مایه دگر گونی احوال عمومی شان می شود ؛ زیرا وقتی برخی از مردمان در پی چیزهای بیشتر باشند و برخی بترسند که آنچه دارند از دست شان برود ، دشمنی و جنگ میان شان بوجود می آید .

در اینگونه اوضاع و احوال است که پیکار برای بقای زمامداران را نه تنها  یک وجیبه ء لازمی می شمارد بلکه معتقد است که در این روند اگر دست به هر کاری وتزویری نزنند و به ملاحظات اخلاقی و انسانی از اجرای برخی اقدامات کنار بکشند به گفته ء ماکیاول " زبون و شکست خورده خواهد شد " من به مثابه یک نویسنده ءکوچکی از این نسل و باشنده ء قرن بیست و یکم براین باورم که تمامی زمامداران و سیاستمداران اعم از اندیشمندان  و" متحجران" نوع رفتار خویشرا برای حکومت کردن بر نوعی انسان شناسی تاریخی  یا فلسفی  ویا هم انسان شناسی اجتماعی ( جامعه شناسی ) استوارساخته است  و هرچند برخی از حاکمان از آشکار ساختن این اصل مهم  ابا میورزند . طرح این قسمت از مسائل انسانی بطور انتزاعی ، مشکلی را حل نه خواهد کرد مگر این که برای نهادینه سازی اصل " حرمت"   گذاشتن برای   مخالفین سیاسی  در یک جامعه انسانی  به یک تلاش عمومی و جمعی نائل آیم . نابرابری  انسانی یکی از عمده مسائلی است که تمامی جوامع بشری به آن دست به گریبان اند هرگاه اعتقاد وباور برخی از نخبه گان این است که بی عدالتی و نابرابری یک امر الهی و حتمی و اجتناب پذیر است وباید  آنرا پذیرفت و به آن تن داد بدون تردید که از همین اول بار مانرا کج گذشته ایم . البته تنها  تظاهر بر این شعار که " همه انسان ها در برابر قانون برابر اند " فقط یک عبارت پوچ و پوکی است و هیچ مشکلی را حل نکرده و نخواهد کرد ، زیرا هرگاهی که قانون بر روی خرابه های ویران فقرا و گرسنه گان و بی سوادان – در درون کاخ های سلاطین  و بدست گماشته گان شکم سیر  و اندیشه های " سیر ها " وضع میشود ، فاجعه ها همچنان ادامه خواهد داشت . سوال اینجا ست که کدام قانون ؟  کدام انسانی و در چگونه شرائط تاریخی و فرهنگی وسیاسی  و کدامین سرزمینی  ؟ که در " استقرار " حاکمیت و مالکیت زور اعلام برابری و عدالت در برابر قانون یک فریب است .  این گونه قضاوت ها و اعلانات و  فتوی ها ی جعلی مزئن برحمایت  ده ها سازمان منطقوی و جهانی  حقوق بشر یک افتضاحی است که در صورت عدم یک   زمینه  برابر  و یا حد اقل امکانات برابر برای همه شهر وندان این اشک تمساح ها دروغ محض محسوب میشود . البته شکی نیست اگر امکانات برابر ایجاد شود اعلام برابری در برابر قانون معنی و مفهوم پیدا میکند و علاوه بر آن اصولأ برابری و عدالت باید مبنای وجودی و  فطری   داشته باشد و تمامی  انگیزه های درونی و اعتقادی و وجدانی انسان را باید تضمین کند . بدون تردید اگر بی عدالتی وجود دارد و در ابعاد گوناگونی از زندگی بشر امروزی عینیت یافته است باید با تلاش های  عالمانه و دلسوزانه ء ارزیابی شود که به چه معیا ر واعتباری عارضه ء اجتماعی و معلول روابط غاصبانه و زور گوئی است ؟ و کدامش مشخصه ء نژادی و ملی و قومی و جغرافیاوی دارد ؟  و کدام اش ویژه گی مناسبات اخلاقی و ارزشی را دارا است ؟ وچگونه و با توسل به کدامین جهان بینی ای که موجب تحقق عدالت اجتماعی و  قسط  در جامعه بشری گردد  باید توصل جست ؟ این چنین است که در اسلام با قرأئت انسان سالار  " برابری " معنای دقیق ودرست خود را آنچنا نکه  با فطرت انسان سازگاری دارد ، در کنار و عرض  عرفان  و  آزادی   قرار میگیرد .فلسفه ء تساوی عمومی همه افراد ، قبائل ، و حذف تمائزات و اختصاصات نَسبی ، جنسی ، نژادی و قبیلوی و طبقاتی و غیره در اسلام ، آنچنانکه بصورت یک توصیه اخلاقی و درلباس تغییرات وبیانات ادبی و عاطفی ، در خلال پند و اندرزهای معلم وار یا سیاستمدارانه بورژوازی و جهانگیران مؤدب دو جنگ جهانی آدم سوز آخر میشنویم و یا در سخنرانی ها و اعلامیه های گرداننده گان سازمان های بین المللی بخصوص در اعلامیه حقوق بشر که غالبأ مقصود بشر سفید است !  می بینیم طرح نه شده است بلکه  مسأله تساوی عمومی همه ء انسانها در اسلام بصورت یک واقیعت عینی و علمی و قطعی وبر مبنای یک فلسفه علمی و یک مکتب اعتقادی استوار است  .تا اولأ آنرا یک اصل مسلم طبیعی معرفی کند و ثانیأ برابری انسانها  را از برابری  حقوقی  تا مرز  برابری حقیقی  یعنی منشائی ، عینی و علمی ، طبیعی و آفرینشی بالا ببرد و به قول خود اسلام  برابری  را تا  برادری  ارتقأ دهد. اسلام با وضاحت دستور میدهد که " بنده دیگری مباش چرا که خدا ترا آزاد آفریده است " . اکنون در پرتو این مقدمه ای نسبتأ طویلی باید گذشته ء خاطره انگیز  ملت مانرا با همه تلخی ها و شرینی های آن عمیقأ ریشه یابی کنیم .و باید مواضع و مواقف مانرا در قبال بسیاری از مسائل مبرم تاریخی و سیاسی  ملت مان بصورت واضح و روشنی بیان کنیم ، تا برای  تمامی  کسانی که به نوعی و به نحوی و با انگیزه های گوناگونی زمام مستقیم قدرت  که بر مسنداجرایه  بنام دولت تکیه زده اند   و یا هم بصورت  غیر مستقیم بر مسند اپوزیسیون قانونی جامعه نه به گفته ء دانشمندی " کمپوزسیون "  در مجلس شورای ملی  ناظر بر عملکرد های دولت قرار دارند ممکن است اندوخته های نهفته باشند . البته حدیث و حکایت تلخی نیز برای  بسیاری ازروشنفکران کاپی شده و شماره 2 که  مانند حلزون در به درِ قدرت مندان میگردند و گام به گام اندر کاران توزیع و تقسیم  قدرت کاذب  راه میروند،  خواهند داشت که ازبابت این تذکرات از همه شان عذر خواهی میکنم . و من به عنوان یکی از کسانی که در خونبهای اسما عیل ام هیچ فدیه ای را نخواهم پذیرفت و میدانم که " خود حجاب خودم وباید از میان برخیزم " وبرمرز پایان برزخم استاده ام ، حصار نا مرئی ولی معلومی که از سالها قبل برگرد دلالان رسوای این بازار مکاره که لباس دانشمندی و روشنفکری و گاهی" تنها مخالفین تزئن شده ای ! " را بر تن کرده اند  می بینم . اگر این تذکرات دلسوزانه درراه  رسیدن به "   نان ونام   " شان تأثیری ناگواری را به بار می آورد مجددأ پوزش می طلبم . بی معنی خواهد بود که عده ای از برجسته ترین مهندسان و معماران هر چند به اساس تکنولوژی پیشرفته از بهترین خانه سخن بگویند . قبل  از آنکه برایشان معلوم شده باشد که خانواده ای که در آن باید سکونت اختیار کنند دارای چگونه سلیقه های اند ؟ چه روحیه ها و هدفهای دارند و نیاز های  اصلی زندگی و حیات شان چیست  ؟  

