دستگیر نایل

      

کلاه وآیین کلاه داری

 

    از زمانیکه جناب حامد کرزی، برغم سنت های محلی خود چپن وکلاه قطغنی ومزاری وپیراهن تنبان پاکستانی به تن کرده است،ودوستان غربی اش هم لقب مرد شیک پوش وخوش لباس برایش داده اند،این شعر خواجهء شیراز همیشه به خاطر آدم می آید که گفته بود:

 « نه هرکه چهره بر افروخت، دلبری داند            نه هرکه آیینه سازد، سکندری داند

   نه هرکه طرف«کله» کج نهادوتند نشست         « کلاه داری» وآیین سروری داند »

آیا این لباسی که ایشان برقامت خود ساخته اند،و« کلاهی» که برسر نهاده اند؛ به راستی از«پود محبت وتارمحنت» مردمش هست؟ ویا اینکه فرمودهء مولا نا جامی است که گفته بود:

_« یکی   تازه  برنای   نو   خاسته         به  شاهانه  خلعت، تن  آراسته

   نه لفظش فصیح ونه معنی صحیح        به هر لفظ ومعنی،خطای صریح

   ..........................................................................................

   چو جامه سخن بی کم وکاست کن        ویا جامه را، با سخن راست کن!

   ازشاهکار های« کلاه داری» ریس جمهورکرزی که نه حرفش فصیح است ونه عملش مطابق گفتارش صحیح،نصب یک « کلاه دار» دیگر( محمد یونس قانونی) به ریاست پارلمان ا فغانستان در سال1384 بود(هرچند که انتخاباتی هم شد، اما تقسیم قدرت ازجای دیگر صورت گرفت) که ایشان،تمام دوران کارکرده گی وزنده گی به اصطلاح جهادی!خود را درمعامله با حلقات گوناگون داخلی وخارجی وزر اندوزی گذشتانده وبه چندین سر،« کلاه» هم گذاشته است.شاهکار دیگر جناب کرزی،درماه ثور 1385 معرفی وکاندیدای مجدد یک عمامه به سر، بجای « کلاه دار» جناب فضل الهادی شینواری دردادگاه عالی کشور بود.که گویا ارکان سه گانهءدولت بارای پارلمان مشروعیت پیداکند.که مردم افغانستان، شیخ فانی بودن،بی کفایتی،فکر ودانش قدیمی ،تعصب قومی وفساد در دستگاه ادارهء اورا با گذشت چهار سال سپری شده، با گوشت وپوست خود لمس کرده بودند.درپارلمان ودیگر نشرات دولتی وسرکاری هم گفته شد که اگر جناب شینواری رای اعتماد نماینده گان مردم را نگیرد،قبایل مناطق شرقی وجنوبی کشور که آرام به خانه های خود نشسته اند و از دولت آقای کرزی حمایت می کنند،هیچ معلمی را سر، نمی برند! مکاتب و موسسات تعلیمی را به آتش نمی کشند،گروه های باز سازی وسر بازان حافظ صلح را اذیت وآزار نداده ونمی کشند! سر به شورش وبغاوت خواهند زد ووضع را متشنج خواهند کرد.( اما درجلسهء مورخ 7 جوزای پارلمان کاندیدای آقای شینواری با اکثریت آرا، رد شد)

   از کارهای برجسته وخنده دار دیگر جناب کرزی،دعوت ازملاعمر به مذاکره وپیوستن به پروسهء سیاسی افغانستان است.بتاریخ چهارم جوزا 1385 آقای کرزی طی یک سفرغیر منتظره پس از وخامت اوضاع درمناطق  

