تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟

 

قسمت اول

تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)

سر  كــــــوهي بلند آمد  سحر  باد
ز توفاني  كه مي  آمــــد  خبر داد

نهـــال   باغ  ما از ريشــــه  لرزيد  
به خاك افتــاد ومرغ ازچهچه افتاد

 

جنگ غیر مستقیم ایالات متحده در افغانستان ، که با سه بیلیون دالر هزینه و به قیمت جان صدها هزار انسان انجام شد ، وحدت چند دهه ی آمریکائی ها با اسلام سیاسی فوق محافظه کار را ، به سطحی جدید و تهاجمی تر رساند . وقتی نظر آمریکائی ها در رابطه افغانستان ، نگرش به اسلام به عنوان برج و باروئی مسلط در آن کشور بود ، معنایش آن بود که از اسلام به عنوان سدی علیه توسعه طلبی شوروی باید استفاده می شد . اما در افغانستان ، آیه ی مقدس این بود که اسلام شمشیر است . طیف راست اسلامی ، تبدیل به سلاحی تهاجمی شد و آشکارا علامت می داد که سیاست همکاری با اخوان المسلمین مصر ، بلوک اسلامی تحت رهبری عربستان سعودی و سایر عناصر اسلام سیاسی را توسعه می دهد . اگر چه گاهی جنگ افغانستان ( با نیروی های موسوم به چپ حاکم و ارتش شوروی) را نبرد نیروهای ائتلافی ترسیم کرده اند، مجاهدین کاملا اسلامیست  بودند و دو سوم کمک های ایالات متحده به جنگجویان مجاهد در افغانستان ، از طریق پاکستان و عربستان ،  به کیسه احزاب بنیادگرای اسلامی سرازیر می شد . ( خانم آروند هاتی روی نویسنده هندی در دو تحلیل به نام های « معادله عدالت نا محدود » و « جنگ یعنی صلح » که در شماره  73 نشریه ی ضد جنگ و ضد توسعه طلبی بنیاد برتراند راسل  منتشر شده و  ترجمه ی کتاب به همراه تحلیل هائی از نوام چامسکی در کتاب « بمب های آزادی بخش آمریکا » منتشر کرده است، در تکمیل تحقیق رابرت دریفوس می گوید در سال 1979 سیا – به کمک موساد اسرائیل – ، از چهل کشور مسلمان ، مسلمانان تند را – که عده شان از صد هزارتن می گذشت – برای برهم زدن جمهوری های مسلمان نشین آسیای میانه و برانگیختن آنان علیه اتحاد شوروی ، به هم ریختن شوروی  از درون ، و جنگ رویاروی با اتحاد شوروی ، در افغانستان گرد آورد که به جهادی های افغانی معروف شدند . خانم آروند هاتی روی تاکید می ورزد که وقتی برای تامین هزینه های جنگ دچار کمبود بودجه شدند ، سیا در مرز افغانستان و پاکستان صدها لابراتوار هروئین سازی ساخت که در آمدشان سالانه از صد تا دو صد میلیارد دالر بود . به قول خانم «روی»، امریکائی ها به این وسیله جوانان جهان را معتاد به هروئین می کردند تا با در آمدش ، اسلحه، مهمات و هزینه های جهادگران را فراهم کنند . نوام چامسکی هم در تحلیلی که ترجمه اش در همان کتاب « بمب های آزادیبخش آمریکا » آمده ، تاکید می ورزد که ارتش جهادگران ساخت سیا و موساد ، اکنون در سراسر جهان پخش شده و گریبان خود آمریکا را گرفته است . این نویسندگان ؛ تاکید می کنند که القاعده اسامه بن لادن و سایر جریان های شبه نظامی اسلامی که از مجرای اخوان المسلمین می گذرند و وابسته به آنند ، از شاخه های همان جهادی های افغانی ، یا ارتش غیر مستقیم آمریکا هستند که ازچهل کشور مسلمان ، با هدف های یاد شده در افغانستان نقش ارتش غیر مستقیم آمریکا را بازی می کردند )  جهاد افغانی ، در خود جنبش اسلامیست تغییر شکل حائز اهمیتی به وجود آورد . اولا تندروترین ریشه هایش را تقویت کرد و به چنان اعتباری رساند که بتواند پا به پا در افغانستان با ابر قدرت بجنگد . جنگ افغانستان باعث به وجود آمدن کادرهای جدید اسلامی شد که در جنگ چریکی مهارت پیدا کردند ، قدرت مبادله ی اطلاعاتی خود را بالا بردند ، در به قتل رساندن افراد چیره دست شدند و در ساختن موتر های حامل بمب ، تجربه طولائی پیدا کردند . شبکه هاي بنيادگرايي به طرز گسترده ای اسلامیست ها را از شمال آفریقا ، تا مصر ، خلیج فارس ، آسیای میانه و پاکستان ، با استحکام به هم وصل کرد . واقعیت این بود که جنبش اسلامیست ، قبلا ؛ در دهه ی هفتاد ، به نقطه ی پرواز خود رسیده بود . موتورهای این پرواز ، ایجاد ثروت نفتی عربستان سعودی ، پدیداری نظام بانکی اسلامی با خصلت های سیاسی بالا ، و به وجود آمدن نهادهای جدید اسلامیست در مصر و سایر کشورهای مسلمان محافظه کار بود . در جنگ افغانستان ، جنبش خصلت تندروی  شدیدی پیدا کرد و احساس کرد که قدرت در عضلاتش تبدیل به اعصابی نیرو بخش شده است . در اواخر دهه ی هشتاد ، اسلامیست ها قدرت را در افغانستان و سودان قبضه کردند و قدرت حائز اهمیتی در عربستان سعودی و پاکستان کسب و مصر و الجزیره را مورد تهدید قرار دادند . پایه های القاعده و تروریسم زیر زمینی این سازمان ، در این سال ها ریخته شد . بعضی از این تحولات ، یا شاید هم بسیاری از آن ها ، به نظر معماران سیاسی و نظام اطلاعاتی ایالات متحده که چهار چشمی به موضوع رویاروئی با اتحاد شوروی در افغانستان خیره شده بودند ، نیامد . یا اصلا رویت نشد تا مورد غفلت قرار گیرد. از این گذشته ، مقام های تندرو ایالات متحده،  آسیای میانه را در چهارچوب اتحاد جماهیر شوروی ماده مستعدی ارزیابی می کردند و به این دورنما می پرداختند که اتحاد شوروی با شروع نا آرامی هائی در جمهوری های آسیای میانه ، از تعادل خارج خواهد شد.

سرانجام ، برحسب استراتژی گسترده تری ، جهاد افغانستان باعث تحقق رویائی شد که تا دهه ی هشتاد مطلقا ذهنیت محافظه کاران جدید ارزیابی می شد . این رویا، اشغال نظامی خلیج فارس و میدان های نفتی آن بود . رابطه ی مستقیمی میان جنگ علیه مردم افغانستان و حضور جاری ارتش ایالات متحده در قزاقستان ، ازبکستان ، و سایر نقاط نفت خیز آسیای میانه وجود دارد . برای وارد کردن ایالات متحده در بخش هائی از جهان که تا دهه ی هشتاد خارج از دایره ی نفوذ آمریکا قرار می گرفتند ،  جدالی سخت درگرفته بود . این جدال ، از سال های 1980 که جهادی های افغانی از ایالات متحده ، چین و اسرائیل اسلحه گرفتند تا علیه ارتش سرخ بجنگند ، آغاز شد ، به سال های 1990 که جنبش طالبان با حمایت مستقیم ایالات متحده به وجود آمد ، کشیده شد ،  و تا امروز هم که ایالات متحده با ایجاد جنگ دیگری در افغانستان ، راه های دخالت وسیع خود در جمهوری های تازه استقلال یافته ی آسیای میانه را هموار می کند ، ادامه دارد .

دیرگاهی پیش از بحران در افغانستان ، زمزمه هائی در باره ی تجاوز به عربستان سعودی و اشغال میدان های نفتی وجود داشت . اواسط دهه ی هفتاد که سازمان کشورهای صادر کننده نفت (در سال های 1973 و 74 ) اقدام به تحریم نفتی و تحمیل افزایش سرسام آور قیمت نفت کردند ، این زمزمه ها شروع شد . هنری کیسینجر وزیر امور خارجه وقت ، مبتکر فکر استراتژیک اعزام نیروهای نظامی ایالات متحده به خلیج فارس بود. در سال 1975 ، مقاله ای با عنوان « تصرف نفت اعراب » در نشریه « هارپر » منتشر شد . مجله « هارپر» ، نویسنده را که با امضای مستعار «مایلزایگنوتوس » آن مقاله را نوشته بود ، شناسائی کرد که « یک پروفسور مستقر در واشنگتن است که مشاور نظامی است و روابط صمیمانه ای با معماران بلند پایه ی سیاست ایالات متحده دارد.» تصور غالب آن بود که نویسنده مقاله « ادوارد لاتواک » تحلیل گر نظامی از جرگه ی محافظه کاران جدید در مدرسه مطالعات پیشرفته ی بین المللی هاپکینز است ( اگرچه « لاتواک » این ادعا را تکذیب کرد ) . تقریبا در همان زمان ، یکی دیگر از پروفسورهای مدرسه هاپکینز به نام «رابرت . و. تاکر » ، مقاله مشابهی در مجله « تفسیر»  کمیته یهودیان آمریکا نوشت ، و مقالات دیگری از این دست که این جا و آن جا منتشر شدند ، از اشغال میدان های نفتی عربستان سعودی دفاع کردند . به گزارش « جیمز اکینز» سفیر اواسط  دهه ی هفتاد ایالات متحده در عربستان سعودی، مقاله ای که در مجله « هارپر» منتشر شد ، چهارچوب طرحی را ترسیم کرد که « چگونه ما می توانیم مسائل اقتصادی و سیاسی خود را با تصرف میدان های نفتی عربی و سپردن اداره ی آن ها به شرکت های نفتی تکزاس و اوکلاهوما ، حل کنیم .» جیمز اکینز که شیوع بیماری مسری ناشی از چنین مقاله ای را مورد بررسی قرار می دهد ، می گوید : « من می دانستم که آن مقاله نتیجه ی سیاست عمیق دولتی است . محال است هشت نفر در آن واحد به صورت مستقل از چنین نظری که شيوه مشخص خود را داشت ، دفاع کنند.»

پس از آن ، « جیمز اکینز » به قول خودش مرتکب « اشتباهی مهلک » شد که در نتیجه زیر پایش را به عنوان سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی خالی کرد. « صاحب نظران ميگفتند هر کس چنین قصدی داشته باشد ، یا دیوانه است ، یا جنایتکار است ، یا مامور اتحاد جماهیر شوروی است . » سفیر ایالات متحده ، پس از انجام این مصاحبه متوجه شد که پشت صحنه را رئیس او هنری کیسینجر اداره می کند. اواخر همان سال ، اکینز چوب زبان درازی اش را خورد و از کار برکنار شد . هنری کیسینجر هرگز اعتراف نکرد که مشوق نوشتن آن مقاله بوده است. اما در مصاحبه ای که در همان سال با نشریه « بزینس ویک » انجام داد ، تلویحا عربستان سعودی را تهدید کرد و به این زمزمه پرداخت که قیمت نفت را با « جنگ سیاسی گسترده ای علیه کشورهائی مثل عربستان سعودی و ایران پائین خواهد آورد و به آنان خواهد فهماند که با اصرار بر بالا نگاه داشتن بهای نفت ، ثبات سیاسی شان را به خطر خواهند انداخت ، و حتی اگر همکاری نکنند، ممکن است امنیت شان هم به خطر بیفتد .» در مورد نقطه نظرهای هنری کیسینجر در رابطه با عربستان سعودی و حکومت های محور خلیج فارس ، یکی از افسران بلند پایه ی سیا که در دهه ی هفتاد مامور خدمت در خلیج فارس بوده نیز ، در کتابش مطالبی را بیان داشته است . با هدف نمایش قدرت برای مرعوب کردن عربستان سعودی ، هنری کیسینجر یک افسر اجرائی سیا را که مدیریت هیئت های مختلف در خاورمیانه را به عهده داشت ، فراخواند . کیسینجر به این افسر ارشد سیا گفت « ما باید درسی به عربستان سعودی بدهیم . یکی از شیخ نشین ها را ، فرق نمی کند کدام شان را ، نشا ني کنید و دولتش را سرنگون کنید تا برای عربستان سعودی درس عبرت باشد.» به گزارش این مقام سیا : « نظر کیسینجر آن بود که این عمل در ابوظبی ، یا دوبی انجام شود . اما وقتی رئیس به خلیج فارس رفت و با همه ی روسای ایستگاه های سیا در منطقه مشورت کرد ، حتی یکی شان هم با این نظر موافق نبود . بنابراین ، خط کیسینجر سوخت و او دیگر چنین خطی را دنبال نکرد.»

طراحان نظامی ایالات متحده می دانستند که در دهه ی هفتاد ایالات متحده آن توانائی را نداشت که به سرعت ده ها هزار ، یا صدهاهزار نیرو به خلیج فارس اعزام کند ، و علیرغم لاف و گزاف آمریکائی ها در مورد اشغال میدان های نفتی عربی ، نیروهای ایالات متحده در منطقه ، فقط محض خالی نبودن عریضه بودند . به موازات اعلام دکترین کارتر ، و متعاقب آن ، جیمی کارتر گام هائی برداشت تا به صورت مقدماتی هم که شده ، توانائی دخالت مستقیم ایالات متحده در خلیج فارس را ایجاد کند. جیمی کارتر دستور تشکیل نیروهای واکنش سریع (RDF) را صادر کرد که « نیروی فرا مرزی » ایالات متحده بود و می توانست در صورت بروز بحران در خلیج فارس ، با دست کم هزاران سرباز به منطقه هجوم ببرد. در دوره ی ریاست جمهوری رونالد ریگن، نیروی واکنش سریع گسترش یافت و تبدیل به « فرماندهی مرکزی » شد که ساختار جدیدی در ارتش ایالات متحده بود و این اقتدار را داشت تا در خلیج فارس و مناطق پیرامونی آن ؛ از غرب آفریقا تا آسیای میانه و افغانستان ، دخالت نظامی فوری کند. همین « فرماندهی مرکزی » یا « سنت کوم » بود که نخستین جنگ خلیج فارس ، جنگ 2001 علیه مردم افغانستان ، و جنگ 2003 علیه مردم عراق را انجام داد .

