نگاه مختصر در مورد هویت ملی در افغانستان

قسمت چهارم

 

سخی ارزگانی

( قندهار )     

 

7- جامعه :

دلته هر حوک چه اوسیژی یو افغان دی      تور او سپین  پیدا کول  ملی تاوان دی

لوی هیواد به په  ملی وحدت  جوریژی      دا  زمونژه  عقیده   دا  مو ایمان  دی

   افغانستان عزیز آمیزهء از یک « اجتماع موزائیکی » بوده و به قول معمول جامعه ما یک کتلهء « کثیرالقومی » است . یعنی جامعه ما متشکل از ترکیب اقوام و مذاهب گوناگون ملی بوده و است که دارای تاریخ بس طولانی در دل این خطهء باستانی و تمدن پرور می باشد که اکنون به نام مردم افغانستان شهرت دارد.

   وارث یک خطهء جغرافیایی سیاسی و مملکت ، تمام جامعهء قومی و قبیلوی آن می باشد که عنصر ابتدایی و اساسی « هویت ملی » ، « وحدت ملی » ، « تکامل » ، « استقلال ملی » و ... آن را همانا هر یک از « اقوام » ساکن و تابع همین سرزمین افغانستان تشکیل می دهد . همچنان خیر ، شر و سرنوشت مشترک هر یک از اقوام کشور ما با هم ارتباط  منطقی و دیالکتیکی داشته و از همدیگر مجزاء شده نمی تواند . نادیده گرفتن یکی از اقوام کشور ما به مثابهء « نقض هویت قومی » آن با سایر بدنه های جامعه در ارتباط  حقوق انسانی ، مدنی ، اجتماعی ، سیاسی ، سرنوشت مشترک و دیالکتیکی مردمان افغانستان می باشد .

   در ترکیب « موزائیکی اجتماعی » جامعه ما ، اقوام پشتون ، تاجیک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بلوچ ، قزلباش ، بیات ، عرب ، نورستانی ، تیموری ، ایماق ، پشه یی ، مردمان هندو ، سیک ، یهود  و سایر قومیت های کشور ما نیز شامل اند که بنام « بدنه های جامعه » افغانستان یاد می گردد .

   اگر از میان اقوام کشور ، یکی آنرا از حقوق انسانی ، شهروندی ، سیاسی ، مصالح مشترک ملی ، سرنوشت مشترک ملی ، مزایایی مشترک ملی و همه مسایل مشترکات کشوری- ملی مجزاء و محروم سازیم ؛ و یا به طور خاص یک بخش از « جامعه »  را مورد ظلم ، حق تلفی و یا برعکس مورد نوازش و تنعم ویژه ای قرار دهیم . و یا اینکه بازهم حقوق ، منافع  طبیعی و اساسی یک « اکثریت  جامعه » خویش را قربانی یک بخش کوچک از « قوم »  و یا « قبیله ویژه »  و یا « خاندان خاص » و یا « طبقات و اقشار ممتاز » و یا « حزب مورد نظر » و یا « سمت مشخص » وغیره در افغانستان نماییم ؛ در این راستا نه تنها ابتدایی ترین « معیارهای » اسلامی ، انسانی ، بین المللی ، حقوقی ، مدنی ، ملی و دموکراسی جامعه را با سر افگندی آفتابی خودها زیر پا گذاشته اییم ، بلکه از جملهء فرعونیان ، یزدیان ، دیکتاتوران تاریخ زده و منفور شده ای تاریخ و عصرجدید و همچنان ضد انسانیت ، اعلامیه جهانی حقوق و دموکراسی نیز به شمار می آییم . و همچنان مانع بزرگی را در ضدیت نسبت به آرمان های والای انسانی ، ملی ، ترقی ، نهادینه سازی  « همبستگی دینی- مذهبی » ، « هویت ملی » ، « وحدت ملی » ، « پلورالیزم » ،  تحقق « جامعه مدنی » و « نظام مردم سالاری » ایجاد می نماییم که متأسفانه تا کنون عملا چنین نموده ایم .

   مضاف بر آن ، در همین رابطه حکام افغانستان بناء بر غرض خاص شؤنیستی ، سیاسی ظالمانه ، طبقاتی ، قبیلوی و فردی خویش از آغاز تا حال حقوق مردم کشور ما را اعم از مسلمان و غیر مسلمان غصب نموده اند . و حتا در موارد زمامداران خودکامه کشور ما حقوق مردم ما را به  سبب اغراض سیاسی منحوس خودها ، برای مردمان خارج مرز یعنی آنسوی « خط دیورند » داده و حال نیز می دهند . مشخصا دولتمردان کشور ما در گذشته در چوکات ریاست مستقل قبایل و اکنون وزارت اقوام و قبایل ، منجمله شاگردان و محصلین قبایلی خط  دیورند را همیشه از مزایایی تعلیم و تربیه در افغانستان مستفید گردانیده که حتا اکنون نیز این مسأله خلاف مصالح ملی مردم ما در کشور ادامه دارد . در حالیکه مردمان افغانستان به ویژه در نقاط دور دست و روستا های کشور مانند خوست ، غور ، بدخشان ، فاریاب ، ارزگان ، جوزجان ، فراه ، پکتیا ، دای کندی ، هلمند ، کنر و سایر ولایات افغانستان به قلت امور تعلیمی ، تربیوی ، آموزشی ، مکاتب ، دانشگاه ها ، فقر اقتصادی ، اجتماعی ، نبود ابتدایی ترین وسایل بهداشتی ، زندگانی و سایر مسایل مبرم حیاتی ، معنوی و اجتماعی شدید به سر می برند.