شرقی و جنوبی به قندهار رفت ودر گفتگویی با مردم، بازهم از ملا عمر که اکنون اسمش درلست جنایاکاران جنگی درج ومورد تعقیب دولت امریکاست،خواست به پروسهء سیاسی بپیوندد.!!اگرآدم هایی مثل ملا محمد عمر درپروسهء سیاسی کشور سهم بگیرند( که عدهء زیادی هم سهم دارند)گناه هزاران مرد وزن وکودک که طی بیش ازچهارسال حضورنیروهای خارجی درافغا نستان بنام طالب والقاعده کشته وزندانی شدند وشکنجه وآزار دیدند،چه بود ومسوولیت این همه خرابی وکشتار را که به گردن میگیرد؟ وپاسخگو کی ها اند؟درهمین ماه رسانه های خبری ومطبوعات داخلی وخارجی از دستگیری ملا دادالله فرمانده وجنگجوی سرشناس طالب درقندهار خبر دادند وگفتند که ملا دادالله اکنون نزد نیروهای امریکایی در باز داشت است. اما وقتیکه ملاداد الله را رها کردند،که به جنگ ادامه بدهدءوتشنج همچنان نگهداشته شود فرمانده امریکایی درمصاحبه ای گفت که شخص دیگری به اشتباه ملا دادالله دستگیر شده بود.وصدای دادالله راهم ازگوشه ای بلند کردند.همه میدانند که ملا دادالله شخص سرشناسی است وکسی نیست که اورانشناسد.از کجا معلوم که ملا محمد عمروبن لادن هم بارها گرفتارودوباره رها نشده باشند.تا آتش جنگ درافغانستان را شعله ور نگهدارند.اما مردم حالا ازحالت صغیران سیاسی برآمده اند ومسایل راخوب تراز گذشته ها میدانند.وکسی نمی تواند برسر شان« کلاه »بگذارد.

 راستی، کلاهی را که دیگران برتن آدمی درست کنند،وانسان نتواند مطابق میل خودوسنتهای جامعه لباس دلخواه خود را بپوشد،بال وپر طاووسی به بر داشته باشد،اما جلوهء طاووسی رانداند،بهتر نیست که همین نصیحت بیدل را آویزهء گوش خود نماید که می فرمایند:

_« هوس « کلاه» شاهی،  ز سرت  برآر ، بیدل

     به چه ارزد استخوانی،که براو هما نشسته!»

   درقدیم ودردوران اساطیری که همای بخت،به شانهء آدمی مینشست وا را به تاج وتخت می رسانید،مردم آن عصر ها هم، نا آگاه و بیخبر از احوال زمانهء خود بودند رادیو تلویزیون وانترنت نبود وآیین کلاه داری را هم نمیدانستند.اما درزمانهء ما،وضعیت خیلی تغییر کرده ودیده شد که سرنوشت اینگونه کلاه داران به تخت رسیده ازسایهء بال هما، (بیگانه)، سخت فاجعه بار وننگین بوده است.حتی مردم درهمین دهه های پسین،قبر زعمای کشور خودرا هم ندیده اند وآن« ضحاکان مار بردوش!»خود وملت اش به چی مصیبت های درد ناکی دچار امده اند.حافظ بزرگ اندرز میدهد که: _« شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما، به ترک سر، نمی ارزد»

« ترک سر»، کنایه ازسر را به بهای تاج وکلاه، ازدست دادن مراد شده است.زمان، بسیار تجربه ها را بما آموختانده است.اما ما آدمهای خاکی،که رگه ای ازهوسهای اهریمنی هم درنهاد خود نهفته داریم،هیچگاه ازگذشت روزگار،عبرت نگرفته ایم ودرس نیاموخته ایم.حافظ گوید:

_ « بگذر زکبر وناز، که دیدست روزگار            چین  قبای قیصر و طرف کلاه  کی »

 حضرت سعدی هم طنز ظریفی دارد :

_ « ریاست  بدست کسانی خطاست                    که از دست شان، دستها برخداست»

اما این « کلاه » سروری وتاج وتخت، سزاوار وشایستهء چه کسانی هست؟ومردم، کی ها را میخواهند که سرور شان باشند؟این پرسش را حافظ بزرگ تا حدی جواب گفته است:

_ « زمانه افسر رندی نداد، جز به کسی              که سر فرازی عالم،دراین« کله» دانست

عالم، مراد از مردم وملت است.که ملت باید سرفراز گردانیده شود.وباغرور زنده گی کنند.دوبیتی پر مغزی از بابا طاهر هست بما اندرز میدهد که بهتر است خدمتگار مردم باشیم زیرا در نفس خود وبه تنهایی هرچه باشیم، آخر هیچ هستیم: _ « اگر زرین کلاهی، عا قبت هیچ           اگر خود پادشاهی، عاقبت هیچ

      اگر ملک سلیمانت، ببخشند               دراخر،خاک راهی،عاقبت هیچ!»

