تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟

 

تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)

 

)قسمت هفتم)

سيا، آي . اس آي و

 

 

به قعر شب سفری می کنیم در تابوت
هوا بد است
 تنفس شدید
جنبش کم
و بوی سوختگی بوی آتشی خاموش
 و شیهه های سمندی که دور میگردد
میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
 نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد
 و راه بسته نماید ز رخنه تابوت
به قعر شب سفری می کنیم با کندی
چه می کنیم ؟
کجاییم ؟
شهر مامن کو ؟
شهاب شب زده ای در مدار تاریکی
هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
عبوروحشت ماهی در آبهای سیاه
بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
نمی کشند کسی را نمی زنند به دار
دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
نمی زنند کسی را به سینه غنچه خون
 شهید در وطن ما کبود می میرد
 بگو که سرکشی اینجا کنون ندارد سر
بگو که عاشقی این جا کنون ندارد قلب
 بگو بگو به سفر می رویم بی سردار
بگو بگو به سفر می رویم بی سر و قلب
 بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
 خشونتی برساند به گردش تبری
هوا کم است هوایی شکاف روزنه ای
رفیق همنفس ! اینک نفس که بی دم تو
 نشاید از بن این سینه بر شود نفسی
نه مرده ایم گواه این دل تپیده به خشم
 نه مانده ایم نشان ناخن شکسته به خون
 بخوان تلاش تن ما تو از جراحت جان
نهفته جسم نحیف امید در آغوش
به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت
.

افغانستان كشوريست داراي اصالت و پيشينه تاريخي و پر پهنا در درازاي تاريخ كهن جهان و در قاره آسيا اين كشور حيثيت قلب آن رابه خود اختصاص داده است.  «دانشمندان تاريخ وجغرافيه اين كشور را بنامهاي معبر استراتيژيك، گذرگاه كشورگشايان، تقاطع جاده ابريشم، بام دنيا، دروازه هند، دروازه شرقي جهان اسلام، منطقه حايل، چهارراه تمدنها، دروازه بزرگ تجارت جهاني و بالآخره عده اي آنرا قلب آسيا ناميده اند». افغانستان ازنظر جغرافيائي داراي موقيعت خاص استراتيژيكي و منطقه اي بوده، از نظر اقتصادي داراي معادن نفت وگاز، طلا و.....  بصورت دست ناخورده و همچنين اين كشور شاهراه عبور نفت وگاز از كشورهاي خاورميانه به آب هاي گرم و بحرهند ميباشد، ازنظر تاريخي داراي اصالت و قهرماني ها و قهرمان پروري ها و فاتحان بزرگي چون سلطان محمود غزنوي، احمدشاه ابدالي و... ميباشد و ازنظر فرهنگي و تمدني زماني بلخ ، غزني وهرات «خراسان زمين» اين كشور در عصر تيموريان، نگين آسيا و مركز تجمع انديشمندان و دانشوران جهان بوده است كه از سراسر آسيا و جهان دانشجويان به اين مناطق تجمع ميكردند.  موقيعت سوق الجهشي افغانستان همواره باعث شده كه اين كشور درمحراق توجه قدرتهاي سياسي، اقتصادي و كشور گشايان جهان قرارگيرد و چشم طمع به تسخير آن بدوزند زيرا افغانستان همانطور كه حيثيت قلب آسيا را دارد، كليد آسيا نيز شناخته شده است. ازينرو همواره درين كشور شعله هاي خانمانسوز جنگ ها و كشمكش هاي قدرت هاي جهاني فروزنده بوده است. كه در قرون اخير اين كشور شاهد تجاوزات انگليسها، ارتش سرخ شوروي و آخرهم ايالات متحده آمريكا بوده است، و چه بسا در اثر كاركرد دست هاي آشكارو پنهان قدرت هاي خارجي نيز كشمكش هاو خونريزي هاي داخلي دامنگير اين كشور بوده است كه اين عوامل خارجي و داخلي ضربه سهمگيني بر پيكره فرهنگ ، اقتصاد، تمدن افغاني و آباداني اين كشور وارد آورده و نظام سياسي اين كشور راازهم پاشانيده است. صلح و امنيت همواره روياي براي مردم اين سرزمين بوده كه كمتر توانسته اند آنرا تجربه كنند زيرامردم قهرمان آن يا در مقاومت و دفاع از خاك و ناموس خويش بوده و يا اينكه دشت شوم بيگانه گان افغانستان را صحنه نبرد بين خود افغانها گردانيده است و حتي درچند دهه اخير شاهد جنگهاي ويرانگر داخلي بين تنظيمات جهادي و بعد ظهور طراحي شده پديده متحجر طالباني و تبديل شدن افغانستان به لانه براي قاچاقچيان و مافياي مواد مخدر و تروريستان گرديد و جامعه جهاني را برآن داشت تا به فكر صلح و خاتمه دادن به جنگها  و نابودي گروه هاي تروريستي ازين كشور افتد و اين باعث تشكل اتحاد جهاني مبارزه باتروريزم به رهبري آمريكاگرديد. ازآنجائيكه صلح ايجادشده كنوني در افغانستان ارتباط مستقيمي با سياست گذاري آمريكادرقبال مسائل افغانستان دارد ، لذابررسي روابط سياسي افغانستان و آمريكا و نحوه موضعگيري هاي سياسي دولتمردان و نقشه هاي آمريكادرقبال افغانستان براي روشن شدن موضوع ضروري پنداشته ميشود.  آوايل و آغاز ارتباطات افغانستان و آمريكا رانميتوان به صورت دقيق تعين نمود. و ارتباطات پراكنده اكثر اوقات ازطرف افغانستان بين دول خارجي بوده چه اقتصادي، سياسي و..... و اشخاصي چه تاجر، چه نماينده رسمي و چه جاسوس ازآن كشور وارد افغانستان شده اند. اما اين ارتباط سياسي زماني مهم و درخور توجه ميگردد كه تاءثير پذيري داشته باشد وتاريخ چنين ارتباطاتي به نيم قرن پيش برميگردد.

«درسال 1919 ميلادي (1298 هجري شمسي) پس ازجنگ سوم جهاني و استقلال و استرداد افغانستان از استعمار انگليس درزمان امير امان الله خان ، از طرف دولت هيئاتي به رياست سردارمحمد ولي خان جهت رسانيدن پيام استقلال افغانستان به كشور هاي خارجي عازم خارج كشور شده و ازجمله به آمريكا سفرنمودند و نامه شاه امان الله خان راكه خواهان گسترش روابط حسنه باآن كشور بود رابه (هاردنگ) رئيس جمهور وقت آمريكا تقديم نمودند.» بعدازكودتا سردارمحمدداودخان حكومت جمهوري رادرافغانستان اعلام نمودكه مورد قبول اكثر افكار سياسي داخلي و خارجي گرديد. آمريكا بميان آمدن نظام جمهوري دركشور را سرآغازي براي پايان استبداد و بميان آمدن دموكراسي خواند. درداخل نيز ازين كودتا بيشترين پشتيباني را احزاب خلق و پرچم داشتند. اين كودتا چون به دوران سياه و خفقان آور خاندان شاهي و ظلم و استبدادآنها پايان ميداد ازجهاتي مورد قبول و پسند مردم افغانستان قرارگرفت. اما چيزي كه براي همگان نمايان بود خوي و خصلت جمهوري داودخان نيز كمتر از استبداد شاهي نبود.  

