مقصر کیست ؟ راه نجات چیست؟

 

احمد شکیب حمیدی

 هالند

افغانستان, این سرزمین حادثه ها و حماسه ها, با آنکه در گذشته ها سر تاج مدنیت خاورزمین بوده و علما و دانشمندان متعددی به سطح جهانی از این خطه باستانی سربلند نموده است متاسفانه در گذر سده  های تاریخی حوادث المناکی را پشت سر گذرانده و مظالم بیشماری را متحمل گردیده است . طوری که هر بار جهان  گشایان بیداد گر با چنگ اندازی چنگیزی بر حریم مقدسش  فرزندانش را وحشیانه قتل عام کرده ! و مدنیت هایش را به آتش کشیده حتی زمانی که کورباوران سیه دل و سیه اندیش  سیه دستار با دستان خون آلود خود به جان تندیسه های بی زبان از جمله شهمامه و سلسال افتیدند, این مظلوم خانه تاریخ به مثابه شاهد صبور و ساکت فقط ناظر جفای دهر بر فرزندانش بود و خموشانه اشک  حسرت می ریخت.

خوشبختانه در تمام زمانه ها و در تمامی زمینه های زندگی , آزادگی , پر گشایی و پرواز طبیعتی است  وابسته به  طبع زنجیر شکن مردم آزاده این سامان که برای حصول آ ن آماده هر نوع فداکاری اند و اگراحیانا از مصایب  و قتال ها جان سالم بدر آورند برازنده تر قد می افرازند و با نثار نفرین بر دشمن با هزاران امید بنای زندگی را بارها از نو می آغازند. غافل از اینکه شبهای تاریک, شوم, غمگذاز  و خفقان آور ما را پایانی نیست  مگر صبح کاذب که آ نهم تسلسل یلدای دیگری است که تاریکتر است و جانکاه تر!

چنانچه پس از سقوط دایناسور طالب انتظار همگانی بر این بود که تن خونین مادر وطن از چنگال شب سیاه جنگ برای همیشه برهد و خورشید تابان صلح  جسم خسته و رنجیده اش را بنوازد و فرزندانش بتوانند با همیاری جامعه جهانی هسته های امید را در دل زمین سوخته و خشکیده اش بکارند و سرانجام گلشن خاور زمینش گردانند!

اما پس از گذشت تقریبا پنج سال  معلوم گردید که متاسفانه نه تنها این رویا ها تحقق نیافت بلکه کشور عملا در پرتگاه یک فاجعه و در تنگناه یک بحران قرار دارد, وضع امنیتی روز تا روز ملتهب تر می گردد, ظهور نسل جدیدی از داوطلبان مرگ در پشت درهای کاذب صلح وجهه دولت را به عنوان یک دولت قانونی زیر سوال برده و چهره آن را به عنوان یک دولت دست نشانده نمایان کرده است.  همچنان حضور نیروهای بین المللی ضد تروریزم  و نیروهای حافظ صلح  در کشور اکنون به عنوان نیروهای اشغالگر متبارز گردیده  است.

پس در یک چنین جامعه التهابی طبیعتا شایعه به عنوان یکی از ابزار روانی در بستر جنگ نشر و نمو می نماید, احساس شهروندان شدیدا آسیب می بیند و اعتماد کامل جایش را به شک و تردید عوض مینماید که در نتیجه جامعه دست خوش حوادث وحشتناکی می گردد.

مفسران سیاسی بر این عقیده اند که آمریکایی ها درست در همان نقطه ای قرار دارند که شوروی ها پس از حضور پنج ساله خویش در کشور ما قرار داشتند( بن بست) شوروی ها پس از پنج سال حضور درافغانستان دریافتند که آنها در یک جنگ فرسایشی گرفتار شده اند آنان با تغییر در رهبری (خلع ببرک کارمل) و ملیشه سازی خواستند خود را از بحران نجات دهند که امریکاییان نیز میخواهند این تجربه ناکام را بیازمایند!

