محمدعوض نبی زاده  

            بنا م خداوند عدالت و آزادی

     مرا دردیست اندر دل اگر گویم جهان سوزد           اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

  چراغ ظلم ظالم تا دمی محشر نمی سوزد             اگر شبی سوزد شب دیگر نمی سوزد

 

           شهید مزاری نماد درد تاریخی وهویت ملی جامعه هزاره

 

قبل از همه به پیشگاه ابر مرد راستین تاریخ پیکار و مبارزه راه حق و عدالت  سمبول شجاعت مردانگی ایثار پایداری پرهیز گاری  پاک نفسی مزاری شهید ادای احترام مینمایم ودوازدهمین سال روزشهادت منادی وحدت ملی را به مردم عدالتخواه، صلح دوست، تمدن پرور و ترقیخواه افغانستان قلبا تسلیت  میگویم .

بعد از آن كه كشوری به نام افغانستان شكل گرفته است وجامعه هزاره در مدت بيش ازدوونیم  قرن اخيرشاهدتجارب دشوار وخونین همرا ه با باز نمائی سیاسی در ادوار گونا گون  بوده است .

 اززمان حكومت احمدشاه ابدالی تا امارت امیر عبدالرحمان، هزارستان، سرزمين نسبتاً خود مختار بود و توسط خوانين محلي هزاره به صورت پراكنده اداره مي شد. ميريزدان بخش بهسودی  همراه  بابسياری از خوانين بهسود، باميان - دایکندی و دايزنگی تلاش كردند تا هزارستان را تحت اداره و رهبري واحد سياسی بياورند ، از دخالت های شيعيان غير هزاره ی كابل ــ كه در واقع عوامل حكومت كابل در ميان هزاره ها بودند ــ جلوگيری نمودند، پيشرفت ميرهای  هزاره كه براي هزاره ها شكل گيريی حكومت واحد و مقتدر هزارستان را نويد مي داد، برای حكومت كابل، زنگ خطر ظهور يك رقيب سياسي را به صدا در آورد. که در  کنارحكومت امير دوست محمد خان، در دل دره های سرسبز هزارستان، رهبران دلير، خردمند، مقتدر و مردمي ظهور كرده بودند كه امير كابل نمي توانست بدون توافق و همكاري آنان مأمورينش را به هزارستان بفرستد.میر های مبارز باایمان و مقاوم هزارستان  که در برابر مظالم حکومت امیردوست محمد خان قیام کردند وبه امیر کابل اطاعت نداشتند ولی متآ سفانه عمال امیر کابل با تعهد امضاء در قرآن کریم آنها را برخلاف قول وپیمان فریب داده. واداره واحد سیاسی هزارستان را درهم شکست ورهبران آنان راسرکوب نمود.

قیام مردم هزاره  در برابراستبداد داخلی وبی عدالتی های اجتماعی امیر عبدالرحمن خان . بنا چا ردر برابر رویه ای غیر مسوولانه عاملان امیر صورت گرفت. امیر  بجای حل وفصل موضوع  وتبدیلی کارداران دولت خود توجه نماید  به بسیج  قوا وسرکوبی مردم  اقدام کرد .این جنگ نابرابر وغیر عادلانه که به سا ل 1306 –هجری آعاز یافته بود تا سا ل1315 – یعنی ده سا ل ادا مه پیدا کرد و در اثر آن بیش از 62- فیصد نفوس مردم هزاره قتل عام  شد  وویرانیها و نا به سا ما نیهای  جبران نا پذیری  برمناطق هزاره نشین ومردم وارد گردید.وآنان را به استعفا ف کشانید .این قیام  به مقصد رفع بیداد گری و تامین عدالت اجتماعی , در تاریخ  وطن ما نقطه عطفی  بحسا ب می آ ید که یا دآن از صفحه ء روزگار  محو نخواهد شد. در ین جنگ غیر عادلانه به قول خود امیر که  در تاج التاریخ مینویسد یک سپاه پنجا ه هزار نفری ونیز  به قول منابع دیگر  بیشتر ازآن تعداد- افراد ایلجاری اشتراک داشتند .که بر جان وما ل مردم , برخلاف  موازین انسا نی و اسلامی  و افغا نی  دست درازی  کردند وحتی زنان ودختران و اطفا ل را به اسارت کشیدند.  این قیام  مردم هزاره در برابربیدادگری و استبداد- نشان دهنده ءروحیه ضدستمگری وبی عدالتی وضد افکار برتری جویانه  قومی بوده است. ,محمد عظیم بیگ سه پای رهبر و پیشوای قیام کننده گان مردم هزاره و برگزار کننده اولین جلسه یا جرگه عمومی میران هزاره در هزارستان که در مقابل قوای مهاجم امیر عبدالرحمن خان فدا کارانه رزمید وبخاطر منافع مردمش از امتیازات لقب سرداری ومعاش مستمری صرفنظر نمود.  . گرايش سياسی استقلال خواهانه ی هزاره ها به عنوان يك تمايل تاريخی، همواره در ذهن و ضمير اين جامعه نهادينه بوده و حركت های سياسي آنها را جهت داده است. پيش زمينه های پيدايش اين تمايل تاريخی، به طور عمده دو عامل بوده است: يكی، سابقه ی تاريخي هزاره ها و ديگر، نوع ساختار اجتماعی، فرهنگی و سياسي افغانستان و جامعه ی هزاره . از لحاظ تاريخی، هزاره ها خود را ميراث دار حكومت ها و امپراتوری های بزرگی مي دانند كه سهم تابناك و تعيين كننده ا ی در شكل گيری و رونق فرهنگ و تمدن منطقه داشته اند. احيای اين «هويت تاريخی»، در نهاد اجتماعي هزاره ها به يك «رؤيای تاريخی» تبديل شده است. شهر باستانی باميان در قلب هزارستان، آثار فرهنگی و تمدنی اين شهر، به خصوص تنديس های با شكوه بودا، يكی از عوامل مهمی بوده كه اين خود آگاهی تاريخی هزاره ها را زنده نگهداشته است. در كنار اين عامل تاريخی، ساختار اجتماعی چند قومي افغانستان و حكومت های تماماً قومی اين كشور و تفاوت های اتنيكی، مذهبی و فرهنگي هزاره ها با ساير اقوام نيز سبب شده است تا گرايش استقلال خواهانه ی سياسی در ميان هزاره ها عمق و شدت بيشتری يابد.هويت مستقل اجتماعی، مذهبی و تاريخي هزاره ها، حركت هاي سياسي آنها را نيز به سمت ايجاد حكومت های خود گردان كشانده است.