در اواخر جمهوريت داودخان كاملا متوجه اين موضوع و حساسيت وابستگي افغانستان وهمچنين تقويت حزب خلق گرديده بود و آنراخطري براي دولتش حس ميكرد لذا عملا به سياست غرب گرائي روي آورد تا بتواند ازقدرت شوروي در كشورش بكاهد. او براي شروع كار درسال 1975 كابينه اش رااز احزاب خلق و پرچم تصفيه نمود و اعضاي دست چپي چون فيض محمد وزير داخله، پاچاگل وزير سرحدات، عبدالحميد محتاط وزير مخابرات و جيلاني باختري وزير زراعت را سبكدوش نمود و بااين كار توجه پاكستان و آمريكا راجلب نمود. سال بعد 1976 از طرف سردار داود خان دعوت رسمي براي ذوالفقار علي بوتو صدراعظم پاكستان براي ديدار از افغانستان فرستاده شد و وي طي يك سفر رسمي وارد كابل شد و با داود خان مذاكره نمود. دوماه بعد سردار داود خان نيز طي سفري رسمي از پاكستان ديدن به عمل آورد موضوعات گسترش روابط حسنه و بهبود مناسبات سياسي و موضوع مواد مخدره محور مذاكرات دوكشور را تشكيل ميداد. اما آنچه از پس پرده اين وقايع به استشمام تحليل گران ميرسيد همانا اين مذاكرات واقعا ميتوانست زنگ خطر را براي قدرت سرخ بصدا درآورد تا به خود بجنبد. آنچه پرواضحست همانا سياست يك بام و دوهوا آمريكاست زيرا حس اعتماد داودخان راجلب ميكرد امادرعرصه عمل كه افغانستان نياز به حمايت هاي اقتصادي آن كشور براي رهائي از وابستگي كمك هاي شوروي داشت، امريكا فقد وعده ميداد و نه عمل كه اين واقعآ سياست گستردن دام براي رقيبش را به ثبوت ميرساند. زيرا كمك هاي شوروي چون باران به احزاب افغانستان سرازير ميشد اما آمريكا بامكاري دولت را سرميدوانيد.  داود خان تحت تاثير وعده ها و مذاكرات پاكستاني ها و آمريكائي ها قرارگرفته بود و حس اعتمادش به آنها كامل گرديده بود اما باآنهم نميخواست روابطش را با شرق قطع كند لذا براي رفع شبهات مقامات روسي طي يك سفر رسمي وارد مسكو گرديد. اما واقعا ديرشده بود چون دولتمردان روسي خطر راحس كرده بودند و به اين تصميم رسيده بودندكه با دولت افغانستان بايد باجديت برخورد نمود. سردار داودخان درمسكو درمذاكرات با برژنف  رهبر حزب كمونيست آن كشور بالحن تندي مورد اعتراض در دوگانگي درسياست هاي كشورش گرديد. داودخان نيز اين اعتراض راتحمل كرده نتوانست و درجواب بالحن شديد گفت: " ماهيچگاه به شما اجازه نميدهيم كه درامور كشورمان دخالت كنيد".   و سپس جلسه رسمي مذاكره را ترك ميكند. و اين پايان روابط دولت افغانستان و شوروي بود و باعث ميشد تا شوروي را درفكر دخالت مستقيم در امور افغانستان بياندازد درست همان چيزيكه آمريكا انتظارش راداشت.

طرز برخورد داود خان ازطرف مقامات رسمي آمريكا و پاكستان مورد تحسين قرارگرفت و سردار داودخان را آزادمرد و وطن دوست خواندند.  مقامات آمريكائي از داودخان رسمآ دعوت ديدار از آمريكا رانمودند و داود خان پلان داشت در تابستان 1978 طي يك سفر رسمي از ايالات متحده ديدارنمايد. اما اين ديدار به انجام نرسيد چون قبل از تابستان 1978 (1357 هجري شمسي) سردار محمد داودخان با برادر و بيست تن از اعضاي خانواده اش طي يك كودتاي طراحي شده احزاب خلق و پرچم تحت حمايت دولت شوروي به قتل رسيد و به دوران جمهوريت وي پايان داده شد.  درحقيقت داود خان قرباني سياست هاي استعمارگرانه، قدرت طلبانه و زور آزمائي دوقدرت بزرگ غرب و شرق ميشد كه هردو با وارد صحنه كردن مهره هاي گوناگون ملتي را قرباني خويش ميكردند. و بافريبكاري و صحنه سازي و درلباس دوستي خون اين ملت رامي مكيدند. و اين سرآغاز فاجعه ديگري بود، فاجعه اي كه تا ده هاي بعدي اش بدبختي و آواره گي مردم مسلمان افغانستان را رقم ميزد. «ما اكنون فرصت آنها رايافتيم تا به شوروي هم ويتنامش را نشان بدهيم»ژنرال برژنسكي مشاور امنيت وقت آمريكا.  ورود ارتش سرخ به افغانستان كه همانا يكي از آرزو هاي ديرينه دولتمردان كاخ سفيد را تشكيل ميداد ، پروسه بود سياستمداران آن كشور مدتي زيادي را صرف طراحي و انجام آن ميكردند.  آنها درين راه از هر وسيله كارميگرفتند. هنوز افكار سياسي جهان مشغول بررسي قيام نظاميان در 7 ثور بود كه آمريكا رژيم تره کي را به عنوان دولت رسمي افغانستان به رسميت شناخت. وكوشيد تا روابطش راباكابل گسترش دهد ازين طريق ميتوانست مهره هاي كاري اش رادر دولت وارد سازد. باتلاش آمريكا زمام امور بدست حفيظ الله امين مامور مخفي «سيا» افتيد و او به بهانه حضور آمريكا درافغانستان با اصرار زياد خواستار حضور نظامي شوروي در افغانستان شد تا خطر آمريكا  در افغانستان برطرف گردد. اين تقاضا «دعوت روسهابه خاك افغانستان» توسط حفيظ الله امين هژده بار رسمآ صورت پذيرفته است. حفيظ الله امين گاه گاهي به صورت نمايندگي از طرف تره كي و زماني هم ازطريق اسدالله سروري و ديگران اين دعوت رابه گوش روسها رسانده است».  اين چنين آمريكا توانست بااستفاده از سياست بازي ها پاي شوروي رابه افغانستان بكشاند. حال كه اين آرزو جامه عمل پوشانيده بود وقت آن بود تا نقشه هاي بعدي اش را به مرحله اجرابگذارد.  پس از تهاجم نظامي ارتش سرخ به افغانستان، آمريكا بدنبال به قتل رسيدن يكي از ديپلومات هايش « آدولف دبسAdolph Dubs » دركابل، روابط ديپلوماسي اش رابا دولت كابل قطع كرد و سفارتش رادركابل بست و سفارت سعودي دركابل رابه عنوان نماينده برگماشت.

 نقش ها وچهره ها 

 

خون زچشم ا برمی با رد به کهسا را ن همه

لا نه شیرا ن چرا شد جای کفتا را ن همه ؟

فکرآ را مش که را با شد که ا کنو ن گشته جمع

برسر مرده  ميهن تیز منقا  ر ا  ن  همه

حا فظ نا موس میهن گشته مشتی نا به کا ر

پیره  ا مو ا ل  مر د م  گشته  طرا را ن  همه

د ر بسا ط عد ل و تقوا گشته ر ندا ن جا یگیر

بر فرا   ز منبر حق  ر فته   غد ا را ن  همه
خبره گا ن علم و دا نش نیزز میدا ن رفته ا ند

عرصه بس خا لی بو د بر یا وه پندا را ن همه

د ا ستا ن  کا را ن  و د زد  می  آ ید  به  یا د

می ز نند ا ز مر د می د م مر د م آ زا را ن همه.

درسوم جولاي 1979 جيمي كارتر اولين فرمان كمكهاي پنهاني رابراي مخالفين دولت كابل به امضاء رسانيد. درين ميان نقش پاكستان و عربستان سعودي دو متحد اصلي ايالات متحده درمسائل سياسي خاورميانه وافغانستان براي آمريكا مهم بود.  پاكستان باموقيعت جغرافيائي و همسايگي افغانستان نقش وزير در شطرنج را براي كاخ سفيد بازي ميكرد ودرپهلو منافع اين كشور در ارتباط با مسائل پشتونستان باافغانستان بامنافع آمريكا گره خورده بود. پاكستان نيز بادرك موقيعت و نقش حساسش ميخواست بهره كافي را درين سياست بازار ازآن خود كند. زيراميديدكه درخاور ميانه تنهاكشوريست كه ميتواند سياست هاي ايالات متحده به اجرابگذارد. و اين موقيعت با فروپاشي نظام شاهي تحت حمايت آمريكا در ايران و بوجود آمدن نظام جمهوري اسلامي و مخالف آمريكا درهمسايگي افغانستان حساس ترگرديده بود و آمريكا نيز به خوبي ميدانست كه تنها از طريق اين كشور ميتواند به اهدافش درخاور ميانه جامه عمل بپوشاند. لذا حتي بر سوء استفاده هاي پاكستان چشم پوشيد و حتي آمريكا كه قبلا پاكستان را بخاطر نظامي بودن پروژه اتمي آن تحت فشار قرارداده بود و قتي پاي منافع خودش بميان بود از پروگرام اتمي پاكستان نيزچشم پوشي نمود وحتي كمك هاي نظامي بيشتري شامل تانك ها و طياره هاي F-16 رابراي تشويق اين كشور به همكاري دراختيارش گذاشت. در معامله برسرملتي اين دو كشور كه جزء منافع خويش چيزي نميشناختند. آري اين معامله اي بود كه بر سر ملت مظلومي انجام ميشد كه سالها طعم تلخ مداخلات خارجي كام مردمش را تلخ گردانيده بود و بااين معاملات پاي سند بدبختي و جنگ درين كشور امضاء ميشد.