در سال 1979 ، در نظر زبیگنیو برژینسکی ، حضور نظامی انبوه ایالات متحده در خاورمیانه ،  خلیج فارس و آسیای میانه ، پرتو ضعیفی بیش نبود . به نظر مشاور امنیت ملی ، تنها راه برخورد با جوش و خروش « قوس بحران » ، « قوس اسلام » بود. این نیم دایره ، به نظر برژینسکی می توانست آن نیم دایره را مهار کند . نظریه تحریک اسلام علیه شوروی ، در جنگ سرد تاریخچه ای طولانی دارد. خیلی وقت ها ، بخصوص در سال های 1950 و 1960 ، استراتژیست های اصلی ایالات متحده ، این نظریه را ؛ منتها با دو دلی ، مرور می کردند . هسته ی مرکزی عقیده مورد بحث این بود که امکان دارد جمهوری های مسلمان نشین شوروی ، به شورش علیه مسکو ترغیب شوند . به نظر صاحبان این عقیده ، دلیل قابلیت اغوای مسلمان ها آن بود که اتحاد شوروی با منتقل کردن اجباری جمعیت قومی به مناطق دیگر و استقرار مردم غیر محلی در آن مناطق ، جنبش های اسلامی را زیر فشار گذاشته بود. علاوه بر آن ، مناطق مورد نظر بسیار دور افتاده بودند و دست یابی ایالات متحده به مردم آن مناطق را محدود می کردند . در دهه ی هفتاد عوامل گوناگونی با هم ترکیب شدند تا پایه های بحث را برای کسانی که سال های بسیاری در اندیشه ی استفاده از کارت اسلام علیه مسکو بودند ، محکم تر کند . در سال 1970، سرشماری اتحاد شوروی نشان داد که جمعیت مسلمان جمهوری های آسیای میانه ، رشد بسیار بیشتری از جمعیت سایر جمهوری های شوروی ، بخصوص روس ها داشته است . انقلاب ایران ، اسلام نظامی را به جلو صحنه های سیاسی منطقه در افغانستان، آذربایجان و سایرجمهوری های شوروی پرتاب کرد . و ناگهان رژیم متکی به شوروی در کابل ، در مقابل ائتلاف نیروهای اسلامی به خطر افتاد و افغانستان تبدیل به میدان جنگ بالقوه شد.

دست کم ، چنین پیامدی ناشی از هماهنگی و برادری مقام های ایالات متحده بود که به وسیله برژینسکی و سیا فراهم آمده بود . در دوره ریاست جمهوری جیمی کارتر  گروه (NWG ) مرکز سازماندهی این نقشه استراتژیک بود . گروه (NWG ) ، دنباله ی شورای امنیت ملی (NSC ) بود . این سازمان ، نیروئی بود که وظیفه ی اجرای مصوبات شورای امنیت ملی برژینسکی را به عهده داشت و از مقام های سیا ، وزارت امور خارجه ، پنتاگون و سازمان های دیگر تشکیل شده بود . رئیس گروه « پاول هنز » دستیار برژینسکی و مقام سابق سیا بود که با گروهی به هم فشرده از بازیگران خارجی و مشاورانی کار می کرد که مدت ها بود فکر می کردند اقلیت های سرکش اتحاد شوروی می توانند به اتحاد جماهیرشوروی لطمه بزنند . از دهه پنجاه ، با همکاری بسیاری از اعضای این گروه ، که «رادیو آزادی » به موازات « رادیو اروپای آزاد » با حمایت سیا شروع به کار کرد . کار این فرستنده رادیوئی سیا ( مثل فرستنده رادیوئی به نام رادیو فردا و فرستنده صوتی و تصویری به نام صدای آمریکا VOA »همچنان راديوي جديدي  بنام (آشنادر جریان جنگ سرد علیه بلوک شوروی تبلیغ می کردند ( کار فرستنده های موسوم به رادیو فردا ، صدای آمریکا و ده ها فرستنده صوتی و تصویری دیگر که سازمان سیا به زبان فارسی راه انداخت ، تبلیغ سیاست های توسعه طلبانه آمریکا ، و

رادیوی آزادی که روی آسیای میانه متمرکز شده بود ، در سال های 1950 با لحنی معتدل شروع به کار کرد . به گزارش « جیمز گریچ لاو » مدیر دراز مدت رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی (RFE / RL) و نویسنده کتاب « ناسیونالیسم در ازبکستان » ، رادیو آزادی نخستین برنامه های خود برای آسیای میانه را از میز ترکستان به زبان های ازبکی ، ترکمنی ، قرقیزی و تاجیکی شروع کرد، و به موازات آن برنامه های دیگری را از میز قفقاز خود به زبان های گرجی ، آذربایجانی و چچنی  راه انداخت . پخش برنامه ، محدود به نیم ساعت به هرزبان بود و ترکیبی بود از خبر و تفسیر خبر. « جیمز گریچ لاو » می گوید « تفسیرهای ما ، نقد رژیم شوروی بودند و بخصوص سیاست های فشار بر اسلام و سایر مذاهب را که مخالفان اصلی بودند ، مورد بحث قرار می دادیم. » اما تاکید می کند که تحریک مردم به تجزیه طلبی ، اکیدا در برنامه ها ممنوع بود ، « ممنوعیتی که  کارکنان ما از آن نفرت داشتند. »

هراز گاهی ، کسانی که معتقد به تشدید جنگ سرد بودند ، خواهان افزایش تبلیغات ایالات متحده و حتی هدف های تجزیه طلبانه ی جمهوری های آسیای میانه می شدند . مثلا ، در سال 1958 «دبلیو هوستلر» از افسران اطلاعاتی سابق ایالات متحده ، در « میدل ایست جورنال » نوشت که «شوروی ها در عمل از ترکیب اقدامات ضد شوروی مردم ترک وحشت دارند. » شوروی ها می ترسند که عضویت ترکیه در پیمان آتلانتیک شمالی (NATO ) ، مسلمان های آسیا را تحت تاثیر خود قرار دهد تا به فکر « جدائی سیاسی از اتحاد شوروی بیفتند.» و این که « غرب باید علاقه بیشتری نسبت به این مردم ، و آرزوها يشان نشان بدهد.» دبلیوهوستلر خواهان توسعه ی فرستنده های رادیوئی ایالات متحده به زبان های آسیای میانه و افزایش بودجه ایالات متحده برای « مطالعه در مورد آسیای میانه ، مردم قفقاز ، همه ی منطقه ، و زبان های آن منطقه » بود.

در سال های 1960 ، شخصي برژینسکی در صف کسانی قرار گرفت که خواهان حمایت بیشتر ایالات متحده از مسلمانان آسیای میانه بودند . « زنه سوسین » مدیر سابق تامین برنامه برای رادیو آزادی و رادیو اروپای آزاد ، می گوید : زبیگینو برژینسکی پشتیبان ثابت رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی بود . اما با همه ی سیاست های ما موافق نبود. در سال 1966 که پشتیبان مالی ما در سیا از او خواستند تا در تحلیل محرمانه ای از هردو رادیو شرکت کند ، این واقعیت خود را نشان داد...  پروفسور ها برژینسکی و « ویلیام گریفیت » از سیاست ملی رادیو آزادی انتقاد کردند که به نظر آنان بسیار انفعالی بود . پیشنهاد آن دو ، این بود که در فرستنده هائی که به زبان روسی نبودند ، لحن برنامه ها را تند تر کنیم که این عمل ، به خصومت های ضد روسی دامن می زد . برژینسکی به عنوان فرزند یکی از خانواده های نخبه ی لهستانی ، به شدت ضد کمونیست بود وفکر می کرد اتحاد جماهیر شوروی با وجود قدرتمند بودن ، در مقابل گروه های قومی و مذهبی خود، شکننده است . برژینسکی گروهی از دستیاران و مشاوران را در شورای امنیت ملی جمع کرده بود که جملگی موافق سیاست دامن زدن به تضادهای داخلی اتحاد شوروی و سرعت دادن به جریان سقوط آن بودند.

به گزارش « رابرت گیتس » از مقام های ارشد سیا که بعدها به مدیریت این سازمان رسید، وزارت امور خارجه ایالات متحده مترصد فرصت هائی بود تا از جریان های ناراضی در میان اقلیت های مذهبی جمهوری های آسیای میانه ، حمایت کند.  رابرت گیتس در خاطراتش می نویسد « از سوی دیگر ، برژینسکی شدیدآ علاقمند به بهره برداری از مسائل ملی و ملیت های اتحاد جماهیر شوروی بود و می خواست به عملیات مخفی دامن بزند . » گروه برژینسکی و گروه « هینس » ، شاگردان مکتب « الکساندر بنیگسن » ، کنت ، آکادمیسین اروپائی و نویسنده ای پرکاربودند که آموزگار مکتب علم کردن اسلام در مقابل اقتدار اتحاد شوروی بود. در مکتب او ، اسلام می توانست در برابری شوروی تهدیدی قدرتمند باشد . زمینه ی خانوادگی « بنیگسن » ، از عوامل نزدیکی برژینسکی به او بود . بنیگسن در « سن پترزبورگ » روسیه متولد شده بود . فرزند یک کنت روسی بود که در جنگ داخلی که منجر به انقلاب روسیه شد، در صف روس های سفید علیه بلشویک ها می جنگید . در سال های 1950 ، نخست بنیگسن در موسسه علوم اجتماعی پاریس محقق جامعه شناسی شد ، پس از آن نیز در دانشگاه شیگاکو به آن امر اشتغال ورزید . کتاب ها و مقالات او در باب اسلام در آسیای میانه ، محققان و دانشگاهیان و مقام های اجتماعی – سیاسی بسیاری را تغذیه کرد تا کارت اسلام را باور کنند و در دانشگاه شیگاگو فعال شوند . این شرکت سهامی ، مورد تشویق و حمایت دیوان سالاری شورای امنیت ملی قرار گرفت. برژینسکی ، در زمره ی کسانی بود که تحت تاثیر نظریه ها و آموزش های بنیگسن قرار گرفته بود . پاول هنس  و « اس . اینرز ویمبوش » نیز که بعدها به شرکت سهامی کارشناسان امور شوروی پیوست و از کارگردانان رادیو آزادی در مونیخ شد ، از آن جمله بودند.

از اواخر دهه پنجاه به بعد ، بنیگسن به صورت مداوم به تولید کتاب ، مقاله و رساله های تحقیقاتی پرداخت تا تصور قوت گرفتن جنبش زیر زمینی اسلامی در شوروی را دامن بزند . او در کتاب « تهدید اسلام برای حاکمیت شوروی » ، گفته است که نجوای جنبش اسلامیست در جمهوری های مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی ، بر می گردد به « مقاومت مسلحانه ی مذهبی که از اواخر قرن هجدهم آغاز شده است . نوک پیکان این مقاومت را برادری تصوف که به طریقت معروف است، تیز ترکرده است تا فرمانروائی خدا در روی زمین را به وجود آورد. و علیه حضور امپراتوری روسیه نبرد کند.»   بنیگسن می گوید علیرغم اقدامات شوروی برای درهم شکستن و زیر فشار قراردادن اسلام ، این جنبش تعمیق شده است. بنیگسن اصرار می ورزد که حتی پیش از دهه ی پنجاه ، زمانی که « نیکیتا خروشچف » به اسلام هجوم برد « این عمل به جای آن که براحساسات مردم مسلمان اثر بگذارد ، باعث تندتر شدن ضربان بنیادگرایان ، محافظه کاران و فعال تر شدن جریان موازی و زیرزمینی اسلام صوفی شد.» بنیگسن مدعی است که این برادری مخفی اهل طریقت ، رهبری مقاومت در مقابل اقتدار شوروی را در مرزهای گسترده ی آسیای میانه به عهده داشت :

از زمان پیروزی بلشویک ها تا زمان حاضر ، تنها جریان جدی و سازمان یافته ای که در قلمرو مسلمان به تقابل با شوروی ها برخاسته است ، مقاومت اهل طریقت است که شوروی ها از آن به عنوان جریان « موازی » ،  « غیر رسمی » و«  فرقه ای » اسلام نام می برند . « اسلام موازی » بسیار از اسلام رسمی قدرتمند تر است و ریشه های عمیق تری نسبت به آن دارد . اهل طریقت به هم نزدیک اند ، اما جامعه ای کاملا مخفی نیستند ... منابع شوروی از اهل طریقت به عنوان «خطرناک، خشک اندیش ، ضد شوروی ، ضد سوسیالیست ، ضد روسیه و نیروهای واپس گرا » یاد می کنند ، اما توانائی و قدرت تحرک آنان را قبول دارند.

به گفته ی بنیگسن ، عمده ترین فرقه اهل طریقت ، جمعیتی سری به نام نقشبندی بود ( که نزد فارسی زبان به دراویش نقشبندی معروف اند) تشکیلات این جمعیت به سبک برادری فراماسون بود و روابط تنگاتنگی با نخبه های ترکیه داشت که روابطی دیرینه در آسیای مرکزی داشتند. نقشبندی ها ، بخصوص در چچین ، داغستان و بخش های دیگری از آسیای میانه ، از جمله جنوب ازبکستان، مقتدر بودند . بنیگسن نوشته است « از مهارت های نقشنبدی ها ، ایجاد سنتی طولانی درجنگ مقدس علیه روس ها بود . » و به این نتیجه رسیده بود که ناسیونالیسم آسیای میانه ، به گونه ی چاره ناپذیری وابسته به اسلام سیاسی تندرو بود :

پس از جنگ جهانی دوم ، بعضی رهنمودها بودند که به صورت دم افزائی با ناسیونالیسم درهم می آمیختند . نتیجه آن بود که هر جنبش ناسیونالیستی – حتی از نوع پیشرو – که بخواهد پدید آید ، عمیقا تحت تاثیر طرز تفکر محافظه کار ناسیونالیسی صوفی گری قرار می گیرد . این رهنمودها ، بر آنند که بدون تردید چنین جنبشی پدید خواهد آمد .  بنیگسن و سایرینی که صاحب همان نظریه بودند ، خواهان اقدامات جدی تر ایالات متحده در تشویق اسلام سیاسی برای شورش در جمهوری های شوروی بودند . بنیگسن تاکید می ورزد که در این صورت ، « به احتمال قوی نتیجه ی کار پدید آمدن اسلام رادیکال محافظه کاری خواهد بود که با آن چه امروز در ایران به نام انقلاب اسلامی معروف است ، قابل مقایسه است.» نقطه نظرهای شوالیه وار بنیگسن در مورد ظهور دولت های رادیکال اسلامی در آسیای میانه ، دقیقا با عقاید برژینسکی منطبق بود که می گفت ایالات متحده باید بدون نگرانی نسبت به نتایج کار ، از گسترش اسلامیسم در افغانستان حمایت کند .

