نو اندیش                    

ا ز شعا ر دهی منفردانه تا همگرایی آ گاها نه

 

 هر سیستم سیاسی به صورت یک شبکه ء ارزشی عمل می کند و در این فرایند قدرت با ارزش پیو ند می یابد و ازرابطه میان قدرت و ارزش است که " اقتدار " حاصل می شود. عاملی که  تلفیق بین قدرت و ارزش را شکل می دهد ، مشروعیت نام دارد. بدین طریق اقتدار با مشروعیت گره می خورد و مشروعیت به دلیل سهیم بودن در ارزش ها مطرح میشود. در کنار دهها تعریف ، تفسیر  وتحلیل که از " سیاست " کرده اند ، با توجه به مطلب فوق ، بطور موجز میتوان گفت که سیاست عبارت از :

      توزیع اقتدار آمیز ارزش ها . ( ۱ )

    پس توزیع اقتدار آمیز ارزش ها ،  تمام عرصه های حیات اجتماعی مردم یک کشور را احتوا می کند. اما این توزیع اقتدار آمیز ، به وسیله کدام نهاد سیاسی صورت می گیرد ؟  در اینجا است که " دولت " به عنوان یک نهاد قدرتمند چهره می گشاید ودر قاعده ء سیستم سیاسی قرار می گیرد و دست به توزیع ارزشها میزند. طبیعی است که دولت های که از مشروعیت لازم برخوردارند ، توزیع ارزشها را عادلانه انجام می دهند و دولت های که فاقد مشروعیت اند ، این " توزیع  "را غیر عادلانه و در خدمت خویش و تبار ، قوم و قبیله ء خود ، قرار می دهند. وقتی  نقش " دولت " به مثابه یک نهاد اقتدارمند در جهت توزیع ارزش ها برجسته می گردد ، ما بیش از پیش بر مشارکت سیاسی جامعه ء هزاره در این " نهاد قدرتمند " تاکید می کنیم. مشارکت در " قدرت دولتی " برای این جامعه ء محروم از آن جهت اهمیت دارد که خود در توزیع ارزشها سهیم می گردد. زمانی که در توزیع ارزش های اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی تا این حد نقش دولت برازنده باشد ، بدیهی است که  بدون مشارکت در بدنه و قاعده ء دولت ، هزاره جات بازسازی نخواهد گر دید ، سرک ، شفاخانه ، مکتب و کلینیک اعمار نخواهد شد و هزاره ها تا سالهای سال با همان اقتصاد بدوی خواهند زیست و پیوسته به دلیل نداشتن معیشت در داخل و خارج کشور مهاجر خواهند بود. در اینجا بحث بر سر مشارکت فردی در قدرت سیاسی نیست  ، چون نام خدا افرادی هستند که همین اکنون در دستر خوان دولت شریک اند و در ظاهر فیشن " اقتدار دولتی " را نیز یدک می کشند. اما رویکرد سیاسی این افراد منفردانه و بر اساس منافع شخصی شان رقم می خورند وجامعه در چشم انداز آنها قرار ندارد و همه ء معاملات سیاسی آنها در محور منافع فرد گرایا نه ای شان گردش دارند. 