درسوم جولاي 1979 جيمي كارتر اولين فرمان كمكهاي پنهاني به مخالفين دولت كابل راامضاكرد. و به اين ترتيب خواست تا با حمايت از مقاومت مردمي درمقابل ارتش سرخ اين قدرت را به زانو درآرد. بعداز ورود  قواي ارتش سرخ به افغانستان برژنسكي مشاور امنيت وقت دولت آمريكا سفري به پاكستان داشت نمود. درآن روزها سيل مردم مسلمان افغانستان، خصوصآ احزاب جهادي مخالف دولت كابل به پاكستان مهاجرت ميكردند. دولت پاكستان كه درپياده نمودن سياست هاي آمريكا نقش اساسي اش راايفامينمود تنظيم ها و رهبران جريان هاي جهادي را گرد هم آورده و زمينه ديدار مستقيم آنهارابا مشاور امنيت آمريكا مساعد نمود.  برژنسكي در ديدار بارهبران جهادي چون پدري مهربان ازرسالت عظيم مجاهدين درقبال كشور، دين و تاريخ افغانها حرف ميزند وبا بي شرمي تمام به گلدسته هاي مساجد اشاره نموده وبالحن موعظه گرانه اي به رهبران جهادي ميگويد: " در راه وظيفه تان كه همانا آزادي خاك افغانستان از چنگال شوروي غاصب است مستحكم باشيد و درين راه حفظ دين و ارزش هاي تان مطمئن باشيد زيرا همانا خداوند با شماست".  اين چنين آمريكا از احساسات  انانبر ضد شوروي استفاده ميكند و ازآنها به عنوان پيش مهره هاي شطرنج در بازي قدرت آمريكا و شوروي– استفاده مي نمايد. مهره هاي كه هرآن حاضرند بخاطر بدست آوردن موقيعت استراتيژيك آنها را قرباني كنند و يا از صحنه خارج كنند.