در همین رابطه یک ضرب المثل میهنی نیز داریم که گوید:

« گرسنه در خانه ، خیر در صحرا روا نیست ! »

   شوربختانه که در برگه های متنوع از « تاریخ مسخ شده ای » افغانستان شاهد ننگین ترین رویدادها ، آوارگی ها ، عصبیت ها ، حق تلفی ها ، تظلم ها ، اسارت ها ، غارت ها ، کنیزی ها ، کله منارها ، بردگی ها ، تصاحب دارایی های جامعه ، مهاجرت های اجباری ، تکفیرها ، تصفیه نژادی ها ، میهن فروشی ها و نظایر آن در روابط مادی ، روابط اجتماعی ، روابط  دینی ، روابط اقتصادی ، روابط مذهبی ، روابط نظامی ، روابط سیاسی ، روابط فرهنگی و امثالهم حتا تا سقوط عصر سیاه و تمدن ستیز طالبان نیز بودیم که منجمله چنین واقعات تلخ گذشته نه تنها نقض کنندهء وسیع ترین حقوق بشر و ضد اسلامی- انسانی در درون کشو ما بوده ، بلکه یکی از زیربناهای « بحران هویت ملی » افغانستان را نیز تشکیل داده اند .

   نفی یک بخش و یا یک اکثریت اقوام از بدنهء « کل جامعه »  به حکم نابودی اساسات تشکیل دهنده ای « هویت ملی » و همچنان نقض عریان حقوق مدنی و سیاسی- اجتماعی جامعه شمرده می شود . برعکس ، احترام گذاشتن بشردوستانه و منطقی به آزادی ها ، حقوق مدنی ، عادلانه و دموکراتیک  تک تک اقوام کشور ساکن و تابع در افغانستان است که نخبه های رشد یابندهء حقوق طبیعی و سالم تشکیل دهندهء « هویت ملی » ، « اندیشهء ملی » ، « استقلال ملی » ،  « حاکمیت ملی »  و « وحدت ملی » با خواست ها و اراده های  عادلانه و دموکراتیک اقوام و اتنیک های افغانستان تدریجا به میان آمده و زیر ساخت جامعه مدنی ، حاکمیت قانون ، مصؤنیت ملی ، اعتماد پایدار ملی ، حاکمیت دموکراتیک - ملی و تحقق نظام مردم سالاری موازی با نیازمندی « زمان» از بطن جامعه افغانستان عرض اندام خواهد نمود .

   حل ریشه ای « مسایل قومی » یکی از اساسی ترین معضلهء « بحران دیرپای هویت ملی » کشور ما می باشد که جهت ایجاد ، حفاظت و تضمین استقلال ملی ، تمامیت ارضی ، حاکمیت ملی و شکوهمندی های نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه کمک قابل وصفی را خواهد نمود .

    تا زمانیکه  کلیه « هویت های قومی » کشور ما از قبیل پشتون ، هزاره ، تاجک ، ازبیک ، ترکمن ، قزاق ، بلوچ ، قزلباش ، بیات ، عرب ، پشه یی ، نورستانی ، ایماق ، مردمان هندو ، سیک ، یهود ، عیسوی و سایر اتباع افغانستان مطابق با نرم های مقبول بین المللی ، میثاق های رسمی جهانی ، اساسات دموکراسی ، اعلامیه جهان حقوق بشر و خواست های ملی- دموکراتیک تمام اتنی ها ، اقوام و نژادهای میهن عزیز ما و همچنان با ارج گذاری صادقانه به ارزش های والای دینی جامعه ما مورد توجه عاقلانه ، خردمندانه و عملی از اساس قرار نگیرند ؛ هویت های اجتماعی ، قبیلوی و قومی متفرق ، ناسازگار و از هم پاشیده ای کشور ما بازهم از ایجاد و نهادینه سازی « هویت ملی راستین » محروم خواهند شد .

    پس در همین رابطه خوب ملاحظه می گردد که « هویت های قومی جامعه » ما یکی از اصلی ترین مبانی و عناصر تشکیل دهندهء « هویت ملی » ، « وحدت ملی » و « هویت سیاسی ملی » شمرده می شود که متأسفانه  بر اساس سیاست ها و عملکرد های ضد انسانی ، ضد اسلامی و ضد ملی حکام مستبد ما ، هویت های تک قبیلوی و تک قومی به « هویت ملی » خردمندانه  و عزتمندانه عبور نکرده و عملا از ایجاد و شکوهمندی « وحدت ملی »  و « ملت – دولت سازی » هم دور مانده است .

   پس در این  راستا  گفته می توانم که « جامعه » هم  یکی از ارزشمند ترین مولفه ها و عناصر « هویت ملی »  به حساب آمده و همچنا ازنگاه علم امرزوی هم بدنه های مختلف جامعه ما یعنی  مجموع اقوام کشور ما به نوبهء خود نقش مؤثر و بنیادین را در تشکیل « هویت ملی » بازی کرده می توانند .

   فلهذا ، در ارتباط اشاره فوق و همچنان با توجه به ساختار جامعه افغانستان است که تمام مردم کشور با مقتضای عصر و نیازمندی های بنیادی جامعه و کشور ، ضرورت به ایجاد و تحقق « جامعه مدنی » ، « ملت– دولت سازی عصری » ، « وحدت ملی » ، « حاکمیت دموکراتیک- ملی » و « هویت تکاملی ملی » بر پایهء اراده ، خواست ها و آرمان های والای تک تک افراد کشور دارند ؛ تا تمام تضادهای فرسایشگر طبقاتی- قشری ، نابرابری های اجتماعی- اقتصادی ، تنش های قومی- نژادی ، تفاوت های فرهنگی- سیاسی ، فرق های شهری- روستایی  و سایر بحران های  کهنه  و جدید  افغانستان  ویرانه  توسط  قدرت  بازوان  پرتوان  و تفکر طراز نوین « مردمان تاریخ ساز » افغانستان در بستر حل اساسی ، تدریجی ، مسالمت آمیز و عاقلانه قرار گیرند .