با شكست مقاومت هزاره ها در برابر امير عبدالرحمان، دوره ي انزوا و گم شده گی سياسی هزاره ها آغاز گرديد. دوره ا ی كه يك قرن طول كشيد و طی آن مدت، نه تنها هويت تاريخی و اراده سياسی، بلكه آن «رؤياي تاريخی» نيز از هزاره ها گرفته شد  بعد ازین  جنگ  نا برابر   مردم  هزاره با گرسنگی ، برده گی و آواره گی زندگی ميکرد.رهبران مقاومت هزاره  ، تلاش كردند تا به نحوی از جامعه ی هزاره در برابر سياست های ويرانگر حكومت هاي خاندانی و فاشيستی، دفاع نمايند و از فروپاشي كامل موجوديت و هويت اين جامعه، جلوگيري كنند .چهره های شاخص اين دسته عبدالخالق قهرمان, سید اسما عیل  بلخی , برات علی تا ج ,  ملا فيض محمد كاتب، ابراهيم خان گاوسوار,  فر قه مشر  فتح   محمد  خان فا تح  کوتل  اونی   ,  سید احمد خان شا هنور,   غلام نبی خان  چپه شاخ ,  غلام نبی خان گلگ ،  سیدشاه  تقی   دایز نگی , جنرا ل علی  دوست خان , سید اسما عیل  لو لنجی , سید میر علی گوهر غو ر بندی   و غیره  بودند .   شخصیتهای بالا بخاطر رهائی و نجات مردم هزاره  از شر استبداد وبی عدالتی قدرت های حاکمه سالهای طولانی را در زندان ها وسیاه چالها سپری کردند ومبارزات جانبازانه را در کنار دیگر نیرو های ملی وعدالتخواه  متعلق   بدیگر اقوام کشور در چوکات جنبیش های مشروطه خواهی  ودیگر خیزیش های ضد استبدادی با دلیری ورشادت انجام دادند یاد همه شان گرامی باد هر چند كوشش های فرهنگی و سياسي  مبارزات فدا کا رانه ی نظا می ، هيچكدام نتوانستند جنبیش های وسيع اجتماعی و سياسی را در جامعه هزاره برانگيزد و ساختار سياسی ظالمانه  كشور را به چالش بكشد، اما دستكم، شعله های كم سوی شهامتِ برخاستن و ايستادن را در روح ترس خورده ی هزاره ها روشن ساخت، تقدير لايزال برده گی اين قوم را به پرسش گرفت . تا مین عدالت  اجتماعی  ,تحقق دمو کراسی  وحصول   حقو ق  شهر وندی برای هیچ گروه  قو می د یگر از چنین اهمیت حیاتی  بر خوردار نیست . عدالت اجتما عی برای مردم هزاره به مفهوم پا یان  چند قرن تبعیض  قومی، زبانی ومذ هبی است وحق مشا رکت سیاسی زمینه را برای اعا ده هویت وشخصیت اجتما عی،سیاسی وفرهنگی آ نان در جامعه افغانستان فراهم میکند . در حا لیکه دیگر گروه های قومی کشور ممکن است  از یک یا دو نو ع تبعیض رنج ببرند،دعوت به عدالت اجتماعی و مشارکت سیاسی برای مردم هزاره نه صر فأ یک شعا ر ویا خواست سیاسی است ، بلکه برای بقاء به عنوان یک گروه مشخص قومی، مذ هبی بوده است .     در افغانستان هیچ قومیتی به اندازه ء جامعه ء هزاره تاریخ خفته در خون نداشته است. قتل عام های پیاپی ، تبعید ، زندان  ، مهاجرت های اجباری ، فرار دادن ها ، غصب ملکیت ها و زمین های مزروعی هزاره ها ، سرکوب قیام های محلی و سراسری از سوی حاکمیت ها، به مثابه یک جریان مسلط در  پالیسی دولت ها  عمل کرده است. برای سهل سازی هضم اجتماعی این ناروایی ها نسبت به هزاره ها ، سیاست " هزاره ستیزی " را از طریق برچسپ زنی انواع القاب اهانت آمیز ، در جامعه ترویج کردند. تا آنجا پیش رفتند که استعمال کلمه ء " هزاره " بار از اهانت و تحقیر را در خود حمل میکرد. در شهرهای بزرگ و عمدتاً در شهر کابل ، یادکرد نام " هزاره " گویا : " دون پایه " ، " حقیر " ، " جوالی " ، " زغالی " ، " نوکر " ، " تبنگی " ، " گلخنی " و غیره را ، تداعی مینمود . ترویج سیاست " هزاره ستیزی " به صورت آشکار از دوران امیر عبدالرحمن آغاز گردید و اما  در سالها ی بعد بخصوص در زمان صدارت  محمد هاشم خان نابرابری اجتماعی وملی-محرومیت سیاسی غیر قابل تحمل گردید       .  