در سال 1983 زمانيكه مسعود جنگ را عليه روسها متوقف ساخت (CIA) ازين امر به چينين استنتاج نگران كننده رسيد كه وى با شوروى معامله نموده است.اّنچه كه اين موضوع را بطور اخص قابل تشويش ساخته بود كه اين بار اول نبود كه وى به جنگ عليه روسها ادامه نميداد بلكه در سال 1981 و باز هم در سال 1982 نيز مسعود در بدل اخذ مواد غذايى و پول تضمين اينكه روسها تنها به قريه جات وى كارى نداشته باشد نيز از جنگ دست كشيده بود و اين موضوع دليل روزمره  طرفداران مسعود است كه ميخواهد  بدين ترتيب  ريكارد جنگى وى توجيه جلوه گر سازند. در حاليكه اگر ازين دليل نتيجه منطقى گرفته شود مى بينيم كه اين اقدامات وى باعث ان گرديد تا جنگ عليه روسها به درازا كشيده شده و در نتيجه اردوى (40) روسها بتواند تا از ناحيه پنجشير فراغت حاصل نموده و در قلع و قمع افغانها در ساير كشور بطور اّزادانه اقدام نمايد و نيز جريان اكمالات نظامى به قطعات و جزوتامهاى روسى تسهيل گردد.بدينترتيب مسعود در تمام مدت يكدهه اشغال افغانستان توسط روسها در خدمت طرفداران روسى خويش باقى ميماند، در ان زمان (CIA) فكر ميكرد كه در افغانستان تقريباً سه صد قوماندان جدى وجود دارد كه عليه روسها در حال جنگ اند و البته اين فكتور يا عامل اراضى بود كه مسعود را خيلى مهم ساخت. زيرا دره پنجشير به شهر كابل و نيز به پايگاه نظامى اردوى (40) روس كه در بگرام موقعيت داشت نزديك قرار داشت و روسها به تامين امنيت راه مهم ستراتيژيك اكمالاتى و ارتباطى خويش كه از بندر حيرتان شروع و از طريق هندوكش و كوتل سالنگ ميگذشت پى برده بودند، چنانچه در مورد با اهميت بودن تامين امنيت اين مسير جهت ادامه جنگ قوماندان اردوى (40) جنرال بوريس گروموف چنين اظهار داشته است.(اگر مسعود ميخواست ميتوانست حتى باانداختن سنگ اين منطقه را به گورستان عساكر روسى مبدل سازد ما بدون باز نگهداشتن اين راه نميتوانستيم زنده بمانيم)    CIAنيز قبلاً اين موضوع را درك كرده بود كه از لحاظ موقعيت جغرافيايى پنجشير از اهميت كليدى برخوردار ميباشد. فلهذا در سال 1983 سى اّى اى اّقاى گست اوراكوتوس Gust Aura Kotos سرپرست گروپ عملياتى جنوب اسيا خويش را به لندن فرستاد تا رابطه خيلى صميمانه استخبارات بريتانيا (MI6) با اّقاى مسعود را مورد تائيد قرار داده  و اين موضوع را نيز دريابد كه چرا مسعود عليه روسها از جنگ دست كشيده است. زيرا درين زمان قانون امريكا اجازه نميداد كه مامورين رسمى امريكا به افغانستان مسافرت نمايند. بناً بر همين علت بود كه در ان زمان  CIA نميتوانست بطور مستقيم با مسعود تماس حاصل نمايد در حاليكه كوماندوهاى SAS بريتانيا چنين محدوديت را نداشتند و بطور مكرر به پنجشير مسافرت ميكردند. به قرار گفته اوراكوتوس كاركنان MI6 به وى اظهار داشتند كه مسعود شكايت داشته كه سهم سلاح و مهمات و افراد جنگى كه از طريق كانال سى اّى اى و اي اّى ايس كه با پاكستان موافقه شده بود و توسط CIA تمويل ميشد مساويانه  نبوده به همين علت وى جنگ را عليه  روسها متوقف ساخته است. Mi6 همچنان ادعا داشتند كه انها اكنون  يك لين اكمالاتى اسلحه را جدا و مستقل از راه اكمالاتى (ISI) پاكستان بطور فوق العاده در اختيار اّقاى مسعود قرار داده است.امر بخش سى اى اى نسبت به مسعود ازيكه وى از حمله  بر قطارهاى روس در راه سالنگ  ابا ميوورزيد خيلى زياد مشكوك و عصبى شده بود،  اين اداره ازين بابت  نيز نگران بود كه مسعود دو تن از كوماندوهاى پراشوتى روسى را بحيث بادى گارد  خويش گماشته بود. اسامى اين دو تن  اخيراً توسط  فيدوتوف (Fedodtov) كه قبلاً در اداره شوروى مقام عالى داشت و اكنون بحيث رئيس اداره استخباراتى اوكراين كه SBU ناميده ميشود ايفاى وظيفه مينمايد افشا گرديده است انها عبارت بودند از اسلام الدين و عصمت الدين. از طرف ديگر دگروال يوسف كه يگانه شخص مسئول  توزيع سلاح  به مجاهدين بود و مولف مشهور كتاب تلك خرس Bear Trap نيز ميباشد اين ادعاى مسعود را كه گويا سلاح مساويانه توزيع نميشد رد نموده و بيان ميدارد با وجود اينكه رئيس استخبارات ISI پاكستان جنرال اختر در مورد مسعود بسيار زياد مشكوك بود با انهم توزيع سلاح ميان حكمتيار و مسعود به تناسب 19 و 20 صورت ميگرفت. جنرال اختر از تبليغات فراوان  كه براى شهرت دادن مسعود اين افغان بگيل صورت ميگرفت نيز ناراحت بود، زيرا وى ميدانست  كه اجنت هاى MI6 بريتانيا در تحت پوشش ژورنالستها در خدمت  ماشين تبليغاتى يا پروپاگندى مسعود ميباشد، چنانچه اين موضوع  توسط ژورنالست بريتانوى سنديگال نيز تائيد شده است وى اظهار اميد ميدارد كه وى توسط ايم اى سيكس يعنى دستگاه استخباراتى بريتانوى دستور داده شده بود تا به دره پنجشير رفته از مسعود فلم مستند بسازد وى را بحيث قوماندان گوريلايى داراى نبوغ نظامى و تكتيكى به جهانيان معرفى نمايد. در حاليكه گروموف قوماندان اردوى (40) شوروى در افغانستان بعداً در يادداشت خويش بنام (قطعات محدود) خاطر نشان ساخته و چنين مينويسد: (مسعود گاهى جهت از بين بردن مشكوكيت ساير گروپهاى مجاهدين دست به يك سلسله محاربات كوچك و دروغين عليه روسها ميزد تا به اين ترتيب امكان شك و شبهه ساير گروپهاى مجاهدين را در مورد اعمال خويش از بين برده باشد.)همين حقيقت توسط امر اداره اول كى جى بى ليانيد شبر شين Leonid Sheber Shin نيز تائيد گرديده است وى در اثر خويش در باره جنگ افغان شوروى باسم دست مسكو (The hand of Moscow) حملات افسانوى پنجشير توسط مسعود را قصه هاى تخيلى قلمداد نموده است.ازينكه بگذريم در سال 1984 اجنت CIA گست اوراتوكوس كه از ان قبلاً ياداّورى كرديم كه در ميان همكاران خويش به اسم داكتر كثيف (Docror Dirty) نيز معروف بود زيرا وى در كارهاى مخفى در هر گوشه و كنار دنيا مصروف بود، با تغير قيافه به پشاور مسافرت ميكند تا با برادر مسعود در عقب هوتل دينز Hotel Deans ملاقات نمايد، طى اين ملاقات سى اى اى به مسعود وعده ميدهد كه براى مسعود در بانك سويس يك حساب بانكى باز نموده  و نيز يك جريان يا راه اكمالاتى تهيه و ارسال اسلحه را جدا از اى اس اى در اختيار وى قرار ميدهد. سوال اينجا چنين مطرح ميشود كه چرا سى اّى اى و ايم اّى 6 هر دو اين كار را براى مسعود ميكردند در حاليكه هر دوى اين سازمانهاى استخباراتى يا جاسوسى بخوبى ميدانستند كه مسعود در برابر روسها مكلفيت هاى قراردادى داشت با انهم مسعود بزرگترين كمكهاى  نظامى و اقتصادى را ازين دو سازمان جاسوسى ايم اّى 6 و سى اّى اى كه هر دو فعاليت هاى مخفى ضد شوروى دخيل بودند بدست مى اّورد پس چى باعث اّن گرديد كه انها از همكارى عمده مسعود با روسها چشم پوشى نمايند؟گر چه منطقى به نظر نمى ايد ولى امكان دارد كه بريتانوىها هنوز تا امروز بطور فعالانه در جستجوى اخذ انتقام در برابر ان تحقير و شرم سازى باشند كه در قرن 19 از دست اقوام پشتون نصيب شان گرديده بود؟به همان اندازه كه درك كافى بودن اندازه واهمه و ترس را كه تاريخ قرن 19 افغانستان نشان داده باشد مشكل است به همان اندازه درك سياست تبارز مجازاتى بريتانيا كه عليه  اّنها به پيش برده ميشود مشكل ميباشد. ولى از ديدگاه امريكائيها ميتوان بطور جدى استدلال كرد كه امريكا در جستجوى يك پيروزى نظامى در افغانستان نبودند. دست اندركاران CIA نه تنها اينكه سخنان تحقير اميز در باره پشتون ها ميزدند بلكه اينرا هم ميگفتند كه اگر افغانها به كشتن يكديگر ادامه دهند انقدر زياد نگران نخواهند شد.... از ديدگاه حساب شده و بيرحم جهانى اين امر باعث اّن ميگردد تا چانس تبارز يك حكومت بنيادگرا را در خلاى قدرت پيش بينى شده بعد از توقف جنگ بوجود خواهد اّمد، كمتر گردد. اين نظريه كه از پشتيبانى اداره (بوش) نيز برخوردار است به نظر انها درست بوده و مبتنى بر سياست تنفر و اكراه در برابر پشتون ها ميباشد. در روزهاى اول تهاجم امريكا بر افغانستان سى اى اى تلاش ورزيد تا با پخش راپورهاى سرشمارى جعلى پشتونها را از نظر نفوس بي اهميت جلوه دهند. (امريكائيها دليل مى اوردند كا با بودن مسعود در راس قدرت يك حكومت طرفدار غرب تبارز خواهد كرد، ولى شفافيت حقيقت غربى بودن مسعود افشا گرديد مراجعه شود به نشريه اى به اسم (Through our enemies eyes) از وراى ديد چشمان ما و يا به عباره ديگر از ديدگاه دشمنان ما كه اخيراً به نشر رسيده است. در انجا امده است: مسعود براى مدت بيش از بيست سال رسانه هاى گروهى غرب و سياست مداران غربى را در مورد نظريات راديكال و افراطى ضد غرب و نيز در باره رابطه نزديك و خيلى صميمانه كه با روسها داشت و همچنان تنفر كه در برابر زنان از خود نشان ميداد فريب داد و انها را به بيراهه كشانيده بود.موضوع جالب ديگر اينكه قانون دانان بين المللى در مورد به رسميت شناختن حسابات بانك سويس و توزيع پول نقد كه توسط سى اى اى و ساير دستگاه هاى استخباراتى به جنگجويان در ايام جنگ داده شده ميخواهند يك تعديل را در كنوانسيون هاى ژنيو Geneva Conventions وارد سازند. MI6 راپور ميدهد  كه توزيع چنين پول توسط سىاىاى به مسعود كه مقدار ان به ده ها مليون دالر ميرسد مال مردم افغانستان بوده هيچگاه بمقصد مصرف شخصى وى داده نشده است. وازين ناحيه به فكر ان اند كه توزيع چنين مقدار سرسام اور پول بايد بطور حتمى مداخله در امور كشورهاى داراى حاكميت پنداشته شود. تعديل پيشنهاد شده متذكره شرايط اين كنوانسيونها را طورى مشخص خواهد ساخت تا تمام پولهاى كه بطور علنى و يا مخفى از جانب حكومت ها به جنگجويان  داده شده انرا به مسئولين ان علنى سازد. اولين حساب بانكى سويس كه براى احمد شاه مسعود در سال 1984 باز شده بود حالا موضوع اصلى اختلاف ميان فهيم و برادران مسعود ميباشد. فهيم ادعا دارد كه پول متذكره  ملكيت شوراى نظار بوده در حاليكه  برادران مسعود بطور قاطع اظهار ميدارند كه پول مذكور صرف در صلاحيت خانواده مسعود بوده و هر طوريكه انها خواسته باشد اّنرا ميتوان مصرف كند. مراكز فعلى قدرت در افغانستان هر يك فهيم، رشيد دوستم، برهان الدين ربانى، و اسماعيل هر كدام داراى سرمايه هاى شخصى اند كه به مليون ها دالر ميرسد، برعلاوه هر كدام داراى سبك زند گى پر از عيش و نوش بوده امنيت ايشان توسط مليشه هاى مسلح گرفته شده و خود در بهترين موتر ها گشت و گزار نموده و در ذيباترين قصرها با وفور نعم مادى زندگى ميكنند.در حاليكه مردم افغانستان يعنى مردميكه انها ادعاى نمايندگى انها را دارند و مردم در فقر و گرسنگى بسر بده از نعمت اب اشاميدنى، سرپناه و از حد اقل امكان تحصيل و خدمات صحى محروم اند. اين بيعدالتى مخوف كه توسط دستگاه هاى استخباراتى روسها، امريكائيها، ايران و بريتانيا و پاكستان بوجود امده باعث اّن گرديده تا قانوندانان محترم بين المللى وقت خويش را وقف ان سازند تا در اينده از اّن جلوگيرى بعمل ايد. اين تمسخر بر عدالت  و توهين به ذكاوت ما خواهد بود اگر بشكل از اشكال اين پول گزاف را حق قانونى جنگ سالاران اتحاد شمال بدانيم گويا انرا از شصت مزد و عرق ريزى خويش بدست اورده باشد. قانون دانان ممتاز جهان بطور جدى اميدوارند كه اين پول ها را كه بطور غيرقانونى در دست جنگ سالاران اند از تسلط ايشان كشيده و انرا دوباره به مردم افغانستان استرداد نمايند تا مردم بطور كل از ان مستفيد گردد، از جانب ديگر بهترين جامعه شناس بين المللى كه شهرت جهانى دارند بدون ترديد اظهار داشته اند كه تا زمانيكه اين جنگ سالاران لاشخور در افغانستان نابود نشوند شعله هاى جنگ در كشور خاموش نخواهد شد. با تاسف بايد گفت كه فعلاً اين جنگ سالاران در افغانستان مشتريان روس، امريكا، ايران و بريتانيا اند كه در وجود ايشان سرمايه گذارى كرده اند من شنيده ام كه سركى كه به ميدان هوايى كابل منتهى ميگردد انرا به افتخار مسعود از نوبه نام مسعود نامگذارى كرده اند و نيز عكسهاى بزرگ مسعود كه از تنه اش بزرگتر است و توسط نگهبانان پاسدارى ميشوند هر طرف شهر را كثيف ساخته است. من را به ياد ان زمانى مي اندازد كه جناب وى در خدمت اردوى چهل روسى بود و به وى به طور مسلسل راپور ميدادند كه روسها ميخواهند يك حاشيه بزرگ سرحدى را كه ميان سرحد و قطعات اردوى چهل قرار دارد كاملاً از بين ببرند ولى وى هيچگونه دلسوزى از خود نشان نداد در حاليكه قريه جات بمباران ميشد، كانال هاى اب رسانى تخريب ميگرديد، حيوانات و مواشي از بين ميرفت، حاصلات دهقانان به اتش كشانيده ميشد، و انسانهاى ملكى كشته شكنجه و مجبور به فرار از كشور ساخته ميشدند و ماشين جنگى روس سياست با اتش كشيدن زمين زير هموطنان مسعود دنبال ميكرد ولى وى در خدمت روس همچنان قرار داشت.اينست ميراث تاريخى ابدى مسعود  عدالت طوريكه لازم بود صورت نگرفته حلقهء درونى مسعود امروز زنده مانده و در يك چرخش ظالمانه مضحك اينهم به بركت بمباران هوايى و پوشش ديپلوماتيك امريكائى جنايت كاران جنگى و شركاى جرمى مسعود كسانيكه افغانها را به روبل و دالر فروخته اند حالا نمايندگان ساختار دولتى در افغانستان اند و براى اينكه به قدرت خويش استحكام بخشد مافيا پنجشير شخصيت احمد شاه مسعود را به قهرمان ارتقا داده اند در حاليكه دنيا توسط رسانه هاى گروهى بيخبر و مملو از ماشين پروپاگندى مسعود از وحشت جنگ 25 ساله بيخبر مانده و به خواب فرو رفته است، شركتهاى جنايى مسعود حالا تلاش دارد تا خودرا از جنايات خويش كه عليه بشريت مرتكب شده اند رها ساخته و خودرا پيران و پرهيزگاران تصنعى ميتراشند.