« جرمی عزرائیل » نویسنده کتاب « بروز مسائل ملی در شوروی » که در سال 1977 منتشر شده است ، می گوید «در دهه ی  هفتاد ، بنیگسن و من در سمیناری مسائل مربوط به ملیت در شوروی را تدریس کردیم. » دانشگاه شیگاگو گروهی از کارشناس امور جمهوری های آسیای میانه شوروی و اسلام را تولید کرد که اغلب پیروان تئوری های جنجالی بنیگسن بودند ، و بعضی شان ، از جمله « پاول گوبل » ، بعدها تحلیل گر سیا در این موضوع شدند . خود «جرمی عزرائیل » هم در سال 1978 به عنوان تحلیل گر مهمان به سیا پیوست . « وقتی من در آن گروه بودم ، عضو اصلی گروه کار ملیت های شوروی شدم .» در دوران برژینسکی ، اقدام به این دخالت ها و توطئه ها ، مقدمتا به امور کوچکی مثل توزیع قران به زبان های آسیای میانه محدود می شد . رفته رفته حرکت را تندتر کردند و به گفته ی « جرمی عزرائیل » ، در همکاری با سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی ، برنامه ریختند تا در مکه با حاجی ها که به مراسم حج می رفتند ، تماس هائی برقرار کنند.  اما انقلاب ایران ، تصورات همه ی کسانی را که درگیر ماجرا بودند ، تحریک کرد.

« جرمی عزرائیل » می گوید : « من بنیگسن را به سیا بردم تا در رابطه با سرنگونی شاه سخنرانی کند » لحظه هیجان انگیز و پر از مجادله ای بود. با سرنگونی شاه ، خمینی قانونمندی های توانائی اسلام برای دست یابی به هدف های مورد نظر را ، باز نویسی کرد ، و تحلیل گران جنگ سرد در ایالات متحده ، با امکانات جدیدی که به وجود آمده بود ، به وجد آمدند.  به موازات تندروهای جنگ سرد ، بخصوص محافظه کاران جدید ( نیوکنسرواتیوز ) ، احساس کردند که نه تنها در افغانستان ، بلکه در سراسر منطقه ، گشایشی در « جهاد » ضد شوروی پدید آمده است . پس از ورود ارتش سرخ به افغانستان در سال 1979 ، « زلمی خلیل زاد » - تحلیل گر محافظه کاران جدید ، استراتژیست شرکت سهامی ضد شوروی و سفیر آینده ی ایالات متحده در افغانستان ( و بعدها دلال آمریکا در عراق) گزارشی نوشت و در آن به مسائلی که رژیم خمینی برای اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی به وجود آورده است پرداخت . « رژیم خمینی برای شوروی تهدید های جدی ایجاد کرده است . تغییر رژیم پادشاهی در ایران ، هیجان هائی برای پدید آمدن جنبش های مشابهی در عراق و افغانستان به وجود آورده و حتی ممکن است تاثیرهائی بر جمهوری های مسلمان نشین آسیای میانه ی شوروی بگذارد.» خلیل زاد می افزاید :  این واقعه ( انقلاب ایران ) ، برای اتحاد شوروی هم می تواند گران تمام شود ... نا آرامی های خانگی در مناطق مسلمان نشین شوروی که « مستعمرات داخلی » تلقی می شوند ، احتمال دارد در تاثیر انقلاب اسلامی ایران بالا بگیرد. جمعیت مسلمان جمهوری های آسیائی شوروی ، ممکن است در سال 2000 به صد میلیون برسد . در این جمهوری های آسیای میانه ، به خلاف سیاست های رسمی یکسان سازی ، آگاهی اسلامی نوعی ضد فرهنگ را شکل می دهد که احتمال دارد در صورت تداوم جنگ شوروی علیه اقوام و مذاهب ، استعداد تحریک و آشفتگی را در مسلمانان بالا ببرد و در مرزها باعث درگیرهائی شود ... خصومت در جمهوری های شوروی ، ممکن است اصولا در کشورها و گروه های مسلمان افزایش یابد. « هنز» رئیس گروه تشکيل شده برژینسکی ، از مدت ها پیش از نظر بنیگسن دفاع می کرد . «هنز» که مدت کوتاهی نیز در اواسط دهه هفتاد رئیس ایستگاه سیا در ترکیه بود ، نظریه های بسیار تند و غیر متداولی داشت . در دهه ی هشتاد ، هنز معروف شد به دفاع از نظریه ی بی اعتبار ماجرای اقدام به قتل پاپ ژان پل دوم . او می گفت که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و سرویس اطلاعاتی بلغاریا ، یک فاشیست ترکیه ای را برآن داشته بودند تا پاپ ژان پل دوم را به قتل برساند. در اوائل سال 1958 ، هنز مقاله ای نوشت در باب « مساله شامل » در اتحاد شوروی. این مقاله ، با عطف به مقاومت مسلمانان در قرن نوزدهم ، تاکید می ورزید که « شامل » رهبر مقاومت اسلامی که در مقابل توسعه طلبی روس ها در آسیا ایستادگی کرده بود ، به د ست آن ها به قتل رسیده است . هنز هم مثل بنیگسن ، از « شامل »  الهام گرفته بود و به این نتیجه رسیده بود که جریان فروپاشی شوروی ، سرانجام از آسیای میانه آغاز خواهد شد. هنز در مقاله ی سال 1958 خود نوشت : برای کمونیست های شوروی بسیار دشوار خواهد بود که سیاست های طرفداری از اعراب و روش ضد استعماری خود را سال بدون قرارگرفتن در خطر نا آرامی در میان مردم قفقاز و آسیای میانه ادامه دهند . بحث و جدل « شامل » نشان می دهد که هشیاری ، غرور و تمایلات ملی گروه های آگاه ، دوباره در میان این مردم رشد کرده است ... با وجودی که اوضاع در اتحاد شوروی هنوز مرحله ی مقدماتی را می گذراند و تا آمادگی کامل راه درازی دارد ، اما شوروی از شرایطی مثل الجزیره مصون نیست.

در اواخر دهه ی هفتاد ، به نظر بنیگسن ، برژینسکی و هنز ، این راه دیگر چندان  دراز نمی آمد . این سه تن نیروهای خود را با « ریچرد پایپس » یکی دیگر از مدافعان کارت اسلام ، در هم آمیختند. ریچرد پایپس از دهه ی پنجاه در کار نوشتن تحلیل هائی در مورد آسیای میانه و تهدید این جمهوری ها برای اتحاد شوروی بود ، که از آن جمله در سال 1955 تحلیلی در دو بخش با عنوان «مسلمان آسیای میانه ی شوروی : میسرها و چشم اندازها »  در نشریه ی « میدل ایست جورنال » منتشر شده بود . در آن تحلیل ، پایپس نوشته بود : « تمام منطقه ی آسیای میانه ، از جمله ترکستان چین که آسیای میانه ی روس ها همواره با آن روابط تنگاتنگ  داشت ، ممکن است در فرصت مناسب برای اعلام استقلال دست به تحرک جدی بزنند . بعید به نظر نمی رسد که این قلمرو پهناور ، روزی در پیرامون منطقه ترک زبان جدیدی گرد آید و ولایتی اسلامی را با تمایل به سمت خاور میانه ایجاد کند .» پایپس که زمانی نوشته بود مسلمانان شوروی « با خشم خونینی علیه مسکو منفجر خواهند شد.» به طور گسترده و پی گیری در مورد مساله ی ملیت های آسیائی شوروی مطلب می نوشت و وقتی رونالد ریگن در سال 1981 جانشین جیمی کارتر شد ، به ریاست گروه کار ملیت ها منصوب شد.  بسیاری دیگر از محققان و کارشناسان امور اتحاد جماهیر شوروی ، با نظریات بنیگسن و پیروانش مخالف بودند و به هر صورت ، همه ی آن نظریات پوچ ثابت شد و چنان شورشی علیه شوروی از طرف مسلمانان صورت نپذیرفت . پس از « پرستروئیکا» فروریختن دیوار برلین و تاسیس جمهوری های آسیای میانه ، اسلام رادیکال در فروپاشی شوروی هیچ نقشی نداشت . جمهوری های آسیای میانه که در دهه نود تاسیس شدند ، هیچ ربطی به اسلامیسم نداشتند . سهل است، این جمهوری های تازه تاسیس خود را در نبرد با شبه نظامیان اسلامیست ؛ از القاعده تا حزب آزادیبخش اسلامی یافتند . بنابراین ، تنها فایده ی حمایت آمریکائی از اسلام سیاسی در آسیا ، کمک کردن به رشد تروریسم زیر زمینی اسلامی در چچین ، ازبکستان و سایر کشورهای منطقه بود. در سال 1979 ، نظریه ای که می گفت اسلام می تواند باعث تخریب اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی در آسیا شود ، به عرصه عمل در آمد . ایالات متحده ، پاکستان و عربستان سعودی ، جهاد اسلامیست را علم کردند که دولت کابل را مورد تهدید قرار داد ، اتحاد شوروی را تحریک به تجاوز نظامی به افغانستان کرد و مسبب جنگی ده ساله شد. جنگ افغانستان ، دو دریافت برژینسکی را به هم پیوند داد . نخستین دریافت، نظریه ی برژینسکی در مورد ایجاد « قوس اسلامی » در آسیای جنوب غربی ، به مثابه سدی علیه اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی بود. « فواز جرجس» نویسنده کتاب « آمریکائی ها و اسلام سیاسی » می نویسد :  برژینسکی گفت هشیاری در مورد کمونیسم شوروی ، حکم می کرد که ما از وقوع هرحادثه ای؛ بخصوص در گیری نظامی ایالات متحده و ایران ، که توجه اپوزیسیون اسلامی را از شوروی منحرف کند، اجتناب بورزیم . برژینسکی می گفت : « اکنون به نظر من بسیار حائز اهمیت تر از همیشه است که ائتلافی از اسلامی های ضد شوروی را سازمان بدهیم.» درست مثل سال های 1950 و 1960 ، ایالات متحده امیدوار بود که از اسلام علیه نیروهای تندرو سکولار و متحدان خدا ناشناس شان در اتحاد جماهیر شوروی ، استفاده ابزاری کند . مقام های دولت جیمی کارتر ، در این مرحله امکانات تازه ای را کشف کرده بودند تا در همکاری با شورشیان اسلامی ، از آنان نیروی واحد جدیدی بسازند ، و امیدوار بودند که از سرکشی این ایدئولوژی و منابع مادی آن ، علیه توسعه طلبی کمونیست ها استفاده کنند . در بالاترین درجه ی فکر مقام های ایالات متحده ، همان درس های سال های 1950 و 1960 وجود داشت که در آن ایدئولوژیکی اسلام به مثابه سلاحی در نبرد با ناسیونالیسم سکولار عرب، به خد مت گرفته شده بود. درک « بنیگسن » و برژینسکی از موضوع تقویت اسلام به مثابه سلاحی علیه جمهوری های آسیای میانه ، دومین خط دفاعی این نقشه استراتژیک بود.  تا این زمان ، اسلامیست های افغانی که بعدها به دریافت کمک های جدی از ایالات متحده شدند، به طور کامل ظهورنکرده بودند . دیرگاهی پیش تر از 1979 ، طیف راست اسلامی به عنوان نیروی بالقوه در افغانستان پا به عرصه ی وجود گذاشته بود و از دهه ی پنجاه به بعد ، علیه نیروهای پیشرو ، چپ و سکولار ، در کابل و میدان داری می کرد . روابط آمریکائی ها با بنیادگرایان اسلامی وابسته به اخوان المسلمین در کابل دست کم از اوائل دهه ی پنجاه آغاز شده بود، و حمایت ایالات متحده از جنبش سیاسی طیف راست اسلامی در افغانستان ، از 1973 صورت عمل به خود گرفته بود .

اگر چه در دهه های آغازین جنگ سرد ، سیا حضور گسترده ای در افغانستان نداشت ، این سازمان از طریق اداره های بنیاد آسیا که نقش سازمان پیشتاز آن را بازی می کرد، گروه هائی را به افغانستان اعزام کرده بود . در خلال سال های 1950 و 1960 ، بنیاد آسیا حمایت های حائز اهمیتی از دانشگاه کابل می کرد و پروژه های گسترده ای را برای ایجاد رابطه و معامله با جمعیت سازمان یافته ی اسلامی افغانی ، تدارک دیده بود . به روایت « جان بنیگن » و « روزبنیگن » ، مقام های با تجربه بنیاد آسیا که هم در پاکستان و هم در افغانستان برای این سازمان در سال های 1960 کارکرده بودند ، در لاهور پاکستان جریانی به نام بنیاد مطالعات اسلامی را سازمان داده بودند تا به انتشار دائرة المعارف اسلام به زبان اردو مبادرت ورزند . جان بنیگن می گوید : « ما از طریق دانشکده های الهیات اسلامی ، در دانشگاه های اصلی نیز دست به کار شده بودیم .» هم در پاکستان و هم در افغانستان « بنیگن » ها با سازمان های دانشجوئی همکاری می کردند تا مبارزه با سازمان های دانشجوئی طرفدار شوروی را تقویت کنند « روز بنیگن » می گوید « دانشجویان هدف شماره یک بودند. »  به قول همو ، بنیاد آسیا درافغانستان روابطی با خانواده مجددی برقرار کرد که اعضایش از پیشاهنگان روحانیت کشور بودند و با وزارت عدليه که مدت ها به وسیله ی یکی از اعضای خانواده مجددی اداره می شد ، روابط نزدیکی داشت . بنیاد آسیا ، «شفیق » معاون وزارت عدليه را به سمینار روابط بین المللی کیسینجر در دانشگاه  هاروارد فرستاد . او می گوید : « بسیاری از افراد در وزارت عدليه ، از جمله مشاوران حقوقی بنیاد آسیا ، آخوند بودند .»  از آن جا که تا دهه های بعدی ، افغانستان در سیاست ایالات متحده از اولویت برخوردار نبود ، روشن نیست که در سال های 1960 ، روابط منظم ایالات متحده با اسلامیست های افغانی در چه سطحی گسترش داشت . مقام ارشد سابق سیا می گوید « درسال 1957 که من در افغانستان بودم ، این کشور در واقع از توابع شوروی بود . از آن جهت که آیزنهاور می خواست مطالعه ای در باب اهمیت افغانستان در استراتژی ایالات متحده و رابطه اش با واشنگتن انجام شود، از من خواستند تحقیقات وسیعی در مورد حضور شوروی در افغانستان انجام بدهم .» اما تحقیقات ما نشان داد که افغانستان اهمیت چندانی ندارد . این مقام سیا می گوید : « مطالعات ما ثابت کرد که هیچ گونه رابطه ای میان افغانستان و واشنگتن وجود ندارد و حتی اگر شوروی افغانستان را به تصرف کامل خود در آورد ، تهدید چندانی برای ایالات متحده به وجود نخواهد آمد.» با این حال، در سال 1960 بنیاد آسیا دو یا سه کارمند برجسته و شاید بیش از دوازده مشاور و مباشرش را در افغانستان نگه داشت . در خلال سال های 1960 ، جنبش اسلامی در افغانستان حرکتی آرام ، اما پیوسته را در جهت سیاسی شدن ادامه داد . اگر چه جامعه ی افغانستان همواره محافظه کار و سنتی بود که اسلام در آن نقش مرکزی داشت ، دست کم تا سال های 1960 ، تفسیر مسلط اسلام در آن کشور ، جنبه ی روحانی داشت ، نه سیاسی . اسلام در افغانستان دین بود ، نه عقیده ای سیاسی . اما در تاثیر مذهب و نیروهای روشنفکری از خارج – بخصوص از جانب اخوان المسلمین مصر ، گروه اسلامی پاکستان و سازمان بین المللی اخوان المسلمین به رهبری سعید رمضان که مرکزش در  ژنو بود – اسلام افغانی به شدت تغییر ماهیت داد و تبدیل به جریانی سیاسی و پدیده ای نظامی شد . سازمان دهندگان اصلی اسلامیست های افغانی و که در مصر رابطه ای  تنگاتنگ  با جنبش حسن ال بنا داشتند. به گفته ی «اولیورروی » از شرق شناسان سرشناس فرانسه که کارشناس امور افغانستان و اسلام بود، ریشه های اسلام سیاسی در افغانستان از گروهی نیمه مخفی آغاز شد که خود را « استادان » می نامیدند. این گروه پس از تحصیل در مسجد الازهر قاهره و مصاحبت دائمی با اعضای اخوان المسلمین ، سرزبان ها افتادند و معروف شدند . زمانی که یکی از علمای دینی افغانی در سال 1958 با محمد داود پسرکاکاي محمد ظاهر شاه از در خصومت در آمد ، جنبش افغانستان به سمت ائتلاف رفت . پس بسیاری از اسلامیست ها دستگیر شدند و لاجرم جنبش زیر زمینی شد . این جنبش زیر زمینی  .در نیمه ی دهه ی شصت ، از شکل و حالت سازمان های اسلامیست  در مصر ، پاکستان ، عراق و سایر نقاط پیروی می کردند ، جناح چپ و دانشجویان را هدف می گرفتند و علیه مخالفان شان دست به خشونت های شدید می زدند . تشکل اسلامی به وسیله ی بسیاری از همان چهره هائی رهبری می شدند که در سال 1979  مزد بگیران سیا  وآي اس آي شدند و در هر دو شرایط ، تحریکات سیاسی آشکاری را نیز پیش کردند . اولیور روی می نویسد : « استادان » تاثیر عظیمی بر شاگردان شان داشتند و در سال 1965 که احزاب سياسي تاسیس شد، دانشجویان اسلامیست علنا علیه آنان تظاهراتی راه انداختند و اعلامیه هائی پخش کردند با عنوان « آغاز جنگ مقدس » ، دوره ی 1965 تا 1972 یکی از مراحل عمده بحران و آشوب در محیط دانشگاه کابل بود ... دانشجویان مسلمان شدیدآ با جريانات چپ مخالف بودند و درگیری های خشونت بار بسیاری میان آنان و مائوئیست ها در محیط دانشگاه کابل رخ داد .