افزود بر آنچه که گفته آمد،« کلاه وکلاه داری»، معناها ومفاهیم دیگری راهم می رسانند. از انجمله اصطلاحاتی چون کلاه فقر،کلاه نمدین،کلاه قناعت،عجزوشکسته نفسی،کج کلاهی وبسیار دیگر درادب وشعرفارسی معمول شداست.کلاه نمدین،در بیتی از حافظ:

_« به جبر خاطرما کوش،کاین « کلاه نمد»         بسا شکست  که  با  افسر شهی   آورد»

یعنی کلاه فقر نمدین ما ازشکست خود برابر با تاج شاهی است.لذا خاطر ما راهم باید نگه داشت.بیدل،رسیدن به عرش خدا ومقام رفیع انسانی را با شکست غرور ونفس وگزیدن عجز،میداند:

_ « به اوج کبریا کز پهلوی عجز است، راه آنجا

     سر مویی گر اینجا خم شوی، بشکن کلاه آنجا»

بیت های دیگر در بی نیازی وشکسته نفسی انسان از بیدل:

_« صف حرص وهوا درهم شکستی،کج کلاهی کن           دل جمعست،ملک بی نیازی،پادشاهی کن»

_ « چو فقر د ست دهد، ترک عزو جاه کنید                     سر برهنه  همان  آسمان ، کلاه   کنید »

« کله کج نهادن» ،ویا کله کج کردن، کنایه از کبر وغرور وبمعنی ناز وفخر کردن هم آمده است.بیتی از بیدل:

_« پهلو به چرخ می زند امروز، جاه عید            کج کرده است باز مهء نو، کلاه عید »

در دل هیچگاه آرزوی جاه ومقام وتعلق خاطر به امور باطل دنیا نیست وسر خود را با گذاشتن این کلاه به درد نمی آوریم. به این معنی، بیتی از بیدل:

_ « دماغ نشاء فقر، آرزوی جاه ندارد 

  سر برهنه ء ما دردی از کلاه، ندارد»

جاه طلبی وغرور وسر کشی، آدمی را به کام نیستی فرو می برد.مانند شمع که کلاه غرور بسر داردوسرتا پا میسوزد:

_ « می رود خلقی بکام اژدر از افسون جاه  

      شمع  را سر تا قدم  در میکشد آخر کلاه ( بیدل)

   سعدی در کتاب « بوستان » خود حکایت جالبی از خدمتگذاری وشکسته نفسی وبزرگواری انسان دارد:

_ « یکی در بیابان، سگی تشنه یافت          بدون از رمق در حیاتش نیافت

   « کله» دلو کرد آن پسندیده کیش          چو حبل اندرآن بست،دستارخویش

به خدمت میان بست و بازو کشاد             سگ   نا توان  را   دمی  آب  داد

شاعران بزرگ زبان فارسی_ دری گاهی کلاه داری وتاج وتخت سلاطین وشاهان را هم ستوده اند. نظامی در مثنوی هفت پیکر، در مدح کرپ ارسلان گوید:

_ « ای کمر بستهء کلاه تو بخت           زنده دار جهان، به تاج و به تخت

     شب به پاس توهندوی است سپاه     بسته بر گرد خود، جلا جل ماه! »

از ابوالقاسم فردوسی در مدح سلطان محمود:

_ « چنان دید روشن روانم، به خواب           که رخشنده شمعی، بر آمد زآب

     همه  روی   گیتی   شب    لاجورد          ازان شمع گشتی چو یاقوت زرد

     نشسته بر او شهر یاری  چو  ماه          یکی   تاج  بر سر،  بجای   کلاه»

شاعر معاصر ما، صوفی عشقری ازکلاه نظامی دوست خود چنین یاد می کند:

_ « تا بر سرت « کلاه» نظامی نهاده ای

     سرو قد تو جلوهء دیگر کشیده است»

_________________________(هالند_می 2006 م)

 


بالا
 
بازگشت