جنگ بخاطرکشور يا دالر؟

 

آرام و پرشکوه و با این
محموله می رود
بر دوش عابران
 صف تنگ و تابدار
همچون نوار تیره به بازوی شهر سرد
 خاموش و دردخوان
 ارباب عصر خویش
 فرتوت سالخورده به تابوت خفته است
 یک دیده هم به واقعه تر نیست
 اندوه این جسد
 در هیچ هیچ سینه و سر نیست
 محموله می رود
 در پیش روی گور
 در پشت سر برآمدن آفتاب و نور
.

در این اواخرکتابی بنام  First In   ویا برای نخست در داخل, که توسط یک مامور سابق سازمان استخبارات امریکا ( سیا) بنام گری شرون نوشته شده است و یکی از پر خواننده ترین کتاب ها در امریکا بشمار میرود به چاپ رسیده است و دارای مطالب  تازه ی از فعالیت های سیا در افغانستان   میباشد.   گری شرون که یکی از سابقه کار ترین و با تجربه ترین مامورسابق سیا در امور افغانستان و جنوب آسیا است , تقریباً در تمام دوران فعالیت 35 ساله اش, با مسایل افغانستان  به شکلی از اشکال سروکار داشته است.  شرون درست چند ماه قبل از کودتای تره کي در سفارت امریکا در اسلام آباد به حیث کارمند سیا شروع به کار نموده و آخرین ماموریتش  رهبری نخستین تیم هفت نفری سیا, بنام "الاشه شکن", درست چند روزی بعد از حادثه 11 سپتمبر در پنجشیر بوده است.  به روایت شرون او در زمان ماموریتش در سیا تقریباً با تمام مهره های خورد و بزرگ سه دهه اخیر تاریخ افغانستان دیدار  نموده و از احمد شاه مسعود و مسعود خلیلی بمثابه "دوست های نزدیک خود" یاد آور شده است. کتاب ی  برای نخست در داخل, مجموعه ی از یاداشت ها, تحلیل ها و خا طرات آخرین ماموریت چهل روزه ی  شرون در سیا,  از تاریخ 26 سپتمبر 2001 الی 4 نومبر 2001, در داخل افغانستان است. هر چند کتاب های متعددی از طرف مامورین سابق و یا ژورنالیست های نزدیک به سیا در مورد افغانستان در سال های اخیر به نشر رسیده است فقط   یکی از ویژه گی های عمده این کتاب آن است که نویسنده ی کتاب از اکثر کمک های پولی سیا که در مدت ماموریتش به" رهبران" و فرماندهان ائتلاف شمال وقت کرده  به تفصیل یاد آور شده است, که خود جالب و بی سابقه است. زیرا معمول است که اداره استخباراتی آطلاعات امریکا در بسیاری موارد اجازه نشر مطالب را  به تفصیل نمیدهد.   با یاد آوری این نکته که هر چند این کتاب موارد ضدو نقیض زیادی را نیز داراست, ولی باز هم افشا کننده ی حقایق تلخ یک دوره ای از تاریخ معاصر کشور مان محسوب میشود.  در کتاب گری شرون ادعا کرده است که تقریباً مقدار 5  میلیون دالر را در مدت 40 روز به" رهبران" و مسوولین ائتلاف شمال وقت پرداخته است.  هر چند میدانیم و میدانند که مبلغ فوق قطره ی  از بحر بیکران کمک های سیا در افغانستان هم نمیتواند باشد ولی باز هم به مصداق،  مشت نمونه خروار- لیست مفصلی را که کی از سیا از این مبلغ چقدر گرفته است, در ذیل تقدیم میگردد:

- انجینر عارف, که از طرف گری شرون " رئیس دفتر استخبارات ائتلاف شمال", معرفی شده است, مبلغ پنجصد هزار دالر  در شب 26 سپتمبر 2001 , بازارک, پنجشیر,

-  قسیم فهیم, یک میلیون دالر, به تاریخ 27 سپتمبر 2001, بازارک, پنجشیر,

-  سیاف, صد هزار دالر, به تاریخ 29 سپتمبر, 2001,  گلبهار

 گری شرون جریان پرداخت پول به سیاف را به تفصیل حکایت نموده, مینویسد " زمانی که بسته های نوت صد دالری را که قبلاً در یک پلاستیک شفاف پیچانیده بودم روی میزی که در وسط اتاق جا داشت گذاشتم, بر عکس دیگر فرماندهان ائتلاف شمال که در لحظات اول کوشش میکنند به پول تمایلی نشان ندهند, سیاف با یک حمله برق آسا پول را از روی میز برداشت و برای مدت کوتاه با چشمان از حدقه برآمده به آن خیره شد شاید هم میخواست متیقن شود که چی چیزی را در در دست گرفته است. بعداً به شدت آنرا به طرف یکی از همکارانش پرتاپ کرد. انگار که کچالوی داغی باشد و با یک لبخند به من نگاه نموده گفت: این اولین بار است که از کسی پول نقد قبول میکنم." 

( جمله اخیر سیاف بی گمان  گفتار شهزاده ترکی الفیصل رئیس سابق سازمان استخبارات سعودی  را بخاطر میاورد که زمانی گفته بود: " هر گاهی که با سیاف ویا دیگر فرماندهان, ملاقات میکردم قبل از آغاز صحبت همیشه دفترچه چک بانکی ام را درد ست داشتم.").

- انجینر عارف, 22 هزار دالر, به تاریخ 1 اکتوبر, 2001,  و 10 هزار دالر به تاریخ 2 اکتوبر, بازارک, پنجشیر,

- انجینر عارف, دوصدو پنجاه هزار دالر, به تاریخ 7 اکتوبر, بازارک پنجشیر.