با به قدرت رسیدن دولت های وابسته به ح .د . خ.ا . صرفنظر  ازدشواری های نظامی وسیاسی و ایدئولوژیکی درین مقطع زمانی تا حدودی  معین زمینه حضور سیاسی مردم هزاره از لحاظ ترکیب و تناسب قومی در تمام بدنه ها از رده های پائین تا  مقامات بالائی دولتی در ساحات ملکی و نظامی بدون تبعیض میسر وفراهم گردیدو حضور مردم هزاره در ین  دولت ها  پر رنگتر از رژیم ها ی گذشته بوده  است.  تعدادی از رجال سیاسی هزاره  به دوره های اول ودوم این دولت ها مانند دیگراقوام حضور فعال  پیداکرده بودند شخصیت های سیاسی هزاره  به بلند ترين موقعيت های سياسی كشور صعود كردند. و در بستر تحولات سياسی، نظامی و فكري كه با كودتای هفت ثور ، هزاره ها وارد عرصه ی پرشور فعاليت های سياسی، نظامی و فرهنگی گرديدند. در جبهه ی چپ، تحصيل كرده های هزاره، هر چند بنا به دلايل و عوامل متعدد و از جمله به خاطر نگاه صرفاً ايدئولوژيكی به مسائل و مشكلات پيچيده ی افغانستان، نتوانستند در ميان هزاره ها جريان و رهبريی سياسی و فکری ايجاد نمايند، اما  شخصيت های سیاسی هزاره در ین دوره وبخصوص  سلطانعلی كشتمند  ;که برای اولین بار در طی مدت دونیم قرن اخیر به حیث صدراعظم  افغانستان تعین وبرای مردم هزاره در تاریخ این جامعه پدیده جدید وباور نکردنی بود  ولی تحقق پذیرفت که  مردم هزاره بدین لحاظ احساس غرور سیاسی و حقوق برابر شهروندی را  در میان مردم کشور مینمودند ،. در جناح مخالف دولت كه مردم و مجاهدين هزاره موفق شدند هزارستان را آزاد نمايند و خودگردانی سياسي هزاره ها را احياء نمايند، جريان های سياسي متعدد و تيپ های مختلفی ازرهبران تبارز كردند. اين رهبران به طور كلی به سه گروه تقسيم می شدند:خوانين و ارباب هاي محلی، رهبران مربوط به تشيع نژادی و ملاها و تحصيلكرده های نوگرای مذهبی. دو گروه اول و دوم رهبران در جامعه هزاره شناخته شده بودند و ريشه های عميق اجتماعی و مذهبی داشتند. اما نسل سوم رهبران، جديد به نظر می رسيدند و از منظری متفاوت به تاريخ و جامعه و مذهب نگاه می كردند. تأكيد بر «هويت قومی» و «نوگرايی مذهبی»، دو محور مهم تفكر اين رهبران را تشکيل ميداد. اين رهبران از يك طرف تاريخ غمبار هزاره ها را ورق می زدند و در جستجوی يافتن «سراج التواريخ» مي گشتند و براي بازسازي پيشينه ی تاريخی خويش، به سراغ كاتب هزاره  - ابراهیم  گاوسوار و  سید اسمعیل بلخي مي رفتند و از سوی ديگر برای دست يابی به تفسير انقلابی تر و بر جسته تر  از مذهب، به شريعتی، سيدجمال الدین، اقبال و ... مراجعه مي كردند.اين رهبران هر چند جوان بودند و پايگاه اجتماعي چندانی در ميان هزاره ها نداشتند، اما فضای سياسيی جديدِ انقلابی گری حاكم بر كشور و جامعه هزاره، زمينه را برای نفوذ و نقش آفرينی سريع و وسيع اين رهبران فراهم نمود. در مجموع هزاره ها در اين دوره، هر چند نتوانستند تشكيلات و رهبري واحد سياسي خويش را ايجاد نمايند، اما با همه ی كمبودها، بی تجربگی ها و اختلافات، خود را از انزوای مطلق تاريخی، بيرون كشيدند و در صحنه ی سياسی و نظامی افغانستان حضور يافتند

