متوسطهً امیر دوست محمد خان

و

ضرورت اعمار مجسمه شاه شجاع

 

احمد شکیب حمیدی

هالند

 

در جامعه ما هستند کسانی که هنوز هم بدلایل مختلف با حقایق جدی و مهم اجتماعی , سیاسی و تاریخی کشور دشمنی می ورزند و با دیده درایی تمام حقایق  را وارونه جلوه می دهند. با آشفته بازاری  از کتمان گری ,جعل کاری , تحریف و تصرف حقایق سیاه را سفید و دشمن را دوست جا می زنند. ظاهرا در سیاست اینها کتمان حقیقت امری است واجب و ضروری  و تحریف و تصرف حقایق  برای  ایجاد (وحدت ملی؟)امری است حتمی و جزء از برنامه های (ملی؟)

در حالیکه برعکس فقط در روشنایی انوار حقایق  تاریخی دیروز و امروز می توان آزادگی ,بالندگی و بقای سرزمین مان را تضمین و از فروپاشی , اسارت و نابودی مجدد کشوردر آینده جلوگیری کرد.

البته فقدان اطلاعات تاریخی و سیاسی همگانی و وجود شخصیت های که یا به دلایل محافظه کاری و یا از دست دادن موقعیت های اجتماعی و شغلی و یا هم ترس از خطر جانی حاضرند به اشاره ای از بیان حقیقت طفره  روند و یا آن را نادیده انگارند باعث گردیده تا کار پا دو های سرکاری بالا گیرد چنانچه آنها توانسته اند بدون هیچگونه ممانعت و محدودیتی  به اعمال وحشیانه و غیر انسانی زمامداران زورگودر گذشته و حال  روپوشی از تقوا , ترقی خواهی و از خود گذری بزنند.

به طور نمونه ( دهشت,اختناق و کشتارهای دسته جمعی ) را در دوران ثلاثه خبیثه امیر عبدالرحمن خان ,برادران نادری  و دستار سیاهان جذام آور " تطبیق شریعت اسلامی " و در دوران کمونیستی " عمل انقلابی " و در دوره داودی "عمل ضروری "نامیدند.

(انقیاد و وابستگی ) را در رابطه به شاهان گذشته افغانستان"مجبوریت" و در رابطه به دوره فعلی آقای کرزی "اقتضای زمان " تلقی می نمایند.

(سازش,توطیه و تبانی ) را  در ادوار مختلف گاهی "عمل تاکتیکی " و گاهی هم "مصلحت ملی " جا می زنند. حتی در بجای  واژه (وطن فروشی ) از انترناسیونالیسم , پان اسلامیسم, جهان وطنی  و گلوبلایزم کار می گیرند.

آنها در پی شخصیت سازی نیزبه هیچگونه دلایل منطقی و علمی نیاز ندارند بلکه با افسانه و افتراء از آدم های معمولی ابر مردان تاریخ , باباها, نیکه ها , اناها , نابغه شرق و چنان بت های افسانه ای و استثنایی می تراشند که همگان بدون شک به قدسیت و معصومیت آنها اعتقاد راسخ پیدا می کنند حتی تا سی  سال قبل حقایق و وقایع تاریخی به طور مسخ شده و تحریف شده آن در جامعه ما امری بود پذیرفته شده!

اما با پراگنده شدن افغانستانیها به اطراف و اکناف دنیا در جریان سه دهه اخیر  امکان دستیابی و استفاده همگانی ازکتابخانه ها ,  آرشیف ها و اسناد معتبر تاریخی دنیا در مورد افغانستان میسر گردیده  بدینوسیله شیفتگان حقیقت و علاقمندان مسایل تاریخی و سیاسی با استفاده از منابع دست نخورده  و دست اول جهانی  با کمال امانت داری به پخش و اشاعه حقایق تاریخی و سیاسی از طریق چاپ کتب, مجلات و نشرات بیرون مرزی پرداختند. این نشرات در فضای باز و آزاد سیاسی توانستند از یکسو در بلند بردن سطح آگاهی های تاریخی و شعور سیاسی همگانی نقش بسزایی را ایفا نماید و از  سوی دیگر چلو صاف  جعل کاری های گذشته را از آب بدر آورد طوری که دیگر کسی نمیتوانست بالای نشریات سرکاری گذشته کشور استناد کند.