    لازم به یاد آوری است که از دید این قلم  سیاست تبلور منافع فردی سیاستمدران نمی باشد که همه چیز به منافع فردی آنها منتهی شود و این نوع نگرش در واقع توجیه آشکار از عملکرد آنهای اند که خلاف منافع جامعه اش وارد  معامله های سیاسی به سود شخصی خود می گردند. اگر ما این توجیهات را به عنوان منطق سیاسی مطرح نماییم و بر حقانیت آن پا بفشاریم ، آیا عملکرد سیاسی شخصیت های  ماندگار تاریخ  چون عبد العلی مزاری ، گاندی ، ماندیلا و... هم در خدمت منافع شخصی وفردی شان دور میزد. شهید مزاری  خونش را در دفاع از جامعه اش ریخت. گاندی که ملت بزرگی را آنهم از طریق سیاست عدم تشدد ، از یوغ استعمار رهانید و رهبری کرد وقتی به قتل میرسد ، پس از خود یک جفت عینک ، یک جفت کفش چوبی ، کوزه چه ای آب  وچند جلد کتاب به میراث می گذارد. ماندیلا که ۲۷ سال از عمرش را در مبارزه علیه اپار تاید در زندان سفید پوستان افریقای جنوبی سپری می کند ، پس از پیروزی در نخستین اقدام تاریخی خود سفید پوستا نی که اورا شکنجه کرده بودند وبه کارهای شاقه واداشته بودند ، عفو می کند و ملکیت های شان را به خود شان متعلق می داند و سیاهان را از دست درازی به دارایی های آ نان بر حذر می کند. و این شخصیت والا در اوج قدرت ، داوطلبانه از دولت کناره گیری می کند.  همینگو نه دهها شخصیت بزرگ دیگر در تاریخ  منطبق با منافع اجتماعی مردم خویش ، هدایت سیاسی جامعه را عهده دار بوده که از منافع شخصی خود گذشته است.

    گفتیم که مشارکت جامعه ء هزاره  در دولت از طریق افراد متعهد به منافع شخصی شان میسر نمی باشد چون تقریباً در تمام رژیم ها در افغانستان - به استثنای رژیم طالبان - افراد سمبولیکی متعلق به این جامعه ، در دولت ها نصب گردیده  اما ماحصل عملکرد آنها به سود خود شان دور زده و در حیات اجتماعی و اقتصادی هزاره ها اثر گذاری محسوس نداشته است. پس از کدام راه می توان این " مشارکت " را تامین و نهادینه ساخت ؟ برای رسیدن به این هدف ما نا گزیر هستیم که از بستر تفرد شعاری برخیزیم و به یک همگرایی شعوری دست یازیم. چون جغرافیای سیاسی و فرهنگی برای ایجاد یک جنبش جدید در درون جامعه ء هزاره مساعد می باشد. فقط ما به شجاعت ، ابتکار ، سازماندهی ، درک متقابل ، گذشت ، دقت و سنجش گری نیاز داریم. از دید این قلم ، راههای که مارا به این همگرایی آگاهانه نزدیک می سازد ، در نکات آتی مضمر خواهند بود .