در اوائل سال 1970 ، گزارش محرمانه ی سفارت ایالات متحده در افغانستان به واشنگتن ، تائید می کرد که رهبری مذهبی افغانستان ، و بخصوص خانواده ای روحانی مجددی ،  نیروی فعال قدرتمندی است . این گزارش محرمانه ، مبین آن بود که تحریکات و تبلیغات تحرک آمیز آخوندها «دست کم در روستا ها و حاشیه ی شهرها ، جلو رشد چپ گرائی را خواهد گرفت » و این که «محافظه کاری مذهبی ، پس از سال ها برای نخستین بار خود را به صورت زنده و فعال عرضه می کند و تبدیل به نیروی می شود که دولت ناچار است با آن وارد کشمکش شود.» افسر سیاسی سفارت نوشته است « گزارش های موثق حاکی از آنند که ملاها در مورد راه انداختن و پیش بردن جدالی جدی در روستاها ، به توافق رسیده اند.» و ادامه می دهد « این جا ، در کابل ، اقداماتی صورت پذیرفته است تا شعله های مذهب را در بازار گرم نگه دارند.» و در رابطه با توسعه ی این کوشش ها در آینده ، به طور جدی اظهار عقیده می کند که « احتمالا تا مدت ها معلوم نخواهد شد که نظامی گری روحانیت چه قدرتی خواهد داشت.»

در میان رهبران جنبش اسلامیست در اوائل دهه ی هفتاد ، به چهره هائی چون : رسول سیاف ، برهان الدین ربانی و گلبدین حکمت یار می توان اشاره کرد که وابسته به اخوان المسلمین و عربستان سعودی بود - آنها از رهبران اصلی جهادی های سال های 1980 بودند . بنا به گزارش الیور روی ، « سطح علنی جنبش تشکیل می شد از جوانان مسلمان و سطح مخفی ترش بر استادان متمرکز بود. » رهبر « استادان » و مردی که سازمان نیمه مخفی جوانان مسلمان را رهبری می کرد ، استاد غلام محمد نیازی از دانشکده الهیات دانشگاه کابل بود که از حقوق گیران اصلی بودجه ای بود که از طرف بنیاد آسیا تامین می شد. در سال 1972 ، برهان الدین ربانی ، عبدل رسول سیاف ، و بعدها گلبدین حکمت یار ، شورای رهبری جنبش را تشکیل دادند و حکمت یار به ریاست بازوی نظامی آن گمارده شد . مجموعه ی سازمان را ، گروهی پنج نفره اداره می کردند و در اوائل سال های 1970 ، دوباره به پیروی از الگوی اخوان المسلمین مصر و پاکستان ، شروع نفوذ کردن در نیروهای نظامی کردند . در سال 1972 ، اسناد از طبقه بندی محرمانه خارج شده سفارت ایالات متحده افشا می کنند که یکی از اعضای سازمان جوانان مسلمان ، بارها برای دریافت کمک با یکی از مقام های ایالات متحده ملاقات کرد.« این عضو جوانان مسلمان ، جزئیاتی تفصیلی در مورد فعالیت های ضد کمونیستی گروه را دراختیار آن مقام آمریکائی گذاشت ، و بخصوص از قتل چهار تن از نیروهای چپ نام برد و تقاضا کرد که ایالات متحده برای خریدن یک چاپخانه به صورت محرمانه به آنان کمک کند . اما هنوز برای دخالت مستقیم سیا  زود بود و مقام های سفارت پیشنهاد او را نپذیرفتند ، ولی در عین حال علاقه ی خود نسبت به هدف های گروه را ابراز کردند. در آغاز این مرحله ، سیا نقش فعال تری در حمایت از اسلامیست ها ایفا کرد. قبلا کمک های سیا در حد اعتدال بود . بسیاری از این کمک ها ، از طریق بنیاد آسیا به دانشگاه کابل و نیروهای متشکل تر اسلامی سرازیر می شد . اما بعد ، در سال 1973 ، محمد داود – با کمک چپي هاي فعال وموثردرنهادهاي روشنفکري ، نظامي وکارگري– ، شاه را برانداخت و جمهوری افغانستان را بنا نهاد . براساس خودخواهي و  خود پرستی محمد داود ، نیروی غالب پس از مدت کوتاهی دچار انشعاب های تلخ شد و طیف راست اسلامی ، با سوء استفاده از این موقعیت ، به صحنه ی علنی مخالفت با داودخان کشیده شد. چیزی نگذشت که این طیف ، دوستان فراوانی در خارج از افغانستان پیدا کرد .

آي اس آي، پاکستان تحت رهبری ذوالفقار علی بوتو و بعد ضیاء الحق و شاه ایران ، علیه دولت جدید افغانستان دست به اقدامات فوری زدند . هنوز سال ها به زمان تجاوز نظامی شوروی به افغانستان مانده بود ،  و فاصله ی این واقعه ی تاریخی تا ظهور جهادی ها در دهه ی هشتاد بسیار بود ، اما جهش سریع به سمت راه انداختن جنگ مقدس در میان ملت های محصور آسیائی ، عناصر اصلی خود را با سرعت جمع و جور می کرد و در پیمودن توفانی و توفان زای این مرحله ، از حداکثر کمک ها و همدستی های سیا  برخوردار بود . سال ها بعد ، یکی از مقام های دولتی پاکستان که در خدمت دختر ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر آینده ی پاکستان بود ، اعتراف کرد که حمایت سیا از اسلامیست های افغانی ، بلا فاصله پس از کودتای سال 1973 داودخان آغاز شد . گزارش موثقی در این مورد می گوید : «نصیرالله بابر معاون ویژه ی بی نظیر بوتو نخست وزیر پاکستان ، در مصاحبه ای که در آوریل سال 1989 انجام داد ، تاکید ورزید که ایالات متحده از سال 1973 به مخالفان افغانستان بخصوص حزب اسلامی گلبدین حکمت یار جمعيت اسلامي برهان الدين رباني واتحاد سياف پول می داد ، ماه ها پیش از تجاوز نظامی شوروی به افغانستان ، زیر چتر خود گرفته بود.

« دی یگوکوردوز» و « سلیگ هریسون » به اسناد آر شيف شوروی دسترسی وسیعی پیدا کرد ند و با عطف به جزئیات کامل کوشش های ایالات متحده ، ایران ، عربستان سعودی و پاکستان را برای فعال کردن طیف راست اسلامی در افغانستان ، توضیح می دهند :

در اوائل دهه ی هفتاد ، همزمان با افزایش بهای نفت ، محمدرضا پهلوی در اوج جاه طلبی های خود عزم آن کرد که به اقداماتی برای محدود کردن دایره ی نفوذ شوروی در کشورهای همسایه دست بزند و شکل مدرنی از امپراتوری باستانی ایران را به وجود آورد... در آغاز سال 1974 ، شاه ایران دست به کوشش های مصممی زد تا کابل را در اقتصاد منطقه ، با مرکزیت تهران ، غربی کند و امنیت مورد نظر خود را با محور تهران ، بر منطقه گسترده ای از هندوستان تا پاکستان و حکومت های خلیج فارس مسلط کند ... ایالات متحده ، فعالانه و به عنوان بخشی از همکاری های اقتصادی ، امنیتی گسترده خود با شاه ، به ترغیب او پرداخت . بخشی از عملیات محرمانه ی ایالات متحده در گستره ی جنوب غربی آسیا نیز ، مضمون و هدف مشابهی داشت و این دو اقدام حمایتی و تشویقی را ، به موازات هم به پیش می برد.

هدف اقدام مشترک ایالات متحده و محمد رضا پهلوی که از جانب عربستان سعودی و پاکستان نیز مورد حمایت قرار می گرفت ، تقویت طیف راست اسلامی و نیروهای محافظه کار در دولت اعتدالی داودخان بود تا افغانستان را از حوزه ی تاثیر و محدوده ی کشورهای اقمار شوروی خارج کنند . به گزارش « کوردوز» و « هریسون » :  ساواک ( سازمان اطلاعات و امنیت محمد رضا پهلوی)  و سيا ( سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده) دست در دست هم با گروه های بنیادگرای افغانستان که در موضوع ضد شوروی با آنان همراه بودند ، اما ضمنا هدف های خاص خودشان را نیز داشتند ، همکاری می کردند . بنیادگرایان افغانی ،  ضمنا با اخوان المسلمین مستقر در قاهره و اتحادیه جهانی اسلام که ابتکار عمل را در وهابی های ارتدودوکس عربستان سعودی به دست داشتند ، تنگاتنگ در رابطه بودند . با افزایش سرسام آور در آمدهای نفتی ، ماموران سری این جریان مالی گروه های بنیادگرای عرب ، به صورت فزاینده و با ارقام نجومی به صحنه ی افغانستان سرازیر شد.

این دو مولف  می افزایند که سرویس مخفی ایران به لحاظ تسلیحاتی و سایر کمک ها ، گروه های زیر زمینی افغانستان را که وابسته به طیف راست اسلامی بودند ، تغذیه می کرد ؛ در حالی که سرویس های اطلاعاتی و امنیت پاکستان ( ISI) آنان را برای تاخت آوردن به هدف های افغانی هماهنگ می کرد . « ساواک ، سياو ماموران مخفی پاکستانی ، در کودتای ناموفق سپتامبر و دسامبر 1973 و ژوئن 1974 بنیادگرایان علیه داود نیز دست داشتند.» در سال 1975 ، اسلامیست های افغانی احساس کردند از چنان قدرتی برخوردارند که می توانند شورشی عمومی را علیه داود که اگرچه دچار دو دلی شده بود ، اما همچنان درظاهرمتحد چپي هابود ، سازمان بدهند . این شورش ، درهم کوبیده شد . بسیاری از شورشیان دستگیر و اعدام شدند و بقیه – مثل گلبدین حکمت یار و برهان الدین ربانی – احمد شاه مسعود اغلب به پاکستان گریختند و در پاکستان مورد حمایت بی دریغ سرویس اطلاعاتی این کشور قرار گرفتند . در چهار سال بعدی ، سرویس اطلاعاتی و امنیتی پاکستان (ISI ) روابط تنگاتنگ با ائتلاف رنگارنگ شورشیان افغانستان، بخصوص گروه اسلامی این ائتلاف را توسعه داد . یکی از تحلیل های محرمانه وزارت امور خارجه ایالات متحده که در باره بحران افغانستان در سال 1975 می گوید :

آنچه تقریبا در تحریکات منتسب به پاکستان مورد توجه قرار نگرفت ، این واقعیت بود که داودخان بیانیه « جهانی » اسلام را منسوخ اعلام کرده بود . وسردسته شورشيان  گفته می شد با هدف های پاکستانی هم آهنگ شده و با ژنرال جیلا نی رئیس اطلاعات پاکستان به توافق هائی دست یافته است.  

