« عدالت یا  حقیقت ممنوع  در افغانستان » !

محمد امین  فروتن

« د ر شگفتم از کسی که در خانه اش غذا

نه میا بد ، چگونه شمشیر بر مردم نه می

کشد ؟ »

 " ابوذرغفاری صحابی نامدار صدر  اسلام "                                                                                             

                                                                                

چنانچه زمین میهن ما زیر قد مهای که تا اکنون از آنسوی مرز آمده اند می لرزند و ما نیز در محدوده آگاهی های مان  راجع به عوامل ، ریشه ها  و زمینه های آن تحلیل های گفتیم و نوشتیم ، اکنون به علت  و انگیزه اصلی و اساسی باید اشاره ای بکنیم که بدون هرگونه تردید روح اصلی بحران کنونی در جامعه ما را تشکیل میدهد . همه ما اعم از زمامداران ( دولتمردان اعم از آشکار و پنهان  ) و ناقدان ناظر بر اوضاع یعنی عموم روشنفکران آزاده و استقلال طلب افغان  در همین قرن بیست ویکم و با گذشت نیم د هه که  از تشکیل دولت های اعم از " مؤ قت ، انتقالی ، و منتخب " در افغانستان میگذارد و بنابر اعتراف صریح وروشن  زمامداران و مسؤلان شماره اول  جامعه و کشورما ،  این نسخه ای که در نتیجه ء کنفرانس" بن " برای شفا ی بیماری های تاریخی و مزمن جامعه ء ما تجویز گردیده بود آنچنا نکه " عصای  مسیح " وانمود میگردید کار آمد نبوده است! ،   با ید از خود بپرسیم که چرا و چگونه هرروز جنازه ء ارزش های  حلق آویز شده ء ملی و دینی مان را که طی  تاریخ چند هزار ساله ای خویش بدست آورده بودیم در زیر چشم مان به بیرون کشیده میشود و با گذشت نیم دهه ای که از عمر" حکومت جمهوری اسلامی افغانستان" سپری میشود هنوز هم  بر صفحات تاریخ مان آویزان است ؟ چگونه شد که برخی از روشنفکر ان مسخ شده ء  جامعه و ملت  ما با پا های پوسیده  و تحلیل های وارونه و غلط سیاسی و اجتماعی شان در مراسم " ختم " ی که دشمنان عدل و قاتلان ارزشها  را درمعبدی  از ریأ و فریب    بر پا ساخته  اند حضور میا بند ؟ و آیا راه فراری از این بحران دلخراش فرهنگی ، سیا سی و معنوی عمومی که سر تاسر جامعه بیمار ما را گرفته است   وجود دارد ؟ اگر جواب مثبت است شکل وصورت آن چگونه و کدام است ؟ و آیا چنین نیست که همه ء ما چه انانیکه مجرایان طرحهای " دموکراتیک و مدنی " در کشور ما اند و به مثابه گرداننده گان چرخ دولت نا میده میشوند و یا هم آنانیکه به مثابه نا قدان اوضاع کشور و جامعه به شمار می آیم هیچگونه آمادگی لازم سیاسی را نداشته ایم ؛ لذا تاهنوز هم این سوال به مثابه ء یک واقیعت تلخ و درد ناکی وجود دارد که آیا ما آزادی و آمادگی لازم برای حکومت کردن و یاهم یک نقد منصفانه  را به دست آورده ایم ؟ که تصمیم بگیریم کدام راه را برویم و این که هر کس و هر نیروی تا چه حد میتواند در این تصمیم گیری سهم فعال بگیرند ؟ اکنون از هیچکسی پوشیده نیست که در جامعه ما  غالبأ دو واقیعتی را که هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند با هم عوضی گرفته میشوند " قدرت داشتن و ثروت اندوختن " و" شعورداشتن"   را ویا هم " مسن بودن "  و " فهمیده  بودن " را  ! اینجا ست که باید گفت ما دچار بیماریی  " بزرگ منشی  کاذبی  " شده ایم که تمامی اندام نسل کنونی و معاصر ما را گرفته است ، چنانچه می بینیم این غریزُّة بیمار شهرت طلبی و قدرت خواهی در نامدار ترین چهره های سیاسی و فرهنگی جامعه ما به شکل جاهلیت قومی و نژاد ی که پلید ترین طرز تفکر بشری است ظهور میکند ، جالب این جا ست که این جماعتی از روشنفکران بیمار و دیپلوم بدستی که به غلط ویا هم صحیح بزرگترین القاب علمی و فرهنگی را به مثابه وثیقه و مدرک  اندوخته ها و تجربه ها ی شان  در هر محفل و مجلسی به کار میگیرند ، خود سبب اشاعه و تقویت روحیه فاشیستی می شوند ،زیرا با بکار گیریی و استفاده از القاب مصنوعی ویا هم حقیقی هرگونه خشونت را به فاشیسم مبدل می سازد ؛  طوری که مشاهده می شود همان بیمارئی که تمامی  ارکان" دولت جمهوریی اسلامی افغانستان"  را فرا گرفته ، در بسیاری زمینه ها به منتقدان دولت نیز سرائت کرده است . زیرا هردو نهاد از ارائیه چهره اصلی شان  به طفره میروند و به نوعی از دیپلوماسی  " فشار " بر یکد یگر رو می آورند . اکنون ملاحظه می شود که این دو نهاد و جریان در چه نقاطی به هم نزدیک می شوند ؟ چنا نچه از اکثر تحلیل ها و ارزیابی های" منتقدان رسمی" بر اوضاع کنونی جامعه افغانی بر می آید در نقد هیچ یکی  از منتقدان رسمی و خودیی دولت افغانستان به عمق بحران سیاسی جامعه ما توجه نه شده است ، طبیعی است که اینگونه نقد نیز" باز تفسیررسمی"  ساختار ها و برنامه ریزی های حاکمان دانسته می شود که همدلی طبیعی این دو نهاد نیز از همین جا بوجود می آید . با وجود این ، آیا اینگونه نقد واقعأ مستقل است ؟ وبه نهاد دولت هیچ مدیون نیست ؟ و براستی  این چنین نقد در فرهنگ جوامع بشری بویژه در تاریخ جامعه درددیده ما  ازچه جایگاهی برخوردار است ؟ در این جا ست که  یک پژوهش عالمانه در خصوص فرهنگ نقد و ضرورت آن درجوامع بشری ضروری به نظر می آید ، از آنجا که فرهنگ نقد یکی از کارما یه ها ی اساسی نظام دموکراتیک و جامعه مدنی است باز هم به مرزهای " انتقاد" و" تضعیف و انتقام " باید مختصرأ اشاره گردد ، نکته واقعی و مهمی که در انتقاد واقعی جای توجه دارد این است که انتقاد حتمأ باید مبنی بر اطلاعات دقیق باشد متأ سفانه بسیاری از به اصطلاح انتقاد ها ممکن است از سر بی اطلاعی و متکی بر شائعا ت صورت گیرد ، فقط اطلاعات مؤ ثقی است که میتواند پایه و اساس انتقاد را تشکیل  میدهد ، و حتی میتوان گفت اساسی ترین شاخص برای مشروعیت یک انتقاد " انگیزه و ماهیت عمل است ، انتقاد باید از سر دلسوزی  و حسن نیت کامل باشد ..به عبارت دیگر پوششی برای اعمال مخالفتهای صرفآ گروهی و کینه های شخصی نباشد ، در غیر آنچه هست "انتقام " محسوب خواهد شد نه انتقاد . که به اعتقاد من فرد یا گروهی که اساسأ با کشور ، وحدت ملی و پروسه ء اصلاحات مخالف است و بصورت واضح داعیه رهبری  جامعه ودست کم مشارکت در قدرت مصنوعی را  دارد ، بسیار  نا محتمل است که یکسره با حسن نیت عمل کند ، اگرچه با دقت باید تمامی پیشنهاد ها و حرفهای آنها را نیز شنید ، که ، " خذ الحق ولو من اهل الباطل " بنابر این اگر حسن نیت ، خیر خواهی و خلوص در کارنباشد و مقصد از آن همه انتقاد " هوی " و هوس و غریزه قدرت خواهی  و شهرت  طلبی بوده باشد ، این روش مشروعیت عمل را یکسره باطل میکند ! گاهی ممکن است فرد یا گروه یا جریانی را از اساس قبول نداشته باشیم و گاه ممکن است اصل و اساس آنرا به عنوان یک پروسه مورد  قبول باشد اما شیوه ها ، عملکرد ها ، و انحرافات و اشتباهات مورد حمله و انتقاد قرار گیرد ، بدون تردید انتقاد در هریک از این دو مورد با مورد دیگر متفاوت خواهد بود . هر انتقاد علاوه بر اطلاعات دقیق و مطمئن باید هر دو روی سکه یعنی نکات مثبت و منفی آنرا بررسی کرده باشد ، به قول معروف " عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوئی " در غیر اینصورت ممکن است وجوه منفی ، بسیار منفی تر و بد تر از آنچه واقعآ هست جلوه کند ، و با حذف جنبه های مثبت بصورت دیگر در آید ، در هر انتقاد باید اتهام یا گناه و اشتباه به اندازه خودش مطرح شود ، از کاه ، کوه ساختن و جزیِِأت را بزرگ کردن و فرعیات را اصل دانستن خطائی است فاحش و پا مال کننده حقوق اولیه انسانی ! انتقاد کننده باید احتمال اشتباه را برای خود باز گذشته باشد و همچنین شهامت پذیرش انتقاد متقابل را داشته باشد ، درغیر این صورت چه یک فرد به اصطلاح غیرمسؤل منتقد و چه یک فرد مسؤ ل و رسمی ، هرکدام ممکن است در مقام تضعیف و سر کوب طرف مقا بل بر آمده باشد  جان مطلب در این است که ازمیان همین قدرت مندان حاکم بر جامعه ما وکسانی که  درحاشیه ء قدرت  به سر میبرند ،  این چا نس را دارند که در یک محدوده ء بسیار بسته ای زندگی می کنند و در آن محدوده ای که از محل خودشان و از یک گروه پیرامون خودشان تجاؤز نه میکند از خبر ها و حوادث وجریاناتی که در بیرون میگذرد هیچگونه اطلاع ندارند و اینها وجدانشان آرام است و مسؤلیت شان سبک ! و تمامی جهان و جامعه برایشان رو براه است ! اصولأ برای کسی که این چنین تفکری دارد هیچگاهی در برابر هیچ نا هنجاری احساس مسؤ لیت نه میکند . او به زعم خود مشغول انجام وظائف دینی اش! هست و تمامی کسانی که در همان محیطی با وی زندگی میکند همه متدین و با خدا ! اند و در مراسم مذهبی هم از قبیل نماز ، و روزه و رؤضه خوانی هم شرکت میکنند ، لذا همه خانواده ها اعم از مرد و زن و پسر و دختر مریدان و از معتقدان به اصول ویا رسوم و سنتهای "حاج آقا " یقین دارند . وبه آنچه هم که به مثابه وظیفه مذهبی می دانند عمل میکنند ، بنا براین چیزی عوض نه شده است که او باید خودش را عوض کند ! بنا براین او خوشبختانه در یک آرامش مذهبی و یک   مسؤ لیت انجام شده و در  یک  راه بی باد و طوفان و در بسته و خصوصی تنفس میکند و اتفا قأ  گاه گاهی  از سوی برخی مریدان سیکولار شان که با هزاران ترفند و دسیسه و توطئه خود را به مراکز اصلی قدرت رسانیده اند و خود را به غلط  متدئین می نامند به برخی از پنهانی ترین مجالس هزارویکشب " خرابات و مناجات !" نیز دعوت می شوند و خویش را ا رعیت وفادار و  نمک    پرورده ء  " آقا " این رب النوع ثروت و قدرت می شمارند .