اما پرسش اینجاست در صورتیکه برای بار نخست در تاریخ کشورما اراده ملی در توافق با اراده بین المللی قرار دارد چرا پایه های این توافق روز تا روز مستحکم تر نمی گردد که بر عکس به شکست مواجه می گردد؟ چه کسانی و یا گروه هایی در عقب این درامه قرار دارند؟ و در یک کلام مقصر کیست؟

هر چند همه از مداخلات همسایه صحبت می کند حتی دولت افغانستا ن که تا دیروز هر نوع دهشت افگنی را با محافظه کاری طی صدور بیانیه های گنگ و مبهم به دشمنان مردم افغانستان نسبت می داد امروز واضحا  از پاکستان نام میبرد.

عده ای از روشنفکران مزید بر مداخله پاکستان برخورد نادرست و تحقیر آمیز آمریکاییها را که در برابر عرف و عنعنات  مردم محل صورت می گیرد علت اصلی تنش های جاری قلمداد میکنند. در حالی که ناسیونالیستهای  طالب طلب همه تقصیرات را به گردن کرزی می اندازند. به عقیده آنها چون جبروت جعلی گلبدین و طالبان به وسیله نیروهای شمال خدشه دار گردیده است پس بایستی کرزی بوسیله نیروهای امریکایی نیروهای مقاومت شمال را به کلی از صحنه سیاسی و نظامی افغانستان حذف ونابود می کرد تا زمینه وحدت ملی (قومی )با طالبان و گلبدین  میسر میشد و آنگاه دلیلی برای مداخله پاکستان وجود نمی داشت.(1)

در حالی که این بیخران شاید ندانند که ایجاد پروسه صلح بدون در نظر داشت جوانب درگیر جنگ غیر ممکن و غیر عملی میباشد. اما روزنامه های انگلیس و امریکا از جمله واشنگتن پست علل اصلی ناکامی های اخیر را در ضعف رهبری دولت می بینند.

به هر حال ممکن در هر یکی از قضاوتهای بالا بخشی از حقیقت موجود باشد در نوشتار کنونی  سعی گردیده تا از نقاط ابهام و اشکال  که در قضاوت های بالا به چشم می خورند بازگویی کلی صورت گیرد.

مداخله پاکستان :

مداخلات پاکستان در امور کشور ما از دوران محمد داود خان آغاز و پس از میزبانی جهاد طی سه دهه اخیر استراتژی پاکستان در افغانستان همانا ایجاد و تشدید بحران در کشور ما بوده است که نه تنها تغییر مهره های سیاسی  بلکه تغییرات متعدد قدرت در پاکستان نتوانست هیچ دگرگونی را در استراتژی  افغانی پاکستان به وجود آورد البته همکاری وهمنوایی پاکستان در مبارزه با تروریزم یک تغییر تاکتیکی بود نه یک تغییر استراتژیکی!

مداخله پاکستان در امور کشور ما حرف  پنهان و جدیدی نیست چنانچه رهبران مذهبی و دولتی پاکستان بار ها  با افتخار به  آن اعتراف نموده اند. در پی سقوط کابل به دست طالبان  مولوی فضل الرحمان  رهبر جمعیت اسلامی پاکستان گفت:( طالبان پر کابل که قبضه پاکستان که سب سی برا کامیابی هی)(2)

و جنرال مشرف بارها افغانستان را عمق استراتژیک پاکستان دانسته و مداخله در افغانستان را برای منافع دموگرافی و ارضی  خویش لازم می بیندهمچنان در پی سقوط طالبان جنرال حمید گل طراح تخریب افغانستان در برابر پرسشی که آیا پاکستان در افغانستان شکست خورده است؟ زیرا کابل عملا در دست دشمنان پاکستان قرار دارد. با عصبانیت گفتL  نه ! ابدا ! نماینده سر منشی ملل متحد برای ما اطمینان داده است که آنها منافع پاکستان را در افغانستان در نظر دارند و همین اکنون ما از طریق حرکت افغانی موسوم به گروه پیشاور در کنفرانس بن حضور داریم(3)