با این حال ، در داخل افغانستان محمد داود دو دل ،  حرکتی را در تمایل به راست آغاز کرد . آغاز این تمایل ، زیر فشار ایالات متحده ، شاه ایران و پاکستان صورت پذیرفت . بین سال های 1975 و 1978 ، داود به کلی تغییر جهت داد ، روابطش را با حامیان جناح چپ گسست و به دامن ارتش و نهادهای محافظه کار افغانستان افتاد . در سال 1976 ، داود با شاه ایران و نخست وزیر پاکستان بوتو ملاقات کرد که در نتیجه ی این ملاقات ها ، شروع کرد به گماردن افسران طیف راست و سایر رهبران طرفدار غرب در مناصب کلیدی و در سال 1978 چپي ها از دولت کابل تصفیه شدند . قدرت داود ، به صورت فزاینده ای به دسته ای کوچک از نیروهای نظامی و فوق محافظه کار کاهش یافت و بنا به گزارش « کوردوز » و هریسون » ، قدرت پشت صحنه را سازمان امنیت ( ساواک ) محمد رضا پهلوی ، متحدان اتحادیه جهانی مسلمانان عربستان سعودی و اخوان المسلمین اداره می کردند. بحران تا آوریل 1978 شدت یافت و دراین زمان بود که نور محمد ترکی ، طرفدار شوروی علیه محمد داود کودتا کرد و پیمان همکاری دوستانه ای را با اتحاد شوروی ، به امضا  رساند . طیف راست اسلامی که تحت الحمایه ی سرویس جاسوسی پاکستان (ISI) بود ، در سراسر افغانستان به شیوه ی « پل پت » دست به کشتار صدها معلم و کارمند زد و حملات وخونيني را را علیه افغانی های سکولار و تحصیل کرده زد ند . بنا به گزارش های متعدد وزارت امور خارجه و سفارت آمریکا ، ایالات متحده کاملا در جریان بود که سازمان های اسلامی وابسته به اخوان المسلمین در افغانستان ، تروریسم گسترده ای ضد شوروی را در این کشور پیش می برند . یکی از اعضای شرکت کننده در کنفرانس سال 1978 «سنتو » به صراحت می گوید که « تهدید جدی علیه رژیم جدید افغانستان ، از جانب قبایل افغانی و گروه هائی مثل اخوان المسلمین سازماندهی می شود.»  تحلیل دیگری در آوریل 1979 تاکید می ورزد که « بعضی مخالفان روحانی ، نتیجه ی ائتلافی هستند که حول محور اخوان المسلمین گرد آمده اند. » در ژانویه 1979 ، یکی از افسران سفارت ایالات متحده در کابل ، در یاداشتی تحت عنوان « وضع جاری شورش در افغانستان ، » می نویسد « همه ی ولايات مرکزی ، شرقی و غربی افغانستان زیر سلطه ی شورشیان در آمده اند.» در این یادداشت تاکید شده است که «شورشیان نام های مختلفی دارند ؛ مثل مجاهدین (جهاد کنندگان در راه خدا ، یا جنگجویان مقدس ) و برادران مسلمان ( اخوان المسلمین ) . » در یادداشت ، بدون تفسیر گفته شده است که دولت افغانستان نام این اپوزیسیون را « ملاهای ساخت لندن » گذاشته است. ( در ایران هم ، از دیر باز مردم  کوچه و بازار می گفته اند عمامه ی هر آخوند را که بردارید ، زیرش نوشته است « مید این اینگلند » ، یعنی ساخت انگلستان)

در خلال این دوران ، حتی در سال های 1978 – 1979 که انقلاب ایران امور مملکت را قبضه کرد ، روابط پاکستان با اسلامیست های افغانی قوی تر شد ، ضمن آن که اسلامیست های پاکستان هم استحکامات بیشتری پیدا کردند . ژنرال ضیاءالحق ، رژیمی را بر اساس قوانین اسلامی در پاکستان مستقر کرد و باعث رشد گروه اسلامی پاکستان به رهبری ابول علا مودودی شد . در حالی که آیت الله خمینی سخت در کار ساختن جمهوری اسلامی خود بود ، زبیگنیو برژینسکی و سیا ، ارتش اسلامی خود را در افغانستان ساختند . این عمل بسا فراتر از استراتژی افغانستان بود . هدف اصلی برژینسکی ، اجرای نظریه ی توفان زای مکتب « بنیگس» در استفاده از طیف راست اسلامی به مثابه شمشیری علیه اتحاد جماهیر شوروی بود.

سرانجام ارتش اسلامی برژینسکی و کیسی

وطن اهر یمنـــا ن بسیا ر د یده

هميشه زخمي ودر خـــــون تپیده

ولي اين خاک شيران دشمنان را

ز پا ا فکـــــنده و خود ش رهیده

 

زبیگنیو برژینسکی در مصاحبه سال 1998 خود با روزنامه « نول ابزرواتور » که  اغلب از آن نقل قول می شود ، رازی را در پس رازی دیگر افشا می کند که کمک سیا به مجاهدین  در افغانستان ، پیش از ورود ارتش شوروی به افغانستان صورت پذیرفته است ، نه پس از آن :  بنا به صورت ظاهری تاریخ رسمی ، کمک های سیا به مجاهدین در خلال 1980 ، یعنی پس از تجاوز نظامی شوروی به افغانستان در بیست و چهارم دسامبر 1979 صورت گرفته است . اما واقعیتی که تا کنون مخفی مانده است ، کاملا چیز دیگری است : در واقع روز سوم ژوئیه سال 1979 بود که جیمی کارتر نخستین دستورالعمل را برای کمک های محرمانه به مخالفان رژیم طرفدار شوروی کابل امضا کرد . در همان روز ، من یادداشتی برای رئیس جمهوری فرستادم و در آن به او توضیح دادم که به عقیده من این کمک ها موجب دخالت نظامی شوروی در افغانستان خواهد شد .

پشت این راز ، تازه راز دیگری نهفته بود : ایالات متحده در طول دهه شصت گرفتار مساله طیف راست اسلامی در افغانستان و خاور میانه شده بود . جنگ جهادگران افغان ، نه به طور جدی در سال 1980 پس از عبور سربازان شوروی از مرزها آغاز شد ، نه در سال 1979 که سیا رسما دست به کار شد .

 این جنگ از سال 1978 که طیف راست اسلامیست با هماهنگی و حمایت کامل سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) در شمال شرقی افغانستان سر به شورش برداشت آغاز شد . درماه مارس 1979 ، نیمه ی غربی کشور ، بخصوص هرات مرکز اصلی ولایت غربی در همسایگی ایران ، به حالت انفجاری در آمد . یک اسلامیست سخت سر وجنگ افروز که  معروف اسماعیل خان بود و از طرف جمهوری اسلامی ایران حمایت می شد ، دست به کشتار وسیع زد. ده ها مستشار روسی را ، با همسران و فرزندان شان در این قتل عام کشتند . در تمام این مدت ، ایالات متحده روابطش را با کارگزاران ارتش ، عاملان سازمان اطلاعاتی و مهدی بازرگان نخست وزیر جدید ایران حفظ کرد ، و سیا  جمهوری اسلامی ایران را به لحاظ اطلاعاتی در رابطه با اتحاد جماهیر شوروی ، عراق و افغانستان ، تغذیه می کرد . این همکاری و حمایت اطلاعاتی ، تا زمان اشغال سفارت آمریکا در دسامبر1979 ، نخستین پیشنهاد رسمی خود برای کمک مستقیم به اسلامیست های افغانی را با موافقت بر سر شورش جدی در هرات ، عملی کرد. به گفته ی « گیتس» ، بعضی ها در سیا معتقد بودند که درگیری شوروی در افغانستان « باعث دو قطبی شدن مسلمانان و احساسات اعراب علیه شوروی خواهد شد . » از این گذشته ، جنبه ی عملی دیگری هم وجود داشت و آن این بود که سیا بنا به گزارش « گیتس » این امکان را می توانست مورد بررسی قرار دهد که ایستگاه شنود اطلاعاتی ایالات متحده را که تا سال 1979 در ایران مستقر بود، به افغانستان منتقل کند.  در آغاز 1979 ، حمایت های فعال و پنهانی از جهادی ها را مورد تامل قرار داد . پاکستان و عربستان سعودی ، هر دو از ایالات متحده می خواستند تا دخالت های بیشتری در این زمینه کند. « یکی از مقام های عالی رتبه ی عربستان سعودی ... چشم انداز عقب نشینی شوروی از افغانستان را به صورت بحثی جدی دنبال کرد و گفت که دولت او می خواهد رسما به ایالات متحده پیشنهاد کند تا به شورشیان کمک کند.» با وجودی که بعضی تحلیل گران ایالات متحده، از جمله بعضی ازمقام های ارشد سیا معتقد بودند که کمک مستقیم ایالات متحده به شورشیان افغانی ممکن است منجر به حمله شوروی به پاکستان و ایجاد مناقشه ای جدی میان آمریکا و شوروی در ابعاد جهانی شود، دولت ایالات متحده به روش خود ادامه داد. سیا برای تامین کمک هائی به شورشیان افغانی با عربستان سعودی و پاکستان تماس گرفت ، و بنا به اظهارات زبیگنیو برژینسکی ، در ژوئیه 1979 جیمی کارتر نخستین دستورالعمل ریاست جمهوری را در تامین کمک های غیر مهلک ، از جمله وسایل ارتباطی ، برای طیف راست اسلامی افغانستان امضا کرد . اگر چه پس از وقوع لشکرکشي شوروی به افغانستان ، مقام های ایالات متحده وانمود  کردند که از آن واقعه یکه خورده اند ، برژینسکی در مصاحبه با نوول ابزرواتور اعتراف کرده بود که قصدش تحریک شوروی به اشغال افغانستان بود . برژینسکی در آن مصاحبه گفت « ما روس ها را هول ندادیم که در افغانستان دخالت نظامی کنند ، اما آگاهانه امکانات این اقدام را افزایش دادیم .» وقتی خبرنگار از او سئوال کرد که آیا با مرور وقایع گذشته ، پشیمان نیست از این که از رشد بنیادگرائی اسلامی حمایت کرده و به تامین سلاح و آموزش برای تروریست های آینده پرداخته است ، برژینسکی جواب داد :

باید دید در تاریخ جهان اهمیت چه چیزی بیشتر است ؟ طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی ؟ به جنب و جوش در آمدن مسلمانان ، یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟

برژینسکی در سال 1979 به کارتر گفت : « حالا می توانیم توپ جنگ ویتنام را به زمین اتحاد جماهیر شوروی بیندازیم . »

درپایان سال 1979 ، بیش از سه چهارم افغانستان در شورش بسرميبرد. درست پیش از کریسمس آن سال ارتش سرخ برای حفاظت از دولت وارد افغانستان شد.

یکی از چرخش ها و تغییرات ناگهانی جهاد آمریکائی در افغانستان ، این بود که ایالات متحده از آغاز اجازه داد سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI ) و ژنرال ضیاء الحق امور تقسیم کمک های آمریکائی به مجاهدین را به دست بگیرند. « استیو کول » روزنامه نگاری که کتاب « جنگ هائی چون شبح » او  گزارش کامل و قطعی جهاد افغانی است ، می نویسد « ژنرال ضیاء الحق رئیس جمهوری پاکستان ، هم به لحاظ سیاسی برای دریافت اسلحه و پول از سیا تلاش می کرد، هم کنترول توزیع آن را در دست داشت . ضیاء الحق اصرار می ورزید که تفنگ که به مجاهدی اختصاص می یافت ، از مجرای پاکستان بگذرد. و این او بود که باید در تفسیم اسلحه و پول میان چریک های مزدور تصمیم می گرفت ... سیا ، با اندکی اختلاف عقیده ، پذیرفته بود که واسطه ی این امر سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) باشد.»  شاهزاده « ترکی ال فیصل » که آن زمان رئیس عمومي اداره اطلاعات عربستان سعودی بود، به واشنگتن رفت ، با برژینسکی و سیا ملاقات کرد و با آنان به توافق رسید که بر امر تقسیم دالر به دالر پول های سیا میان جهادی ها نظارت کند .آنچه پس از سال های 1980 افشا شد، از سوی  اتحاد میان سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) ، ژنرال ضیاء الحق و اسلامیست های پاکستان بود ، و رابطه ی دولت عربستان سعودی و شبکه ای خصوصی ؛ از اطلاعات و جاسوسی عربستان سعودی ، تا اتحادیه ی جهانی مسلمانان واسامه بن لادن ، از سوی دیگر بود. عربستان سعودی و پاکستان ، سال ها در رابطه ای تنگاتنگ بودند، که از آن جمله پیوندهای نزدیک نظامی میان دو کشور ، که در جریان آن سربازان و مزدوران پاکستانی برای حفاظت از خانواده ی سلطنتی سعودی به آن کشور اعزام شدند تا ضمنا به نیروهای سعودی آموزش نظامی بدهند. « شیرین هانتر» می نویسد « روابط پاکستان با عربستان سعودی ، و سایر امارات خلیج فارسی ، به اوائل ساله های 1960 بر می گردد. مثلا ، افسران ارتش پاکستان ، نیروهای نظامی عربستان سعودی و امارات خلیج فارس را آموزش دادند . یکی از این افسران عالی رتبه ، ژنرال ضیاء الحق بود. »  از این گذشته ، در سال های 1970 ، نخست ذوالفقار علی بوتو و از آن پس ضیاء الحق به کمک های مالی عربستان سعودی متکی بودند . بخصوص پس از افزایش سرسام آور بهای نفت در سال های 1973 و 1974 ، خزانه ی پاکستان برای پرداخت بهای خرید نفت خالی شد . پس کمک های مالی عربستان سعودی با مطالبات خاص سیاسی ، خزانه ی پاکستان را از ورشکستگی کامل نجات داد. رشد اسلامیسم در پاکستان ، مستقیما به کمک های مالی عربستان به اسلام آباد وابسته بود .

برای ایالات متحده ، وحدت عمل عربستان سعودی و پاکستان ، باعث شعف بود، چرا که هر دو کشور از هم پیمانان ایالات متحده بودند و می توانستند در جنگ صلیبی علیه اتحاد جماهیر شوروی ، شرکت فعال داشته باشند . اهمیت این وحدت عمل برای دولت های جیمی کارتر و رونالد ریگن که می خواستند به هر قیمتی که شده پای شوروی را به صحنه ی خونین افغانستان بکشانند، چنان اهمیتی داشت که محرک های اصلی و عواقب طرح بزرگ دو کشور را عملا نادیده گرفتند. پاکستان که همواره با دغدغه ی دشمن اصلی خودهندوستان دست و گریبان بود ، افغانستان را مرکز استراتژیک و هم پیمانی شبه قاره ای علیه دهلی نو می دید ، و ژنرال ضیاء الحق سودای « پاکستان بزرگ تر » را در سر می پروراند . عربستان سعودی هم علایق خود را داشت و مناقشه در افغانستان را به مثابه بخشی از توسعه رقابت خود با ایران ارزیابی می کرد که رژیم شیعه ی بنیادگرا ، تهدیدی برای عراق و امارات خلیج فارس به شمار می آمد . عربستان سعودی محاسبه می کرد که افغانستان و آسیای میانه جناح درگیری با ایران بودند و ریاض بر آن بود تا نیروهای ارتدوکس وهابی ی سنی در افغانستان و سایر نقاط را برای تضعیف ایران تقویت کند .

زبیگنیو برژینسکی و بعد بیل کیسی ، پیوند پاکستان و عربستان سعودی را فرخنده یافتند . اما واقعیت این بود که هم پاکستان و هم عربستان سعودی ، نمایندگان خود را در رابطه با افغانستان داشتند.  برای پاکستان ، موکل مطلوب گلبدین حکمت یار بود که گروهش معروف به حزب اسلامی بود. حکمت یار معروف به فناتیک بی ترحم بود :  گلبدین حکمت یار محبوب ژنرال ضیاء الحق و سرویس اطلاعاتی پاکستان بود . (پس جایگزینی طالبان – رسما به ایران رفت ، دفتر رسمی حزب اسلامی را در تهران برپا کرد و نیروهایش را به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ریخت ، محبوب سازمان اطلاعات و امنیت ایران و چشم و چراغ رهبران جمهوری اسلامی ایران شد و عملا چند سره بار کرد.) مثل سایر رهبران مجاهدین ، گلبدین حکمت یار از اوائل دهه ی هفتاد که پاکستان شروع به حمایت سری از دانشجویان بنیادگرای کابل که علیه نفوذ اتحاد شوروی در دولت افغانستان شوریده بودند ، کرد  -با سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) نیز همکاری می کرد . ( همان گونه که با سازمان اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران – ساواما –) از آن پس ، حکمت یار به عنوان بخش حائز اهمیتی از ظهور موج تندرواسلامی در سطح جهان مطرح شد. 

« چارلز ویلسون » ، نماینده جمهوری خواهان از تگزاس که از مدافعان سرسخت جهاد افغانی بود ، تاکید می ورزد که « ضیاء الحق ، کاملا به حکمت یار اعتماد داشت ، برای آن که جهان را عرصه ی درگیری میان مسلمانان و هندوها می دید و چنین می پنداشت که می تواند روی حکمت یار به عنوان ستون که در مقابل هندوستان بایستد ، حساب کند . »

حزب اسلامی حکمت یار یکی ازهفت حزبی بود که برای مقاومت در مقابل شوروی ایجاد شده بود . این حزب در میان آن احزاب ، بزرگتر ، معروفتر و به داشتن جنگجویان درنده خو بود که به همین دلیل نزد سیا محبوبیت فوق العاده ای داشت . یکی از مقام های سیا که نقش عمده ای در ایجاد جهاد داشت ، می گوید « ما در آغاز فکر نمی کردیم شوروی ها را شکست بدهیم . ولی می خواستیم هرچه می توانستیم از روس ها بکشیم و به نظرما این کار فقط از عهده حکمت یار بر می آمد »   سنگدلی و بی رحمی حکمت یار ، از دلایل اصلی این برداشت بود .

بنا به گزارش « کول » : «افسران سیا در اداره خاور نزدیک که برنامه افغانستان را مدیریت می کردند نیز ، حکمت یار را قابل اعتماد ترین متحد موثر می دانستند . افسران سیا اطمینان یافته بودند که دست کم حکمت یار می دانست دشمن کیست » برای کسانی  مثل کیسی و برژینسکی که می پنداشتند در میان جمهوری های اسلامی ، افغانستان کلید تضعیف اتحاد شوروی است ، حکمت یار؛ به خصوص از زمانی که می خواست جنگ را فراتر از افغانستان بکشاند ، مهره مناسبی بود. بنا به گزارش « دیلیپ هیرو» حکمت یار صحبت از این می کرد که جنگ چریکی را فراتر از رودخانه اگزوس به داخل جمهوری های آسیائی اتحاد شوروی بکشانیم و با عقب راندن کمونیسم از سرزمین های بخارا ، تاشکند و دوشنبه ، به داخل شوروی رسوخ کنیم.»

نماینده مطلوب عربستان سعودی عبدالرسول  سیاف بود . حکمت یار و سیاف به عنوان رهبران افغانی که به لژیون خارجی ، بخصوص جنگجویان عرب که برای پیوستن به جهاد ، به افغانستان سرازیر شده بودند ، پدیدار شدند . در اواخر سال های 1980، اینان بودند که به نام جهادی های عرب و افغانی ، رفته رفته رهبری نیروهای نظامی و تروریست اسلامی در مصر ، الجزیره ، عربستان سعودی ، عراق و سایر نقاط ، از جمله چچین و ازبکستان را به عهده گرفتند . اگر چه حکمت یار و سیاف متحد نبودند ، اما هر دو به اسامه بن لادن نزدیک بودند ، که حرکت اش برای به دست گرفتن سکان فرماندهی از سال های 79 و 80 آغاز شد. یعنی درست در موقع که در فهرست جهادی ها قرار گرفت . زمانی که حکمت یار در پاکستان به صورت تبعیدی زندگی می کرد ، تندرو ترین جنگجویان اسلامیست ضد غربی کشورهای مختلف ، در اطراف او گرد آمدند ، که از آن جمله می توان از بن لادن و سایر داوطلبان عرب نام برد . بنابراین ، صحنه برای رویاروئی جدی میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان آماده شده بود . با پدید آمدن انقلاب اسلامی ایران ، ایالات متحده به حمایت از تقویت بلوک اسلامی علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه داد ، که رهبری آن را پاکستان ، عربستان سعودی و مصر در آسیای مرکزی به عهده داشتند . صدها هزار جهادی در این جنگ نام نوشتند و به صورت های انبوه از سراسر جهان به سوی اردوگاه های آموزشی مرز پاکستان و افغانستان سرازیر شدند . ایالات متحده نسبت به نیروی هائی که زنجیر از پایشان گسسته بود و فعال شان کرده بود ، تفاهم اندکی نشان می داد – اما ، این مانع از آن نمی شد که دولت رونالد ریگن جنگ افغانستان را به اتحاد جماهیر شوروی تحمیل نکند و نام خمینی را هم از ایران در فهرست جهادی ها ننویسد .  جهاد افغانستان در سال 1979 ، زمانی با پشتیبانی مالی و حمایت های همه جانبه ی آمریکائی ها آغاز شد که اسلام سیاسی در جریان تغییر اساسی قرار گرفته بود .  از 1945 تا 1979 ، طیف راست اسلامی سخت و محکم به غربی ها و جریان ضد شوروي در اردوی جنگ سرد وابسته بود . در خلال این دوران ، برای بسیاری از تحلیل گران قابل فهم بود که اسلامی سیاسی به عنوان ابزاری آمریکائی  و جریانی مطیع که طرفدار هدف های سیاسی و اقتصادی ایالات متحده در منطقه است ، مورد استفاده قرار گرفته است . در کوهستان های افغانستان بنيادگرايان  اجيرو چريک های کین توز آماده گي خودراعلیه شوروي در عمل ابراز می کردند ، در صحراهای عربستان سعودی ، نهاد وهابی علیه چپ ها و نیروهای ناسیونالیست در شمال آفریقا، خاورمیانه و پاکستان توفیده بود؛ و در محیط های دانشگاهی ، از کابل و اسلام آباد ، تا بغداد و قاهره ، اخوان المسلمین با سکولاریست ها در جدال بود و مدام علیه مارکسیسم موعظه می کرد. با این حال ، با شروع 1979 ، اوضاع تغییر کرد . انقلاب آیت الله خمینی در ایران ، آغاز جدالی با علایق ایالات متحده بود . علاوه بر آن ، طیف راست اسلامی اقدامات تروریستی مهلکی را آغازکرد که به علایق ایالات متحده و رهبران طرفدار غرب هجوم برد ، که از مسجد اعظم مکه ، تا قتل انورسادات و نيرومند شدن حزب الله در لبنان ، خود را نشان داد. ایالات متحده کندتر از آن بود که از توسعه ی این حوادث درس بگیرد. علیرغم درخواست های مکرر رهبران عرب ؛ مثل حسنی مبارک ، ایالات متحده زیر بار نرفت که پس از 1979 در حمایت از منابع تروریسم اسلامی، تامل کند . ازاین گذشته ، ایالات متحده از نيروگرفتن بنيادگرايان عاجز ودرمانده بودتادرس عبرت بگيرد. مضمون درس عبرت  آن بود که طیف راست اسلامی فقط ضد شوروي  نبود ، بلکه اساسا با غرب و الگوهای دیرین آن در خاور میانه که  سکولار ها و دموکرات ها بودند ، عناد می ورزید.  علیرغم دلایلی که روز به روز بیشتر می شدند و نشان می دادند که طیف راست اسلامی وحدت خطرناکی پیدا کرده است ، دولت رونالد ریگن به جهادی های خود پیوسته بود . درقلب اين جنگ جهانی دولت بوش علیه تروریسم ، القاعده  و  دشوار است که اکنون دریابیم دورنما و منظور وحدت ایالات متحده و اسلامیست ها در حاکمیت رونالد ریگن چه بوده است . اما ، درست مثل سال 1953 که سعید رمضان برای ملاقات به کاخ سفید راهنمائی شد ، مقام های تند رو – اغلب نیوکنسراتیو –  شورای امنیت ملی و حرفه ای های اطلاعاتی رونالد ریگن ، در سال 1981 با حس انتقام جوئی عجیب و غریبی به ترغیب جهادی های افغانستان پرداختند . درواقع، همان محافظه کاران جدیدی که امروز « جنگ تمدن ها » را بهانه ی جنگ علیه ترور کرده اند ، آن زمان شدیدآ بر وحدت با جهادیست های افغانی پا می فشردند. در دهه ی هشتاد ، وحدت ایالات متحده و اسلامیست ها ، با تعمق کامل پیش می رفت . از سال 1979 تا 1982 ، دولت های جیمی کارتر و رونالد ریگن ، متوجه خطری شده بودند که از جانب طیف راست اسلامی در پیش بود، اما تصمیم گرفته بودند اعتنائی به آن نکنند . در پی انقلاب ایران ، مقام های دولت کارتر نشست دولتی گسترده ای برپا کرده  به تحلیل اسلام سیاسی پرداختند. در این نشست بزرگ دولتی ، کارشناسان وزارت امور خارجه ، تحلیل گران اطلاعاتی و سفیران خاورمیانه شرکت داشتند . « هارولد ساندرز» که معاون وزارت امور خارجه در امور خاور نزدیک بود ، و محور اصلی مسئولیتش کشورهای محافظه کار و پادشاهی عرب بود ، می گوید ، « کوشش تحلیلی بسیار وسیعی انجام شد . تمرکز اصلی ما بر آن بود تا بفهمیم آیا واقعه ی ایران می تواند در اردن ، مصر و عربستان سعودی نیز اتفاق بیفتد ، یا نه ، این اتفاق فقط در رابطه با ایران خصلت منطقه ای داشته است .» به گفته ی ساندرز و سایر مقام های دولتی و افسران اطلاعاتی ایالات متحده ، نتیجه ی تحلیل ها آن بود که اسلام سیاسی جنبه ی تهدید کننده ندارد . ساندرز می گوید : « با این حال ، پذیرفتیم که بوی نامطبوعی از اسلام سیاسی بر می خیزد . سئوال اساسی این بود که آیا دولت های حاضر قادر به مقابله با آن خواهند بود ؟ من بیشتر بر عربستان سعودی تاکید می ورزیدم ، اما هیچ کس دیگری را پیدا نکردم که سقوط عربستان سعودی را پیش بینی کند . در آن زمان ، فکر می کردیم در مصر انورسادات می تواند خطر را رفع کند .» به یقین هیچ کوششی صورت نمی پذیرفت تا عربستان سعودی را از تعقیب سیاست همکاری با اسلامیسم طیف راست باز دارد . و کسی سعی نکرد انور سادات را از همکاری نزدیک با اخوان المسلمین منصرف کند . هیچ کوششی صورت نپذیرفت تا اسرائیل واردن را قانع کند که دست از حمایت از اخوان المسلمین برای تشدید کارزار تروریستی علیه سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین، بردارد . و البته در پاکستان ، ایالات متحده دست در دست ژنرال ضیاء الحق که رژیم وابسته به اخوان المسلمین او و سرویس اطلاعاتی این کشور ( ISI  ) در حال سازماندهی جهادی های افغانی بودند، گذاشت . در نهایت ، تصور غالب این بود که جنبش اسلامی نیروئی است که می تواند به موجودیت خود در کنار دولت های حاضر ادامه دهد . هیچ کوششی نکردند تا دریابند که این دولت ها بر جوامعی که تحت سلطه ی آنان قرار گرفته اند اثر می گذارند ، و چگونه اسلامیست ها خود را در طول مرزها سازماندهی کرده اند . معماران سیاست بر این باور پا فشردند که اسلامیسم چنان گوناگون و متغیراست که ارزیابی جهانی از آن منطقی نیست ، و اصرار ورزیدند که کشور به کشور می توان با پایگاه های آن عمل کرد . ساندرز می گوید ، « ما به این نتیجه ره بردیم که نمی توانیم سیاست واحدی را در مقابل اسلام اتخاذ کنیم .» با وقوع انقلاب ایران ، رهنمودهای از جانب واشنگتن به ایستگاه های سیا داده شد تا تاثیر انقلاب ایران بر منطقه را مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند . تحلیل گران اطلاعاتی درسیا و وزارت امور خارجه ، وضع کشورهای را که ممکن بود تحت تاثیر انقلابی از نوع انقلاب خمینی قرار گیرند ، مورد بررسی قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که تاثیرهای داخلی در حداقل قرار دارند . تا زمانی که رژیم های طرفدار ایالات متحده وجود دا شته باشد تهدید نمی شو ند ، تقریبا هیچ یک از مقام های ایالات متحده در مورد رشد قدرت اسلام سیاسی هشدار ندادند و به این امکان نیندیشیدند که این قدرت ، ممکن است رفته رفته اسلامیست های تند رو را علیه ایالات متحده بسیج کند . یکی از روسای سابق ایستگاه سیا در مراکش می گوید ، « در نخستین وهله ، چنین به نظر می رسید که انقلاب ایران در مراکش ، اردن و عربستان سعودی که پادشاهی ها در آن جائی نداشتند ، گسترش خواهد یافت . اما من به مراکش رفتم و اثری ازگسترش این تاثیر در آن کشور نیافتم . البته جنبش اسلامی بسیار کوچکی در مراکش وجود داشت » این مقام اطلاعاتی می گوید در گزارش سالانه  سیا  در مورد مراکش ، فقط هشت صفحه در مورد اسلام وسیاست وجود داشت. و تاکید می ورزد که ، « من به افسر بالا د ستم گفتم : وقوع چنین واقعه ای در مراکش بعید به نظر نمی رسد . و هنگامی که با یکی از اسلامیست ها حرف می زدند، از آنان خواستم بگویند : من سراز این و آن در نمی آورم ، بعد به حرف هایش گوش کنند.» نتیجه ای که در مراکش ، و بقیه ی کشورهای اسلامی به دست آمد، این بود که جای نگرانی وجود ندارد .  در سیا ، « مارتا کسلر » از معدود تحلیل گرانی بود که مدام به اسلام سیاسی و اخوان المسلمین توجه داشت . کسلر می گوید بسیاری از افسران عملیاتی  سیا  از این نکته غافل بودند، چرا که اغلب جریان های نظامی  و اسلامی را خود ما  سازماندهی کرده  بودیم  و در حوزه ی رادار ما قرارداشتند . « ما ، در نظام اطلاعاتی پس از جنگ جهانی دوم ، افسران و مقام های خود را اغلب در پایتخت ها متمرکز کرده بودیم ، حال آن که جنبش اسلامیست در شهرها متمرکز نبود و در اطراف و اکناف کشور و شهرهای کوچک فعالیت می کرد . » به نظر او ، این جریان ها عموما خصلت ضد آمریکائی داشتند .

مارتا کسلر در تحلیل های سیاسی خود  مدام هشدار داده است که دولت هائی مثل مصر ، سودان و پاکستان ، شروع کرده اند به بازی مشترک با اسلامیست ها و این توپ بازی ، باعث تعمیق نتایج ناشی از آن شد . مارتا کسلر می گوید: « من گفتم دولت های منطقه شروع کرده اند به همکاری با اسلامیست ها ، این همکاری ، شخصیت دولت ها را تغییر خواهد داد . من بر این عقیده بودم که این همکاری ، به شدت تبدیل به جریانی ضد غرب خواهد شد.» لازم به یاد آوری نیست که تحلیل مارتا کسلر ، معماران سیاسی  را از حمایت از جهادی های افغانستان باز نداشت .