 

8- اقتصاد :

   از آنجائیکه بافت نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه ما « فئودالی » بوده و منجمله ساختار اقتصادی کشور ما نیز تابع و همچنان جزء همین نظام واپسگرا و فرسوده می باشد . به گمان اغلب ، بیش از 85 در صد اقتصاد کشور ما را زراعت تشکیل داده و در حدود نود فیصد از میکانیزم جغرافیای کشور ما را « روستاهای » دور افتاده و عقب مانده و با خصوصیات اقتصاد زراعت سنتی می سازد . اراضی زراعتی قابل کشت خیلی ها ناچیز و همچنان قسمت از مناطق کشور ما کوهستانی نیز می باشد . و در ضمن دشت ها و زمین های فراوان لامزروع وجود دارند که متأسفانه از اثر سیاست های ظالمانه و ضد ملی- دموکراتیک حاکمان انحصارگر و اجیر بر سر قدرت کشور ما حتا تا حال بی بهره مانده اند . و از طریق حفر چاه های عمیق ، کاریزها ، کانال ها وغیره دشت های فراوان آبیاری و قابل استفاده برای دهاقین بی زمین ، کم زمین و کلیه مردمان افغانستان نگردیده اند که اینهم یکی از ننگین ترین اعمال ضد ملی دولتمردان مستبد و انحصارگر افغانستان به شمار می آید .

   افغانستان با ویژگی های خاص کوه های سر به فلک و دره های غیر مسکونی خود ، زراعت آن خیلی ها کم و امور آن با شیوه های سنتی و غیر عصری ادامه دارد  که بازده و محصولات زراعتی نهایت ناچیز بوده که حتا در بسا از مناطق کوهستانی و روستایی مانند غور ، بدخشان ، جوزجان ، بامیان ، جلال آباد ، ارزگان ، نورستان ،  دایکندی ، نیمروز ، کنر ، غزنی و سایر حوزه های روستایی کشور ما کفایت خوراکهء هشت ماهه و حتا شش ماهء مردمان آن مناطق را نمی کنند .

   در این راستا گفتنی است که بهترین اراضی زراعتی و للمی در قبضهء اربابان ، قدرتمندان محلی ، روحانیون بزرگ ، اراکین دولتی و سایر طبقات استثمارگر و محور طلب جامعه ما می باشند . برعکس بیش از هشتاد در صد از هموطنان ما یعنی توده های تحت ستم و محروم از داشتن زمین زراعتی و ملکیت خصوصی و ابزار تولید کاملا محروم می باشند . همچنان آنان بالای اراضی مالکان بزرگ با شرایط غیر انسانی ، استثمارگرانه به دهقانی مصروف اند که در تمام طول عمر خود با تمام اعضای خانواده های خویش در « اسارت » اربابان ، زمین داران ، روحانیون استحمارگر و استثمارگران سنتی جامعه می باشند . این چنین دهاقین که فاقد وسایل تولید اند ، صرفا با « توان فزیکی » خویش به عنوان یگانه وسیله « تولید » که در اختیار دارد که بازهم این قوای بشری مورد « بهره جویی ظالمانه » و یک طرفهء مالکین زمین قرار می گیرند .

    اما برعلاوه ، یک قسمت از دهاقین اند که دارای اندک زمین نیز می باشند که حاصلات آن کفایت خانواده های آنان را نمی کنند . این چنین دهقانان مجبور اند که یک قسمت از وقت خویش را بالای اراضی فئودالان و مؤسسات دیگری دولتی و اجتماعی کار نمایند تا اگر « نان بخور و نمیر » خانوادهء خویش را آماده کرده بتوانند .

   دولت های تمامیتخواه و مستبد گذشته منجمله در امور زراعت و مالداری کشور و به خصوص در قسمت وضع بهیود  دهاقین بی زمین ، روستا ها و قریه های افغانستان نیز کوچک ترین توجه بشر دوستانه ، اقتصادی ، مدنی ، اجتماعی و ملی را مبذول نداشته اند . مثلا  زارعین از کود کیمیاوی ، تخم اصلاح شده ، ذخیره آب ، فن جدید زراعتی- مالداری ، داشتن زمین ، قرضه های دولتی ، ابزارهای لازم کشت و کار وغیره کاملا  محروم  بودند و اکنون هم هستند .

   اقتصاد کشور ما در کل دارای بافت نظام ملوک الطوایفی و حتا با خصوصیات عشیره وی ، قبیلوی ، قومی و سمتی عقب مانده نیز همراه بوده که از همدیگر تا حدود متفاوت بوده و منحصر به قوم ، قبیله ، تبار و حتا منطقه نیز می باشد . منجمله مثالی در بعد صنعت دستی به صورت ذیل ملاحظه می گردد:

   به طور مثال : قالین که توسط زنان اقوام ازبک و ترکمن تحت ستم و محروم تولید می گیردند ، از یک سو از این تولید بازهم « طبقات حاکم » ، « متنفذین محلی » ، « مقامات عالی رتبهء دولتی » و امثالهم استفاده می نمایند و مردمان محکوم وعادی از این دست رنج مولدین فقیر جامعه استفاده کرده نمی توانند . زیرا تولید کنندگان قالین به خاطر « فقر مستمر اقتصادی » ، قالین های بافته شده ای خودها را بالای دلالان و تجاران به قیمت ناچیز فروخته که از یک جهت از پول آن مصارف « قود لایمود » روازنهء خانواده خودها را تهیه نموده و از جانب هم مواد « باز تولید » قالین دیگری را خریداری می نمایند که تا کارشان ادامه پیدا کند .

    پس به ملاحظه می رسد که تولیدات قالین در قدم نخست برای رفع ضرورت مردمان استثمار شده و معمولی جامعه نبوده ، بلکه تولید کنندگان قالین به نسبت « فقر اقتصادی » خویش آنرا آماده فروش می سازند تا زندگانی ورشکستهء اقتصادی خویش از این رهگذر نیمه ترمیم نمایند و نان بخور و نمیر خودها را به دست آرند . همچنان تولید قالین به حد نبوده که رفع نیازمندی حتا یک منطقه خاصی را نماید .

   جالب اینست که در سطح کل کشور وضع اقتصادی مردمان افغانستان ایجاب نمی کند که از تولیدات قالین به عنوان نیازهای ضروری استفاده نمایند . یعنی قالین های ازبکی ، ترکمنی وغیره بناء بر « فقر اقتصادی کل کشور » در میان سایر اقوام و ولایات افغانستان به صورت طبیعی و معمولی رواج نیافته اند . بازهم این « طبقات ممتاز » کشور ما هستند که از تولیدات قالین وغیره به عنوان « اشیای لوکس » استفاده می کنند ، نه توده های فقیر و تحت ستم افغانستان . از سوی دیگر ، قالین توسط  تجاران ، رباخوران و همقطاران شان به  خاطر به دست آوردن « سود حد اکثر »  به خارج صادر می گردند . خلاصه این تولید دستی زنانهء قومی و منطقوی تا کنون نتوانسته است که نیازمندی های سایر مناطق کشور را تحت پوشش لازم و یا حد اقل رفع نیازمندی های ضروری جامعه قرار دهد ؛ و با دیگر « تولیدات ملی » افغانستان متمم گردد .