اما جالب اینجاست که چگونه پاکستان می تواند برای منافع خود این چنین از ما بهره گیری کند؟ چرا ما اجازه می دهیم که مورد استفاده دیگران قرار بگیریم؟ ما که با داشتن فرهنگ چند هزار ساله خویش بر دال و چپاتی و بی فرهنگی و بی هویتی پاکستان می خندیم  چگونه پاکستان می تواند بر ما بتازد و همه داشته هایمان را به آتش کشد؟ آیا ما در سیاست خارجی خویش در قبال پاکستان برنامه ی مشخصی داریم ؟ چرا رییس جمهور ما گاهی جنرال مشرف را برادر خطاب می کند و گاهی هم مثل اینکه کشف بزرگی کرده باشد به جهانیان دستور می دهد ! که ریشه  تروریزم را در خاک پاکستان جستجو کنند.

مبرهن است که مداخله پاکستان در امور داخلی کشور  ما ناشی از ضعف و ناتوانی قوتهای دفاعی و امنیتی ما است و گرنه هر گونه پلان تخریبی دشمن را می توانستیم با راپور های دقیق استخباراتی در نطفه خنثی سازیم و به هر گونه رویارویی دشمن با قوه مسلح قوی جواب دندان شکن بدهیم .

سال گذشته حامد کرزی از وجود جواسیس خارجی در دستگاه دولت خبر داد  آیا وجود این جواسیس سبب نمی گردد تا پاکستان با سیاست دو پهلو ما را از پشت خنجر زند؟ آیا اگر همین جاسوسان نمیبود پاکستان می توانست به این سادگی اردوی مقاومت ملی افغانستان را که سربازان و افسرانش همچون آهوان تیز پر بهتر از هر کماندوی  صخره های بلند سنگین را با شکم گرسنه می پیمودند در برابر ملت قرار دهد و نا ملی گفته  طردش نمایند؟

این اردو که هم گوریلایی عمل می کرد و هم لشکری , هم پارتیزان بود و هم منظم, هم  بر اراضی کشور خود حاکم بودند و هم بر اراضی قسمتی از خاک پاکستان و در جنگ ها شجاعانه می رزمیدند هیچگاه فرار نمی کردند و تا ریشه دشمن را نمی سوزاندند همچون کنده بلوط می سوختند.  به استشاره پاکستان توسط همین جواسیس به بهانه اینکه شی خوا گور- کین خوا گور را یاد ندارند متفرق و پراگنده شدند!

 پس در صورتی که ما بدست خود دیوارهای قصر دفاعی خویش را نابود می کنیم و هیچگونه برنامه ای هم در قبال دشمن نداریم توقع اینکه پاکستان در امورداخلی ما مداخله نکند اگر احمقانه نباشد خوشبینانه است.

خود سری ها و برخورد نادرست نیروهای آمریکایی با مردم محل :

امریکایی ها معتقدند که آنها سازنده تمدن جهانی هستند جهان باید بدون هیچ دلیلی به عنوان الگو از آنها پیروی کنند طوری که آنها عملا با رفتار شان در ویتنام , خاور میانه , عراق و افغانستان  نشان دادند که استراتژی جهانی آنها ایجاب می کند تا تمدن امریکایی به عنوان معیار و مقیاس برای سایر ملل دنیا  قرار داده شود و فرهنگ بومی خود آنها عجیب  غیر طبیعی و حتی غیر انسانی جلوه داده شود لهذا تحقیر ملت ها بخشی از این استراتژی است که به طور طبیعی امریکاییان به خود حق می دهند تا به نام صلح ودموکراسی منادی خشونت باشند.

این نکته در فلم های هالیوودی به وضاحت مشاهده می شود چون سینما خود منبع بزر گ تبلیغ تمدنی است و هالیوود نیز به عنوان ابزار نمایش قدرت آمریکا در جهان وظیفه دارد تا لباس , فرهنگ , طرز صحبت, موسیقی  و سایر کاروایی های آمریکاییان را به عنوان معیار و مقیاس تمدن بشری به نمایش گذارد و در مقابل دیگران را اگر عرب باشد  یا عجم و یا حتی روس عقب مانده , نیمه وحشی  جلوه دهد. که متاسفانه همین سیاست شدیدا به وجهه امریکا در سطح جهانی آسیب رسانده و دولت امریکا را به عنوان منفورترین دولت روی دنیا قرار داده است.