«مزاری» نه مثل مير های  هزارستان خود را در دره های هزارستان و «رؤياي تاريخي» هزاره ها محصور كرد، نه تسليم يك قرن انزوای سياسي هزاره ها گرديد و نه هم افسون زده ی شعارهای كلی و انتزاعي دوران جهاد اسلامی شد. او با شناخت دقيق و واقع بينانه ی تاريخ افغانستان، «مشاركت در قدرت دولت مركزی» را به عنوان استراتژي سياسي هزاره ها مطرح کرد.  مشاركت در قدرت را كسان ديگری نيز شايد مطرح كرده باشند و مطرح كنند. پس چرا تنها «مزاری» بعنوان معمار اين فصل شناخته شده است؟ اين درست است كه شايد شعارهای عدالت خواهانه و مشاركت جويانه ی «مزاری» را كسان ديگری، حتی پيش تر و تندتر از او نيز بيان كرده باشند، اما واقعيت اين است كه کار مزاری با ديگران تفاوت های زياد داشت عدالت و مشاركت را تنها بعنوان يك شعار و خواست كلي روشنفكرانه و بر اساس فهم وارونه ی تاريخ و جامعه ی افغانستان مطرح نكرد، بلكه او با آشكار ساختن صريح تضاد های اصلي قومی،اجتماعی و مذهبي جامعه افغانستان و تشخيص و تبيين ستم و استبداد تاريخي مبتنی بر برتری خواهی قومی، بعنوان بنياد محروميت ها و نابرابری های اجتماعی و سياسی، «مشاركت متناسب اقوام» را بعنوان قاعده و محور عينی و روشن بازی ها و جبهه بندی های سياسی در افغانستان معرفی كرد و به معيار مبرهن«عدالت» تبديل نمود. بر اساس همين معيار است كه امروز مشاركت پذيري سياسي هر دولتی در افغانستان، با ميزان حضور متناسب و واقعي اقوام در ساختار آن سنجيده مي شود  شهید مزاری، عدالت خواهی را در جامعه هزاره عمومي كرد و به يك گفتمان و جنبش عميق و وسيع اجتماعی، فکری و سياسي تأثيرگذار و انکار ناشدنی در معادله ی قدرت، تبديل نمود. كاری كه تا هنوز در تاريخ افغانستان كس ديگری يا نكرده و يا نتوانسته است«مزاری» مثل ديگران،عدالت و مشاركت را تنها شعار نداد. او به عدالت ايمان داشت و به مردمش صادقانه عشق مي ورزيد. براي تحقق عدالت عملاً كار كرد و سختی كشيد. جريان سياسی و جبهه نظامی و فرهنگی ايجاد كرد. به ميدانهای خون و خطر رفت. در زير باران مرمی و آتش ايستاد و مقاومت كرد. تپيد و تير باران شد.