-  قسیم فهیم, یک میلیون و دوصد هزار دالر, داکتر عبدالله, دوصدو پنجاه هزار دالر ( بنام کمک انسان دوستانه به مردم پنجشیر) , به تاریخ 17 اکتوبر 2001, آستانه, پنجشیر.

- قوماندان عطا ( فعلاً والی بلخ),دوصدو پنجاه هزار دالر, ( پول به فهیم داده شده است تا به قوماندان عطا فرستاده شود.)  به تاریخ 17 اکتوبر 2001, 

 گری شرون علت فرستادن پول به قوماندان عطا را قهر بودن قوماندان عطا با سیا بنابر پیوستن یک تیم دیگر سی ای ای بنام "ستاره" با دوستم در جنوب مزار شریف عنوان نموده مینویسد:" احتمال درگیری قوماندان عطا با دوستم تا زمانی که یک تیم سیا با دوستم بود, برای ما سخت نگران کننده بود. من خواستم با ارسال پول به عطا, مانع جنگ بین دوستم وقوماندان عطا شوم و هم به نوعی واضح سازم که سیا با تمام فرمانده هان در یک مسافه قرار دارد."

)سرباز امريکايي  (يا )خاطرات جنرال تامی فرانکس(

 

پنداشتند خام
 کز سرگشتگان که پی ببرند و سوختند
 من آخرین درختم از سلاله جنگل
 آنان که بر بهار تبر انداختند تند
 پنداشتند خام که با هر شکستنی
قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند
خون از شقیقه های کوچه روان است
در پنجه های باز خیابان
گل گل شکوفه شکوفه
 قلب است انفجار آتشی قلب
بر گور ناشناخته اما
 کس گل نمی نهد
 لیکن
 هر روزه دختران
با جامه ساده به بازار می روند
و شهر هر غروب
 در دکه های همهمه گر مست میکند
 و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
و شعرهای مبتذل آواز می دهند
 در زیر سقف ننگ
 در پشت میز نو
سرخوردگی سلاحش را
تسلیم می کند
 سرخوردگی نجابت قلبش را
که تیر می کشد و می تراشدش
تخدیر می کند
سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
 آن گاه من به صورت من چنگ می زتند
 در کوچه همچنان
 جنگ عبور از زره واقعیت است
و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
بنهاده کوله بار تن جست می زنند
پرواز می کنند
 آری
 این شبروان ستاره روزند
 که مرگهایشان
 در این ظلام روزنی به رهایی است
و خون پکشان
 در این کنام کحل بصرهای کورزا است
اینان تبارشان
 سر می کشد به قلعه ی دور فداییان
 آری عقاب های سیاهکل
 کوچیدگان قله الموتند و بی گمان
فردا قلاعشان
 قلب و روان مردم از بند رسته است
 پیوند جویبار نازک الماسهای سرخ
 شطی است سیل ساز
کز آن تمام پست و بلند حیات ما
سیراب می شوند
 و ریشه ای سرکش در خک خفته باز
 بیدار می شوند
اینک که تیغههای تبرهای مست را
 دارم به جان و تن
می بینم از فراز
بر سرزمین سوختگی یورش بهار
.