    نخستین راه ء این حرکت را " خود باوری " شکل می بخشد. چون به دلیل سالها استبداد حاکم بر روح وروان این جامعه ، ضربه ای هولناکی بر " خود باوری " هزاره ها وارد گردیده که باید بر آن غلبه نمود حتی اگر بسیار احساساتی به نظر نیاید ، ما برای دستیابی به  " خود باوری " به یک " جهش " ضرورت داریم.  "جهش " را به خاطر مطرح کردم که رسیدن تدریجی به این " نیاز " فرصت ها را تلف می کند و ما در روند شتابنده ء حوادث افغانستان همگامی نمی تو ا نیم و در عین زمان سالها تئوری ها و تفسیر های در قبال آن خواهیم نوشت و گفت ولی هر گز به " خود باوری " نخواهیم رسید. " خود باوری " هزاره ها یکی از جدی ترین ومهمترین پدیده ای است که با دستیابی بدان می توانند سر نوشت تاریخی شان را تغیر بدهند و با اعتماد به نفس ، ازتمام ظرفیت های فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی ، علمی و کادری خود در تمامی عرصه های حیات اجتماعی افغانستان ، استفاده ای مطلوب خواهند کرد. فراموش نگردد که در افغانستان ، حاکمیت های استبدادی به خاطر سرکوب کردن هزاره ها ، سیاست " تحقیر و اهانت "  را به مقصد از هم پاشیدن معنویات این جامعه ، آگاهانه دنبال کرده اند تا بتوانند از این طریق روح " خود باوری "  در این جامعه را مستحیل سازند. حاکمیت ها با این سیاست محیلانه  توانستند که هزاره هارا به حاشیه برانند و جامعه ء هزاره ناگزیر بودند که مراسم مذهبی شان را در خفا برگزار نمایند ، از نام بردن خویش هراس داشته باشند ، وبه حد استبداد ، روح و روان این مردم را وحشت زده ساخته بود که یک عسکر ساده ای حکومت محلی می توانست ، صدها خانواده را دچار ترس و اضطراب بسازد. کوچی های که از آن سوی سرحد تا به عمق هزاره جات گسیل می گردیدند ، هزاره ها در سیمای هر کدام آنها ، چهره ای حاکم مستبد محل را می دیدند. سالها پیش اگر یکی از فرزندان هزاره ، به عنوان معلم مکتب مقرر می شد ، اطرافیان و آشنایان او ، فکر می کردند که " وی " به مقام بزرگی دست یافته است وبه ویژه اگر این تقرر او در کابل به وقوع می پیوست ، تمام هم قریه گی های این " آموزگار " می گفتند که " بچه ای فلان شخص " در مقام بلندی رسیده است و تصور می کردند که او همطبق با " ظاهر شاه " می باشد. پس تا این حد روحیه ای " خود باوری " در هزاره هارا کشته بودند. در اینجا لازم به یاد آوری می دانم که  ناهنجاریها ، کشتار ، تباهی ، جنایت ، ویرانی ، مهاجرت های اجباری وغیره ای  که پس از کودتای ۷ ثور تا امارت طالبان ، افغانستان را به خاکدان تبدیل نمود ، فقط یک پی آ مد مثبت را با خود داشت که جوامع محروم واز جمله جامعه ء هزاره را بیدار نمود و این جامعه توانست که تا حدودی " خود" را دریابد وحتی تا مدتی خودگردانی محلی را ـ البته  ناکار آمد و فاقد مدیریت لازم - به دست بگیرند و طبیعتاً این خود گردانی ابتدایی " اعتماد به نفس " در هزاره هارا تقویت نمود. اما متاسفانه به دلیل دست های بیرونی و عمال داخلی آن ، هزاره ها بسیارزود دچار جنگ های داخلی گردیدند.

     مسیر دومی این حرکت " وحدت طلبی و اعتماد پروری " نسبت به همدیگر است. وحدت طلبی و اعتماد به همدیگر باید به فرهنگ ما تبدیل شود.  در درازای تاریخ افغانستان هزاره ها زیر همین نام ( هزاره ) قتل عام شده اند ، زمین های شان غصب گردیده ، از سرزمین آبای شان کوچانیده شده ، از شرکت در قدرت سیاسی محروم گردیده و دهها لقب " اهانت آمیز " را به او برچسپ زده اند. حتی خواسته اند نام " هزاره " را به " ننگ " او تبدیل نمایند.  پس  این گذشته ء تلخ و درد ناک برای جامعه ء هزاره بهترین آموزگار ی است که خودرا از تنگنای قریه گرایی ، ولسوالی پروری وولایت دوستی برهاند  " وحدت طلبی توام با باور و اعتماد به همدیگر را به حدی برساند که هر هزاره خود را متعلق به کل جامعه ای خویش بداند تا به محل و یا ولایت  که اوزاده شده ویا به مذهبی که او بدان اعتقاد دارد. در اینجا لازم است که به دو نکته ای مهم اشاراتی داشته باشیم :