ارسطو معتقد است( میتوان بر ملتی ظلم کرد اما تحقیر به هیچ وجه) در حالی که برعکس رفتار و برخورد امریکاییان با تمام جهانیان و به خصوص مسلمانان مغرورانه و متکبرانه است.

شعار ( هر که با ما نیست با تروریستان است) ز شت ترین نمونه ء  دعوت به عبودیت و انجماد فکری طراحان سیاست های صهیونیست مسیحی  کاخ سفید را به نمایش می گذارد که باز هم ریشه در غرور, تکبر و تحقیر دارد.

اما علت بر خورد نادرست امریکاییان در کشور ما این است که ما متاسفانه بدست خود ابتکار عمل را از خویشتن سلب و به آنها سپردیم در حالی که اگر می خواستیم می توانستیم در عرصه امنیت و بازسازی در کشور خویش جامعه جهانی را مشورت و حتی مدیریت کنیم! امریکاییان  به این نظر هستند که ما استعداد برقراری ثبات و همزیستی مسالمت آمیز را ندا ریم, فاقد تحمل اندیشه های گوناگون هستیم و حتی قدرت تحمل پذیری موجودیت فیزیکی مخالفین خود را نداریم چه رسد به اتحاد و یکپارچگی ,تخصص نداریم , رهبری واحدی نداریم  و در پی ایجادش هم نیستیم , فقط بلدیم بجنگیم  بدین صورت آنان از ما به حیث عناصر تاکتیکی پروسه صلح کار گرفتند و بس.

بنا براین از اینکه ما خود را وسیله قرار دادیم برای  به سر بردن اهداف آنها خارج از بازی (اوت ساید) پس توقع این که آمریکاییها ما را جدی بگیرند غیر منطقی است.

خلاء زعامت:

مرحوم غبار می فرماید ( افغانستان پس از هر غسل خون پیراهن چرکین و کثیفش را دوباره به تن می نماید) حقا که این عمل برایند جامعه استبدادی و تآثیر فرهنگ غیر دموکراتیک است که هر بار پیشینه تاریخی مانع  رویکرد به آینده بهتر می گردد. در واقع تاثیر فرهنگ استبدادی ما را در چنگال تکرار تاریخ اسیر ساخته است.

تلخ بختانه ملت ما در طرد دشمن بیگانه تا پای جان فداکاری می کنند ولی سرانجام تن به اطاعت از زعیم و یا رهبر بیگانه پرستی می دهند که جز تنفر ملت, روسیاهی تاریخ,عاطل ساختن چرخ تعالی و ترقی کشور, ویرانی و تباهی مدنیت ,ایجاد ترور و وحشت و اعدام شخصیت های ملی دستاورد دیگری ندارد!

زعیم یا رهبری که بتواند با پشتیبانی اکثریت ملت مورد اعتماد عامه قرار بگیرد و به حیث یک قاید ملی گروه های متفرق و متعدد قومی ,قبیلوی ,سیاسی و مذهبی را گرد هم آورده و با هم وفق و سازگاری دهد متاسفانه تا امروز در میان جامعه ما بروز نکرده است. رهبران ما معمولا به شکل تحمیلی و یا پوشالی به قدرت می رسند سپس با گزینش شیوه توتالتری  توسط ترور دسته جمعی ایدیولوژی گرانه  دیگران را از صحنه می راند و پس از پیروزی بر حریفان  با عبور از مرز های قناعت و اعتدال به سوی افراط گام بر می دارند. اینها کبوتران تار به پا بسته ای اند که فقط تا آنجا حق پر واز دارند که صاحبانشان اجازه بدهند از این رو ما در کشور خود تا امروز باسیاست دانها سروکار داریم و نه سیاست مدار ها . این سیاست دان ها بر سبیل گلدان ,  نمکدان , خاکدان  خود تهی و همچون ظرف سفالی اند که در آن سیاست نهاده شود  اینها زهری اند که مسوولیت مسموم کردن جامعه خویش وملت خویش را دارند.