بعد از ملاقات با شهزاده ولیعهد عبدالله و اعضای ارشد خاندان سلطنتی در ریاض، بطرف مسقط، عمان پرواز کردم تا با سلطان قابوس تجدید رابطه نمایم. سلطان را گفتم : " اعلیحضرتا! شهزاده ولیعهده عبدالله از عملیات ما علیه طالبان و القاعده حماید بعمل میاورد و طوریکه میدانید جنرال Wald قوماندان ابزار های هوایی ما در آن سلطنت میباشد. من به همین تازه گی دوام جنگ ها را در ماه رمضان با آن والاحضرت مطرح کرده ام.” سلطان قابوس پرسید: “ جنرال ! نظر او در اینباره چی بود؟ " در این ملاقات شهزاده انگلیسAndrew نیز با ما بود، کشورش یک متحد راسخ ما در این جنگ میباشد. هرگاه حساسیت جهان اسلام ما را وادار به وقفه جنگ در ماه رمضان که از ۱۷نوامبر شروع میشود، بنماید به ضررما تمام خواهد شد. در اواخر دسامبر کوه ها افغانستان با داشتن برف کار را ناممکن میسازد. از طرف دیگر ما به حمایت کشور های اسلامی نظیر عربستان سعودی و عمان نیاز داشتیم زیرا که رمضان برای اکثر اتباع شان مقد س میباشد. رئیس جمهور بوش و وزیردفاع را مسفیلد مرا هدایت داده بودند که از تماس های خود در این موضوع حساس نظرخواهی کنم « این رهبران بر این امیدند که ما طالبان و القاعده را قبل از شروع رمضان شکست داده میتوانیم. » سلطان گفت:" جنرال اجازه دهید من از شما چیزی بپرسم، مردم میپرسند آیا امریکا اینبار خواستار اختتام این کار و وظیفه میباشد؟" اشاره او بسوی حملات محدود ما علیه رژیم عراق و اسامه بن لادن در سال ۱۹۹۸ بود. « امریکا بعد از حادثة 9/11 یک کشور متفاوت و من یک شخص متفاوت میباشم. ما یقیناً کار را به پایان میرسانیم» سلطان قابوس اظهار خرسندی کرد:" خوب! تا جاییکه مربوط به ماه مبارک رمضان میباشد، فکر نکنم که کدام تاثیر متفاوتی بگذارد. مسمانان بعضی اوقات در ماه رمضان اقدام به جنگ میکنند." او ایستاده شد، دستم را فشرد و گفت:" جنرال فرانکس، شما باید حتماً به جنگ ادامه بدهید. این رمضان برای جنگ است." مادامیکه دوباره از سفرم به اسلام آباد برگشتم طبق وعدة قبلی با پریزدنت مشرف گولف « چوگان » بازی نکردم. ائتلاف شمال از طریق شراکت با قوای مخصوص ما، تجدید حیات یافته بود، در تمام ساحات جنگ از پنجشیر تا وادی دریای آمو، قوای طالبان و حامیان القاعدة شانرا تحت ضربات بمباری عملیات مخصوص ما قرار داشتند و طیارات بمب افگن B-52 که بالای میدان معرکه میچرخیدند، مهلک تر از تیوری کارشناسان نظامی ثابت شدند. طوری معلوم میشد که دشمن به نوعیت سلاح ما پی برده نمی تواند، در رویارویی های ابتدایی، صدها تن از افراد طالبان و القاعده کشته شدند و ائتلاف شمال که با سلاح، مهمات، یونفورم های زمستانی، مواد خوراکه، ادویه و همچنان جو برای اسپ های شان، مجهز شده بودند، برای حملات تها جمي آماده بودند. هنگامیکه من اوضاع را برای مشرف تشریح کردم، او پیش بینی کرد که به امید قوی رژیم طالبان باید قبل از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان سقوط نماید. من گفتم:"  آقای رئیس جمهور، من هم چنان امید دارم، مردم افغانستان تحت سلطه طالبان و القاعده مدت مدیدی زجر کشیده اند." او پرسید:" آیا میدانی اسامه بن لادن کجاست؟" گفتم: " نه خیر جناب! آیا شما میدانید؟ " مشرف تبسم کرد:" فکر میکنم او هنوز در افغانستان و در توره بوره میباشد. هرگاه از مرز بطرف پاکستان عبور کند، مامورین استخبارات ما آگاه میشوند. " من تاکید کردم :" ما او را دنبال میکنیم، تا وقتیکه او را نگرفته ایم، توقف نخواهیم کرد." مشرف پرسید:" وقتیکه د ستگیر کردید، او را به محکمه میکشانید. ؟" من گفتم:" جنرال مشرف، من یک فرد نظامی میباشم. ما باید او را مرده و یا زنده بدست آوریم. هرگاه زنده بدست آید، من مطمئنم او منحیث قاتل به محکمه کشانیده خواهد شد. هنگامیکه از فضای افغانستان بسوی تاجکستان در پرواز بودم، صحبت غیر معمولی با دونالد رامسفیلد که او در حال پرواز بسوی تاشکند بود، داشتم. او جهت مذاکره با پریزدینت کریموف میامد. او از من پرسید:" آیا متیقن میباشی که تیم های مخصوص افسران با تجربه در فرماندهی دارند؟ من فکر میکنم که جنرالان ائتلاف شمال به گفته تورن ها و جگرن ها گوش نخواهند داد." من گفتم:" جناب وزیر! در یکی دو هفته جنگسالاران، تورن ها و جگرن ها را منحیث اولاد خود خواهند پنداشت. جوانان ما کاری را که در پیش دارند به خوبی انجام میدهند. “ او گفت:” خودت قوماندان میباشي، اینرا در نظر داشته باشی.” چند ماه بعد معاون وزیر دفاع ( خانم اتوری کلارک ) برایم گفت که توو رامسفيلد متمم یکد یگر میباشید. خودت او را وزیر دفاع بهتر و او ترا قوماندان بهتر ساخته است. فهیم روی میز قاتکی در مقابلم در بطن یک طیاره ترانسپورتیC-17 نشسته بود. او کلاه پکول کشمیری بسر داشت و ریشش را به خوبی پیراسته بود. مگر فهیم هنوز هم مانند مُجری مافیا به چشم میخورد. ساعات اخیر روز سه شنبة اخیر اکتوبر بود، یک شب سردی در دوشنبه تاجکستان. این طیاره غول پیکر به تنهایی در یک گوشة میدان هوایی ملکی ایستاده بود. فهیم و شخصیکه منحیث مالی اش معرفی شد، با موتر مرسد س گردآلود رسیدند. یک افسر جنگ دیده از مد یریت عملیات CIA که من او را Hank مینامم، و مرا در این سفر همراهی میکرد، بطرف راست من نشسته بود، بطرف چپ من دگروال جان مل هولند - سربازی که من نزدش خوردی میکردم - آرنجش را روی میز گذاشته بود. ما قهوه های غلیظ قوای هوایی را نوشید یم. نه چای، اما به هر حال میتوان اینرا مذاکرات صرف چای نامید. منحیث زعیم ائتلاف شمال، وی بعد از قتل مسعود، فرماندهی را بدست گرفته بود. فهیم برای معامله و چانه زدن آمده بود. او بزرگترین و مجهزترین قوای مخالفین را در افغانستان رهبری میکرد. او موثریت امتزاج قوای مخصوص و سلاح رهبری شده ما را مشاهده کرده بود. او از طریق ترجمان برایم گفت:"اگر من به شما کمک کنم و شما با من کمک کنید، ما هردو برنده میشویم. مردم ما سالهاست با دهشت افگنی جنگیده اند و از زمانیکه طالبان قدرت را به دست گرفته اند این کار را باشدت بیشتر کرده اند. اگر مساعی هردو طرف ما به طور مشترک صورت بگیرد، نتایج مثبت خواهد داد." من گفتم:" هنوز شما چیزی ندیده اید؟ “ من آرزو داشتم تا ترجمانی که به لهجه انگلیسی حرف میزد، متوجه باریکی این اصطلاح شود. طوری ظاهر شد که او متوجه شده بود و فهیم با طرز و ضرب المثل خود صحبت کرد و گفت:" ما به همه احترام میگذاریم و به همه اعتماد داریم." من از او پرسیدم : " آیا به قیمت زنده گی خود بر من اعتماد کرده میتوانی؟" وی گفت:" ما عسکر میباشیم و دیگر انتخابی نداریم. زندگی ما بد ست خداست." او خوب حرف میزد. مگر زمانیکه به مشکلات افزوده میشد، او میتوانست جنگ را شدت بخشد؟ دلیلی وجود داشت که او مسوول مالی خود را آورده بود. من نقشه تاکتیکی جان من هولند را روی میز پهن کردم و پرسیدم :” جنرال اراده شما چیست ؟” او با پنسل بروی نقشه بخوبی علامت گذاری کرد. اول او خط پیشروی را از پنجشیر بطرف میدان های هموار شمالی بطرف شمال کابل کشانید. بعداً دور چند شهر را در شمال که طالبان و القاعده در آنها اجتماع نموده، حلقه نمود: “ تالقان، قندز و مزارشریف، اهداف فوری ما این ها میباشند . قوای هوایی شما باید بمباران خود را در اینجاها تمرکز دهد تا به قوای ما اجازه داده شود که این شهر ها را به تصرف درآوریم . بعداً من بطرف جنوب، بسوی بگرام خواهم رفت. “ طرح او مفهوم خوب تاکتیکی داشت. اگر فهیم اطاعت همه قوماندانان ائتلاف شمال را با خود داشه باشد، قادر به تباه ساختن تجمع دشمن در شمال خواهد شد و میتواند پل حیاتی زمینی با ازبکستان تامین کند . مادامیکه این راه تصفیه میشد، هویداست که ما قوای مخالف را از طریق این شاهراه که از آسیای میانه تا اروپا امتداد دارد، بهتر کمک کرده میتوانستیم . کمک های انسانی نیز به کشور جنگد یده افغانستان صورت گرفته میتوانست و در پایان روز این افغانها خواهد بود که برای پیروزی قوای ما تصمیم بگیرند. فهیم در باره تفصیل طرح جنگی خود صحبت کرد. او گفت تالقان اولین هدف مهم میباشد . و از طریق آن یک میدان هوایی برای قوایش بدسترس قرار میگیرد. من پرسیدم و کابل ؟ فهیم با چشمان فرورفته مرا خوب بررسی کرد و گفت : “ تا زمانیکه شما اجازه ندهید ، ما داخل کابل نخواهیم شد!” این یک پاسخ درست سیاسی بود. آیا او صادق بود؟ این یک سوال خیلی مهم بود . در پاکستان من با شماری از رهبران پشتون مخالف طالبان صحبت نموده بودم، احساس برانگیز ترین شان حامد کرزی بود، او یک آدم عصری و چند لسان ميدانست . کرزی به مجردیکه طالبان ، رژیم مستبدانة خود را آغاز کردند، از آنها جدا شده بود. مرکز CIA در اسلام آبادازاو حمایت به عمل میاورد، چون او قادر به متحد ساختن گروه های مختلف بود. بر من هم تاثیر گذاشته بود ، ما برای ساختن قوتهاي پشتون که علیه طالبان بجنگد، نیاز داشتیم . من به این باور بودم که کرزی فقط همان رهبر مناسب پشتون میباشد که چنین قوا را بسازد. اگر مقاومت دشمن بطور آنی متلاشی میشد و ائتلاف شمال که ترکیبی از تاجیک ها، ازبک ها و هزاره ها بود، خلای کابل را پر میکرد.