 الف :  حاکمیت های استبدادی طراز فاشیستی ، خواسته اند که جامعه ء هزاره را از درون متلاشی نمایند. وتا حدودی زیادی در این پرو سه ای نا هنجار موفق هم بوده اند. آنطور که نوشته اند ، ۶۰ در صد هزاره هارا ، هزاره های اثنی عشر ، ۳۰ در صد آن  را هزاره های سنی ۱۰ در صد آن را هزاره های اسماعیلیه تشکیل می دهند. اگر این احصاییه ای تقریبی درست باشد ، یکی از مهم ترین دشواری های که در برابر جامعه ء هزاره قرار دارد ، غلبه بر این افتراق مذهبی است. دیده می شود که حاکمیت های خودکامه  هزاره ها را از موضع مذهبی دچار تشتت ساخته اند. پس اگر رویکرد ما مذهبی باشد ، به یقین که هرگز این پیوستگی و همگرایی جامعه ء هزاره ، تحقق پذیر نخواهد بود. اما اگر از موضع اتنیکی نسبت به این پدیده برخورد شود و کار مداوم فرهنگی و سیاسی در راستای اتحاد این به اصطلاح سه شاخه ای مذهبی ، صورت گیرد ما زود تر به این مقصود می رسیم. شعارهای چون : " حق شیعیان " ، " شیعه ای اثنی عشر پاک و مطهر " و... ، بدون شک بستر محکم این تشتت خواهد بود و از این ناحیه نه تنها آسیب پذیر خواهیم بود ، بلکه تداوم این نفاق مارا از مشارکت عادلانه در قدرت ، مطابق به تعداد نفوس مان محروم خواهند کرد. جالب این است که  ما آیا متوجه هستیم که دیگران از موضع قومیتی شان وارد عرصه ء سیاست افغانستان می شوند ولی ما از موضع مذهبی. این خودش یک بازی سیاسی و خطر ناکی است که از سوی مشوق های بیرونی و داخلی تقویت می شوند ، تا هزاره ها همچنان پراگنده بمانند و با شعارهای " پاک " و " ناپاک " دلخوش کنند. از سوی دیگر مشوق های بیرونی ، با این ابزار ، به ساده گی می توانند ، هزاره هارا از لحاظ مذهبی تحمیق نمایند و هر آدم تحمیق شده ، به سهولت می تواند در خدمت بیگانه قرار بگیرد. در حالیکه مذهب به فرهنگ سالم مردم ما تبدیل شده و مومن ترین مذهبی متعادل را می توان در میان جامعه ء هزاره جستجو کرد. اما بهره برداری سیاسی بیرونی از مذهب اعتقادی این جامعه ، سودش به بیرونی ها می رسد ، از سوی دیگر به دلیل تقابل آشکار مشوق های بیرونی با جامعه ء باز و مدنی در سطح جهانی ، مستقیماً زیا نش به هزاره ها می رسد. خواننده ء بصیر خود می تواند ازاین مجمل حدیث مفصل بخواند.

     جامعه ء هزاره در نظر داشته باشد که اتصال وپیوستگی به مشوق های بیرونی زیر نام " مذهب مشترک " در عرصه های گوناگون اورا از دست یابی به انکشاف ، ترقی واعتلای سیاسی و اجتماعی محروم می سازد. با توجه به حضور اقتصادی ، نظامی و سیاسی جوامع جهانی و سرازیری میلیارد ها دالر در افغانستان ، یکی از فکتور های که مناطق هزاره نشین را از بهره مندی اقتصادی و خدماتی به ویژه در عرصه ء بازسازی به رکود مواجه ساخته است ، نمایشات افراطی از سوی حلقات معین ووابسته آنهم از نام جامعه ء هزاره است که با زیرکی مزورانه تلاش می نمایند که پیوستگی و اتصال افراطی این جامعه را به " بیرون " برای جامعه ء جهانی وا نمود نمایند ، در حالیکه اساساً جامعه ء هزاره پس از تجارب قریب به سه دهه  ، در تجربه یافته اند که نارواترین ستم از سوی همین " بیرونی های  " هم مذهب بر آنها وارد شده اند. لذا جامعه ء هزاره نه یک جامعه ء وابسته به بیرون ، بلکه مستقل ترین جامعه ای است که بدان می توان افتخار نمود. اما جامعه ء هزاره برای رهایی از شک و تردیدهای جامعه ء جهانی ، ناگزیر است که در این راستا دست به روشن گری گسترده  بزند و تا اعتماد جهانی را کسب نماید. 

   به همین دلیل است که برای رهایی از تشتت جامعه ء هزاره ، این همگرایی را می توان در درون یک جنبش نوگرا میسر نمود که با رویکرد ملی  اتحاد جامعه ء هزاره را به شیوه ای پایدار آن تامین نماید. ورنه برای هر مبتدی سیاست روشن است که اتحاد جامعه ء هزاره در درون احزاب مذهبی میسر نمی باشد و یکی از فکتور های اساسی که تاسیس جنبش جدید را در دستور روز قرار می دهد ، نیاز مندی به همین اتحاد است که هزاره ها بتوانند ، متحدو همبسته بر اساس شعاع وجودی  اتنیکی شان در قدرت سیاسی ، شریک گردند. البته برای رسیدن به این مامول ، وحدت درونی میان هزاره های ۱۲ امامی ، اسماعیلیه و سنی  ، ضروری و حیاتی می باشد.