   منجمله مثال دیگر : پارچه پشمی به نام « برگ هزارگی » که جزء از تولیدات روستایی مردم هزاره می باشد ، صرفا به صورت خیلی محدود در برخی از مناطق هزاره تولید می گردد که آنهم « اقشار طبقاتی بالا » مانند روحانیون و اربابان جامعه از آن استفاده کرده می توانند ، نه طبقات محروم و تودهای فاقد وسایل تولید و سرمایه در جامعه . این برگ هزارگی هم به نسبت عدم دست رسی مولدین به ابزار تولید و مواد خام آن ، به آن مقدار تولید نمی گردد که از پول فروش آن ضرورت چند ماهء خانوادهء تولید کننده را مرفوع سازد .

   اصلا بناء بر سیاست های شؤنیستی ، تک قبیلوی و تبعیض گرانهء حکومتی و دولت های قبیلوی- خاندانی بوده که به ویژه از آغاز حاکمیت های ضد انسانی امیرعبدالرحمن تا سقوط امارت اسلامی طالبان ؛ اراضی و ملکیت های مردم هزاره از سوی دولت های نژاد پرست غصب و همچنان جمعیت کثیری از نفوس شان را سر به نیست کردند و بقیه هزاره ها به « فقر اقتصادی » شدید تا حال مواجه ساختند که فقط  وظایف شان حمالی ، مزدوری ، کراچی رانی ، دهقانی ، گل کاری و نظایر آن تا کنون می باشند .  فلهذا بناء بر فقر اقتصادی ، قلت زمین های زراعتی وغیره ، تولید « برگ هزارگی » تا هنوز قادر نگردیده است که نیاز حد اقل صرفا مراکز ولسوالی جامعه هزاره را مرفوع سازند ، چه جائیکه اضافه تولید آن به سایر مناطق و ولایات کشور و یا به خارج صادر گردد و بنیهء اقتصاد ملی افغانستان را « تقویت » نماید .

   با توجه با دو مثال فوق ، گفته می توانیم تا زمانیکه تولیدات داخلی به صورت لازم و مطابق نیازمندی های اساسی جامعه در میان تمام اقوام و روستا ها در سطح کل افغانستان رشد لازم و توسعه  اساسی نیابند ؛ و همچنان بنیاد « اقتصاد خود کفایی »  و تدریجا نهادهای « اقتصاد ارگانیک » در میان کلیه اقوام و مناطق افغانستان به صورت « متوازن » و منظم  به وجود نیاید ، «هویت اقتصاد ملی » مستقل  و رشد یابنده در افغانستان به وجود آمده نمی تواند .

    در اینجا منظور از هویت اقتصاد ملی همانان « اقتصاد ارگانیک ملی » بوده که در سطح کل کشور موازی با نیازمندی های عصر و تکنالوجی جدید ایجاد و نهادینه گردد و همچنان در روابط  و نهادهای « اقتصاد جهانی » نقش مثبت را به وجه احسن بازی نماید . از همین جاست که نطفه گیری و رشد اقتصاد ملی کشور به نوبهء خود کمکی بزرگی را به صورت تدریجی در جهت ایجاد جامعه مدنی ،  کاهش فقر اقتصادی- اجتماعی ، تأمین حقوق بشر و تحقق دموکراسی خواهد نمود.

   پس تا زمانیکه « اقتصاد منطقوی » کلیه اقوام کشور ما در سطح کل افغانستان به طور عقلانی و اساسی و متوازن تکامل و توسعه  نیابد ؛ به مشکل می توان گفت که « اقتصاد ملی خود کفا » به میان آید . و بدون رشد و نهادینه شدن اقتصاد ملی خود کفای کشور ، خیلی دشوار است که « هویت اقتصاد ملی » سازنده عرض اندام کند . زیرا ، « اقتصاد خود کفا » بنیاد « اقتصاد ملی »  را تشکیل می دهد . در این صورت گفته می توانیم که « اقتصاد ملی » هم یکی از مبانی کتمان ناپذیر « هویت ملی »  به شمار می آید که نباید نقش آنرا در نظام اجتماعی- سیاسی و ملت- دولت سازی جامعه فراموش نمود . تا وقتی که ما صاحب اقتصاد مستقل ملی و رشد یابنده در سطح کل افغانستان نگردیم ؛ و نهادهای زراعت ، مالداری ، تجارت ، صنایع دستی و سنگین وغیره  به صورت همه  جانبه  با  مقتضای  زمان  و اراده  مردمان  ما « مدرنیته » نگردد ، هیچگاهی  ما « هویت اقتصاد ملی »  مستقل و تکاملی را نصیب نخواهیم شد .

 

9- ملت :

تعریف مقوله « ملت » چنین بیان گردیده است :

   « ملت یکی از اجزای دولت و بیانگر حضور سیاسی یک « جامعه واحد سیاسی » در دولت می باشد . ، ... ملت نیز معرف هویت اجتماعی- سیاسی فرد  در درون دولت است .» ( 1 )

   از همین نقطه نیز قابل فهم و درک است که « ملت »  هم یکی از بنیادی ترین عناصر « هویت ملی » به حساب آمده که نباید نقش سرنوشت ساز و تعیین کنندهء آنرا در جامعه نادیده گرفت .