افغانستان شاید دوباره در منجلاب خانه جنگی میافتاد و این وضع گروه های شمال را در مقابل اکثریت پشتون قرار میداد. این از پاسخ فهیم واضح بود . وقت آن رسیده بود که درباره قیمت قالین صحبت شود » من از فهیم پرسیدم :” بیشتر از این از ما چی میخواهی؟” « به چی ضرورت داری ؟ در اینوقت متوجه شدم که جان مل هولند چهره فهیم را می خواند. قوای مخصوص ما در جنوب مزار شریف با جنرال دوستم و در شمال شرق با واحد های بزرگتر فهیم در حال پیشرفت بودند. فهیم گفت: “ جنرال دوستم به سلاح و مهمات بیشتر نظر به ما نیاز دارد. این یک اعتراف غیر قابل توقع بود و افزود. “ اگر شما کمک کنید او مزار شریف را زود تر اشغال کرده میتواند. “ ما ميدا نستيم که دوستم چنين توانمندي دارد. فهیم از هینک پرسید:” چه نوع کمک های لوژستیکی و مالی با ما فراهم کرده میتوانید؟”
Hank یک لست کمپیوتری ، مخابرات و تدارکات ادویه را بیرون کشید، فهیم با تبسم شایسته گفت:” من یک میدان هوایی بزرگتر جهت استفاده C- 130 ها میخواهم. C- 130 های شما طیارة مشهوریست و با توپ های خود روحیة طالبان و عرب ها را شکستانده است.” هینک پرسید:” شما تدارکات خود را داشته باشید؟” فهیم شروع کرد: “ اگر من تالقان و میدان هوایی آنرا در تصرف درآورم،” و بعداً رو به مسؤول پولی خود کرد و در گوشش زمزمه کرد و بعداً ادامه داد :” من در ماه به سه میلیون دالر امریکایی ضرورت خواهم داشت. من پرسیدم: “ شما ۳ میلیون دالر جهت راه اندازی عملیات میخواهید و اگر مزار شریف را بدست آورید؟” هینک و من برای این آماده گی گرفته بودیم. او سرباز خوبی و من سرباز بدی بودم. هردوی ما منتظر پاسخ ماندیم، فهیم گفت:” اوه ! نه خیر، برای تمام عملیات! من در ماه به هفت میلیون دالر ضرورت خواهم داشت.” من به پا خواستم و بطرف ترجمان دیدم و گفتم این یاوه سرایی و چرند گویی است This is Bullshit!و ترجمان را گفتم ، ترجمه کن!  من بطرف زینه های پیشروی ترانسپورت ( طیاره ) به قدم زدن آغاز کردم، دور خوردم و سگرتی روشن کردم. « این عمل را ما قبلاً تمرین کرده بودیم.» در تونل روشن کارگوی طیارهHank برای فهیم لکچر میداد که" جنرال فرانکس خیلی عصبانی است.” من دوباره به داخل طیاره آمدم و روی میز نشستم. Hank سری تکان داد و بعداً با فهیم حرف زد: درست است، موافقه شد. پنج میلیون دالر برای تمام ماه. خودت باید مزار شریف را قبل از فرا رسیدن ماه رمضان تسخیر کنی و تا زمانیکه اجازه دخول به پایتخت برایت داده نشده، بیرون کابل توقف میکنی .” فهیم گفت :” بلی! “ زمانیکه فهیم و مسوول مالی اش از طیاره بیرون میرفتند و بوجی های را که با میلیون ها دالر پر شده بودند و در موتر مرسد س ( بنز ) جهت حمل بارگیری میشدند دیده میتوانستم. امیدم بران شد که موترش اسپرنگ های قوی جهت حمل بوجی های نوت های صد دالری که بارش را گران ساخته بودند داشته باشد. من فهمیده نتوانستم که آیا ما اسپی سودا کردیم یا قالینی خریدیم «!». اما این یک حرف یقینی بود که جنرال فهیم و واحد های اتحاد شمال، با ما در جنگ همراهی میکنند. برای من رویش جنگ در افغانستان، در هفته های اول ماه نوامبر ۲۰۰۱ در روز ها و شب های تیره، در زیر نور( ویدیو ) ظاهر شد. تصامیم اتخاذ گردید و اهداف برآورده شد. ( من تفصیل همه واقعات را به مؤرخان نظامی میگذارم.) چیزیکه حائز اهمیت بود، این بود که این جنگ ها به پیروزی انجامیدند و این ظفر یابی های تاریخی بود. طبق وعده، فهیم شهر های مهم شمال را به تصرف درآورد . تالقان، قندز و هرات یکی پی دیگری، همه در یک هفته سقوط کردند. Tiger2  تیم قوای مخصوص با جنرال عبدالرشید دوستم کمک میکرد و در رأس آنها دو افسر جوان که میتوان آنها را به اسم های پال و مایک نامید، در تاریخ حرب امریکا، در یک جنگ خیلی ماهرانه جنگیدند. آنها که با مقاومت مصممانة دشمن، هوای نا مساعد و تلفات سنگین در صفوف سربازان بومیِ خود مواجه شده بودند، با مانوره های و قوای هوایی این Green Beret ها، اردوی را تباه ساختند که اتحاد شوروی با نیم میلیون قوا، چنین کاری نتوانسته بود. قوای جنگ ديده دوستم طالبان و القاعده را نابود ساخت و مزار شریف را بعد از ظهر روز ۹ نوامبر ۲۰۰۱ به تصرف درآورد. طالبان و متحدین عرب شان در شمال با شکست مواجه شدند. تیم های دیگر Tigerکه در جنوب مصروف عملیات بودند تا با استفاده از قوای هوایی ائتلاف ، دشمن را وادار به تسلیم نمودند . حامد کرزی در شمال قندهار در نبرد سختی میرزمید. وقتیکه قوایش نزدیک بود زیر تایر موترهای پیکپ، ۵۰۰ نفري طالب سائیده شوند، کرزی به مشاورین قوای مخصوص امریکایی خود اعتماد کرد، رهبری این دسته را سرباز جوان کپتان Jason به عهده داشت و پایمردی نشان داد . تیم امریکایی ها، خواستار بمباران هوایی شدند که این بمب ها در جوار ترین کوت تا نزدیکی دوصد متری مواضع جنگی کرزی نیز، افگنده شدند. این عملیات کمر قوای احتیاطی طالبان را شکستاند و به سرعت قندهار سقوط کرد. طوریکه در پرده پلا زمای Joc مشاهده میکردم، هیلی کوپتر ها، اسیران را بطرف پاکستان حمل میکردند و یونت ۱۵قوای بحری، میدان « رینو » را مجدداً اشغال کرد. طوریکه وینستون چرچل ده ها سال پیش گفته بود، این « آغاز یک انجام » است. صبح روز ۲۷ نومبر ۲۰۰۱ یک تلفون غیر متوقع از طرف وزیر دفاع رامسفلد گرفتم . در این اثنا من با عملة عملیات در باره کمک های هوایی برای یونت های افغانی که در کوه های سپین غر، در اطراف توره بوره سعی به پیش روی داشتند، مصروف بودم. او گفت:” جنرال فرانکس، رئیس جمهور از ما میخواهد تا به انتخاب های خود برای عراق نظر افگنیم. وضع طراحی خودت چگونه میباشد؟” در تمام مدت عملیات درافغانستان، اوضاع در عراق به شکل یک مسئله درآمده بود و من نگران اوضاع بودم. نمونه حملات بر طیارات ما که در حال گزمه از منطقه منع پرواز بودند، موجب واکنش در انتخاب های ما شده بود، اگر چه این یک جنگ جزیی بود، اما عیناً یک جنگ واقعی بود .  من گفتم: “ آقای وزیر من البته یک پلان دارم. ( OPlan 1003)” “ جنرال نظر خودت در این باره چیست؟” طوفان صحرایی- II؟ این حالا کهنه شده است. زیرا که اوضاع تغییر کرده اند و حالا در منطقه از سلاح و عملیات مخصوص خود در افغانستان آموخته ایم. “ رامسفيلد گفت: “ خوب است، تام فکر کن و در هفته آینده با من تماس حاصل کن.” صبح روز ۲۲ دسمبر ۲۰۰۱ Cathy و من پهلو به پهلو بر کرسی های نیلونی MH-47 نشسته بودیم. د ر بیرون کوه های خشک زمستانی افغانستان به چشم میخوردند. ما بفاصلة ۱۵ دقیقه ای پایگاه هوایی بگرام که حالا قرار گاه ائتلاف است، قرار داشتیم . وادی نیمه ویران کاسه مانند کابل، پیشروی ما قرار داشت. من صدا کردم که:” این جا به یک لاس انجلس زلزله زده میماند. “ من خسته شده بودم، اما خواب آلود نبودم. سه روز بود که به سواری طیاره C-17 از عمان حرکت کردیم، سربازان قوای بحری با ما به قندهار و تا پاکستان سفر کردند و خوشی های کرسمس را برای سربازان به ارمغان بردند. صبح امروز من و Cathy به مراسم تشريفاتی انتصاب حکومت موقتی حامد کرزی طبق موافقات سه هفته قبل بن اشتراک میکردیم. من میدانستم که هنوز جنگ های طولانی در افغانستان در پیش است . اما مقاومت اصلی از میان برداشته شده بود . بقایای طالبان و القاعده در کوه های جنوب شرق که زیر بمباران قرار داشتند، پنهان شده بودند و اما ۲۵میلیون افغان که در جریان عملیات سه ماهه « نجات یافتند » آزاد شدند. با هیلی کوپتر تا نزدیک ترین محل سفارت امریکا رفتیم و از آنجا به محل برگزاری مراسم . سربازان ریش دار اتحاد شمال که در موتر های پرزرق و برق میامدند در میان سیلی از کامره ها استقبال بعمل میاوردند. ما را در صف اول به چوکی های ما راهنمایی کردند و در صف ما نماینده گان ائتلاف وبیش از ۲۰کشور اعضاي ناتو، چون بریتانیا، فرانسه، جرمنی و غیره کشور ها نشسته بودند. فهیم سر خود را به علامه احترام پیش ما فرود آورد. حامد کرزی لبخندی گرمی زد و د ست های ما را فشرد. لوحه های بر دیوار ها با نبشته های فارسی و انگلیسی آویخته شده بود: « مرگ بر تروریزم! » ، « خدا بر زمین صلح و برکت نازل کند! » .

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت