تذکری برنوشتهء جنا ب سا دات

    دستگیر نایل

      

درچند سایت انترنتی (مهر،آسمایی، زنده گی، آریایی و) مطلبی زیرعنوان (موجودیت افغانستان درگرو وحدت ملی آنست)به خامهء جناب عبدالواحد سادات را خواندم ودریغم آمد از آنکه ایشان گاه گاهی اینجا وآنجا چیز هایی می نوشتند که  به خواندن می ارزید واما بانوشتن این مقاله،همان شعر مولانا بخاطرم آمد که گفته است:

« چون قلم بر دست غداری بود      لاجرم منصور، برداری بود»

    لبهء تیز این نوشتهء سراپا از کینه وحساسیت قومی وسیاسی بسوی جناب محمد بشیر بغلانی، شخصیت ملی و سیاسی کشور ما است که سال گذشته مطلبی را زیرعنوان (آریانای باستان،خراسان پهناور وافغانستان پرآشوب) به نشررسانیده بود.در نبشتهء جناب سادات من میخواهم روی دوموضوع مکث کنم:

یک: وحدت ملی و دودیگر،:زبان فارسی_دری.

  مقوله ها واصطلاحات اجتماعی، سیاسی و فلسفی چون:( آزادی، دموکراسی، شهروندی،دین و مذهب جامعهء مدنی، مدرنیته، وحدت ملی )وغیره ارزش های بزرگ وآرمانی ترین واژه هایی اند که اگر به مردم یک کشور دست بدهند ومیسرپذیر باشند وآن گونه که هست،عملی گردند، مایهء سعادتمندی وترقی وپیشرفت آن ملت وجامعه است اما ایکاش چنین می بود وچنین میشد که بادریغ درکشوری مانند افغانستان که حاکمیت دولتی بوسیلهءسران خاص قبیله اداره میشود،هیچگاه تحقق نپذیرفته وبه حیث یک آرمان،ذهن هارا بخود مشغول نگهداشته است. وچه بسا که درراه تحقق این آرمانها،صد ها وهزاران انسان وطن پرست وعناصر ملی، جان های خود را فدا کرده اند.اما پوشیده نیست که این اصطلاحات و ارزش ها همیشه وسیله ای بوده برای دوام استبداد و خود کامگی و تمامیت گرایی دولت ها واحزاب ومراجع دینی واقوام و توجیه پذیرساختن اهداف و سیاست های ضد مردمی وضد ملی آنها. بقول سعدی که میگوید:

« زیان کسان از پی سود خویش        بجویند ودین اندر آرند پیش »

        ازاصطلاح « وحدت ملی»،صاحبنظران،روشنفکران،جامعه شناسان واحزاب واقوام ،تعبیرها،وتعریفهای متفاوت ارایه کرده اند. بخصوص روشنفکران اهل قبیله که درحاکمیت دولتی بوده اند. آن را بمعنای حاکمیت تمامیت گرای اصحاب قبیله وقوم اکثریت دانسته اندچنانچه درکتاب ها« دوهمه سقاوی » مقالات و مصاحبه های بسیاری روشنفکران واکادمیسن ها دررادیوها و روز نامه ها خوانده و شنیده می شود. تعبیر وتعریف اقای عبدالواحد سادات هم ازاصطلاح « وحدت ملی» همین است. یعنی درحاکمیت بودن بلا منازع یک قوم و قبیله که وارث با الاستحقاق زمامداری درافغانستان اند،میباشد. همانگونه که امروزه امریکایی ها تعریفی از آزادی،دموکراسی ودفاع از حقوق بشرو مبارزه باتروریزم میدهند. ( آزادی کشور هایی مانند عراق وافغانستان را سلب می کنند، دولت هایی را سرنگون می سازند، درکشور دیگران ، زندان های خصوصی می سازند و نامش را می گذارند،دموکراسی و دفاع از حقوق بشر.!!)