استاد مزاری بناء بر باورهای دینی و آکاهی که از سوابق تاریخی افغانستان داشت؛ نظام های گذشته، عملکردهای حکام مستبد این کشور را مورد نقد خردمندانه خویش قرار داد. و برای بیرون رفت از «بحران هویت ملی» خواهان یک ساختار حاکمیت سیاسی و اجتماعی در افغانستان گردید که بر مبنای اراده، خواست و آرمان های تمام مردمان کشور ما استوار باشد.بر مبنای مطالعات عمیق خود از تاریخ های گذشته و نگرش نقادانه که نسبت به ساختارهای اجتماعی، مادی، معنوی عقب نگهداشته شده و نظام استبدادی جامعه افغانستان داشت؛ در این فرصت حساس بود که استاد مزاری با قد رسا و زبان گویای خود از عدم پلورالزم دینی، مذهبی، جنسیتی، مشارکت عادلانه و دموکراتیک تمام اقوام میهن در حاکمیت سیاسی کشور دریافت که افغانستان به «بحران هویت ملی»  دست و گریبان می باشد.روی این محلوظ بود که در عوض نظام غیر ملی وغیر دموکراتیک، اصل «مشارکت ملی» اقوام کشور را با تناسب نفوس، لیاقت مسلکی و اداری شان در دولت وقت مطرح نمود تا مسأله بحران قدرت سیاسی کشور از این رهگذر هم به صورت عادلانه در بستر حل قرار گیرد. استاد مزاری از آغاز جهاد تا به قدرت رسیدن مجاهدین در دههء هفتاد خورشیدی عدالت اجتماعی، برابری، کثرتگرایی دینی، مذهبی، تساوی حقوق زنان بامردان، مشارکت ملی مردم را در بافت سیاسی- اجتماعی افغانستان مطالبه می نمود. وقتی که مجاهدین برای تشکیل دولت تصمیم گرفتند؛ استاد مزاری بناء بر مسؤلیت های انسانی، دینی و ملی خویش مسأله مشارکت ملی اقوام را به صورت عادلانه و با شعاع وجودی آنها در حاکمیت سیاسی افغانستان مطرح نمود. اما، این پیشنهاد استاد مزاری اذهان خیلی ها را نهایت «تخریش» نمود؛ و خود محوران، انحصار طلبان گوناگون و متحجرین مقوله «مشارکت ملی» را خلاف دین اسلام تلقی نمودند. اینجاست که اصطکاکات، تنش ها، خشونت ها و جنگ های جدید نمایان گردیدند تا اینکه کابل را از هر سو به حمام خون مبدل ساختند.

.   زنده یاد مزاری شهید که ، محور اندیشه و عمل خویش را برپایه مبارزه بخاطر تأمین حق زندگی، حق کار و حق سهمگیری بدون تبعیض، عادلانه و برابر درحاکمیت برای آن ملیتها و اقوام افغانستان و بویژه هزاره های صلحجو و شیفته آزادی که به چشم شهروندان درجه دوم و حتی درجه چندم نگریسته میشدند، بنا نهاده بود. او دراین راه حق، زندگی خویش را بنام مردم و آزادی انسانهای رنجدیده وطن قربان نمود. روانش شاد باد !   حق طلبی ملی مقوله خشک و بیجان و ماورای دسترسی مردم نیست. اتخاذ یک سیاست واقعیتگرا، از سوی حاکمیت میتواند به این مطالبه پاسخ مثبت بدهد. نگرش واقعگرایانه و همسوئی و همگرائی نسبت به خواستهای اساسی مردم و به فرهنگهای ملی میتواند راه را بسوی حل عادلانه این مسأله بگشاید. ولی قبل ازهمه لازم است که دراین مورد دیدگاه روشن ومبتنی بر عدالت و انصاف داشت، به این مفهوم که میان گرایشهای مبتنی بر برتری جوئی ملی با احساس دادخواهانه برای برانداختن آن و میان زورگوئی برای تداوم سلطه جوئی ملی با مبارزه بخاطر تأمین حقوق ملی تمام ملیتها و اقوام افغانستان، تفاوت قایل گردید  اگر بخواهيم در يك جمله تعريف جامع از مزاري ارايه كنيم، بايد گفت كه مزاري فريادگر عدالت اجتماعي در افغانستان بود. مبارزات پيگير مزاري و رهروان راستين مزاري، براي اين‌بود كه مردم كشور در بستر اجتماعي شاهد عدالت اجتماعي و وحدت و مشاركت عادلانه سياسي، اجتماعي و اقتصادي در خانه مشترك‌شان افغانستان بوده‌باشند. مزاري از نبود عدالت در مشاركت رنج مي‌كشيد و پيوسته تأكيد داشت كه ما براي تحقق عدالت اجتماعي، مشاركت عادلانه در افغانستان بايد برزميم و تا آنجا بايد برزميم كه اين سرزمين و اين ملت يك‌پارچه در پرتو عدالت اجتماعي، احساس عزت كنند. همه به ياد داريم جملات مزاري شهيد را كه مي گفت: ما بايد برزميم كه هزاره‌ها به جرم هزاره بودن تحقير و توهين نشوند. اين سخن رؤياي صادق آن اهداف و تفكر سياسي ایشان بود .