چنانچه دیده میشود این به اصطلاح منتقدان و« روشن» فکران ! ی که توده های از مردم را به زبان" نقد " که طبق آمار بزرگترین مراکز پژوهشی و تحقیقاتی مؤ ثر ترین شیوه برای توجیه و نهادینه سازی در دنیای معاصر به حساب می آید مشغول شحم زنئ فرهنگ ملت ها اند تا باشد که از راه " حلال " و پائین آوردن و تحقیر کردن فرهنگ بالنده ء " نقد " که برای تقویت یک حقیقت نعمت بزرگی شمرده می شود  به نان و نوای برسند . لذا واضیح است ووضعیت جامعه نیز به گونه ای در آمده است که با تکیه بر سواد ها و معلومات و حتی شناختهای علمی روشنفکرانه هر چند " کمپنی علم " و کندوی دانش باشند و صورت حساب فکری گذشته را نیز ارائه کنند نه میتوان این جماعت را روشنفکران مردمی به حساب آورد ، بدون تردید که هریکی از مواردی از قبیل سوابق  روشنفکری و حضورعملی  در فلان گروه سیاسی و جهادی یک امتیاز برای رسیدن به هدف نا چیز مادی برای آنها میتوان به حساب آورد .  یک منتقد مسؤل و  بر خاسته از متن جامعه و مردم باید زندگی فردی اش را بردو "اصل منفی " استوار سازد تا حیات زندگی اجتماعی و اعتقادی اش بر " اصل مثبت " پایدار بماند . نخست اینکه " نداشته باشد " تا برای حفظ و نگهداری اش محافظه     کاری کند ؛ ثا نیأ باید" نخواسته" باشد  تا برای کسب اش بلغزد ! و ضعف نشان دهد .                 پارسائی و قناعت او ، بزرگترین پشتو انه ء استقلال و آزاده گی و دلیری او است که بسیاری از    نویسنده گان و متفکران مبارز اجتماعی معاصراین خصلت را به مثابه یک " زهد انقلابی " در وجود خویش میپرورانند . دردا ودریغا چیزی  که امروز به مثابه یک فاجعه درمتن و بطن جامعه  جنگزده ما به مشاهده میرسد این است که هر دو با ل دموکراسی یعنی دولت و منتقدان آن یک جنگ زرگری را به پیش میبرند ! و قتی دولت مردان و زمامداران واقعی کشور !  به خاطر پیاده ساختن پروژه های سیاسی و فرهنگی خویش  قصد آزمائش افکار عامه را داشته باشند و بخواهند که ذهن وفکر  مردم را از مسا ئل اصلی و نیازمندی های اولیه شان منحرف سازند ، دست به دامن این جماعت روشنفکر و چیز فهم مصنوعی میشوند و با ترزیق و استعمال نسخه امتیاز دهی به  این نخبه گان وارداتی و مبعوثین دروغین میان ملت بزرگ ما گویا  نهال  " دموکراسی " و " جامعه مدنی " را غرس میکنند !  وبدین ترتیب نه تنها عمر گران بهایی  اضافه ازپنج سا ل ملتی را به هدر داده اند که پس از سه دهه جنگ و ویرانی  هم زمان با ؤقوع  حادثه یازدهم سپتامبر 2001 آغازیده شده بود ، بهترین ارزش های فرهنگی و مدنی کشور تاریخی افغانستان را با خاک یکسان ساخته اند . درجنب  و پیوست با این روند اجتماعی نسلی از  روشنفکران فردگرایی افراطی اعم از انارشیست ها و لیبرالهای خود کامه  که با ایده ء استقلال و تعیین سرنوشت جمعی مخالف هستند و استدلال می کنند که بر آیند تصمیمات جمعی به ندرت معادل آن تصمیمی است که هر شرکت کننده برای گروه خود اتخاذ میکنند ، بنا بر این ، باید آنرا نقض صریح استقلال فردی تلقی کرد ، که در چنین موضعی از وابسته گی متقابل زندگی اجتماعی و ماهیت فیصله های جمعی ناشی از آن چشم پوشی میشود ، به عبارت دیگر ، تصمیمات جمعی نیاز مند سازش و مصالحه و سازگاری متقابل اند ، ونه ابراز و تحقق اراده ء فردی ، البته ارا ده و استقلال فردی در تصمیم گیریهای اجتماعی تا آنجا برسمیت شناخته میشود که به نظر هرکس دیگر احترام گذارده و به عقاید دیگر اندیشان نیز در فرآیند تصمیم گیری ها اهمیت داده شود . البته اینکه چگونه میتوان در عمل به این هدف دست یافت با توجه به شرائط هر جامعه یکی از مسا ئل بنیادی و عمده ء دموکراسی محسوب می شود . طرح این قسمتی از مسا ئل انسانی بطور انتزاعی هیچگونه مشکلی را حل نه میکند ، زیرا نا برابری یکی از عمده مسا ئلی است که تمامی جوامع بشری کم وبیش و در سطوح و اشکال گونا گون با آن دست به گریبان اند ، تا جائیکه اعتقاد و باور  برخی از نخبه گان  و روشنفکران یک جامعه بر این است که " نابرا بری " یک امر جهانی و حتمی و اجتناب پذیر است و باید آنرا پذیرفت .  