بد بختانه که افغانستان از داشتن نعمت « ملت » از آغاز حتا تا حال نیز محروم می باشد . زیرا ، جامعه خرده قومی پراگنده ، ناهمگون ، فریشان حال ، مرکز گریز ، تمدن ستیز افغانستان تا کنون از حالت عشیره وی ، قبیلوی ، اتنیکی ، قومی ، تباری ، روستایی و روابط  تنگ حوزه های فرهنگ سنتی وغیرهء خود به سوی « ملت سازی » سالم  گام نگذاشته و تمام زیرساخت و روساخت مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه ما منحصر به بافتار « نظام فئودالی » عقب نگهداشته و فرهنگ تمدن ستیز قبیلوی و بدوی می باشند . از این رو به خوبی ملاحظه می گردد که  سیستم ملوک الطوایفی و جامعه قبیلوی ما از نوزایی ها ، مدنیت ، تحرکت زیربنایی و روبنایی نظام جامعه به طرف شکوهمندی لازم انسانی و ترقی ریشه یی جامعه نوین و خردمندانه امتناع ورزیده و مانع بزرگی را در راه « ملت- دولت سازی » اساسی ایجاد نموده است که باید تمام انگیزه های آن با منطق روز ، دانش و عقلانیت نشانی گردد .

   تا زمانیکه کلیه اساسات عینی و ذهنی پدیدهء « ملت سازی » بدون جبر و بر مبنای تکامل قانونمندی زمان ، با اراده و نقش همه جانبهء مردم از پائین و آنهم به صورت مسالمت آمیز ، قانونی ، طبیعی ، تدریجی و ریشه یی « نطفه گذاری » نگردد ؛ « بافت ملت » از بالا با دستگاه پولیسی ، مصحلت اندیشی غیر مؤثر ، عسکری ، انحصاری و حمایت نظامی قوامی اجانب خلق شده نمی تواند . و اگر تا کنون در برخی از کشورهای جهان سوم چنین کاری با توطئیه ، اکراه ، فریب و یا به طور « قهرآمیز » به عمل آمده است ، نه تنها « بحران آفرین »  بوده ، بلکه باعث به وجود آوردن « فاجعه ملی » دیگری در تمام ساحات نظام جامعه نیز گردیده و همچنان دوام هم نیافته اند . و اگر احیانا ادامه یافته بازهم به زور « سر نیزه » ، « جباریت » و « قتل های » خاص با پشتوانهء بیگانگان همراه بوده و می باشد که عمر نکتبار آن بازهم کوتاه بوده است.

   پس بدون تکوین همه جانبهء بنیادی ، تدریجی و مسالمت آمیز و آنهم بدون نقش و مشارکت آگاهانه جامعه از پائین ، پدیدهء « ملت سازی » ناممکن است . و بازهم بدون داشتن « ملت واقعی » و سایر مبانی دولت از عقل و منطق خیل ها دور است که عنصر « دولت » ساخته شود و دولت پاسخگوی نیازمندی های ملت و کشور گردد .

    با شواهد تاریخی ، علمی و عینی گروهای اجتماعی ، قبیلوی ، قومی و اتنیکی مختلف مردم قبل از همه نقش تدریجی و طبیعی همه جانبهء خودها را در مورد « ملت سازی » اداء نموده و بعد این ملت بوده که با سایر عناصر بازهم بنیاد « دولت »  را تدریجا از پائین مطابق با مقتضای عصر خلق کرده است . و از همین جهت نیز است که عنصر « دولت »  با عنصر « ملت » به طور طبیعی و رشد یابنده همنوایی و سازش پیدا نموده و  ادامه پیدا کرده اند . از سوی دیگر تضاد آشتنی ناپذیری فی مابین « ملت » و « دولت » مانند کشورهای جهان سوم و منجمله افغانستان به وجود نیامده و « دولت » متناسب و یا نسبتا با اراده ، خواست و آرمان های « ملت » و مقتضای عصر به عمر خود ادامه داده و می دهد و همچنان کمتر بحران پذیرمی باشد .

    پس از این به خوبی در می آید  که عنصر « ملت » هم  یکی از مهم ترین و سازنده ترین « هویت ملی »  به حساب می آید . و متأسفانه که اقوام و نژادهای مردم افغانستان بناء بر حاکمیت های استبدادی ، انحصاری و ضد ملی زمامداران  کشور ما ، فاصله های زیاد از تکوین بستر اساسی « ملت سازی » دارد .

آیا بدون ایجاد « ملت سازی » اساسی چگونه ممکن است که « دولت » با سایر مبانی تشکیل دهندهء خود به مفهوم حقیقی کلام در کشورهای جهان سوم و ممالک محصول استعمار و به خصوص در افغانستان جنگ زده و مصیب دیده به وجود آید ؟

 و یا چگونه امکان دارد  که  بدون عنصر « ملت »  واقعی ، « وحدت ملی »  واقعی در بطن نظام جامعه به طور عاقلانه و علمی ایجاد گردد و بعد مبنی بر آن عنصر « دولت » به عبارت منطقی ، اساسی و دیالکتیکی در یک جامعهء مورد نظر ساخته شود ، تا در همین رابطه هم مبانی « هویت ملی » تکمیل گردد ؟

   پدیدهء « ملت- دولت سازی » نباید خلاف واقعیت های تاریخی ، اجتماعی ، مادی ، معنوی  و خواست جامعه ما از بیرون در افغانستان دیکته و تحمیل گردد ؛ و یا اینکه از سوی حاکمان کشور بدون شناخت اساسی نظام جامعه و همچنان سوای زمینه سازی های لازم از بالا بالای جامعه تحمیل شود که هیچگونه سودی نخواهد داشت ، بلکه عامل بحران دیگری خواهد شد .

   اگر پدیدهء « ملت سازی » جامعه ما  در بطن مناسبات قومی ، نژادی ، روستایی ، مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه تدریجا با اراده و نقش محوری مردم از پائین رشد نماید و بالاخیره مطابق با همنوایی با زیربنا و روبنا به طور مسالمت آمیز از مراحل قبیلوی ، قومی ، نژادی ، تباری ، مرکزگریزی ، تمدن ستیزی وغیره تدریجا عبورد کرده  تا اینکه  وجود اساسی و عینی  « ملت » را خلق کند ، اینجاست که مردم ما صاحب « ساختار ملت راستین » خواهد گردید .