انتخاب زعامت ملی بحث پیچیده و دشواری است که انتخابات آزاد به عنوان معیار و حضور مردم به عنوان استوانه اصلی این فرایند پذیرفته شده است. در غیر این صورت ما با خلاء زعامت ملی سر دچاریم که همین خلاء زعامت موجب خلاء قدرت می گردد و برایندی به جز محو ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جامعه , از هم گسیختگی و انارشی ندارد.

هر چند از خلال کنفرانس بن با رقه امیدی میبارید انتظار می رفت توازن قدرت سیاسی در یک کشور اقلیتها برای بار نخست به همکاری سازمان ملل برقرار گردد زیرا دموکراسی خود یک نوع توزیع و تقسیم قدرت است.اما متاسفانه که بازهم  ملت ما در برابر یک شبخون فرهنگی دیگرقرار گرفتند. آقای قانونی در اینباره می گوید((در جریان روند بن استاد عبدالستار سیرت که با روابط قومی و خویش دارد بیشترین آرا را در بین ما بدست آورد اما به خاطر تقویه وحدت ملی از بین برادران پشتون  حامد کرزی را انتخاب کردیم)) (4)

در واقع چپاول آراء مردم و زیر پاگذاشتن معیار های دموکراسی از همین نقطه آغاز می شود. حامد کرزی وقتی متوجه میشود که معرف شخصیت او در قرن 21 همچنان معیار های سنتی و فرتوت قبیلوی میباشد و نه انتخابات آزاد بنابراین باید به ایشان حق داد تا به جای اینکه برای داعیه بقای کشور, صلح به هر قیمت ممکن جلوگیری از سقوط دوباره کشور به کام بی اعتمادی ,افراط و تروریزم را ه   کارهای مناسبی  جستجو کند نخست از همه اقوام و خویشاوندان خود را بدون هیچگونه ضابطه ومعیاری در راس امور کشور قرار دهد  برای نهادینه شدن فرهنگ استبدادی مبارزه کند, سرود قومی بسازد و .........

اصلا انتظار رعایت دموکراسی و ایجاد وحدت ملی از چنین رژیمی مسخره است زیرا دموکراسی در نزد اینها جویبار عواطف  قبیلوی و حس قوم پرستی است نه توزیع عادلانه قدرت!

و وحدت ملی در نزد این رژیم همانا ایجاد یک تیم از افراد و گروه های ناسیونالست, ما کیاولست و اپارچونست به دور مدار رهبریت حاکم بوده که بدون شک تجمع عده ای ساده اندیش و کج برداشت را نیز به دنبال دارد.

چنانچه این تیم پس از ایجاد با ژست ها و حرکات کاملا نمایشی و ظاهرا دلسوزانه مقوله وحدت ملی را به عنوان گام نخست در سطح یک شعار به بازی گرفتند. آنها از  وجود نفاق و شقاق به عنوان بیماری مهلکی  که صرف در ضمیر دیگران نهفته است هشدار می دادند و نوش داروی توصیوی آنها به ملت شعارهای ظاهر فریب ملت سازی اجباری , ایجاد  اردوی ملی , پلیس ملی ,مطبوعات ملی  و در نهایت قبول رهبری ملی (؟) می باشد.

آدمهای شامل این تیم که به گفته سارتر((تمیز نیت از عملشان و تمیز عمل از هدف واقعی شان محال است)) پس از عنوان کردن خلع سلاح افراد غیر مسوول که واقعا خواست همگانی بود مورد توجه قرار گرفتند اما بزودی محور و محراق بیانیه ها , مشوره ها , قطعنامه ها و فیصله ها ی آنها را تورم تشکیلاتی در قوت های دفاعی و استخباراتی , کمبود و کسر بودجه دفاعی ایجاد پلیس سرحدی قومی تشکیل میداد.  به این ترتیب این تیم بدون اینکه میکانیزمی را برای ملی شدن ارایه کند با تناقص در رفتار و عمل نشان دادند که آنها خیر خلق الله را صرف در خیر ایدیولوژی قومی خویش می بینند و بس وگرنه چرا اردوی مقاومت ملی افغانستان که ای اس ای ضربات شست آن را چشیده بودند و تروریست های بین المللی مقاومت آن را آزموده بودند و طبعا از نهیب آن به خواب آرام نمی رفتند به بهانه این که ملی نیست متفرق کردند!  از سوی دیگر تحمل آگاهانه و صبورانه, ملاحظه کاری آمیخته با نیات در هم و برهم ناشی از سمپاتی های قومی در زیر چتر دموکراسی و فرهنگ تحمل سبب گردید تا حجرات مرده و پارچه های متلاشی شده و منزوی شده  جرثومه های تروریزم یکبار دیگر سربالا کند و امنیت را به چالش کشد.