مزاری شهیدمیگفت   :-تا باورهای ناسالم و برتری خواهان موجود افشا نشود و درک نگردد؛ ناممکن خواهد بود راه حلی برای ايجاد حاکميت سياسی مبتنی بر عدالت اجتماعی و دموکراسی پيدا گردد. - وحدت ملی زمانی تآمين ميگردد که ارادهء جمعی در ساختار سياسی قدرت تامين گردد که اين مسئله با تفاهم ملی و از طريق سهم گيری مساويانهء همه مليتهای کشور و اشتراک آنها در قدرت سياسی حفظ و تقويت ميگردد. تفاهم ملی نياز به تحليل و برخورد واقعبينانه از گذشته ها دارد. بايد با تحليل و منطق چهرهء واحدی از زمامداران و نظامهای سياسی آنها در تاريخ سياسی افغانستان ترسيم کرد، تا هر فرد جامعه بدان با ديد واحد بنگرد امروز نسبت به هر زمان ديگر عنصر آگاهی ملی و سياسی به اشکال مختلف در درون مليتهای محروم عرض وجود کرده و تقويت مي يابد. به يقين ايجاد و تقويت اين عنصر، اگر کسی خواسته باشد يا نخواسته باشد، بنياد نظام سياسی استبداد قومی و دينی را در افغانستان تغيير ميدهد و اين نيز روشن است که تغيير بنيادی پديدهء انحصار قدرت سياسی در روابط ملی و سياسی مليتهای محروم با مستبدان قدرت فايق ميگردد و در آنصورت است که منطق مبارزه بخاطر تامين عدالت ملی بر ساير گرايشات غلبه ميکند. - آنانيکه بمقوله های انسانی و اجتماعی اعتقاد دارند، به يقين در مبارزه بخاطر دستيابی به حقيقت و واقعيت سهم خواهند گرفت و آنانيکه به قدرت انحصاری ايمان بسته اند، باز هم به يقين براهی خواهند رفت که تاکنون رفته اند. اما آنچه به روشنفکران رسالتمند مربوط ميگردد، همانا ايجاد آگاهی ملی بازهم بيشتر از طريق مبارزهء فکری اگاهانه و منطقی بخاطر ارتقای هرچه بيشتر انديشه و شعور سياسی همه مليتهای افغانستان است.

چنانچهکشمکش های سیاسی در رابطه به مسایل ملی و قومی درلویه جرگه قانون اساسی خصلت علنی و بگونه ای بحران قدرت  را بخود گرفت. این بحران هنگامی آشکار گردید که مطالبی جدی در رابطه به مسأله نظام سیاسی و دولتی، ریاستی یا پارلمانی و نقش ملیتها و اقوام گوناگون افغانستان درساختار قدرت در لویه جرگه مطرح گردید و این موضوع سرتاپای جلسات را فراگرفت. بالا گرفتن تشنج روی مسأله زبانها یکی از مظاهر برجسته این بحران بود که سازشها روی آن تاحدودی سرپوش گذاشت. ولی مسأله اساسی که عبارت از نحوه و حدود شرکت نمایندگان سیاسی و قومی ملیتهای گوناگون درساختار قدرت از بالا تا پائین باشد، حل ناشده باقی ماند.  برغم اینکه با اتخاذ سیاست های مصلحتگرا درپایان کار توافقات معین صورت گرفت، ولی اشتیاق  مردم بخاطر ازمیان برداشتن تبعیض، تضمین وفاق ملی وتشکیل دولتی استوار براصول دموکراسی و مبتنی برمشارکت یکسان نمایندگان واقعی ملیتها و اقوام گوناگون درقدرت دولتی، درسطوح مرکزی و محلی، تاحدودی به سستی و بی میلی گرائید و به حق تشکیل اداره های خودگردان مردم در ولایات و محلات اذعان نگردید و برپایه برخی از مواد قانون اساسی جدید، شیوه کهن اداره محلی بار دیگر محل تطبیق پیدا کرد   مسأله ملی درافغانستان موضوعی نیست که اخیراً مطرح گردیده باشد. این مسأله درکشور کثیرالمله ما متشکل از اقوام و گروه های اتنیکی گوناگون و غالباً ناهمگون، همیشه در هسته و درصدر مسایل مورد بحث قرار داشته است، ولی درگذشته ها غالباً از سوی قدرتهای حاکمه بر روی آن سرپوش گذاشته میشد و جانبداران برانداختن برتری جوئی ملی از سوی آنها به سکوت واداشته میشدند و یا سرکوب میگردیدند.  