اما با تاسف مثل که درگیری همیشگی و در آویختگی بلا انقطاع جامعه ما با حقایق تلخ سیاسی , اجتماعی و تاریخی پایانی ندارد. چنانچه دیدیم  پس از سقوط حکومت طالبی با وصف آنکه برای آزادی ,دموکراسی , انتخابات آزاد و صدها گل وا ژه  و مفاهیم فلسفی دیگر گلو پاره می شد بار دیگر با چه مهارتی برای ما از آدم معمولی و ناشناخته ای بت افسانوی تراشیدند و رهبر ملی و خردمند گماریدند! و گزیدند!. واژه های اعلحضرت, سردار, بابای قوم را چگونه در مطبوعات جا دادند؟ نامهای نادریه و غازی را در جبین مکاتب کابل دوباره نوشتند و به منظور کتمان حقیقت مرده ریگی  از تبلیغات زهرآگین از قبیل جنگ سالار و شایسته سالار ,تفنگ سالار و تکنو کرات,اقلیت و اکثریت, ملی و غیر ملی , اصیل و غیر اصیل را در مطبوعات دولتی با دهل و سرنا به صدا در آورند.

جالبتر از همه اینکه این تاریخ ناخوانده های متملق با پوشیدن چپن قوم کراسی تا آن حد ره افراط برگزیدند که 

در  جبین مکتبی در منطقه نوآباد دهمزنگ به خط درشت نوشته اند

"متوسطه امیر دوست محمد خان"

تلخ بختانه کتمان گران حقیقت می خواهند اینگونه بر چشم مردم خاک زنند. غافل از اینکه این نامگذاریها علاوه بر اینکه نمیتواند چهره سیاه این امیر مزدور را حد اقل به خاکستری بکشاند بلکه همچون سوهان روح, روان هر آدم پاک سرشت را می آزارد و همچون اژدها بر دل و دیدگان آدم نیش می زنند.

طوری که این لوحه به طور عجیبی پوتنسیل ذهنی نگفتن و نهفتن را به یکبارگی در وجودم بر هم زد و بهانه ای شد برای نگارش  این نوشتار تا با استناد به کتب و اسناد معتبر تاریخی نگاهی به گوشه ای از زندگی ننگین این امیر مزدور بیفگنم تا باشد در روشنی این حقایق تاریخی خواننده گرامی بتواند در پی ارزش یابی مجدد این چهره ماست مالی شده به اصطلاح ملی خود به داوری بنشیند.

دوست محمد خان با جاه طلبی مفرطی که داشت توانست با حیله گری و مکر برای  تقریب نیم قرن خود را در صحنه سیاسی افغانستان تحمیل و با اشاره اجانب ملت ما را از پشت خنجر زند .متاسفانه دوره امارت او نگارگر پر رنجترین و شوم ترین لحظات تاریخی کشور ما است.به طوری که محمد صدیق فرهنگ او را به اصطلاح امروز یک نفر ماکیاولی تمام عیار می خواند که به هیچ اصول و مبداء پابندی نداشت و برای رسیدن به مقصد هر وسیله ای را جایز می شمرد(جلد اول افغانستان در پنج قرن اخیر)

باوجود آنکه عملا وی از ولایات پیشاور,سند و کشمیر به نفع انگلیس چشم چوشید خود زمینه ساز لشکر کشی انگلیس به افغانستان گردید. در همین مورد استاد اصغر حسن بلگرامی مورخ و استاد دانشگاه علینگر می نویسد:( امیر دوست محمد خان ضمن نامه ای تقرر لاردآکلند را در کمپنی هند شرقی تبریک گفته و بعد از تعارفات معمول چنین نوشت:" لطفا نظریات تان را طوری که لازم می دانید برای بهبود اجرای امورات این مملکت برای من توضیح دهید تا از آن منحیث رهنما و قانون استفاده کنم من آرزومندم که جناب عالی  مرا و کشور مرا از خود بداند"

طوری که دیدیم سه سال بعد آکلند همین کار را کرد و ضمن از خود شمردن کشورش جای او را نیز به شاه شجاع سپرد) افغانستان و هند بریتانوی صفحه 85.