زرلشت رنان  دانشمند فرانسوی می گوید(( برای موجود یت یک ملت وجدان واحد اجتماعی و روح مشترک ملی ضروری است))   پس با این تعریف آیا موجودیت ملت ما زیر سوال نمی رود؟

هر چند طی این سه دهه سنگ ملامت بر سر هم کوفتن, یکدیگر را مقصر دانستن  و به بهانه های گوناگون دشمنان ایدیولوژیکی خویش را شلاق کاری کردن تبدیل به یک عرف و عنعنه در بین ما گردیده است با آنکه  در کشور ما هیچگاه مقصر به گناه و بازنده به ضعف خود اعتراف نمی کند! اما در پنج سال اخیر که واقعا قرعه فال به حال ملت بیچاره ما زده شده بود فکر می کنم دولت ما بیشترین تقصیرات را در ناکامی های اخیر به عهده دارد گر چه مسوولین دولتی همچون ساعت های واتر پروف, انتقاد پروف شده اند و صدای اعتراض و انتقاد کوچکترین اثری بالای آنها ندارد.

اما دست روی دست گذاشتن و صبر ایوب را پیشه کردن, از مرداب توقع آب شیرین داشتن و به انتظار برقراری صلح و ثبات به شکل معجزه آسا در گوشه خلوت نشستن هم کار درستی نخواهد بود به نظر این هیچ مدا ن  برای رهایی از وضعیت کنوننی گامهای عملی ذیل میتواند گره گشا باشد:

الف   بلند بردن توان دفاعی و امنیتی کشور و اجتناب از ملیشه سازی

برو قوی باش اگر راحت جهان طلبی       که در نظام طبیعت ضعیف  پا مال است

گرچه این امر با لای  شانه های ملت سنگینی می کند اما لازمه امنیت در کشورنیاز مند قوای دفاعی قوی در کشور میباشد اگر به کشورهای همسایه نظری بیفگنیم اولادهایشان در سرک ها به دنیا می آیند مگر بم اتم می سازند مقروض عالمند سود می دهند راکت های قاره پیمای به نام سلطان محمود می سازند. با وصف داشتن دموکراسی هیچ کسی اعتراض نمی کند که شما آموزش و پرورش را بالای اولاد ما می فروشید اما وسایل نظامی می خرید چرا؟

ب    حل معضله دیورند با پاکستان

ج   تعدیل برخی از مواد قانون اساسی که باعث ایجاد درز و شکاف در میان اقوام ساکن کشور گردیده است.

د    سهم گرفتن فعال دولت افغانستان در نحوه اجرای عملیاتهای امریکاییها برای جلوگیری از صدمه دیدن شهروندان عادی زیرا میکروب تروریزم را نمی توان با انتی بیوتیک کشتاربیگناهان مداوا کرد.

پی نوشتها:

مصاحبه حبیب الله رفیع با بی بی سی  در سال 2002  که واکنش شدید فیض الله ذکی را در پی داشت

تلویزیون رنگین  آلمان هامبورگ صدای فضل الرحمان  در برنامه افغانستان کردستان دیگر

مصاحبه جنرال حمید گل با تلویزیون پی تی وی پرایم

هفته نامه مجاهد جمعیت اسلامی افغانستان شماره 32 مورخ 22 دلو 1382

والسلام


بالا
 
بازگشت