 ب :   نکته ای دیگر اینکه جامعه ء هزاره با سادات در یک تداخل تاریخی قرار دارند. گرچه از آغاز تاکنون رابطه ء هزاره ها با سادات بر پایه ای " مرید " و " مراد "  استواربوده است و بدون آنکه دوستان سادات ما به خشم بیایند ، بهترین بهره را از این " رابط "  اهل سادات  گرفته اند. این یک حقیقت تاریخی است که  "سادات " در درون جامعه ء هزاره از امتیاز ات برخوردار بوده اند. صدر نشینی ، پیشکسوتی ، بهره گیری مادی ، کم کاری در جامه ء تقدس معنوی ، از جمله این امتیازات شمرده می شود. اما این بهره گیری شامل همه سادات نمیشود. در مناطق از هزاره جات خا نواده های سادات فقیری پر شماری بوده و هستند که در نان شباروزی خود در مانده گی داشته و دارند. بهرصورت اینکه سادات چرا به قشر ممتاز عمدتاً معنوی در درون جامعه ء هزاره تبدیل گردید ، طبعاً بر می گردد به رویکرد تاریخی و مذهبی حاکم به منویات این جامعه  که در این مقال مجال این بحث را نداریم.حالا که در زمان دیگری هستیم ، اصولاً این رابطه باید از درون دگرگون گردد. در این دگر گونی از همه بیشتر نقش روشنفکران سادات جامعه ء هزاره برجسته می شود. نخستین پیش کسوت در مسیر این دگر گونی علامه سید اسماعیل بلخی می باشد که او برای نشان دادن نیت امتزاج سادات در درون جامعه ء هزاره ، به گونه ء نمادین عمامه ای " سیاهش " را برداشت و به جای آن عمامه ای " سفید " بر سر گذاشت. اکنون روشنفکر سادات اگر مدعی خدمت به جامعه ء هزاره است و خود را از این مردم میداند ، در گام نخست بر او است که علیه این رابط ای " مریدی " و " مرادی  " قیا م نماید. وروشن نگری او از همین منظر محک زده می شود. روشنفکر سادات علیه پدیده های چون " دست بوسی "  ، " به دهن تف کردن " ، " تحریم ازدواج دختر سید با پسر هزاره " ، " مشروعیت ازدواج  پسر سید با دختر هزاره " و " کم کاری " اهل سادات وغیره چه گفتنی های دارد ؟ آیا هنوز اینها به نظر او درست منطقی می آید ؟ واگر چنین نیست در جهت دگرگونی آنها کدام گام های عملی را می تواند بگذارد ؟ از دید این قلم بهترین روش این است که  که سادات جامعه ء هزاره خودرا جزء لا یتجزای این مردم ، بدانند و به هزاره بودن خویش افتخار نمایند ، در غیر آن با تعداد نفوس اندکی که دارند ، در تمام عرصه ها  واز جمله در عرصه ء مشارکت سیاسی سهم ناچیزی خواهند داشت. سادات ما نباید به موجودیت چند کادر در دولت آقای کرزی ببالند ، این زمان رفتنی است ، جامعه ء هزاره بیدار شده اند و طبیعی است تا آن هنگام " تابوها " ی  " درز  " برداشته شده ، از هم خواهند پا شید. البته اضافه  باید کرد که سادات ما به این مسئله توجه نمایند تنها باهزاره گفتن خویش ، نمیتوانند امتیازات از این جامعه بگیرند ، آنها برای باز نگری خود نیاز به عملکرد صادقانه نسبت به دگرگونی رابطه ای " مریدی " و " مرادی " دارند.  این نکته نیز نباید از دیدگا ها پنهان بماند که در طول تاریخ سادات جامعه ء هزاره همپای این مردم محروم ، محرومیت کشیده اند ، زجر دیده اند ، قتل عام شده اند. در واقع سادات ما با فرهنگ  جامعه ء هزاره عجین شده اند و طعم تلخ استبداد را آنها مانند هزاره ها چشیده اند. البته استثنا آت که در این زمینه وجود داشته است  ، از آن می گذریم.