 اعلام برابری در « شرائط نابرابر » یا اعلام آزادی و وضع قانون در شرائط نابرابر، انسانها را در شرائط نابرابر نگاه خواهند داشت و مادامی که قانون بر روی خرابه های ویران فقرا و گرسنه گان در درون کاخ ها وبد ست و افکار ثروتمندان و ملیونر ها وضع می شود ، وضع موجود نا برابری ناهنجار و فاجعه آمیز همچنان ادامه خواهد داشت . البته مسأ له ایجاد جامعه مدنی و تحقق نظام دموکراتیک از همه اول ازما می طلبد که این سوالات را پا سخ بگوئیم . کدام قانون ؟ و کدام انسان و در چگونه شرائط و مکانی ؟ که  با" استقرار " حاکمیت و مالکیت زور و استثمار ، اعلان برابری در برابر قانون ، تزویر گرایانه ترین و حیله آمیز ترین عمل  درجوامع انسانی محسوب میشود . اینگونه شعار ها و فتوی ها یک فریب است که در صورت عدم یک " زمینه " برابر و یا حد اقل " امکانات برابر " برای همه ، این اشک تمساح ها دروغ بزرگی است که برای گمراه ساختن بینوایان و            ستمدیده گان براه می افتند ؛ بدون تردید اگر امکانات برابروعادلانه  ایجاد شود ، اعلام برابری دربرابر قانون نیز مفهوم می یا بد ؛ بنا براین فلسفه تساوی عمومی همه افراد ، قبا ئل ، ملل و حذ ف تمائزات و اختصاصات نسبی ، نژادی و قومی و طبقاتی و غیره در اسلام ، آنچنا نچه بصورت یک توصیه اخلاقی در لابلای سخنرانی های ادبی و عاطفی و در خلال پند و اندرزهای معلم گونه یا سیاستمدارانه بورژوازی میشنویم ویا در بیانیه های گرداننده گان سازمان های بین المللی دیده میشود طرح نه شده است که  مسأ له تساوی عمومی تمامی انسان ها در اسلام بصورت یک واقیعت عینی و علمی بصورت قطعی بیان گردیده است و این گونه تساوی بر مبنای یک فلسفه علمی و یک مکتب فکری و اعتقادی استوار است . چنا نچه برخی از نامدار ترین فلیسوفان و دانشمندان جهان اسلام به این مسأ له رسیده " فکر وحدت انسا نیت در جنس و نژاد و حقیقت پید ا ئش " از اصول مسلم فکری هستی و زندگی انسان است . ما به خوبی می بینیم که  عدالت و برابری در اسلام یک امر " قرار دادی " و نظری نیست بلکه یک امری است که خالق انسان بر اساس فلسفه ء خلقت انسان و در جهت رشد او، واقیعت عینی داده است . برای عدالت وبرابری حقوقی ، اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی نیازمند یک بنیاد موجه فلسفی و منطقی هستیم تا بتوانیم از تنا قضات و تصا دما ت بعدی جلوگیری کنیم ، لذا شخصیت و جوهر انسان ، قبل از وضعیت او در مؤ قیعت های مختلف اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی باید دا رای وجه احترام و برابری با یکدیگر باشد . همچنان هم گونی تمامی افراد و ملل و جوامع انسانی را محض  به شکل نظری و صرف با محتوای قرار دادی پیشنهاد نه میکند ، بلکه به اساس یک جهان بینی در بعد فلسفی اش در فلسفه خلقت و آفرینش میخواهد به عموم انسانها اعلام کند که " تمامی انسانها با هم برابراند " نه اینکه " باید"  برابر باشند یعنی برابر بوده اند و بیماری و عارضه های اجتماعی و قدرت حاکمان خود کامه و قلدر نا برابر شان کرده است ؛ فرق این دو معنی یعنی " برابرند " و " باید برابر باشند " اینست که اولی یک واقیعت طبیعی و فلسفی و علمی و قطعی  است ، در حالیکه دومی یک آرزو ی اخلاقی ویا عاطفی و معلول تزکیه و تلطیف روح شمرده میشود ، این جااست که اسلام تفکر عدالت عمومی و اجتماعی را که بصورت یک مسأ له سیاسی و اجتماعی مطرح است بر پایه های فلسفی و علمی می نشاند تا نخست آنرا یک امر مسلم طبیعی معرفی کند و ثا نیأ " برابری انسانها " را از برابری حقوقی تا درجه " برابری حقیقی " بالا ببرد وبه اصطلاح اسلام " برابری " را تا " برادری " ارتقأ می دهد . لذا اسلام  نه تنها هرگونه فرمانبری و بندگی دیگران را مردود می شمارد بلکه انسان باشنده تمامی اعصار در تاریخ بشر را از هرگونه استثمار کردن دیگران نیز با تأ کید منع قرار داده است و با صراحت بی مانندی چنین گفته است که " بنده دیگری مبا ش چرا که خدا ترا آزاد آفریده است " این چنین بندگی ممکن است در ابعاد گونا گونی صورت پذیرد ، بندگی و بهره دادن اقتصادی ، بندگی و ستم پذیری سیاسی ، نژادی ، مذهبی و اعتقادی که معنا یش این است که تو" آزاد" نیستی " . درحالیکه  زن ومرد از یک نفس واحدی آفریده شده اند " یعنی از یک ریشه واحد اند و این مورد ی است که برای عموم انسانها بیان گردیده است و هیچگاه تنها  دلالت  به مسلمانان نه میکند ، این جاست که یک فرق اصلی میان ادیان الهی بویژه اسلام که در بستر تاریخ با تمامی ادیان الهی قبل از خود  ارتباط دارد  و اندیشه ها وافکار انسانی که برای نجات بشر به مثابه مکتب های فلسفی و اقتصادی و سیاسی در طول تاریخ عرض اندام کرده اند  ظاهر