بزرگترین مشکل در عدم توازن قدرت سیاسی، تنها دادن اهرمهای قدرت در حاکمیت بدست جناح قومی پشتون در افغانستان نیست، اصل جنجال از آن ناشی میشود که، رییس جمهور وتیم سیاسی همکاران خارجیش، به منافع ملی، مصالح مردم، نقش تفاهم ملی، مشارکت قومی، سهمگیری مردم در دولت، مردمی شدن نظام، بحران زدایی، برنامه کردن برای رفاه عمومی، حل اختلافات قومی - مذهبی و سیاسی و همچنان باز سازی کمتراهمیت قایل است.  افغانستان يك كشور كثير المله است. تمام امكانات و مقامات دولتی متعلق به يك قوم و قبيله شده نمي تواند.. ما در عصري زندگي مي كنيم كه بایدتعصب جاي خود را براي برادري و برابري خالي نماید.ریشه اکثر عقب مانده گی های دیروز وجنگ های خونین میان اقوام کشور تسلط نظا م های استبدادی و انحصار قدرت سیاسی در کشور میباشد،انحصا ر قدرت ریشه عمیق وطولا نی دارد و انعکاس روابط اجتماعی مسلط قبیلوی در جا معه است.وتا زما نیکه انحصا ر قدرت و گرایشات انحصا ر طلبی وبر تری جو یئهای قومی از میان نرود وتمام اقوام افغا نستان مسا ویانه بر اساس شعاع وجودی شان در سر نوشت سیاسی کشور حصه نگیرند،عدالت اجتماعی و وحدت ملی تأ مین نخوا هد شد و اندیشه حق طلبی وعدالت خواهی وایجاد یک نظام مبتنی بر دمو کراسی واحترام به انسان کر ا مت و حقوق انسان در افکار و وجدان مردم ما زنده با قی خوا هد ما ند.توجه به حل عادلانه مسا له ملی، بعوض مسکوت گذاشتن آن، اقدام با اهمیت درین راستا بحساب میآید. درین مورد برپایی نظام دموکراتیک  سیتم پارلمانی  وایجاد ادارات  محلی خودگردان  بر اساس خصوصیات قومی – جغرافیائی- اقتصادی   میتواند، جلو تجزیه وانقطابهای خونین اتنیکی، قومی، سیاسی، فرهنگی ومذهبی را بگیرد، وفضای عدم اعتماد بین اتنیهای مختلف افغانستان را به همبستگی واتحاد داوطلبانه ملی تبدیل کند. وبه زمینه سازیهای افتراق بر انگیز تجزیه ملی، خصومت ملی وبرتری جویی قومی، پایان بخشد. وهمچنان راه را برای ایجاد دولت ملی، تکوین پروسه ملت و ایجاد پایه هایی اساسی وحدت ملی باز کند.و بدینترتیب با رشد پروسه ملت شدن تمام مجراها برای مداخله دولتهای خارجی که علایق اتنیکی ومذهبی با ما دارند،مسدود خواهد شد.