  لذا در پرتو همین  اصول ودکتورین های   مهم بشری و اجتماعی  است که اساس و بنیاد بینش روشنفکران ، دانشمندان  و دست اندر کاران سیاست را تشکیل میدهد . روشنفکران راستین! و" واقعأ راستین " مردم ما باید ضربات  قلب تاریخ را با گوش های شنوایی خود بشنوند و با چشمان شستشوشده به آب " تقوی  " ببینند . و باید چهره ء راستین استعمار واستبداد  را در این زمان ودر میان  نسل معاصر کنونی که    مجهز و آراسته و آمیخته  با نهاد های "  شبه  دموکراتیک "  مدنی و " تخصصی " از قبیل حقوق بشرو سازمانهای نگهداریی محیط زیست  وغیره  است   اعلام کند . حقیقت این است که امروز در جهان فعلی و در وضعیت واقعی فرهنگ ودانش و آگاهی توده ها ، ارزش هر رژیم سیاسی و اعتبار وموضوعیت هر اندیشه سیاسی ای منوط به هدف و اخذ روش آنها برای پیشرفت و اقتدار انسانی – اجتماعی بخشیدن به آحاد مردم است . روشنفکران اصیل و با رسالت ملت افغانستان باید در پرتو همین نگاه های  راجع به  انسان و حیات شان که  در بستر تمامی تاریخ از آن بهره مند بوده است با دقت و درائت نشانه گیرند . و در حد مجالی که اکنون در اختیار دارند یک چشمه دیگری از هزاران چشمه حقه بازی ها ، شعبده بازیها و چشم بندی ها ی استعمار جهانی و هواداران  داخلی شان اشاره بنمایند . باید بصورت واضح وبا ابزار صلح آمیز و منطقی ،  پرده از سیاست های دو گانه و مزورانه ء قدرت های اجنبی که امروز در سرزمین ما به شکار« بیچاره گان» مشغول اند و ظاهرأ این شکار را " مبارزه با تروریزم " می نامند ،  بردارند . این یک حقیقت اظهر من الشمس را تمامی جهان و از جمله نیروهای ائتلاف ضد تروریزم می دانند که چه کسی و چه قدرتی از جمله کشور های منطقه مقصر اوضاع تار وتاریکی در کشور ما افغانستان  هستند ؟ مسلمأ اگر بخواهیم به بازیهای وقت تلف کن   " شبه حاکمان " ( دولتمردان جمهوری اسلامی افغانستان ) تن ندهیم کار به همینجا میرسد که هرچند با توجه به خصلت ذاتی و فلسفه ء وجودی برخی از کشور های همجوار ما نه میتوان در هر حادثه کوچک و بزرگ مداخلات علنی و پنهانی آنها را نادیده گرفت ، البته  تنها موردی را که میتوان  یافت حوادث 8 جوزای 1385 شهر کابل بوده است که شاید دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی کشور های همسایه،  در  ایجاد آن آشوب های خونین و تأ سف انگیز  کوتاهی کرده اند ! البته با صراحت باید گفت که متأ سفانه تمامی  عوامل و انگیزه های که در به وجود آوردن حوادث  آخر خونین  نقش اصلی و کلیدی را داشتند با شناخت دقیق و ریشه ای  تمامی عوامل اصلی حادثه 8 جوزای 1385  در قلمرو مسؤلیت زمامداران کنونی افغانستان به حساب می آیند و آن عوامل چیزی نیست ، جز کوتاهی در مبارزه علیه  فقر ، بیکاری ، فساد ، ثروت اندوزی ، بیسوادی عمومی ، ترویج روزافزون مناسبات مزئن به تابلوی فرهنگ  دموکراسی ،  آزادی ، حقوق بشر  وغیره موجودات  مبتذل و بی هویتی که نه میتوان آنرا در شأن انسان متمدن معاصر به شمار آورد . واز همه مهم تر اینکه ازدیاد روزافزون   فاصله میان طبقات فقیر و ثروتمند  سبب شده است تا « کارد به استخوان  » برسد  . و  هر اقدام زمامداران کنونی را به چشم شک و تردید بنگرند . ودرست به فرمائش ابوذر غفاری یکی از یاران نزدیک پیامبر اسلام  که گفتند : در شگفتم از کسیکه نان در خانه نه می یابد و دست اش به شمشیر رسد وشمشیر را در شکم ثروتمندان فرو نه برد ! درست چندین قرن پس  آقای  داستایوفسکی نویسنده ء شهیر روس در اثر معروفش " جنایات و مکافات " مینویسد : چه کسانی در برابر جنایت مسؤل اند ؟ همه دست های که به کمک ستمدیده بلند نه شده ،  آلوده به این جنایت است ؛ تنها جنایتکار نه ، بلکه همه کسانی که در برابر جنایت سکوت کرده اند ، آلوده به جنایت هستند . حتی آنهائیکه به زبان و الفاظ صدای  اعتراض بلند ساخته اما کاری نکرده اند .