می گردد ، از آنجا ئیکه اسلام انسان را از همان اوائل خلقت و  آفرینش و در بطن کا ئنا ت و طبیعت با احکا م واضح کتب آسمانی " آزاد و صاحب اراده " معرفی میکند و این خود معرف  تسلسل تاریخی حیات انسان با خدا و کا ئنا ت محسوب میشود در حالیکه دیگر مکاتب فلسفی و علمی  اصلأ این تسلسل را در نظر نگرفته است و یا هم  فلیسوفان و بنیان گذاران برخی  مکا تب ، همچون کارل مارکس بنیا نگذار ماتریالیزم دیالیکتیک و ماتریالیزم تاریخی ، به ار ائیه  یک بینیش دوگانه فلسفی و تاریخی مبا درت ورزیده  و یا هم با درک چنین نیازمندی فلسفی برای تثبیت" هویت انسا ن " در کائنات به ارائیه جهان بینی سائر فلاسفه مانند هگل که یک اید یالیست بود  به مثابه پایه و اساس  جهان بینی دیالیکتیکی ماتریالیستی  خویش دست یا زیده است .جا لب آنجا ست  که این  بینیش و دید گاه مشترک  فلسفی کارل مارکس و فریدریک انگلس که از فلیسوف نامدار دیگری مانند فریدریک هگل به عاریت گرفته بودند با مایه های فکری و فلسفی ما تر یا لیز م تاریخی که انسان را از دیدگاه " دار وینیزم " مورد مطالعه قرار میداد در تضاد واقع است  . چارلس رابرت داروین دانشمند و زیست شناس انگلیسی( فبروری 1709 تا آپریل 1882 ) که  نظریه معروف  تکامل موجب شهرت فراوانش گردید،وبر این باور بود که موجودات زمین طی یک فرائند مستمر ، تحول پیدا می کنند که تکامل نامیده میشود واز همان آغازی که زندگی  برروی زمین آغاز شده است ملیون ها گونه ای جدید و نوی پدید آمده و از بین رفته اند ، موجودات زنده امروزی ، تنها نمایا نگر بخش کوچکی از تمام موجودات زنده ای هستند که تا به حال وجود داشته اند . به قول چارلس داروین بطور عمده تکامل در نتیجه انتخاب طبیعی رخ میدهد این فرایند در جهت حفظ بقأ است . بنابراین به به قدرت تولید مثل افرادی که سازگاری بیشتری نسبت به دیگر اعضأ همان" نمونه  " با محیط دارند بستگی دارد . از اینکه تاریخ خود یک دست آموز خوبی است و تحمل  ادامه این بحث فلسفی و اکادمیک و مقا ئسه آن با دیگر جهان بینی ها و اندیشه ها   را ندارد  علی العجاله  از آن میگذاریم و این بحث را به یک فرصت دیگری حواله میکنم . اکنون باید به این پرسش مهم که با سرنوشت تاریخی ملت و مردم ما ارتبا ط دارد صمیمانه پاسخ پیداکنیم که چرا و چگونه در حالیکه از دموکراسی و جامعه مدنی صحبت میکنیم و ملیارد ها دالر بنام باز سازی و اعمار کشور ویران شده افغانستان  از سوی جامعه جهانی سرازیر شده است هنوز هم سطح زندگی مردم ما در زیر خط فقر قرار دارد ؛ عجیب تر آنکه در جامعه محروم و تهی دست ما طبقه ای بوجود آمده است که به باور آنها نباید کوچکترین گامی در راه رفاه عامه و سعادت مردم افغانستان بردارند ، اما در عین حال باید نسبت به هر قشر و گروه دیگری سهم بیشتردر ثروت  ها را صاحب شوند ؛ این طبقه که خود را خیلی محترم و نجیب می شمارند و هیچگونه تن به قانون و جامعه مدنی  یعنی  آنچه را که  خود شان مردم را بنام این مفاهیم به خود گذری و ایثار فرا می خوانند!،  نه  می دهند . پاسخ این گونه پرسش ها با ملاحظه ای مناسبات تنگا تنگ میان نهاد های اصلی و مصنوعی قدرت در افغانستان به خوبی به مشاهده میرسد . بنابر این میتوان گفت که شرکت های خصوصی فرا ملیتی و انجو های خارجی یکی از ابزار های مهم گسترش ایده های نئو لیبرالیستی بوده اند که از طریق حمایت از رسانه ها و سلطه بر آنها و از طریق تطمیع مسؤلین نهاد های عمومی و همچنان با هزینه های زیاد  در راه وسائل ارتباط جمعی به امر استثمار ملت افغانستان پرداخته اند ؛ به خوبی میبینیم که یک پارا دایم جدیدی در حال شکل گیری است که ویژه گی اصلی آن ترویج نوعی از تقلید مصرفی است که مردم را به شکل کاذ بی  متمدن میسازد درست مثل غده ایکه به اندامی بچسپد و رشد کند و تمامی وجود آدم را ضعیف سازد ، درصحبت های مطبوعاتی برخی از بلند پایه ترین سخنگویان  نظام حاکم کنونی  افغانستان ، رژیم حاکم کنونی دوره ء انتقال بسوی نظامی بر مبنای اقتصاد بازار آزاد نا میده شده است ، واضیح است وقتی از دوره ء انتقال هر  نظامی بحث بعمل  آید لاجرم دارای ویژه گی های بوده است که تنها معرف دوره انتقال محسوب می شود . معمولأ میان انتقال  یک دوره  فکری یا مادی و دوره دیگری ، فضای خالی است که به آن دوره انتقال می گویند . و دراین دوره بسی از بحرا نهای  فکری  و سیاسی و اخلاقی و روحی بوجود می آید . در همین دوره انتقال است که اگر بصورت طبیعی واقع شود ، سنت  ها و عادات  قبلی در هم میریزد و بنا های اجتماعی وفرهنگی فراوانی به نابودی کشانده میشود  ،اما در راستای  شناخت دقیق تمامی خصوصیات ، علائیم  وویژه گی های  این دوره عبارت است از :     