 

10- دولت :

   « در تعریف کلاسیک دولت چنین آمده است : « گروهی از انسانهایی که در سرزمین مشخص زندگی نموده و از نظام حقوقی معین پیروی می کنند » . دانمشندان حقوق معاصر دولتی ، دولت را دارای مشخصات زیر می دانند : « دولت تنها موسسه یی است که اعمال اجباری و حقوق ( تأمین حتمی ) را ممکن می سازد . دولت بر علاوهء آن که تأمین کنندهء حقوق می باشد ، حقوق و مناسبات حقوقی تحت نظر دولت به وجود می آیند. مولفه های دیگر دولت را یک سلسله مشترکات دیگر نیز تشکیل می دهد که عبارت اند از تمامیت ارضی ، باشندگان دایمی ، فرهنگ مشترک ، اردو ، پولیس و امنیت ملی . دولت در حقیقت قدرت سیاسی و رهبری کنندهء یک سرزمین مشخص می باشد. از همین جاست که حقوقدانان دولت را در قدرتهای مثلث آن تمثیل می کنند که عبارت اند از قوهء مقننه یا پارلمان قوهء قضائیه یا سیستم محاکم و قوهء اجراییه یعنی حکومت .» ( 2)

  در باور این قلم ، دولت یکی از ابزار عصر مدرنیته ، مدنیت و نظام مردم سالاری می باشد که این پدیده تنها در کشورهای عقب نگهداشتهء محصول استعمار و به ویژه در افغانستان به « نام » بوده و به شکل طبیعی ، تدریجی و لازم خود تا حال در کشور ما رشد نکرده است . یعنی « لباس دولت » را که یک پدیدهء جدید ارزش نظام سرمایه و پیشرفته است ، در تن « نظام فئودالی » واپسگرا نموده  که « شکل » و « محتوا » هرگز با یکدیگر همخوانی  نداشته  و همچنان  به  نام « دولت فئودالی » شهرت یافته است.

   از آنجائیکه ما تا حال دارای حاکمیت های سیاسی- اجتماعی بر اساس اراده و خواست مردم خویش نبودیم و چیزئیکه به نام نهاد « دولتی » داشتیم و اکنون هم داریم ، هرگز ممثل نیازمندی های انسانی ، مدنی ، حقوقی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و ... مردمان افغانستان نبوده  و حال هم نیست . پس با نبود « دولت مدرن » هم چطور گفته می توانیم که ما دارای « هویت ملی » هستیم ؟

   پس از این بر می آید که عنصر « دولت » یکی از اجزای تشکیل دهندهء « هویت ملی » در جامعه به شمار می آید .

 

به یک مثال اجتماعی توجه نماییم :

    « دریشی و نیکتایی » که یکی از ارزش و فرهنگ عصر جدید نظام سرمایه داری است و آنرا بر « تن فرد بیسواد » روستایی کشور خویش نماییم که هرگز با هم ساز گاری نداشته و همواره  « شکل » از « محتوا » فرار می کند . از سوی دیگر از رفتار چنین فرد دریشی دار بیسواد به خوبی درک می گردد که « تن » این شخص بیسواد با دریشی کاملا « بیگانه » می باشد . و همچنان وقتی که چنین شخص دریشی پوش بیسواد در روابط اجتماعی ظاهر می گردد ، مردم عامه در برخورد اول قبول می کنند که این شخص « باسواد و فهمیده » است . اگر کسی از این شخص دریشی دار بیسواد روستایی چیزی را جویا گردد ، فورا می داند که وی بیسواد محض بوده و دریشی را « ناحق » پوشیده است . یعنی به صورت عملی درک می گردد که « شکل » با « محتوا » مطابق ندارد .

   از همین نقطه است که « دولت » به عنوان یک عنصر مترقی با نظام فئودالی واپسگرا و زیربنای فرهنگ فرسودهء قبیلوی هیچگاه همنوایی پیدا نکرده که یک بخش از « بحران هویت ملی » افغانستان به همین مسأله نیز ارتباط می گیرد که پدیدهء به نام « دولت » به « مفهوم واقعی کلام » هیچگاهی ایجاد و نهادینه نگردیده است . و اکنون نیز ما صاحب پدیدهء به نام  « دولت عصری » در جمهوریت اسلامی افغانستان نمی باشیم . اصلا شرایط  و زیربنای « دولت سازی » تا هنوز آن طوری که لازم و ضرور می باشد ، در کشورما ایجاد نگردیده است .

    اما اینکه گاه و بیگاه به صورت خود نا آگاه نام « دولت » در پیشوند نام « افغانستان » گذاشته  شده و گویا به نام « دولت افغانستان » ورد زبان ها گردیده و همچنان « مشروعیت گذایی » را حتا در سطح جوامع بین المللی نیز یافته است که نام « دولت » به عنوان « روبناء » هیچگاهی با « زیر بناء »  مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه « نظام فئودالی جامعه » مطابقت و همنوایی نداشته و خلاف نیازمندی حرکت و تکامل زمان قرار دارد . و همچنان این مسأله به نوبهء خود عامل « بحران هویت ملی » نیز گردیده و بعد « بحران های سیاسی »  را نیز به زایش گرفته است که هیچگاه ما صاحب « ثبات سیاسی تکاملی » در افغانستان نبودیم و حال نیز نمی باشیم .

    در این رابطه به خوبی مشاهده می گردد که « دولت » روند تکامل لازم طبیعی و بلوغ بنیادی خود را متناسب با نهاد های نظام اجتماعی جامعه به سوی شاهراه های گوهر تکامل مبتنی بر مقتضای عصر ، خواست ها ، اراده ها و آرمان های تمامی مردمان و اقوام ساکن و تابع  در افغانستان شکوفا و رشد نداده است .

    پس بافت و ماهئیت « دولت » در افغانستان کاملا « ناقص » بوده و ما به مفهوم علمی ، عقلانی و بر مبنای عصر خرد  صاحب پدیدهء به نام « دولت » نه در گذشته نبودیم و اکنون نیز در افغانستان نمی باشیم . یعنی بناء بر واقعیت های عینی ، ذهنی و سایر مسایل ملزومهء آن ، جامعه افغانستان از ایجاد و نهادینه سازی « دولت سازی عصری » خیلی ها فاصله دارد .