من از بیان این تذکر میخواهم به  نتیجه ای  برسم که  نگاه  همه ما ن به تاریخ و زندگی انسان ها  باید به دور از هرگونه تعصبات قومی ، نژادی ، جغرافیاوی  و زبانی ، و  تنها با هویت ارزشمند  انسانی استوار  بوده باشد ودرست نگاه های به  مانند  انسان های اصیل و بادیانت  گذشته بویژه زمامداران نخستین سال های ظهور اسلام ، که هرچند از سوی علمبرداران دروغین  عدالت ، آزادی و دموکراسی  معاصر به هزاران دلیل جعلی و ساخته گی محکوم به بی عدالتی وجهالت شده اند  ، قدرت و حاکمیت را بالاتر از روابط و مناسبات ذات البینی انسان ها در جامعه مگر با شیوه های انسانی و دموکراتیک اعمال می کردند   عملی کنیم . به قدرت رسیدن را فرصتی برای خدمت به انسان های ستمدیده بشما ریم که من اکیدآ باوردارم در جهان کنونی و در وضعیت واقعی فرهنگ و دانش و آگاهی توده ها ، ارزش هر رژیم سیاسی و اعتبار و موضوعیت هر اندیشه و تفکر سیاسی منوط به هدف اخذ روش آنها برای پیشرفت و اقتدار انسانی -اجتماعی بخشیدن به آحاد مردم است ؛ چون بدون ایجاد قدرت عادلانه   انسانی –اجتماعی احادی  از مردم که مستلزم آگاهی و دانش راستین سیاسی و آزادی است و این تنها وظیفه رژیم سیاسی است ، اقتدار رهبری یا رهبران و رؤسای حکومتی ارزش واعتباری ندارد . چون دوام وابقای آنها نا مشروع بوده و ازکانال های غیر قانونی و بدون میزان انسانی –اعتقادی چنین وضعی حاصل شده است . آنچه که امروز برسر راه تمامی بشریت به مثابه یک پدیده ء ذشت فرهنگی قرار دارد همین نگاه غیرعادلانه وغیر  انسانی به سکوی قدرت است که در قلمرو سیا ست های جهانی معاصرو محیط زیست انسانی  هر روز فاجعه ء غم انگیزی  را می آفریند . روی همین ملحوظ و در بستر چنین فرهنگ سیاسی و تاریخی است که قبل ازهمه باید توده های از مردم مسأ له هویت  تاریخی و اعتقادی   انسان را که مسأ له اصلی یک جهان بینی را تشکیل میدهد به یاری و کمک روشنفکران رسالتمند و متعهد جامعه به مثابه ء وجدان عمومی و جوهر اصلی یک اندیشه اعم از دینی و لائیک   حل وفصل نمایند . روشنفکران جامعه ما و تمامی ملت های عقب نگاه داشته شده جهان سوم  باید پهلوهای حقوقی و حقیقی هویت انسان را  در مسیر تمامی تاریخ پر از فراز و نشیب ملت های ستمدیده و تحقیر شده   بصورت عمیق ریشه یابی کند . وپس از بررسی های شگرفی در زمینه ء شناخت فزیولوژیکی و سیر تاریخی انسان در پیوند با علوم و تکنولوژی معاصر چهار چوبها و دور نمای  اصلی حیات اش را متناسب با فطرت انسانی در یابند . همچنان روشنفکران معاصر این روزگار نه « فضولباشی های قدرت!» باید رمز هستی و تمدن جهانی را که جهان را به دهکده ای مبدل ساخته است  ، با دقت تشخیص کنند و بدون آنکه بدانند « جهت باد قدرت  به کدام سو میوزد » رموز حرکت ملت مانرا همراه با سیر عمومی تمدن و فرهنگ جهانی روشن سازند ، لذا در وجدان فرد ، فردی از اهالی سیاست و قدرت درجامعه ء ما پاسخ این پرسش که آیا واقعأ  " انسان " اشرف المخلوقات است ؟ بروز میکند و اگرپاسخ  آری است ، علت اصلی این امتیاز باید عالمانه و عاقلانه ، به دور از رسوبات افکار جاهلی و قبیلوی کهن باید در بستر قرائت  نوو بکری   از افکار و  اندیشه ها ، متناسب با جوهر یا فطرت اصلی  انسان این «مخلوق خدا گونه» در زمین  مورد تجزیه و تحلیل قرار داد  . همچنان آن جماعتی که به جای نهادینه ساختن دموکراسی و مردم سالاری در بطن و متن جامعه ، خیمه گاه  و خرگاه خود را دروادی تزویر ودر بیخ وبن زندگی قبیله نشین ها و مراکز گوناگونی ازچادر نشین ها فرو کوفتند وبه زعم شان  برای مردم افغانستان تکلیف دموکراسی را معیین کردند و خود شان هضم  چند استخوان ناچیز باقیمانده  ملت درمانده ء افغان را کافی دانستند .درد دیگری است که مردم سلحشور ما از آن رنج می برند . نوع دیگری از این جماعت اعجوبه ای  آن دسته از افغانستان شناسان کلیشه ای ساخت رسانه های ملی و جهانی اند که با انتقاد های صد در صدی برخی از مراکز قدرت مصنوعی را تصاحب کردند و به اندازه ء سه دهه مبارزات پوپنکی خود ، طلبکار مردم فقیر و صلح طلب افغانستان گشته اند ! عده ای نیز که با شعار های اسلام " صد درصدی " و مقابله با مشرکین و ملحد ینی که اکثر این مغضوبین و محکومین   در دادگاهی بنام " سلیقه ء مبارکه  " آقایون رهبران فخیمه ء جهاد  مقدس مردم افغانستان"  بر علیه اشغال گران اتحاد جماهیر شوروی سابق محکوم به شنیدن چنین شعار های گشته اند ، که اکنون نیز  نه تنها با تمامی " صداقت کاذب " از سوی حامیان تمامیت خواه چپ وراست  جامعه و مردم ما  تکرار میشود ، بلکه سهم گیری در پروژه ء  بیان واعلام این نوع شعار های افراطی در جامعه ومیهن ما  از سوی " ترد شده گان و در حاشیه قرار گرفته گان "  به مثابه ء وثیقه شرعی !! تمامیت خواهی و"  سرکوب مقدس " فرزندان اصیل این سرزمین بکار گرفته میشود . از این رویه اقتدار گرایان میتوان چنین نتیجه گرفت که  هنوز هم علی الرغم تظاهر به  ایمان ،   تقوی  ،  عدالت  ،  آزادی  و   دموکراسی  وغیره  که صبح وشام سر زبانهای این جماعت است کوچکترین جرقه ای از  ایمان  ، عدالت  و آزادی در زندگی عملی آنها  به چشم نه میخورد . بدون