1:  انحطاط اخلاقی                                                                                                       

2 : تزلزل و آشفته گی عمومی                                                                                           

3  : ایجاد فاصله میان خانواده ها

4  : ازهم  گسستگی مایه های اعتبار میان اقوام و ملیت های که در امتداد تاریخ گذشته باهم زندگی پر امنی را سپری کرده اند      

5  : جریحه دار شدن وجدان مذهبی و ملی مردمان ساکن در جامعه انتقالی                                   

6 :   شیوع بحران نا امیدی که ملتی خود را با همه داشته های شان بی پناه احساس کند                     

 7 : مبالغه در نو گرائی و نو آوری حتی بصورتی که جامعه به مثابه یک نهاد نوپذیر هر پدیده ذشت ولی جدید را می پذیرد و شکل  قدیم و کهنه اش را از از دست می دهد ، هر دوره ای که از میان میرود و به دوره جدیدی انتقال پیدا کند ، جامعه ،خصلت ها و ماهیت های را که فوقأ به اشاره گردید می یابد .                                                                                                           

8 : دردوره انتقال "خود" با " خودش " بیگانه میشود و به نسلی میرسیم که اصلأ نه می فهمد که خودش چگونه  بوجود آمده  و به کدام سو در حرکت است ؟ با دریغ فراوان که نخستین جوانه های این گونه حالت در تار وپود جامعه امروزی ما به خوبی به مشاهده میرسد                                         

  9 : در دوره غیر انتقالی یک جامعه برای انتخاب یا ترد یک سلیقه ویا   تفکر ملاک و دلیل منطقی و عقلانی  وجود  داشت اما ازاینکه در دوره ء انتقال منطق روبه زوال میرود و برای پذیرش ویا هم تردید پدیده های اجتماعی و فرهنگی جز یک ملاک بیشتری وجود ندارد و آن وابسته گی با قبیله ، زبان و نژاد اش است ، یعنی هرگاه سران و زعمای یک قوم و قبیله  بر مبنای ملاکهای هرچند غیر دموکراتیک  تصمیم بگیرد از سوی احادی از مردم باید پذیرفته شود و هیچکسی نه میتواند در برابر آن اراده ء قبیلوی قد علم کند . !   

مهمترین و نخستین اصل، آشفته گی ای معنویت است و قبل از اینکه دوره جدید فرا برسد ، هنوز برای هیچ کدام تصؤری از آینده مطرح نیست و نه میتوانند به این سوالی که چه میخواهند ؟ و چه باید کرد ؟  درست جواب بدهند ، زیرا جامعه به شکلی در آمده است که از بیخ وبن پوسیده شده ولی هنوز اصل نهادینه شده ای جدیدی به وجود نیامده است ، اینجاست که جنا یت و آشفته گی به وجود می آید . در همین کشور ما افغانستان دست کم پس از حادثه 11 سپتمبر 2001 آمار واحصایه جامعه شناسان و دانش پژوهان  علوم سیاسی  نشان میدهد که منحنی  ، فقر و بی عدالتی به سرعت رو به افزائیش  است ، کشتار های وحشیانه ، زد وخورد های بی هد ف قومی و قبیلوی ، تجا وز به حقوق دیگران نخستین مشخصات دوره ء انتقالی است که به مثابه یک نسخه ناقص از همان آغاز و تشکیل  کنفرانس " بن " در کشور ما افغانستان مورد اجرأ قرار میگیرد .  از نظر دانشمندان و تاریخ نویسان بزرگ جهان این گونه فعل و انفعالات  و نا هنجاری های فرهنگی و اقتصادی همانا  عوارض ورسوبات طبیعی  دورهء انتقال محسوب می شود 