  « وحدت ملی»، مساله ای نیست که با دادن بیانیه ها وشعار ها، آنرا حل کرد. کشور باید نخست پروسهء « دولت_ ملت » سازی دموکراسی وشهروندی اتباع راطی کند وبعد به وحدت ملی قدم گذارد. کشوری که ازاقلیت های قومی تشکیل گردیده، تفکر برتری جویی قومی و طرح اکثریت واقلیت، زهر است،و هیچگاه به ایجاد وحدت ملی و رفتن به جامعهء دموکراتیک، کمک نمیکند.  در کشوری که ملیونها نفر از قومی تذکرهء تابعیت ندارند،از خدمت سربازی وزیربیرق،دوری می جویند،از درآمد های خود به دولت ،مالیه نمیدهند؛اما درگرفتن مناصب عالی دولتی وامتیازات ، درصف اول قرارمیگیرند،چگونه میتوان ازدموکراسی، جامعهء  مدنی و وحدت ملی سخن گفت وشعار « وحدت ملی » را سر داد؟!

    حکومت وحشت وقرون وسطی ای طالبان، کنفرانس بن، لویه جرگه های پس از این کنفرانس، انتخابات ریاست جمهوری وپار لمانی، به روشنی نشان داد که هنوز تنش ها وعصبیت های قومی، گروهی وقبیله ای نتنها فروکش نشده ؛ بلکه ازسطح، به عمق رسیده وبجای توافق ملی، سردمداران قبیله، دشمنی ملی را تشدید مینمایند تا از این وضعیت، بنفع یک قوم یا قبیله سود جویند و دیده شد که ما هنوزبه آن مرحله ازرشد اجتماعی وسیاسی نرسیده ایم که ازدموکراسی،حق شهروندی ووحدت ملی سخن بگوییم.

         تشویش ونگرانی های اقلیت های قومی در جامعه ای مثل افغانستان ، برای رفع هرگونه تبعیض وستم ملی،فقط میتواند از طریق رسمیت یافتن جامعهءشهروندی اداره ای دموکراتیک، واجرای طرح فدرالیسم، برطرف گردد. تبعیض وبرتری جویی قومی، عارضهء سیاسی سیستم مستبدانهء قبیله یی است. « تا زمانیکه مسالهء شهروندی افراد در یک کشور حل نشود،تفاوت ها وکنش های قومی همچنان بقوت خود باقی میماند. تقسیم قدرت، بین جامعهء مدنی و سیاسی ( دولت) ،بخشی از دموکراسی است. حقوق فرهنگی اقلیتها، درچهار چوب جامعهء مدنی،وحقوق شهروندی آنها، دربخش جامعهء سیاسی ( دولت) ،تامین می گردد. اقلیت قومی بودن هیچگاه لزوما به معنای تحت ستم قومی بودن نیست، بلکه کنترول قدرت سیاسی،عامل تعیین کنندهء برتری یک قوم به قوم دیگر است..»(1 ) آیا سر زمین من وتو آقای سادات وبشیر بغلانی که راه حل عادلانهء ملی را پیشنهاد میکند وشما اورا قوم پرست و دشمن وحدت ملی!! خطاب میکنید،امروز آزادی واستقلال ملی دارد؟ ودرگذشته هاهم داشت؟ دولتی که حریم هوایی اش دراختیارش نیست، اردوی ملی ندارد، سیاست گذاریهای داخلی وخارجی اش را خارجیها تعیین میکنند، وزراء کابینه ومحاکم عدلی اش را امر یکایی ها وانگلیس ها تعیین و دیکته می کنند، کشورش ازاد و مستقل هست؟ و آیا درگذشته ها هم چنین نبوده است؟ وحدت ملی، جامعهء مدنی، آزادی ها ونظام مبتنی برعدالت اجتماعی را کی باید بوجد بیاورد؟ همچو یک دولتی و یا مردم این سرزمین؟!