تردید اینگونه تناقض در اند یشه و عمل را باید در مایه ها ، منابع تصفیه نا شده ، و برداشت های ناسالمی  جستجو کرد که در گذشته ء تاریخی افغانستان و برخی از کشور های اسلامی  به مثابه تنها  دکتورین منافع اشراف زاده گان و حاکمان  به عنوان اعتقادات دینی و مذهبی مردم افغانستان جا گرفته است .! در حالیکه  سیره ء حقیقی  دین  در تمامی مسیر  از آدم تا این دم  ما لامال از عطوفت و مهر ورزی  است . و حرمت و منزلت  " انسان "  به  مثابه جانشین  ونائب  خدا  نه تنها در زمین بلکه در تمامی هستی ارج نهاده شده است . لذا چنین نتیجه باید گرفت که موضوع شناخت جوهر و فطرت انسان موضوع اصلی فلسفه ء تاریخ   است که  حفظ آبرو و کرامت حقیقی انسان روح این فلسفه را تشکیل می دهد . بدون شک آنچه که به مثابه عملکرد های قابل تقلید از اینگونه حاکمان به جا میماند این است که جنایت را به مهرُبزرگترین و نامدار ترین مراکز  و سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی تیوریزه میکند . هرگاه اندیشه ء " انسان برتر " در برابر "انسان پست تر " به نوعی در ذهن حاکمان نفوذ و  سرائت کرده باشد و سر انجام به یک اندیشه ء عمومی " مقدس و نامقدس " مبدل گردد و در بوجود آوردن و  اعمار  این اندیشه و  تمدن مصنوعی  معاصر ،  فلاسفه ء نامدار ی از نیچه و  هگل  گرفته تا همه ء دانشمندان خورد و  بزرگی سهیم بودند ، واز سوی دیگربلند ترین مراجع دینی وسیاسی  تاریخ  با مذهبی جلوه دادن افکار جاهلی و قبیلوی  مهر مذهبی نهاده اند و تاریخ سیاسی کشور های جهان سوم و اسلامی آلوده برچنین  جنایت گردیده است  و بدین وسیله جنایت و ظلم در یک  زرورق رنگین و" مقدس  "میان توده های فقیر و بیسوادی مشروعیت یافته است . جالب آنجاست که نخستین پایه های جهاد آزادی بخش اسلامی مردم افغانستان را نیز  همین نخبه گان دیروزی و " جنگ سالاران " امروزی بر ضد اشغالگران اتحاد جماهیر  شوروی  سابق تا نیل  به استقلال و نجات از بند استعمار گران روسی و هواداران داخلی شان رهبری نمودند . و در تمامی این دوره پر از فراز ونشیب خود را با ترقی خواهان و عدالت پسندان همگام نشان داد ه اند ، متأسفانه نا گهان اندوخته های سالها هم آهنگی با مردم ، آن همه ایمان و ارادت توده های فقیر ، و آن همه فداکاریهای که برای بزرگداشت رهبران خود متقبل شده بودند  ، همه و همه را به باد فنا دادند و در عوض چند " کیسه زر" را با هزاران تزویر" و بکار گیریی زور  بدست آوردند . شگفت  انگیز است که همین خود کامه گان و " نظامیان ایدیولوژیک اعم از مذهبی و لائیک  " با افکار واندیشه های  توتالیتار خویش نه تنها با این بینیش ناقص شان که گویا مردم ( همان های که مصادر اصلی قدرت و واژه های چون ، دموکراسی ، حقوق بشر ، اشرف المخلوقات  وغیره ... هستند ) توانمندیی بیان الام و درد ها را ندارند  و مردم فقیر همیشه با گماشتن نماینده گان شان  به این امر مهم مبادرت می ورزند .  درحالیکه هیچ کس و یا کسانی مجاز نیستند دید گاه ها ی خویش را در این زمینه حاکم نماید . و آنچه را خود  درد  میپیندارند عامل درد و رنج دیگران نیز بدانند . ویا هم هرچند با خلوص دل برای رفع آنچه که وی "  آنرا تبعیض و بی عدالتی  می خواند ودر این راستا با دیگران می جنگد برای دیگران هم انتخاب کنند بدون تردید این رویکرد نوعی توتا لیتاریزم فکری و اعتقادی به شمار می آید  ،نباید دیدگاه های خود را بر دیدگاه دیگرا ن رجحان داد ، و مصداق هرنوع درد ورنج را باید با نفوذ معنوی و اخلاقی خویش  از افراد درد رسیده  پرسید و برای معالجه ء آن باید همچون  طبابت جسمانی آدم ها نسخه های روانی و فرهنگی را بکار گرفت و باید جامعه بشری با استفاده   از روش های گفتگو به چنان  اجماع اخلاقی و فرهنگی  در خصوص تشخیص و علاج عوامل درد ها برسد که  اجرای آن بر بخشی از   نوامیس  ملی و انسانی مبدل گردد  .آزادی انسان به عنوان یک انسان به صورت اصلی ، برای تأسیس یک حکومت مشترک که بتواند سعادت حقیقی یک ملت را  مطابق به تلقی  فرد ، فردی از جامعه مبنی بر پذیرش رفاه و سعادت دیگران تحقق ببخشد . به دلیل حاکم نبودن دیدگاه قائل شدن به حرمت انسانها در مناسبات  اجتماعی و ملی امروز گرفتار مسائل و دشواری های زیادی هستیم که با کوشش و فداکاری جمعی حل ورفع باید شود . ازاینکه کار یک نویسنده و روشنفکر کشف حقیقت و عرضه آن در عرصه عمومی به زبان قابل فهم برای عموم شهر وندان است بنأ او با نقد تمام ، چهره ء قدرت و اسطوره ها ، وتابو ها برای رهائی انسان ها از چنگال قدرت مبارزه میکند . وظیفه اخلاقی و رسالت عمومی یک روشنفکر کاهش درد و رنج و آلام انسانی است . این اهداف بزرگ ، روشنفکران را دچار بسیاری محرومیت ها خواهد ساخت ، که اخلاقی زیستن تنها یاور روشنفکر در برابر هر گونه محرومیت هاست . روشنفکر باید بتواند خود را از جا ذبه ء قدرت ، ثروت ، جاه ومقام ، شهرت و محبوبیت  رها سازد تا بتواند به وظیفه معرفتی و اخلاقی خود عمل کند . روشنفکر روزگار ما باید  این اصل که شفقت و رحمت شامل هر انسانی میشود و نه فقط برادر دینی من ، بلکه  هر انسانی ، در هر کجای از این سیاره ، به هر لباس ، هر رنگی . 

 از راه پذیرش دیگری دنیای من ساخته میشود ، بدون مخالف من کامل نیستم . حقیقت من از راه همفکری و مفاهمه با او ساخته میشود  در تمامی تاریخ خونین  جامعه ما ترزیق کند .و در جنب این رسالت مهم تاریخی از انتقال و نهادینه سازی بی موقع مظاهری از تمدن و فرهنگ در جامعه ما باید آکیدأ بپرهیزد و تمامی فرآورده های  وارداتی و کپی شده ای  که قبلأ  در شرائط ویژه ای به جامعه ء ما  انتقال یافته است و موجب بیشترین رنج و درد مردم میگردد با یک جراحی کارشنا سانه فرهنگی مدا وا سازد . زیرا هرگاهی شرائط عینی و حقیقی برای یک ارزش فرهنگی بصورت طبیعی  بوجود نیامده  باشد و به دور از جغرافیای  فرهنگی یک  جامعه به اساس محاسبات دیگران و "دایه  مهربان تر از مادر " به قلب یک تمدن و فرهنگ انتقال یافته باشد ، همچون کودک بی وقت تولد شده در مسیر حیات یک ملت جان میدهد . البته باید گفت که این گونه ابتذال فرهنگی تنها در زمین  حوزه فرهنگی و معنوی ملتها که فرهنگ گذشته را به دلیل پوسیده گی آن  از مفهوم تهی میکنند و فراورده های فرهنگ  جدید و جلوه هایش را چون رمه ء بز ها به دنبال خود میکشانند  و بذر موازین نوینی را به جای ارزش های پوسیده بر زمین شخم کرده  غرس میکنند ، به مشاهده میرسد . حالآ به این پرسش میرسیم که چگونه و چرا برخی از نهاد های حقوقی و سیاسی  در افغانستان  که با متلاشی شدن رژیم قرون ؤسطی ای طالبان و القاعده چندین نهادی سیاسی و اجتماعی  به مثابه نیاز های اولیه اجتماعی به وجود آمده بود  پس از گذشت چهار سال و چند ماهی نه تنها درراه  تقویت انها  کوچکترین گامی برداشته نه شد بلکه در راه انهدام و نابودی  آن نهاد ها و ساختار های که بنام  دموکراسی ، آزادی و  حقوق بشر تازه به وجود آمده بودند  به بهانه های تازه تر و مستد ل تری و با ابزار جدید تبلیغاتی و با هزینه های گزاف مالی و اقتصادی گامهای تندی  برداشته شد .  . یک تفسیر ساده  و نگاه منطقی  و عالمانه به قضایای افغانستان به ما حکم میکند که اول باید در راه زدوده سازی رسوبات فرهنگ بیگانه،  گام های استواری برداشته شود و تمامی آنچه را که در تاریخ و جامعه مانع این شده که انسانیت راستین تجلی یابد،  در یافته و سپس   به شیوه های صلح آمیزو مدنی به تدریج زدوده شود . باید نخبه گان جامعه  و اهل فرهنگ عمومی از انجام هرنوع افراط و تفریط اکیدأ بپرهیزند .نکته ء جالب  اینجاست که متأسفانه همان عوامل و ابزار تبلیغاتی ای  که حین بیان ضرورت گسترش و شفا ف سازی نهاد های دموکراتیک بکار گرفته میشود ، هنگام  انهدام و فروریزی همان نهاد ها ی جامعه مدنی و دموکراتیکی  که تازه جان گرفته است نیز قابل استفاده محسوب میشود . نزدیک ترین مثال آن توجه به مسأ له حقوق زنان و اشتراک آنها در عرصه ء سیاسی و فرهنگی جامعه افغانی بوده که احیا  سهم ومشارکت این قشر محکوم شده جامعه ء افغانی  در تمامی نهاد های مدنی مانند احزاب و شورا ها با یک سرعت فوق العاده به پیش رفت ، و رهبریی  سه یا چهار وزارت خانه را به مثابه یک نما ئش  دموکراتیک  اما  " دراماتیک " به دست سه یا چهار " آدم " زن  سپردند . که متأ سفانه با گذشت یکسا ل و چند ماه پس از برآورده شدن اهداف خاصی که در سطح جهانی و منطقوی از این نما ئش دموکراتیک در نظر داشتند  ، اکثر  نهاد ها و وزارت خانه های که به اساس  یک استراتیژی طویل مدت سیاسی درافغانستان بوجود آمده بود و هدف از آن تشویق وترغیب گسترده ء قشر محروم و مظلوم زنانی تشکیل میداد که بیش از هر قشر دیگر جامعه ء افغانی رنج های بیکرانی از رژیم های گوناگون " توتالیتار " و افراطی به جان و پوست خویش لمس کرده بودند با دلائل مواجه و نا مواجهی از تشکیلات جدید حذف گردیدند .  نخستین پرسشی که از این رویه ء تشکیلاتی برای اکثریت  تحلیل گرا ن  جامعه ء جنگزده ء  افغانستان بوجود می آید این است که تشکیل و بوجود آوردن این نهاد ها و ادارات  در همان روزگاری ، حد اقل به سطح تبلیغاتی روی  کدامین فاکتورهای عینی روند تکاملی   و  مصلحت ملی  جامعه ما  استوار بوده است ؟ و چرا اگر در  آن روز ها ی نه چندان دور هسته ء   احیأ و پرورش این  نهاد ها در بطن تاریخ میهن ما ریشه داشت چگونه شد که علی الرغم   نیرومند  ترین حامیان داخلی و بین المللی این  پروژه فرهنگی و دموکراتیک  تشکیلاتی که بیشتر جنبه های حقوقی و مدنی  را دارا بود یک شبه از کار افتید ؟ 