صریحتر بگوئیم : زمینه بسیاری از غارت ها و فساد و رشوت ستانی ها ی که امرو ز در جامعه مشاهده میکنیم و گاه گاهی اقدامات ناقص و غیر ریشه ای که  برای ریشه کن ساختن این پدیده به انجام میرسد در متن و بطن یک فرهنگ عقب افتاده سیاسی و اجتماعی تاریخی ملت ومردم ما جا دارد ! با کمال تأ سف وقت گرانبها و عزیز مان نیز  با اجرای  چنین طرح ها ی ناقص وبار ها  آزموده شده مصرف و سپری میشود . و بسیار تأ سف انگیز این است که نزد بسیاری از مسؤ لان درجه اول کشور که بر مقامات عدلی و قضائی بلندی  نیز تکیه زده اند موقیعت و مقام شخصیت ها ملاک حقیقت  تلقی میشود در حالیکه  اعمال شخص را با حق باید سنجید، که حق ملاک و معیار و الگوی مستقل و هویت جدا گانه ای دارد ، شخصیت ها و و اعما ل آنها خود " ملاک حق " نیستند ، بنابراین هروقتی که دچار اینگونه پارادوکس ها در مسا ئل حاد اجتماعی  میشویم باید قبل از اینکه از نظر حق یا باطل بودن آن بحث وابراز نظر کنیم باید جغرافیای آن حقیقت یا" تز"  مورد نظر  را دریابیم  که دارای چگونه تأ ثیرو انعکاسات اجتماعی و روانی خواهند گردید ؟ وآیا بر مبارزه خلل ناپذیر مان  در راه  ریشه کن ساختن فساد و جنایت که با عوامل و ریشه های ظلم بایدجنگید تأ ثیری خوا هند داشت ؟  برخلاف دیدگاه کلاسیک و سنتی که رابطه قاتلان و دزدان با قتل و راهزنی را همچون رابطه مراد! و مرید! تلقی می کنند ، رابطه ابدی نیست بلکه ارتباطی است که دزدان و قاتلان در یک محیط از قبل آماده کرده شده ء فرهنگی و اقتصادی کسب می کنند ، اکنون سوال اینجاست که آیا با نبود توزیع عادلانه ثروت و تأ مین عدالت اجتماعی و فقدان یک نظام مبتنی بر اصول جامعه مدنی و دموکراسی راستین  در جامعه ء فقیر ما  تنها با از پا در آوردن و مجازات مجرمین ، جنایتکاران حرفوی و قاتلان و رهزنان ، ظلم و جنایت نیز محو شدنی است ؟ ویا اینکه مبارزه نا متناسب و خشونت آمیز با جنایات و ستم  با اراده ء عقده آلود نژادی و قومی بجای نا بودیی دایمی ظلم  ، فساد وستم ، بصورت کاذب در جدار های زخیم جامعه و ملت جا میگیرد و بصورت فوری از صحنه نا پدید میگردد تا در یک فرصت  وزمان دیگری با خشونت و درندگی از همان جدار های جامعه سر بکشند . برای اینکه یک مثال و نمونه خوب آورده باشم به حد اقل  تاریخ سه دهه آخیر کشور ما افغانستان توجه تان را مختصرأ معطوف میدارم که وقتی در سرزمین افغانستان « پادشاه گردشی ها » و تغییر نظام ها  بروی زور و قدرت و انجام کودتا ها ی نظامی رواج یافت چگونه تا هنوز هم  آثار ی از تمامی عناصر سیاسی و قومی اعم از مذهبی و لائیک  در سطوح  بلندی از  مراکز قدرت در جامعه ما می بینیم  ؟ و آیا این همه عناصر یک شبه دموکرات و مترقی و ملی و هر" پسوند نان دهی" دیگر در گذشته  سیاسی وفرهنگی آنها نیز  به مشاهده می رسید ؟ ویا اینکه چهره های اصلی شان چیزی بغیر از هنر نمائی های است که امروز برستیژ رنگین  بازار مکاره سیاست به نمائیش میگذارند . آیا تعجب آورنیست که اکثریتی از مردم افغانستان از فقر و بیکاری رنج می برند در حالی که آنها بر سر امتیازات مادی با بیگانه ها چانه میزنند ! مسأ له روشن است در جامعه ما از تمامی باورها ، اعتقادات و اندیشه ها استفاده ابزاری صورت میگیرد . هرکس و هر گروه آرمان و استراتیژی خود را دارند با این تفا ؤت که برخی ها چنین می انگارند که  با تغییر دادن شعار ها ،  شعور شان نیز تغییر خواهد یافته باشد و تعدادی از این مرتبهء شعور هم بی بهره اند !.شگفت انگیز است که همین گروه های که با هر دهل  خودی و بیگانه !رقصیده اند و همچون آدم های کوکی و روزمره که  یأ س های فلسفی ، رنج های درونی و معما های درد ناک حیات انسانی  را با نسخه شفأ بخش قدرت وشهرت  التیام می بخشند ، این ها و این مرغ و خروسها ی با محل که همه گی « چپ یا راست » مصلحت زمانه و ایجاب زمینه را نعره میکشند با روزسروکار دارند که در شب خواب اند و خاموش! آنکه به دورازاین جزیره دروغین و مرگ زده در وادیی سبز ایمان خویش ،  گریخته از جاهلیت قومی و برتری جویی نژادی بر بلندای میعاد خویش زانو به زانوی دل خویش نشسته و با هر طلوع و غروب آفتاب در انتهای وجدان وضمیر شان صبح وشام خویش را بانگ بر میکشند و عالم را از سقف کوتاه وخفه گان آور این سیه بازاری که تنها بوی پول را می شناسد و بوی شهرت را،  با خبر میسازند . در چنین مؤ قیعتی است که ما به عنوان شهر وندان این مرزوبوم و تنها مریدان حق و حقیقت مکلف ایم که با کمکی از متود مدرک شناسی تاریخی  که " علم الرجال "  یا مردم شناسی ویژه سیا سی  یا شجرِّة النسب نخبه گان،  اساس مهم آنرا تشکیل میدهد استفاده کنیم و ببینیم که اکثریتی از  این آقایون زمامدار  جامعه" دموکراتیک و اسلامی"  ما در همان دوران سیاه ظلمت و مصیبت تاریخی که بر فرزندان مظلوم این میهن بنام حاکمیت  دین مقدس اسلام  و یا هم نجات طبقه کارگر رفته بود جزئ از  کدام گروه یا صف بودند ؟  و از سوی کدامین استعمار " صدقه واجوره  " می گرفتند ؟ وقتی از همان آغاز فاجعه، گرگان شب در لباس سرخ و رنگ خون که سمبول شهادت است همان  منادیان طبقه کارگر آتش های فریب را بر آفروختند و تمامی بینوایان و بیچاره شده گان را که آن جماعت بنام آنها و بنام  دفاع از حقوق و ارزشهای  طبقه کارگر شمشیر را در دست گرفته بودند ، از تیغ بی رحم قدرت کشیدند و برای نخستین بار خون عدالت به زمین ریخت ،  ومردم فقیر و بیچاره ما دیدند که« جامعه بدون طبقات» یعنی یک دشنام ، یعنی نفرت یعنی توجیه کشتار بی گناهان در تاریخ بشر !  پس از رفتن آنها باز هم برخی از منادیان دینی و موبدان خداوند  با ریشهای انبوه وچهره های به ظاهر دیندار   به دهات و روستا های میهن مان ریختند و همه مردم مسلمان و فقیر این سرزمین را دوباره به دار  کشیدند ، اما این مرتبه یک مرگ مقدسی بود که  توسط  مردان خدا وبنام جهاد اجرا می شد  و مردم ما آذوقه  و هیزم آتشی بودند که در کوره های آتشینی از ذلت و نفرت ها می سوختند و می ساختند ،جای نهایت تأسف دراین است که پس از چند سالی که از سوختن و ساختن سپری می شد با همان یأس و نا امیدئی که با نخستین مبارزات بنام  آزادی طبقه کارگر در جامعه ما  نمایان می شد ، قدرتی به وجود آمد   که در لباس توحید همان برنامه کشتار  را پنهان داشت و در مسجد و محراب (خدا )  آن همه آتش های از فریب وریأ را بر افروختند و باز همان چهره های فرعونی بنام خلافت رسول الله  بر جان ملت ما تازیانه