    در این زمینه هم قانونمندی تکامل زمان ایجاب می نماید که باید با شناخت تاریخ و بنیاد تمام مناسبات مادی ، اجتماعی ، معنوی جامعه و با توجه به حضور قوای خارجی در افغانستان ، جهت تشکیل اساسی ، تدریجی « دولت مدرن » تلاش ها و مبارزات همه جانبه را بر پایه ای خواست ها ، نیازها و آرمان های والای انسانی ، ملی ، اسلامی و دموکراتیک جامعه و کشور خویش تدارک دهیم .

آیا بدون « دولت عصری » و دموکراتیک ، ممکن است که ما مالک « هویت ملی » راستین و بنیادی خویش مطابق با منطق ، دیالکتیک و نیازمندی زمان در افغانستان گردیم ؟

 

چرا ما مالک دولت نبودیم  و هنوز هم  نمی باشیم ؟

   چنانچه گفته آمده یم که « دولت » مقوله وعنصر عصر دانش و نظام سرمایه داری می باشد که

با زیربنای مناسبات مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه مترقی بورژوازی و سرمایه داری همخوانی داشته و دولت به مثابهء « روبناء » پاسخگویی نیازمندهای سیستم جامعه سرمایه داری یعنی « زیربناء » می باشد . یعنی « شکل » با « محتوا » در نظام های پیشرفته صنعتی جهان اگر کاملا مطابقت نداشته ، تا حدودی همخوانی دارد که یک واقعیت عینی کتمان ناپذیر را تشکیل می دهد . و یا به عبارت دیگر ، عنصر « دولت » محصول تکامل تاریخی ، تدریجی ، مسالمت آمیز مادی ، اجتماعی ، معنوی و مبارزات خسته ناپذیر و پیگیر نسل های گذشته می باشد که با سیستم جامعهء نوین سرمایه داری و پیشرفته جهان معاصر نسبتا مطابقت دارد .

    اما نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی نظام فئودالی واپسگرا و فرهنگ تمدن ستیز قبیلوی در تمام جهان سوم و کشورهای عقب نگهداشته شده و به خصوص در کشور ما هرگز جوابگوی عنصر « دولت » نبوده و نیست که این امر به نوبهء خود یکی از انگیزه های « بحران هویت ملی » در افغانستان نیز گردیده است . زیرا ، مناسبات پولی- کالایی ، نهادهای مدنی ، حقوقی ، اجتماعی ، مادی ، معنوی وغیره پیشرفته بورژوازی در کشور ما چندان به « بلوغ » نرسیده و جنبهء « مسلط » را هنوز هم مناسبات و زیر بنای نظام فئودالی در انحصار واپسگرانهء مطلق خود قرار داده است . و از همین جاست که پدیده « دولت » در نظام فئودالی « بیگانه » است و در نقطه مقابل همدیگر قرار دارد که همیشه موجب تغییرات « نا سالم سیاسی » در جامعه می گردد .

    از سوی دیگر ، نظام فئودالی به صورت عملی پدیدهء دولت را در انحصار خود گرفته و مطابق ماهئیت و سیاست بافتار نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه عقبگرای ارباب- رعیتی همآهنگ ساخته است . یعنی « جوهر سیستم فئودالی » عنصر « دولت » را در خدمت خود قرار داده که گردانندگان « دولت های فیودالی » اربابان قبایل ، تمدن ستیزان ، متحجرین ، قبیله سالاران ، استثمارکنندگان ، روحانیون و خودکامگان بومی جامعه ملوک الطوایفی می باشند .

   مضاف بر آن ، اربابان تک قومی و تک قبیلوی ویژه ، قدرتمندان استثمارگر و مستبدین بومی نظام ملوک الطوایفی همواره حاکمیت های سیاسی- اجتماعی را از آن توده های تحت ستم و محکوم کشور ما با هر وسیله ای که ممکن بوده ، غصب نمودند . و « قدرت های سیاسی » را به صورت انحصاری و استبدادی در خطهء تسلط نژاد پرستانهء و قبیلوی خویش قرار داده که حتا تا حال با پشتوانهء اجانب در جامعه نیز زمامدارای و حکومت می کنند .    

    حاکمیت های سیاسی افغانستان همیشه با اراده و خواست های شاهان مطق العنان ، برادران سلطنتی قدرت طلب ، رؤسای جمهور ، سران قبایل ، قدرتمندان محلی و مسبتدین بومی ، مغایر گرامت انسانی ، ضد مصالح ملی- اسلامی و آنهم با حمایت بیگانگان به وجود آمده و نام « دولت مصنوعی » را بالای افغانستان گذاشته اند که هرگز وظیفه « دولت مدرن »  را تمثیل نکرده است. برعکس دستگاه های سیاسی خودکامه و انحصارگر افغانستان تابعیت کامل از مناسبات خرافی نظام فئودالی و خواست های آزمندانهء اجانب داشته و اکنون نیز تغییر ماهویی و قابل قبول عامهء مردم کشور ما و جهان نکرده است . بهتر است که بگویم که حاکمیت های سیاسی افغانستان همانا « دولت های مصنوعی » بوده که به نام « دولت های فئودالی » نیز یاد می گردند و ضد ترقی و مدرنیته می باشد .

    پس تا وقتی که پدیدهء « دولت » به صورت منطقی ، علمی ، دیالکتیکی و  زیربنای اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی ، قانونی ، حقوقی ، مدنی ، پیشرفته و عملی خود را مبتنی بر خواست ها و ارادهء مردم از پائین در « بطن نظام » جامعه حاصل نکند ؛ پدیده ای « دولت » با « سیستم جامعه » همنوایی و مطالقبت پیدا نمی کند . یعنی « دولت » به عنوان عنصر عصر خرد و سرمایه داری باید « زیربنای » تکاملی خود را به دست آورد تا دولت با محتوای طبیعی ولازم خود مطابقت پیدا کرده  و همچنان در « رقابت مثبت »  و « تکاملی » با یکدیگر قرار گیرند .