بدینوسیله امیر مذکور زنجیر غلامی انگلیس را داوطلبانه ,مفتخرانه و عاجزانه به گردن می اندازد و قباله کشور را هم مفت و رایگان به انگلیس پیش کش می کند.

بعد از تجاوز انگلیس به افغانستان به جای اینکه وی با تکیه  به ملت و مردمش شجاعانه به روی دشمن شمشیر بکشد جبونانه از راه میدان و بامیان به بخارا پناهنده می شود و زمانی که جهاد و مقاومت ملت ما در مقابل قشون انگلیس جان می گیرد وی دوباره از بخارا به کشور باز می گردد و به دعوت رهبران ملی جهاد وارد پروان و کاپیسا می شود تارهبری عملیات ضد انگلیس را بدست گیرد اما اینبار باز هم به جای تکیه بر بازوی ملت به انگلیس تسلیم می شود .غبار در این مورد می نویسد " روز چهارم ماه  می 1840 نبرد شدیدی میان نیروهای جهاد مبارزین ملی افغانستان با قوای انگلیس در پروان در جریان بود, امیردوست محمد خان میدان جنگ را رها نموده با سه نفر از خاصان خود به سوی کابل فرار کرد. این فرار آنقدر مخفیانه بود که حتی پسر خود محمد افضل خان را که سرگرم جنگ با انگلیس بود مطلح نساخت, زمانی که در دشت حاجی رسید دو نفر از همراهان خود را به بهانه تهیه  وسایل برای سفر پکتیا به داخل شهر فرستاد و خودش با سلطان محمد نام راهی بالاحصار شد. تصادفا در این وقت مکناتن به سواری اسب که از هواخوری برمی گشت پیدا شد. دوست محمد خان سلطان محمد را هدایت داد تا ورود او را  به اطلاع مکناتن برساند. وقتی شخص مذکور به مکناتن گفت امیر دوست محمد خان رسید, برای مکناتن آنقدر غیر مترقبه بود که پرسید با لشکر؟ سلطان محمد خان گفت که نه! در این وقت دوست محمد خان خود را آشکار کرد و از اسب پیاده شد و شمشیر خود را دو دسته تسلیم مکناتن کرد. این خود به معنانی تسلیم افغانستان و فروختن استقلال کشور و مردم بود. مکناتن با تعجب از او پرسید امیر صاحب به هند می روید؟ دوست محمدخان جواب داد حالا که نزد شما آمده ام هر چه بگویید می پذیرم مکناتن گفت سردار محمد افضل خان (پسر امیر) با قوای ما در جنگ است بنویسید که دست از جنگ کشیده نزد شما بیاید امیر چاقو و عینک خود را به قسم نشانی ذریعه سواری نزد سردار فرستاد و او از جنگ دست کشیده نزد پدر آمد"

افغانستان در مسیر تاریخ صفحه 542

بدین ترتیب امیر به حیث یک محبوس به هند فرستاده می شود و در عوض تسلیمی بدون قید و شرط سالانه 300 هزار روپیه  جیره می گیرد.

اما مردم افغانستان با قهرمانی و رشادت قوای انگلیس را تارو مار نموده طوری که انگلیسها در محاصره شدید قرار گرفتند و برای اینکه قوای خود را  صحیح و سلامت از محاصره نجات دهند خواستند از امیر دوست محمد خان استمداد جویند و کپتان نکلسن مامور شد تا از امیر بخواهد که به فرزند دیگر خود وزیراکبرخان هدایت دهد تا تمام قوای افغانی را آنطرف هندوکش عقب کشد. وی می گوید زمانی که این موضوع را به امیر دوست محمد خان گفتم وی در جواب گفت:" زمانی که من تسلیم شما شدم روحا و قلبا طرفدار شما هستم بذات خدا قسم است از زما ن تسلیمی ام تا به امروز با کابل مکاتبه نداشته ام جز به وسیله مامورین شما,شاید بعضی اطلاعات از برادرانم  به خواهرم که در لودهیانه زندگی می کند رسیده باشد. ولی من که مهمان شما و یا محبوس شما هرکدام که شما فرض می کنید بوده ام با دیگرکسی مکاتبه نداشته ام وقتی که من به طرف شما آمدم با این امید بودم که روزی شما از وجود من استفاده کنید اینک آنچه که حقیقت است من به شما می گویم وانکار نخواهم کرد من حاضر هستم جان خود را در راه خدمت به انگلیس فدا کنم" جلد سوم تاریخ جنگهای افغانستان جان ویلیام کی صفحه 383