  مسالهء دوم،مسالهء زبان « فارسی_دری » است. اقای سادات جناب بغلانی را متهم کرده است اززبان دری که گویا زبان مادری وی وزبان دری زبانان افغانستان است، طرفه رفته و به«زبان فارسی»که گویا از آن ایرانیان است،توجه داشته است. ودراین باب، مثال های زیادی ازاینجا وآنجا آورده است. آقای سادات می نویسد:« بدین ترتیب، بملاحظه می رسد که استفاده ازاصطلاح« زبان فارسی» درنوشتهء آقای بغلانی، بوی طرح «حوزهء تمدنی» را میدهد  که مفهوم سیطره جویانهء آن از طرف عده ای از ایرانیان سیطره طلب، مطرح می شود.که به درد افغانستان ستیزان همانند چنگیز پهلوان و دیگران میخورد..»

  زبان، فرهنگ، تمئن و تاریخ این سرزمین ها مال چنگیز پهلوان و آیت الله های امروز ایرانی نیست که دعوی سیطره جویی در این حوزهءتمدنی داشته باشند. این تمدن، میراث مشترک همه ء این مردم است که در خراسان دیروز، ایران و آسیای میانه وحتی نیم قارهء هند بوجود امده است. زیرا زبان فارسی _دری همراه با فرهنگ اسلامی ، طی چند قرن در نیم قارهء هند هم رایج  بود و تمدن فرهنگی اسلامی ادبی با تاریخ درخشانی از آن بمیراث مانده است. این ملتها، تاریخ  و فرهنگ و زبان مشترکی را طی قرنها بوجود آورده اند و باهم زیست باهمی وبا افتخار و درخشان داشته اند. آنگاهی که ان حوزهء تمدنی بوجود آمد، نه چنگیز پهلوانی وجود داشت و نه سیطره جوی ایرانی ای ( که نه از تاک، نشان بود و نه از تاکنشان )اگر آقای سادات، تاریخ ادبیات فارسی دری را خوانده باشند،همان هایی که زبان مردم خراسان را دری گفته اند، به فارسی بودن آن هم اشاره های روشنی کرده اند.ابوالقاسم فردوسی باغرور دربارهء برپا داشت کاخ سخن پارسی در شاهنامه می سراید:

پی افگندم از نظم، کاخی بلند            که از باد وباران، نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی        عجم زنده کردم، بدین پارسی

  ذکر چند شاهد تاریخی دیگر را هم بی مناسبت نیست اگرباهم بخوانیم:

_ در سال 253 هجری پس از فتح پوشنگ و کابل و هرات بدست یعقوب لیث صفاری، شاعران در مدح وی اشعاری به عربی می سرایند پس از خواندن یکی از قصیده های عربی، یعقوب میگوید:«   چیزی که من اندر نیابم،چرا باید گفت؟ و ( محمد بن وصیف سیستانی) شعر فارسی گفتن گرفت...(2)

_ «  این کتاب را بیاوردند از بغداد، چهل مصحف بود. این کتاب ، نبشته به زبان تازی بود و بیاوردند سوی امیر، منصور بن نوح پس دشخوار آمد بروی خواندن این کتاب و عبارت کردن آن بزبان تازی. و چنان خواست که  مر این کتاب را ترجمه کنند به زبان فارسی. پس علماء ماواراءالنهر راگرد کرد و این از ایشان فتوی کرد که:« رواباشد که ما این کتاب را به زبان فارسی بر گردانیم گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن قرآن به پارسی ، مرآن کس را که او، تازی نداند.  و همه خط ها بدادند بر ترجمهء این کتاب که: « این، راه راست است»  پس ترجمه کردند و ازجمله این مصحف »..(3)

_   ناصر خسرو، در سفر نامه اش می نویسد:«..درتبریز، قطران نام، شاعری را دیدم شعری نیک میگفت.اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش من آمد دیوان منجیک ودیوان دقیقی بیاورد وپیش من بخواند وهر معنی که اورا مشکل بود، از من بپرسید، با او بگفتم وشرح آن بنوشت واشعارخود را برمن خواند.. » حال میبینیم که  قطران، از تبریز ایران بود و ناصر خسرو، از اهالی  بلخ ناصر خسرو میگوید که قطران ، فارسی نیکو نمی دانست. نمیگوید که دری نیکو نمی دانست. پس ناصر خسرو، زبان خویش را « فارسی» میداند ؛ نه « دری»