  راه ء سومی که حرکت برای ایجاد جنبش جدیددر درون جامعه ء هزاره را تسریع و تسجیل می نماید " باور آگاهانه " نسبت به نیاز این جنبش است. باور آگاهانه به خاطر ارزشمند است که هر فرد آگاه ومعتقد به شرکت دهی هزاره ها در قدرت سیاسی از طریق یک جنبش فراگیر ، از خودش آغاز می نماید ومنتظر دیگران نمی نشیند ، مشکل ما در گذشته و حال در این بوده که همیشه انتظار دیگران بوده ایم. نا کار آمده گی خودرا طور توجیه کرده ایم که حرکت برای یک جنبش سیاسی از حوصله ء یک فرد بیرون است. اما اگر باور و اعتقاد آگاهانه لازمه ء حرکت هر فرد باشد ، در آنصورت این فرد در جریان کوشش و پویش خویش همزبان هایش را در می یابد .فقط باید از خود شروع کرد تا به دیگران رسید و پیوستن آگاهانه به یک جنبش از آن جهت ارزشمند است که حضور این جنبش را در عرصه ای سیاست افغانستان در درازمدت ضمانت می کند واز سوی دیگر هیچ کسی بر کسی دیگر منت نمی گذارد چون جدل و فعالیت هرشخص در درون جنبش آگاهانه ، داوطلبانه و باورمندانه می باشد مفیدیت دیگری اعتقاد آگاهانه در این است که جنبش را از انشعابات پی درپی مصئون نگهمیدارد.

   نتیجه گیری :

  دولت نهاد قدرتمندی است که در توزیع ارزش های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ، نقش موثر دارد. مشارکت جامعه ء هزاره در این " نهاد " به دلیل حیاتی است که خود در این توزیع شریک می گردند. طبیعتاً بدون اساس گذاری یک جنبش فراگیر ، این مشارکت میسر نمی گردد. جنبشی که بتواند همگرایی این جامعه ء را بدون در نظر داشت تفرق مذهبی تامین نماید. چون این همگرایی و یکپارچگی در درون احزاب مذهبی میسر نمی باشد. برای رسیدن به این هدف ، جامعه ء هزاره  به " خودباوری " ، وحدت طلبی و اعتماد پروری " و " باورمندی شعوری " نیاز دارد که با جدل منطقی ومسالمت آمیز راهش را به سوی ایجاد یک جنبش نوین بازنماید تا بتواند بدین وسیله با حرکت متعادل ، آهسته وپیوسته و سنجشگرانه در کنار سایر جوامع افغانستان ، به جامعه ء باز و مدنی برسد. برای زدودن تشکیک های به اصطلاح پیوستگی با " بیرونی " ها و ثبوت هویت مستقل  خویش ، جامعه ء هزاره بیش از پیش به فعالیت سیاسی و روشنگری فرهنگی احتیاج دارد واین خود نیازمند آن است که رویکرد سیاسی و اجتماعی اش متعادل  ودور از افراط گرایی مذهبی و شعار های تقلیدی " بیرونی " سامان یابد. اگر به خود باور داشته باشیم ، اعتماد متقابل را در خود بپرورانیم ، نگرش و عملکرد ما وحدت طلبانه باشد وراه ء حرکت بسوی یک جنبش جدید را با باورمندی آگاهانه دنبال نماییم و با این پیش شرط که هرکدام از خود آغاز نماییم ، بدون شک از تفرد شعاری به همگرایی شعوری نایل خواهیم شد. 

         ---------------------------------------------------------------

    ( ۱ ) توسعه ء سیاسی وتحول اداری ، عبدا لعلی قوام.

 

 


بالا
 
بازگشت