چنانچه امیر دوست محمد خان دوباره بوسیله ی ارسال عینک و چاقوی خود توانست رهبران ملی و در راس وزیر اکبر خان را قانع سازد تا قوای فاتح افغان قدم به قدم عقب بنشیند و قوای انگلیس قدم به قدم به پیش روی به سوی کابل آغاز کند و بدینوسیله افغانها جنگ برده را باختند.

این است گوشه ای از زندگی این امیر جفا کار که  همچون غده سرطانی  با ریشه های قوی برای مدت چهل سال گلوی ملت ما را فشرد و کشور را نابود کرد. نقل همه موضوعات از حوصله این نوشتار خارج است شایقین می توانند به کتب نامبرده  فوق مراجعه کنند. اما معلوم نیست که به کدام دلیل مسوولین محترم  وزارت آموزش و پرورش  نام یک چنین شخصی را با این همه خیانت و جنایت  بر جبین پاک یک مکتب در پایتخت کشور می زند مگر آنها نمیدانند که د ر این زمان و زمين و در این حال و احوال دیگرجعل کاری و شخصیت سازی امریست محال.

پس  بادر نظر داشت حقایق تاریخی فوق با پابندی به اسلوب و روشهای انسانی , من حیث یک داور منصف می توان با جرات حکم ایجاد مجسمه شاه شجاع را بدلایل زیرین صادر کرد:

به شهادت تاریخ شاه شجاع در اواخر سلطنت خود طی اعلامیه هایی عملا مردم را به قیام و جهاد علیه انگلیس تشویق و ترغیب می کرد. این عمل او که او دیگر شاه نیست و آله دست انگلیس می باشد خود اعترافی است که در تاریخ پیشین و پسین زمامداران افغانستان نظیر ندارد. در حالیکه دوست محمد خان پس از تکیه زدن مجدد بر سریر امارت افغانستان دوست دوستان و دشمن دشمنان انگلیس بود و در این راه تمام مبارزان ملی را از نایب امین الله خان لوگری گرفته تا پسرش وزیر محمد اکبر خان در راه خدمت به انگلیس قلع و قمع و نابود کرد.

آنچه ما افغانها در شرایط فعلی تقریبا در مجموع بالای آن اتفاق نظر داریم پذیرش حضور غربی ها و در راس انگلیس و آمریکا در افغانستان است بعضی از ماها حضور انها را برای مبارزه با تروریزم و قطع مداخله پاکستان ضروری می دانیم  بعضی ها از حضور آنها را به عنوان تازیانه تخویف و تهدید علیه خویشتن مهم می دانند و عده ای دیگر برای آوردن دموکراسی و جامعه مدنی  بازسازی از حضور انگلیس و آمریکا حمایت می نمایند. پس اگر جسور و بدون ریا قضاوت کنیم نمی توانیم بگوییم که مرحبا به شاه شجاع ! حبذا به شاه شجاع!

زیرا او دوصد سال قبل از امروز به آنچه ما اکنون به آن پی برده ایم پی برده بود.

در خاتمه باید به تبار گرایان شخصیت ساز تفهیم کنم که دیگر مرداب را نمی توان حتی به زور سر به بالا برد. چه بهتر اگر برای ارضای غرایز خودخواهانه و انحصارگرانه ات سرحدی تعیین کنی زیرا در ماتمکده ای به اسم افغانستان اکنون ماتم زده ها لااقل حق گریستن را پیدا کرده اند. شاید دیگر نتوانی به جرم تخریب (افتخارات تاریخی و شخصیت های ملی ؟) واقعیت گویان را به دادگاه قومی بکشانی  و یا آماج هزاران دشنام ناروا قرار دهی .

 والسلام

 


بالا
 
بازگشت