به اعتقاد من این یک  رسا لت علمی و اساسی تمامی نخبه گان و روشنفکران بشمار می آید  که باید یکبار دیگر تمامی مفاهیمی از قبیل فرهنگ ، جامعه ، انسان ، و د ه ها مقوله ء ارزشمند  دیگر سیاسی و اجتماعی که با سر نوشت ملت و مردم ما ارتبا ط تنگا تنگی دارد با عینک واقع بینانه و بیطرفانه ارزیابی کنند ، در چنین مؤقیعت نخبه گان و روشنفکران جامعه ء ما منتقد ان  وجلوگیری کننده گان از  اشاعه ء ابتذال ، سهل انگاری های هنری ، هستند و نخبه گان و چیز فهمان این نسل و این مردم  باید همچون طبیبان جامعه  بر بالین ویران وطن  ما بنشینند و بیماریی

 " روزمرگی"  ارزش ها ی تاریخی و فرهنگی  تمدن باستانی سرزمین ما را با دقت و ظرافت در یابند . و اگر آثاراین  ویروس "  روزمرگی " را  در   خون بدن وطن بیمار ما  تشخیص کردند بسود فرهنگ تاریخی و در بستر  منافع ملی  این مردم  باید آنرا با قاطعیت بِزدایند . وعلاوه بر این نخبه گان جامعه ء ما باید با چکش نقد سالم  بکوبند و در همان کوبیدنها ، سنگ بنای ساختن و خلاقیت را بگذارند . بدون هیچ اغراق این را همه می دانند  که در این شرائط بحرانی و حساس مردم افغانستان اینگونه برخورد ها و آنهم در برابر چنین پدیده های ظریف اما هوشدار دهنده فرهنگی و معنوی هیچگونه تناسبی با رشد عمومی و فرهنگی جامعه ء مان نداشت ، بلکه در پرتو تحلیل و ارزیابی شرائط جهانی آن زمان در منطقه ء جنوب غرب آسیا و خاورمیانه  بویژه کشورهای که در امتداد منافع کشورهای بزرگ شامل در ا ئتلاف ضد تروریزم ( از ایالات متحده امریکا گرفته  تا انگلیس ، المان  و فرانسه   )  واقع بوده اند   بخوبی معلوم می گردد که تمامی پروژه ها و پروسه های انتخاباتی و تشکیلاتی در افغانستان بخشی از کمپاین و سیع  تبلیغاتی برای نشان دادن نتائج مثبت هزینه سازی و مصرف  ده ها ملیارد دالردر راه دموکراسی و آزادی در افغانستان  به حساب می آمد . ائتلاف ضد تروریزم بویژه حاکمان قصر سفید  برای به حق جلوه دادن عملیات خود در افغانستان و عراق به  براه انداختن اینگونه تبلیغات احتیاج داشت . تا کنسر سیوم ها ی نفتی ایالات متحده امریکا که طراحان اصلی دکتورین حمله بر عراق و افغانستان به حساب می آمدند  و استراتیژی نظامی قصر سفید را نیز  تنظیم و ترتیب می  کنند  تا  در جهان وتاریخ  به جای یک  چهره ء خود کامه و خونین ، جنبه های   دموکراتیک و انسانی را به نمائیش بگذارند ؛ و از سوی دیگر این گونه حرکات عجولانه در امر توسعه ء سیاسی و فرهنگی تحمیل واضح فرهنگ بیگانه بوده که در شرائط خاص تاریخی ،  بر  یک حوزه معین تمدنی  تأثیر گذار میباشد . زیرا توسعه یعنی آگاه ساختن انسانها امر ظریفی است که هر نوع شتابزدگی در امر توسعه فرهنگی وسیاسی نتائج منفی را به بار خواهند آورد . بنده معتقدم ،  تنها  توسعه و اصلاحاتی به ثمر میرسد که از متن و بطن یک جامعه ء صورت بگیرند ، به گونه ای که  اقشار بزرگی از مردم اعم از زنان و مردان را به تدریج و در حین آموزش های اضطراری و عاجل متوجه اهمیت  دموکراسی و مردم سالاری نمود ، وبا توجه به این اصل باید توسعه را نخست از قشر عظیمی از زنان آغاز نمود  و در این راستا باید از هرنوع افراط گری ها و تفریط ها پرهیز کرد ؛ بنا بر این در روشنی این شیوه ء مؤثر سیاسی و با نهادینه کردن دموکراسی در بطن یک جامعهء جنگ زده مانند  افغانستان بصورت طبیعی و لازمی  منبع مشروعیت دهی برای دولت ها نیز  بشمار می آید  . یعنی دولت ها را دنبال خودش می آورند  و به آن مشروعیت  می بخشند  ؛هر گاه  ما مسا ئل آخیر مملکت مان را  با  این فورمول عمیقأ  مورد غور و ارزیابی قرار دهیم خواهیم یافت که اکثر سیاست ها ی عرضه شده و اعمال انجام شده به وسیله  دولت های اقلأ مؤ قت و انتقالی و جمهوری اسلامی افغانستان به اساس استراتیژی  ها و دکتورین های جهانی و منطقوی کشور های خورد و بزرگی که در کشور ما افغانستان منافع استراتیژیکی داشته اند توجیه شده است  . وضع عمومی سیاسی و فرهنگی چهار سال آخیر در جامعه ء ما از هیچکسی پوشیده نیست ، که چگونه با ایجاد نهاد های دولتی و همچنان " اپوزیسیون " که جز " کمپوزیسیون " چیزی دیگری نبوده است بر سر تمامی روشنفکران اصیل و  نا اصل  کلاه گذشته شد 