_    وچنانکه می دانیم، ( شمس) با وجود تسلط به زبان عربی، فارسی را آشکارا بر زبان عربی، ترجیح می داده است : «و زبان پارسی را چه شده است بدین لطیفی و خوبی که آن معانی و لطایف که در پارسی آمده است، در تازی نیامده است.»  « زهی قرآن پارسی ! زهی وحی ناطق!!» ( شمس114_110 )

_« باید مر خادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم به پارسی دری » ( ابن سینا_ دانش نامهء علایی )

چند نمونهء دیگر از شاعرانی که زبان خود را فارسی دانسته اند:

_ در فارسی وتازی،درنظم ونثر،کس

   چون من نشان ندارد گویا و ترجمان  (مسعود سعد)

_ اشعار، به پارسی و تازی              برخوان و بدار، یاد گارم   ( ناصر خسرو بلخی)

_ اندرین یک فن که داری،وان طریق فارسی است

   دست، دست توست کس را نیست با تو داوری( سنایی غزنوی)

_ مسلمانان، مسلمانان! زبان  پارسی گویم 

  که نبود شرط درجمعی، شکر خوردن به تنهایی ( مولانا )

_ بیا مطربا وان نی فارسی            که بر رخش عشرت، کند فارسی ( جامی هروی )

به گفتهء پرویز ناتل خانلری:«هرگاه دو تن برای فهمیدن و فهماندن، به مترجم محتاج شوند، باید گفت که دوزبان متفاوت را بکار می برند.» آیا زبانی را که فارسی زبانان ایرانی و افغانستانی بکار می برند، ( بجز ازلهجه های متفاوت محلی که درافغانستان هم وجود دارند) محتاج به مترجم هستند؟ وترجمانی میان شعرحافظ ایرانی، رودکی سمرقندی، مولوی بلخی وسنایی غزنوی ونظامی گنجوی و..درکار هست؟ « موضوعی که روشن است ،اینست که در ایران، زبان فارسی ، زبان رسمی وبلا منازع کشور شد وبدین ترتیب هم تکلیف حاکمیت با آن روشن بود و هم تکلیف مراجع رسمی. وهم در رشد واعتلای این زبان کوشیدند. وتغییر حاکمیت ها نیز تغییری دراین روند ایجاد نکرد. ولی درافغانستان، یک سیاست رسمی ثابت و سراسری در قبال زبان فارسی وجود نداشت واگر درمقاطعی هم وجود داشت، درجهت تقویت زبان نبودند. چنین است که  ما فارسی زبانان افغانستان ، سردرگم مانده ایم ونتوانستیم تکلیف خودرا بازبانی که با ان سخن میگوییم،روشن کنیم. هنوز نمیدانیم که این زبان را چه بنامیم؟(فارسی) یا ( دری) یا فارسی_دری؟!  درتداول عامه ،همان فارسی رایج است. ولی در مراجع رسمی ، از دری سخن زده میشود»(4) از طرف دیگر، از وقتی که مساله دو زبانگی (فارسی و پشتو) درافغانستان مطرح شد، و درقانون اساسی سال 1343هم مسجل گردید،بجای رشد و غنای هردو زبان ودیگر زبان های رایج در افغانستان  برخوردهای تعصب آمیز دامن زده شد و هردو زبان متاسفانه از رشد خود باز ماندند.

         واما « دری » یعنی چه؟ : « فصاحت وبلاغت، ازصفات عمدهء کلام است. ویک معنی کلمهء« دری» فصیح است. یعنی زبانی که درافهام و تفهیمش مشکلی نیست. مولوی قبول درهفت قلزم،می نویسد:«    و وجه تسمیهء آن را فصیح تعبیر کرده اند. و هر لغتی که درآن نقصانی نباشد، دری گویند.»   و کبک دری را که  مرغی خوشخوان و خوش رفتار است، به نسبت صوت خوش و رفتار موزون و سکونتش در دره های پر طراوت کوه ، بنام ( کبک دری) خوانده اند.» (5)