نظر مشابهی ، در میان کارشناسان حرفه ای ضد ترور دولت ایالات متحده وجود داشت. «رابرت بائر»  مامور عملیاتی سابق سیا  می گوید : « من با عطف به بعضی مدارک و اسناد محاکمه ی قاتلان انورسادات ، شروع به طرح این پرسش کردم که : اینان کیستند ؟  چه طرح و منظوری دارند ؟ رابطه ی قضیه چیست ؟ و جمع آوری مدارکی در مورد اخوان المسلمین . » همو می گوید : « در حوزه ی آگاهی ما نمی گنجید که دنبال این آدم ها بگردیم .»  انور سادات که پس از 1970 و رسیدن به ریاست جمهوری ، از اخوان المسلمین و شبکه بانکی اسلامی آنان در جهت تحکیم قدرت خود سود برده بود ، حداقل آگاهی را هم نسبت به خطر طیف راست اسلامی نداشت . در روزهای لشکرکشي افغانستان توسط اتحاد شوروی ، انور سادات با اشتیاق و شیفتگی برای فرستادن جهادی ها به پیشاور و میدان جنگ ، به ایالات متحده ، عربستان سعودی و پاکستان پیوست . بنابراین ، جهاد در افغانستان به جنگی تمام عیار تبدیل شد . و تیم رونالد ریگن که فقط به جنگ سرد می اندیشید ، در سال 1980 وارد معامله با آیت الله های ایران شد ، از سال 1980 تا 1987، چشم بر مسلح کردن ایران به وسیله ی اسرائیل بست ، در مورد نیروهای چپ ایران به خمینی اطلاعات محرمانه داد ، و سرانجام ، در معامله ی معروف به ایران – کنترا ، به امید واهی ی یافتن « نیروهای معتدل » ، به ایران اسلحه فروخت.

جنگ به کجا کشانده شد؟

جنگ خونین افغانستان در گرفت . نیروی اصلی این جنگ ، مجاهدین تند خو و سرسخت ائتلافی بودند که از جانب  پاکستان حمایت می شدند و اغلب چریک هائی بودند که به یکی از چهار سازمان بنیاد گرای افغانی  وصل بودند . یکی از مقام های سابق سیا که عملیات محرمانه را اداره می کرد ، می گوید : « 300 هزار جنگجو در افغانستان گرد آمده بودند که جملگی ، بجز پانزده هزار شان که معتدل نامیده شدند ، اسلامیست بودند. »اکثریت این جهادی ها ، افغانی واما بسیاری شان نیز برای نبرد از سایر نقاط جهان ، بخصوص از مصر ، اردن ، عربستان سعودی و خلیج فارس به افغانستان سرازیر شده بودند . این تجمع بزرگ ، ماده خامی بود برای اسامه بن لادن و سازمان نوظهور القاعده تا از این طريق در آیند و رو به رشد بگذارند . آنچه عرب افغانی خوانده می شد ، خود اسامه بن لادن ، ایمان ال ظواهری مرد دوم القاعده ، و ده ها هزار جهادی از کشورهای عربی ، اندونزيا ، فیلیپین ، چچین و مسلمانان دورترین نقاط جهان را شامل می شد .

اینان چریک های بودند که پس از پایان جنگ ، به کشورهای خود الجزیره ، لبنان ، عربستان سعودی و آسیای میانه بازگشتند تا جهاد را ادامه دهند . البته بسياري اينان مهارت های تروریسم، قتل ، سابوتاژ و بمب گذاری های انتحاری را به وسیله ایالات متحده و هم پیمانانش آموختند .

در ژانویه 1980 ، زبیگنیو برژینسکی به مصر رفت تا حمایت اعراب از جهاد را کسب کند . هفته ها اقامت برژینسکی در مصر ، منجر به این شد که انور سادات با شرکت تمام عیار مصر در نبرد جهادی ها موافقت کند و بپذیرد تا انبوهی از سلاح را از مصر به سمت شورشیان سرازیر کند ، برای جهادی ها سربازگیری کند ، به آنان آموزش نظامی بدهد و فعالان اخوان المسلمین را برای شرکت در جنگ مسلح کند . بنا به گزارش « جان کولی » ، « انور سادات و دولت او ، مدت ها برای ارتش مخفی مجاهدین متعصبی که برای جنگ علیه اتحاد شوروی در جنوب آسیا و آسیای میانه ساخته شده بود ، مسوول و سررشته دار استخدام می کردند. »هوا پیمای حمل و نقل ایالات متحده از قانا و اسوان مصر ، به پایگاه های جهادی ها در پاکستان تدارکات لازم را می رساندند و به گفته ی جان کولی « ارتش مصر همه تسلیحات و امکاناتی را که از ارتش شوروی در مصر باقی مانده بود ، برای جهادی ها ارسال کرد . یکی از کارخانه های قدیمی که در « هلوان » مصر وجود داشت ، به کارخانه ی جديد ساخت سلاح برای جهادی ها تبدیل شد. »

مصر – و سایر کشورهای عربی – پیش تر از تامین سلاح برای جهادی ها پيش رفتند . بسیاری از کشورهای جهان اسلام ، به این نتیجه رسیدند که برای نبرد رويارووذخيره جنگي ، نیروهای مسلح اسلامیست را به جنگ افغانستان گسیل دارند . اينان ميخواستند با یک تیر دو هدف را نشانه بگيرند : هم ایالات متحده را راضی می کردند که مشغول سربازگيري بود ، هم از شر آنهای که باعث درد سر شده بودند خلاص می شدند .

شاید انور سادات هم ، مثل سایر رهبران جهان اسلام ، احساس می کرد که بیشتر نیروهای مسلح اسلام در اين جنگ کشته خواهند شد . یکی از مقام های سیا که سال ها در جریان جهاد مسئول ایستگاه این سازمان در پاکستان بود ، می گوید : « دولت های اسلامی زندان ها ي شان را خالی کردند و زندانیانی را که شرور می دانستند ، به جبهه ی جهادی ها فرستادند.» جان کولی در اواخر 1980 می نویسد نه تنها اسلحه و مهمات و تدارکات را بسته بندی می کردند و با افغانستان می فرستادند ، بلکه مستشاران نظامی نیروهای مخصوص را به مصر برده بودند تا متعصبان اسلامی را برای اعزام به جبهه ی جهاد آموزش نظامی بدهند « مربیان ارتش ایالات متحده را به مصر فرستاده بودند تا مهارت های مربیان مصری را برای آموزش مجاهدین افغانستان بالا تر ببرند . »  بریتانیائی ها که افغانستان برای شان زمین بازی قرن نوزدهم بود و روابط استعماری دیرینه ای با پاکستان داشتند ، در مراودات و معاملات ویژه با قبایل و رهبران مذهبی منطقه ی پاکستان و افغانستان ، از تجربه ای طولانی و بی وقفه و گسترده برخوردار بودند . « گاس آوراکوتوس » از افسران سیا که سال ها از نزدیک با جهادی ها رابطه داشت ، گزارش می دهد « افرادی که بیست سال به عنوان روز نامه نگار و نویسنده و کشتکار تنباکو در آن منطقه زندگی می کردند ، پس از لشکرکشي افغانستان از طرف شوروی ، به عنوان شبکه های جدی فعال شدند.» گاس آوراکوتوس می افزاید :

کارهای که از انگلیسی ها ساخته بود ، از ما نبود ، برای آن که با ترورها ، قتل ها و بمب گذاری ها  بی امان پیش می رفت . ما از عهده ی این کار بر نمی آمدیم وآنان بی درنگ دست به قتل می زد – و خداوند  بمب گذاری با اتومبیل را ممنوع کرده بود! من حتی نمی توانستم چنین روشی را پیشنهاد کنم . من نمی توانستم به بریتانیائی ها بگویم که « رهبر تند رو شیعه شیخ فضل الله هفته پیش واقعا در بیروت عمل موثری انجام داد . یعنی بمبی را در اتومبیل کار گذاشتند که سیصد نفر را کشت » من مواد لازم را هم با کمال میل در اختیار MI6   گذاشتم . عملی که آنان با آن مواد انجام دادند ، کار روزمره شان بود .

اغلب این آموزش ها در آدم کشی ، بمب گذاری با اتومبیل و آموزش هائی نظیر آن ،  به مرور سراز اردوی داوطلبان عرب در آورد و رفته رفته به سربازان پیاده ی القاعده رسید . حتی بعضی از مجاهدین را چنان آموزش داده بودند تا با فنون سطح پائینی کار کنند وبه سبک های افغانی اتومبیل های حامل بمب انتحاری را سازمان بدهند . « استیو کول » می نویسد « زیر نظر مدیریت و رهنمود سازمان اطلاعاتی پاکستان (  ISI ) ،  و مجاهدین حتی مواد منفجره ضربه پذیر و آموزش های در رابطه با آن را دریافت کردند تا بتوانند آن ها را به آسانی سوار اتومبیل ها کنند و حتی به شتر ببندند تا سربازان و فرماندهان روسی را بکشند.» همو می گوید « علیرغم بیم و تردید بعضی افسران ارشد سیا ، کیسی مدیر سیا  با انتقال ابزار این تکنیک ها به جهادی ها و مجاهدین موافقت کرد.  فقط سربازان روسی نبودند که در این انفجارها به هوا می رفتند، بلکه اکثرآ درين انفجارها مردم بي گناه به قتل ميرسيدند. د ست کم در یک مرحله مجاهد ین سلسله نا آرامی ها، انفجار و خشونت باری را در سال های 1960 و 1970 در کابل به وجود آوردند که نمونه اش انفجار بکس بزرگ حامل بمب در سالن غذاخوری دانشگاه کابل بود» بیل کیسی مدیر سیا گفت « کارخشنی است. اما اگر ما به تروریست ها ضربه بزنیم مبادا که قیل و قال راه بیندازند ، هرگز نمی توانیم جلو این کار را بگیریم.» چیزی نگذشت که سیا و آی اس آی ( سازمان اطلاعاتی پاکستان ) وسایل وابزارهای ضروری انفجاری مجاهدین را تامین کردند که از آن جمله بودند بمب هائی به شکل خود کار و قلم خود نویس ، ساعت های انفجاری ، لايتر های انفجاری وکست هاي تيپ وويديو انفجاری.« آوراکوتوس » پرسید « ضرورتی هم دارد که بايسکل های انفجاری سفارش بدهیم که آن ها را در پارک ها و درادارات و مکاتيب جابجا نمايند » پاسخ این بود که « این وسایل باعث گسترش ترس و وحشت می شوند.» در میان نقاطی که هدف بمب های مجاهدین قرار می گرفتند ، هدف های مثل سینماهای کابل و جشن ها ونمایش های فرهنگی بودند.

اگر چه مجاهدین افغانی بانظریه ی بمب های انتحاری موافق نبودند ، اما داوطلبان عرب این شیوه را قبول داشتند: فقط داوطلبان عرب – از عربستان سعودی و اردن و الجزیره و سایر کشورهای اسلامی که در فرهنگی از نوع دیگر بزرگ شده بودند ، به زبان خودشان حرف می زدند و در حالی که به دور از سرزمین و خانواده ی خویش می جنگیدند و تفسیر خاص خود را از اسلام داشتند – ، پس از مدتی از حملات انتحاری دفاع می کردند . عده ی بسیار زیادی از جهادی های افغانی که به خانواده و قبیله و عشیره و شبکه های اجتماعی منطقه ای خود گره خورده بودند ، زیر بار تاکتیک عملیات انتحاری نرفتند.

از آغاز 1980 ، مجاهدین افغانی در ایالات متحده نیز ، زیر نظر مستقیم برژینسکی ، در پایگاه های مختلف ساحل غربی به وسیله ی کلاه سبزها و تفنگداران دریائی آموزش دیدند. «جنگجویان افغانی  مرگبارترین آموزش های سری را در ایالات متحده گذراندند که از آن جمله می توان آموزش مربوط به استفاده از فیوزهای مصنوعی ، بمب ها و مواد منفجره ی ساعتی ، سلاح های اتوماتیکی که مجهز به مهمات زرهی نفوذی بودند ، و طرزاستفاده از وسایل کنترول از راه دور برای منفجر کردن مین ها و بمب ها را نام برد . روش های خرابکاری استراتژیک ، انهدام و ایجاد حریق نیز در فهرست این آموزش های سری نظامی قرار داشتند . بعدها ، داوطلبان جهادی از همین آموزش ها در کشورهای خود (علیه نیروهای دموکرات و مترقی) و علیه اسرائیل استفاده کردند.» جنگ افغانستان مراحل مختلفی را گذراند. این جنگ در پنج سال اول به آرامی شروع شد. اگر چه در سال 1984 ، با تحریکات « چارلی ویلسون » از حزب جمهوری خواه ، حمایت های مشتاقانه ی « کیسی » مدیر سیا و سرمایه گذاری های کلان سیا در جنگ ، وسخاوتهاي بزرگ شيخ هاي عرب وبخصوص عربستان  کارزار جنگ شدت گرفت .  سرمایه گذاری برای جهادی ها در سال 1984 به 250 میلیون دالر رسیده بود « یعنی در همان حدی که در سال های پیش از آن انجام شده بود »، اما پس از آن بود که این سرمایه گذاری سربه آسمان زد: در سال 1986 به 470 میلیون دالر، و در سال 1987 به 630 میلیون دالر رسید . ایالات متحده ، به سختی کوشید تا کشورهای دیگر ، از جمله چین را وارد دعوا کند. بنا به گزارش « چارلزفریمن » که سفیر ایالات متحده در چین بود ، « از سال 1981 تا 1984 چین به ارزش 600 میلیون دالر اسلحه به افغانستان فرستاد.» ویلیام کیسی مدیر سیا نه تنها سرمایه گذاری برای جنگ افغانستان را توسعه داد ، بلکه هدف های جاه طلبانه اش را نیز گسترش داد . حالا دیگر سیا به پیروزی می اندیشید و سلاح های تخریبی و دلفریب بیشتری را برای مجاهدین تامین می کرد ، که از آن جمله می توان از راکتهاي زمین به هوای ستینگر نامبرد که توانستند ضربه های کاری به طرف درگیر بزنند و ابعاد تخاصم را تعمیق کنند.  وقتی جهاد توسعه یافت ، سیل مسلمانان متعصب عرب ، از کشورهای مختلف اسلامی ، به افغانستان سرازیر شد . کشورهای مختلف عربی ، از جمله مصر و عربستان سعودی ، چون سازمان های بین المللی طیف راست اسلامی – مثل اخوان المسلمین ، اتحادیه جهانی مسلمانان، جماعت تبلیغی به مثابه سازمان مسیونرهای اسلامی که مرکز شان در پاکستان بود ، کارزارهای را برای سربازگیری از جهادی ها آغاز کردند . بدین گونه بود که رویاهای اسامه بن لادن برای وحدت گروه های بنیادگرای اسلامی ، بسیج آنان در سراسر جهان برای یافتن جنگجویان مسلمان ، انتقال آنان به پاکستان و قاچاق کردن شان به افغانستان برای پیوستن به جهاد ، تحقق یافت . «کولی » نوشته است : « به بسیاری از آن خشک اندیشان مسلمان گفته شده بود که برای مطالعات و تحصیلات مذهبی به پاکستان می روند» «کولی » می نویسد :

عمو مآ در طول شش هفته آموزش مذهبی برای طلابی که از نقاط مختلف جهان به پاکستان آمده بودند ، پیشنهادی در مورد آموزش فوری نظامی به آنان داده نمی شد . حتی سخنی هم از جهاد علیه روسیه یا دولت کمونستي به عنوان دشمنان خدا به میان نمی آمد . این مسائل ، پس از آن دوره ی شش هفته ای مطرح می شد . در این مرحله ، افسران سرویس اطلاعاتی پاکستان ( ISI ) که معمولا مفتی بودند ، ظاهر می شدند و از موقعیت و فرصت برخورداری طلاب از آموزش های نظامی سخن می گفتند . بدین گونه بود که امکانات آموزش های نظامی برای هزاران طلبه ای که از الجزیره ، مصر، سودان ، عربستان سعودی و سایر کشورهای اسلامی به پاکستان رفته بودند ، فراهم می شد .

به قول احمد رشید روزنامه نگار پاکستانی و نویسنده کتاب « طالبان » ، بین سال های 1982 و 1992 ، سی و پنج هزار اسلامیست تند رو از چهل و سه کشور ، در جریان جنگ و عواقب جنگ، دوش به دوش مجاهدین ماشه را می  فشردند و ده ها هزار جهادی دیگر در پایگاه هائی که ژنرال ضیاء الحق در مرز پاکستان و افغانستان برپاکرده بود، آموزش نظامی می دیدند « احتمالا صدهزار مسلمان تندرو با پاکستان و افغانستان رابطه ی مستقیم داشتند و زیر نفوذ سيا وآي اس آي بودند. » بعضی از آن های که برای مجاهدین استخدام می شدند ، در ایالات متحده و جوامع عربی و اسلامی مستقر شده بودند . در « ال کیفاه » مرکز مهاجران افغانی در بروکلین ، بسیاری از عرب ها برای پیوستن به جهاد ثبت نام کردند . « نمی شد بکسهاي  پر از پول نقد و چک ها و حواله های بانکی را که بدون نام از طرف اتحادیه جهانی اسلام ، جماعت تبلیغی و سایر هیئت های اسلامی و سازمان های خیریه را که مقرشان در پاکستان بود ، شمرد.» یکی از افراد کلیدی که در اواسط دهه هشتاد فعال جدی اقدامات ایالات متحده برای استخدام جنگجوی اسلامی برای جهادی ها بود ، عبدالله اعظم یکی از اسلامیست های تندرو فلسطینی بود که استاد اسامه بن لادن بود . عبدالله اعظم ، بعدها در بنیانگذازی القاعده نقش همکار درجه اول بن لادن را داشت و پیشقدم تاسیس سازمان القاعده به عنوان اداره خدماتی بود که در سال 1984 به وسیله اسامه بن لادن و عبدالله اعظم در پشاورپاکستان سازمان یافت . تشکیلات مجازی و ظاهرآ بی ریائی که اداره خد مات خوانده می شد ، نقش اصلی انتقال عرب ها و جهادی های خارجی به جبهه ی جنگ را به عهده داشت . عبدالله اعظم که در سال 1941 در « جنین » فلسطین به دنیا آمده بود ، به عنوان یک جوان فلسطینی که جنبش ضد جمال عبدالناصر را درجهان عرب رهبری می کرد ، به این سازمان پیوست. اگر چه عبدالله اعظم در آغاز به جنبش آزادیبخش فلسطین تعلق داشت ، در جریان زورآزمائی نهائی ملک حسین در سپتامبر سیاه 1970 که اخوان المسلمین  به شاه پشت کرد ، از PLO  جدا شد . در دورانی که انور سادات اخوان المسلمین را به مصر باز گرداند ، عبدالله اعظم مدتی در مسجد الازهر قاهره بود و در نهایت به تدریس حقوق اسلامی در دانشگاه ملک عبدالعزیز در عربستان سعودی پرداخت و همان جا استاد اسامه بن لادن بود . پس از آن ، اتحادیه جهانی مسلمانان او را به عنوان رئیس بخش آموزش استخدام کرد و در سال 1980 ، نخست به پاکستان سفر کرد . در سال 1984 ، علاوه بر تاسیس اداره خدمات ، مجله الجهاد را تاسیس کرد و به نوشتن مقالات پی گیر آموزشی در زمینه وظایف مسلمانان پرداخت . عبدالله اعظم با هدف هموار کردن نقشه راه به قصد جهانی کردن جهاد ، اغلب به نوشتن مقالاتی در زمینه مسلح شدن جهادی ها می پرداخت . از نوشته های او است که : « تا زمانی که سرزمین های از دست رفته به دامان اسلام برنگشته اند و د ست در د ست ما نگذاشته اند ، جهاد تنها وظیفه و تعهد ما باقی خواهد ماند . سرزمین های جدا شده از ما ، باید به ما برگردند تا قلمرو اسلام باردیگر به وجود آید . پیش روی ما ، اکنون فلسطین ، بخارا ، لبنان ، چاد، اریتره ، سومالی ، فیلیپین ، برمه ، یمن جنوبی ، تاشکند و اندونزيا قرار دارند. » برای شیرین کردن ماجرا ، عبدالله اعظم به سربازان بالقوه جهاد گفت که اسامه بن لادن ماهیانه 300 دالر نیز به هر عربی که بخواهد در افغانستان بجنگد ، د ستمزد خواهد داد .« مایک شوئر »  مامور ارشد سازمان اطلاعات مرکزی آمريکا سیا است که سال ها بعد مسئول اقدامات ایالات متحده برای شکار کردن اسامه بن لادن می شود . در سال 2002 ، مایک شوئر با نام مستعار مطلبی می نویسد تحت عنوان « از چشم دشمنان ما » که جزئیات پدید آمدن بن لادن والقاعده در آن شرح داده شده است . در این مطلب ، نقش اداره خدمات را ، حتی با حروف اول سه کلمی ی اول عربی MAK ، توضیح می دهد .  در اواسط سال 1980 ، اسامه بن لادن در صحنه ی توسعه ی فعالیت سازمان های غیر دولتی (NGO,s  ) برای پشتیبانی نظامی ظاهرمی شود . این ، زمانی است که او برای بنیان گذاری مکتب ال خدمات (MAK ) – یا اداره خدمات – در پشاور پاکستان به شیخ عبدالله اعظم می پیوندد . همزمان با تامین خدمات درمانی و رفاهی برای قربانیان جنگ افغانستان ، مکتب ال خدمات هم چون این داوطلبان جنگ در افغانستان را تحویل می گرفت ، سازمان می داد و آنان را همراه با اسلحه و پول های کلانی که از کشورهای مختلف اسلامی سرازیر می شده ، به مجاهدین افغانی می رسانده است . در زمینه ی تامین مالی ، نشریه وطن عربی ( الوطن العربیه ) می گوید که بین سال های 1979 و 1989 در حدود 600 میلیون دالر از طرف نهادهای خیریه خلیج فارس ، بخصوص موسسه های مستقر در عربستان سعودی ، کویت ، عمان ، شیخ نشین های خلیج فارس ، بحرین و قطر ، برای سازمان بن لادن فرستاده شد . به گزارش مایک شوئر، بن لادن و اعظم به گروهی دیگر از انجمن های خیریه و طیف راست اسلامی نیز وصل بودند که از آن جمله اتحادیه جهانی مسلمانان و IIRO  را می توان نام برد ، آن دسته از مقام های ارشد سیا که در جهاد دست داشتند ، می گویند اگر چه این سازمان مخالف این اقدامات نبود ، اما به طور مستقیم در استخدام داوطلبان عرب برای اعظم و بن لادن درگیر نبود . « رابرت گیتس » مدیر وقت سیا افشا می کند که « سیا در جهت یافتن راه کارهای برای افزایش شرکت آنان در این اقدام ، کوشش های جدی می کرد .» اگر چه اقدام مستقیمی صورت نمی پذیرفت ، هیچ عملی هم برای بازداشتن « افغان های عرب » انجام نگرفت . مدت ها پس از آن  سیا محاسبه کرد که سرمایه گذاری مشترک ایالات متحده و عربستان سعودی ، آن گونه که مایک شوئر به 600 میلیون دالر تخمین زده است ، تنها منبع مالی جهادی ها نبود . پول های کلان شخصی و نیمه شخصی که از طریق اخوان المسلمین و تشکل های وابسته به آن به خزانه ی جهادی ها سرازیر می شد ، در محاسبات سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI ) که مسئولیت تقسیم پول های ایالات متحده و عربستان سعودی را به عهده داشت ؛ بخصوص پول های کلان که از سمت عربستان سعودی سرازیر می شد، نیامده است . بنا به گزارش « افغانستان : تلک  خرس» یکی از مقام های سابق سرویس اطلاعاتی پاکستان به نام یوسف ، خارج از کانال های رسمی ، نظام تدارکاتی موازی قدرتمندی برای تامین جنگ افغانستان وجود داشت که با سرمایه گذاران آزاد و سوداگران دوره گرد کامل می شد و قسمت اعظم و حائز اهمیت آن از هدایای سرمایه های شخصی عرب تامین می شد. محمد یوسف می نویسد «پول های کلان اعراب این نظام را حفظ می کرد . منظورم این است که چنین بودجه ی کلانی را افراد ثروتمند ، یا سازمان های خصوصی عربی ی جهان عرب تامین می کردند . نه پول های دولتی عربستان سعودی .  بدون این پول های کلان ، سرا زیر شدن اسلحه و مهمات به سمت مجاهدین ، با د شواری مواجه می شد . مساله این است که این پول های کلان و اسلحه ومهمات ، به سوی چهار حزب بنیادگرا جریان می یافت )حزب اسلامي ، جمعيت اسلامي ، اتحادسياف وحزب اسلامي خالص(، نه به سمت نیروهای معتدل.»

محمد یوسف می گوید ، مبالغ کلانی از این پول ها ، به جیب رسول سیاف ، و یکی از اسلامیست که به ایجاد جمعیت مخفی که در سال های 1960 و اوائل 1970 پدید آمد ، می ریخت . رسول سیاف و گلبدین حکمت یار– رهبر مجاهدین فناتیک که حزب او بزرگ ترین و درنده خوترین سازمان جهادی بود – کسانی بودند که روابط بسیار نزدیکی با اسامه بن لادن داشتند .  سیاف ، حکمت یار و سایر بنیادگرایان ، بالاترین سهم از پول های کلان اعراب را دریافت کردند . دلیلش هم این بود که بخش اعظم این پول ها ، از طریق حزب سیاسی اسلام گرای پاکستان که به وسیله ی ابول علا مودودی تاسیس شده بود و وابستگی کامل به اخوان المسلمین داشت ، منتقل می شد. این جریان ، به گروه اسلامی ( جماعت اسلامی ) معروف است . (پس از شکست مجاهدین حاکم به دست طالبان ، گلبد ین حکمت یار به ایران رفت ، دفتر رسمی حزب اسلامی را در تهران باز کرد و همراه با نیروهای خود درخدمت سپاه پاسداران قرارگرفت، ضمنا پول های که به سمت جهادی ها و عمدتا حزب اسلامی گلبدین حکمت یار واتحاد سياف وجمعيت رباني سرازیر می شد ، خانم آروند های روی در مقاله ی « جنگ یعنی صلح» و علاوه بر اغلب سایت ها ، در کتاب « بمب های آزادیبخش آمریکا » نیزآمده است ، می گوید سیا برای تامین مالی جهادی ها ، در مرکز پاکستان و افغانستان صدها لابراتوار هروئین سازی ساخت که در آمد سالیانه اش بین صد تا دو صد میلیارد دالر بود) جمعیت العلماي اسلامی که در سال 1940 به رهبر ابول علا مودودی در پاکستان تاسیس شد ، در تمام دهه ی پنجاه و شصت ، به نبرد با نیروهای چپ و سکولار پاکستان پرداخت . در سال های 1970 ، گروه اسلامی ( جماعت العلماي اسلامی ) پاکستان ، چنان قدرتی گرفت که پترو دالرهای کلان تری را از جانب کشورهای عربی خلیج فارس به سمت خود جاری کرد و پاکستان را تمام عیار در زمان نخست وزیری ذوالفقار علی بوتو و ژنرال ضیاء الحق به راست کشاند . «سلیگ هریسون » کارشناس امور جنوب آسیا واز نویسندگان کتای « خارج از افغانستان » میگوید «اخوان المسلمین پول هایش را همه جا پخش می کرد.» سلیگ هریسون گزارش می دهد که سردسته جمعت العلماي اسلامی وابسته به اخوان المسلمین ، ژنرال ضیاء الحق بود که  تنگاتنگ با این دارو د سته  همکاری می کرد  و زير د ست مستقیم آنان بود ، و بسیاری از مهره های کلیدی سرویس اطلاعاتی پاکستان (  ISI ) و سران ارتش پاکستان از اعضای جماعت اسلامی بودند . هریسون می گوید از طریق اتحادیه جهانی مسلمانان و سایر عناصر اخوان المسلمین در خلیج فارس ، حتی پیش از ورود ارتش شوروی به افغانستان ، پول های کلان به سمت مجاهدین جاری شد . « به کمک رابیتات (اتحادیه جهانی مسلمانان ) و جماعت اسلامی ، همه ی امور از مجرای پاکستان می گذشت ، و جماعت اسلامی هم ثروتمند تر می شد.»  در آن زمان ، واقعا کسی به اهمیت بن لادن و اعظم پی نبرده بود ، و بسیجی های غیر افغانی ، در تحرک صدهاهزار مجاهد افغانی ، اقلیتی ناچیز به نظر می رسیدند . سیا چنان غرق در جهاد جنگ سرد بود که هرگز درنگی نکرد تا به تامل بپردازد که نتایج قدرتمند کردن نیروهای مسلح اسلامیست در سطح جهان ، چه خواهد بود . وضمنا ، بیل کیسی مدیر سازمان اطلاعات مرکزی ايالات متحده ( سیا ) ، جبهه ی دومی گشود و به شدت کوشید تا جنگ افغانستان را ، با منابعی که زبیگنیوبرژینسکی و بینگسن خوابش را هم نمی دیدند، به آسیای میانه بکشاند .

 

 

بعدی

 

 


بالا
 
بازگشت