وقتی نخبه گان و آگاهان جامعه مسأ له کمبود دموکراسی ، آزادی ، حقوق بشر و احترام به زن به مثابه انسان مظلوم تاریخ معاصر را از تربیونهای که در اختیار شان قرار داده شدند مطرح کردند ، ناگهان همه گریستند و  وا ه ویلا براه انداختند و گفتند که موضوع اصلی ملت های جهان که میخواهند همگام با تمدن جهانی زندگی کنند همین است و بس!   

به نظر این حقیر مفهوم و جوهر آزادی و دموکراسی زمانی معنا می یابند که  هرگونه تصمیم راجع به سرنوشت انسان وجامعه از یک اندیشه ای که در بستر یک فرهنگ آزاد به حرکت آمده  و بالاخره در یک مکانیزم مردم سالار به اراده تبدیل گردیده باشد . هرگاه تمامی پرسش ها و پاسخ های که سرنوشت یک ملت و نسل معاصر را رقم میزنند در یک مجموعه عرضه نگردد  و نیاز مندی ها ی انسانی در بستر مناسبا ت فرهنگی و معنوی  جوامع پیشرفته و صنعتی و یا هم هر جامعه ء دیگری تبارز کرده باشند هرچند  پاسخ ها  و راه حل های آن با شیوه های سالم مگر در قلمرو فرهنگ یک جامعه فقیر ی  بسنجانند بدون تردید  نتائج ناگواری را بر سرنوشت یک ملت بجا خواهند گذاشت . زیرا   مشکلات و دشواریهای هر جامعه ای که بر این کره خاکی قرار دارد باید  بصورت جداگانه ریشه یابی و مورد ارزیابی قرار گیرند . و با تشخیص و بلانس  دقیق نیاز های اولیه و ثانویه این  نوع دشواری ها از مواد و لوازم در دست داشته داخلی  و احیانأ   با همین اراده ملی که نگاهدارنده ء منافع ملی وانسانی  است از محیط بیرونی تهیه و  برآورده شود . یک اشتباه بزرگ واساسی که ممکن است پیش آید اینست که فکر کنیم کسانی که به اروپا یا امریکا رفته و « مکاتب اجتماعی و سیاسی و ایدیولوژی های فلسفی  وسیاسی  » را خوانده وبر گشته روشنفکران اند  درست است که این گروه یا اشخاص بزرگترین اندیشه ها و مکتب های نامدار غربی مانند مارکسیسم ، کاپیتالیزم و اندیشه های ژان پل سارتر و سن سیمون را خوانده اند که در تاریخ و تمدن اروپا نقش انقلابی و اصلاح گرایانه ای را داشته اند و روشنفکران قرون 18 و 19 و 20 جوامع خود شانرا بر اساس این اندیشه ها تحول بخشیده و به هدف رسانده اند مگر همین اشخاص ویا هم دیگر هم قطاران شان که از غرب بر گشته و در جامعه ء افغانی به خدمت پرداخته اند ، تنها به خاطر تحصیل وفرگیری این ایدیولوژی ها و یا هم اندوخته ها ی علمی نه میتوانند در جامعه خود نقش و مسؤلیت یک روشنفکر را ایفا کنند ،زیرا او تنها با مطالعه و فهمیدن این مکاتب و دانستن آنها دانشمند و متخصص این مکاتب است که میتواند به  هرکجا برود وبه طور مشابه و فعال به تدریس آن ایدیولوژی ها و مکتب ها ی بپردازد که در دانشگاه های معتبر بین المللی فرا گرفته اند  ، بنابر این باید گفت که « روشنفکر » به عنوان یک تیپ ثابت جهانی وجود ندارد بلکه « روشنفکرها » وجود دارند که به نسبت فرهنگ ها و اقلیم های گوناگون و محیط و ماحولی که وی از آن برمیخیزد احساس مسؤلیت مینمایند .متأسفانه در فرهنگ جدید افغانی و نظام تربیتی کنونی درس خوانده های ما به درون قلعه ء بسته با برج و باروی بسیار استوار و تسخیر نا پذیر جذب میشوند و در مؤقیعت خاص جدا از متن مردم به کار خود شان ادامه داده و در یک برج عاج سر بسته در میان مردم حرکت میکنند . و این موجب میشود که هم درس خوانده های ما که به غلط در جامعه ء ما روشنفکر نامیده میشوند در برج عاج  به سر برد و مردم وجامعه خود را نه شناسد و هم توده ء عوام از مغز های متفکری که با پول جامعه شرائط پرورش آنها را فراهم کرده اند محروم بما نند ، واین یک مصیبت بزرگی است . بنابراین بزرگترین و مهمترین مسؤلیت کسی که می خواهد در پرتو  یک تفاهم  واراده ءعمومی این اعضای بریده شده  و حتی متنفر از هم را یکجا  کند و به تجدید بنای کشور قدرت مند در تاریخ جهان و منطقه  بپردازد ، این است که میان این دو قطب فکر و عمل ، پلی ایجاد کند و این حفره ء بزرگ بیگانه گی را در میان پر سازند .  

« میگویند  شخصی که  سخت مشغول قماربود   نا گهان به او گفتند  ، منصور خان ! برای چه نشسته ای برو که خانه ات آتش گرفته و زن و فرزندان ات را نجات بده که در منزل دوم خانه بند مانده اند ؛ شخص با عجله خیز زد و را ه افتاد ، در میان راه متوجه شد که خانه اش دو طبقه نیست ، سپس یاد اش آمد که  اصلأ خانه ندارد ولی باز هم میدوید ، بعد به فکر افتید که  من اصلأ زن و فرزند ندارم مگر با آنهم به دویدن ادامه داد ، تا اینکه یکدفعه  به یاد اش آمد و به خودش گفت که اصلأ نام من منصور خان نیست ! مگر  از نا چاری میدوید .» سرگذشت ملت مظلوم افغانستان نیز مصداق عینی این گفتار است که  از نا چاری تن به این" دویدن های "  نا خواسته داده ایم .  

 

  یاحق

 

 


بالا
 
بازگشت