 استادعبدالعلی مزاری در سال ۱۳۲۶ هجری شمسی در روستای نانوايی ولسوالی چهار کنت ولايت بلخ چشم به جهان گشود. پدرش حاجی خداداد زراعت پيشه و مالدار بود.خانواده ی حاجی خداداد اصلا از سرخجوی  ولسوالی ورس  ولایت بامیان به ولسوالی چهارکنت ولایت بلخ مهاجرت کرده بودند. مزاری شهید از بطن جامعه هزاره  برخواست وبر اسا س سیاست  تبعیضی دولت  های وقت نیاکان ایشان مجبور به کوچ اجباری به شمال کشور گردید  وی فرزند مهاجرت وغربت از زادگاه آبائی خویش بوده است در دورانی که عبدالعلی مزاری به دنيا آمد،. دروس ابتدايی را در مدرسه ی نانوايی فرا گرفت. سپس به تعليمات دينی را در مدرسه چهارکنت و مزار شريف ادامه داد. سال های اقامت مزاری در ايران، عراق، سوريه، پاکستان و ترکيه پر از شور و تلاش بود. در سال ۱۳۵۷ تحولات بزرگی در منطقه روی داد. در ايران انقلاب اسلامی به رهبری آيت الله خمينی به پيروزی رسيد و در افغانستان کودتای هفت ثور اتفاق افتاد. به دنبال کودتای هفت ثور و قيام سه حوت ۱۳۵۷ مردم چهارکنت، استاد به زادگاهش بر گشت و در کنار مجاهدين به جنگ مسلحانه با دولت پرداخت. در همين سال ها با همکاری و هماهنگی جمع کثيری از مبارزان شيعه و هزاره سازمان نصر افغانستان را ایجاد نمودند.  در سال ۱۳۶۸. تقريبا تمام احزاب سياسی هزاره در باميان با امضای «ميثاق وحدت» حزب وحدت اسلامی افغانستان را بنياد گذاشتند. تشکيل حزب وحدت اسلامی همانگونه که در تاريخ جامعهء هزاره برجسته و ماندگار است، استاد مزاری را نیز وارد مرحله ای تازه از زندگی سياسی-فکری اش کرد.  پيروزی مجاهدين، سقوط دولت نجيب و به قدرت رسيدن دولت ربانی محصول همکاری و هماهنگی سه جريان حزب وحدت، شورای نظار و نيروهای جامعه ازبيگ و ترکمن بود.  اما دیری نگذشت که جنگهای میان گروهی شعله ور شد واستاد مزاری بر خلاف تصورات پيشينش در غرب کابل رهبری مقاومت بر ضد دولتی را بر عهده گرفت که در پيروزی آن خود نقش محوری و تعيين کننده داشت. مقاومت حزب وحدت بر ضد تهاجمات دولت وقت تقريبا سه سال به درازا کشيد. در اين مدت، تشکيل شورای هماهنگی متشکل از حزب وحدت، جنبش ملی-اسلامی، حزب اسلامی و  جبهه نجات از ابتکارات ایشان بود. حزب وحدت در برابر تهاجمات سنگين دولت وقت که عموما از هوا و زمين صورت می گرفت يکی از بی نظيرترين مقاومت های تاريخ کشور را در برابر دولت خودکامه به يادگار گذاشت. بنابر تحميل جنگ های خونين و تصفيه قومی در بعضی محله های غرب کابل، دولت وقت تلاش نمود تا حزب وحدت را از درون متلاشی کند. با هزينه بسيار عناصری را در درون حزب وحدت پرورش داد که منجر به جنگ ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ شد. ۲۳ سنبله با تمام سختی ها و تلخی هايی که برای مقاومت غرب کابل داشت در فرجام عملياتی ناموفق برای دولت بود. در اواخر سال ۱۳۷۳ جنبش نوظهور طالبان تا نزديکی های کابل پيشروی کردند. ظهور طالبان تمام معادلات قدرت در افغانستان و مخصوصا در کابل و اطراف آن را دگرگون نمود.  
 استاد مزاری در آغاز با فرستادن بخشی از زبده ترين نيروهای خويش به ولايت غزنی به مقاومت در برابر پيشروی طالبان پرداخت. نيروهای اعزامی حزب وحدت در آغاز موفق شدند مواضع طالبان را در اطراف شهر غزنی متصرف شوند. اما به دنبال عدم همکاری نيروهای محلی آنان نتوانستند جبهه ای موثر بر ضد طالبان در غرنی فعال سازند.     با شکست طرح فعال ساختن جبهه در ولايت غزنی، وی مذاکرات با طالبان را که از چندی پيش آغاز شده بود جدی تر دنبال نمود. در عين زمان در تلاش بود تا به توافقاتی با دولت وقت نيز دست يابد.با کنار رفتن حزب اسلامی و مستقر شدن طالبان در چهار آسياب غرب کابل در محاصره کامل قرار گرفت ایشان تلاش بسيار نمود تا با يکی از دو طرف به توافق برسد. تلاش ها در راستای توافق با دولت و پيشنهاد دفاع مشترک بی نتيجه بود. در آخرين روزهای مقاومت غرب کابل، نيروهای دولتی حملات بسيار شديدی را از مناطق مختلف بالای غرب کابل از زمين و هوا آغاز کردند. در اين جنگ ها بر خلاف گذشته از يکسو حزب وحدت در محاصره و تمام راه های اکمالاتش را از دست داده بود و از سوی ديگر در برابر حملات دولت تنها دفاع می کرد. حزب اسلامی کاملا از خطوط اول عقب نشينی کرده بود و نيروهای جنبش نيز کارآيی سابق خود را نداشتند. در پا یان با وجود تلاش های مداوم سياسی و مقاومت بی نظير نظامی، حزب وحدت اسلامی در غرب کابل شکست خورد و استاد مزاری در ۲۲ حوت ۱۳۷۳ در چهارآسياب به دست طالبان به شهادت رسيد.  شهادت زنده یاد مزاری جامعه هزاره را تکان داد. طالبان تلاش نمود تا از پذيرش مسووليت شهادت استاد شانه خالی کنند و شهادت او را بيشتر يک سانحه هوايی وانمود سازند.

باری، عاقبت مزاری در ۲۲ حوت ۱۳۷۳شهيد شد. مقاومت غرب کابل شکست خورد. هزاره ها در پايان يک صد سالگی مقاومت خويش بزرگ ترين رهبر تاريخ معاصرشان را از دست دادند. اما مزاری از غزنه تا باميان، از باميان تا بلخ، از ميان دره ها و کوه های سر به فلک کشيده هزارستان با تنی پاره پاره، با چهره ای سرخ، زمستان سفيد مردمش را خونين تن کرد تا عدالتخواهی را به دروازه هر خانه قومش ببرد و در زمستان انسانيت و عدالت و در عصر طالبان ستم و دولتمردان جنايت، عدالتخواهی را هميشگی سازد و حقانيت مقاومت برای حق را شهادت دهد. مزاری با خون سرخش عدالت را به گستردگی وطنش به ياد ها داد و در زندگی اش از حق هر شهروند وطنش گفت و با شهادتش درستی اين باور خويش را ثبت تاريخ کرد.سرانجام در آغاز فصل لاله های سرخ ترکستان، در بهار ۱۳۷۴، مزار شریف مزاری اش را به آغوش کشيد، عبدالعلی، فرزند پرشور و دليرش را که برای هميشه بابه مزاری مردم شده بود. . ودرود بی پا یان  به روح پاک آن شهید  که در میان مردم افغانستان بمثابه اسطوره بزرگ متانت و فداکاری، صداقت وایمانداری در راه حق و عدالت متبارز شده اند میفرستم . 

 روحش شاد، راهش پر رهرو و آرمان های انسانی اش جاودانه باد!

والله و اعلم باالصواب

ماه مارچ – سال – 2007 - میلادی  

 

 

 


بالا
 
بازگشت