    از همین نقطه نیز قابل فهم است که ما اصلا صاحب « هویت سیاسی » راستین و تکاملی هم نبودیم و حال نیز نمی باشیم . از این رهگذر است که « سیاست » در افغانستان از « ثبات لازم » برخوردار نبوده و نمی باشد و همچنان ما همیشه با « بحران سیاسی » نیز گرفتار بودیم و حال هم هستیم . پس چطور ممکن است که بدون « هویت سیاسی » سازنده و رشد یابنده انسانی ، ملی و مردمی هم ، ما ادعای « هویت ملی » آبرومندانه و حقیقی را در افغانستان نماییم ؟

   از اشارهء مختصر به صورت شفاف فهمیده می شود که « دولت » هم یک از عناصر  و مبانی « هویت ملی » در جامعه به حساب می آید که متأسفانه ما بناء بر ملحوظات گوناگون تا کنون از اساسات « دولت مدرن » در کشور خویش محروم هستیم . اکنون نیز ما صاحب « دولت عصری » مطابق با اراده ، نیازمندی ها و آرمان های مردم خویش در افغانستان نیستیم . زیرا ، بافت و عملکردهای ادارهء مؤقت ، انتقالی و دولت جمهوری اسلامی افغانستان طبق خواست مردمان ما نبوده و نیست . و همچنان دولت های ائتلافی غیر سازنده ، بدون برنامه ملی- دموکراتیک ، آنهم مصلحتی غیر سازنده ، بحران زده ، شکننده ، و غیر دموکراتیک در جریان چهار و نیم سال تا حال می باشد که « عامل بحران » دیگری در افغانستان نیز گردیده است .

   و از همین جهت است که آقای حامد کرزی ، سایر مقامات جمهوری اسلامی افغانستان ، قوای ائتلاف بین المللی مستقر در کشور ما ، منابع معتبر خارجی ، مطبوعات و تمام مردمان کشور ما از نبود برنامهء سازنده دولت جهت حل اساسی بحران کشور ، مبارزه علیه شیوع فساد ادارای ، فقر اقتصادی ، اوجگیری مجدد عملیات انتحاری- تروریستی طالبان افغان ، القاعده ، حزب اسلامی حکمتیار ، رهزنی ها ، اختطاف ها ، گسترش بی امنیتی ، آتش سوزی های مکاتب ، فرار مجدد مهاجرین کشور به طرف پاکستان و ایران ، افزایش کشت خشخاش و مواد مخدره و قاچاق ، تسریع جنگ در ولایات جنوب و شرق کشور ، بی اعتمادی روز افزون مردم از جمهوری اسلامی افغانستان و قوای نظامی خارجی در درون میهن ، بی سرنوشتی تمام مردمان کشور ، ترس مردم از قدرت گیری مجدد طالبان ، حزب اسلامی حکمتیار و القاعد در افغانستان  و ... همواره با چشمان اشکبار و خونین شکایت داشته و از قهر قلب داد و فریاد می نمایند .

   پس آیا بازهم زمان آن نرسیده که ما همه باهم مشترکا اعم از اسلامی ، چپی ، راستی ، ملی ، میانه رو ، لائیک ، دموکرات ، هندو ، سیک ، یهود ، عیسوی و سایر اقوام و مردمان ساکن و تابع افغانستان در پی تحقیق ریشه یی ، شناخت علمی و کشف همه جانبهء انگیزه های « بحران دیر پا و جدید افغانستان » اقدام به مبارزات مسالمت آمیز ، خسته نا پذیر ، طولانی ، تدریجی ، اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، روانی وغیره با نقش محوری مردمان کشور نماییم ؛ و همچنان تحت  قیادت و رهبری جامعهء خویش از پائین ، پیش زمینه های لازم زیرساخت و روساخت مادی ، اجتماعی و معنوی جامعهء نوین انسانی ، مدنی و ملی- دموکراتیک را به خاطر نیل به رسیدن نظام  « مردم سالاری » و بالاخیره تحقق و نهادینه سازی نظام « انسان سالاری » عام شمول تدارک دهیم ؟

 

   با این کلام  زیبای شاعر شهیر و گرانقدر افغانستان آقای داکترعبدالسمیع حامد عطف توجه نماییم :

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت    ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

آنقدر هایی  که  میگویند  تنبل  نیستم     با  تفنگ  گر شکستم  با قلم  میسازمت

   باردیگر مکررا باید افزود ، تا زمانیکه تمام اقوام و پیروان مذاهب کشور ما به صورت حقوقی ، سیاسی ، اجتماعی ،  فرهنگی ، اقتصادی و نظایر آن در تمام بدنه های نظام جامعه قانونا و عملا به صورت مساوی ، عادلانه و دموکراتیک سهیم نگردند ؛ و بر اساس قانونمندی عصر خرد و معیارهای قبول شدهء بین المللی به عنوان « شهروندان متساوی الحقوق » به طور عینی در ارتباط  تحقق حقوق انسانی ، اجتماعی ، مادی و معنوی خودها در افغانستان عرض وجود ننمایند ؛ و همچنان پایه های همه جانبهء « ملت سازی » عملا تکمیل نشوند ، « دولت عصری » هم خلق شده نمی تواند . پس در صورت نبود اساسی « ملت » است که « دولت » هم بدون اراده  و خواست مردم ایجاد شده نمی تواند و همچنان در نبود ملت ، دولت و سایر عناصر اند که « هویت ملی » سازنده و طراز نوین هم پا به عرصهء هستی تکاملی نخواهد گذاشت .

   با این سخن نغز و پیام دهنده از آقای قطران تبریزی که بیانگر یک « آغاز نوین » است ، توجه نماییم:

 

ای  دوست  بیا تا  رهء  دیگر  گیریم     آزار  و جفاها  ز  میان  بر  گیریم

مر یکدیگر را خود به بر اندر  گیریم      کینه بنهیم و صحبت از سر گیریم

ختم قسمت چهارم

16 /4/1385 خورشیدی

8/7/ 2006 میلادی

شماره تیلفون موبایل من در افغانستان :

0798204875

_____________________________________________________________

منابع :

1 -  شماره ششم12 عقرب 1357 خورشیدی عصر برای عدالت صفحات 41 و 422

2-  ص 3 دستنامهء آموزشی انتخابات پارلمانی / از نشرات شبکهء جامعه مدنی و حقوق بشر.

 


بالا
 
بازگشت