حکیم سنایی گوید:

_ « باز کردار همی صید کند دیده و دل           چون خرامید به بازار درآن کبک دری

حکیم سوزنی گوید:

_ « دری رفتار،حوری یاسمن خذ             پری دیدار، حوری نارون قد »

ناصر خسرو میگوید:

«  چو کبک دری باز مرغست لیکن          خطر نیست با باز، کبک دری را »

از نظامی گنجوی:

«  مغنی در خروش آورده پرده          غزلهای دری آغاز کرده  »

 درمصراع دوم « دری» به دو معنی بکار رفته است: یکی شیرین و موزون و دیگر، به معنای زبان دری.

«   پیش ازآغاز یورش اعراب در سرزمین های فارس وخراسان وپار دریا، زبان های گوناگون محلی با الفبای پهلوی خوارزمی، سغدی، پامیری، باختری، و تخاری که پسانها رفته رفته در اثر استیلای زبان والفبای عربی ، جای خود را به زبان فارسی _دری بارسم الخط عربی دادند.بنا بگفتهءالمقفع،مقدسی؛ابن ندیم واسدی طوسی،درنیمهء اول سدهءهشتم میلادی،زبان فارسی دری در بلخ،زبان گسترده ای بوده است.ومیدانیم که درسده های نهم ودهم میلادی وپس ازایجاد سلاله های ملی چون طاهریان،صفاریان، سامانیان وغزنویان، زبان دری به اوج کمال وپختگی خویش رسیده بود.» (6)

   زبان دری که امروز درسرزمین های فارسی زبان( ایران افغانستان وتاجکستان) با آن سخن زده میشود،از دورهء صفاریان به بعد، بحیث زبان رسمی ودولتی قرار گرفت. یعنی همه مکاتیب ودفاتر با این زبان مرتب میشد وشعراءونویسنده کان بدان شعر می سرودند وآثار خودرا می نوشتند.این زبان، درعصر سامانیان وغزنویان،درخشنده گی ورونق هرچه بیشتر یافت.وآثار بس بزرگ وگرانسنگی آفریده شد.که امروز جزء فرهنگ ومیراث بس گرانبهای ادبی بشریت، بشمار می روند.بنایرآن،میتوان به این نتیجه رسید که بقول استاد دکتور ذبیح الله صفا«  وهمین زبان دری همچنانکه میدانیم،در نخستین روزگاران ادب فارسی،علاوه بر دری پارسی،پارسی_دری هم نامیده میشد.....وهمچنین است کرداربعضی که میکوشند تادری وپارسی را ازیکدیگرمتمایز وجدا شمارند .وحال آنکه پارسی، دری است ودری، پارسی.»

    فکر میکنم برای فهم جناب عبدالواحد سادات همین قدرنمونه های فرق میان زبان فارسی ودری بسنده باشد.واگر این هم قبول خاطرنیفتاد، به بحث بیشتر خواهیم پرداخت.ومسالهء « وحدت ملی » راهم روشنتربه بحث خواهیم گرفت.

درپایان،رباعی ای ازاحمد جام را که شاید رهگشای همه درد های ملی ما گردد،می اوروم تا باشد که آن را سرمشق کار و اندیشه های خود قرار دهیم:

_ « چون تیشه مباش جمله زی خود متراش           چون رنده زکار خویش، بی بهره مباش

     تدبیر   ز    اره   گیر،  در   امر    معاش           چیزی سوی خود میبر و چیزی می باش

یاد داشت ها:

(1 ) شهروندی و مسالهء قومی_ دکتر کاظم علمداری.

(2) تاریخ سیستان_ تصحیح ملک الشعراء بهار.

(3) ترجمهء تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمایی.

(4) هم زبانی، وبی زبانی _ کاظم کاظمی.

(5) پیدایش وتحول زبان فارسی_ دری؛ پوهاند شاه علی اکبر شهرستانی.

(6) مجله خاک، افغانستان، گهوارهء زبان فارسی، دری_ داکتر رازق رویین.

 


بالا
 
بازگشت