" شریعت محمدی  " را نواختند و ملت ما به برده گی و ذلت بی نظیری  افتاد که تا هنوز هم رسوبات و تأ ثیرات  آن خون پلید در رگهای برخی از زمامداران جامعه فقیر و تازیانه خورده ما مشاهده می شود ، واکنون باز هم در جامعه ای زندگی میکنیم که در برابرم دشمن در یک نظام نیرومند بر بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همه جهان حکومت میکند و نسل جوان ما را برای" برده گی نوین و دموکراتیک ! " از درون میسازد ، ما اکنون به ظاهر برای کسی برده گی نه میکنیم و آزاد شده ایم ، برده گی از میان رفته است اما به بردگی سخت تری محکوم گشته ایم ، زیرا اندیشه مان را برده ساخته اند و قلب  ما را به بند کشیده اند و اراده ما را تسلیم خود ساخته اند و ما را به بردگی آزاد گونه پرورده اند و با قدرت علم ، جامعه شناسی ، فرهنگ وهنر ، آزادیهای جنسی ، آزادی مصرف و ده ها غریزه دیگری از درون و از قلب ما ، ایمان به خدا و هد ف ،مسؤلیت انسانی و بشری را پاک کرده اند و اکنون می بینیم که در برابر این نظام حاکم که با   یک شرکت سهامی  شبا هت دارد کوزه های خالی زیبای شده ایم که هر چه می سازند می بلعیم ، بنام ملیت  ، قوم  ، زبان ، خون و نژاد ، به نام خاک ، قطعه و  پارچه میشویم تا هر قطعه ای لقمه ای راحت الحلقوم دهان شان باشیم  مگر جالب آنجا ست که امروز در بازار مکاره سیاست چهره های آشنا ی را می بینیم که در گذشته با هم میجنگیدند در حالیکه با هم نه میشناختند و یکی قرآن را دردست داشت و دیگری آنرا وسیله ء عقب ماندگی می دانستند ، و اکنون برای تمامی کسانی که به خاطر نگاهداری از حرمت انسان و ارزش های معنوی ملت ما  داعیه اصلاحات را تنها راه پیروزی می دانند، روشن وهویدا گردید ه است که این " برادران " دموکرات و دیندار و کمونیست و ملحد که گاه گاهی با هم زور آزمائی میکنند مأ موران اند و معذور .و نوکران یک اربا ب اند                                                                                                      

 


بالا
 
بازگشت